الإيضاح

الفضل بن شاذان الأزدي


[ 1 ]

الإيضاح للشيخ الأجل الأقدم الفضل بن شاذان الأزدي النيسابوري المتوفى سنة 260 ه‍ عنى بتحقيق الكتاب وخرج احاديثه وقدم له السيد جلال الدين الحسينى الأرموى المحدث


[ 1 ]

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله وسلام على عباده الذين اصطفى أما بعد اين أثر نفيس باستانى كتابيست در علم كلام كه در قرن سوم هجري برشته تحرير آمده، نويسنده آن فضل بن شاذان أزدى نيشابوريست كه از دانشمندان نامى آن عصر بشمار رفته ودر سال دويست وشصت هجري بدرود زندگانى گفته است، چون هدف أو در اين تأليف وغرض أو از اين تصنيف آن بوده كه حقانيت مذهب جعفرى را بحديث وقرآن روشن سازد واستقامت طريقه اثنا عشرى را بدليل وبرهان آفتابى كند نام آنرا ” ايضاح ” نهاده اند تا لفظ با معنى موافق واسم با مسمى مطابق باشد. اين خلاصه كلام در اين مقام است اما تفصيل اجمال بدين منوال است: عالم جليل ميرزا محمد على خيابانى – رحمة الله عليه – در ريحانة الادب گفته: (ج 6، ص 36) ” ابن شاذان – فضل بن شاذان بن خليل مكنى به أبو محمد از مشايخ حديث وثقات ومعتمدين محدثين أواسط قرن سيم هجري امامية كه فقيه متكلم جليل القدر واز أصحاب حضرت جواد وامام على النقى وامام حسن عسكري عليهم السلام بوده بلكه بنوشته بعضى از حضرت رضا عليه السلام نيز روايت نموده، وجلالت أو كالشمس في رابعة النهار واضح وآشكار است وحاجتي باقامه بينه وبرهان ندارد


[ 2 ]

وتأليفات دينى بسيارى دارد. 1 – اثبات الرجعة. 2 – أربع مسائل في الامامة. 3 – الاستطاعة. 4 – الأعراض والجواهر. 5 – الايضاح في الرد على سائر الفرق. 6 – الحجة في ابطاء – القائم. 7 – حدوث العالم. 8 – كتاب الرد على الباطنية والقرامطة. 9 – كتاب المتعتين متعة الحج ومتعة النساء. 10 – مسائل البلدان. وغير اينها كه يكصد وهشتاد كتاب بدو منسوب دارند ودر سال دويست وشصتم هجرت عازم جنان گرديده ولفظ ” سر ” هم مادة – تاريخ اوست ومشهور ميان علماى رجال آنكه پدرش شاذان نيز كه از أكابر محدثين است پسر خليل است وبعضي ديگر نام پدرش را خليل گفته وشاذان را هم لقب مى دانند ومطلب چندان أهميتي نداشته ودر صورت اقتضا موكول بكتب رجاليه است “. نگارنده گويد: مراد اين مرحوم از ” بعضى ديگر ” مولى عناية الله قهبائى (ره) است كه در كتاب مجمع الرجال بوجوهى استدلال كرده كه ” شاذان ” بدال مهمله كلمه فارسي ولقب خليل است وأظهر وجوه مزبوره عبارتيست كه در رجال كشى وارد است باين ترتيب: ” حدثنى أبى الخليل ” وفاضل معاصر حاجى شيخ محمد تقى شوشتري دام بقاؤه در قاموس الرجال گفته كه: كلمه مورد بحث در عبارت مذكوره بخاء معجمه نيست تا مراد از آن اسم خاص باشد بلكه بجيم است ووصف است و مراد از آن تعظيم وتجليل است يعنى پدر بزرگوارم بمن نقل كرد، ودر آينده از اين مطلب بحث خواهيم كرد ان شاء الله تعالى. قاضى نور الله شوشتري – قدس الله تربته – در مجالس المؤمنين در مجلس پنجم كه در ذكر بعضى از اكابر متكلمين وافاضل مفسرين ومحدثين واعاظم اشراف فقهاء ومجتهدين واعيان قراء ونحاة ولغويين از تبع تابعين – رضى الله عنهم اجمعين – است گفته: (ص 400 – 404 چاپ كتابفروشى اسلاميه بسال 1376). ” أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الازدي النيشابوري – از أجله شيعه نيشابور، وچون نام خود در فضل مشهور است، مبدع براهين عقليه وموضح


[ 3 ]

قوانين نقليه است، در حقايق مذهب حق امامية ماهر بود ودقايق اصول آن طايفه عليه بر طبع نكته دانش ظاهر وباهر، در كتاب خلاصه وكتاب نجاشى مذكور است كه: پدر أو از اصحاب يونس بن عبد الرحمن بود واز راويان امام محمد جواد عليه السلام است وبعضي گفته اند كه: از حضرت امام رضا عليه السلام نيز روايت نموده واوثقه وفقيه بود ومتكلم ودر ميان اين طايفه عظيم الشأن بود، واما أبو محمد عسكري – عليه السلام – سه مرتبه از عقب يكديگر بر أو رحمت فرستادند رحمه الله تعالى. ودر كتاب مختار كشى مذكور است كه: عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور اخراج نمود وبعد از آنكه اورا پيش خود طلبيد وتفتيش كتب أو نمود امر كرد أو را كه آن كتب را جهت أو بنويسانند پس فضل رؤس مسائل اعتقاديه را از توحيد وعدل ومانند آن جهت أو نوشت، وچون آن بنظر عبد الله رسيد گفت: اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا در باره سلف بدانم پس فضل گفت: أبو بكر را دوست دارم واز عمر بيزارم، عبد الله گفت: چرا از عمر بيزارى ؟ گفت: بواسطة آنكه عباس را از شورى بيرون كرد، وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمن خوش آمد عباسيان بود از دست آن فظ غليظ خلاصى يافت. واز سهل بن بحر فارسي روايت نموده كه گفت: در آخر عهد مصاحبت خود بافضل ازاو شنيدم كه مى گفت كه: من خليفه جمعى از أكابرم كه از پيش رفتند مانند محمد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى وغيرهما، وپنجاه سال در خدمت ايشان بودم واز ايشان استفاده مى نمودم، وهشام بن الحكم چون بگذشت يونس بن عبد الرحمن خليفه أو بود در رد بر مخالفان، وچون يونس وفات يافت خليفه أو در رد بر مخالفان سكاك بود، واو نيز از ميان رفت ومنم خليفه ايشان. وفضل از جمعى كثير از افاضل شيعه روايت داشت مانند محمد بن أبى عمير، وصفوان بن يحيى، وحسن بن محبوب، وحسن بن على بن فضال، ومحمد بن


[ 4 ]

اسماعيل بن بزيع، ومحمد بن الحسن الواسطي، ومحمد بن سنان، واسماعيل ابن سهل، واز پدر خود شاذان بن الخليل، وأبى داود المسترق، وعمار بن المبارك، وعثمان بن عيسى، وفضالة بن أيوب، وعلى بن الحكم، وابراهيم بن عاصم، و أبى هاشم داود بن القاسم الجعفري، وقاسم بن عروه وابن أبى نجران. شيخ نجاشى گفته كه: أو يكصد وهشتاد كتاب تصنيف داشت وآنچه از آنجمله بما رسيده كتاب نقض است بر اسكافي، وكتاب العروس كه مختصر كتاب عين است، كتاب الوعيد، كتاب الرد على أهل التعطيل، إلى آخره. در كتاب مشفى مسطور است كه از فضل پرسيدند كه: دليل تو بر امامت أمير المؤمنين على چيست ؟ در جواب گفت: دليل برآن كتاب خدا وسنت رسول هدى واجماع مسلمانان است. اما كتاب قول خداى تعالى است كه: يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول وأولى الامر منكم، زيرا كه خداى تعالى در اين آيه مارا بطاعت اولى الامر امر كرده همچنانكه دعوت نموده مارا بطاعت خود وطاعت رسول خود، پس محتاج شديم بآنكه اولى الامر را بشناسيم همچنانكه محتاجيم در آنكه خدا را بشناسيم ورسول أو را بشناسيم، آنگاه نظر كرديم در اقاويل امت وديديم كه اختلاف كرده اند در اولى الامر واجماع كرده اند در تفسير آيه بر وجهى كه مخصص نزول اوست در شأن على بن أبى طالب – عليه السلام – زيرا كه بعضى گفته اند كه: مراد امراى سرايا است وبعضي گفته اند كه: مراد علما است، وبعضي گفته اند كه: مراد قوام نظام كار زمره انام بأمر معروف ونهى از منكر است، وبعضي گفته اند كه: مقصود از آن حضرت أمير المؤمنين على ويازده امام از اولاد كرام اويند عليهم السلام، وچون از فرقه اولى پرسيديم كه: آيا على بن أبى طالب از امراى سرايا نيست ؟ – گفتند: بلى، وفرقه ثانيه نيز گفته اند كه: از أعلام علماء است، وفرقه ثالثه خبر دادند كه: أو از قوام نظام


[ 5 ]

كار كافه أنام است بأمر معروف ونهى از منكر، واز اينجا ظاهر شد كه مراد از اولى الامر باتفاق اهل درايت وروايت حضرت شاه ولايت است پس بموجب اين آيه اوست والى ولايت امامت ووصايت، وعدول از آن حضرت بسوى ديگرى محض ضلالت وغوايت است زيرا كه در غير أو اتفاق مفقود است وادله ديگر موجود نيست. واما سنت بنابر آنكه حضرت رسالت آن امام مبين را قاضى يمن وامير جيوش آن محال وولى اموال گردانيد واورا امر فرمود كه تقسيم آن اموال نمايد ببنى خزيمه كه خالد بن وليد ايشان را بظلم كشته بود، ونيز ايشان اختيار آن امام همام جهت اداء رسالت ملك علام وابلاغ واعلام سوره برائت بكفار تيره انجام نمود، وهمچنين در بعضى از ايام غيبت خود أو را خليفه خود گردانيد وهيچ كس از اصحاب آن حضرت نيست كه اين سنن در شأن أو مقرر شده باشد، وتأسى بسنت سيد كاينات در حيات آن حضرت وبعد از وفات همگى را منظور، واحتياج امت بأميرى كه متصف بچنان سنن باشد مسلم جمهور است. واما اجماع بدرستى كه استدلال از آن بر امامت حضرت أمير المؤمنين عليه السلام بچند وجه است: اول – آنكه اجماع امت است بر آنكه على امام بود واگر چه همه يك روز باشد ودر اين اختلاف ندارند، بعد از آن اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند كه: بعد از نبى بافصل بسيار ودر وقت خاص امام بود، وبعضي گفته اند كه: بعد از آن حضرت بى فاصله در جميع اوقات بقاى خود امام بود واجماع بر غير أو واقع نشده كه بقدر يك چشم زدن امام باشد. ديگر – آنكه اجماع كرده اند بر آنكه حضرت امير لياقت امامت داشت وبنى هاشم را صلاحيت آن بود ودر غير خلاف واختلاف است. ديگر – آنكه اجماع است كه حضرت امير – عليه السلام – بعد از حضرت رسالت صلى الله عليه وآله بر ظاهر عدالت كه از شرايط امامت وايالت است باقى بود غاية الامر


[ 6 ]

اختلاف در آنست كه بعضى ميگويند كه از مرتبه عدالت مترقى بصفت عصمت بود وبعضي مى گويند كه: معصوم نبود بلكه عدل وبر وتقى بود وظاهر أو از خطا وزلل پاك بود وبالجملة خلاف ايشان در نفى عصمت اوست وهمان قوم اجماع كرده اند در نفى عصمت أبى بكر واختلاف در عصمت أو كرده اند، بعضى گفته اند كه: عدل است، وبعضي گفته اند كه: بواسطة غصب خلافت وديگر مفاسد از دايره عدالت خارج شده، وظاهر است كه كسى كه اجماع بر عدالت أو واقع باشد واختلاف در عصمت أو داشته باشند اولى است بامامت از كسى كه اختلاف در عدالت أو داشته باشند واتفاق بر نفى عصمت أو كرده باشند. أيضا در كتاب مشفى مسطور است كه شخصي از فضل سؤال نمود كه: چه مى گوئى در آن حديث كه ناصبيان از حضرت امير روايت مى كنند كه گفت: لا اوتى برجل يفضلني على أبى بكر وعمر الا وجلدته حد المفترى يعنى هر گاه پيش من آرند كسى را كه تفضيل من بر أبو بكر وعمر كرده باشد حدى كه در شريعت پيغمبرى جهت هر مفترى مقرر شده باشد بر أو خواهم زد. فضل در جواب گفت: راوي اين حديث سويد بن غفله است واتفاق اهل آثار است بر آنكه أو كثير الغلط بوده با آنكه نفس حديث متناقض است زيرا كه باجماع امت حضرت امير در قضايا واحكام دين عدل بود واز عدالت نيست كه حد مفترى كسى را زنند كه افترا نكرده باشد. شيخ أجل مفيد در بعضى افادات عليه خود جواب فضل را نپسنديده ومتوجه توجيه حديث بر وجهى وجيه گرديده وگفته (تا آخر كلام أو) ” نگارنده گويد: چون بقيه كلام قاضى (ره) مربوط بترجمه فضل نيست و نيز مشتمل بر طول وتفصيل است از نقل آن در اين مورد صرف نظر شد هر كه طالب باشد بمجالس المؤمنين مراجعه كند (ص 183 چاپ اول بسال 1262 هجري قمرى).


[ 7 ]

مؤلف كتاب گنج دانش ضمن ذكر رجال نيشابور كه از مفاخر آنجا بوده اند گفته (ص 521): ” – فضل بن شاذان بن خليل أبو محمد الازدي النيشابوري نجاشى عليه الرحمه مى گويد: پدرش از اصحاب يونس بود، واز حضرت أبى جعفر ثانى وقيل: عن أبى الحسن الرضا أيضا – سلام الله عليهما – روايت كرده، وفضل أشهر از آنست كه ما بخواهيم وى را معرفى كنيم. كشى رحمة الله عليه گفته كه: فضل صد وهشتاد كتاب تأليف نموده، ونجاشى آنچه را بدست افتاده شمار داده، أبو الحسن بندقى گفته كه: عبد الله بن طاهر فضل بن شاذان را از نيشابور نفى نموده وعقيدت اورا در حق شيخين وصدر سلف تحقيق نمودند گفت: أبو بكر را دوست مى دارم واز عمر بيزارم، گفتند: چرا ؟ گفت: از اينكه عباس را از شورى خارج ساخت، چون عهد بنى عباس بود اين حرف باعث خلاص أو شد. بعضى بفضل بن شاذان نسبت داده اند كه مى گفته است: وصى ابراهيم خير من وصى محمد، وهم بوى اسناد نموده اند كه: بتجسيم قائل بود، واز اين دو عقيده فاسده امام وقت بر وى خشم داشت. ولى محققين از أهل رجال اين سخنان را در حق فضل داخل فضول دانسته اند واو را از جمله ثقات فحول نگاشته وأحاديث ورواياتش راقرين قبول گرفته اند بدلائل چند از جمله قول معصوم كه فرموده: رحم الله الفضل. بارى فضل مقارن فوت خود در روستاى بيهق توقف داشت چون خبر خوارج بوى رسيد از بيم نكايت ايشان حركت كرده زحمتي شديد از خشونت سفر در وجودش پديد آمد ودر سنة 260 [ دويست وشصت ] بار سفر عقبى بست “. نگارنده گويد: جواب اين قبيل نسبتها كه بفضل بن شاذان دا ؟ ده اند عن قريب بر وجه مبسوط خواهد آمد ان شاء الله تعالى.


[ 8 ]

محدث قمى (ره) در تحفة الاحباب (ص 267 – 268) وهمچنين در منتهى الآمال در ترجمه امام جواد – عليه السلام – ضمن ذكر تنى چند از أصحاب آن حضرت (در فصل هفتم از فصول متعلقه بترجمه امام نامبرده) گفته: ” أبو محمد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى – ثقه جليل القدر از فقها ومتكلمين شيعه وشيخ طايفه وبسيار عظيم الشأن وأجل از توصيف است، از حضرت جواد – عليه السلام – حديث روايت كرده وگفته اند كه: از حضرت رضا – عليه السلام – نيز روايت كرده، وپدرش از أصحاب يونس است، وفضل يكصد و هشتاد كتاب تصنيف كرده، وحضرت أبو محمد عسكري عليه السلام دو دفعه و بروايتي سه مرتبه بر أو ترحم فرموده، وشيخ كشى رواياتي در مدح أو ذكر كرده وهم نقل كرده اخباري كه منافى است با آن روايات، علامه وديگران از روايات منافى مدح جواب فرموده اند كه: وهو رضى الله عنه أجل من أن يغمز عليه وهو رئيس طائفتنا رضى الله عنهم أجمعين. در مجالس المؤمنين از كتاب مختار كشى نقل كرده كه اين شيخ بزرگوار در ايام عبد الله بن طاهر كه از جانب بنى عباس در نيشابور والى بود محنت وابتلا پيدا كرد وعبد الله أو را از نيشابور نفى واخراج كرد بعد از آنكه أو را برگردانيد پيش خود طلبيده تفتيش كتب أو نمود وخواست تا واقف شود بر قول أو در حق شيخين پس امر كرد كه آن كتب را جهت أو بنويسانند وفضل رؤس مسائل اعتقاديه را از توحيد وعدل ومانند آن جهت أو نوشت وچون أو بنظر عبد الله رسيد گفت: اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد ترا درباره سلف بدانم. پس فضل گفت: أبو بكر را دوست دارم واز عمر بيزارم. عبد الله گفت: چرا از عمر بيزارى ؟ گفت: بواسطة آنكه عباس را از شورى بيرون كرد وبسبب القاى اين جواب لطيف كه متضمن خوش آمد عباسيان بود از دست آن فظ غليظ خلاصى يافت (تا آخر ترجمه أو) “.


[ 9 ]

اشاره بچند امر در اينجا لازم است 1 – بنابر گفته بسيارى از علماى رجال فضل از أصحاب حضرت رضا وامام جواد – عليهما السلام – بوده است ليكن چون شيخ طوسى (ره) در رجال خود فضل را از أصحاب امام على النقى وامام حسن عسكري – عليهما السلام – بشمار آورده است از اين روى قليلى از علماى تراجم تصرح كرده اند كه فضل از أصحاب هر چهار امام بوده است، وزمان حيات فضل بن شاذان نيز با ادراك اين سعادت عظمي ومنزلت كبرى منافات ندارد زيرا كه وى در سال دويست وشصت هجري قمرى بدرود زندگانى گفته است، در هر صورت طالب تحقيق بيشتر خودش در اين موضوع خوض كند وبمدارك ومآخد آن مراجعه نمايد. 2 – از كلمه ” الازدي ” كه نجاشى (ره) در كتاب رجال خود وعلامه (ره) در خلاصة الاقوال فضل بن شاذان را در ترجمه حال وى بآن موصوف ساخته اند بر مى آيد كه نسب فضل بقبيله أزد منتهى مى شود صاحب منتهى الارب گفته: ” أزد بالفتح پدر قبيله ايست در يمن كه جميع أنصار از أولاد اويند وپدرش غوث نام داشت وسين بجاى زا أفصح است واو را أزد شنوءة وأزد عمان وأزد السراة نيز گويند، ونيز أزد نام محدثي كشى است كه پدرش فتح نام داشت “. نگارنده گويد: عبارت اين لغوى ترجمه كلام صاحب قاموس است وچون ما در آينده از اين موضوع بحث نسبة مفصلى خواهيم كرد بنا براين در اينجا بنقل مطلب ديگرى در وصف برخى از كسانى كه باين قبيله منسوب بوده اند مى پردازيم. قاضى شوشتري (ره) در مجلس دوم از مجالس المؤمنين ضمن ذكر طوايف مشهور بتشيع گفته (ص 135 – 138 چاپ اسلاميه): ” در كتاب أنساب سمعاني مسطور است كه: أزد بفتح الف وسكون زاء وكسر دال مهمله نام پدر قبيله ايست از عرب واو ازد بن غوث بن نبت بن مالك بن كهلان


[ 10 ]

است، وحضرت أمير المؤمنين على (ع) در بعضى اشعار كه سابقا مذكور شده ايشان راستون ايوان خلافت خود خوانده ودر بعضى ايشان راشمشير خود گفته واين قطعه بى نظير در ستايش ايشان گفته: ” الازد سيفى على الاعداء كلهم * وسيف أحمد من دانت له العرب ” آنگاه تمام قطعه را كه بيست ويك بيت است نقل كرده وترجمه ابيات را نيز طبق ترجمه منثور ومنظوم ميبدى كه در شرح ديوان ياد كرده تا آخر با تغيير مختصري نقل نموده است. ميبدى بعد از شرح أبيات گفته (ص 222 نسخه مطبوعه در ايران بسال 1285): ” حكاية – شجاعت أزد ومحبت ايشان با أهل بيت – عليهم السلام – بمرتبه أي بود كه چون سر امام حسين (ع) را نزد عبيدالله زياد آوردند مردم را جمع كرد وبمنبر مسجد كوفه رفت وگفت: الحمد لله الذى أظهر الحق ونصر أمير المؤمنين يزيد وحزبه، وقتل الكذاب بن الكذاب، پس عبد الله بن عفيف أزدى برخاست وگفت: أي دشمن خدا تو دروغگوئى وپدر تو وآنكه تو از قيل اوئى، أي پسر مرجانه فرزند پيغمبر رامى كشى وبر منبر بجاى صديقان مى نشينى [ وچنين سخنان بر زبان ميرانى ] ؟ ! عبيدالله بفرمود كه أو را بگرفتند ومردم أزد هجوم نموده أو را از مردم عبيدالله – عليه ما عليه – بستدند “. 3 – كتاب ” المسترشد ” كه از نفايس تأليفات شيخ بزرگوار أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم طبري شيعي – طاب ثراه – است از كتاب فضل بن شاذان برداشته شده واين مطلب با توجه بمطالب اين دو كتاب ودقت در مقايسه آنها بايكديگر استفاده مى شود وآيا وجه آن چيست ؟ وچرا طبري مذكور (ره) در كتاب خود باين موضوع تصريح ويا اشاره نكرده است امر بسيار شگفت انگيز وحيرت آور است. 4 – مصنف (ره) تصريح كرده باينكه رواياتي راكه در سراسر كتاب ايضاح


[ 11 ]

نقل وروايت كرده است همه از روايات اهل سنت وجماعت است واز روايات علماى شيعه وپيشوايان ايشان خبرى واثري در آن درج نشده است (رجوع شود بصفحه 92). 5 – بايد دانست كه بظن قوى بنظر مى رسد كه عالم جليل أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن محمد بن حمدويه معروف بحاكم نيشابورى وابن البيع (كالسيد) در تاريخ مفصلى كه براى نيشابور نوشته است بترجمه فضل بن شاذان وذكر مدفن أو پرداخته باشد مخصوصا با توجه باينكه در طرق پاره أي از رواياتي كه از حاكم نقل شده فضل ابن شاذان واقع گرديده است ليكن متأسفانه آن تاريخ در دست نيست ومحتمل است بعيدا كه در تاريحى كه عبد الغافر فارسي متوفى در سال 529 در ذيل تاريخ حاكم نوشته وبسياق موسوم است نيز مطالبي راجع بفضل بن شاذان باشد هر كه طالب باشد خودش مراجعه نمايد ليكن در مختصر تاريخ حاكم كه اختصار وتلخيص آن بوسيله احمد بن محمد بن الحسن معروف بخليفه نيشابورى كه بتصحيح دكتر بهمن كريمي در تهران بوسيله كتابفروشى ابن سينا بسال 1339 هجري چاپ شده است از آثار مربوطه بابن شاذان اطلاعي بدست نمى آيد زيرا من آنرا مطالعه كردم وچيزى نيافتم. 6 – چون در سراسر كتاب تصريح يا اشاره أي بنام ايضاح نشده است وهمچنين در كتب رجال وفهارس كتب قدماء از قبيل رجال نجاشى وفهرست شيخ طوسى كتابي به اين نام ضمن ذكر أسامي كتب وتصانيف فضل ياد نشده است معلوم نمى شود كه اين نام را خود فضل بن شاذان براى اين كتاب خود نهاده است يا مردم چون ديده اند كه فضل حقايق را در آن روشن كرده آنرا در ميان خود باين نام بيكديگر معرفى كرده واين نام را براى آن كتاب اختيار نموده اند. احتمالي قابل توجه از عبارتي كه شيخ طوسى (ره) در فهرست ضمن ذكر كتب فضل بن شاذان ذكر كرده است استشمام مى شود كه اين تسميه ونام گذارى از طرف على بن محمد بن


[ 12 ]

قتيبه شاگرد فضل بن شاذان بوده است وآن عبارت اين است (ص 125 چاپ نجف بسال 1356 هجري قمرى): ” وكتاب جمع فيه مسائل متفرقة لابي ثور والشافعي والاصفهاني وغيرهم، سماه تلميذه على بن محمد بن قتيبة كتاب الديباج ” يعنى از جمله كتب ومصنفات فضل بن شاذان كتابيست كه درآن گرد آورده است مسألة هاي پراكنده ومطالب گوناگونى را كه أبو ثور وشافعي واصفهاني وغير ايشان داشته اند، اين كتاب را على بن محمد بن قتيبه كه شاگرد فضل بوده بنام ” الديباج ” ناميده است. بعد از تأمل در اين عبارت دو أمر احتمال مذكور را تقويت نموده وبقبول نزديكتر مى كند 1 – وصفى كه براى كتاب مذكور ياد شده باينكه ” آن كتاب جامع مسائل متفرقه وحاوى مطالب متعدده متنوعه است كه أبو ثور وشافعي واصفهاني وغير ايشان داشته اند ” كاملا با كتاب ايضاح منطبق است. 2 – توافقي كه در تعداد حروف بين دو كلمه ” الايضاح ” و ” الديباج ” موجود است وهمچنين نوعي تشابه كه تا حدى ميان آن دو كلمه در خط وكتابت بنظر مى رسد احتمال تصحيف وتحريف را بين آن دو در كتب بذهن نزديكتر مى كند پس استبعادي ندارد بلكه قويا محتمل است كه كلمه ” الديباج ” مذكور در نسخ رجال طوسى مصحف ومحرف كلمه ” الايضاح ” باشد كه على بن محمد بن قتيبه آنرا براى كتاب استاد خود نام اختيار نموده ومجموعه مسائل نامبرده را كه استادش جمع آورى كرده وبتحقيق ورد وقبول آنها پر داخته است بنام ” الايضاح ” ناميده است، وباتوجه باينكه اختيار نام ” الايضاح ” براى كتاب موصوف بوصف مذكور در عبارت شيخ الطايفة (ره) مناسبتر از نام ” الديباج ” مى باشد كه معرب ” ديبا ” ويا ” ديباى ” فارسي است زيرا


[ 13 ]

آن مناسبت وسازشى را كه كلمه ” الايضاح ” براى تسميه كتابي كه حقايق را روشن مى كند دارد كلمه ” الديباج ” بطور حتم آنرا ندارد پس احتمال مذكور با تدبر در امور مذكوره خالي از قوت نيست بلكه قابل قبول وداراى أهميت است ليكن تاكنون ذكر اين احتمال را درجائى نديده ام واز كسى هم نشنيده ام حتى در فهارس كتب نيز كتاب نامبرده در عبارت شيخ را در حرف دال معرفى كرده اند. عالم جليل شيخ آقا بزرگ طهراني (ره) در الذريعة گفته (ج 8، ص 288): ” الديباج مجموع مسائل متفرقة من الشافعي وأبى ثور والاصفهاني للفضل بن شاذان ابن الخليل النيشابوري، جمعها تلميذه على بن محمد بن قتيبة وسماه بالديباج كما ذكره الشيخ الطوسى في الفهرست “. نگارنده گويد: چون صاحب ذريعه (ره) عبارت شيخ (ره) را بعنوان نقل بمعنى در كتاب خود درج كرده با اشتباه بزرگى مواجه شده است وآن اينكه گفته: ” جمعها تلميذه ” وحال آنكه عبارت شيخ ” جمع فيه ” است وضمير ” جمع ” راجع بفضل است حتى اگر ” جمع ” را مجهول هم بخوانيم باز دلالت برآن نخواهد داشت كه على بن محمد بن قتيبه آن را جمع كرده باشد علاوه بر اينكه اگر چنين باشد كتاب كتاب فضل بن شاذان وتصنيف أو نخواهد بود تا از جمله كتب وتصانيف أو بشمار آيد بلكه از جمله تأليفات على بن محمد بن قتيبه خواهد بود اگر چه ممكن است از قبيل رجال كشى باشد كه منتخب ومختار شيخ طوسى است ليكن باعتبار أصل تأليف برجال كشى معروف شده است ولى اين امر قليل النظير است، در هر صورت چون اصل عبارت شيخ (ره) وعبارت صاحب ذريعه (ره) هر دو در مد نظر خوانندگان گذارده شده است بهتر آنست كه قضاوت اين امر را بر عهده ايشان بگذاريم ورشته سخن را در اين موضوع قطع كنيم.


[ 14 ]

فذلكة مطلبي مهم قابل توجه بايد دانست كه با قطع نظر از كلمات علماى رجال وبيانات نگارندگان تراجم – أحوال عظمت شأن وجلالت قدر فضل بن شاذان را با اندك تأملى در كتب أعلام علماى شيعه – رضوان الله عليهم – مى توان دريافت توضيح اين مطلب آنكه چون بكتب أهل حل وعقد وأرباب رد وقبول از فرقه حقه شيعه نگاه مى كنيم مى بينيم كه در همه كتب ايشان أعم از رجال وحديث وتفسير وكلام وفقه وأصول وغير ذلك در مقام جرح وتعديل ونفى واثبات ونقض وإبرام بقول فضل اعتنائي بسزا مى كنند، وكلام وى را فوق العاده بزرگ مى شمارند، وبسخن وى أهميتي بي حد قائل مى شوند، وكلمات وى را بدون دغدغه وتزلزل مى پذيرند، ونام وى را بتجليل وتبجيل تمام مى برند، واين امر كه نزد أهل فن مسلم ودر غايت وضوح است خود كشف از مقام فضل بن شاذان در ميان طايفه شيعه مى كند وبزبان حال كه فصيحتر از زبان مقال است مى گويد كه: فضل از اكابر اين طايفه وأعاظم ايشان است بطورى كه در اثبات عظمت وجلالت أو حاجتى بهيچگونه دليل وبرهان ديگر نيست. پس با توجه بأمر مذكور معلوم مى شود كه برخى از عقايد واهى وأمور باطل كه بعضى از مردم آنها را بفضل بن شاذان نسبت داده است وأهل تحقيق آنها را تكذيب كرده وبى اساس معرفى نموده اند مقام بسى شامخ وپايه بسيار بلند أو را متزلزل نمى كند ونسبت آن امور بوى از قبيل نسبتهاى بى اساس وأمور باطله خواهد بود وشاعر عرب در اين باب بسيار نيكو گفته است: ” قد قيل: ان الاله ذو ولد * وقيل: ان الرسول قد كهنا ” ” ما نجا الله والرسول معا ” * من لسان الورى فكيف أنا “


[ 15 ]

يعنى جماعتي گفته اند كه: خدا فرزند دارد، وگر وهى گفته اند كه پيغمبر كاهن و ساحر وجادوگر بوده است، پس وقتى كه خدا كه آفريننده موجودات است وپيغمبر كه أشرف مخلوقات است از زبان مردم نرسته باشند واز نسبتهاى أمور بى أساس بساحت مقدس ايشان در امان نمانده باشند حال من كه يكى از أفراد بشر هستم وبا توجه بعظمت خدا وپيغمبر هيچگونه ارزشى ندارم چه خواهد بود ! ؟ وچه تهمتهائى كه در حق من نخواهند گفت وچه قدر أمور باطلى كه بمن نسبت نخواهند داد مخصوصا با توجه بمقام ومنزلت وعظمت وجلالتي كه فضل در نزد حضرات معصومين – عليهم السلام داشته است زيرا بديهى است كه اين شخص وچنين شخصيت بدون حاسد نخواهد بود وبطور حتم بدخواه ومغرض خواهد داشت، با وجود اين جواب غالب آنها در قسمت عربي مقدمه كتاب ضمن نقل كلمات علماى أعلام – أعلى الله درجاتهم – روشن خواهد شد ان شاء الله تعالى، فانتظروا انا معكم من المنتظرين. چون نصوصى كه بر مطالب مذكوره در اين مقدمه فارسي دلالت دارد بزبان عربي است وبديهى است كه استفاده أهل فضل از متن عبارات عربي كه نصوص شرح حال گذشته است بيشتر خواهد بود از اين روى كلمات علماى اعلام – رضوان الله عليهم – را تاحدى مبسوطتر از مقدمه مختصر فارسي مذكور در اينجا درج مى كنيم تا فايده آن بيشتر باشد وجاى اعتراض براى أهل فضل نماند كه چرا مقدمه را بنص عبارات علماى رجال كه همه بزبان عربي است قرار نداديد، مخصوصا با توجه باينكه خود كتاب بزبان شريف عربي است كه زبان دينى ما وساير مسلمانان جهان است پس از خدا يارى مى جوئيم ومى گوئيم:


[ 16 ]

قال شيخ الطائفة أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسى في اختيار معرفة الرجال وهو المعروف برجال الكشى (ص 537 – 544 چاپ دانشگاه مشهد) ” في أبى محمد الفضل بن شاذان – رحمه الله – سعد بن جناح الكشى قال: سمعت محمد بن ابراهيم الوراق السمرقندى يقول: خرجت إلى الحج فأردت أن أمر على رجل كان من أصحابنا معروف بالصدق والصلاح والورع والخير يقال له بورق البوسنجانى قرية من قرى هراة وأزوره وأحدث به عهدي قال: فأتيته فجرى ذكر الفضل بن شاذان – رحمه الله – فقال بورق: كان الفضل به بطن شديد العلة ويختلف في الليلة مائة مرة إلى مائة وخمسين مرة فقال له بورق: خرجت حاجا ” فأتيت محمد بن عيسى العبيدي ورأيته شيخا ” فاضلا ” وفى أنفه عوج وهو القنا ومعه عدة رأيتهم مغتمين محزونين فقلت لهم: مالكم ؟ – قالوا: ان أبا محمد (ع) قد حبس، قال بورق: فحججت ورجعت ثم أتيت محمد بن عيسى ووجدته قد انجلى عنه ما كنت رأيت به، فقلت ما الخبر ؟ – قال: قد خلى عنه، قال بورق: فخرجت إلى سر من رأى ومعى كتاب يوم وليلة فدخلت على أبى محمد (ع) فأريته ذلك الكتاب فقلت له: جعلت فداك ان رأيت أن تنظر فيه فلما نظر فيه وتصفحه ورقة ورقة وقال: هذا صحيح ينبغى ان يعمل به، فقلت له: الفضل بن شاذان شديد العلة ويقولون: انها من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه انه قال: ان وصى ابراهيم خير من وصى محمد – صلى الله عليه وآله – ولم يقل جعلت فداك هكذا، كذبوا عليه، فقال: نعم


[ 17 ]

رحم الله الفضل، قال بورق: فرجعت فوجدت الفضل قد توفى في الايام التى قال أبو محمد (ع): رحم الله الفضل. ذكر أبو الحسن محمد بن اسماعيل البندقي النيسابوري ان الفضل بن شاذان بن الخليل نفاه عبد الله بن طاهر عن نيسابور بعد ان دعا به واستعلم كتبه وأمره أن يكتبها، قال: فكتب: نخبة الاسلام الشهادتان وما يتلوهما، فذكر أنه يحب أن يقف على قوله في السلف فقال أبو محمد: أتولى أبا بكر وأتبرء من عمر، فقال له: ولم تتبرء من عمر ؟ فقال: لاخراجه العباس من الشورى، فتخلص منه بذلك. جعفر بن معروف قال: حدثنى سهل بن بحر الفارسى قال: سمعت الفضل بن شاذان آخر عهدي به يقول: أنا خلف لمن مضى، أدركت محمد بن أبى عمير و صفوان بن يحيى وغيرهما وحملت عنهم منذ خمسين سنة، ومضى هشام بن الحكم – رحمه الله – وكان يونس بن عبد الرحمن – رحمه الله – خلفه، كان يرد على المخالفين، ثم مضى يونس بن عبد الرحمن ولم يخلف خلفا غير السكاك للرد على المخالفين حتى مضى – رحمه الله -، وأنا خلف لهم من بعدهم رحمهم الله. وقال أبو الحسن على بن محمد بن قتيبة: ومما وقع عبد الله بن حمدويه البيهقى وكتبته عن رقعته ان أهل نيسابور قد اختلفوا في دينهم وخالف بعضهم بعضا ” ويكفر بعضهم بعضا ” وبها قوم يقولون: ان النبي – صلى الله عليه وآله – عرف جميع لغات أهل الارض ولغات الطيور وجميع ما خلق الله، وكذلك لابد أن يكون في كل زمان من يعرف ذلك ويعلم ما يضمر الانسان ويعلم ما يعمل أهل كل بلاد في بلادهم ومنازلهم، وإذا لقى طفلين يعلم أيهما مؤمن وأيهما يكون منافقا “، وانه يعرف أسماء جميع من يتولاه في الدنيا وأسماء آبائهم، وإذا رأى أحدهم عرفه باسمه من قبل أن يكلمه ويزعمون – جعلت فداك – أن الوحى لا ينقطع، وأن النبي صلى الله عليه وآله لم يكن عنده كمال العلم ولا كان عند أحد من بعد، وإذا حدث الشئ في أي زمان كان ولم يكن علم ذلك عند صاحب الزمان أوحى الله إليه واليهم، فقال: كذبوا – لعنهم الله – وافتروا


[ 18 ]

اثما ” عظيما ” وبها شيخ يقال له الفضل بن شاذان يخالفهم في هذه الاشياء وينكر عليهم أكثرها، وقوله: شهادة أن لا اله الا الله وأن محمدا ” رسول الله وأن الله عزوجل في السماء السابعة فوق العرش كما وصف نفسه عزوجل وأنه جسم فوصفه بخلاف المخلوقين في جميع المعاني، ليس كمثله شئ وهو السميع البصير، وان من قوله: ان النبي صلى الله عليه وآله قد أتى بكمال الدين وقد بلغ عن الله عزوجل ما أمره به وجاهد في سبيله وعبده حتى أتاه اليقين، وانه صلى الله عليه وآله أقام رجلا ” يقوم مقامه من بعده فعلمه من العلم الذى أوحى الله إليه، يعرف ذلك الرجل الذى عنده من العلم الحلال والحرام وتأويل الكتاب وفصل الخطاب، وكذلك في كل زمان لابد من ان يكون واحد يعرف هذا، وهو ميراث من رسول الله صلى الله عليه وآله يتوارثونه، وليس يعلم أحد منهم شيئا ” من أمر الدين الا بالعلم الذى ورثوه عن النبي صلى الله عليه وآله وهو ينكر الوحى بعد رسول الله صلى الله عليه وآله. فقال: قد صدق في بعض وكذب في بعض وفى آخر الورقة: قد فهمنا رحمك الله كلما ذكرت، ويأبى الله عزوجل أن يرشد أحدكم وأن يرضى عنكم وأنتم مخالفون معطلون، الذين لا يعرفون اماما ” ولا يتولون وليا ” كلما تلافاكم الله عزوجل برحمته واذن لنا في دعائكم إلى الحق وكتبنا اليكم بذلك وارسلنا اليكم رسولا لم تصدقوه فاتقوا الله عباد الله، ولا تلجوا في الضلالة من بعد المعرفة، واعلموا أن الحجة قد لزمت أعناقكم فاقبلوا نعمته عليكم قدم لكم بذلك سعادة الدارين عن الله عزوجل ان شاء الله. وهذا الفضل بن شاذان، مالنا وله ! ؟ يفسد علينا موالينا ويزين له الاباطيل وكلما كتبنا عليهم كتابا ” اعترض علينا في ذلك، وأن أتقدم إليه أن يكف عنا والا والله سألت الله أن يرميه بمرض لا يندمل جرحه منه في الدنيا ولا في الآخرة، أبلغ موالينا هداهم الله سلامى واقرأهم بهذه الرقعة ان شاء الله. محمد بن الحسين بن محمد الهروي عن حامد بن محمد الازدي البوسنجى عن


[ 19 ]

الملقب بخوراء من أهل البوزجان من نيسابور ان أبا محمد الفضل بن شاذان – رحمه الله – كان وجهه إلى العراق إلى حيث به أبو محمد الحسن بن على – صلوات الله عليهما – فذكر أنه دخل على أبى محمد (ع) فلما أراد أن يخرج سقط منه كتاب في حضنه ملفوف في رداء له فتناوله أبو محمد (ع) ونظر فيه وكان الكتاب من تصنيف الفضل وترحم عليه وذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم. محمد بن الحسين عن عدة أخبروه أحدهم أبو سعيد بن محمود الهروي وذكر أنه سمعه أيضا أبو عبد الله الشاذانى النيسابوري وذكر له أن أبا محمد (ع) ترحم عليه ثلاثا ” ولاء “. قال أحمد بن يعقوب أبو على البيهقى – رحمه الله: أما ما سألت من ذكر التوقيع الذى خرج في الفضل بن شاذان أن مولانا (ع) لعنه بسبب قوله بالجسم، فانى أخبرك أن ذلك باطل وانما كان مولانا (ع) أنفذ إلى نيسابور وكيلا ” من العراق كان يسمى أيوب بن الناب يقبض حقوقه، فنزل نيسابور عند قوم من الشيعة ممن يذهب مذهب الارتفاع والغلو والتفويض كرهت أن أسميهم فكتب هذا الوكيل يشكو الفضل بن شاذان بأنه يزعم أنى لست من الأصل ويمنع الناس من اخراج حقوقه، وكتب هؤلاء النفر أيضا إلى الأصل الشكاية للفضل ولم يكن ذكروا الجسم ولا غيره، وذلك التوقيع خرج من يد المعروف بالدهقان ببغداد في كتاب عبد الله بن حمدويه البيهقى وقد قرأته بخط مولانا عليه السلام والتوقيع هذا: الفضل بن شاذان ماله ولموالى يؤذيهم ويكذبهم وانى لأحلف بحق آبائى لئن لم ينته الفضل بن شاذان عن هذا لارمينه بمر ماة لا يندمل جرحه منها في الدنيا ولا في الآخرة. وكان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين في سنة ستين ومائتين. قال أبو على: والفضل بن شاذان كان برستاق بيهق فورد خبر الخوارج فهرب منهم فأصابه التعب من خشونة السفر فاعتل ومات منه وصليت عليه.


[ 20 ]

والفضل بن شاذان – رحمه الله – كان يروى عن جماعة منهم محمد بن أبى عمير وصفوان بن يحيى والحسن بن محبوب والحسن بن على بن فضال ومحمد بن اسماعيل ابن بزيع ومحمد بن الحسن الواسطي ومحمد بن سنان واسماعيل بن سهل وعن أبيه شاذان بن الخليل وأبى داود المسترق وعمار بن المبارك وعثمان بن عيسى وفضالة بن أيوب وعلى بن الحكم وابراهيم بن عاصم، وأبى هاشم داود بن القاسم الجعفري و القاسم بن عروة وابن أبى نجران. وقف بعض من يخالف ليونس والفضل وهشاما ” قبلهم في أشياء واستشعر في نفسه بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرقعة فطابت نفسه وفتح عينيه وقال: ينكر طعننا على الفضل وهذا امامه قد أوعده وهدده وكذب بعض وصف ما وصف فقد نور الصبح لذى عينين فقلت له: أما الرقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصة وأدبه ليرجع عما عسى قد أتاه من لا يكون معصوما ” وأوعده ولم يفعل شيئا ” من ذلك بل ترحم عليه في حكاية بورق وقد علمت أن أبا الحسن الثاني وأبا جعفر – عليهما السلام ابنه بعده – فقد أقر أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمد بن سنان وغيرهما بما 1 لم يرض بعد عنهم ومدحهما. وأبو محمد الفضل – رحمه الله – من قوم لم يعرض له بمكروه بعد العتاب، على أنه قد ذكر أن هذه الرقعة وجميع ما كتب إلى ابراهيم بن عبده كان مخرجهما من العمرى وناحيته والله المستعان. وقيل: ان للفضل مائة وستين مصنفا “، ذكرنا بعضها في كتاب الفهرست “. وقال في كتاب الفهرست في باب الفضل من حرف الفاء: (ص 124 – 125 من طبعة النجف سنة 1356) ” الفضل بن شاذان النيشابوري فقيه متكلم جليل القدر، له كتب ومصنفات منها كتاب الفرائض الكبير، وكتاب الفرائض الصغير، وكتاب الطلاق، وكتاب


1 – العبارة مشوشة في النسخ المطبوعة فراجع لتصحيحها النسخ المخطوطة.

[ 21 ]

المسائل الأربع في الامامة، وكتاب الرد على ابن كرام، وكتاب المسائل والجوابات، وكتاب النقض على الاسكافي في الجسم، وكتاب المتعتين، متعة النساء ومتعة الحج، وكتاب الوعيد والمسائل في العالم وحدوثه، وكتاب الأعراض والجواهر، وكتاب – العلل، وكتاب الايمان، وكتاب الرد على الدامغة الثنوية، وكتاب في اثبات الرجعة، وكتاب الرد على الغلاة، وكتاب تبيان أصل الضلالة، وكتاب التوحيد من كتب الله المنزلة الأربعة وهو كتاب الرد على يزيد بن بزيع الخارجي، وكتاب الرد على أحمد بن يحيى، وكتاب الرد على الأصم، وكتاب الوعد والوعيد، وكتاب الحسنى، و كتاب الرد على يمان بن رباب الخارجي، وكتاب النقض على من يدعى الفلسفة في التوحيد والأعراض والجواهر والجزء، وكتاب الرد على المثلثة، وكتاب المسح على الخفين، وكتاب الرد على المرجئة، وكتاب الرد على الباطنية والقرامطة، وكتاب النقض على أبى عبيد في الطلاق، وكتاب جمع في مسائل متفرقة لابي ثور و الشافعي والاصفهاني وغيرهم، سماه تلميذه على بن محمد بن قتيبة كتاب الديباج، وكتاب مسائل البلدان، وكتاب التنبيه في الجبر والتشبيه، وله غير ذلك مصنفات كثيرة لم تعرف أسماؤها. وذكر ابن النديم أن له على مذهب العامة كتبا كثيرة منها كتاب التفسير، و كتاب القراءة، وكتاب السنن في الفقه، وأن لابنه العباس كتبا، وأظن أن هذا الذى ذكره الفضل بن شاذان الرازي الذى تروى عنه العامة. أخبرنا برواياته وكتبه هذه أبو عبد الله المفيد – رحمه الله – عن محمد بن على بن الحسين بن بابويه عن محمد بن الحسن عن أحمد بن ادريس عن على بن محمد بن قتيبة عنه، ورواها أيضا محمد بن على بن الحسين بن بابويه عن حمزة بن محمد العلوى عن أبى نصر قنبر بن على بن شاذان عن أبيه عنه “.


[ 22 ]

قال النجاشي (ره) في رجاله في باب الفاء (ص 216 من طبعة بمبئى سنة 1317): ” الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الازدي النيشابوري، كان أبوه من أصحاب يونس، وروى عن أبى جعفر الثاني [ وقيل: عن الرضا ] أيضا عليهما السلام، وكان ثقة أحد أصحابنا الفقهاء والمتكلمين وله جلالة في هذه الطائفة وهو في قدره أشهر من أن نصفه، وذكر الكجى أنه صنف مائة وثمانين كتابا ” وقع الينا منها: كتاب – النقض على الاسكافي في تقوية الجسم، كتاب العروس وهو كتاب العين، كتاب الوعيد، كتاب الرد على أهل التعطيل، كتاب الاستطاعة، كتاب مسائل في العلم، كتاب الاعراض والجواهر، كتاب العلل، كتاب الايمان، كتاب الرد على الثنوية، كتاب اثبات الرجعة، كتاب الرجعة، حديث، كتاب الرد على الغالية المحمدية، كتاب تبيان أصل الضلالة، كتاب الرد على محمد بن كرام، كتاب التوحيد في كتب الله، كتاب الرد على أحمد بن الحسين، كتاب الرد على الاصم، كتاب في الوعد والوعيد آخر، كتاب الرد على بيان بن رباب، كتاب الرد على الفلاسفة، كتاب محنة الاسلام، كتاب السنن، كتاب الاربع مسائل في الامامة، كتاب الرد على المنانية، كتاب الفرائض الكبير، كتاب الفرائض الاوسط، كتاب الفرائض الصغير، كتاب المسح على الخفين، كتاب الرد على المرجئة، كتاب الرد على القرامطة، كتاب الطلاق، كتاب مسائل البلدان، كتاب الرد على البائسة، كتاب اللطيف، كتاب القائم عليه السلام، كتاب الملاحم، كتاب حذو النعل بالنعل، كتاب الامامة الكبير، كتاب فضل أمير المؤمنين عليه السلام، كتاب معرفة الهدى والضلالة، كتاب التعري والحاصل، كتاب الخصال في الامامة، كتاب المعيار والموازنة، كتاب الرد على الحشوية، كتاب النجاح في عمل شهر رمضان، كتاب الرد على الحسن البصري في التفضيل، كتاب النسبة بين الجبرية والبترية، أخبرنا أبو العباس بن نوح قال: حدثنا أحمد بن جعفر قال: حدثنا أحمد بن ادريس بن أحمد


[ 23 ]

قال: حدثنا على بن أحمد بن قتيبة النيشابوري عنه بكتبه “. قال العلامة (ره) في خلاصة الاقوال في معرفة الرجال في القسم الاول الذى هو فيمن اعتمد على روايته أو يترجح عنده قبول قوله في الباب الثاني من حرف الفاء (ص 65 من الطبعة الاولى سنة 1311): ” الفضل بن شاذان بالشين المعجمة والدال المعجمة والنون ابن الخليل بالخاء المعجمة أبو محمد الازدي النيسابوري، كان أبوه من أصحاب يونس، وروى عن أبى جعفر الثاني عليه السلام، وقيل: عن الرضا عليه السلام أيضا، وكان ثقة جليلا ” متكلما ” له عظم شأن في هذه الطائفة، قيل: انه صنف مائة وثمانين كتابا “، وترحم عليه أبو محمد عليه السلام مرتين وروى ثلاثا ” ولاء “. ونقل الكشى عن الائمة عليهم السلام مدحه ثم ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه في كتابنا الكبير وهذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه فانه رئيس طائفتنا، رضى الله عنه “. قال ابن داود (ره) في كتاب رجاله (ص 272 – 273) ” الفضل بن شاذان النيسابوري أبو محمد من أصحاب الجواد والهادي والعسكري عليهم السلام، متكلم فقيه جليل القدر، كان أبوه من أصحاب يونس، وروى عن أبى جعفر الثاني (ع) وقيل: عن الرضا (ع) أيضا، وكان أحد أصحابنا الفقهاء العظام المتكلمين، حاله أعظم من أن يشار إليها، قيل: انه دخل على أبى محمد العسكري فلما أراد أن يخرج سقط عنه كتاب من تصنيفه فتناوله أبو محمد (ع) ونظر فيه وترحم عليه، وذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم، وكفاه بذلك فخرا “، وروى الكشى ما ينافي ذلك، ولا التفات إليه “. أقول: ما ذكره من دخول الفضل على العسكري (ع) فهو اشتباه فان الداخل على الامام هو رجل يلقب بتوزا وقد وجهه الفضل إلى الامام (ع) وقد مر التصريح به ويأتى.


[ 24 ]

بعض ما اجيب به عما أورده الكشى (ره) من أخبار الذم في حق الفضل بن شاذان أما الأخبار فذكرت فيما سبق نقله عن رجال الكشى (ص 15 – 20) قال العالم الربانى الحاج الشيخ عبد الله المامغانى – أعلى الله مقامه في أعلى عليين – في تنقيح المقال في ترجمة الفضل بعد أن نقل عبارة العلامة – أعلى الله مقامه – عن الخلاصة في حق الفضل وهى: ” ونقل الكشى عن الائمة – عليهم السلام – مدحه ثم ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه في كتابنا الكبير، وهذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه فانه رئيس طائفتنا – رضى الله عنه “: ” ويقرب من ذلك كلام ابن داود وبالجملة فكل من صنف في الرجال وثقه وعظمه والرجل بلغ من الجلالة إلى درجة لا حاجة له إلى نقل الاخبار في توثيقه و تعظيمه الا أنا حيث بنينا في هذا الكتاب ان لا نغادر جزئية ولا كلية من كلمات الأصحاب الا أن نحصيها نقول: روى الكشى فيه فرقتين من الاخبار الاولى المادحة (فخاض في نقلها إلى ان قال) وأما الاخبار الذامة التى رواها الكشى فمنها ما رواه بقوله: وقال أبو الحسن على بن محمد بن قتيبة: ومما وقع عبد الله بن حمدويه البيهقى وكتبته من رقعته (إلى آخر الخبر الذى نقلناه عن الكشى) منها ما رواه عن أحمد بن محمد بن يعقوب أبو على البيهقى – رحمه الله -: وأما ما سألته من ذكر التوقيع الذى خرج في الفضل بن شاذان أن مولانا – عليه السلام – أرسل إلى نيسابور وكيلا ” (ونقله إلى آخره وهو قوله) وكان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين و ذلك في سنة ستين ومائتين، إلى غير ذلك من الاخبار. والجواب عنها بعد الغض عن أسانيدها أولا أن كون التوقيعين المزبورين خط الامام – عليه السلام – غير معلوم كما نبه عليه في التحرير الطاوسى بقوله: يمكن ان يكون الخط خط غير الامام (ع)، والظن بأنه خط الامام (ع) لا يغنى من الحق


[ 25 ]

شيئا “، وربما يوجب الحسد وضع ذلك لتنقيص الفضل كما لوح إلى ذلك أبو محمد بقوله في خبر البوزجانى، وكان يغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم، وقد سمعت من الامام (ع) رد من ادعى كون مرض الفضل من دعائه (ع) وسمعت أيضا أن مرضه نشأ من تعبه من الفرار من الخوارج. وفى آخر كلام الكشى كلام يتضمن الجواب عن التوقيع ونحوه وهو قوله: وقف بعض من يخالف يونس والفضل وهشاما قبلهم في أشياء واستشعر في نفسه بغضهم وعداوتهم وشنآنهم على هذه الرقعة وطابت نفسه وفتح عينيه وقال: ينكر طعننا على الفضل وهذا امامه قد أوعده وهدده وكذب بعض وصف ما وصف، وقد نور الصبح لذى عينين فقلت له: أما الرقعة فقد عاتب الجميع وعاتب الفضل خاصة وأدبه ليرجع عما عسى قد أتاه من لا يكون معصوما وأوعده ولم يفعل شيئا من ذلك بل ترحم عليه في حكاية بورق، وقد علمت أن أبا الحسن الثاني وأبا جعفر ابنه بعده صلوات الله عليهما قد أقر أحدهما وكلاهما صفوان بن يحيى ومحمد بن سنان لم يرض بعد عنهما ومدحهما، وأبو محمد الفضل – رحمه الله – من قوم لم يعرض له بمكروه بعد العتاب، على أنه قد ذكر أن هذه الرقعة وجميع ما كتب إلى ابراهيم بن عبده كان مخرجهما من العمرى وناحيته والله المستعان (انتهى). ولقد أجاد الفاضل المجلسي الاول حيث قال فيما نقله عنه سبطه المولى الوحيد (ره) [ في تعليقته على منهج المقال ]: الظاهر أن ذمه لشهرته كزرارة مع أن الشهرة يلزمها أمثال هذا للحسد فانه ذكر العامة أن البخاري لما صنف صحيحه في كش جاء إلى سمرقند فازدحم عليه المحدثون أكثر من مائة ألف محدث وكان يحدثهم على المنبر فحسده مشايخ سمرقند واحتالوا لدفعه، فسمعوا أن البخاري يرى حدوث القرآن وكان أكثرهم أشاعرة فسأله واحد منهم: ما يقول شيخنا في القرآن قديم أو حادث ؟ فقرأ: ما يأتيهم من ذكر


[ 26 ]

من ربهم محدث، الآية، فلما سمعوا ذلك منه قال علماء سمرقند: هذا كفر، فرموه بالحجارة والنعال فأخذه محبوه وأخرجوه منها خفية، فجاء إلى بخارا فاجتمع عليه أكثر من سمرقند وفعلوا به ما فعلوا به في سمرقند، ثم جاء إلى نيشابور في أيام الفضل بن شاذان فاجتمع عليه من المحدثين قريب من ثلاثمائة ألف محدث ثم فعلوا به ما فعلوا به فيها، ثم جاء إلى بغداد واجتمع عليه المحدثون وسألوا منه مائة حديث وحذف كل واحد منهم حرفا أو بدلوا الفاء بالواو أو بالعكس أو نقلوا بالمعنى أو علقوا اسناد خبر إلى آخر وأمثالها وسألوه عنها فأجاب الجميع بأنى لا أعرفه ثم ابتدأ بالأول فالأول وقال: أما حديثك فأعرفه هكذا وقرأه من الحفظ صحيحا ” حتى أتى على آخرها، فأجمعوا على أنه ثقة حافظ ليس أحفظ منه واعتبروا كتابه واشتهر. ثم قال المجلسي: فلا يستبعد ذلك من أصحابنا أيضا ” فكيف وكان بين أظهرهم وكانت العامة معادين له في الدين والخاصة للدنيا والاعتبار، ومع أن رواة القدح ضعفاء على أنه يمكن أن يكون الفضل مثابا ” في رد الاخبار التى نقلوها إليه من المعصومين عليهم السلام، وردها الفضل لظنه الغلو، وكانوا مثابين لكونهم سمعوها من المعصومين (ع) والجميع مطابق للاخبار التى نقلها مشايخنا المعظمون في كتبهم ثم نقل رقعة عبد الله بن جبرويه هذا التى ذكره المصنف عن الكشى وقال في آخرها: فتدبر في هذا الخبر حتى يظهر لك ما ذكرنا. ثم نقل روايتين متضمنتين لأنه: لو عرض علم سلمان على مقداد لكفره ثم قال: والحق أن مراتب العلوم متفاوتة فيمكن أن يكون انكار الفضل لأخبارهم لعدم ادراكه، أو لخوف الفضل ان يكفر العوام بالغلو كما ورد في الاخبار الكثيرة ان حدثوهم بما يعلمون أو بما يفهمون. انتهى كلامه علا مقامه وهو كلام موجه متين. وأقول: ربما يشهد بكون الرقعة في ذمه مجعولة قول الشكى أو البيهقى بعد نقلها أنه: كان هذا التوقيع بعد موت الفضل بن شاذان بشهرين، وذلك في سنة


[ 27 ]

ستين ومائتين ضرورة أنه إذا كان الفضل حينئذ متوفى لم يبق محل لقوله: لئن لم ينته الفضل عن مثل ذلك لارمينه (إلى آخره) وبالجملة فسقوط الاخبار الذامة كنار على علم “. قال الناقد البصير التسترى – دام بقاؤه – في قاموس الرجال في ترجمة الفضل بعد نقل الخبرين اللذين نقلهما المامغانى – قدس سره – ما نصه: أقول: ليس في ذمه الا الخبر الأول وأما الخبر الثاني ففى دفاع أبى على البيهقى عنه، وان التوقيع الذى تضمنه الأول في ذمه باطل بغير حقيقة وان الأصل فيه ان وكيله – عليه السلام – الوارد على الغلاة لبس عليه الغلاة الامر فكتب وكتبوا في الشكاية منه ولم يجبهم العسكري – عليه السلام – وانما ادعى عروة بن يحيى الدهقان الملعون المتقدم الذى كان يكذب على العسكري (ع) وعلى أبيه (ع) وجود توقيع منه (ع) بخطه في كتاب عبد الله بن حمدويه ولفظ التوقيع الذى ادعاه: هذا الفضل بن شاذان، إلى آخره، وليس متضمنا ” للعن كما اشتهر، مع أنه خرج بعد موت الفضل فهو يوضح كذب الدهقان. وأقول: يوضح كذبه غير ما ذكره البيهقى قوله فيما ادعاه من التوفيع: لا يندمل جرحه لا في الدنيا ولا في الآخرة، فلا معنى لاندمال الجرح في الآخرة وحينئذ فالخبر الثاني جواب عن الأول، والظاهر أنهما كانا متصلين وما في النسخة من كون خبر وقوفه (ع) تصنيفه وخبر ترحمه (ع) ثلاثا ” عليه بين الخبرين من تحريف النسخة الكثير مثله في رجال الكشى كما أن قول الكشى بعده وبعد خبر مربوط به من كون موته بسبب الهرب من الخوارج كما تقدم. (إلى ان قال) وحاصل جواب الكشى بعد رفع تحريفاته عن الرقعة لبعض مبغضي الفضل


[ 28 ]

أن الخبر على فرض صحته مشتمل على مجرد ايعاد لا ايقاع فيعلم أنه لم يبق مصرا ” على خلافه، مع أن سبيل الخبر سبيل اخبار ذم صفوان وابن سنان فتقدم في صفوان رواية الكشى عن على بن الحسين بن داود القمى أنه سمع الجواد (ع) يذكر صفوان ومحمد بن سنان بخير وقال: رضى الله عنهما برضاى عنهما فما خالفاني قط، هذا بعد ما جاء عنه فيهما مما قد سمعته من أصحابنا، مع أنه تبين أن الرقعة مخرجها من عروة، وعروة ادعى أنه (ع) كتبها إلى عبد الله بن حمدويه وعروة الدهقان حاله معلوم. ومما ذكرنا ظهر أن قوله ” العمرى ” محرف ” عروة “، وان قوله: ” ابراهيم بن عبده ” محرف ” عبد الله بن حمدويه ” كما أن قوله: وقد علمت أن أبا الحسن الثاني – عليه السلام – (إلى آخره) في غاية التحريف وحاصل المطلب ما قلنا “. وقال السيد حسن الصدر (ره) في عيون الرجال وهو كتابه المعبر عنه بعبارته الاخرى بطبقات الثقاة من الرواة في باب الفاء (ص 69 من النسخة المطبوعة): ” الفضل بن شاذان أبو محمد الازدي النيشابوري، في النجاشي والخلاصة: كان أبوه من أصحاب يونس وروى عن الجواد (ع) وقيل: عن الرضا (ع) أيضا ” وكان ثقة، في الخلاصة: جليلا ” فقيها ” متكلما ” له عظيم شأن في هذه الطائفة. قلت: قد رأيت روايته عن الرضا (ع) وهو عدل ضابط مرجوع إليه في عصره وهو أجل من أن يغمز عليه قل نظيره في الطائفة، وقد ترجمته في تأسيس الشيعة وكتاب مختلف الرجال تفصيلا “. وقال في تأسيس الشيعة عند ذكره مشاهير المتكلمين من الشيعة (ص 377): ” ومنهم الشيخ الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الازدي النيسابوري


[ 29 ]

أحد شيوخ أصحابنا الفقهاء التمكلمين والجامعين لجميع فنون الدين، أخذ عن الامام الرضا وعن أبى جعفر الجواد وأبى الحسن الهادى عليهم السلام، وصنف وأكثر وكان له جلالة في هذه الطائفة هو في قدره أشهر من أن نصفه وذكر الكنجى أنه صنف مائة وثمانين كتابا ” وقع الينا منها (فخاض في ذكر أسامي كتبه نقلا عن النجاشي) “. وقال أيضا في تأسيس الشيعة عند ذكره أئمة علم التفسير والتأويل وسائر أنواع علوم القرآن ما نصه (ص 344): ” ومنهم الفضل بن شاذان النيسابوري صاحب الامام الرضا – عليه السلام – كان مقدما في كل فن من العلم، في القرآن والفقه والحديث والكلام وله ما يزيد على مائة مصنف مذكورة في الفهارس، قال ابن النديم في الفهرست في باب ترتيب القرآن ما لفظه: والفضل بن شاذان أحد أئمة القرآن والروايات ولذلك ذكرنا ما قاله دون ما شاهدناه (انتهى) وذكر له كتابا في القراءة وقال في تسمية الكتب المصنفة في القرآن: وكتاب القراءات للفضل بن شاذان صاحب الرضا والجواد (انتهى) ” أقول: الاولى أن نشير إلى موارد ذكر اسمه وما نقل من أقواله في فهرست ابن النديم فنقول: قال ابن النديم في الفهرست: باب ترتيب القرآن في مصحف عبد الله بن مسعود (ص 39 – 40 من طبعة مصر سنة 1348): ” قال الفضل بن شاذان: وجدت في مصحف عبد الله بن مسعود تأليف سور القرآن على هذا الترتيب (فخاض في نقل كلامه الطويل وقال بعد تمامه ونقل شئ عن غيره): وروى الفضل باسناده عن الأعمش (إلى ان قال في آخره): والفضل بن شاذان أحد الأئمة في القرآن والروايات فلذلك ذكرنا ما قاله دون ما شهدناه “. وقال تحت عنوان ” الكتب المؤلفة في القراءات ” ما نصه (ص 53):


[ 30 ]

” كتاب القراءات للفضل بن شاذان “. الا أنه قال في الفن السادس من المقالة السادسة وهو في أخبار العلماء و أسماء ما صنفوه من الكتب ويحتوى على أخبار فقهاء اصحاب الحديث ما نصه (ص 323): ” الفضل بن شاذان الرازي وابنه العباس بن الفضل وهو خاصى عامى، الشيعة تدعيه وقد استقصيت ذكره عند ذكرهم، والحشوية تدعيه، وله من الكتب التى تعلق بالحشوية كتاب التفسير، كتاب القراءات، كتاب السنن في الفقه، ولابنه العباس ابن الفضل من الكتب… “. ومن ثم قال الشيخ الطوسى (ره) في كتاب الفهرست في ترجمة الفضل بن شاذان (ص 125 من طبعة النجف سنة 1356): ” وذكر ابن النديم أن له على مذهب العامة كتبا ” كثيرة منها كتاب التفسير، وكتاب القراءة، وكتاب السنن في الفقه، وأن لابنه العباس كتبا “، وأظن أن هذا الذى ذكره الفضل بن شاذان الرازي الذى تروى عنه العامة “. أقول: قوله (ره): ” قد رأيت روايته عن الرضا (ع) ” ويدل عليه أيضا ” ما سمعته عن علماء الرجال بعد تصريحهم بروايته على سبيل القطع عن الامام الجواد (ع) فنقول: رواية الفضل بن شاذان عن الرضا عليه السلام: فليعلم أن رواية ابن شاذان (ره) عن الرضا – عليه السلام – وردت في موارد عديدة وأحاديث كثيرة لا يسع المقام الاشارة إلى مواردها فلنشر إلى مورد حتى يكون دليلا ” على المدعى فنقول: قال الشيخ الأجل أبو جعفر محمد الصدوق (ره) في عيون الاخبار ما نصه:


[ 31 ]

” الباب الثالث والثلاثون – العلل التى ذكر الفضل بن شاذان في آخرها أنها سمعها من الرضا على بن موسى مرة ” بعد مرة شيئا ” بعد شئ فجمعها وأطلق لعلى بن محمد بن قتيبه النيسابوري روايته عن الرضا، حدثنا عبد الواحد بن محمد ابن عبدوس النيسابوري العطار بنيسابور في شعبان في سنة اثنين وخمسين وثلاثمائة قال: حدثنا أبو الحسن على بن محمد بن قتيبة النيسابوري قال: قال أبو محمد الفضل بن شاذان، وحدثنا الحاكم أبو محمد جعفر بن نعيم بن شاذان عن عمه أبى – عبد الله محمد بن شاذان قال: قال الفضل بن شاذان النيسابوري: ان سأل سائل فقال: أخبرني هل يجوز أن يكلف الحكيم عبده فعلا ” من الافاعيل لغير علة ولا معنى ؟ (فساق العلل وهى كثيرة إلى آخر الباب المذكور قائلا ” بعده:) حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النيسابوري العطار قال: حدثنا على ابن محمد بن قتيبة النيسابوري قال: قلت للفضل بن شاذان لما سمعت منه هذه العلل التى ذكرتها عن الاستنباط والاستخراج وهى من نتائج العقل أو هي مما سمعته ورويته ؟ فقال لى: ما كنت لأعلم مراد الله عزوجل بما فرض، ولا مراد رسوله بما شرع وسن ولا علل ذلك من ذات نفسي بل سمعتها من مولاى أبى الحسن على بن موسى الرضا – عليه السلام – المرة بعد المرة والشئ بعد الشئ فجمعتها فقلت: فأحدث بها عنك عن الرضا – عليه السلام – ؟ فقال: نعم، وحدثنا الحاكم أبو محمد جعفر بن نعيم بن شاذان النيسابوري عن عمه أبى عبد الله محمد بن شاذان عن الفضل بن شاذان أنه قال: سمعت هذه العلل عن مولاى أبى الحسن على بن موسى الرضا – عليه السلام – متفرقة فجمعتها وألفتها “. ونقله الصدوق (ره) أيضا في كتاب علل الشرايع تحت عنوان ” علل الشرائع واصول الاسلام ” نحوه (انظر باب 182، ص 93 – 101 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1311 ه‍).


[ 32 ]

ونقله المجلسي (ره) بتمامه في ثالث البحار في باب علل الشرائع والاحكام مع بيان للغاته وايضاح لمشكلاته واشارة إلى موارد اختلاف العبارة في الكتابين، حتى أنه (ره) اعترض على الصدوق (ره) لاعتراضه على الفضل في بعض تلك العلل مثل قول الفضل في الاستنجاء (ص 110، س 24) قال مصنف هذا الكتاب: ” غلط الفضل وذلك لأن الاستنجاء به ليس بفرض وانما هو سنة، رجعنا إلى كلام الفضل ” ومثل قوله في التكبير قال مصنف هذا الكتاب (ص 111، س 28): ” قال مصنف الكتاب: غلط الفضل ان تكبيرة الافتتاح فريضة وانما هي سنة واجبة، رجعنا إلى كلام الفضل ” فقال بعد تمام الخبر ضمن بيانه المبسوط ما نصه (ص 116، س 25 – 28): ” قوله: غلط الفضل، أقول: بل اشتبه [ الامر ] على الصدوق – رحمه الله – إذ الظاهر أن تكبيرة الافتتاح فريضة لقوله تعالى: وربك فكبر، ولذا تبطل الصلوة بتركها عمدا ” وسهوا “، على أنه يحتمل أن يكون مراده بالفرض الواجب كما مر، والعجب من الصدوق مع ذكره في آخر الخبر أن هذه العلل كلها مأخوذة عن الرضا – عليه السلام – وتصريحه في سائر كتبه بأنها مروية عنه (ع) كيف يجترئ على الاعتراض عليه ؟ ولعله ظن أن الفضل أدخل بينها بعض كلامه فما لا يوافق مذهبه يحمله على أنه من كلام الفضل ويعترض عليه، وفيه أيضا ” مالا يخفى “. شئ مما يدل على جلالة قدر الفضل وعظمة شأنه عند الشيعة الامامية يستفاد من تصفح كتب علمائنا – رضوان الله عليهم – أن الفضل بن شاذان – تغمده الله بغفرانه وغمره بفضله واحسانه ورحمته ورضوانه – عندهم بمكان من الجلالة ومقام من النبالة وذلك أنهم يعتنون بأقواله وآثاره كمال الاعتناء، ويذكرون


[ 33 ]

كلماته ذكرهم كلمات الربانيين من العلماء الاعلام، ويعدونه من أهل الحل والعقد والرد والقبول والنقض والابرام فمن ثم ترى أن علماء الرجال ينقلون في كتبهم ما أثر عنه في حق الرواة ويكتفون بقوله في الرد والقبول والجرح والتعديل، وكذا ترى أن علماء الحديث يذكرون ما أثر عنه مما يرتبط بالمقام في كتب الأحاديث فإذا نظرنا إلى الكافي نرى أن الكليني (ره) يذكر كثيرا كلماته، وذكر جميع تلك الموارد بعباراته المنقولة يفضى إلى طول لا يناسب المقام لكن يكفى في اثبات هذه الدعوى ما نقل عنه في كتاب الطلاق في باب الفرق بين من طلق على غير السنة وبين المطلقة إذا خرجت وهى في عدتها أو أخرجها زوجها (ج 3 مرآة العقول: ص 13): ” قال الفضل بن شاذان: أما قوله: ان الله عزوجل لما جعل الطلاق للعدة لم يخبرنا أن من طلق لغير العدة كان الطلاق عنه ساقط (إلى آخر كلامه الطويل) ” ونقل عنه في كتاب المواريث كلمات كثيرة في موارد عديدة منها قوله في باب ميراث الاخوة والأخوات مع الولد (ج 3 مرآة العقول، ص 147 – 148): ” قال الفضل: ان الله انما جعل (إلى آخر كلامه الطويل) ” ومنها قوله: في باب الاخوة من الام مع الجد (ص 150): ” وقال الفضل بن شاذان: ان الجد بمنزلة الاخ يرث (إلى آخر كلامه المفصل) ” ومنها قوله في باب ميراث ذوى الارحام (ص 151 – 152) ” قال الفضل: ان ترك الميت عمين (إلى آخر كلامه المبسوط) ” ومنها قوله في باب مواريث القتلى ومن يرث من الدية و من لا يرث (ص 155): ” الفضل بن شاذان قال: لو أن رجلا ” ضرب ابنه غير مسرف في ذلك يريد تأديبه (إلى آخر ما قال) ” ومنها قوله في باب ميراث الأبوين مع الزوج والزوجة (ص 146): ” قال الفضل بن شاذان في هذه المسألة: ومن الدليل على أن للام الثلث من جميع المال أن جميع من خالفنا لم يقولوا في هذه الفريضة: للام السدس وانما قالوا (إلى آخر ما قال) ” إلى غير ذلك من نظائره فمن أراد استقصاءها فليراجع الكافي. وسلك الصدوق (ره) سبيل الكليني في ذلك في كتبه لكن لا حاجة إلى الاشارة


[ 34 ]

إلى مواردها بعد ذكره علل الفضل بن شاذان في كتابيه العلل والعيون فان في نقله اياها غنى عن ذكر سائر الموارد، وسلك مسلكهما الشيخ الطوسى (ره) في كتبه المتنوعة، وكذا سائر علمائنا – رضوان الله عليهم – فنقلوا أقواله في كتب الرجال والحديث والفقه والاصول والتفسير والكلام وغيرها، وهذا واضح عند من كان من أهل الخبرة، فإذا كان الامر كذلك فخوض مثلى في بيان ذلك لا مورد له فالاولى الاكتفاء في ذلك بقول فحول الشيعة كالشيخ والنجاشى والعلامة ونظائرهم من أنه أشهر من أن نصفه وأعرف من أن نعرفه. قال العالم المتبحر المتضلع الجامع البارع أبو أحمد محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع المحدث النيسابوري الخراساني المعروف ب‍ ” ميزرا محمد الاخباري ” – تغمده الله برحمته وأفاض على تربته شآبيب مغفرته – في كتاب رجاله: ” الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الازدي النيسابوري فقيه متكلم جليل له عظم شأن في هذه الطائفة وهو في قدره أشهر من أن يوصف، له مائة وثمانون كتابا ” منها كتاب الايضاح في ابطال القول بالرأى والاجتهاد وقد ظفرت به وقرأته، له في الاحاديث مدائح ومذام كما في نظرائه السابقين عليه كزرارة، ترحم عليه أبو – محمد عليه السلام مرتين أو ثلاثا ” ولاء “، وقال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم، وأدرك زمان العسكري عليه السلام وكاتبه، روى عن جماعة منهم محمد بن أبى عمير ومحمد بن اسماعيل بن بزيع واسماعيل بن سهل الدهقان، وروى عنه على بن محمد بن قتيبة وأبو عبد الله محمد بن شاذان وأبو الحسن محمد بن اسماعيل النيسابوري البندقي، نفاه الامير محمد بن طاهر قاتل أحمد بن داود بن سعيد من نيسابور وقد تخلص الفضل من قتله بحيلة ذكرها علماء الرجال.


[ 35 ]

أقول: قبره بنيسابور مزار معروف قد زرناه مرارا ” “. وقال أيضا ” في أوائل كتاب مصادر الانوار ضمن كلام له (ص 25 – 26 من النسخة المطبوعة): ” اجماع الامامية قديما ” وحديثا ” وضرورة مذهب الأئمة – عليهم السلام – على عدم أصالة حجية الظن كما اعترف به استاد السادة الفقهاء في عصرنا السيد محمد مهدى الطبا طبائى – أدام الله توفيقه – صاحب الدرة المنظومة مشافهة، وصرح به شيخ الطائفة في كتاب العدة في موضعين بل أكثر (إلى أن قال) والفضل بن شاذان في الايضاح وغيرهم في غيرها، وانما الخلاف بين الطائفة في وجه حرمته أنه عقلي أو سمعي (إلى آخر ما قال) “. أقول: قد نقل هذا العالم أيضا من ايضاح الفضل بن شاذان في كتابه الكبير المعروف ب‍ ” تسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسفينة ” 1 وذلك أنى لم أر نسخة ذلك الكتاب الا أن في مكتبتي نسخة تشتمل على جزئين من مختصره


1 – هذا الكتاب قد وصفه مؤلفه في رجاله ونقله أيضا صاحب روضات الجنات في ترجمة مؤلفه بهذه العبارة ” له ثمانون مصنفا ” في فنون عقلية ونقلية وشهودية أشهرها كتاب تسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسفينة، عشر مجلدات تبلغ ثمانمائة ألف بيت “. وعبارة آخر الجزئين الملخصين المشار اليهما الذين هما عندي هذه: ” هذا آخر ما أردنا نقله من المجلد الثاني من كتاب تسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسفينة تأليف الشيخ العالم الكامل المحقق المدقق أبى أحمد ميرزا محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع النيشابوري الخراساني المعروف بميرزا محمد الاخباري وكان الكتاب بخطه (ره) مع تصحيحه وتنقيحه فأخذت منه ما كتبت مع تغيير يسير وتقديم وتأخير حسب ما اقتضاه الاختصار وأنا العبد محمد باقر الرضوي وقد فرغت من تحريره في اثنى وعشرين من شهر شعبان المعظم في سنة 1308 “.

[ 36 ]

وقال ملخصه بعد الحمد والثناء والصلوة والدعاء ما نصه: ” وبعد فأنه لما كان الكتاب المعروف بتسلية القلوب الحزينة الجارى مجرى الكشكول والسفينة تأليف المحقق المدقق العلامة رئيس المحدثين والأخباريين أبى أحمد ميرزا محمد بن عبد النبي بن عبد الصانع النيشابوري الخراساني في اثبات مطالب الاخباريين والرد على المجتهدين محتويا ” على زواهر التدقيقات اللطيفة منطويا ” على جواهر التحقيقات الشريفة بعبارات رائقة أبهى من أيام الشباب واشارات فائقة أشهى من وصال الاحباب فأحببت أن أجمع بعض فوائدها وألتقط نبذا ” من فرائدها حتى ان ساعدني التوفيق فيما سيأتي من الزمان أكتب ما عليها وفيها من التعصب لمذهب الأخباريين والتجنب عن طريقة المجتهدين ” ففى هذا المختصر الملخص قد استدل بمطاوى كتاب الايضاح على مطالب فقال في موضع من أوائله بعد الاستدلال على مطلوبه بنقل عبارة من عدة الاصول لشيخ الطائفة ما نصه: ” أقول: هذا عين مذهب المحدثين فلا معنى لزعمهم أن الشيخ كان مجتهدا ” وقد ذكرنا في كتابنا الكبير عبارات قدماء الأصحاب كالفضل بن شاذان وابن قبة الرازي والصدوق والمفيد وعلم الهدى والشيخ وابن ادريس والمحقق الطوسى رحمهم الله بألفاظهم في التنصيص على نفى الاجتهاد من المذهب وعدم تجويز العمل بالظنون الاجتهادية وابتناء الاحكام عليها “. وقال في موضع آخر منه ما نصه: ” وذكر النجاشي في ترجمة اسماعيل بن على بن اسحاق من الكتب المصنفة في رد الاجتهاد كتاب النقض على عيسى بن أبان أقول: ومنها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النيسابوري ومنها كتاب الرد على ابن جنيد في اجتهاد الرأى للشيخ المفيد (إلى آخر ما قال) “. ونقل أيضا ” عن الايضاح لكن بواسطة الاصول الاصيلة للمحدث الكاشانى (ره) فقال ما نصه:


[ 37 ]

” وفى الاصل الاول منها: وصل – قال أبو محمد الفضل بن شاذان النيسابوري الذى كان من أجل أصحابنا الفقهاء وكان ممن روى عن أبى جعفر الثاني (ع) وقيل: عن الرضا (ع) أيضا (إلى ان قال) قال في كتابه المسمى بالايضاح في القوم المتسمى بالجماعة المنسوبين إلى السنة: انا وجدناهم (إلى آخر ما في الايضاح بطوله) وقال بعد قول الفضل وهو آخر ما نقله المحدث الكاشانى (ره) من الايضاح في الاصول الاصيلة ” ولو اقتصصنا كل ما فيه الاحتجاج عليكم من الكتاب لكتبنا أضعاف ما كتبناه وفيما اقتصصنا ما يكتفى به من يعقل “: ” انتهى كلام الفضل وله الفضل “. أقول: نقل أيضا عن الايضاح للفضل بن شاذان الشيخ على (ره) في رسالة له على ما ببالى وهو ابن ذلك العالم المنقول كلامه أعنى ميرزا محمدا الاخباري (ره) الا أنه لما لم يكن معروفا ” بين أهل العلم أعرضت عن الخوض في طلب موارد نقله والاشارة إليها. قال المحدث الكاشانى (ره) في أوائل كتابه الاصول الاصيلة: (ص 5 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا): ” وصل – قال أبو محمد الفضل بن شاذان النيسابوري الذى كان من قدماء أصحابنا الفقهاء وكان ممن روى عن أبى جعفر الثاني (ع) وقيل: عن الرضا عليه السلام أيضا وكان ثقة جليلا ” فقيها ” متكلما ” له عظيم شأن في هذه الطائفة، قيل: انه صنف مائة وثمانين كتابا ” وترحم عليه أبو محمد عليه السلام مرتين، وروى: ثلاثا “، ولاء “، وروى الكشى عن الملقب بتوزا من أهل البوزجان من نيسابور أن أبا محمد الفضل ابن شاذان كان وجهه إلى العراق فذكر أنه دخل على أبى محمد عليه السلام فلما أراد أن يخرج سقط عنه كتاب وكان من تصنيف الفضل فتناوله أبو محمد (ع) ونظر فيه فترحم عليه وذكر أنه قال: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان وكونه بين أظهرهم.


[ 38 ]

قال في كتابه المسمى بالايضاح في القوم المتسمين بالجماعة المنسوبين إلى السنة: انا وجدناهم فساق قسمة ” معظمة ” من عبارة الايضاح (انظر ص 5 – 14). والى ذلك يشير في أواخر الاصل الثامن بقوله (انظر ص 142 – 143): ” اعلم أن انحصار طريق العلم بنظريات الدين في الرواية عنهم عليهم السلام و عدم جواز التمسك في العقائد التى يجوز الخطأ فيها عادة بالمقدمات العقلية وفى الأعمال بالاستنباطات الظنية من كتاب الله أو من سنة رسول الله صلى الله عليه وآله أو من الاستصحاب أو من البراءة الاصلية أو من القياس أو من اجماع المجتهدين وأشباهها كان من شعار متقدمي أصحابنا أصحاب الائمة عليهم السلام حتى صنفوا في ذلك كتبا “، ومن الكتب المصنفة في ذلك كتاب النقض على عيسى بن أبان في الاجتهاد، ذكره النجاشي في ترجمة اسماعيل بن على بن اسحاق. أقول: منها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النيسابوري وقد ذكرنا فصلا ” منه في الاصل الأول من هذا الكتاب “. وقال (ره) أيضا في كتابه سفينة النجاة ما نصه: (انظر ص 102 – 111 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1379 ه‍) ” الفصل العاشر – في نقل كلام بعض القدماء – قد علمت أن انحصار معرفة العلوم الشرعية أصولية كانت أو فروعية في الرواية عن أهل البيت – عليهم السلام – وعدم جواز التمسك في شئ منها إلى المقدمات الجدلية والاستنباطات الظنية كان من شعار متقدمي أصحابنا أصحاب الأئمة صلوات الله عليهم. فاعلم أنهم صنفوا في ذلك كتبا ” ورسائل، فمن الكتب المصنفة في ذلك كتاب


[ 39 ]

النقض على عيسى بن أبان في الاجتهاد، ذكره النجاشي في ترجمة اسماعيل بن على بن اسحاق، ومنها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النيسابوري وكان من أجلة أصحابنا الفقهاء وقد روى عن أبى جعفر الثاني – عليه السلام – وقيل: عن الرضا – عليه السلام – أيضا ” وقد صنف مائة وثمانين كتابا “، وترحم عليه أبو محمد مرتين أو ثلاثا ” ولاء “، وقال بعد أن رأى تصنيفه ونظر فيه وترحم عليه: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان قال في كتابه المذكور في القوم المتسمين بالجماعة المنسوبين إلى السنة: انا وجدناهم (فساق كلامه إلى قوله: بالعداوة والبغضاء على الحق من أحكام الكتاب بالعبث والالحاد) إلى آخر ما قاله من هذا القبيل مع ما فيه من التطويل سيما فيما طعن به في خبر معاذ، واقتصرنا على ذلك فان القطرة تدل على الغدير والجفنة تهدى إلى البيدر الكبير. ولغيره – رضى الله عنه – أيضا كلمات في ذلك لا تحضرني الآن وفيما ذكرنا كفاية لطالب الحق واليقين وبلاغ لقوم عابدين “. قال المحدث النوري – قدس الله تربته – في أوائل كتاب الفيض القدسي بعد الخوض فيما للمجلسي – أعلى الله درجته – من الكتب والمؤلفات ولاسيما البحث عن بحار الأنوار ما نصه: ” وقد عثر على كتب كثيرة لم ينقل عنها في البحار بل ذكرها في المقدمات ووجدت كتب أخرى لم تكن عنده ولم يمهله الأجل لتأليف المستدرك ولا بأس بالاشاره إلى أسامي تلك الكتب التى أغلبها موجودة فلعل الله يوفق أحدا ” للاقدام في هذا الامر المهم الذى فيه احياء لآثار الأئمة الطاهرين – عليهم السلام – فيطلع عليها ويسهل له جمعها، ولولا اشتغالي بمستدرك الوسائل لكنت أرجو أن أكون من فرسان هذا الميدان ولكن لا أرى ا ” لاجل يمهلني والدهر يساعدنى، ولعل الله يحدث بعد ذلك أمرا “، وقد ذكر بعض تلاميذه في كتاب كتبه إليه جملة من هذه الكتب وهو موجود في آخر اجازات البحار الا أنه ذكر كتبا ” كثيرة من الفقه والكلام فأخذ في ذكر أسامي تلك الكتب إلى أن قال:


[ 40 ]

” يا – كتاب الايضاح للشيخ الجليل فضل بن شاذان “. أقول: قد نقل المحدث النوري (ره) في كتبه كثيرا ” من ذلك الكتاب، فذكر منه طرفا ” من الاحاديث في مستدرك الوسائل فان الشيخ الحر العاملي (ره) لم يظفر بكتاب الايضاح حتى ينقل أخباره في وسائل الشيعة فاستدركها المحدث المذكور في مستدركه (انظر كتاب الفرائض، باب ميراث الاخوة والأخوات، وباب نوادر ما يتعلق بأبواب ميراث الاخوة والأجداد ج 3، ص 163، وكتاب النكاح باب نوادر ما يتعلق بأبواب المتعة ص 594 – 593) (وان أردت مواضع ذكرها في الكتاب الحاضر فانظر ص 331 و 335 وص 433 – 447) وأخبارا ” كثيرة في فصل الخطاب يفضى ذكر مواردها إلى طول يمل القارئين فان أردت مواضعها فانظر الكتاب الحاضر (ص 209 – 211، و 226 – 228 و 246، 315، و 426) وذلك أنا أشرنا في تلك الصفحات إلى جميع موارد نقله في فصل الخطاب، ونقل في دار السلام حكاية ضيافة حاتم للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدى بن حاتم (انظر ص 62 من المجلد الاول من الطبعة الاولى، وهى في الكتاب الحاضر في ص 413 – 408). قال المحدث القمى (ره) في سفينة البحار في باب الفاء بعده الضاد (ج 2، ص 368 – 369) ” العلل التى رواها الفضل بن شاذان (معاني الاخبار، ج 23، ص 108) كتاب الفصول للسيد المرتضى حكى عن الشيخ المفيد (ره) أنه قال: سئل أبو محمد الفضل ابن شاذان النيشابوري (ره) فقيل له: ما الدليل على امامة أمير المؤمنين على بن أبى – طالب – عليه السلام – ؟ فقال: الدليل على ذلك من كتاب الله عزوجل، ومن سنة نبيه، ومن اجماع المسلمين، فأما كتاب الله تعالى فقوله عزوجل: يا أيها الذين


[ 41 ]

آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واولى الأمر منكم، فدعانا سبحانه إلى طاعة اولى الأمر كما دعانا إلى طاعة نفسه وطاعة رسوله فاحتجنا إلى معرفة اولى الامر كما وجبت علينا معرفة الله تعالى ومعرفة الرسول عليه وآله السلام، فنظرنا إلى أقاويل الامة، فوجدناهم قد اختلفوا في اولى الأمر وأجمعوا في الآية على ما يوجب كونها في على بن أبى طالب – عليه السلام – فقال بعضهم: أولى الأمر هم أمراء السرايا، وقال بعضهم: هم العلماء، وقال بعضهم: هم القوام على الناس والآمرون بالمعروف والناهون عن المنكر، وقال بعضهم: هم أمير المؤمنين على بن أبى طالب – عليه السلام – والائمة من ذريته عليهم السلام، فسألنا الفرقة الاولى فقلنا لهم: أليس على بن أبى طالب (ع) من أمراء السرايا ؟ (إلى آخر ما أفاد – رحمة الله عليه ورضوانه (دكه 178)، ما يدل على ذمه و ما يدل على مدحه زعه 221 كتاب القائم للفضل بن شاذان يروى عنه صاحب المحتضر زقمه 424 جملة من روايات هذا الكتاب يج لج 199. وله أيضا كتاب الايضاح ونقد نقلنا منه رواية ” في أوس ذكر ما يعلم منه أن ابنه أبا القاسم العباس بن الفضل شاذان كان من العلماء و المقرئين والعارفين بقراءة الائمة – عليهم السلام -، يب كج 98 و 96 عرض البوشنجانى قرية من قرى هراة، كتاب يوم وليلة الفضل بن شاذان رحمه الله على العسكري – عليه السلام – وقوله (ع): هذا صحيح ينبغى أن يعمل به قال بورق: فقلت له (ع): الفضل بن شاذان شديد العلة ويقولون: انه من دعوتك بموجدتك عليه لما ذكروا عنه انه قال: وصى ابراهيم خير من وصى محمد – صلى الله عليه وآله ولم يقل جعلت فداك هكذا، كذبوا عليه، فقال: نعم، كذبوا عليه، رحم الله الفضل، رحم الله الفضل، قال بورق: فرجعت فوجدت الفضل قد مات في الايام التى قال أبو محمد: رحم الله الفضل، يب لز 169. أقول: الفضل بن شاذان بن الخليل أبو محمد الازدي النيسابوري كان ثقة


[ 42 ]

جليل القدر فقيها ” متكلما ” له عظم شأن في هذه الطائفة، قيل: انه صنف مائة وثمانين كتابا “، روى عن أبى جعفر الثاني وقيل: عن الرضا أيضا عليهما السلام، وكان أبوه من أصحاب يونس (ره) ويعد من أصحاب الجواد عليه السلام، توفى الفضل في أيام أبى محمد العسكري، وقبره بنيشابور قرب فرسخ خارج البلد مشهور وقد زرته قال العلامة: وترحم عليه أبو محمد – عليه السلام – مرتين وروى ثلاثا ” ولاء ” ونقل الكشى عن الائمة – عليهم السلام – مدحه ثم ذكر ما ينافيه وقد أجبنا عنه في كتابنا الكبير، وهذا الشيخ أجل من أن يغمز عليه فانه رئيس طائفتنا رضى الله عنه (انتهى) “. أقول: يشير بما ذكره في أوس إلى ما نقله هناك بهذه العبارة (ج 1، ص 52 – 53) ” أوس ب، أوس بن الحدثان النضرى هو الذى شهد مع المرأتين بأن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: لا أورث، فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها وسز 694 وح يا 98 أقول: قال الفضل بن شاذان في كتاب الايضاح (إلى آخر ما قال، فان شئت عبارته فانظر ص 256 من الكتاب الحاضر). قد ذكر أيضا المحدث القمى (ره) ترجمته مبسوطة في كتابه ” تحفة الاحباب في نوادر آثار الاصحاب ” (انظر ص 267 – 269) وذكرها أيضا في كتابه منتهى الآمال في ترجمة الامام الجواد (ع) ضمن ذكره عدة من أعاظم أصحابه في الفصل السابع من الفصول المتعلقة بترجمة الامام المشار إليه (انظر ص 301 – 302 من النسخة المطبوعة في المطبعة الاسلامية سنة 1368 ه‍). قال ثقة الاسلام الشيخ آقا بزرگ الطهراني – طاب ثراه – في كتاب الذريعة إلى تصانيف الشيعة (ج 2، ص 490 – 491): ” الايضاح في الرد على سائر الفرق للشيخ أبى محمد الفضل بن شاذان بن الخليل


[ 43 ]

النيسابوري صاحب الامام الرضا – عليه السلام – والمتوفى سنة 260 مؤلف اثبات الرجعة وغيره من التصانيف التى ذكرها النجاشي، أوله: الحمد لله الذى خلق السماوات والأرض وجعل الظلمات والنور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون… أما بعد فانا نظرنا فيما اختلف فيه أهل الملة من أهل القبلة من أمر دينهم حتى كفر بعضهم بعضا وبرئ بعضهم من بعض وكلهم ينتحل الحق ويدعيه فوجدناهم في ذلك صنفين لا غير فأحدهما المتسمون بالجماعة المنتسبون إلى السنة وهم في ذلك مختلفون في أهوائهم قد أجمعوا على خلاف الصنف الآخر وهم الشيعة. ثم ذكر أقاويل الفرق أصولا ” وفروعا ” ودحضها عن آخرها. رأيت منه نسخا ” عديدة في مكتبات العراق، منها نسخة بخط السيد محمد مهدى بن مير محمد سعيد الطبا طبائى الخراساني، فرغ من كتابتها سنة 1118، وعليها تملك السيد محمد الجواد بن محمد بن زين الدين الحسينى السجاعى سنة 1229 وهو المعروف بالسيد جواد (سياه پوش) ابن السيد محمد زينى صاحب الديوان الآتى. وذكر في تذكرة النوادر وجوده في خزانة ايا صوفية وبانگى فور واسكور پال والخديوية ونقل عنه شيخنا العلامة النوري في دار السلام حكاية ضيافة حاتم للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدى بن حاتم “. أقول: قوله (ره): وذكر في تذكرة النوادر وجوده في خزانة ايا صوفية و بانكى فور واسكورپال والخديوية ” اشتباه فان الايضاح المذكور في المكاتب المشار إليها ليس كتاب الايضاح للفضل بن شاذان بل كتاب آخر في النحو يسمى بالايضاح فلابد من نقل العبارة حتى يتبين حقيقة الحال فنقول: قال في تذكرة النوادر تحت عنوان ” علم النحو ” (انظر ص 136 – 137 من النسخة المطبوعة في مطبعة دائرة المعارف العثمانية سنة 1350 ه‍، تحت رقم 178): ” كتاب الايضاح للشيخ الامام أبى على الحسن بن أحمد الفارسى الفسوى


[ 44 ]

المتوفى سنة 377، قال ابن خلكان: كان امام وقته في علم النحو، مزية الكتاب قال ابن خلكان: قال عضد الدولة: انا غلام أبى على الفسوى في النحو وصنف له كتاب – الايضاح والتكملة في النحو وقصته مشهورة وقال صاحب كشف الظنون: وهو كتاب متوسط مشتمل على مائة وستة وستين بابا ” منها إلى مائة وست وستين نحو والباقى تصريف، وله شرح أبيات الايضاح ذكره ابن النديم. عدة نسخ منه في خزائن الاستانة أقدمها كتابة نسخة مسجد بايزيد كتبت في سنة 505، ونسخة اخرى في خزانة ايا صوفية تحت رقم 4451، نسختان منه في الخزانة المصرية، الاولى مكتوبة في سنة 566 بخط مغربي، والاخرى مكتوبة في سنة 581 بخط الشيخ أحمد بن شجاع، نسخة منه في مكتبة اسكوريال تحت رقم 42 كتبت في سنة 605، نسخة اخرى في المكتبة المذكورة تحت رقم 194، نسخة اخرى في خزانة بانكى فور تحت رقم 1522 كتبت في سنة 599 “. فاتضح أن الايضاح المذكور في تذكرة النوادر ليس الايضاح المعنون في الذريعة والعجب من هذا الشيخ الجليل الناقد البصير كيف خفى عليه هذا الامر الواضح ؟ وأظن أن منشأ الاشتباه أن صاحب الذريعة – قدس الله روحه – لم ير عبارة تذكرة النوادر بل رآها بعض من لم يكن من أهل الفن حتى يستفيد من العبارة معناها كما هو حقه فتوهم من اشتراك الاسم بين الكتابين اتحادهما في المصداق فأخبر صاحب الذريعة بالمشافهة أو بالكتابة أن مؤلف تذكرة النوادر صرح فيها بأن الايضاح موجود في تلك المكاتب فاعتمد على قوله لزعمه أن المخبر قد حقق الأمر والحال أنه غافل عنه جاهل به فوقع فيما وقع من الاشتباه. تحقيق في أن ” شاذان ” هل هو لقب الخليل أو اسم ابنه ؟ قال الفاضل المامغانى – طيب الله مضجعه – في حاشية تنقيح المقال في ترجمة


[ 45 ]

شاذان بن الخليل النيشابوري بعد نقل هذه العبارة من رجال الشيخ الطوسى (ره) عند ذكره أصحاب الجواد – عليه السلام -: ” شاذان بن الخليل والد الفضل بن شاذان النيشابوري ” ما نصه (ج 2، ص 80): ” يظهر من خبر يأتي في ترجمة يونس بن عبد الرحمن ان شاء الله تعالى أن اسم – شاذان والد الفضل خليل لا أن جده خليل “. وقال (ره) في ذلك الكتاب في ترجمة الفضل بن شاذان ما نصه: ” لا يخفى عليك أن المعروف بين الأصحاب أن الفضل ابن شاذان، وشاذان ابن الخليل حيث يثبتون كلمة الابن بين شاذان وبين الخليل، وفى باب العبادة من الكافي: أحمد بن محمد بن عيسى عن شاذان بن الخليل إلى آخره ولكن ربما ادعى بعضهم كون الخليل والد الفضل وكون شاذان لقبه، ويساعد عليه قول الكشى في ترجمة يونس بن عبد الرحمن: جعفر بن معروف حدثنى سهل بن بحر قال: سمعت الفضل بن شاذان قال: حدثنى أبى الخليل الملقب بشاذان قال: حدثنى أحمد بن أبى خالد ظئير أبى جعفر الثاني (ع) قال: كنت مريضا “، الحديث، فانه نص فيما قاله البعض، فتدبر “. أقول: يريد بقوله ” بعضهم ” المولى عناية الله القهبائى (ره) فانه صرح في موارد كثيرة من كتابه مجمع الرجال بأن شاذان لفظ أعجمى لقب لاحمد والخليل ابني نعيم النيسابوري فقال في ترجمة شاذان بن الخليل والد الفضل بن شاذان النيشابوري ما نصه: ” لا يخفى عليك أن شادان بالدال المهملة لفظ أعجمى حيث انه لقب لاحمد والخليل ابني نعيم النيسابوري واللقب يكون من الاحوال والصفات وعلى ما ذكرنا يصير صفة وأمثاله كثيرة مثل فرحان وخندان وگريان وسوزان وبريان وافتان وخيزان


[ 46 ]

وبالمعجمة لا يوجد لها معنى حتى يكون بالنظر إليه لقبا ” فقول العلامة – رحمه الله – في الخلاصة: انه بالذال المعجمة، لا أصل له كما لا يخفى “. وقال (ره) أيضا ” في تلك الترجمة ما نصه: ” تقدم في ترجمة أحمد بن أبى خالد ظئير أبى جعفر الثاني (ع) وسيجئ في ترجمة يونس بن عبد الرحمن كليهما من رجال الكشى التصريح في طريق الحديث بأن شاذان لقب الخليل والد الفضل لا أنه اسم رجل آخر بينهما نسبة بالابوة والبنوة، وكذا يفهم ما ذكرنا من ترجمة حيدر بن شعيب الطالقاني من (لم) وقد تقدم ومن مواضع كثيرة من (كش) خصوصا ” في ترجمة الشادانى محمد بن أحمد بن شادان، وهذا أحمد ملقب بشادان أيضا ” فهو والخليل والد الفضل الملقب به هما ابنا نعيم النيسابوري فليراجع إليها ليحصل الاذعان بالحرى به فظهر أن هذه أي كلمة ابن المرتسمة من قلم – الشيخ – قدس سره – بين الخليل وبين شادان اشتباه منه هنا، وكذا في ترجمة الفضل – بن شادان من كتاب اختيار الرجال من الكشى المشهور به لانتخابه اياه منه مرتين كما لا يخفى، وتبع الشيخ غيره مثل النجاشي وغيره إلى اليوم في هذا الاشتباه والغلط، والحق أولى بالاستماع ثم الاتباع “. أقول: ذكره لفظة ” فرحان ” في عداد الكلمات الفارسية اشتباه منه (ره) فانها عربية كما لا يخفى. وقال (ره) أيضا في ترجمة الفضل بالنسبة إلى كلمة ” ابن ” الواقعة بين شاذان والخليل ما نصه: ” قد بينا مرارا أن لفظة ” ابن ” هنا زائدة وكأنها وقعت من قلم الشيخ الطوسى – قدس سره – اولا وتبعه غيره فان شاذان لقب الخليل والد الفضل وكذا لقب أخيه أحمد وهما ابنا نعيم النيسابوري ولذا صح لأبى عبد الله محمد بن أحمد: الشادانى، و


[ 47 ]

ويقال للفضل: ابن شادان، وتمام بيانه عند أول هذا الباب، وفى شادان، وفى الخليل “. أقول: من أراد سائر موارد تحقيقه بالنسبة إلى هذا الأمر فليراجع مجمع الرجال فان لمؤلفه اصرارا على اثبات هذا المدعى ولا تسع المقدمة نقل جميع ما ذكره. قال الناقد البصير المعاصر الحاج الشيخ محمد تقى التسترى – أطال الله بقاءه – في قاموس الرجال في ترجمة شاذان بن الخليل بعد نقل ما ذكره المامغانى (ره) هناك ونقلناه هنا من أنه يظهر من خبر يأتي في ترجمة يونس بن عبد الرحمن ان اسم شاذان والد الفضل خليل ” ما نصه (ج 5، ص 52): ” قلت: الأصل في قوله هذا القهبائى والخبر الذى قال رواه الكشى في يونس وفى أحمد بن خالد والخبر هكذا: جعفر بن معروف عن سهل بن بحر عن الفضل قال: حدثنى أبى الخليل الملقب بشاذان، الا أنه من تصحيف النسخة لكثرته في الكشى والأصل: أبى الجليل، بالجيم، فجعل النجاشي أيضا ” في ابنه أباه خليلا “، وفى الكشى أيضا ” في ابنه خبران دالان على كون أبيه مسمى بالخليل، الأول: عن محمد بن اسماعيل أن الفضل بن شاذان بن الخليل نفاه عبد الله بن طاهر، والثانى: والفضل بن شاذان (ره) كان يروى عن جماعة (إلى أن قال) وعن أبيه شاذان بن الخليل، وورد: شاذان بن الخليل، في مضمضة الكافي ومسح رأسه، وصفة غسله، وعبادة كتاب ايمانه، وفى أحكام جناية التهذيب، وصفة وضوئه مرتين. ومن الغريب أن القهبائى حكم بخطأ جخ وجش لذاك الخبر الواحد المحرف، هب أنه لم يقف على الأخبار السبعة التى أشرنا إليها من الكافي والتهذيب لكنه وقف على خبرى كش ذينك، فلم رجح واحدا ” على اثنين.. ! ؟ “.


[ 48 ]

وقال أيضا ” هذا العالم في كتابه المذكور في ترجمة الفضل بن شاذان بعد نقل ملخص ما ذكره المامغانى (ره) بالنسبة إلى هذا المطلب وقد نقلناه آنفا في صدر المبحث ما نصه: ” قلت: قد عرفت في عنوان شاذان أن المدعى القهبائى استنادا ” إلى ذاك الخبر وقلنا ثمة: ان قوله في خبر يونس: حدثنى أبى الجليل، بالجيم لا الخليل بالخاء، فالفضل يعبر عن أبيه بالتعظيم فتارة يقول: شيخي، واخرى: أبى الجليل، وكيف يكون شك في كونه: ابن شاذان بن الخليل، وقد عبر جخ في أبيه، وجش هنا في عنوانه، وكش هنا في كلامه وخبره: بشادان بن الخليل، وقد ورد شاذان بن الخليل أيضا في مضمضة الكافي ومسح رأسه وصفة غسله وأبواب أخر تقدمت في أبيه “. أقول: هذا تحقيق أنيق وكلام متين وتوجيه وجيه جزى الله قائله خير الجزاء. قبر الفضل بن شاذان ومدفنه مما يكشف عن عظمة الفضل بن شاذان عند الشيعة حفظهم قبره إلى الآن وذلك أن قبره مزار معروف بنيسابور تزوره الشيعة ويشدون إليه الرحال ويتبركون به فلنذكر شيئا ” مما يدل على ذلك. قال المرحوم صنيع الدولة محمد حسنخان في مطلع الشمس: (ج 3، ص 106 و 107) ” اما مقبره فضل بن شاذان طاب ثراه كه در طرف شرقي بقعه امام زاده محروق عليه السلام بمسافتي واقع است عبارت است از بقعه وصحني كه ديوار كوتاهى دارد، بناى بقعه مثمن مستطيل واستطاله آن از مشرق بمغرب است، عرض بقعه هفت قدم وطول هشت قدم مى باشد وگنبدى آجرى دارد كه تقريبا ” دوازده ذرع ونيم ارتفاع آنست،


[ 49 ]

دوره گنبد را كاشى كرده بوده اند ولى ريخته است وكمى از آن باقى مانده، صورت قبر يك ذرع بلند است ودو ذرع وكسرى طول دارد، ودورش كاشى ملون است، سنگى بر روى قبر نصب شده وعبارت ذيل را برآن نصب كرده اند: هذا ضريح النحرير المتعال والنبيل المفضال ذى العز والاجلال شمس ذوى البسائط والافضال، المؤسس الممهد لعلم الكلام، القائم بالقسط لاقامة البراهين لاهتداء الانام، الراوى عن الامامين أبى الحسن على بن موسى وأبى جعفر الثاني عليهما السلام، زبدة الرواة ونخبة الهداة وقدوة الجلاء المتكلمين واسوة الفقهاء المتقدمين، الشيخ العليم الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل طاب 1 الله ثراه، قد وصل بلقاء ربه في سنة 260 (دويست وشصت) 2. در دوره همين صفحه حاشيه أي دارد وبر آن نوشته است: قد ترحم عليه أبو محمد الحسن العسكري عليه السلام فقال: رحم الله الفضل، ثلاثة ولاء ” وقال أيضا ” (ع): أغبط أهل خراسان بمكان الفضل. وقال محمد بن ابراهيم الوراق: خرجت إلى الحج فدخلت إلى مولاى أبى محمد الحسن العسكري (ع) وأريته كتاب الفضل بن شاذان فنظر فيه وتصفحه ورقة ورقة وقال عليه السلام: هذا صحيح ينبغى أن يعمل به، رحم الله الفضل، كتبه في سنة 1261 (هزار ودويست وشصت ويك). زمين صحن همه قبور است، حوض آب انبارى در سمت غربي صحن تازه ساخته اند كتيبه أي در دور داخله گنبد خواسته اند رسم نمايند ناقص ونا تمام مانده است.


1 – قال الزبيدى في شرح قول الفيروز ابادى: ” طابه ” ما نصه: ” أي الثوب ثلاثيا ” = طيبه عن ابن الاعرابي كذا في المحكم قال: فكأنها تفاحة مطيوبة جاءت على الاصل كمخيوط و هذا مطرد أي فعلى هذا لا اعتداد بمن أنكره “. 2 – نگارنده گويد: سنگ قبر اكنون نيز بصورت مذكور در فوق باقى، نام راقم نيز در اينجا هست باين ترتيب: ” راقمه الاثم الجاني محمد مقيم المازندرانى “.

[ 50 ]

مقبره فضل بن شاذان در زمين نيشابور قديم واقع ومقبره شيخ عطار عليه الرحمة چنانكه ذكر شد در شهر شادياخ بوده (تا آنكه گفته) وشهر شادياخ مبذر پنجاه خروار بذر است، وشهر نيشابور قديم كه فضل بن شاذان در آن مدفون است جاى هشتاد خروار بذر است “. قال المحدث القمى (ره) في سفينة البحار ضمن ترجمة الفضل بن شاذان (ج 2 ص 369): ” توفى الفضل في أيام أبى محمد العسكري (ع) وقبره بنيشابور قرب فرسخ خارج البلد مشهور وقد زرته “. وقال في منتهى الامال ضمن ذكره أعاظم أصحاب الامام الجواد (ع) في أواخر ترجمة الفضل بن شاذان ما نصه (انظر الفصل السابع): ” وبالجملة جلالت فضل بن شاذان اكثر است از آنكه ذكر شود، در ايام امام حسن عسكري عليه السلام وفات كرد، وقبرش در زمين نيشابور قديم كه خارج از بلد اين زمان است بفاصله يك فرسخ تقريبا ” بابقعه وصحني مزار ومشهور است وبرروى سنگ قبر أو نوشته: هذا ضريح النحرير المتعال (إلى ان قال) الراوى عن الامامين أبى الحسن على ابن موسى وأبى جعفر الثاني عليهما السلام زبدة الرواة ونخبة الهداة وقدوة الاجلاء المتكلمين وأسوة الفقهاء المتقدمين الشيخ العليم الجليل الفضل بن شاذان بن الخليل طاب الله ثراه، قد وصل بلقاء ربه في سنة 260. ودر دور سنگ قبر نوشته: قد ترحم عليه أبو محمد الحسن العسكري عليه السلام فقال: رحم الله الفضل،


[ 51 ]

ثلاثة ” ولاء “، وقال عليه السلام أيضا: أغبط أهل خراسان بمكان الفضل، وقال محمد ابن ابراهيم الوراق: خرجت إلى الحج فدخلت إلى مولاى أبى محمد العسكري (ع) وأريته كتاب الفضل بن شاذان فنظر فيه وتصفحه ورقة ورقة وقال (ع): هذا صحيح ينبغى ان يعمل به، ورحم الله الفضل، كتبه في سنة 1261 “. وذكر المحدث المذكور (ره) أيضا في كتاب تحفة الاحباب في آخر ترجمة الفضل بن شاذان (ره) تلك العبارة المنقولة عن منتهى الآمال بعينها. قال العالم الفاضل الحاج محمد هاشم الخراساني (ره) في منتخب التواريخ ضمن ذكره قبور المشاهير من الصحابة والرواة المدفونة في البلاد القريبة من المشهد الرضوي ما نصه (ص 710 من طبعة المطبعة الاسلامية بطهران): ” سوم – فضل بن شاذان بن الخليل النيشابوري ثقة جليل متكلم له عظم شأن في هذه الطائفة، وصد وهشتاد كتاب تصنيف كرده (إلى ان قال) در رجال است كه فضل بن شاذان در بيهق بود خبر خوارج باو رسيد از آنجا گريخت بسمت نيشابور و در بين راه خيلى تعب بوى رسيد ومريض شد واز دنيا رحلت فرمود در سنه دويست و شصت، وقبر شريفش در يك فرسخي نيشابور است وبقعه مختصري هم دارد “. أقول: قد مر فيما نقلنا من رجال الميرزا محمد الاخباري أنه (ره) أيضا ” صرح في آخر ترجمة الفضل بن شاذان بأن ” قبر الفضل بنيسابور مزار معروف قد زرناه مرارا “. در كتاب گنج دانش ضمن شرح وضع شهر نيشابور قديم گفته (501): ” مقبره فضل بن شاذان در زمين نيشابور قديم واقع وبقعه شيخ عطار عليه – الرحمة چنانچه ذكر شد در شهر شادياخ قديم بوده ودوره اين شهر من جميع الجهات پنجهزار ويكصد وپنجاه ذرع است وبشكل مدور ومارپيچى آنرا ساخته اند واركى داشته در طرف فيلدان واقع بوده وديوارش مستقيم بطول هشتصد وپنجاه ذرع ساخته شده، دو طرف آن را ملحق ببدنه كرده بودند ودو رارك با آن ديوار كه در وسط كشيده


[ 52 ]

شده هزار وصد وپنجاه ذرع است وقبر شيخ فريد الدين عطار در محوطه ارك (تا آخر كلام أو) “. أقول: من العجيب أن دهخدا (ره) اكتفى في لغت نامه من ترجمة الفضل و ذكر آثاره بيسير لا يسمن ولا يغنى من جوع ونص عبارته هذا: ” ابن شاذان أبو محمد – فضل بن شاذان بن جليل يا خليل نيشابورى (وفات 260) محدث وفقيه شيعي، پدر أو شاذان نيز از فقهاى شيعه است، ابن شاذان بيشتر در نيشابور مى زيسته، عبد الله بن طاهر أمير خراسان بجرم تشيع أو را نفى كرده ودر سال دويست وشصت به بيهق بوده وقتى كه خوارج در خراسان طغيان كردند فضل از بيم آنان از آنجا بيرون رفت واز رنج راه بيمار شده در گذشت، بيش از صد وهشتاد كتاب داشته، وعمده آنها در رجال نجاشى مذكور است، در خاندان فضل بن شاذان بسيارى از علما ومحدثين بوده اند، وچون نزد فقها ابن شاذان مطلق گفته شود مراد فضل بن شاذان است “. وأنت خبير بأن أداء حق الفضل بن شاذان كان يقتضى أن يذكر دهخدا ترجمته أكثر من ذلك ويشير إلى مدفنه وبقعته الموجودة إلى الآن لفعله (ره) لم يعرف مدفنه، والله العالم بحقيقة الحال. أقول: وهذا الاعتراض أيضا ” وارد على مؤلف ” فرهنگ جغرافيائى ايران ” فانه أيضا ” لم يذكر مقبرة الفضل بن شاذان بنيسابور مع ذكره نظائرها، ولعل العذر له في ذلك أيضا عدم وقوفه عليها. وأما تردد دهخدا (ره) في اسم أبى شاذان بين ” جليل ” و ” خليل ” كما هو صريح عبارته فهو ناش عن قلة التتبع وعدم الدقة، واما اشارته إلى أن جماعة من العلماء والمحدثين كانوا في اسرة الفضل بن شاذان فهى صحيحة، وستأتى الاشارة إلى بعضهم في الكلام الذى سننقله في آخر المقدمة عن مصفى المقال للشيخ آقا بزرگ الطهراني رحمه الله تعالى.


[ 53 ]

مطالب مهمة وفوائد نفيسة يجب أن يشار إليها ولو على سبيل الاجمال 1 – فليعلم أن كتاب المسترشد للمتكلم الجليل أبى جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي الامامي كأنه مأخوذ من كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النيسابوري ويستفاد ذلك من مراجعة الكتابين والخوض في البحث عن ذلك يفضى إلى طول لا يسعه المقام الا أنى أظن أن من تصفح الكتابين وتأمل في مطاويهما لم يبق له شك في صحة هذه الدعوى فحينئذ يحصل العجب لمن بان له ذلك لم لم يصرح الطبري المذكور – قدس الله تربته – بأنه قد أخذ كتابه من الايضاح للفضل ؟ (وان كان قد فصل الطبري ما أجمله الفضل في موارد وزاد عليه غالبا ” مطالب في موارد أخرى وأسقط مما أورده الفضل في كتابه أشياء الا أن أساس الكتاب مبنى على أساسه) حتى أنه لم يذكر في المسترشد اشارة اجمالية إلى هذا المطلب ولو على سبيل الابهام بأن يقول مثلا “: قد سبقني إلى تأليف مثل هذا الكتاب بعض أصحابنا أو ما يؤدى مؤداه، وهذا مما يقضى منه العجب ولم أدر وجهه فعلى من أراد التحقيق في ذلك أن يخوض فيه لعله يجد إلى كشف هذا المعمى سبيلا “. فعلى هذا لا يعلم أن بعض أخبار الكتاب الذى ذكره علم الهدى (ره) في الشافي وتبعه غيره في نقله ولم يذكر في غير هذين الكتابين كالخبر الذى نقل عن عمر في أبى بكر (انظر ص 135 – 156) هل أخذه السيد (ره) من الايضاح أو المسترشد أو من كتاب ثالث كان أصلا ” ومأخذا ” لهما في النقل ؟ الا أنه ضاع فيما ضاع وذهب فيما ذهب 2 – قد صرح المصنف – أعلى الله درجته – في كتابه هذا بأن جميع ما رواه فيه من روايات العامة، وليس من روايات الخاصة فيه شئ ونص عبارته هكذا (انظر ص 92):


[ 54 ]

” فتفهموا أيتها الشيعة هذه النكت وناظروهم فان جميع ما رويناه في كتابنا هذا من رواياتهم، وليس لاهل بيت رسول الله – صلى الله عليه وآله – ولا لأحد من علماء – الشيعة ههنا ذكر أو خبر يؤثر “. 3 – ليس في الكتاب ايماء واشارة إلى أن اسمه ” الايضاح ” فضلا عن التصريح به، وما وجد من النسخ ففى كلها عرف الكتاب بذلك الاسم، ومن ثم صرح كل من نقل عن الكتاب شيئا ” أو أشار إلى تعريفه وذكر اسمه عرفه باسم الايضاح، فحينئذ لا يبقى شك في كونه موسوما ” بذلك ومعروفا ” به، وانما يبقى الابهام في أن هذا الاسم هل هو اسم تعيينى بمعنى أن مصنفه (ره) سماه به ؟ أو اسم تعينى بمعنى أن المصنف (ره) لم يسمه بهذا الاسم لكن المستفيدين منه لما رأوا أن مصنفه أوضح فيه سبيل الحق فسموه بذلك وعرفوه به ؟ وعلى الاحتمال الاول يكون عدم ذكر علماء الرجال اسم الكتاب في كتبهم ضمن ذكرهم أسامي كتب الفضل لعدم وصول الكتاب إليهم وعدم اطلاعهم عليه كما صرح الشيخ والنجاشى (رحمهما الله) بأن للفضل كتبا ” أخر غير ما ذكراها. وهنا احتمال آخر وهو أنه يمكن ان يكون الايضاح مجموعة من رسائله الموسومة في كتب الرجال بأن يكون كل عنوان من عناوين الكتاب وكل مبحث من مباحثه المختلفة الموسومة كل منها باسم رسالة مستقلة، مثل أن يكون ” الرجعة ” المذكورة في الايضاح تحت عنوان ” ذكر الرجعة ” عبارة عن كتابه المذكور في كتب الرجال وفهارس الكتب بعنوان ” كتاب الرجعة ” أو ” اثبات الرجعة “، ويكون ” ذكر المواريث ” المبحوث فيه تحت عنوانها عن الفرائض عبارة ” عن أحد كتبه الثلاثة المذكورة في كتب الرجال بعنوان ” كتاب الفرائض الكبير، كتاب الفرائض الاوسط، كتاب الفرائض الصغير “، ويكون المراد بكتاب المتعتين المذكور في فهرست الشيخ له المبحث المعنون في الايضاح بعنوان ” ذكر نهى عمر عن متعة النساء ” و ” ذكر متعة الحج ” وهكذا، ولا غرابة فيه فان عدة ” كثيرة ” من كتب القدماء التى وصلت الينا عبارة عن رسائل صغيرة وكتيبات لا يتجاوز عدد


[ 55 ]

أوراق كل منها عن عشرين أو ثلاثين، وبعبارة اخرى كانوا قد يعدون رسالة صغيرة تشتمل على صفحات قليلة كتابا ” وتصنيفا “، ويحتمل أن يكون ” الديباج ” المذكور في فهرست الشيخ ضمن كتب الفضل مصحف كلمة ” الايضاح ” كما أشرنا إلى ذلك تفصيلا ” فيما سبق من المقدمة (انظر ص 11 – 13) والله أعلم بحقيقة الحال. الفضل أزدى نسبا ” 4 – يستفاد من وصف النجاشي والعلامة – رحمهما الله تعالى – الفضل بكلمة الازدي أن نسبه ينتهى إلى قبيلة الازد فنقول: قال الفيروز آبادى في القاموس: ” أزد بن الغوث وبالسين أفصح أبوحى من اليمن ومن أولاده الانصار كلهم ويقال: أزد شنوءة وعمان والسراة، وأزد بن الفتح الكشى محدث ” وقال الذهبي في المشتبه: ” والازدى كثير فالازد هو ابن الغوث بن نبت بن مالك بن ادد بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان وقيل: ان اسم الازد ردأ [ ويقال: درء ودراء ] واليه جماع الأنصار، كان أنس – رضى الله عنه – يقول: ان لم نكن من الأزد فلسنا من الناس، ويقال فيه: ” الاسد ” لقرب السين من الزاى، والأزدى أيضا ” من أزد شنوءة ومن أزد الحجر ولكن هما مندرجان في الأول لأنهما من ولده والنسبة إليه، قاله الحازمى “. وقال ابن الاثير في اللباب في تهذيب الأنساب: ” الأزدي – هذه النسبة إلى أزد شنوءة بفتح الألف وسكون الزاى وكسر الدال المهملة وهو أزد بن الغوث بن نبت بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ، والمشهور بهذا الانتساب أبو معمر عبد الله بن سخبرة الازدي تابعي، وأما المهلب بن أبى صفرة فمنسوب إلى الازد بن عمران بن عمرو بن عامر، والنسبة إليها بالسين أكثر، وأما أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة الطحاوي الازدي فمنسوب إلى أزد الحجر، وتوفى بمصر سنة نيف وثلاثمائة، وطحا مدينة بمصر.


[ 56 ]

قلت: هذا معنى ما ذكره أبو سعد رحمه الله تعالى وهو يوهم أن في العرب عدة قبائل ينسب إليها يقال لكلهم أزد، وليس كذلك انما الجميع ينتسبون إلى الأزد ابن الغوث بن نبت بن مالك، فأما قوله: ان المهلب ينسب إلى الأزد بن عمران ابن عمرو فليس خارجا ” عن القبيلة الاولى فان المهلب من ولد العتيك بن الأزد و يقال فيه بالسين الساكنة أيضا ابن عمرو مزيقياء بن عامر ماء السماء بن حارثة الغطريف ابن امرئ القيس البطريق بن ثعلبة بن مازن بن الأزد بن الغوث بن نبت، ولا خلاف أن المهلب عتكى، ولا خلاف أيضا أن العتيك بطن من الأزد بن الغوث، وكفى بهذا شاهدا “، وأما أبو جعفر الطحاوي من أزد الحجر فهو الحجر بن عمران بن عمرو بن عامر ماء السماء، فظهر بهذا أن الجميع يرجع إلى الأزد بن الغوث والله اعلم. على أن كثيرا ” من المحدثين ممن لا علم له بالنسب قد غلطوا مثله وانما المصنف المتأخر ينبغى ان يودع تصنيفه الصحيح من الأقوال “. قال المحدث القمى (ره) في سفينة البحار (ج 1، ص 20): ” مدح أمير المؤمنين – عليه السلام – لقبيلة الازد في شعره: ” الأزد سيفى على الاعداء كلهم * وسيف أحمد من دانت له العرب ” ” قوم إذا فاجؤا أوفوا وان غلبوا * لا يجحمون ولا يدرون ما الهرب ” ” قوم لبوسهم في كل معترك * بيض رقاق وداودية سلبوا ” إلى أن قال عليه السلام: ” والأزد جرثومة ان سوبقوا سبقوا * أو فرخروا فخروا أو غولبوا غلبوا ” ” أو كوثروا كثروا أو صوبروا صبروا * أو سوهموا سهموا أو سولبوا سلبوا ” الأشعار في المجلد الثامن في باب 69 في ص 750 أقول: الازد بفتح الهمزة وسكون الزاى أبوحى باليمن، وعن الاستيعاب قال: الأزد جرثومة من جراثيم قحطان وافترقت على نحو سبع وعشرين قبيلة “. أقول: هذه الابيات مذكورة في الديوان المنسوب إلى أمير المؤمنين (ع) ومن قطعة تشتمل على واحد وعشرين بيتا ” وشرحها الميبدى في شرح الديوان (انظر ص 218 –


[ 57 ]

223 من النسخة المطبوعة سنة 1285) وكذا نقلها المجلسي في ثامن البحار وفسر لغاتها وأوضح مشكلاتها كما أشار إليه المحدث القمى فيما نقلنا من كلامه، ونقلها القاضى التسترى (ره) مع ملخص من شرحها الفارسى للميبدى لكن لم يصرح بأن الشرح للميبدى وأشرنا إلى ذلك فيما سبق (ص 10) وبالجملة من تلك القطعة هذه الاشعار: ” يا معشر الأزد انى من جميعكم * راض وأنتم رؤوس الأمر لا الذنب ” ” لن تيأس الأزد من روح ومغفرة * والله يكلؤهم من حيثما ذهبوا ” ” طبتم حديثا ” كما قد طاب أولكم * والشوك لا يجنى من فرعه العنب ” وآخرها هذا البيت: ” فالله يجزيهم عما أتوا وحبوا * به الرسول وما من صالح كسبوا ” فمن أراد تمام الأشعار فليراجع مواردها المشار إليها. 5 – حيث لم تكن وسائل التصحيح الدقيق حين طبع الكتاب معدة لى لامور لا يسعنى ذكرها هنا، وكان في الانتظار لتهيؤ الوسائل والاسباب خوف فوت الفرصة وعدم التوفيق لطبع الكتاب أصلا ” وقعت أغلاط معدودة فيه، وكانت الاغلاط منقسمة إلى قسمين، مهم وغير مهم، ولما كان القسم الاول منهما مفضيا ” تارة ” إلى خفاء في فهم المراد وأخرى إلى خلاف الغرض ومن الكلام وضد المقصود منه وبالاخرة إلى خلل يوجب حيرة في فكر القارئ للكتاب والناظر فيه كان من الواجب الخوض في اصلاحه والتعرض لتصحيحه فمن ثم تصدينا لتصحيح تلك الاغلاط بوضع ورقة في آخر الكتاب تشتمل على تعريف تلك الاغلاط في جدول وذكر الكلمات الصحيحة في مقابلها في جدول آخر لئلا يتحير الناظر في الكتاب من هذه الجهة، وأما القسم الثاني وهى الأغلاط غير المهمة فلم نتعرض لها فان الامر فيها سهل، إذ يعرفها كل من كان له أدنى فهم وأقل شعور فضلا عمن كان له عقل سليم وفكر مستقيم فالمرجو من أهل العلم والفضل أن لا يؤاخذونى بذلك ويمنوا على أيضا ” باصلاح ما لم أتفطن له رأسا ” ولم أتوجه إليه أصلا ” من السهو والاشتباه فان الانسان محل السهو والنسيان


[ 58 ]

وأى الناس ليس له عيوب، الا من عصمه الله تعالى، فهذا كان عذرى في وقوعي فيما ذكرت، والعذر عند كرام الناس مقبول. 6 – كون الفضل بن شاذان من مفاخر نيسابور يقتضى أن يكون شرح حاله مذكورا ” في تأريخ نيسابور للحاكم أبى عبد الله محمد المعروف في الآفاق، ويؤيده كون الحاكم واقعا ” في طرق بعض الروايات التى نقله الفضل عن ائمته المعاصرين له مثل هذه الرواية المذكورة في فرائد السمطين للحموينى بهذا العبارة: ” حدثنا الحاكم قال: سمعت على بن محمد المعاذى يقول: سمعت أبا محمد يحيى بن يحيى العلوى العالم العابد يقول: سمعت عمى أبا الحسن على بن محمد بن قتيبة النيسابوري يقول: سمعت الفضل بن شاذان يقول: سمعت على بن موسى الرضا – رضى الله عنه – يقول: اعذر أخاك على ذنوبه * واستر وغط على عيوبه واصبر على بهت السفيه * وللزمان على خطوبه ودع الجواب تفضلا ” * وكل الظلوم إلى حسيبه ” والمراد بالحاكم هنا ظاهرا ” هو صاحب تاريخ نيسابور لكثرة رواية الحموينى عنه ولكون ” الحاكم ” مجردا ” عن قيد منصرفا ” إليه الا أن الجزم بذلك بهذا الظهور لا يحصل للمحقق فعليه ان يبحث عن الأمر حتى يحصل له القطع. أقول: ذكر الصدوق (ره) هذا الابيات في الباب الثاني والاربعين من كتابه عيون الاخبار بسند له ونقله المجلسي (ره) في المجلد الثاني عشر من البحار في ترجمة الرضا (ع) في باب ما أنشد عليه السلام من الشعر في الحكم (ج 12، ص 32 من طبعة – أمين الضرب) فمن أراد المراجعة فليراجعهما. 7 – مما يشيد أساس صحة نسبة الكتاب إلى الفضل بن شاذان كثرة شباهة أسلوب استدلالاته باستدلالات مولانا أبى الحسن الرضا – عليه السلام – وذلك يستفاد


[ 59 ]

بالتوجه إلى الامر المذكور والمقايسة بينهما فلنورد حديثا ” مما صدر عن الرضا (ع) و لنقس كلمات الفضل عليه حتى يتضح المطلوب فنقول: قال الكليني (ره) في الكافي في باب نادر جامع في فضل الامام وصفاته: (انظر ج 1 مرآة العقول، ص 152 – 153) ” أبو محمد القاسم بن العلا (ره) رفعه عن عبد العزيز بن مسلم قال، كنا مع الرضا (ع) بمرو فاجتمعنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا فأداروا أمر الامامة وذكروا كثرة – اختلاف الناس فيها، فدخلت على سيدى – عليه السلام – فأعلمته خوض الناس فيه فتبسم ثم قال: يا عبد العزيز جهل القوم وخدعوا عن آرائهم، ان الله عزوجل لم يقبض نبيه حتى أكمل له الدين وأنزل عليه القرآن، فيه تبيان كل شئ، بين فيه الحلال والحرام والحدود والاحكام وجميع ما يحتاج إليه الناس كملا ” فقال الله عزوجل: ما فرطنا في الكتاب من شئ، وأنزل في حجة الوداع وهو آخر عمره – صلى الله عليه وآله -: اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا “، وأمر الامامة من تمام الدين، ولم يمض رسول الله صلى الله عليه وآله حتى بين لامته معالم دينهم وأوضح لهم سبيلهم وتركهم على قصد سبيل الحق وأقام لهم عليا ” (ع) علما ” واماما “، وما ترك شيئا يحتاج إليه الامة الا بينه، ومن زعم أن الله عزوجل لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله، ومن رد كتاب الله فهو كافر، هل يعرفون قدر الامامة ومحلها من الامة فيجوز فيها اختيارهم، ان الامامة أجل قدرا ” وأعظم شأنا ” وأعلى مكانا ” وأمنع جانبا ” وأبعد غورا ” من ان يبلغها الناس بعقولهم، أو ينالوها بآرائهم، أو يقيموا اماما ” باختيارهم، ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم الخليل بعد النبوة والخلة مرتبة ثالثة وفضيلة شرفه بها وأشاد بها ذكره فقال: انى جاعلك للناس اماما “، فقال


[ 60 ]

الخليل (ع) سرورا ” بها: ومن ذريتي، قال الله تبارك وتعالى: لا ينال عهدي الظالمين، فأبطلت هذه الآية امامة كل ظالم إلى يوم القيامة وصارت في الصفوة، ثم أكرمه الله تعالى بأن جعلها في ذريته أهل الصفوة والطهارة فقال تعالى: ووهبنا له اسحاق ويعقوب نافلة ” وكلا ” جعلنا صالحين وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا وأوحينا إليهم فعل الخيرات واقام الصلوة وايتاء الزكوة وكانوا لنا عابدين، فلم تزل في ذريته يرثها بعض عن بعض قرنا ” فقرنا ” حتى ورثها الله عزوجل النبي فقال جل وتعالى: ان أولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا والله ولى المؤمنين، فكانت له خاصة فقلدها صلى الله عليه وآله عليا ” (ع) بأمر الله عزوجل على رسم ما فرض الله فصارت في ذريته الأصفياء الذين آتاهم الله العلم والايمان بقوله تعالى: وقال الذين اوتوا العلم والايمان لقد لبثتم في كتاب الله إلى يوم البعث فهى في ولد على (ع) خاصة ” إلى يوم القيامة إذ لا نبى بعد محمد فمن أين يختار هؤلاء الجهال ؟ (إلى ان قال) وقال الصفوانى في حديثه: قاتلهم الله أنى يؤفكون، ولقد راموا صعبا “، وقالوا افكا ” وضلوا ضلالا ” بعيدا ” ووقعوا في الحيرة إذ تركوا الامام عن بصيرة وزين لهم الشيطان أعمالهم فصدهم عن السبيل وكانوا مستبصرين. رغبوا عن اختيار الله واختيار – رسوله – صلى الله عليه وآله – وأهل بيته إلى اختيارهم والقرآن يناديهم: وربك يخلق ما يشاء ويختار وما كان لهم الخيرة من أمرهم سبحان الله تعالى عما يشركون، وقال عزوجل: وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمرا أن يكون لهم الخيرة من أمرهم، الآية، وقال عزوجل: مالكم كيف تحكمون ام لكم كتاب فيه تدرسون، ان لكم فيه لما تخيرون أم لكم أيمان علينا بالغة إلى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون، سلهم أيهم بذلك زعيم أم لهم شركاء فليأتوا بشركائهم ان كانوا صادقين، وقال عزوجل: أفلا يتدبرون القرآن أم على قلوب أقفالها أم طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون أم قالوا: سمعنا وهم لا يسمعون، ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون، ولو علم الله


[ 61 ]

فيهم خيرا ” لأسمعهم ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون، ام قالوا سمعنا وعصينا بل هو فضل الله يؤتيه من يشاء والله ذو الفضل العظيم فكيف لهم باختيار الامام والامام عالم لا يجهل (إلى آخر الحديث) “. أقول: ذكر الصدوق (ره) هذا الحديث في العيون وغيره من كتبه فمن تدبر في هذا الحديث الشريف وفيما أورده الفضل (ره) في غالب الموارد من كتابه هذا من كيفية الاستدلال على مدعاه تبين له صدق ما ذكرناه وصحة ما ادعيناه وحيث ان المقصود قد حصل بهذا المقدار فلا حاجة إلى الاطناب والاكثار. وصف النسخ التى كان عليها أساس طبع الكتاب فليعلم أن نسخ هذا الكتاب كانت قليلة جدا ” ويدل على ذلك عدم وصول أيدى غالب علمائنا – رضوان الله عليهم – إليه حتى أن المجلسي والشيخ الحر العاملي والمولى عبد الله الاصبهاني المعروف بالافندى صاحب رياض العلماء ومن يتلو تلوهم ويحذو حذوهم في سعة الباع وكثرة الاطلاع لم يطلعوا على وجود هذا الكتاب أصلا ” بمعنى أنهم لم يقفوا على أن الفضل (ره) ألف ذلك الكتاب فضلا ” عن الظفر به، وعلم ذلك مما ذكرنا في المقدمة، ومع ذلك كانت النسخ القليلة النادرة منها لعدم وصول الأيدى إليها وعدم دوران الافكار عليها كأنها مهجورة متروكة، ومن ثم لم توجد نسخة تامة منه إلى الآن على ما يستفاد من فهارس الكتب وسائر مظان ذكره فضلا ” عن كونها صحيحة صالحة ” للاستفادة من دون اعمال فكر دقيق ودقة نظر عميق، ولهذه العلة لم نجد نسخة تامة ” منه فضلا ” عن كونها صحيحة بل كل ما وصل الينا من نسخه ناقص مغلوط بحيث لا يمكن الاستفادة منه واستخراج مما اودع كنزه الا بعد مشقة شديدة وتعب


[ 62 ]

كثير وقد أشرنا في أثناء الكتاب إلى موارد النقص المشترك بين النسخ وموارد النقص المختصة ببعض النسخ وذلك أن النسخ كانت مختلفة جدا بالزيادة والنقيصة بحيث يمكن أن يقال: كأن بعضها تلخيص بعضها الآخر. إذا أحطت خبرا ” بذلك فاعلم أن النسخ التى وصلت إليها يدى هي سبع: الاولى – نسخة المكتبة الرضوية بمشهد الرضا – عليه السلام – وهى مضافا ” إلى نقائصها المشتركة التى توجد في سائر النسخ ناقصة الاول أيضا فانها تبتدء بهذه العبارة: ” عن اولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الخيار [ كذا والصحيح ” الاخيار ” ] ” كما أشرنا إلى ذلك تفصيلا في ذيل ص 55 من الكتاب، وأما سائر موارد نقص النسخة فقد صرحنا بكل واحد منها في موضعه من الكتاب، وأما عبارة آخر النسخة فقد نقلناها في موضعه (انظر ص 503). وهذه النسخة هي التى عرفها مفهرس المكتبة الحاج عماد الفهرسى – رحمه الله – في المجلد الاول من فهرس كتب المكتبة تحت عنوان ” كتب حكمت وكلام واصول عقايد ” بهذه العبارة المشتملة على العدد الترتيبي في الذكر (ج 1 فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى، ص 20): ” 38 – ايضاح. – مؤلف، فضل بن شاذان بن الخليل، أول اين كتاب افتاده است، سطر اول بقيه ([ عن ] اولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الأخيار)، سطر آخر كتاب (سيد الأولين والآخرين محمد النبي وآله الطاهرين) خطى نسخ 19 سطرى،


[ 63 ]

واقف معلوم نشده، سال تحرير كتاب 1072، عدد أوراق 99، طول يك گره و 9 بهر، عرض 8 بهر “. قال بروكلمن في فهرسه لاسامي الكتب في المجلد الثاني من الذيل على تأريخه لادبيات العرب مشيرا ” إلى هذه النسخة ما محصله (انظر ص 1014): ” فضل بن شاذان بن الخليل له كتاب الايضاح، ونسخة منه في المشهد (انظر الفهرست ج 1 ص 20، عدد 38) “. وقال أيضا في المجلد الثالث ص 1201 ضمن تعليقاته على ص 319 من ملحق [ أو ذيل ] ج 1: ” أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل النيسابوري المتوفى سنة 260 ه‍ = 874 م، وهو صاحب الامام الرضا، راجع فهرست الطوسى المطبوع في النجف المصحح بتصحيح السيد محمد صادق بحر العلوم ص 124، ومنهج المقال ص 260 وله كتاب يسمى بالايضاح في الرد على سائر الفرق، انظر الذريعة ج 2 ص 490 عدد 1946 (راجع ص 1014 من المجلد الثاني أو الملحق الثاني من ذلك الكتاب) “. وجعلنا كلمة ” ق ” رمزا لهذه النسخة، وانما اخترناها رمزا للنسخة لتكون الاشارة بها إلى: ” آستان قدس رضوى ” أي ” العتبة المقدسة الرضوية “، وسنضع صورة الصفحة الاولى من تلك النسخة بين يدى القارئين حتى يقفوا على خصائصها المذكورة فيها. الثانية – نسخة مكتبة الفقيد السعيد آية الله السيد محسن الحكيم الذى كان في زمانه هو الزعيم الروحانى للشيعة – قدس الله روحه ونور ضريحه – وذلك أنا اطلعنا على وجود هذه النسخة في المكتبة العامة التى تأسست سنة 1357 ه‍ = 1957 م في النجف الاشرف لآية الله الحكيم، بما كتب الينا صديقنا العالم الخبير الشيخ محمد الرشتى دام بقاؤه وكانت النسخة كلها مكتوبة ومنتسخة بخط العالم الجليل الشهير الشيخ محمد السماوي


[ 64 ]

– رضى الله عنه وأرضاه وجعل الجنة مسكنه ومثواه – وصورت النسخة بوسيلة قسم التصوير من الشعبة الفنية للمكتبة المذكورة المعدة نفقتها من جانب آية الله الحكيم (ره) وارسلت إلى بواسطة صديقنا المذكور اسمه آنفا “، وأما عبارة آخر هذه النسخة فقد نقلناها في موضعه من الكتاب (انظر ص 504) وجعلنا حرف ” ح ” رمزا ” لهذه النسخة لتكون اشارة إلى اسم آية الله الحكيم ومكتبته، وسنضع صورة صفحة من النسخة في آخر المقدمة حتى يطلع القارئ على بعض خصائصها المذكورة فيها. الثالثة – نسخة مكتبة مجلس الشورى، ووقفنا عليها بوسيلة صديقنا الفاضل عبد الحسين الحائري مفهرس المكتبة – أصلح الله باله وأحسن حاله ومآله – فان النسخة غير مذكورة في الفهارس المطبوعة بل ذكرت في الجزء الذى لم يطبع من الفهرس إلى الآن فاستدعيت منه أن يكتب لى خلاصة ما ذكره هناك فكتب ما محصله: ” هذه النسخة مضبوطة تحت رقم 660 من كتب الطبا طبائى وفى مجموعة تشتمل على كتابين، الاول – الايضاح للفضل بن شاذان الأزدي النيسابوري (انظر ص 1 – 172) والثانى – رسالة في العقائد (انظر ص 173 – 213). اين مجموعه بخط نسخ است وقطع آن رقعي است 12 در 19 با كاغذ زرد رنگ اصفهاني بدون تاريخ، مى نمايد كه از حدود قرن 10 – 11 باشد “. ونضع صفحة فوتو غرافية منها في آخر المقدمة حتى تقف على خصائصها، و ” مج ” رمز هذه النسخة، واختيار هذا الاسم لتلك النسخة للاشارة إلى مجلس الشورى. الرابعة – نسخة مكتبة مدرسة سپهسالار (أي اسفهسالار). هذه النسخة ضمن مجموعة عرفت المجموعة على ظهر ورقة في أولها بهذه العبارة: ” بسم الله الرحمن الرحيم تفصيل ما في هذا الكتاب من الرسائل العزيزة، الاولى منها – شرح على الباب الحادي عشر من بعض العلماء العارفين المسمى بمفتاح الغرر.


[ 65 ]

وثانيتها – فيصل التفرقة بين الكفر والزندقة. ومنها – كتاب محاسبة النفس للمولى الاجل على بن طاوس العلوى رحمه الله. ومنها – كتاب الايضاح للفضل بن شاذان النيسابوري رضى الله عنه. ومنها – رسالة مسار الشيعة للشيخ المفيد (ره) في ذكر وقائع الشهور الاثنى عشر. ومنها – رسالة في بر الوالدين للفاضل الجليل أبى الفتح محمد بن عثمان بن على الكراجكى (ره). ومنها – رسالة حديث في ذكر مناظرة البهلول وهارون الرشيد. ومنها – رسالة في ذكر الحجة على الذاهب إلى كفر أبى طالب لفخار بن معد الموسوي. (فبعد أن ساق نسبه إلى موسى الكاظم عليه السلام قال) هو الواهب وقد أنعمه الله على أحقر عباده المحتاج إلى شفاعة أجداده ابن السيد الجليل و الفاضل النبيل السيد زين العابدين محمد باقر الموسوي – هداهما الله صراطه السوى وسقاهما الله في الآخرة سقيه الروى – بمحمد النبي وعلى الولى – صلى الله عليهما وعلى أهل البيت الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا ” وله الحمد حمدا كثيرا، في يوم الأحد غرة شهر صفر المظفر سنة 1245 ه‍ بقصبة خوانسار “. رقم هذه المجموعة في دفتر ثبت المدرسة 3881. وعلم مما نقلناه في تعريف المجموعة أن الايضاح هو الكتاب الرابع من المجموعة ويبتدأ من ورقة 102 من أوراق المجموعة ويختتم في ورقة 185 فهو 83 ورقة، وكتبت على ظهر النسخة: ” كتاب الايضاح تأليف الشيخ الأجل الافخم الفاضل العالم العامل الراوية الفضل بن شاذان بن الخليل النيسابوري قدس الله روحه ونور ضريحه “.


[ 66 ]

وكتبت تحت هذا العنوان ترجمة الفضل بهذه العبارة: ” هو أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الازدي النيشابوري من أصحاب الهادى أبى الحسن على بن محمد النقى وأبى محمد الحسن بن على العسكري – عليهما السلام – متكلم فقيه جليل القدر ثقة، وله جلالة في هذه الطائفة قال النجاشي في شأنه: هو في قدره أشهر من أن نصفه، وكان أبوه من أصحاب يونس بن عبد الرحمن وروى عن أبى جعفر الثاني وقيل: الرضا أيضا ” – عليهما السلام – وقال ابن داود في كتاب الرجال: ان الفضل دخل على أبى محمد العسكري – عليه السلام – فلما أراد الخروج سقط منه كتاب من تصنيفه فتناوله أبو محمد ونظر فيه وترحم عليه وذكر أنه قال – عليه السلام -: أغبط أهل خراسان لمكان الفضل وكونه بين أظهرهم. وكفاه بذلك فخرا “، رحمة الله عليه وعلى أسلافه “. أقول: قد ذكرنا فيما سبق أن الداخل على العسكري (ع) كان رجلا ” من جانب – الفضل يلقب بتوزا ولم يكن الفضل نفسه (راجع ص 23 من المقدمة). أما عبارة آخر النسخة فنقلناها ضمن ما نقلناه من عبارات أواخر النسخ تحت – عنوان ” عبارة آخر نسخة س ” فراجع ص 503 – 504 من الكتاب الحاضر. وهذه النسخة هي التى عرفها محمد تقى دانش پژوه وعلي نقى منزوى في فهرس مكتبة اسبهسالار بما ملخصه (ج 3، ص 227): ” 352 – الايضاح از فضل بن شاذان بن خليل نيشابورى متوفى 260 قمرى در رد بر فرق اسلام جز شيعه است (ذريعه 2 ص 490): آغاز: الحمد لله الذى خلق السماوات والأرض وجعل الظلمات والنور ثم الذين… أما بعد فانا نظرنا، انجام: وله المزيد بذلك والحمد لله كثيرا ” وصلواته على… الطاهرين. شماره اصل مجموع 3881، وشماره چهارم مجاميع مرتب در اين مجموعه


[ 67 ]

كه از ورق 102 آغاز مى شود ودر ورق 185 پايان مى يابد وخصايص نسخة بدين – قرار است: حاشيه هاي لغوى دارد، در ميان افتادگيها دارد وبرگ سفيد بجاى آنها هست، خط نسخ نويسنده احمد بن شرف الدين محمد على نامى، أو مى نويسد كه: من نسخه را از آغاز تا انجام مقابلت كردم وبرگهائى كه سفيد گذارده شده است از أصل افتاده بود در پنجشنبه 18 صفر 990 مقابله شده است شماره اول مفتاح الغرر است “. ورمز هذه النسخة ” س ” للاشارة إلى اسم سپهسالار. الخامسة – نسخة مكتبة الحاج السيد جوادي (ره) بقزوين، فبعد اطلاعي عليها بما أخبرني بعض من كان مطلعا ” على وجودها هناك سافرت إلى قزوين استدعيت من العالم البارع الحاج السيد عباس القزويني – دامت بركاته – (وهو في هذا الزمان بقية الماضين وثمال الباقين من أسرة الحاج سيد جوادي) أن يهيئوا لى صورة فوتو غرافية من النسخة حتى أستفيد منها لتصحيح الكتاب فهيأ وسائله، وجعلنا ” ج ” رمزا ” لهذه النسخة، واختيار هذه الحرف لها للاشارة إلى الحاج السيد جوادي، والمكتبة من تأسيسات جدهم الأعلى. السادسة – نسخة لى وهى ضمن مجموعة تشتمل على خمسة كتب على هذا الترتيب الاول مقتل أمير المؤمنين لأبى الحسن البكري، الثاني – رسالة في صحة ايمان أبى طالب سلام الله عليه، الثالث – كتاب الايضاح للفضل بن شاذان، الرابع – كتاب الغارات للثقفي، الخامس – هداية الحضينى من وسط أحوال مولانا العسكري إلى آخر الكتاب، وعلى ظهر النسخة هذه العبارة: ” للحقير آقا ميرزا ” ويظهر من بعض القرائن أن النسخة هي التى كانت في مكتبة خاتم المحدثين الحاج ميرزا حسين النوري (ره) صاحب – مستدرك الوسائل ونقلنا عبارة آخر النسخة في موضعها من الكتاب (ص 504) ورمز هذه النسخة ” مث ” للاشارة إلى المحدث.


[ 68 ]

فذلكة كانت هذه النسخ الست المذكورة كلها بعد صرف النظر عن النقائص مشتركة في أصل وضع الكتاب من جهة الاشتمال على المطالب والاشتراك في العبارات وسياق ذكر مواضيع البحث، إلى غير ذلك مما يوجد في نسخ متعددة من كتاب واحد فهى كلها تدل على أن النسخ قد انتسخت من أصل واحد ولكن هنا نسخة أخرى تشتمل على زيادات ليست في النسخ المشار إليها وبيان ذلك يحتاج إلى تعريفها وهو: السابعة – نسخة نفيسة جدا ” الا أن اسلوب التعبير فيها في غالب الموارد على خلاف النسخ السابقة بحيث يستفاد بعد التأمل أن تلك النسخة قد كانت هي الاصل والنسخ السابقة قد غيرت عباراتها ولخصت مطالبها، ولولا أن الاشتراك في الكتاب بين جميع النسخ السبع محفوظ بعد الغض عن سقوط مطالب عن النسخ الست المشار إليها لكان الناظر مضطرا ” إلى أن يحكم بأن الأصل قد كان ما قد ذكر في النسخة السابعة وسائر النسخ ملخصة منها الا أن الحكم بذلك بهذا الوجه لا يتجه لان الاختصار والتلخيص لا يكون بهذا الوجه، نعم يمكن ان يقال: ان أصل النسخة قد كانت أوراقا ” مشوشة منتسخة ومكتوبة بخط مندمج غير مقرو فاستخرج منها عالم لاستفادة نفسه ما كان يمكن له ان يستخرج وترك ما أشكل عليه ولم يتمكن منه، وكيف كان لهذه النسخة مزية على سائر النسخ من جهات كثيرة ووجوه شتى وكانت الجهات والوجوه لا تخفى على المراجعين للكتاب المطبوع الحاضر لانا لما عرفنا مزية النسخة على غيرها من النسخ جعلناها كالاصل والاساس لطبع الكتاب وغيرها تابعة لها لكن لما كان هذا الترجيح مما أدى إليه نظرى ويمكن أن لا يستصوبه غيرى ويستصوب ما خطأناه اخترنا عبارة نسخة (وكانت غالبا ” النسخة السابعة التى نحن الآن في حريم وصفها) للمتن وذكرنا عبارة غير النسخة المختارة بعنوان بدل النسخة في ذيلها وذلك لما يقتضيه حق الامانة، فمن ثم حصل طول في بعض الصفحات يفضى إلى ملال لكن


[ 69 ]

كان مما لابد منه لما ذكرناه. وكانت النسخة مشتملة على نقائص ومن أعظمها نقص آخرها كما أشرنا إليه في موضعه من الكتاب (انظر ص 421) وجعلنا حرف ” م ” رمزا ” لهذه النسخة لكونها متعلقة لمكتبتى، وسنضع ان شاء الله تعالى صفحة فوتو غرافية من الكتاب في مرأى – الناظرين ومسمعهم حتى يطلعوا عليها. سبب طبع الكتاب كنت يوما أراجع بعض الكتب المخطوطة التى رزقنيها الله تعالى فوجدت بينها نسخة أخذت بمجامع قلبى وكانت النسخة لم يصرح فيها بشئ يعرفها فأمعنت النظر في مطاويه فإذا بعض مباحثها مما أعرفه، فبعد التدبر تبينت أنى رأيته وقرأته في كتاب الاصول الأصيلة للمحدث الجليل المولى محمد محسن الفيض القاسانى – طيب الله رمسه – فبعد المراجعة اتضح الامر وانكشف أن النسخة المشار إليها كتاب الايضاح للفضل بن شاذان، فحصل في نفسي شوق إلى تحصيل نسخة اخرى من الكتاب لتكميل نواقص النسخة فان نسختي كانت ناقصة وكان الكتاب مع قطع النظر عن عظمة مصنفه الذى هو من أكابر أصحاب الأئمة وأعاظم طائفة الشيعة الامامية مشتملا ” على ما تشتهيه الأنفس وتلذ الأعين، فخضت في الفحص وطفقت أتطلب نسخة اخرى فاتفق في أثناء هذا الفحص والطلب أنى سافرت إلى المشهد المقدس الرضوي فلاقيت هناك السيد الفاضل والعالم العامل الحاج السيد مهدى الروحانى نزيف قم – أطال الله بقاءه – وكان قد تشرف بالمشهد الرضوي لزيارة سيدنا ومولانا ثامن الحجج أبى الحسن على بن موسى الرضا – روحي لتراب قبره الشريف الفداء – فأخبرني أن من الكتاب نسخة في المكتبة الرضوية، فراجعت المكتبة وهيأت وسائل تصوير النسخة، ورجعت إلى طهران وراجعت المكاتب المهمة التى كانت مظان وجودها ولاحظت الفهارس الموجودة التى كانت تصل يدى إليها فوجدت بحول الله وقوته وفضله ورحمته نسخا “


[ 70 ]

أشرت إليها فيما سبق، فاطلع على ذلك الامر صديقى الفاضل الدين الدكتور مهدى المحقق فبعد أن رأى النسخة وأعجبته نفاسة مطالبها أقدم على تهيئة وسائل طبعه من طريق ” انتشارات دانشگاه ” وساعده عليه سائر الفضلاء المهتمين باشاعة الآثار الباقية الثمينة والكتب القيمة النفيسة – لا زالوا موفقين لطبع الكتب النافعة البهية ونشر الصحف المفيدة المطوية – حتى انطبع الكتاب بعون الله الملك الوهاب وجعل بين يدى اولى الالباب، فينبغي لنا أن نسأل الله تعالى أن يجزى كل من ساعدنا على هذا الامر وشاركنا في اعداد وسائل طبعه وتمهيد مقدمات نشره خير الجزاء بمحمد وآله البررة الأتقياء. فآن لنا أن نقدم على أمرين: الاول – أن ننقل هنا مكتوبا ” أرسله الينا صديقنا الحاج السيد مهدى الروحانى المذكور اسمه آنفا ” وذلك أنه – أطال الله بقاءه وأدام توفيقه – لما كان أول من حثني على طبع الكتاب ونشره بعد أن دلنى على وجود نسخة منه في مكتبة المشهد الرضوي (كما أشرت إليه) واستشممت من كلامه أن فيه صفاء ” لا يشوبه كدر وخلوصا ” لم يصدر الا عن رضى الله تعالى ورضى أوليائه أحببت أن يكون أول من يلاحظ النسخة المطبوعة ويطالعها، فارسلت إليه نسخة من الكتاب بعد الطبع وقبل النشر وكتبت إليه ما محصله: يا صديقى اعمل بما ورد في المثل: ” صديقك من صدقك لا من صدقك ” فان أخطأت فخطئني، وان أصبت فصوبني، وجملة القول أنى استدعيت منه أن يوقفني على ما يقف عليه في الكتاب من النكات الدقيقة والفوائد الأنيقة وينبهنى على ما يطلع عليه من الأغلاط التى وقعت في طبع الكتاب لما زاغ عنه نظرى وكل عنه بصرى أو لم يصل إليه فكرى القاصر ولم يدركه ذهني الفاتر فلم يميز القشر من اللباب والصحيح من السقيم والخطأ من الصواب (كما أنى ألتمس من سائر العلماء والفضلاء الناظرين في هذا الكتاب الشريف وأولى الألباب المتعمقين في ذلك الأثر المنيف أن لا يؤاخذونى بما يقفون عليه مما وقع منى في هذا العمل من الخبط والخطأ والخطل


[ 71 ]

والسهو والاشتباه والزلل فانى لم آل جهدا ” في تصحيحه الا أن النسخ كانت مشوشة ” جدا “، ومع ذلك كانت النسخة في كثير من الموارد منحصرة في واحدة، على أن الانسان محل السهو والنسيان الا من عصمه الله تعالى) فأجاب سؤلى بالاسعاف وأرسل إلى مكتوبا ” يشتمل على ما استدعيت منه وها أنا أنقل هنا محصل جميع ما في ذلك المكتوب الجليل ولا اسقط منه شيئا ” الا ما ذكر اسمى به من الاطراء وأورد في حقى من التجليل. صورة المكتوب على هذا المنوال: ” 16 شعبان 1391، باسمه تعالى – حضرت… سيد جلال الدين محدث ارموى پس از عرض سلام وتقديم مراتب ارادت كتاب ايضاح را كه بحواشي كثيرة الافاضه آن جناب مزين وآراسته بود بيشترش را مكررا ” مطالعه كردم انصافا ” كتاب ذيقيمتى است په آنكه اصحابنا الامامية – رضوان الله عليهم – در مقابله با أهل سنت بيشتر در أطراف مسألة امامت بحث كرده، وباز بيشتر حالت دفاعي داشتند ودر مقابل تهمتها چنانكه تا كنون نيز مرسوم آنان است نوبت بررسى عقايد وآراء آنها را نداشتند ولكن اين مرد دانشمند اين راه را نرفته وچنانكه ملاحظة فرموده ايد در مطاوى كلمات مختصري بحديث غدير وحديث ثقلين اشارتي كرده ورد شده است واين هدف را تعقيب كرده كه روش أهل سنت را در آن قسمت از عقايد وآراء كه نص قرآن مجيد وسنت ثابته بر آن ناطق نيست بيان كند، ونيز اختلافات ايشان را در أحكام عملي روشن سازد، وراستى كه خوب از عهده بر آمده است جزاه الله عن الاسلام وأهله خير الجزاء وحشره مع مواليه البررة الأتقياء. خصوصا ” با حواشى جنابعالى كه مدارك أحاديث را بدست داده ايد خواننده بيشتر بهدف مؤلف خواهد رسيد وكمتر چيزى كه در باره اين كتاب شريف وحواشي پر فيض وبركت آن مى توان گفت آنست كه: گل بود بسبزه نيز آراسته شد، شكر الله مساعيكم وجزاكم عن محمد وآله خير الجزاء.


[ 72 ]

اين بنده در أثناى مطالعه باموري بر خورد كردم كه آنها را يادداشت كرده و بخدمت عرضه ميدارم تا چه قبول افتد وچه در نظر آيد (تا آخر نامه) “. امور يادداشت شده ارسالى بقرار ذيل است: بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله، والصلوة على محمد وآله ص 3، س 4: ” فوجدناهم في ذلك صنفين لا غير ” ولا يخفى عدم استقامة الكلام بحسب الظاهر فان افتراق الامة بأى حساب كان أكثر من ذلك، فالخوارج مقابلة لأهل السنة والجماعة والشيعة، والمعتزلة فرقة مقابلة لأهل السنة، ولعل نظر المؤلف إلى الافتراق الرئيسي الاساسى في الامة فان المعتزلة وان كانت مقابلة لأهل السنة الا أنها من الجماعة، والخوارج وان كانت مقابلة للجماعة الا أنها في عصر المؤلف انقلعت عن البلاد الكبيرة الاسلامية وتوطنت في حواشى البلاد الاسلامية مثل افريقيا وعمان ولذا جعلهم المؤلف (ره) صنفين، والله العالم. ص 3 س 9: ” ولم يقبلوا الاحاديث عنهم ” ولعل المصنف (ره) نظر إلى حال محدثي السنة في عصره وزمانه والا فأسانيد السنة مشحونة برجال الشيعة وقد ذكر السيد شرف الدين (ره) في المراجعات مائة رجل منهم، وذكر ابن النديم في الفهرست ص… أن أكثر المحدثين من


[ 73 ]

الشيعة وان كان المتأخرون من أهل السنة كابن حجر لونوا هؤلاء المحدثين من الشيعة بلون من التسنن فجعلوا الشيعة من يقدم عليا ” (ع) على عثمان، والغالي في التشيع من يقع في عثمان والزبير وطلحة وتعرض لسبهم، والرفض أو الغلو في الرفض من يقدم عليا ” – عليه السلام – على أبى بكر وعمر أو يكفرهما ويتبرء منهما (راجع لسان الميزان ج 1، ص 7 و 9) وليس عندي الكتاب بل نقلت اجمالا ” ونقلا ” بالمعنى. ص 4، س 8: ” فهم للرأى في الدين مستعلمون ” الظاهر أن الصحيح: ” مستعملون ” 1 ص 4، س 11: ولا يخفى أن عد الجهمية من الجماعة لا بأس به ولكن عدهم من أهل السنة ففيه تأمل حيث ان أهل السنة مفترقة عن الجهمية جدا ” بحيث ان أقذع جرح في رجال أهل السنة وصف انسان بأنه جهمى، ولعل الجهمية كانوا يعدون أنفسهم من أهل السنة ولكن أهل الحديث لما غلبوا عليهم فاحتكروا هذا الاسم لأنفسهم و المؤلف (ره) مشى على الطريق الأول أي قبل اختصاص كلمة ” أهل السنة ” بأصحاب الحديث. ثم لا يخفى أن جل ما ذكره في هذا العنوان موافق لعقائد الشيعة الا في قولهم انه تعالى هواء وانه داخل فيهم وفى كل ذى روح، ولا يقرون بمنكر ونكير، ولا بعذاب القبر ولا صراط… ولا أدرى كيف جعل المؤلف (ره) قول الجهمية من أنه تعالى لا يزول ولا يتحرك… (إلى آخره) من خصائص الجهمية مع أن الشيعة قائلة بها أيضا “.


1 – كلمة ” الظاهر ” تأدب من ذلك العالم فان الصحيح ما ذكره بتقديم الميم على اللام وهو غلط مطبعى، وكم له من نظير وقعنا فيه وقد ذكرنا فيما سبق من المقدمة (ص 60) وجه ذلك.

[ 74 ]

ص 6، س 8: ” أقاويل الجبرية ” لا أدرى كيف جعل الجبرية مقابلة للجهمية وأصحاب الحديث مع أن الجهمية وأصحاب الحديث قائلون بالجبر وأصحاب الحديث يكثرون من الروايات الدالة على الجبر وهى عندهم كثيرة، ومنها ما سيذكره المؤلف في ص 28 والجبر من خصائص عقائد أهل الحديث (أهل السنة). ص 7، س 2: ” أقاويل أصحاب الحديث ” من أهم عقائد أهل السنة وأصحاب الحديث القول بقدم القرآن، وقد وقعت هذه الفتنة في عصر المؤلف (ره) وقامت وقعدت لها الامة الاسلامية وتدخل المأمون وعلماء المعتزلة فيها على أهل الحديث واستتابوهم عن القول بعدم خلق القرآن ودامت الفتنة بعده في عصر المعتصم والواثق حتى جاء المتوكل فقدم أصحاب الحديث و دارت الدائرة على المعتزلة ولذلك لقبوه بمحيى السنة ومميت البدعة. ومن العجيب أن المؤلف (ره) مع معاصرته تماما ” لهذه المحنة لم يتعرض لهذه المسألة، وفى ظنى أنى رأيت رواية عن الامام أبى الحسن الهادى – عليه السلام – أنه نهى شيعته عن التعرض لهذه المسألة وتصفحت فلم أجدها ولعل عدم تعرضه انما كان لهذه العلة. ص 19، س 14: ” وحكى عن داود الظاهرى ” الصحيح داود الجواربى كما في الملل للشهرستاني، وبذلك يصحح ما نقل عن


[ 75 ]

العلامة (ره) في ص 27 من هذا الكتاب 1. ص 21، س 8: ” ومنهم من تستر بالكفة ” والصحيح بالبلكفة مصدر من ” بلا كيف ” مثل البسملة والحوقلة. ص 27، س 10: ” القمى عن الباقر عليه السلام ” ولا يخفى أن هذا التفسير الموجود المطبوع ليس بتمامه تأليف على بن ابراهيم بل هو تلفيق وتأليف من تفسيره وتفسير أبى الجارود رأس الجارودية الزيدية وقد ألفه أبو الفضل العباس بن… المذكور بعد الخطبة في اول الكتاب، وفى هذا التفسير روايات لا تجرى على أصول مذهب الشيعة الامامية وقد أشار إلى هذا التلفيق العلامة الكبير الشيخ آقا بزرگ – رحمه الله – في باب التفسير من الذريعة، فجعل هذه الرواية من هذا الكتاب الذى لعله من مؤلفات شخص مجهول أو زيدي، ووصفها بالاعتبار في أسانيد الفريقين لا يخلو عن اشكال خصوصا مع منافاتها لأصل التنزيه المسلم الثابت عن أئمة أهل البيت عليهم الصلوة والسلام. ص 42، س 14: ” الا أن حيث لهما مشتركات في العقائد ” والذى يظهر أن أهل الحديث هو اسم اتخذوه لأنفسهم (وبعد ذلك شاعت كلمه أهل السنة) وعطف الحشوية على أهل الحديث عطف تفسيرى وخصومهم من


1 – أقول: الامر كما ذكره – دام بقاؤه – الا أن الكلمة في منهاج الكرامة المطبوع أيضا غلط أي هناك أيضا ” الظاهرى “

[ 76 ]

المعتزلة وغيرهم لقبوهم بالحشوية قال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث ص 96 ما معناه: يسمون أهل الحديث الحشوية والنابتة والمجبرة وربما الجبرية… (أضواء على السنة ص 325 نقل عن تأويل مختلف الحديث) وقد نقلتم في ص 7 عن تبصرة العوام هذا المعنى أيضا وقال ابن المرتضى في كتابه الملل والنحل ص 11: والحشوية لا مذهب لهم منفرد وأجمعوا على الجبر والتشبيه وجسموا وصوروا وقالوا بالأعضاء وقدم ما بين الدفتين ومنهم أحمد بن حنبل واسحاق بن راهويه وداود بن محمد… إلى آخر كلامه، وأنت خبير أن هؤلاء رؤساء أصحاب الحديث. ص 54، س 15: ” لم يقاتل دونه الا عبيدة ” الظاهر أن الصحيح ” الا عبيده ” ” أي باضافة كلمة عبيد التى هي جمع العبد إلى الضمير الذى يرجع إلى عثمان). ص 57، س 8: ” ما الوفا عن على ذى فرق ” أقول: صح حدسكم في كلمة ما الوفا والصحيح في تمام الجملة: ما ألونا عن أعلى ذى فوق، كذا في طبقات ابن سعد (ج 3، ص 43): ” قال عبد الله (يعنى ابن مسعود) حين استخلف عثمان: ما ألونا عن أعلى ذى فوق ” وذكر بعد سطور هذه الكلمة بسند آخر وصورة اخرى: ” فلم نأل عن خيرنا ذى فوق فبايعنا أمير المؤمنين عثمان… “. وفى أقرب الموارد في فوق: هو أعلاهم فوقا ” أي أكثرهم حظا ” ونصيبا “، فحاصل معنى الكلمة أنه: ما قصرنا في اختيارنا عثمان للخلافة عن أعلى وأحسن من له حظ في الفضائل، ويدل على هذا المعنى النقل الآخر “.


[ 77 ]

أيضا ص 57، س 9: ” الا أنهم وقفوا لأفضل ” أقول: الظاهر أن الصحيح: ألا انهم وفقوا، ويمكن صحة المعنى أيضا مع كون العبارة ” الا ” ولكن بعدها: ” وفقوا ” لا ” وقفوا “. [ أقول: لما صححت هذه العبارة المغلوطة ببركة مطالعة هذا السيد الجليل فالأولى أن نشير هنا إلى تفصيل ما ذكره على سبيل الاجمال حتى يتبين الأمر تبينا ” تاما ” بحيث لا يحتاج أهل النقد إلى المراجعة لكتاب آخر ثم ننقل بقية ما كتبه الينا فنقول: قال ابن سعد في الطبقات تحت عنوان ” ذكر بيعة عثمان بن عفان – رحمه الله – ما نصه (ج 3، ص 43 من طبعة ليدن، و 62 – 63 من طبعة بيروت): ” قال: أخبرنا أبو معاوية قال: أخبرنا الأعمش عن عبد الله بن سنان الأسدى قال: قال عبد الله حين استخلف عثمان: ما ألونا عن أعلى ذى فوق. قال: أخبرنا أبو معاوية الضرير وعبيدالله بن موسى وأبو نعيم الفضل بن دكين قالوا: أخبرنا مسعر عن عبد الملك بن ميسرة عن النزال بن سبرة قال: قال عبد الله حين استخلف عثمان: استخلفنا خير من بقى ولم نأله. قال: أخبرنا حجاج بن محمد عن شعبة عن عبد الملك بن ميسرة عن النزال ابن سبرة قال: شهدت عبد الله بن مسعود في هذا المسجد ما خطب خطبة الا قال: أمرنا خير من بقى ولم نأل. قال: أخبرنا عفان بن مسلم قال: أخبرنا حماد بن سلمة قال: أخبرنا عاصم بن بهدلة عن أبى وائل أن عبد الله بن مسعود سار من المدينة إلى الكوفة ثمانيا ” حين استخلف عثمان بن عفان فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أما بعد فان أمير المؤمنين عمر بن الخطاب مات فلم نر يوما أكثر نشيجا ” من يومئذ، وإنا اجتمعنا أصحاب محمد فلم نأل عن خيرنا


[ 78 ]

ذى فوق، فبايعنا أمير المؤمنين عثمان، فبايعوه “. قال ابن الأثير في النهاية: ” وفى حديث على يصف أبا بكر: كنت أخفضهم صوتا ” وأعلاهم فوقا “، أي أكثرهم نصيبا ” وحظا ” من الدين، وهو مستعار من فوق السهم وهو موضع الوتر منه، (ه‍) ومنه حديث ابن مسعود: اجتمعنا فأمرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق، أي ولينا أعلانا سهما ” ذا فوق، أراد خيرنا وأكملنا تاما ” في الاسلام والسابقة والفضل، ومنه حديث على: ومن رمى بكم فقد رمى بأفوق ناصل أي بسهم منكسر الفوق لا نصل فيه، وقد تكرر ذكر الفوق في الحديث “. قال ابن منظور في لسان العرب بعد نقل حديث ابن مسعود وبيان معناه بمثل ما بينه وفسره ابن الاثير في النهاية ما نصه: ” وفى حديث عبد الله بن مسعود في قوله: انا أصحاب محمد اجتمعنا فأمرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق قال الاصمعي: قوله: ذا فوق. يعنى السهم الذى له فوق وهو موضع الوتر فلهذا خص ذا الفوق، وانما قال: خيرنا ذا فوق، ولم يقل: خيرنا سهما “، لانه قد يقال: له سهم، وان لم يكن اصلح فوقه ولا احكم علمه فهو سهم وليس بتام كامل حتى إذا اصلح فوقه واحكم عمله، فهو حينئذ سهم ذو فوق، فجعله عبد الله مثلا ” لعثمان – رضى الله عنه – يقول: انه خيرنا سهما ” تاما ” في الاسلام والفضل والسابقة “. قال الزمخشري في الفائق في (فوق) ما نصه: ” ابن مسعود – رضى الله تعالى عنه – قال المسيب بن رافع: سار الينا عبد الله سبعا ” من المدينة فصعد المنبر فقال: ان أبا لؤلؤة قتل أمير المؤمنين عمر فبكى الناس ثم قال: انا أصحاب محمد اجتمعنا فأمرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق أي عن خيرنا سهما، ومن أمثالهم في الرجل التام في الخير: هو أعلاها ذا فوق، وذكر


[ 79 ]

السهم مثل للنصيب من الفضل والسابقة، شبه بالسهم الذى اصيب به الخصل في النضال، وصفته بالفوق من قبل أنه يتم به اصلاحه تهيؤه للرمي، ألا ترى إلى قول عبيد: فأقبل على أفواق سهمك انما * تكلفت من أشياء ما هو ذاهب يريد: أقبل على ما تصلح به شأنك “. وقال في المستقصى من أمثال العرب ما نصه (ج 2، ص 292): ” هو أعلاها ذا فوق أي أعلاها سهما ” ذا فوق، لان السهم إذا كان ذا فوق ونصل فذلك تمامه، وقال بعض الصحابة – رضى الله عنه – في عثمان – رضى الله عنه – عند استخلافه: ما ألونا أعلاها ذا فوق، ولا معنى تاما في الخبر، يضرب في تفضيل الرجل “. وقال في أساس البلاغة: ” وأقبل على أفواق نبلك، قال عبيدة: فأقبل على أفواق نبلك انما * تكلفت بالاشياء ما هو ذاهب ويقال: له من كذا سهم ذو فوق، أي حظ كامل، وسهم أفوق أي ناقص، ويقال للرجل إذا أخذ في فن من الكلام: خذ في فوق أحسن منه (إلى آخر ما قال) “. وقال الميداني في مجمع الامثال (ص 732 من طبعة ايران): ” هو أعلى الناس ذا فوق أي أعلى الناس سهما “، ويقولون: هو أعلى القوم كعبا “، وقال سعد بن أبى وقاص لأهل الكوفة: ان المسلمين قد بايعوا عثمان بن عفان ولم يألوا أن بايعوا أعلاهم ذا فوق، أي أفضلهم “. قال ابن عبد البر في الاستيعاب وابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمة عثمان ابن عفان ما نصه: ” وقال ابن مسعود حين بويع عثمان بالخلافة: بايعنا خيرنا ولم نأل “. قال أبو هلال العسكري المتوفى سنة 395 في جمهرة الامثال في الباب الأول الذى في الأمثال التى في أولها ألف أصلية أو مجتلبة: (ص 47 من طبعة بمبئى سنة 1307 ه‍ ق)


[ 80 ]

” قولهم: أعلاها ذا فوق، وقولهم: ان شئت فارجع من فوق أو هو أعلى القوم سهما ” وأرفعهم أمرا “، وذو الفوق هو سهم، وفوقه الموضع الذى يوضع فيه الوتر، أي أعلاها سهما “. أخبرنا أبو القاسم عن العقدى عن أبى جعفر عن المدايني عن أبى حرى وعن زياد عن أبى عبد الله بن الحارث قال: قيل لعبدالله بن مسعود وهو ينال من عثمان: بايعتم رجلا ثم أنشأتم تشتمونه ؟ ! فقال: والله ما ألونا أن بايعنا أعلانا ذا فوق غير أنه أهلكه شح النفس وبطانة السوء، قال: أفلا تغيرون ؟ – قال: فما ابالى أجبلا ” راسيا ” زاولت أم ملكا ” مؤجلا ” حاولت ؟ ! ولوددت أنى وعثمان برمل عالج يحثى كل واحد على صاحبه حتى يموت الأعجل. ما ألونا، ما قصرنا، ويحثى أي يسفى ويثير. ويقولون: ان شئت فارجع في فوق، أي ارجع إلى الأمر الأول من المصالحة والمواخاة، وأنشد ثعلب: هل أنت قائلة خيرا ” وتاركة * شرا ” وراجعة ان شئت في فوق ” قال أبو عبيد القاسم بن سلام الهروي المتوفى سنة 224 ه‍ ق في غريب – الحديث تحت عنوان فوق (ج 4، ص 82): ” وقال أبو عبيد: في حديث عبد الله [ رحمه الله ] أنه سار سبعا ” من المدينة إلى الكوفة في مقتل عمر – رضى الله عنه – فصعد المنبر فقال: ان أبا لؤلؤة قتل أمير المؤمنين عمر قال: فبكى الناس، فقال: انا أصحاب محمد اجتمعنا وأمرنا عثمان ولم نأل عن خيرنا ذا فوق. قال الاصمعي: [ قوله: ذا فوق ] يعنى السهم الذى له فوق، وهو موضع الوتر وانما نراه قال: خيرنا ذا فوق، ولم يقل: خيرنا سهما “، لأنه قد يقال: له سهم وان لم يكن اصلح فوقه ولا احكم عمله فهو سهم وليس بتام كامل حتى إذا اصلح عمله


[ 81 ]

واستحكم فهو حينئذ سهم ذو فوق فجعله عبد الله مثلا ” لعثمان – رضى الله عنه – يقول: انه خيرنا سهما ” تاما ” في الاسلام والسابقة والفضل، فلهذا خص ذا الفوق “. قال الحاكم في المستدرك عند ذكره فضائل عثمان (ج 3، ص 97): ” حدثنا أبو بكر بن اسحاق أنبأنا بشر بن موسى حدثنا أبو نعيم الفضل بن دكين حدثنا الاعمش عن عبد الله بن يسار قال: [ لما ] جاءت بيعة عثمان – رضى الله عنه – قال عبد الله: ما آلو عن أعلانا ذا فوق “. ونقله الذهبي في تلخيص المستدرك هكذا (انظر ذيل الصفحة المشار إليها): ” الأعمش عن عبد الله بن يسار قال: لما جاءت بيعة عثمان قال عبد الله: ما آلو عن أعلانا ذا فوق ” قال الهيثمى في مجمع الزوائد عند ذكره أبواب مناقب عثمان (ج 9، ص 88): ” باب أفضليته – رضى الله عنه – عن النزال بن سبرة قال: لما استخلف عثمان قال عبد الله بن مسعود: أمرنا خير من بقى ولم نأل. وفى رواية: ما ألونا عن أعلاها ذا فوق، رواه الطبراني بأسانيد، ورجال أحدها رجال الصحيح “. قال ابن الجوزى في صفة الصفوة تحت عنوان ” ذكر ثناء الناس على عثمان ” (ج 1، ص 118): ” وعن عبد الله قال حين استخلف عثمان: استخلفنا خير من بقى ولم نأله “. قال السيوطي في تاريخ الخلفاء في فصل في خلافة عثمان: (ص 60 طبعة مصر نسة 1305) ” وأخرج ابن سعد والحاكم عن ابن مسعود – رضى الله عنه – أنه قال لما بويع عثمان: أمرنا خير من بقى ولم نأل “. أقول: لا حاجة إلى الخوض في بيان المقصود بأكثر من ذلك فان الأساس والأصل في أمثال المورد الاهتداء إلى صحيح العبارة فإذا صححت العبارة فسبيل المراجعة واضح وباب تكثير النقل من الكتب مفتوح، كما قيل بالفارسية: ” معما چو


[ 82 ]

حل گشت آسان شود ” والسلام على من اتبع الهدى ]. (وقد تم ما خضنا فيه من تشييد مبنى هذا التصحيح) فلنرجع إلى ما كنا فيه من نقل ما كتب الينا صديقنا الروحانى طال بقاؤه ص 123، س 6: ” وعبد الله بن عمر قاتلوا عليا ” عليه السلام ” الصحيح عبد الله بن عمرو، أي ابن عمرو بن العاص فان ابن عمر لم يقاتله عليه السلام، أو يكون الصحيح عبيدالله بن عمر، والأول أقرب. ص 139، س 5: ” في مسجد حية ” ولعل الصحيح: في مسجد حيه، أي مسجد قبيلته. ص 143، س 7: ” وقريش شركاؤههم ” والصحيح: شركاؤهم. ص 203، س 12: ” مما رواه عن الموطأ ” وهكذا في الموطأ المطبوع مع تنوير الحوالك ص 71 وهى رواية مرسلة ولكن السيوطي أسند حديثا بمعناه. ص 205، س 1: ” وذلك أن المسح على الرأس والرجلين ناطق بهما الكتاب ” قال أحد أعلام السنة ابراهيم بن محمد الحنفي الحلبي المتخرج من مصر


[ 83 ]

والامام الخطيب في جامع السلطان محمد الفاتح بقسطنطنية والمتوفى بها سنة 956 في كتابه المعروف ب‍ ” غنية المتملى في شرح منية المصلى ” المعروف عندهم بالشرح الحلبي الكبير في ص 15 عند قوله: وأرجلكم إلى الكعبين، ما نصه: ” قرء في السبعة بالنصب والجر والمشهور أن النصب بالعطف على وجوهكم والجر على الجوار، والصحيح أن الأرجل معطوفة على الرؤس في القراءتين ونصبها على المحل وجرها على اللفظ، وذلك لامتناع العطف على المنصوب (يعنى وجوهكم) للفصل بين العاطف 1 والمعطوف عليه بجملة أجنبية والأصل أن لا يفصل بينهما بمفرد فضلا عن الجملة ولم يسمع في الفصيح نحو: ضربت زيدا ” ومررت بعمرو وبكرا ” بعطف بكرا ” على زيدا “… ثم نقل كلاما ” في توجيه غسل الرجلين وذكر روايات في وجوب غسل الرجلين (إلى ان قال) فلا عبرة بمن جوز المسح على القدمين من الشيعة ومن شذ. ولا يخفى أن قول مثل المؤلف في مثل تلك الأوساط العلمية التى تغلب عليها العلوم الأدبية أكثر من غيرها معتبر يعتنى به مع عدم الانكار عليه طول تلك المدة و مقبولية كتابه عندهم، وليت شعرى كيف يحكم بذوقه الأدبي السليم أولا بوجوب عطف أرجلكم على رؤسكم وامتناع العطف على وجوهكم ومقتضاه وجوب المسح على الرجلين ولكن يخرج النتيجة بقوله أخيرا: فلا عبرة بمن جوز المسح على القدمين ؟ ! ونعم ما قال شيخنا البهائي (ره) خطابا لصاحب العصر عجل الله تعالى فرجه الشريف: وأنقذ كتاب الله من يد عصبة * عصوا وتمادوا في عتو واضرار يحيدون عن آياته لرواية * رواها أبوشعيون عن كعب الاحبار ص 209، س 19: ” وممن ذهب إلى هذا القول الشيخ الثقة الجليل الأقدم ” غير خفى على الناظر في هذا الكتاب الشريف خصوصا ” هذا الفصل أن مؤلف


1 – قال في الهامش: هكذا نقلت، وأظن أنى نقلته غلطا ” والصحيح بين المعطوف و المعطوف عليه وليس عندي الكتاب.

[ 84 ]

الكتاب (ره) يجعل كلام العامة في نقصان القرآن طعنا ” عليهم فهذا مما يدل على أن الشيعة ومنهم المؤلف لا يقولون بذلك، فما ذكر المحدث النوري (ره) من نسبة هذا القول إلى الفضل بن شاذان في غير محله. ص 339، س 3: ” وتنتحلون التفريض ” ولعل الصحيح التفويض أي فوض اليكم أمر دينكم. ص 346، س 10: ” ثم فرج ” الصحيح: ثم خرج. ص 357، س 3: ” فيما رووه ” والاحسن بل الاصح: ” فيما رآه النعمان ” (إلى آخره) كما يدل على ذلك قوله فيما بعد (س 5): ” ممن قال بالرأى، والكلام في عدم حجية آرائهم لا فيما يروونه. ص 357، س 6: ” لا بما لم يبعث الله نبيه به ” الظاهر زيادة ” لا ” وبذلك يستقيم المعنى ويدل على ذلك ما في ص 358، س 2 من قوله: ” هؤلاء الادلاء من دين الله على ما لم يبعثنى به إلى خلقه “. (انتهى ما كتبه الينا صديقنا الحاج سيد مهدى الروحانى) أقول: ينبغى أن نشير هنا إلى مطلبين: 1 – ان القول بتحريف القرآن الكريم بمعزل عن الصواب وأشرنا إليه على سبيل


[ 85 ]

الاجمال في التعليقات (انظر ص 220) وأما الحجة على ذلك والجواب عن الاخبار الواردة في هذا المضمار فيطلبان من موضع آخر فان المقام كان لا يسع البحث عنهما والخوض فيهما. 2 – لما كان التحقيق يقتضى أن ننقل قطعة من رواية وردت في موضوع القرآن المجيد في موضعها من تعليقاتنا على هذا الكتاب (وهو ص 209 – 229) وكان قد فاتنا نقلها هناك استدركناها هنا لئلا تكون التعليقات ناقصة من هذه الجهة وهى: قال سليم بن قيس الهلالي في كتابه المعروف ضمن حديث مبسوط: (انظر ص 122 من طبعة بيروت، وص 55 – 56 من طبعة النجف) ” قال طلحة: يا أبا الحسن شئ أريد أن أسألك عنه، رأيتك خرجت بثوب مختوم فقلت: أيها الناس انى لم أزل مشغولا ” برسول الله صلى الله عليه وآله بغسله وتكفينه ودفنه ثم شغلت بكتاب الله حتى جمعته لم يسقط منه حرف فلم أر ذلك الذى كتبت وألفت، ورأيت عمر بعث اليك حين استخلف أن ابعث به إلى فأبيت أن تفعل، فدعى عمر الناس فإذا شهد رجلان على آية قرآن كتبها وما لم يشهد عليه غير رجل واحد رماه ولم يكتبه وقد قال عمر وأنا أسمع: قد قتل يوم اليمامة رجال كانوا يقرؤون قرآنا ” لا يقرؤه غيرهم فذهب، وقد جاءت شاة إلى صحيفة وكتاب عمر يكتبون فأكلتها وذهب ما فيها، والكاتب يومئذ عثمان فما تقولون ؟ وسمعت عمر يقول وأصحابه الذين ألفوا وكتبوا على عهد عمرو على عهد عثمان: ان الاحزاب تعدل سورة البقرة، والنور ستون ومائة آية، والحجر تسعون آية 1 فما هذا ؟ وما يمنعك يرحمك الله أن تخرج ما ألفت للناس وقد شهدت عثمان حين أخذ ما ألف عمر فجمع له الكتاب وحمل الناس على قراءة واحدة ومزق مصحف أبى بن كعب وابن مسعود وأحرقهما بالنار فما هذا ؟


[ 86 ]

فقال أمير المؤمنين (ع): يا طلحة ان كل آية أنزلها الله على محمد صلى الله عليه وآله عندي باملاء رسول الله صلى الله عليه وآله وكل حلال أو حرام أو حد أو حكم أو شئ تحتاج إليه الامة إلى يوم القيامة عندي مكتوب باملاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخط يدى حتى أرش – الخدش، قال طلحة: كل شئ من صغير أو كبير أو خاص أو عام كان أو يكون إلى يوم القيامة فهو مكتوب عندك ؟ – قال: نعم وسوى ذلك ” (الحديث بطوله). ونقل الحديث الطبرسي (ره) في الاحتجاج عن كتاب سليم (انظر ص 77 من الطبعة الاولى بتبريز). ونقله المجلسي (ره) في المجلد التاسع عشر من البحار في باب ما جاء في كيفية جمع القرآن (انظر ص 10) إلى غير ذلك ممن نقله منهما. وانما استدركناها هنا لموافقتها لما ذكره الفضل في الايضاح في غالب الفقرات (انظر ص 211 – 217) ولتكون في مرأى الناظر في الكتاب ان أراد التحقيق فيها. الثاني 2 – أن ننقل هنا كلامين من كتابين للعالم الربانى الشيخ آقا بزرگ الطهراني – تغمده الله بغفرانه وأفاض على تربته شآبيب رحمته ورضوانه – ونختم بهما ترجمة الفضل ابن شاذان فان الخوض في ترجمته على سبيل التفصيل يقتضى مجالا ” واسعا ” ويستدعى تأليف كتاب مستقل مبسوط وانما اكتفينا هنا بهذا المقدار فان المقام لا يقتضى أكثر من ذلك، والكلامان على هذا الترتيب: 1 – قال الشيخ المذكور اسمه في كتابه ” مصفى المقال في مصنفي علم الرجال ” ما نصه (ص 360 – 362): ” أبو محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدي النيسابوري المتوفى بعد 254 وقبل 260 كان من أصحاب الرضا والجواد والهادي – عليهم السلام – وتوفى في أيام العسكري (ع) حكى النجاشي – عن الكنجى وهو يحيى بن زكريا الذى سمع


1 – في كلتا الطبعتين ” في نسخة بدلها: والحجر تسعون ومائة آية “. 2 – أي من الامرين المشار اليهما فيما تقدم (ص 70).

[ 87 ]

عنه التلعكبرى في سنة 318 وله يومئذ أكثر من مائة وعشرين سنة أنه ذكر أن الفضل ابن شاذان صنف مائة وثمانين كتابا “، أقول: منها اليوم والليلة الذى عرض على أبى محمد العسكري (ع) فترحم عليه ثلاثا ” وقال: انه صحيح ينبغى أن يعمل به. ومن كتبه ما نقل عنه العلامة (ره) في الخلاصة في القسم الثاني في ترجمة محمد بن سنان بعد قوله: والوجه عندي التوقف فيما يرويه فان الفضل بن شاذان – رحمه الله – قال في بعض كتبه: ” ان من الكذابين المشهورين ابن سنان… ” واستظهر الكنى في توضيح المقال من نقل العلامة عن كتاب الفضل ذلك أنه أيضا ” من المصنفين في علم الرجال وبالجملة كونه من أئمة علم الرجال لا شبهة فيه لكثرة الاعتماد على أقواله ونقلها في الكتب الرجالية معتمدا ” عليها حتى أن الشيخ أبا على في رجاله جعل للتسهيل رمزا ” لاسمه وهو ” فش “. ويأتى محمد بن أحمد بن نعيم بن شاذان المعروف بأبى عبد الله الشاذانى الذى يروى عن عم أبيه الفضل بن شاذان هذا في كتابه الذى وجده الكشى بخطه ونقل عنه في تراجم كثيرة، وللفضل بن شاذان أخوان آخران كلاهما يرويان عنه، أحدهما على والد أبى نصر قنبر بن على بن شاذان يروى عن أبيه على وهو عن أخيه الفضل. وثانيهما محمد بن شاذان بن الخليل يروى عن أخيه الفضل، ويروى عنه ابن أخيه وهو أبو محمد جعفر بن نعيم بن شاذان أخو أحمد بن نعيم المذكور وعم أبى عبد الله الشاذانى، وكان أبو محمد جعفر بن نعيم من مشايخ الصدوق “. وانما ذكرنا هذا الكلام لاشتماله على فوائد: الاولى – تردد ذلك العالم في تأريخ وفاة الفضل مع اتفاق غيره في ذلك على سنة 260 حتى أن ذلك العالم نفسه أيضا ” لم يشر إلى خلاف في ذلك في مشيخته كما يأتي كلامه. الثانية – تصريحه (ره) بأن الفضل من أئمة علم الرجال فان علماء الرجال


[ 88 ]

ينقلون أقواله في الكتب الرجالية معتمدين عليها وذلك مما فصلنا القول فيه فيما سبق تحت عنوان ” شئ مما يدل على جلالة قدر الفضل وعظمة شأنه عند الشيعة الامامية ” (انظر ص 32 – 34) ففيه تشييد لبنيان ما ذكرناه، واما استظهار الكنى – نور الله مرقده – من كلام العلامة (ره) كون الفضل من المصنفين في علم الرجال فليس في محله كما هو ظاهر لمن تأمل فيه. الثالثة – اشارته (ره) إلى بعض أقرباء الفضل وقد كنا ذكرنا فيما تقدم نقله من كتاب دهخدا (ره) أن الكلام في بعض عشيرته يأتي بعد ذلك (انظر ص 52). 2 – قال أيضا ” ذلك العالم في آخر كتاب صغير له يسمى ” الاسناد المصفى إلى آل المصطفى ” وهو في ذكر طرق روايته وأسامي مشيخته ما نصه (ص 93 – 94): ” فصل – وعن أبى النضر العياشي عن الشيخ أبى عبد الله محمد بن أحمد بن نعيم بن شاذان بن الخليل الأزدي النيسابوري المعروف بأبى عبد الله الشاذانى، له كتاب في التراجم قد أكثر النقل عن كتابه بخطه الشيخ أبو عمرو الكشى في كتابه وهو يروى عن عم أبيه الشيخ أبى محمد الفضل بن شاذان بن الخليل الأزدي النيسابوري المتوفى سنة 260 وهو أيضا ” 1 من أصحاب الامام الجواد والهادي والعسكري – عليهم السلام – ومن أئمة الجرح والتعديل وأقواله المأخوذة أصلها عن كتبه مشهورة وجعل ” فش ” في بعض كتب الرجال رمزا ” إلى اسمه عند النقل عنه. فصل – وعن أبى عمرو الكشى عن الشيخ أبى الحسن على بن محمد بن قتيبة النيسابوري تلميذ أبى محمد الفضل بن شاذان وأكثر الرواية عنه الكشى في كتابه بقوله ” حدثنى ” الصريح في السماع منه، وقد ينقل عنه بعنوان: ” قال ابن قتيبة ” والظاهر أن هذا مأخوذ من كتابه وهو يروى عن شيخه الفضل بن شاذان المذكور وقد قرأ عليه


1 – اشارة إلى ما ذكره قبيل ذلك بقوله (ص 93): ” وهو يروى عن الشيخ أبى – جعفر محمد بن عيسى بن عبيد بن يقطين العبيدي اليقطينى من أصحاب الامام أبى جعفر الجواد والهادي والعسكري عليهم السلام “.

[ 89 ]

كتبه ويرويها عنه، وهو الذى سمى كتاب الديباج 1 لشيخه ابن شاذان بهذا الاسم “. أقول: قد تبين لك مما قدمنا ذكره آنفا ” أن الشيخ آقا بزرگ (ره) قد عد في الذريعة كتاب الايضاح من تصانيف الفضل وصرح بأنه له (انظر ص 42 – 43) فيكون داخلا فيما يرويه عن مشيخته – رضوان الله عليهم – إلى ان ينتهى إلى الفضل و حيث انه – قدس الله روحه – من مشايخي وقد أجاز لى أن أروى عنه ما يرويه ويسوغ له روايته فها أنا ذا أروى هذا السفر الجليل من ذلك الشيخ النبيل بطرقه المذكورة في مشيخته المنتهية إلى مصنف الكتاب الفضل بن شاذان – غمره الله بالفضل والاحسان وتغمده بالعفو والغفران وكساه حلل الرحمة والرضوان. بقى شئ يجب على أن أشير إليه هنا وهو: أنى استفدت في تصحيح هذا الكتاب من صديقى الفاضل البارع الجامع عبد الحميد الكردستاني المعروف ببديع الزمانى – سلمه الله وأبقاه ووفقه لما يحبه ويرضاه – شيئا ” كثيرا ” بحيث لولا افاداته الشريفة لم يتيسر لى تصحيح بعض الموارد، فجزاه الله عنى خير الجزاء بحرمة النبي وعترته الازكياء الاصفياء. موضوع مهم ينبغى أن يتوجه إليه ليعلم الناظر في هذا الكتاب وفيما علق عليه من حواش أن غرضنا الأصلى من نشره هو احياء أثر كبير من تراث واحد من قدماء علمائنا معشر الشيعة، ولم يكن رأسا ” في قصدنا الاحتجاج على اثبات رأى أو نفيه واحقاق قول أو ابطاله سواء كان


1 – قد تكلمنا في هذه الكلمة واحتملنا كونها مصحفة ” الايضاح ” ومحرفة عنها (راجع ص 12 – 13 وص 54 – 55).

[ 90 ]

لنا أو علينا، وانما اضطررنا تبعا ” إلى أشياء ذكرناها في التعليقات لبيان أصل المتن و ايضاحه وارشاد القارئين إلى مواضع مشكلاته وهدايتهم إلى حل معضلاته فان الكتاب كتاب كلامي والموضوع موضوع استدلالى فلابد في مثله من أخذ ورد وقبول و صد وحل وعقد وتصديق وتكذيب وتخطئة وتصويب وايراد المدعى بالدليل و البرهان وتشييد مبناه بالحديث والقرآن، وبالجملة من المعلوم عند كل أحد أن الخوض في بيان المقصود بالنقض والابرام هو موضوع علم الكلام فالمرجو من اخواننا المؤمنين وخلاننا المسلمين أن ينظروا فيها بعين الرضا. فعين الرضا عن كل عيب كليلة * كما أن عين السخط تبدى المساويا فالحمد لله الذى هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله، ونستغفره مما وقع فيها من خلل وحصل فيها من زلل، ونعوذ به من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا وزلات أقدامنا وعثرات أقلامنا، فهو الهادى إلى الرشاد والموفق للصواب والسداد، والسلام على من اتبع الهدى. قد آن لنا الآن أن ننجز وعدنا للقارئين ونضع صورة صفحة أو صفحتين من كل نسخة من النسخ التى وصلت الينا وكانت عندنا حين طبع الكتاب، وكذا صورة قبره. وكان تحرير ذلك في الليلة الحادية عشر من ذى القعدة وهى ليلة ميلاد مولانا أبى الحسن على بن موسى الرضا – عليه السلام – من شهور سنة 1391 من الهجرة النبوية = 9 / 10 / 1350 ه‍ ش. مير جلال الدين الحسينى الارموى المحدث الايضاح للشيخ الاجل الاقدم الفضل بن شاذان الازدي النيسابوري المتوفى سنة 260 ه‍ عنى بتحقيق الكتاب وخرج احاديثه وقدم له السيد جلال الدين الحسينى الارموى المحدث


[ 1 ]

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الذى خلق السماوات والارض وجعل الظلمات والنور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون 1 والحمد لله الذى اصطفى محمدا ” لرسالته، وارتضاه لنفسه، وائتمنه على وحيه، وابتعثه نبيا إلى خلقه رحمة للعالمين، يبشر بالجنة من أطاعه، وينذر بالنار من عصاه إعذارا ” وإنذارا “، وأنزل عليه كتابا ” عزيزا ” 2 لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه تنزيل من حكيم حميد 3 احتجاجا ” على خلقه بتبليغ حجته وأداء رسالته، وإنفاذ حكمه وإقامة حدوده، وتحليل حلاله وتحريم حرامه، آمرا ” بطاعته ناهيا ” عن معصيته، قد أكمل 4 له دينه، وهداه لرشده وبصره من العمى، وعصمه من الضلالة والردى [ وأقامه على المحجة البيضاء 5 ] يقول الله – عزوجل -: انا أوحينا اليك كما أوحينا إلى نوح والنبيين من بعده وأوحينا إلى ابراهيم واسماعيل واسحاق ويعقوب والأسباط وعيسى وأيوب ويونس وهارون وسليمان وآتينا داود زبورا ” * ورسلا ” قد قصصناهم عليك من قبل ورسلا ” لم نقصصهم عليك وكلم الله موسى تكليما * رسلا ” مبشرين ومنذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل وكان الله عزيزا حكيما 6 ويقول عزوجل: وكذلك نفصل الآيات ولتستبين سبيل المجرمين 7 وقال


1 – آية 1 سورة الانعام. 2 – م: ” عربيا ” وهو مأخوذ من قوله تعالى ” وانه لكتاب عزيز ” (آية 41 سورة فصلت). 3 – آية 42 سورة فصلت. 4 – ح ج س مج مث: ” أكمل الله “. 5 – في م فقط. 6 – آيه 163 و 164 و 165 سورة النساء. 7 – آية 55 سورة الانعام.

[ 2 ]

عزوجل: انا أنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك الله ولا تكن للخائنين خصيما ” 1 وقال عزوجل: قل انى على بينة من ربى وكذبتم به ما عندي ما تستعجلون به ان الحكم الا لله يقص الحق وهو خير الفاصلين 2 [ وقال: وما أنزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه وهدى ورحمة ” لقوم يؤمنون 3 وقال: وما اختلفتم فيه من شئ فحكمه إلى الله 4 وقال: وهذا كتاب أنزلناه مبارك فاتبعوه واتقوا لعلكم ترحمون * أن تقولوا انما انزل الكتاب على طائفتين من قبلنا وان كنا عن دراستهم لغافلين * أو تقولوا لو أنا انزل علينا الكتاب لكنا أهدى منهم فقد جاءكم بينة من ربكم وهدى ورحمة فمن أظلم ممن كذب بآيات الله وصدف عنها سنجزي الذين يصدفون عن آياتنا سوء العذاب بما كانوا يصدفون 5 ] وقال: ان احكم بينهم بما أنزل الله وتتبع أهواءهم واحذرهم ان يفتنوك عن بعض ما أنزل الله اليك فان تولوا فاعلم أنما يريد الله ان يصيبهم ببعض ذنوبهم وان كثيرا من الناس لفاسقون * أفحكم الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكما لقوم يوقنون 6. فبلغ صلوات الله عليه وآله رسالات ربه، وصدع بأمره، وصبر على حكمه واوذى في جنبه، وجاهد في سبيله، ونصح لامته، ورؤف بالمؤمنين، وغلظ على الكافرين، وعبد الله حتى أتاه اليقين 7 فصلى الله عليه وآله الطيبين الطاهرين وعلى جميع الانبياء والمرسلين وبلغه أشرف محل المكرمين [ آمين رب العالمين 8 ].


1 – آية 105 سورة النساء. 2 – آية 57 سورة الانعام. 3 – آية 64 سورة النحل. 4 – صدر آية 10 سورة الشورى. 5 – آيات 155 و 156 و 157 سورة الانعام، وليعلم أن الايات الواقعة بين الحاصرتين لم تذكر في نسخة م. 6 – آية 49 و 50 سورة المائدة. 7 – اشارة إلى قول الله تعالى: ” واعبد ربك حتى يأتيك اليقين ” وهو آخر آية من سورة الحجر). 8 – في م فقط.

[ 3 ]

اما بعد (الاختلاف والنظر) فانا نظرنا فيما اختلفت فيه الملة 1 من أهل القبلة حتى كفر بعضهم بعضا ” وبرئ بعضهم من بعض وكلهم ينتحل الحق ويدعيه فوجدناهم في ذلك صنفين لا غير، فأحدهما المتسمون 2 بالجماعة المنتسبون إلى السنة وهم في ذلك مختلفون في أهوائهم وأحكامهم وآرائهم، وحلالهم وحرامهم، وبعضهم في ذلك راض ببعض يجيزون شهاداتهم ويصلون خلفهم ويقبلون 3 الاحاديث عنهم ويزكونهم غير أنهم قد أجمعوا على خلاف الصنف الآخر وهم الشيعة فلم يقبلوا شهاداتهم ولم يزكوهم ولم يصلوا خلفهم ولم يقبلوا الأحاديث عنهم. التمييز بين الصنفين فنظرنا فيما الصنف الأول عليه مقيمون وبه متمسكون وبه يدينون، الذى تسموا له بالجماعة وانتسبوا به إلى السنة فوجدناهم يقولون 4: ان الله تبارك وتعالى لم يبعث نبيه محمدا ” – صلى الله عليه وآله – إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من أمر دينهم وحلالهم وحرامهم ودمائهم ومواريثهم وفروجهم ورقهم وسائر أحكامهم


1 – ح س ج مث مج: ” أهل الملة “. 2 – م: ” المسمون “. 3 – م: ” ينقلون “. 4 – قال العالم الربانى محمد بن مرتضى المعروف بالفيض القاسانى (ره) في أوائل الاصل الاول من كتابه الاصول الاصيلة (ص 5 من النسخة المطبوعة) وكذا في أوائل الفصل العاشر من كتابه سفينة النجاة (ص 103 من النسخة المطبوعة): ” قال أبو محمد الفضل بن شاذان النيسابوري (إلى ان قال) في كتابه المسمى بالايضاح في القوم المتسمين بالجماعة المنسوبين إلى السنة: انا وجدناهم يقولون (فساق الكلام إلى قوله) ويحرم بعضهم ما يحله بعض “.

[ 4 ]

وأن رسول الله – صلعم – لم يكن يعرف ذلك أو عرفه فلم يبينه لهم [ وتركهم في عمى وشبهة 1 ] وأن الصحابة 2 من بعده وغيرهم من التابعين استنبطوا ذلك 3 برأيهم وأقاموا أحكاما ” 4 سموها سنة أجروا الناس عليها منعوهم ان يجاوزوها إلى غيرها، وهم فيها مختلفون يحل بعضهم منها 5 ما يحرمه بعض ويحرم بعضهم ما يحله بعض [ فمن خالفهم فيها وعابها فهو 6 ] عندهم منسوب إلى البدعة والهوى خارج من الجماعة والسنة غير مرضى، ولا مقبول الشهادة ولا مزكى ولا يصلى خلفه، مدفوع عن كل خير ولا شئ عنده من الفضل، والراضي بها منسوب إلى السنة والجماعة، ومقبول الشهادة غير مدفوع عن شئ من الفضل فهم للرأى في الدين 7 مستعملون 8، فبه يحلون و يحرمون، وينكحون ويفرقون، ويقتلون ويستحيون، ويعتقون ويسترقون، و يعاقبون ويعفون ووجدناهم مع ما أجمعوا عليه من هذا القول مختلفين في عمود التوحيد. أقاويل الجهمية فمنهم الجهمية الذين يقولون: ان الله لا في السماء ولا في الأرض ولا بينهما،


1 – ما بين الحاصرتين في م فقط وفيه بهذه العبارة: ” وتركهم في عمياء مشبهة “. 2 – ح ج س مج مث وعبارة القاسانى المشار إليها ” وإن أصحابه “. 3 – هنا زيادة في النسخ وهى: ” من فروع الدين الحلال (في م: والحلال) وجميع الاحكام من الصلوة وغيرها من أبواب الفرائض برأيهم ما لم يبعث الله به نبيه (صلعم) ولم يكن النبي يعرفه أو عرفه فلم يخبرهم به حتى استخرجوه هم برأيهم ” فكأنها نشأت من تكرار العبارة اشتباها وسهوا ” من الكتاب والنساخ ومأخذ التصحيح عبارة المحقق القاسانى (ره) في الاصول الاصيلة (ص 5، س 15) وكذا عبارته في سفينة النجاة (ص 103، س 8). 4 – م: ” واقامة الاحكام “. 5 – ح ج س مج مث: ” فيها “. 6 – ح ج س مج مث: ” فعائبها “. 7 – ح: ” بالدين ” ج س مج مث: ” للدين “. 8 – م: ” مقتدون ” ج س مث مج: ” متعملون “.

[ 5 ]

ولا أين ولا حيث [ ولا حد 1 ] ولا طول ولا قصر ولا عرض ولا نهاية ويقولون: انه هواء، فهو عندهم داخل معهم في كل شئ لا كدخول الشئ في الشئ وخارج من 2 كل شئ لا كخروج الشئ من 3 الشئ فهو عندهم داخل فيهم وفى كل ذى روح 4 على معناهم الذى وصفوا وتوهموا فيجب عليهم عند أنفسهم كما يوجبون على الناس ان يعبدوا ما هو فيهم وما في كل ذى روح من الهواء. ولا يقرون بمنكر ولا نكير ولا بعذاب القبر ولا بميزان ولا صراط، ويقولون: إذا قمت تصلى فلا تتوهم شيئا، فان توهمت شيئا فقد كفرت، ويقولون في الجملة ليس كمثله شئ ثم يصفونه بصفة العدم وصفة لا شئ، ويقولون: لا يزول ولا يتحرك ولا يتكلم ولا يأمر ولا ينهى [ انما يخلق خلقا ” يتكلم ويأمر وينهى 5 ] فهو جل ثناؤه عندهم بمنزلة الموات 6 ويزعمون أنهم يكفرون بالذى قال لموسى [: انى أنا ربك 7 فلا يعبدونه، ولا يعبدون الذى قال لموسى 8: ] انى أنا الله رب العالمين، [ والذى قال لموسى: اننى انا الله لا اله الا أنا فاعبدنى 9 ] ويكفرون بعبادة الذى كلم 10 موسى تكليما ” 11 ويقولون: ليس هو فوق كل شئ ولا هو تحت كل شئ، ويقولون: بسطك يديك في الدعاء إلى السماء كبسطك اياهما إلى الارض. أقاويل المعتزلة ومنهم المعتزلة الذين يقولون في التوحيد وعذاب القبر والميزان والصراط


1 – ليس في م. 2 و 3 – ح: ” عن ” (في كلا الموضعين). 4 – ح ج س مج مث بزيادة ” أو غير ذى روح “. 5 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 6 – م ج: ” الموت “. 7 – صدر آية 12 طه. 8 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 9 – ما بين الحاصرتين ليس في ح ج س مج مث. 10 – م: ” كلمه “. 11 – مأخوذ من ذيل آية 164 سورة نساء.

[ 6 ]

مثل قول الجهيمة، ويقولون: ان الله لم يقض ولم يقدر علينا خيرا ” ولا شرا ” ولا قضاء ولا قدرا “، ويقولون: ان الجنة والنار لم تخلقا بعد، ويقولون: ان شئنا زاد الله في الخلق وان شئنا لم يزد لأن سبب النشأ والولد 1 الينا 2، ان 3 شئنا فعلنا وان لم نشأ لم نفعل، ويقولون: ان الله لم يخلق الشر [ وانه يكون مالا يشاء الله وان الله لا يشاء الشر 4 ] ولا يشاء 5 الا ما يحب فلزمهم 6 [ ان يقولوا 7: ] ان الله خلق الكلاب والخنازير وان الله يحبهما، أو يقولوا: ان الله لم يشأهما ولم يخلقهما فيكونون بذلك قد صدقوا المجوس في قولهم، تعالى الله عزوجل عما يقولون علوا ” كبيرا “. أقاويل الجبرية ومنهم أهل الجبر 8 الذين يقولون: ان الله عزوجل كلفنا مالا نطيق وان لم نفعله 9 عذبنا، وانما نحن بمنزلة الحجارة [ المنقولة 10 ] ان حركت تحركت وان لم تحرك لم تتحرك، قالوا: وانما قولنا: فعل الرجل إذا زنى أو سرق أو قتل أو لاط، بمنزلة قولك، مات وعاش، وليس هو مات وعاش وانما اميت واعيش فهم 11 يحملون ذنوبهم على ربهم ويقولون: لم يكن الزانى يستطيع ان لا يزنى، وكذلك كل


1 – ج س مج مث: ” لان سبب النسل والمناكح ” وفى ح: ” التناكح “. 2 – كأنه بتقدير مثل ” فوض ” أو ” سلم “. 3 – ح ج س مج مث: ” فان “. 4 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 5 – م: ” ولا شيئا ” ” وليس ببعيد ان يكون مصحف: ” شاء ” وتستقيم العبارة في نسخة م هكذا: ” ان الله لم يخلق الشر ولا شاء الا ما يحب “. 6 – ح ج س مج مث: ” فيلزمهم “. 7 – ليس في م. 8 – ح: ” ومنهم الاجبارية ” ج س مج مث ” ومنهم اهل الاجبار “. 9 – ح ج س مج مث: ” فان لم نفعل “. 10 – هذه الكلمة في م فقط. 11 – م: ” وهم “.

[ 7 ]

معصية، ويزعمون [ أن كل شئ بخلاف قولهم فهو كفر 1 ] بالله العظيم. أقاويل أصحاب الحديث 2 [ ومنهم أصحاب الحديث 3 ] [ عامة أصحاب الحديث مثل سفيان الثوري و


1 – ح ج س مج مث: ” أن من قال خلاف قولهم كافر “. 2 – قال الشهرستاني في الملل والنحل (ص 99 من طبعة ايران سنة 1288): ” أصحاب الحديث وهم أهل الحجاز وهم أصحاب مالك بن أنس وأصحاب محمد بن ادريس الشافعي وأصحاب سفيان الثوري وأصحاب أحمد بن حنبل وأصحاب داود بن على بن محمد الاصفهانى وانما سموا أصحاب الحديث لان عنايتهم بتحصيل الاحاديث ونقل الاخبار وبناء الاحكام على النصوص، ولا يرجعون إلى القياس الجلى والخفى ما وجدوا خبرا ” أو أثرا ” وقد قال الشافعي – رضى الله عنه -: إذا وجدتم لى مذهبا ” ووجدتم على خلاف مذهبي خبرا ” فاعلموا أن مذهبي ذلك الخبر، ومن أصحابه أبو ابراهيم اسماعيل بن يحيى المزني (إلى آخر ما قال) “. والعنوان في م فقط وليس في سائر النسخ، قال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في أوائل الباب الحادي عشر الذى في ذكر مقالات المشبهة والمجسمة ضمن ما قال: ” ومشبهه زمان ما دونوع انديكى محمود نزد ايشان چنانكه خود را أهل سنت و جماعت وسلفي واصحاب حديث گويند وخصم ايشان را مشبهه ومجسمه ومجبره حشويه خوانند “. إلى ان قال بعد أن ذكر أشياء كثيرة من عقائدهم المنكرة ما نصه (انظر ص 86 – 75 من طبعة الاستاذ عباس اقبال وص 385 من النسخة المنضمة لقصص العلماء المطبوعة سنة 1309). ” وامثال اين خرافات بسيار گفته اند اگر خواهيم كه جمله را ياد كنيم بسالهاى دراز تمام نشود واين جمله مقالات قوميست كه خود راأصحاب حديث وأهل سنت وجماعت خوانند وهر كه در اين خلاف كند أو را أهل ضلالت گويند “.

3 – ح ج س: ” ومنهم العامة “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 8 ]

يزيد بن هارون وجرير بن عبد الله ووكيع بن الجراح 1 ] وأشباههم من العلماء الذين


1 – ح ج س مج مث: (بدلها) ” أصحاب يزيد (ح: بريد) بن هارون وجرير (ح: حريز) بن عبد الحميد وسفيان ووكيع “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أقول: قد علم مما ذكر أن ” أصحاب الحديث ” من هم ؟ – وعلم أيضا ” سنخ عقائدهم فان ما في الكتاب أنموذج مما اعتقدوا به. وقال الشيخ عبد الجليل الرازي القزويني (ره) في كتاب النقض ضمن ذكره المدارس التى بنيت في الرى في زمان سلطان ملك شاه وسلطان محمد ما نصه (ص 47 من النسخة المطبوعة). ” ومدرسه فقيه على جاستى بكوى اصفهانيان كه خواجه ميرك فرموده است كه بدان تكلف مدرسه در هيچ طايفه نيست وسادات دارند ودر آنجا مجلس وعظ وختم قرآن ونماز بجماعت باشد نه در عهد سلطان سعيد ملك شاه فرمودند ؟ در آن تاريخ كه سرهنگ ساوتكين جامع جديد ميكرد براى أصحاب حديث كه ايشان را در رى مسجد آدينه نبود “. فيعلم من ذلك ان في تلك الازمنة كانت لهم كثرة وشأن وشوكة. فليعلم أن نسبة أمثال العقائد والاقوال المذكورة هنا إلى أصحاب الحديث ذكرت في كثير من الموارد في كتاب النقض الا انا لا نذكر منه شيئا لنكتة لطيفة وهى ان صاحب النقض في صدد ابطال عقائد مخالفيه كالفضل بن شاذان في هذا الكتاب فيشبه ان يكون من قبيل اثبات الدعوى بنفسها، فتفطن. قال أبو الفتوح الرازي (ره) في تفسير آية ” فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا ” (من آية 163 سورة الاعراف) ضمن بياناته بعد نقل حديث (ج 2 من الطبعة الاولى ص 457): ” اين خبر امام اصحاب الحديث أبو اسحاق احمد بن محمد بن ابراهيم الثعلبي آورد در كتاب ” العرائس في المجالس ” و ” يواقيت التيجان في قصص القرآن ” (إلى ان قال) هم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية

[ 9 ]

يروون أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر 1 [ فهم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” در اين كتاب آورد وهم در تفسيرش كه چون موسى (ع) بيفتاد بيهوش آن فرشتگان مى آمدند ولگد در اوميزدند ومى گفتند: يا بن النساء الحيض أطمعت في رؤية رب العزة، أي پسر زنان حيض رسيده طمع داشتى تا خداى عزيز را ببينى ؟ ! واين خبر اگر چه بنزد ما واهى و ضعيف است چواز گفته مخالف است برآوردم تا براو حجت باشد (تا آخر بيانات أو) ” وذكر أبو المحاسن الجرجاني (ره) في تفسيره مثل ما ذكره أبو الفتوح (ره) فان شئت ان تراجعه فانظر تفسير الاية (ج 3: ص 247 – ص 249). أقول: نص عبارة الثعلبي في كتاب العرائس في الباب السادس عشر من ابواب المجلس الذى عقده لبيان احوال موسى (والباب معنون بعنوان: في قصة ذهاب موسى إلى الجبل لميقات ربه) ضمن ما ذكره تحت عنوان ” واختلف العلماء في معرفة التجلى ” هكذا (انظر ص 114 من النسخة المطبوعة بالمطبعة الحميدية المصرية سنة 1321): ” قال الواقدي: لما خر موسى صعقا ” قالت الملائكة: ما لابن عمران وسؤاله الرؤية ؟ ! وفى بعض الكتب: ان ملائكة السماوات والارض أتوا موسى وهو مغشى عليه فجعلوا يلكزونه بأرجلهم ويقولون: يا بن النساء الحيض أطمعت في رؤية رب العزة ؟ ! ” وهذا أنموذج من عقائدهم.

1 – نقله السيوطي في الجامع الصغير عن صحيح مسلم بهذه العبارة لكن المشهور بين الناس هكذا: ” لا تسبوا الدهر فان الدهر هو الله ” وهكذا نقله علم الهدى (ره) في أماليه المعروف بغرر الفرائد ودرر القلائد ونص عبارته هكذا (ج 1 ص 46 – 45 من طبعة احياء دار الكتب العربية بتحقيق محمد ابى الفضل ابراهيم): ” تأويل خبر – روى عن النبي – صلى الله عليه وآله – انه قال: لا تسبوا الدهر فان الدهر هو الله، وقد ذكر قوم في تأويل هذا الخبر أن المراد به لا تسبوا الدهر فانه لا فعل له وان الله مصرفه ومدبره، فحذف من الكلام ذكر المصرف والمدبر وقال: هو الدهر. وفى هذا الخبر وجه هو أحسن من ذلك الذى حكيناه. وهو أن الملحدين ومن نفى الصانع من العرب كانوا ينسبون ما ينزل بهم من أفعال الله ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 10 ]

على معنى ما رووا ان الله هو الدهر 1 ] لا يعيبون 2 ان يقولوا: يا دهر 3 ارحمنا، ويا دهر 4 اغفر لنا ويا دهر 5 ارزقنا، يضاهون ما قالت اليهود: إنهم يعبدون الله الذى عزير ابنه،


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” تعالى كالمرض والعافية والجدب والخصب والبقاء والفناء إلى الدهر جهلا منهم بالصانع جلت عظمته ويذمون الدهر ويسبونه في كثير من الاحوال من حيث اعتقدوا أنه الفاعل بهم هذه الافعال فنهاهم النبي – صلى الله عليه وآله – عن ذلك وقال لهم: لا تسبوا من فعل بكم هذه الافعال ممن تعتقدون أنه هو الدهر فان الله تعالى هو الفاعل لها وانما قال: ان الله هو الدهر من حيث نسبوا إلى الدهر أفعال الله وقد حكى الله تعالى عنهم قولهم: ما هي الا حياتنا الدنيا نموت ونحيا وما يهلكنا الا الدهر (الجاثية: 24) وقال لبيد: في قروم سادة من قومه * نظر الدهر إليهم فابتهل أي دعا عليهم وقال عمرو بن قمئة (فأورد سبعة أبيات منه وقال). وقال الاصمعي: ذم أعرابي رجلا فقال: هو أكثر ذنوبا ” من الدهر (إلى ان قال بعد الاستشهاد بأشعار آخر). وقال آخر فاستأثر الدهر الغداة بهم * والدهر يرمينى وما أرمى يا دهر قد أكثرت فجعتنا * بسراتنا ووقرت في العظم وقال بعد ان بين معنى ” وقرت في العظم “: وكل هؤلاء الذين روينا أشعارهم نسبوا أفعال الله التى لا يشاركه فيها غيره إلى الدهر فحسن وجه التأويل الذى ذكرناه “. أقول: يشبه مضمون هذه الابيات في نسبة الحوادث إلى الدهر قول من قال بالفارسية: ” روز گار است آنكه گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد ” 1 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 2 – ح ج س مج مث: ” لا يتهيبون “. 3 و 4 و 5 – م (في الموارد الثلاثة): ” يا دهرنا “.

[ 11 ]

والنصارى الذين قالوا: نعبد الله الذى المسيح ابنه، ويروون أن الله خلق الملائكة من شعر ذراعيه وصدره 1، [ ويروون أن الله خلق نفسه من عرق الخيل 2 ] ويروون


1 – قال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في اوائل الباب الحادي عشر الذى هو في مقالات المشبهة والمجسمة ضمن ما قال (ص 383 من النسخة المنضمة في الطبع لقصص العلماء المطبوع سنة 1309). ” ومشبهه زمان ما دو نوع اند يكى محمود نزد ايشان چنانكه خود را اهل سنت و جماعت وسلفي وأصحاب حديث گويند وخصم ايشان را مشبهه ومجسمه ومجبره وحشويه خوانند ودر عصر ما مشبهه در اعتقاد يك فرقه اند ودر شرعيات هفت فرقه (فخاض في ذكر الفرق إلى ان قال): ” بدانكه مشبهه خدا راجاى ومكان اثبات كنند (إلى ان قال) وگويند عروه روايت كند از عبد الله بن عمرو بن العاص كه رسول گفت: خداى تعالى ملائكه را از موى سينه ودستهاى خود بيا فريد “. 2 – ما بين الحاصرتين ليس في ح ج س مج مث بل هو في م فقط، قال السيد مرتضى الرازي (ره) في أوائل الباب الحادي عشر من تبصرة العوام ضمن ذكر عقائد المشبهة: ” ديگر روايت كنند از أبو المهزم از أبو هريرة كه رسول را پرسيدند كه خدا از چيست ؟ گفت: از آب ليكن نه آب زمين ونه آب آسمان بلكه اسبى بيافريد واو را بدوانيد تا عرق كرد وخود را از آن عرق بيافريد تعالى الله عن ذلك “. قال الناقد البصير جلال اليدين عبد الرحمن السيوطي في اول باب التوحيد من كتابه ” اللئالئ المصنوعة في الاحاديث الموضوعة ” (وهذا الحديث اول حديث في الكتاب) ” الحاكم نقلا عن الجوزقانى: أنبأنا اسماعيل بن محمد الشعرانى أخبرت عن محمد بن شجاع الثلجى أخبرني حبان بن هلال عن حماد بن سلمة عن أبى المهزم عن أبى هريرة قال: قيل: يا رسول الله مم ربنا ؟ – قال: من ماء مرور لا من أرض ولا من سماء خلق خيلا ” فأجراها فعرقت فخلق نفسه من ذلك العرق. موضوع اتهم به محمد بن شجاع ولا يضع مثل هذا مسلم قلت: ولا عاقل، قال الذهبي ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 12 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في الميزان: ابن شجاع هذا كان فقيه العراق في وقته، وكان حنفيا ” صاحب تصانيف، وكان من أصحاب بشر المريسى، وكان ينتقص الامامين الشافعي وأحمد، وكان من وصيته التى كتبها عند موته ولا يعطى من ثلثى الا من قال: القرآن مخلوق، وقال ابن عدى: كان يضع أحاديث في التشبيه ينسبها إلى أصحاب الحديث مع كونه أتى من المكذب فهو من وضع الجهمية ليذكروه في معرض الاحتجاج به على ان ” نفسه ” اسم لشئ من مخلوقاته فكذلك اضافة كلامه إليه من هذا القبيل اضافة ملك بل كلامه بالاولى قال: وعلى كل حال فما يعد مسلم هذا في احاديث الصفات تعالى الله عن ذلك انتهى والله أعلم “. وقال ايضا السيوطي في اللئالى المصنوعة في كتاب التوحيد بعد نقل حديث بعد ذلك عن أبى على الاهوازي (ج 1: ص 28): قلت أخرجه ابن عساكر في تاريخه: أنبأنا أبو طاهر محمد بن الحسين الحنائى في كتابه أنبأنا أبو على الاهوازي به وقال كتب أبو بكر الخطيب هذا عن الاهوازي متعجبا ” من نكارته وهو باطل وقال ابن عساكر في الاول: هذا حديث منكر وفى اسناده غير واحد من المجهولين والاهوازى جمع أمثاله في كتاب له في الصفات سماه ” كتاب البيان في شرح عقود أهل الايمان ” أودعه أحاديث منكرة كحديث: ان الله تعالى لما أراد أن يخلق نفسه خلق الخيل فأجراها حتى عرقت ثم خلق نفسه من ذلك العرق مما يجوز ان يروى ولا يحل ان يعتقد، وكان مذهبه مذهب السالمية يقول بالظاهر ويتمسك بالاحاديث الضعيفة التى تقوى له رأيه وحديث اجراء الخيل موضوع وضعه بعض الزنادقة ليشنع به على أصحاب الحديث في روايتهم المستحيل فقبله من لا عقل له ورواه هو مما يقطع ببطلانه شرعا ” وعقلا (انتهى). وقال في كتاب تبيين المفترى: كان الاهوازي من اكذب الناس. وقال الذهبي في الميزان: صنف الاهوازي كتابا ” في الصفات لو لم يجمعه لكان خيرا ” له فانه أتى بموضوعات وفضائح وكان يحط على الاشعري وجمع تأليفا ” في ثلبه والله أعلم “. أقول: ان ابا الفتوح ايضا ” على ما ببالى نقل الحديثين (أي هذا الحديث وما قبله من ان الله خلق الملائكة من شعر ذراعيه وصدره في تفسيره نقلا ” عن المشبهة وناسبا ” اياهما إليهم الا انى لا مجال لى ان أراجعه فمن اراد فليراجع.

[ 13 ]

ان النار لما استعرت وضع الله قدمه فيها فقالت: قطى قطى 1 أي حسبى حسبى 2.


1 – قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: ذكر النار فقال: حتى يضع الجبار فيها قدمه فتقول: قط قط بمعنى حسب، وتكرارها للتأكيد وهى ساكنة الطاء مخففة، ورواه بعضهم فتقول: قطني قطني أي حسبى حسبى ” قال ابن هشام في مغنى اللبيب: قط على ثلاثة أوجه (إلى ان قال): الثاني ان تكون بمعنى حسب وهذه مفتوحة القاف ساكنة الطاء يقال: قطى وقطك وقط زيد درهم كما يقال: حسبى وحسبك وحسب زيد درهم الا أنه مبنية لانها موضوعة على حرفين وحسب معربة. والثالث أن تكون اسم فعل بمعنى يكفى فيقال: قطني بنون الوقاية كما يقال: يكفيني ويجوز نون الوقاية على الوجه الثاني حفظا للبناء على السكون كما يجوز في لدن ومن وعن لذلك ” فعلم أن ” قطى وقطى ” (بلا نون) كما في نسخ الكتاب و ” قطني وقطنى ” مع نون الوقاية كما في النهاية كلا الوجهين صحيحان. ويناسب المقام ما نقله العلامة المجلسي في باب نفى الجسم والصورة والتشبيه من المجلد الثاني من البحار عن تفسير العياشي بهذه العبارة (ص 91 من طبعة امين الضرب): ” شى – عن جابر الجعفي قال قال محمد بن على: يا جابر ما أعظم فرية اهل الشام يزعمون ان الله تبارك وتعالى حيث صعد إلى السماء وضع قدمه على صخرة بيت المقدس وقد وضع عبد من عباد الله قدمه على حجر فأمرنا لله تبارك وتعالى ان نتحذها مصلى، يا جابر ان الله تبارك وتعالى لا نظير له ولا شبيه، تعالى عن صفة الواصفين جل عن أوهام المتوهمين، واحتجب عن عين الناظرين ولا يزول مع الزائلين، ولا يأفل مع الافلين ليس كمثله شئ وهو السميع العليم “. 2 – أورد السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى: ” يوم نقول لجهنم هل أمتلات وتقول هل من مزيد (آية 30 سورة ق) ” روايات مع أسنادها منها هذه الرواية ” وأخرج أحمد والبخاري ومسلم والترمذي والنسائي وابن جرير وابن مردويه والبيهقي في الاسماء والصفات عن أنس قال قال رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم: لا تزال جهنم يلقى فيها وتقول: هل من مزيد حتى يضع رب العزة فيها قدمه فينزوى بعضها إلى بعض وتقول: قط قط وعزتك وكرمك (الحديث) فمن أراد ان يلاحظ سائر الروايات فليراجع ذلك الكتاب (ج 6 ص 107 من النسخة المطبوعة).

[ 14 ]

ويروون في قول الله تعالى: فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا ” 1، أنه أطلع أنملة خنصره 2 ويروون عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال: لا تسبوا الريح فانها من نفس الرحمن 3. ويروون أن رجلا ” جلس معتمدا ” على كفيه من خلفه فقال له


1 – من آية 143 سورة الاعراف. 2 – أورد السيوطي في الدر المنثور في تفسير الاية أحاديث كثيرة في هذا المضمون منها: ” وأخرج أحمد وعبد بن حميد والترمذي وصححه وابن جرير وابن المنذر وابن أبى – حاتم وابن عدى في الكامل وأبو الشيخ والحاكم وصححه وابن مردويه والبيهقي في كتاب الرؤية من طرق عن أنس بن مالك ان النبي صلى الله عليه وآله قرأ هذه الاية فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا “، قال: هكذا واشار باصبعيه ووضع طرف ابهامه على أنملة الخنصر (وفى لفظ: على المفصل الاعلى من الخنصر) فساخ الجبل وخر موسى صعقا ” (وفى لفظ فساخ الجبل في الارض فهو يهوى فيها إلى يوم القيامة) “. فمن أراد ان يلاحظ سائر الاحاديث ايضا ” فليراجع الدر المنثور (ج 3 ص 119 – 120). وقال ايضا ” السيوطي لكن في اللئالئ المصنوعة في الاحاديث الموضوعه في كتاب التوحيد ج 1 ص 25 طبعة مصر): ” قال الطبراني في السنة: حدثنا العباس بن الفضل الاسقاطي حدثنا هريم بن عثمان الراسبى حدثنا عمر بن سعيد الاشح عن سعيد بن أبى عروبة عن قتادة عن انس عن النبي صلى الله عليه وآله في قوله: ” فلما تجلى ربه للجبل قال تجلى له بخنصره، أخرجه ابن مردويه (إلى آخر ما قال) وذكر أيضا ” نظائر له هناك فمن أرادها فليراجع اللئالئ المصنوعة (ص 25 – 26 ج 1). وقال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في اوائل الباب العاشر ضمن ذكر عقائد المجسمة: ” وگويند: چون تجلى كرد بكوه طور سينا اندكى تجلى كرد ورسول صفت ميكرد وانگشت ابهام را زير انگشت كوچك نهاده واشارت ميكرد يعنى اين قدر تجلى كرد “. 3 – قال السيد مرتضى الرازي (ره) في تبصرة العوام في اوائل الباب العاشر الذى هو في ذكر عقائد المجسمة بعدما نقله بالنسبة إلى تفسير آية فلما تجلى الاية: ” وگويند أبو – هريرة از رسول روايت كرده است كه الايمان يمانى والحكمة يمانية وأجد نفس ربكم من ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 15 ]

بعض علمائهم: لا تجلس هذه الجلسة فانها جلسة رب العالمين 1 تعالى الله عما يقول الجاهلون علوا ” كبيرا “. [ و 2 رووا أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: رأيت رب العالمين في قبة حمراء ورأيته مرجلا ” 3، رواه عكرمة عن ابن عباس. ورووا أن الله عزوجل:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قبل اليمن يعنى ايمان يمانى است وحكمت يمانى ونفس پروردگار شما را مييابم از قبيل يمن تعالى الله عن ذلك “. قال ابن الاثير في النهايه: ” فيه: انى لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن وفى رواية أجد نفس ربكم، قيل: عنى به الانصار لان الله نفس بهم الكرب عن المؤمنين وهم يمانون لانهم من الازد، وهو مستعار من نفس الهواء الذى يرده التنفس إلى الجوف فيبرد من حرارته أو يعدلها، أو من نفس الريح الذى يتنسمه فيستروح إليه، أو من نفس الروضة وهو طيب روائحها فيتفرج به عنه، يقال: أنت في نفس من أمرك، واعمل وانت في نفس من عمرك أي في سعة وفسحة قبل المرض والهرم ونحوهما، ه‍ ومنه الحديث: لا تسبوا الريح فانها من نفس الرحمن، يريد بها أنها تفرج الكرب وتنشى السحاب وتنشر الغيث و وتذهب الجذب، قال الازهرى: النفس في هذين الحديثين اسم وضع موضع المصدر الحقيقي من نفس ينفس تنفيسا ” أو نفسا ” كما يقال: فرج يفرج تفريجا ” وفرجا ” كانه قال: أجد تنفيس ربكم من قبل اليمن وأن الريح من تنفيس الرحمن بها عن المكروبين قال العتبى: هجمت على واد خصيب وأخله مصفرة ألوانهم فسألتهم عن ذلك فقال شيخ منهم: ليس لنا ريح “.

1 – ح ج س مج مث: ” ربك ” أما الرواية فلم أرها في موضع. 2 – ما بين هذه الحاصرة والحاصرة الاخرى التى قبل قوله: ” أقاويل المرجئة ” الذى نشير إليه أيضا ” في موضعه بعد ذلك في م فقط وليست كلمة منها مع طولها في ح ج س مج مث. 3 – عبارة النسخة كما في المتن، ونقل السيوطي في اللئالئ المصنوعة في أواخر كتاب التوحيد نظائر له منها ” وقال الطبراني: حدثنا على بن سعيد الرازي حدثنا محمد بن حاتم المؤدب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 16 ]

يجيئ عشية عرفة على جمل أحمر عليه رداء هش 1، رواه أبو صالح عن أبى هريرة ثم قال أبو صالح: وافضيحتاه.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حدثنا القاسم بن مالك المزني حدثنا سفيان بن زياد عن عمه سليم بن زياد قال: لقيت عكرمة مولى ابن عباس فقال: لا تبرح حتى أشهدك على هذا الرجل ابن لمعاذ بن عفراء فقال أخبرني بما أخبرك أبوك عن قول رسول الله (صلعم) فقال: حدثنى أبى ان رسول الله (صلعم) حدثه أنه رأى رب العالمين عزوجل في حظيرة من القدس في صورة شاب عليه تاج يلتمع البصر قال سفيان بن زياد فلقيت عكرمة بعد فسألته الحديث فقال: نعم كذا حدثنى الا انه قال: رأه بفؤاده. وقال الخطيب في تاريخه: أنبانا الحسين بن شجاع العوفى أنبأنا عمر بن جعفر بن محمد بن اسلم الجيلى حدثنا أبو حفص عمرو بن فيروز حدثنا عفان حدثنا عبد الصمد يعنى ابن كيسان عن حماد بن سلمة عن قتادة عن عكرمة عن ابن عباس عن النبي (صلعم) قال: رأيت ربى تعالى في صورة شاب أمرد عليه حلة خضراء. قال عفان: فسمعت حماد بن سلمة سئل عن هذا الحديث فقال: دعوه حدثنى قتادة وما في البيت غيرى وغير آخر. وقال الخطيب: أنبأنا على بن الحسين أنبأنا عبد الرحمن بن عمر الخلال حدثنا محمد بن اسماعيل الفارسى حدثنا بكر بن سهل حدثنا عبد الخالق بن منصور قال: رأيت يحيى بن معين كأنه سحر نعيم بن حماد في حديث أم الطفيل حديث الرؤية ويقول: ما كان ينبغى له ان يحدث بمثل هذ الحديث (انتهى) هذا يشعر بأنه انما عاب عليه تحديثه به بين عامة الناس لان عقولهم لا تحتمل مثل هذا لا أنه اتهمه بوضعه (وللكلام ذيل فمن أراده فليطلبه من هناك). أقول: من أراد نظائره فليراجع اللئالئ المصنوعة وغيره من مظانه المبسوطة.

1 – هذا الحديث معروف ومذكور في كثير من كتبهم بحيث صار كالمسلمات المفروغ عنها فالاولى ان نشير إلى كليات من عقائدهم من الكتب التى هي مآخذ لذكر العقائد المسلمة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 17 ]

ورووا أن الله عزوجل فوق العرش له أطيط كأطيط الرحل


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بين أهل الحل والعقد والرد والقبول فنقول: قال العلامة الحلى في أوائل كشف الحق ونهج الصدق ما نصه (ص 28 احقاق الحق): ” البحث الثالث في أنه تعالى ليس بجسم أطبق – العقلاء على ذلك الا أهل الظاهر كداود والحنابلة كلهم فانهم قالوا: ان الله تعالى جسم يجلس على العرش ويفضل عنه من كل جانب ستة أشبار بشبره، وأنه ينزل في كل ليلة جمعة على حمار وينادى إلى الصباح: هل من تائب، هل من مستغفر، وحملوا آيات التشبيه على ظواهرها، والسبب في ذلك قلة تمييزهم وعدم تفطنهم بالمناقضات التى تلزمهم انكار الضروريات التى تبطل مقالتهم (إلى آخر كلامه، فمن أراده فليراجع احقاق الحق للقاضى نور الله التسترى ص 28 من طبعة ايران) “. وقال أيضا ” العلامة لكن في منهاج الكرامة (ص 6 – 7): ” وقالت جماعة الحشوية والمشبهة: ان الله تعالى جسم له طول وعرض وعمق، وانه يجوز عليه المصافحة، وان الصالحين من المسلمين يعانقونه في الدنيا، وحكى الكعبي عن بعضهم أنه كان يجوز رؤيته في الدنيا وأنه يزورهم ويزورونه وحكى عن داود الظاهرى أنه قال: اعفوني عن الفرج واللحية واسألوني عما وراء ذلك، وقال: ان معبودهم له جسم ولحم ودم وله جوارح واعضاء كيد ورجل ولسان وعينين وأذنين، وحكى أنه قال: هو أجوف من أعلاه إلى صدره مصمت ما سوى ذلك وله شعر قطط حتى قالوا: اشتكت عيناه فعادته الملائكة، وبكى على طوفان نوح حتى رمدت عيناه، وأنه يفضل من العرش من كل جانب أربع أصابع. وذهب بعضهم إلى أنه تعالى ينزل في كل ليلة جمعة على شكل أمرد حسن الوجه راكبا على حمار حتى أن بعضهم ببغداد وضع على سطح داره معلفا يضع كل ليلة جمعة فيه شعيرا ” وتبنا ” لتجويز ان ينزل الله على حماره على ذلك السطح فيشتغل الحمار بالاكل ويشتغل الرب بالنداء ويقول: هل من تائب هل من مستغفر، تعالى الله عن مثل ” بقية الحاشية في الصفحه الاتية “

[ 18 ]

بالراكب 1، رواه أبو هريرة عن النبي – صلى الله عليه وآله – ورووا عنه عن


1 – قال أبو الحسن الاشعري في مقالات الاسلاميين تحت عنوان ” اختلاف الناس في التجسيم ” ما نصه (انظر ج 1 ص 261): ” واختلف الناس في حملة العرش، ما الذى تحمل ؟ فقال قائلون: الحملة تحمل البارئ وانه إذا غضب ثقل على كواهلهم وإذا رضى خف فيتبينون غضبه من رضاه، وان العرش له أطيط إذا ثقل عليه كأطيط الرحل وقال بعضهم: ليس يثقل الباري ولا يخف، ولا تحمله الحملة ولكن العرش هو الذى يخف ويثقل وتحمله الحملة (إلى آخر ما قال) “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” هذه العقائد الردية في حقه تعالى. وحكى عن بعض المنقطعين التاركين من شيوخ الحشوية أنه اجتاز عليه في بعض الايام نفاط ومعه أمرد حسن الوجه قطط الشعر على الصفات التى يصفون ربهم بها فألح الشيخ بالنظر إليه وكرره وأكثر تصويبه إليه فتوهم فيه النفاط فجاء إليه ليلا ” فقال: أيها الشيخ رأيتك تلح بالنظر إلى هذا الغلام وقد أتيتك به فان كان لك فيه نية فأنت الحاكم فحرد الشيخ عليه وقال: انما كررت النظر إليه لان مذهبي أن الله تعالى ينزل على صورة هذا الغلام فتوهمت أنه الله تعالى فقال له النفاط: ما أنا عليه من النفاطة أجود مما أنت عليه من الزهد مع هذه المقالة “. وقال أبو الحسن الاشعري في مقالات الاسلاميين تحت عنوان ” اختلاف الناس في التجسيم ” ضمن ذكر أقوالهم ما نصه (ج 1 ص 261): ” وقال أهل السنة وأصحاب الحديث (إلى ان قال) وانه ينزل إلى السماء الدنيا كما جاء في الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم “. فقال محمد محيى الدين عبد الحميد وهو الذى طبع الكتاب بتحقيقه في ذيل الصفحة مشيرا ” بقوله إلى ما ذكره الاشعري ما نصه: ” أخرج البخاري ومسلم والترمذي وأبو داود وابن ماجة من حديث أبى هريرة عن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 19 ]

النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال: رأيت ربى في روضة خضراء فرأيته جعدا “


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” النبي – صلى الله عليه وسلم – انه قال: ينزل ربنا تبارك وتعالى كل ليلة إلى سماء الدنيا حين يبقى ثلث الليل الاخر فيقول: من يدعوني فأستجيب له ؟ من يسألنى فأعطيه ؟ من يستغفرني فأستغفر له ؟ انظر الحديث رقم 1315 في الجزء الثاني ص 47 من سنن أبى داود بتحقيقنا، وانظر أيضا ” موافقة صريح المعقول لابن تيمية (2 / 16 وما بعدها بتحقيقنا “. قال الشهرستاني في كتاب الملل والنحل تحت عنوان ” المشبهة ” ضمن ما قال (ص 48 من طبعة ايران سنة 1288): ” غير أن جماعة من الشيعة الغالية وجماعة من أصحاب الحديث الحشوية صرحوا بالتشبيه (إلى أن قال) وأما مشبهة الحشوية فحكى الاشعري عن محمد بن عيسى انه حكى عن مضر وكهمش وأحمد الهجيمى أنهم أجازوا على ربهم الملامسة والمصافحة وأن المخلصين من المسلمين يعانقونه في الدنيا والاخرة إذا بلغوا في الرياضة والاجتهاد إلى حد الاخلاص والاتحاد المحض وحكى الكعبي عن بعضهم أنه كان يجوز الرؤية في الدنيا وان يزوروه ويزورهم وحكى عن داود الجواربى أنه قال: اعفوني عن الفرج واللحية واسألوني عما وراء ذلك، وقال: ان معبوده جسم ولحم ودم وله جوارح وأعضاء من يد ورجل ورأس ولسان وعينين وأذنين ومع ذلك جسم لا كالاجسام ولحم لا كاللحوم ودم لا كالدماء وكذلك سائر الصفات وهو لا يشبه شيئا ” من المخلوقات ولا يشبهه شئ ويحكى عنه أنه قال: هو أجوف من أعلاه إلى صدره مصمت ما سوى ذلك وان له وقرة سوداء وله. شعر قطط. وأما ما ورد في التنزيل من الاستواء واليدين والوجه والجنب والمجيئ والاتيان والفوقية وغير ذلك فأجروها على ظاهرها أعنى ما يفهم عند الاطلاق على الاجسام وكذلك ما ورد في الاخبار من الصورة في قوله عليه السلام: خلق الله آدم على صورة الرحمن وقوله: حتى يضع الجبار قدمه في النار وقوله: قلب المؤمن بين أصبعين من أصابع الرحمن، وقوله: خمر طينة آدم بيده أربعين صباحا ” وقوله: وضع يده (أو كفه) على كتفي فوجدت (أو حتى وجدت) برد أنامله بين ثديى (أو على كتفي) إلى غير ذلك أجروها على ما يتعارف في ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 20 ]

قططا 1، ورووا عن أم الطفيل امرأة أبى بن كعب عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” صفات الاجسام وزادوا في الاخبار أكاذيب وضعوها ونسبوها إلى النبي وأكثرها مقتبسة من اليهود فان التشبيه فيهم طباع حتى قالوا: اشتكت عيناه فعادته الملائكة، وبكى على طوفان نوح عليه السلام حتى رمدت عيناه، وان العرش ليأط من تحته كأطيط الرحل الجديد، وانه ليفضل من كل جانب أربع أصابع، وروت المشبهة عن النبي – (صلعم) أنه قال: لقيني ربى فصافحني وكافحني ووضع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله في صدري (إلى آخر ما قال) “. أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك والا لنقلنا أضعاف ما ذكرنا.

1 – قال السيد المرتضى الرازي (ره) في الباب الحادي عشر من كتابه المسمى بتبصرة – العوام ضمن ذكره عقائد المشبهة والمجسمة ما نصه: ” وگويند: عكرمه روايت ميكند از ابن عباس واو از رسول كه گفت: رفتم نزد خدا در بهشت وخدا را ديدم بصورت جوانى مجعد موى وجامه زرپوشيده “. أقول: كان ينبغى ان نذكر ما في ذلك الباب من تبصرة العوام هنا فان فيه مطالب يشيد ملاحظتها بنيان ما نقله الفضل (ره) في الكتاب الحاضر من أصحاب الحديث والحشوية الا انه منعنا من ذل أمران، أحدهما ان المذكور في الباب المشار إليه كثير لا يسعه المقام والثانى انه باللغة الفارسية وكتابنا هذا بلسان عربي مبين فمن أراد التحقيق والتفصيل فليراجع الكتاب المشار إليه. قال العلامة المجلسي (ره) في كتاب التوحيد من بحار الانوار وهو المجلد الثاني منه (انظر اوائل باب نفى الجسم والصورة والتشبيه، ص 90 طبعة امين الضرب): ” قال المحقق الدوانى: المشبهة منهم من قال: انه جسم حقيقة ثم افترقوا فقال بعضهم: انه مركب من لحم ودم، وقال بعضهم: هو نور متلالئ كالسبيكة البيضاء طوله سبعة اشبار بشبر نفسه، ومنهم من قال: انه على صورة انسان فمنهم من يقول: انه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 21 ]

رأيت ربى 1 وفى رجليه نعلان من ذهب، ورووا عن عبد الله بن مسعود أنه قال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” شاب أمرد جعد قطط ومنهم من قال: انه شيخ أشمط الرأس واللحية، ومنهم من قال: هو في جهة الفوق مماس للصفحة العليا من العرش، ويجوز عليه الحركة والانتقال وتبدل الجهات، ويأط العرش تحته أطيط الرحل الجديد تحت الراكب الثقيل وهو يفضل عن العرش بقدر أربع أصابع، ومنهم من قال: هو محاذ للعرش غير مماس له وبعده عنه بمسافة متناهية، وقيل: بمسافة غير متناهية، ولم يستنكف هذا القائل عن جعل غير المتناهى محصورا بين حاصرين، ومنهم من تستر بالبلكفة فقال: هو جسم لا كالاجسام وله حيز لا كالاحياز، ونسبته إلى حيزه ليس كنسبة الاجسام إلى أحيازها، وهكذا ينفى جميع خواص الجسم عنه حتى لا يبقى الا اسم الجسم وهؤلاء لا يكفرون بخلاف المصرحين بالجسمية (انتهى) “. ونقل العلامة المجلسي (ره) حديثا عن توحيد الصدوق (ره) بهذه العبارة (ص 94 – 95 ج 2 من طبعة امين الضرب): ” يد – ابن المتوكل عن الحميرى عن ابن عيسى عن ابن – محبوب عن يعقوب السراج قال: قلت لابي عبد الله (ع): ان بعض أصحابنا يزعم ان لله صورة مثل الانسان وقال آخر: انه في صورة أمرد جعد قطط، فخر أبو عبد الله (ع) ساجدا ” ثم رفع رأسه فقال: سبحان الله الذى ليس كمثله شئ ولا تدركه الابصار ولا يحيط به علم، لم يلد لان الولد يشبه أباه، ولم يولد فيشبه من كان قبله، ولم – يكن له من خلقه كفوا ” أحد، تعالى عن صفة من سواه علوا ” كبيرا “. بيان – الجعد ضد السبط، قال الجزرى في صفة شعره (ع): ليس بالسبط ولا الجعد القطط، السبط من الشعر المنبسط المسترسل، والقطط الشديدة الجعودة “. 1 – قال ابن الاثير في اسد الغابة في كتاب النساء (ج 5، ص 597 من النسخة المطبوعة): ” وروى سعيد بن هلال عن مروان بن عثمان عن عمارة بن عامر بن حزم الانصاري عن أم الطفيل أمرأة أبى بن كعب قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: رأيت ربى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 22 ]

إذا كان يوم القيامة نادى مناد من العرش: لتلحق كل امة ما كانت تعبد، فيقوم من كان يعبد شيئا ” من دون الله إلى ذلك الشئ حتى أهل الأوثان إلى أوثانهم وأهل الأصنام إلى أصنامهم، وتبقى الملائكة والنبيون والشهداء والصالحون، فيناديهم: ماذا تنتظرون ؟ – فتقول الانبياء: ننتظر ربنا عزوجل، فيتجلى لهم الرب فيقول: أنا ربكم، فيهمون أن يبطشوا به وهو أعز وأجل من ذلك، فيقولون: ان بيننا وبينه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عزوجل في المنام (الحديث) أخرجها ابن مندة وأبو نعيم “. وقال السيوطي في اللالئ المصنوعة في أواخر كتاب التوحيد (ج 1، ص 28): ” الخطيب أبنأنا الحسن بن أبى بكر وعثمان بن محمد بن يوسف العلاف قالا: (إلى ان قال): رأيت ربى في المنام في أحسن صورة شابا ” موفرا ” رجلاه في خضرة له نعلان من ذهب على وجهه فراش من ذهب. موضوع. نعيم، وثقه قوم وقال ابن عدى: يضع، وضعفه ابن معين بسبب هذا الحديث ومروان كذاب وعمارة مجهول وسئل أحمد عن هذا الحديث فقال: منكر. قالت: قال في الميزان عمارة بن عامر عن أم الطفيل بحديث الرؤية لا يعرف (فخاض في نقل كلام طويل لا يسع المقام ذكره). وله طريق آخر قال الطبراني في السنة: حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثنا أبى حدثنا الاسود بن عامر ح وحدثنا محمد بن محمد بن عقبة الشيباني الكوفى حدثنا الحسن بن على الحلواني حدثنا عفان حدثنا عبد الحميد بن كيسان ح وحدثنا محمد بن صالح بن الوليد النرسى حدثنا عيسى بن شاذان حدثنا ابراهيم بن أبى سويد الدراع قالوا: حدثنا حماد بن سلمة عن قتادة عن عكرمة عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: رأيت ربى في صورة شاب له وفرة. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 23 ]

علامة فيكشف لهم عن ساق ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون * خاشعة أبصارهم. 1


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال الطبراني: سمعت أبا بكر بن صدقة يقول: سمعت أبا زرعة الرازي يقول: حديث قتادة عن عكرمة عن ابن عباس في الرؤية صحيح رواه شاذان و عبد الصمد بن كيسان وابراهيم بن أبى سويد لا ينكره الا معتزلي. وقال الطبراني: حدثنا على بن سعيد الرازي حدثنا احمد بن ابراهيم الدورقى حدثنا حجاج بن محمد عن ابن جريج عن الضحاك عن ابن عباس قال: رأى محمد ربه عزوجل في صورة شاب أمرد وبه قال ابن جريج عن صفوان بن سليم عن عائشة قالت: رأى النبي – (صلعم) ربه على صورة شاب جالس على كرسى رجله في خضرة من لؤلؤ يتلالا “. أقول ونقل السيوطي أيضا (ص 31) ” وقال الدارقطني في الافراد: حدثنا ابو بكر احمد بن عيسى الخواص حدثنا سفيان بن زياد بن آدم حدثنا أبو ربية فهد بن عوف حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس قال قال رسول الله (صلعم): رأيت ربى عزوجل في أحسن صورة وهذا الحديث ان حمل رؤية على المنام فلا اشكال وان حمل على اليقظة فقد سئل عنه أستاذنا العلامة كمال الدين بن الهمام فأجاب بأن هذا حجاب الصورة “. 1 – هذا نص عبارة النسخة ويظهر بالتأمل أن شيئا من العبارة سقط في موارد منه، وكيف كان فليطلب الحديث من مظانه وهى أحوال يوم القيامة من كتب الاحاديث والاعتقادات وكذا كتب التفاسير المشتملة على ذكر الاحاديث ونحن نكتفي بتفسير الدر المنثور للسيوطي فانه أجمع تفسير لذكر الاحاديث فنقول: ذكر السيوطي في تفسير هذه الاية: ” يوم يكشف عن ساق ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون ” وتاليتها وهى: ” خاشعة أبصارهم ترهقهم ذلة وقد كانوا يدعون إلى السجود وهم سالمون (وهما آيتا 42 و 43 سورة القلم) أحاديث كثيرة (انظر ج 6 ص 254 – 258 من النسخة المطبوعة) ونذكر شيئا ” منها ههنا: ” أخرج البخاري وابن المنذر وابن مردويه عن أبى سعيد سمعت النبي (صلعم) ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 24 ]

وانما تأولوا ذلك لجهلهم وقلة معرفتهم باللغة التى خاطب الله بها خلقه وانما معنى الحديث عندنا: فتلحق كل امة ما كانت تعبد فتبقى هذه الامة فيقال لهم: ما كان محمد وامته يعبدون ؟ – فيقولون: كان محمد وامته يعبدون الله وحده


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” يقول: يكشف ربنا عن ساقه فيسجد له كل مؤمن ومؤمنة ويبقى من كان يسجد في الدنيا رياء وسمعة فيذهب ليسجد فيعود ظهره طبقا ” واحدا “. وأخرج ابن مندة في الرد على الجهمية عن أبى هريرة قال قال رسول الله (صلعم): يوم يكشف عن ساق قال: يكشف الله عزوجل عن ساقه. وأخرج عبد الرزاق وعبد بن حميد وابن المنذر وابن مندة عن ابن – مسعود في قوله: يوم يكشف عن ساق، قال: عن ساقيه تبارك وتعالى. قال ابن مندة: لعله في قراءة ابن مسعود ” يكشف ” بفتح الياء وكسر الشين وأخرج ابن مندة عن ابن – عباس في قوله: يوم يكشف عن ساق قال عن شدة الاخرة. وأخرج عبد بن حميد عن عاصم انه قرأ يوم يكشف عن ساق بالياء ورفع الياء. وأخرج سعيد بن منصور وعبد بن حميد وابن مندة من طريق عمرو بن دينار قال: كان ابن عباس يقرأ: يوم تكشف عن ساق بفتح التاء قال أبو حاتم السجستاني أي تكشف الاخرة عن ساقها، يستبين منها ما كان غائبا “. وأخرج عبد بن حميد وابن المنذر عن سعيد بن جبير أنه سئل عن قوله: يوم يكشف عن ساق فغضب غضبا ” شديدا ” وقال: ان أقواما يزعمون أن الله يكشف عن ساقه وانما يكشف عن الامر الشديد. وأخرج عبد بن حيمد عن الحسن قال قال رسول الله (صلعم): يجمع الله الخلائق يوم القيامة ثم ينادى مناد: من كان يعبد شيئا ” فليتبعه، فيتبع كل قوم ما كانوا يعبدون ويبقى المسلمون وأهل الكتاب فيقال لليهود: ما كنتم تعبدون ؟ – فيقولون: الله وموسى، فيقال لهم: لستم من موسى وليس موسى منكم، فيصرف بهم ذات الشمال، ثم يقال للنصارى: ما كنتم تعبدون ؟ – فيقولون: الله وعيسى، فيقال لهم: لستم من عيسى وليس عيسى منكم، ثم يصرف بهم ذات الشمال، ويبقى المسلمون، فيقال لهم: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 25 ]

لا شريك له فيتجلى لهم الرب عزوجل فيقول: انا ربكم، فتهيأوا ان يبطشوا 1 به، فيقولون: بيننا وبينه علامة، فيقول: ما هي ؟ – فيقولون: يوم يكشف عن ساق، فيتجلى لهم بالنورانية فيعرفون فيخرون سجدا “، ومعنى قوله: يكشف عن ساق أي عن شدة، فهذا هو الوجه ليس ما تأولوه. ورووا أن كعب الاحبار رأى جرير بن عبد الله البجلى واضعا ” احدى رجليه


” بقيه الحاشية من الصفحة الماضية ” ما كنتم تعبدون ؟ – فيقولون: الله، فيقال لهم: هل تعرفونه ؟ – فيقولون: ان عرفنا نفسه عرفناه، فعند ذلك يؤذن لهم في السجود بين كل مؤمنين منافق فتقصم ظهورهم عن السجود ثم قرأ هذ الاية: ويدعون إلى السجود فلا يستطيعون. وأخرج اسحاق بن راهوبه في مسنده وعبد بن حميد وابن أبى الدنيا والطبراني والاجرى في الشريعة والدار قطني في الرؤية والحاكم وصححه وابن مردويه والبيهقي في البعث عن عبد الله بن مسعود عن النبي (صلعم) قال: يجمع الله الناس يوم القيامة وينزل الله في ظلل من الغمام فينادى مناد يا ايها الناس: الم ترضوا من ربكم الذى خلقكم وصوركم ورزقكم ان يولى كل انسان منكم ما كان يعبد في الدنيا فيتمثل لمن كان يعبد عيسى شيطان عيسى، ويتمثل لمن كان يعبد عزيرا ” شيطان عزير حتى يتمثل لهم الشجرة والعود والحجر ويبقى أهل الاسلام جثوما ” فيتمثل لهم الرب عزوجل فيقول لهم: مالكم لم تنطلقوا كما انطلق الناس ؟ – فيقولون: ان لنا ربا ” ما رأيناه بعد، فيقول: فبم تعرفون ربكم ان رأيتموه ؟ – قالوا: بيننا وبينه علامة ان رأيناه عرفناه قال: وما هي ؟ – قالوا: يكشف عن ساق فيخر كل من كان يسجد طائعا ” ساجدا “، ويبقى قوم ظهورهم كصياصي البقر يريدون السجود فلا يستطيعون (الحديث) “. أقول: من أراد التفصيل فليراجع الدر المنثور فان المقام لا يسع اكثر من ذلك والحديث ورد بطرق عديدة وبعبارات مختلفة في كثير من أبواب كتب الاخبار أيضا “. 1 – كذا في النسخة فعلى هذا يكون ” تهيأوا ” ماضيا ” ويمكن ان يقرأ بصيغة الامر ويكون جزء قوله: ” انا ربكم ” فحينئذ لا يستقيم الكلام الا بان يقرأ ” تبطشوا ” بالتاء حتى يكون صيغة الخطاب والصحيح: ” فيتهيأون “.

[ 26 ]

على الاخرى فقال: ضعها فانها لا تصلح للبشر، ان الله تبارك وتعالى هكذا يجلس 1. ورووا أن الملائكة تحمل ربها وأنها تعرف غضبه من رضاه وتعرف غضبه بثقله على كواهلها 2. ورووا عن أبى الدرداء أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: أتانى ربى الليلة فوضع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله على صدري وقال: يا محمد قلت: لبيك قال: فيم [ يختصم ] الملا الاعلى ؟ – فقلت: في الدرجات والكفارات [ إلى ان قال ] أما الدرجات فافشاء السلام اطعام الطعام، وأما الكفارات فالوضوء في السبرات 3 ونقل الاقدام إلى الجماعات 4.


1 – قال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام في الباب الحادي عشر ضمن ما نقل عن المجسمة: ” وگويند: عبيد بن جبير گفت: من در مسجد نشسته بودم كه قتاده بن نعمان بيامد وحديثي گفت قوم برخاستند وگفتند: يا بن جبير با ما بيا تا بعيادت أبو سعيد خدري رويم كه مى گويند: رنجور است، چون پيش أو رفتيم بر پشت خوابيده بود وپاى راست برپاي چپ نهاده سلام كرديم وبنشستيم قتاده دست كرد وپاى أبو سعيد خدري را بگرفت وبشيب نهاد أبو سعيد گفت: أي برادر پاى من بدرد آمد قتاده گفت: چنين ميخواستم كه رسول گفت: چون خدا از آفرينش عالم فارغ شد بپشت باز خوابيد وپاى بر پاى نهاد گفت: ديگر باره چنين نكنم “. 2 – قد مر ما نقلنا عن مقالات الاسلاميين للاشعري ما هو نص في ذلك انظر ص 18، س 5. 3 – قال الجزرى في النهاية: ” وفيه اسباغ الوضوء في السبرات، السبرات جمع سبرة بسكون الباء وهى شدة البرد ” وقال الصدوق (ره) في معاني الاخبار بعد ان نقل الحديث المذكور تحت عنوان ” معنى الدرجات والكفارات والموبقات والمنجيات “: ” وأما السبرات فجمع سبرة وهو شدة البرد وبها سمى الرجل سبرة “. 4 – هذا الحديث معروف مشهور جدا ” قد روى بأسانيد معتبرة من طرق الفريقين في موارد كثيرة من كتب الحديث فلنشر إلى شئ منها ومن مطانه السهل التناول تفسير الاية التاسعة والتسعين من سورة ص وهى قوله تعالى: ” ما كان لى من علم بالملا الاعلى إذ يختصمون ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 27 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في كتب التفاسير فنكتفي بنقل حديثين قال السيوطي في الدر المنثور ضمن ما قال: ” واخرج عبد الرزاق واحمد وعبد بن حميد والترمذي وحسنه ومحمد بن نصر – رضى الله عنه – في كتاب الصلوة قال قال رسول الله (صلعم): أتانى ربى الليلة في أحسن صورة أحسبه قال: في المنام قال: يا محمد هل تدرى فيم يختصم الملا الاعلى ؟ – قلت: لا، فوضع يده بين كتفي حتى وجدت بردها بين ثديى أو في نحرى فعلمت ما في السموات وما في الارض ثم قال: يا محمد هل تدرى فيم يختصم الملا الاعلى ؟ – قلت: نعم في الكفارات والمكث في المسجد بعد الصلوات، والمشى على الاقدام إلى الجماعات واسباغ الوضوء في المكاره (إلى ان قال) والدرجات افشاء السلام واطعام الطعام والصلاة بالليل والناس نيام ” وقال المولى محسن الفيض القاسانى في الصافى في تفسير الاية: ” القمى عن الباقر (ع) في حديث المعراج وقد مر صدره في اول سورة بنى اسرائيل قال: فلما انتهى به إلى سدرة المنتهى تخلف عنه جبرئيل فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: يا جبرئيل في هذا الموضع تخذلني ؟ ! فقال: تقدم امامك فو الله لقد بلغت مبلغا ” لم يبلغه أحد من خلق الله قبلك فرأيت من نور ربى وحال بينى وبينه السبحة سئل الامام: وما السبحة ؟. فأومى بوجهه إلى الارض وبيده إلى السماء وهو يقول: جلال ربى، ثلاث مرات. قال: يا محمد: قلت: لبيك يا رب قال: فيم اختصم الملا الاعلى ؟ – قال: قلت: سبحانك لا علم لى الا ما علمتني قال: فوضع يده أي يد القدرة بين كتفي فوجدت بردها بين ثديى قال: فلم يسألنى عما مضى ولا عما بقى الا علمته فقال: يا محمد فيم اختصم الملا الاعلى ؟ قال: قلت في الكفارات والدرجات والحسنات (الحديث) ” وقال ايضا ” نقلا عن الطبرسي (ره): ” وفى المجمع عن النبي صلى الله عليه وآله قال قال لى ربى: أتدرى فيم يختصم الملا الاعلى ؟ – فقلت: لا، قال: اختصموا في الكفارات والدرجات فأما الكفارات فاسباغ الوضوء في السبرات ونقل الاقدام إلى الجماعات وانتظار الصلوة بعد الصلوة، أما الدرجات فافشاء السلام واطعام الطعام والصلوة بالليل والناس نيام، وفى الخصال بنحو آخر قريب منه “. اقول: وعقد الصدوق (ره) في معاني الاخبار بابا لمعنى الدرجات والكفارات والموبقات والمنجيات فذكر هناك قريبا مما مر (انظر ص 90 من النسخة المطبوعة) ومن أراد الاخبار الواردة في هذا الموضوع فليراجع الدر المنثور فان السيوطي نقل في تفسير الاية جميع ما ورد بطرق اهل السنة (ج 5 ص 319 – 321).

[ 28 ]

ورووا أن آدم كلم موسى في القد فحجه 1، وأن أبا بكر كلم عمر [ في القدر ] فحجه 2، وأن جبرئيل كلم ميكائيل في القدر فحجه 3.


1 – في الاصل: ” فأفلجه ” قال ابن الاثير في النهاية: ” فحج آدم موسى أي غلبه بالحجة “. وقال الهيثمى في مجمع الزوائد في باب تحاج آدم وموسى (ج 7 ص 191 – 192): ” ان رسول الله صلى الله عليه وآله قال: احتج آدم وموسى فقال موسى: انت آدم الذى خلقك الله بيده وأسجد لك ملائكته وأسكنك جنته فأخرجت الناس من الجنة فقال آدم: انت موسى الذى كلمك الله نجيا “، وآتاك التوراة تلومني على أمر قد كتب على قبل ان يخلقني، قال رسول الله فحج آدم موسى ” قال المجلسي في خامس البحار في باب ارتكاب آدم ترك الاولى (ص 44 طبعة امين – الضرب): ” فس – أبى عن ابن أبى عمير عن ابن مسكان عن أبى عبد الله (ع) قال: ان موسى سأل ربه ان يجمع بينه وبين آدم فجمع فقال له موسى: يا ابه الم يخلقك الله بيده ونفخ فيك من روحه وأسجد لك ملائكته وأمرك ان لا تأكل من الشجرة فلم عصيته ؟ – فقال: يا موسى بكم وجدت خطيئتي قبل خلقي في التوراة ؟ – قال: بثلاثين سنة، قال: فهو ذلك، قال الصادق (ع): فحج آدم موسى عليهما السلام ” فأورد المجلسي (ره) بيانا ” للخبر وقال في آخره: وقوله (ع): فحج أي غلب عليه في الحجة وهذا يرجع إلى القضاء والقدر وقد مر تحقيقهما ” وقال في المجلد الثالث في باب القضاء والقدر (ص 27 طبعة امين الضرب) بعد نقله عن تفسير على بن ابراهيم كما مر: ” بيان – من اصحابنا من حمل هذا الخبر على التقية إذ قد ورد ذلك في كتبهم بطرق كثيرة وقد رواه السيد (ره) في الطرائف من طرقهم ورده ويمكن ان يقال: ان المراد أنه كتب في التوراة ان الله وكل آدم إلى اختياره حتى فعل ما فعل لمصلحة اهباطه إلى الدنيا وأما كونه قبل خلقه (ع) فلان التوراة كتب في الالواح السماوية في ذلك الوقت وان وجده موسى (ع) بعد بعثته، ويحتمل اطلاع روح موسى على ذلك قبل خلق جسد آدم والله يعلم “. 2 و 3 – في كلا الموضعين من الاصل: ” فحضه ” واما الحديث فهو اشارة إلى ما ذكره الهيثمى في مجمع الزوائد في باب تحاج آدم وموسى وغيرهما (ج 7 ص 191 – 192): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 29 ]

ورووا أن موسى بن عمران لطم ملك الموت فأعوره 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وعن عبد الله بن عمرو قال: بينا رسول الله (صلعم) يحدثنا على باب الحجرات إذا أقبل أبو بكر وعمر ومعهما فئام من الناس يجاوب بعضهم بعضا ” ويرد بعضهم على بعض فلما رأوا رسول الله (صلعم) سكتوا فقال: ما كلام سمعته آنفا جاوب بعضكم بعضا ويرد بعضكم على بعض ؟ – فقال رجل: يا رسول الله زعم أبو بكر ان الحسنات من الله والسيئات من العباد، وقال عمر: الحسنات والسيئات من الله فتابع هذا قوم وهذا قوم، فأجاب بعضهم بعضا ورد بعضهم على بعض فالتفت رسول الله صلى الله عليه وآله إلى أبى بكر فقال: كيف قلت ؟ – قال: قوله الاول والتفت إلى عمر فقال قوله الاول فقال: والذى نفسي بيده لاقضين بينكم بقضاء اسرافيل بين جبرئيل وميكائيل فهما والذى نفسي بيده اول خلق الله تكلم فيه فقال ميكائيل بقول أبى بكر وقال جبريل بقول عمر فقال جبرئيل لميكائيل: انا متى يختلف أهل السماء يختلف أهل الارض فلنتحاكم إلى اسرافيل، فتحاكما إليه فقضى بينهما بحقيقة القدر خيره وشره حلوه ومره كله من الله عزوجل وانا قاض بينكما ثم التفت إلى أبى بكر فقال: يا ابا بكر ان الله تبارك وتعالى لو أراد ان لا يعصى لم يخلق ابليس فقال أبو بكر: صدق الله ورسوله. رواه الطبراني في الاوسط اللفظ له والبزار بنحوه وفى اسناد الطبراني عمر بن الصبح وهو ضعيف جدا، وشيخ البزار السكن بن سعد ولم أعرفه، وبقية رجال البزار ثقات وفى بعضهم كلام لا يضر قلت: وتأتى أحاديث في مواضعها من هذا النحو “. أقول: يستفاد من الحديث أن عمر حج أبا بكر وما في المتن على خلافه ولا يضر ذلك ما نحن بصدده فان الروايات في هذه القصة كثيرة ففى بعضها حج أبو بكر عمر فأصل المدعا ثابت. 1 – قال الثعلبي في العرائس عند ذكر وفاة موسى (ع) ما نصه: ” واختلفوا في صفة موت موسى عليه السلام حدثنا أبو سعيد محمد بن عبد الله بن حمدون باسناده عن أبى هريرة عن رسول الله صلى الله عليه [ وآله ] وسلم قال: جاء ملك الموت إلى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 30 ]

وكل هذه الروايات زور وكذب على الله ورسوله.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” موسى فقال له: أجب ربك فلطم موسى عين ملك الموت ففقأها، قال: فرجع ملك الموت إلى الله عزوجل فقال: يا رب انك ارسلتني إلى عبد لا يريد الموت وفقأ عينى فرد الله عليه عينه وقال: ارجع إلى عبدى وقل له: الحياة تريد ؟ – فان كنت تريد الحياة فضع يدك على متن ثور فما وارت يدك من شعره فانك تعيش بعدد كل شعرة من ذلك سنة قال: ثم ماذا ؟ – قال: ثم تموت، قال: فالان من قريب قال: يا رب فأدننى من الارض المقدسة رمية حجر قال رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم: لو كنت عنده لاريتكم قبره إلى جانب الطريق عند الكثيب الاحمر. قال (يريد استاذه) سمعت أبا سعيد بن حمدون يقول: سمعت أبا حامد الشرقي يقول: سمعت محمد بن يحيى يقول: قد صح هذا عن رسول الله (صلعم) يعنى قصة ملك الموت وموسى عليه السلام لا يردها الاكل مبتدع ضال. وفى حديث آخر أن رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم قال: ان ملك الموت كان يأتي الناس عيانا ” حتى أتى موسى ليقبضه فلطمه ففقأ عينه فجاء ملك الموت بعدها خفية “. وقال أبو الفتوح الرازي (ره) في تفسيره في ذيل تفسير هذه الاية ” قال رب انى لا أملك الا نفسي واخى فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين ” (آية 25 سورة المائدة) (ص 130 ج 2 من الطبعة الاولى). ” وحشويان اصحاب حديث در اين خبر (أي خبر وفاة موسى) آورده اند كه چون ملك الموت آمد تاجان موسى بردارد وگفت اجابت كن خداى را موسى تپنچه بر چشم ملك – الموت زد ويك چشم أو كور كرد خداى تعالى چشم أو بازداد وگفت برو واو را مخير كن تمام الحديث. عجب از قائلان اين مقاله كه چگونه بر پيغمبر خداى اين سفاهت روا داشتند كه أو بر فرشته مقرب چنين كند واو از نزديك خدايتعالى آمده وآنگه ملك الموت را باين عجز وضعف داشتند كه دفع أو وتپنچه أو از چشم خود نتوانست كردن نسأل الله العصمة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 31 ]

ورووا أن ابراهيم الخليل عليه السلام كذب ثلاث كذبات 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” والصيانة عن مثل هذه المقالات وتجويز هذه المحالات “. وقال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام ضمن ما نقل في الباب الثامن عشر تحت عنوان ” باب هيجدهم در آنچه اهل سنت در حق انبياء گويند “: ” وگويند چون ملك الموت بقبض روح موسى آمد بى دستور وى بخانه در آمد موسى گفت: توكيستى كه بى اذن در آمدى ؟ – گفت: عزرائيلم ومرا بقبض روح تو فرستاده اند موسى گفت: من رسول خدايم ودر اين باب هيچ وحى بمن نيامده است ومرا از اين معنى هيچ خبر ندادند خصومت افتاد تا موسى لطمه بزد وچشم ملك الموت راكور كرد وگويند: اين معنى را حسن بن سمره روايت كند از حماد بن سلمه از أبو هريرة كه رسول گفت: ملك الموت بظاهر پيش خلق آمدى تا موسى چشم أو كور كردوى بشكايت نزد خدا رفت خدا گفت: برو با موسى بگو كه دست بر پشت گاوى نهد وبعدد هو موئى كه در زير دست وى آيد هزار سال أو را عمر دهم وچون ملك الموت پيغام بگزارد موسى گفت: بعد ازآن چه باشد ؟ – گفت: موت، موسى گفت: پس آن عمر نمى خواهم وعزرائيل چيزى بمشام أو داشته روح أو قبض كرد واز آنوقت باز ملك الموت از شرمسارى پنهان نزد خلق ميآيد. تأمل كنيد در اين خرافات وفساد اعتقاد در حق انبيا ورسل اول آنكه موسى مطيع فرمان حق نشد دوم آنكه لطمه زد وچشم ملك الموت كور كرد بنابراين لازم آيد كه عزرائيل روز قيامت از موسى قصاص طلب كند وخدا يتعالى حق أو را از موسى بستاند وموسى با يك چشم بماند وآنكه گويند از آن وقت باز پنهان پيش مردم مى رود مگر مى ترسد كه ديگرى نيز آن چشمش كور كند يقين كه هر كه بقيامت ايمان دارد چنين دروغها بر انبيا نبندد “. 1 – قال الثعلبي في العرائس في الباب الثاني من مجلس ابراهيم (ص 43 من طبعة مصر سنة 1321): ” قال النبي (صلعم): لم يكذب ابراهيم عليه السلام الا ثلاث كذبات كلها في الله تعالى، قوله: انى سقيم، وقوله: بل فعله كبيرهم هذا، وقوله للملك الذى عرض لسارة: هي اختى “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 32 ]

ورووا أن يوسف الصديق حل تكته وقعد من امرأة العزيز مقعد الخائن 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال أبو الفتوح الرازي في تفسيره في تفسير ” بل فعله كبيرهم ” ضمن ما قال: ” اگر گويند: اين خبر را چه گوئى كه أبو هريرة روايت كرد كه رسول عليه السلام گفت: ما كذب ابراهيم الا ثلاث كذبات كلها يجادل بها عن دينه، ابراهيم دروغ نگفت الا سه بار هر بار براى مجادله از دين، يكى گفت: انى سقيم، دگر فعله كبيرهم، سوم پادشاهى ميخواست تا ساره را از أو بستاند گفت: انها اختى ؟ – جواب گوئيم: اين خبر واحد است ايجاب علم نكند وبراى اواز آنچه معلوم ومقطوع عليه باشد دست بندارند واگر تسليم كنيم گوئيم معنى آنست (فوجه الخبر بما لا يصدق عليه الكذب فان شئت التوجيه فراجع هناك) “. وقال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام في الباب الثامن عشر ما نصه: ” روايت كنند از عكرمه كه أو گفت: ابن عباس از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل كرد كه ابراهيم سه دروغ گفته است وخدا أو را مؤاخذه نكند اول آنكه بتان راشكست وچون از أو پرسيدند كه: كه كرده است ؟ – گفت: بت بزرگتر. دوم آنكه نظر در نجوم كرد وگفت: من بيمار خواهم شد. سيم آنكه گفت: ساره خواهر منست وزنش بود. بدانكه پيش هركه روا است كه رسول خدا سه دروغ گويد، زياده از سه هم روا باشد، وچون دروغ گويد معصوم نبود وقول أو اعتماد را نشايد پس فرستادن رسول را بخلق عبث باشد چون قول أو بر اين تقدير حجت نيست واين معنى از اين طايفه بى ديانت چه عجب باشد كه عطوى از شاگردان أبو الحسن اشعرى گويد: دروغ بر خدا جايز است پس بر انبيا بطريق اولى، پس اعتماد نه بر قول خدا باشد ونه بر قول رسول، تعالى الله عما يقولون). 1 – قال الثعلبي في العرائس: ” قال ابن عباس: فجرى الشيطان فيما بينهما فضرب باحدى يديه إلى جنب يوسف وباليد الاخرى إلى جنب المرأة حتى جمع بينهما، قال ابن – عباس: فبلغ من هم يوسف إلى ان حل الهميان وجلس منها مجلس الرجل الخائن “. قال أبو الفتوح الرازي في تفسيره في تفسير ” ولقد همت به وهم بها (آية 24 سورة يوسف) ” ما نصه: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 33 ]

ورووا أن داود عليه السلام قدم اوريا بن حنان امام التابوت ليقتل فيتزوج امرأته 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” آنكه خداى تعالى حكايت كرد فعل ايشان را كه زليخا بيوسف همت كرد ويوسف نيز همت كرد بزليخا أما اصحاب حديث وحشيوان گفتند: شيطان بيامد ويكدست بر پهلوى اين نهاد ويكدست بر پهلوى آن، وايشان را جمع كرد در يك خانه، وچون ايشان با يكديگر حاضر آمدند زليخا چندانى مراوده ومخادعه كرد وتضرع ولابه كه يوسف را نرم كرد ويوسف اجابت كرد اورا وعزم كرد بر معصيت، همت هر دو را بر يك وجه تفسير كردند وآن عزم است. گفتند: هر دو بر معصيت عزم درست كردند، ويوسف عليه السلام جلس منها مجلس الخائن، أو از زليخا آنجا بنشست كه جاى خيانت كنند گان وجاى زانيان باشد وكار ميان ايشان تاحل سراويل برسيد (تا آنكه گفته) واز اين ترهات ومحالات آنچه عقل وشرع و قرآن وأخبار پيغمبران خداى را از آن منزه كرده است واين هيچ بنزديك ما روانيست بر پيغمبران عليهم السلام از آنجا كه ايشان معصومان ومطهر انند وصغيره وكبيره بر ايشان روا نيست از آنجا كه ادله عقل دليل كرده است بر عصمت ايشان چه در عقل مقرر است كه تجويز كباير وصغاير بر ايشان منفر بود مكلفان را از قبول قول ايشان واستماع وعظ ايشان، وغرض قديم تعالى از بعثت ايشان قبول قول ايشان است وامتثال امر واجابت دعوت ايشان وآنچه قدح كند در آن واجب بود كه خداى تعالى ايشان را از آن منزه ومعصوم دارد، وتجويز زنا كه اكبر الكبائر است وأعظم الخطايا وأمهات الذنوب واجب بود كه از آن منزه باشند كه حظ أو در تنفير بغايت ونهايت است اما تفسير آيت بر وجهى كه مطابق ادله عقل بود وموافق مذهب حق (تا آخر توجيه أو) “. 1 – قال الثعلبي في العرائس عند ذكر قصة داود حين ابتلى بالخطيئة ضمن نقل الاقوال ما نصه: ” فنظر داود إلى امرأة في بستان على شط بركة تغتسل، هذا قول الكلبى وقال السدى: رآها تغتسل على سطح لها فرآها امرأة من أحسن النساء خلقا فعجب داود من حسنها وحانت منها التفاتة فأبصرت ظل داود عليه السلام فنشرت شعرها فغطى بدنها كله فزاد بذلك اعجابا ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 34 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بها فسأل عنها فقيل له: هي سابغ بنت شائع امرأة اوريا بن حنان وزوجها في غزاة البلقاء مع ايوب بن صوريا ابن اخت داود فكتب داود إلى ابن اخته ايوب صاحب بعث البلقاء ان ابعث اوريا إلى موضع كذا وكذا وقدمه على التابوت، وكان المقدم على التابوت لا يحل له ان يرجع إلى ورائه حتى يفتح الله على يديه أو يستشهد، فبعث به ففتح له فكتب إلى داود بذلك، فكتب إليه داود ايضا ان ابعثه إلى غزوة كذا وكان رئيسها أشد منه بأسا ” فبعثه فقتل في المرة الثانية فلما انقضت عدتها تزوجها داود فهى أم سليمان عليه السلام “. الا أنه قال بعد نقل أقاويل: ” فهذه أقاويل السلف الصالحين من أهل التفسير في قصة داود عليه السلام وقد روى الحارث الاعور عن على بن أبى طالب – رضى الله عنه – أنه قال: من حدث بحديث داود عليه السلام على ما يرويه القصاص معتقدا ” صحته جلدته حدين لعظيم ما ارتكب وجليل ما احتقب يعنى ما اكتسب من الوزر والاثم يرمى من قد رفع الله محله وأرسله إلى من خلقه رحمة للعالمين وحجة للمجتهدين وقال القائلون بتنزيه المرسلين في هذه القصة: ان لا ذنب انما كان تمنى ان تكون له امراة اوريا حلالا ” وحدث نفسه بذلك فاتفق له غزوة فأرسل أو رياء فقدمه امام الحرب فاستشهد فلما بلغه قتله لم يجزع عليه ولم يتوجع له كما كان يجزع على غيره من جنده إذا هلك ووافق قتله مراده ثم تزوج امرأة فعاتبه الله على ذلك لان ذنوب الانبياء وان صغرت فهى عظيمة عند الله وقال بعضهم: كان ذنب داود أن أو رياء كان قد خطب تلك المرأة ووطن نفسه عليها فلما غاب في غزاته خطبها داود فتزوجت منه لجلالته فاغتم لذلك أو رياء غما ” شديدا ” فعاتبه الله على ذلك حيث لم يترك هذه الواحدة لخاطبها الاول وقد كان عنده تسع وتسعون امرأة (إلى آخر ما قال في تأييده، انظر ص 158) “. وقال أبو الفتوح في تفسيره في تفسير هذه الاية ” هل اتاك حديث الخصم إذ تسوروا المحراب “: ” بدانكه آنچه قصاص جهال آورده اند (تا آنكه گفته) وحديث عشق داود زن اوريا را واوريا را فرستادن ودر پيش تابوت داشتن وقصد آنكه تا أو را بكشند تا أو زن اوريا را بازنى كند اين هم قبيح است وهم منفر ولايق حال انبيا نباشد وحارث اعور روايت كرد از حضرت امير المؤمنين على صلوات الله وسلامه عليه كه فرمود: هيچ مردى را ؟ يش من نيارند كه أو ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 35 ]

ورووا أن الشيطان قعد في مجلس سليمان بن داود وكان يأتي نساءه وهن حيض 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بر داود حواله زن اوريا كند والا أو را دو حد زنم حدى براى نبوت وحدي براى اسلام (تا آخر كلام أو) “. وقال السيد مرتضى الرازي في الباب الثامن عشر الذى في ذكر ما نسبه اهل السنة إلى الانبياء وقالوا به في حقهم: ” ودر حق داود عليه السلام گويند كه: زن اوريا رابرهنه ديد كه غسل ميكند بروى عاشق شد واوريا از اصحاب داود بود وداود حيله انديشيده اوريا را بغزا فرستاد وفرمود كه در پيش تابوت سكينه برود، ودر شرع ايشان چنان بود كه هر كه را در ؟ يش تابوت داشتندى بهزيمت نتوانستى رفتن، يا ظفر يافتى يا كشته شدى، وچون ارويا در پيش تابوت بغزا رفت كشته شد وداود زن اورا بخواست وخدا دو ملك را فرستاد تا داود را تنبيه كردند واو بگورستان رفت واوريا را ندا كرد هفتاد اوريا نام جواب دادند وگفتند: كدام اوريا را ميخواهى ؟ – داود گفت: اوريا بن حنان گفت: چه كار دارى ؟ – گفت: مرا حلال كن اوريا گفت: از چه ؟ – داود گفت: زن ترا ديدم وعاشق شدم وترا بغزا فرستادم تا كشته شدى وزنت را خواستم اوريا هيچ جواب نداد وداود ميگريست تا آنگاه كه توبه اش قبول شد واين قصه را در تفسير هل اتاك نبأ الخصم إذ تسوروا المحراب ” ياد كرده اند. دليرى اين قوم وقلت دين شان تا كجا است كه نبى مرسل وخليفه خدا را كه در شأن اوست اين آيه: يا داود انا جعلناك خليفة في الارض، گويند: بر زنى عاشق شد وقصد يكى از امتان خود كرده أو را بكشتن داد وزن أو را بخواست اگر اين معنى بر شيوخ ايشان مثل شيخ أبو – اسحاق يا أبو على سيرجانى يا أبو سعيد أبو الخير كه بزرق وسالوس خود را اوليا ساخته اند اطلاق كنى وگوئى: يكى از مريد ان را يا مسلمانى ديگر را بدين طريق بخانه برد گويند: كافر است و خونش مباح كه در حق اولياء چنين اعتقاد دارد وچون ايشان در حق انبيا ورسل گويند گويند اعتقاد أهل سنت وجماعت است ورد رفض “. 1 – قال علم الهدى (ره) في تنزيه الانبياء ضمن تنزيهه سليمان (ع) عن المعصية ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 36 ]

وهذا كله رد على الله عزوجل لان الله لا يسلط الشياطين على نساء النبيين حتى ينكحوهن تبارك الله عما تقول الحشوية وتعالى علوا ” كبيرا “.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ما نصه: ” مسألة – فان قيل: فما معنى قوله تعالى: ولقد فتنا سليمان وألقينا على كرسيه جسدا ” ثم أناب أو ليس قد روى في تفسير هذه الاية أن جنيا ” كان اسمه صخرا ” تمثل على صورته وجلس على سريره، وأنه أخذ خاتمه الذى فيه النبوة فألقاه في البحر فذهبت نبوته وأنكره قومه حتى عاد إليه من بطن السمكة ؟ ! الجواب قلنا: فأما ما رواه القصاص الجهال في هذا الباب فليس مما يذهب على عاقل بطلانه وأن مثله لا يجوز على الانبياء – عليهم السلام وأن النبوة لا تكون في خاتم ولا يسلبها النبي ولا تنزع عنه، وأن الله تعالى لا يمكن الجنى من التمثل بصورة النبي ولا غير ذلك مما افتروا به على النبي، وانما الكلام على ما يقتضيه ظاهر القرآن (فخاض في توجيهه بما لا يخالف مقام النبي وعصمته فمن أراده فليراجع هناك) “. قال الشيخ الطبرسي (ره) في مجمع البيان في تفسير قوله تعالى: ولقد فتنا سليمان، الاية، ضمن ما قال ما نصه: ” وأما ما ذكر عن ابن عباس أنه القى شيطان اسمه صخر على كرسيه وكان ماردا عظيما لا يقوى عليه جميع الشياطين وكان نبى الله سليمان لا يدخل الكنيف بخاتمه فجاء صخر في صورة سليمان حتى أخذ الخاتم من امرأة من نسائه وأقام أربعين يوما في ملكه وسليمان هارب وعن مجاهد أن شيطانا ” اسمه آصف قال له سليمان: كيف تفتنون الناس ؟ – قال: أرنى خاتمك أخبرك بذلك فلما أعطاه اياه نبذه في البحر فذهب ملكه وقعد الشيطان على كرسيه ومنعه الله تعالى نساء سليمان فلم يقربهن، وكان سليمان يستطعم فلا يطعم حتى أعطته امرأة يوما ” حوتا ” فشق بطنه فوجد خاتمه فيه فرد الله عليه ملكه. وعن السدى أن اسم ذلك الشيطان حيقيق وما ذكر أن السبب في ذلك أن الله سبحانه أمر أن لا يتزوج من غير بنى اسرائيل فتزوج من غيرهم وقيل: بل السبب فيه أنه وطى امرأة فسال منه الدم فوضع خاتمه ودخل الحمام فجاء ابليس الشيطان فأخذه وقيل: تزوج ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 37 ]

ورووا أن آدم وحواء كفرا بالله تعالى وأشركا، وتأولوا قول الله عزوجل: هو الذى خلقكم من نفس واحدة وجعل منها زوجها ليسكن إليها فلما تغشيها حملت حملا ” خفيفا ” فمرت به فلما أثقلت دعوا الله ربهما لئن آتيتنا صالحا ” لنكونن من الشاكرين * فلما آتاهما صالحا ” جعلا له شركاء فيما آتاهما فتعالى الله عما يشركون 1 على خلاف تأويله.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” امرأة مشركة ولم يستطع ان يكرهها على الاسلام فعبدت الصنم في داره أربعين يوما فابتلاه الله بحديث الشيطان والخاتم أربعين يوما، وقيل: احتجب ثلاثة أيام ولم ينظر في أمر الناس فابتلى بذلك فان جميع ذلك مما لا يعول عليه لان النبوة لا تكون في خاتم، ولا يجوز ان يسلبها الله النبي، ولا أن يمكن الشيطان من التمثل بصورة النبي والقعود على سريره والحكم بين عباده وبالله التوفيق “. أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك فمن أراد أن يلاحظ مثل ما ذكره السيد المرتضى والشيخ الطبرسي فليراجع في تفسير روض الجنان لابي الفتوح الرازي تفسير هذه الاية: ولقد فتنا سليمان وألقينا على كرسيه جسدا ” ثم أناب، وكذا تفسير جلاء الاذهان وجلاء الاحزان لابي المحاسن الجرجاني، وتفسير منهج الصادقين للمولى فتح الله القاسانى، وتفاسير غيرهم من مفسري الشيعة وصرح بمثل ذلك أيضا السيد مرتضى الرازي في الباب الثامن عشر من تبصرة العوام وهو الباب الذى عقده لذكر ما قال به أهل – السنة في حق الانبياء وتصدى لمثل ما نقل من ذكر عقائد أصحاب الحديث من أهل السنة وتزييفها أيضا العلامة المجلسي في المجلد الخامس من البحار وكذا في كتاب حياة – القلوب إلى غير ذلك من مظان البحث فمن أراده فليطلبه. 1 – هما آيتا 189 و 190 من سورة الاعراف فمن أراد الاخبار الوردة في ذيل الايتين من طرق أهل السنة فليراجع تفسير الدر المنثور للسيوطي فانه ذكر في كتابه المذكور في تفسير ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 38 ]

ورووا أن النبي – صلى الله عليه وآله – حلل أشياء بعينها بغير ناسخ ومنسوخ، وكذلك أصحابه، أحدهم يحل فرجا ” والآخر يحرمه، فإذا قلنا: ويحكم هذا تناقض


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الايتين ما فيه كفاية وأما تفسير الايتين بوجه لا ينافي عصمة آدم عليه السلام فهو مذكور في كتاب تنزيه الانبياء لعلم الهدى فمن اراد التفصيل فليراجعه وأما بنحو الاجمال فهو مذكور في مجمع البيان للطبرسي وفى روض الجنان لابي الفتوح الرازي وسائر التفاسير المعتبرة فلنشر إلى بعض ما ذكره الطبرسي وهو انه قال في ذيل هذه الفقرة من الاية ” وجعلا له شركاء فيما آتاهما ” ما نصه: ” اختلف في من يرجع الضمير الذى في ” جعلا له ” على وجوه (فخاض في بيان الوجوه إلى ان قال) ورابعها ما روته العامة انه يرجع إلى آدم وحواء وانهما جعلا لله شركاء في التسمية وذلك أنهما أقاما زمانا لا يولد لهما، فمر بهما ابليس ولم يعرفاه فشكوا إليه فقال لهما: ان أصلحت حالكما حتى يولد لكما ولد اتسميانه باسمى ؟ – قالا: نعم وما اسمك ؟ – قال الحارث، فولد لهما فسمياه عبد الحارث ذكره ابن فضال. وقيل: ان حواء حملت اول ما حملت فأتاها ابليس في غير صورته فقال لها: يا حواء ما يؤمنك ان يكون ما في بطنك بهيمة ؟ فقالت لادم: لقد أتانى أت فأخبرني أن الذى في بطني بهيمة وان لاجد له ثقلا فلم يزالا في هم من ذلك ثم أتاها فقال: ان سألت الله ان يجعله خلقا ” سويا ” مثلك ويسهل عليك خروجه أتسميه عبد الحارث ؟ – ولم يزل بها حتى غرها فسمته عبد الحارث برضى آدم وكان اسم ابليس عند الملائكة الحارث. وهذا الوجه بعيد تأباه العقول وتنكره فان البراهين الساطعة التى لا يصح فيها الاحتمال ولا يتطرق إليها المجاز والاتساع قد دلت على عصمة الانبياء فلا يحوز عليهم الشرك والمعاصي وطاعة الشيطان فلو لم نعلم تأويل الاية لعلمنا على الجملة ان لها وجها يطابق دلالة العقل فكيف وقد ذكرنا الوجوه الصحيحة الواضحة في ذلك، على ان الرواية الواردة في ذلك قد طعن العلماء في سندها بما هو مذكور في موضعه ولا نحتاج إلى اثباته فان الاية تقتضي أنهم أشركوا الاصنام التى تخلق ولا تخلق لقوله تعالى: أتشركون مالا يخلق شيئا وهم يخلقون، وفى خبرهم أنهما أشركا ابليس اللعين فيما ولد لهما بأن سموه عبد الحارث ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 39 ]

واختلاف ! قالوا: قال النبي – صلى الله عليه وآله – اختلاف أصحابي رحمة، ولو كان المعنى على ما تأولوه لكان اتفاقهم عذابا “. وهذا الحديث عندنا صحيح 1 وانما معناه أنه (صلعم) قال: اختلاف أمتى رحمة ما كنت فيهم وبين أظهرهم لانهم إذا اختلفوا بحضرته ردهم إلى الحق فاجتمعوا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وليس في ظاهر الاية لابليس ذكر وحكى البلخى عن جماعة من العلماء أنهم قالوا: لو صح الخبر لم يكن في ذلك الا أنهما أشركا في التسمية وليس ذلك بكفر ولا معصية واختاره الطبري. وروى العياشي في تفسيره عنهم عليهم السلام أنهم قالوا: كان شركهما شرك طاعة ولم يكن شرك عبادة “. أقول: للسيد المرتضى (ره) مجلس في تأويل هذه الاية في أماليه المعروف بالغرر والدرر (انظر مجلس 72، ص 235 – 231 ج 2 من النسخة المطبوعة بتحقيق محمد أبى الفضل ابراهيم). 1 – قال الصدوق في معاني الاخبار (انظر باب 108، ص 50 من النسخة المنضمة بعلل الشرائع في الطبع): ” معنى قوله عليه السلام: اختلاف امتى رحمة – حدثنا على بن احمد بن محمد رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبى عبد الله الكوفى عن أبى الخير صالح بن أبى حماد قال: حدثنى أحمد بن هلال عن محمد بن أبى عمير عن عبد المؤمن الانصاري قال: قلت لابي عبد الله عليه السلام: ان قوما ” رووا أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال: ان اختلاف أمتى رحمة فقال: صدقوا، قلت: فان كان اختلافهم رحمة فاجتماعهم عذاب، قال: ليس حيث ذهبت وذهبوا، انما أراد قول الله عزوجل: فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قهومهم إذا رجعوا إليهم لعلهم يحذرون، فأمرهم ان ينفروا إلى رسول الله – صلى الله عليه وآله – ويختلفوا إليه فيتعلموا ثم يرجعوا إلى قومهم فيعلموهم، انما أراد اختلافهم من البلدان لا اختلافا في دين الله انما الدين واحد “.

[ 40 ]

عليه ولو كان المعنى ما تأولوه 1 الجهال لما ذم الله تعالى من اختلف بقوله: ولكن اختلفوا فمنهم من آمن ومنهم من كفر 2 وقال تعالى: ولا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاءهم البينات واولئك لهم عذاب عظيم 3. ثم رووا أن الزهرة مسخت وأنها كانت امرأة فزنت، وأن سهيلا ” كان عشارا ” باليمن فمسخ كوكبا ” 4.


1 – كذا في الاصل فهو مبتنى على لغة ” أكلوني البراغيث ” قال ابن مالك في ألفيته: ” وجرد الفعل إذا ما اسندا * لاثنين أو جمع كفاز الشهدا ” ” وقد يقال سعدا وسعدوا * والفعل للظاهر بعد مسند ” 2 – من آية 253 سورة البقرة. 3 – آية 105 سورة آل عمران. 4 – قال السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام في أواخر الباب الثامن عشر ضمن ذكره اقاويل اهل السنة: ” وگويند: هاروت وماروت دو فرشته اند كه خدا ايشان را بزمين فرستاد تا در ميان خلق حكم كنند وزنى فاحشه نام أو زهره نزد ايشان آمد بداورى وايشان بر أو فتنه شده خواستند كه با أو فساد كنند زهره گفت: آنوقت مطيع شما شوم كه اسم اعظم بمن آموزانيد ايشان از شور عشق وى اسم اعظم بدو آموزانيدند آنزن اسم را بخواند وبآسمان سيم شد وآن ستاره روشن زهره زانيه است كه هاروت وماروت بروى شيفته شدند وگويند: سهيل عشار بود كه عشر مال از مسلمانان بستدى وخلق از دست أو در رنج بودند كه خدا أو را مسخ كرد وبأسمان هشتم فرستاد. وگويند: هرگاه رسول را چشم بر سهيل افتادى گفتى: لعن الله سهيلا كان عشارا ” يعنى لعنت خدا بر سهيل باد كه عشر از خلق گرفتى “. ومن أراد الاخبار في ذلك فليراجع تفسير قوله تعالى: ” وما أنزل على الملكين ببابل هاروت وماروت (آية 102 سورة البقرة) ” من الدر المنثور للسيوطي (انظر ج 1 من النسخة المطبوعة ص 97 – 103) فان فيه ما يكفى للمكتفى. وأما من أراد أخبار الخاصة فليراجع المجلد الرابع عشر من البحار ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 41 ]

ففى بعض الامثال التى يضربها اولو العقول [ أن ] سهيلا ” إذا طلع بالعراق وقابل الزهرة ضحكت إليه فقالت: ألست الذى كنت 1 عشارا ” وسخ الثياب سهك 2 الرائحة


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” باب أنواع المسوخ وأحكامها وعلل مسخها ” (انظر ص 784 – 790 من طبعة أمين الضرب) وفيه نقلا عن المجالس والعلل (وكلاهما للصدوق) ” قال الصدوق – رضى الله عنه -: ان الناس يغلطون في الزهرة وسهيل ويقولون: انهما كوكبان وليسا كما يقولون ولكنهما دابتان من دواب البحر سميا بكوكبين كما سمى الحمل والثور والسرطان والاسد والعقرب والحوت والجدى وهذه حيوانات سميت على أسماء الكواكب وكذلك الزهرة وسهيل وانما غلط الناس فيهما دون غيرهما لتعذر مشاهدتهما والنظر اليهما لانهما من البحر المطيف بالدنيا بحيث لا تبلغه سفينة ولا تعمل فيه حيلة وما كان الله عزوجل ليمسخ العصاة أنوارا مضيئة فيبقيهما ما بقيت الارض والسماء، والمسوخ لم تبق أكثر من ثلاثة ايام حتى ماتت، وهذه الحيوانات التى تسمى المسوخ فالمسوخية لها اسم مستعار مجازى بل هي مثل للمسوخ التى حرم الله تعالى أكل لحومها لما فيها من المضار “. 1 – كذا في الاصل والصحيح الفصيح قد كان كذا ” ألست الذى كان عشارا ” ” وذلك لان الموصول في حكم الغائب وجرت عليه الايات المباركة في القرآن المجيد نحو يا أيها الذين آمنوا إذا قمتم “. قال التفتازانى في المطول في أواخر الباب الثاني وهو في أحوال المسند – إليه من أبواب المعاني ضمن تعداد اشياء ليست من الالتفات ما نصه (ص 103 من النسخة المطبوعة بتبريز سنة 1301): ” ومنها: يا من هو عالم حقق لى هذه المسألة فانك الذى لا نظير له في هذا الفن، ونحو قوله: يا من يعز علينا ان نفارقهم * وجداننا كل شئ بعدكم عدم فانه لا التفات في ذلك لان حق العائد إلى الموصول ان يكون بلفظ الغيبة وحق الكلام بعد تمام المنادى ان يكون بطريق الخطاب فكل من [ نفارقهم ] و [ بعدكم ] جار على مقتضى الظاهر، وما سبق إلى بعض الاوهام من أن نحو [ يا أيها الذين آمنوا ] من باب الالتفات والقياس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 42 ]

منتن الابطين دبر الجسد فمسخت كوكبا مرتفعا منيرا ” مشرقا ” مضيئا ” يهتدى بك في الظلمات البر والبحر ؟ ! فيقول: هكذا تقول الحشوية [ و ] أصحاب الحديث 1. أما فمما تفهم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” [ آمنتم ] فليس بشئ قال المرزوقى في قوله عليه السلام: أنا الذى سمتنى امى حيدرة * كليث غابات كريه المنظرة كان القياس ان يقول: سمته حتى يكون في الصلة ما يعود إلى الموصول لكنه لما كان القصد في الاخبار عن نفسه وكان الاخر هو الاول لم يبال برد الضمير إلى الاول وحمل الكلام إلى المعنى لا منه من الالتباس وهو مع ذلك قبيح عند النحويين حتى أن المازنى قال: لولا اشتهار مورده وكثرته لرددته “. أقول: لكن الاستعمال بما ذكر في المتن كثير في كتب العلماء وجرى اصطلاح ابن شاذان على استعمالهم. 2 – ” السهك (بفتح السين وكسر الهاء) ذو السهك (بفتحتين) وهو ريح كريهة تجدها ممن عرق “. 1 – هذه العبارة في الاصل بدون حرف العطف لكن المتعارف في ألسنة أهل التصنيف والتأليف والتحقيق استعمالهما عند الاقتران مع حرف العطف وذلك لان في معناهما أعنى بين الحشوية وأصحاب الحديث فرقا الا ان حيث لهما مشتركات في العقائد الواهية يطلقون اللفظتين معا عند البحث عن عقائدهم هذه ومقالاتهم تلك، فلنشر إلى بعض عبارات الاكابر قال السيد الاجل علم الهدى – رضوان الله عليه – في اول كتاب تنزيه الانبياء: ” اختلف الناس في الانبياء – عليهم السلام – فقالت الشيعة الامامية: لا يجوز عليهم شئ من المعاصي والذنوب كبيرا ” كان أو صغيرا ” لا قبل النبوة ولا بعدها، ويقولون في الائمة مثل ذلك وجوز أصحاب الحديث والحشوية على الانبياء الكبائر قبل النبوة ومنهم من جوزها في حال النبوة سوى الكذب فيما يتعلق بأداء الشريعة، ومنهم من جوزها كذلك في حال النبوة بشرط الاستسرار دون الاعلان ومنهم من جوزها على الاحوال كلها، ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 43 ]

البهائم فضلا ” عن الناس أن الذى يمسخ يصير إلى أسوء الحالات وأنكرها كما مسخت طائفة من بنى اسرائيل فصاروا قردة وخنازير بعد أن كان لهم هيئة وجمال وانما يمسخ الشئ للعذاب، والمسخ صحيح في كتاب الله وآثار رسول الله – صلى الله عليه وآله – لا اختلاف بين الامة فيه على أنه يذاق العذاب، فالعذاب عند أصحاب الحديث على حسب ما رووه أن الخسيس الوضيع يصير [ به ] مضيئا ” مشرقا ” مرتفعا ” باقيا ” ما بقى الليل والنهار وهذا أبين ما يكون من المحال. فيقول لها: أنت ما قصتك ؟ قالت: انا عندهم سراج لا شك عندهم أنى زنيت فصرت أحد الكواكب السبعة المضيئة المنيرة التى هي طوالع العالم التى أقسم الله بها فقال: فلا أقسم بالخنس الجوار الكنس وهى الكواكب [ و ] الزهرة احداهن تخنس بالنهار وتظهر بالليل فلو أصاب الزانى


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ومنعت المعتزلة من وقوع الكبائر والصغائر المستخفة من الانبياء عليهم التسليم قبل النبوة وفى حالها وجوزت في الحالين وقوع مالا يستخف من الصغائر ثم اختلفوا فمنهم من جوز على النبي صلى الله عليه وآله الاقدام على المعصية الصغيرة على سبيل العمد ومنهم منع ذلك وقال: انهم لا يقدمون على الذنوب التى يعلمونها ذنوبا بل على سبيل التأويل. وحكى عن النظام وجعفر بن مبشر وجماعة ممن تبعهما ان ذنوبهم لا تكون الا على سبيل السهو الغفلة وأنهم مؤاخذون بذلك وان كان موضوعا ” عن اممهم بقوة معرفتهم وعلو مرتبتهم وجوزوا كلهم ومن قدمنا ذكره من الحشوية وأصحاب الحديث على الائمة الكبائر والصغائر الا أنهم يقولون ان بوقوع الكبيرة من الامام تفسد امامته ويجب عزله والاستبدال به “. وممن أطلق عبارة ” حشويان وأصحاب حديث ” كثيرا ” أبو الفتوح الرازي (ره) فمن أراد موارده فليراجع تفسيره فانه كثيرا ” ما عبر عنهما بما مر ذكره. ومنها ما ذكره في تفسير قوله تعالى ” ولقد همت به وهم بها (آية 24 سورة يوسف) ” بهذه العبارة: ” اما اصحاب حديث وحشويان گفتند “. ونظير تعبيرهما كثير ومتداول في لسان أهل العلم والتحقيق.

[ 44 ]

في هذه الدنيا ما أصابني لم تبق حصان 1 الا زنت، فيضحك إليها سهيل ويقول: أليس من العجب ان يسلم أهل هذه المقالة من السلطان 2 اما ان يعرض عليهم التوبة أو يصنع 3 فيهم [ ما يشاء ]. ورووا أن الفأرة يهودية وفى بعض الامثال أن فأرة قالت لصاحبتها: يزعمون أننا يهود، قالت لها صاحبتها: بيننا وبينهم السبت وأكل الجرى ولحم الجمل وذبائح – المسلمين، قالت لها صاحبتها: هذه حجة بينة يقطع بها العذر. وهذه الروايات وأمثالها التى رووها ولا تحصى كثرة كذب وزور وبهتان الا انا اقتصرنا على ما ذكرنا لتعرف أن أصولهم واهية وغاية أحاديثهم متقاربة والله جل اسمه نسأل التوفيق كما يحب ويرضى انه ولى ذلك بمنه ولطفه 4 ]. أقاويل المرجئة ومنهم المرجئة الذين 5 يروى 6 منهم 7 أعلامهم مثل ابراهيم النخعي [ وابراهيم بن


1 – الحصان كسحاب المرأة العفيفة. 2 – نظير ما قال الشيخ عبد الجليل الرازي في كتاب النقض ضمن مطلب (انظر ص 23 من النسخة المطبوعة): ” دريغا مسلمانى كه بطريق شفقت وانصاف اين حال واين وجه بر خلفا وسلاطين وامراء عرض كردندى تا خواجه را افتادى آنچه مستحق آنست “. 3 – يمكن ان يكون تصحيف ” يضع ” فيناسب ان يكون الساقط: ” السيف “. 4 – ما بين الحاصرتين مع طوله إذ اوله ” ورووا أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: رأيت رب العالمين في قبة حمراء ورأيته مرجلا ” (انظر ص 15، س 4) إلى هنا أعنى ” انه ولى ذلك بمنه ولطفه ” في نسخة م فقط. 5 – س: ” الذى “. 6 – م ج س مج مث: ” يروون “. 7 – مج مث م ج س: ” فيهم “.

[ 45 ]

يزيد التيمى 1 ومن دونهما مثل سفيان الثوري وابن المبارك 2 ] ووكيع وهشام 3 وعلى بن عاصم 4 [ عن رجالهم 5 ] أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: صنفان من أمتى ليس لهما في الاسلام نصيب 6، القدرية والمرجئة 7. فقيل لهم: ما 8 المرجئة ؟ – قالوا: الذين يقولون: الايمان قول بلا عمل وأصل 9 ما هم عليه أنهم يدينون بأن أحدهم لو 10 ذبح 11 أباه وأمه وابنه وبنته 12 وأخاه واخته و 13 أحرقهم بالنار أو زنى أو سرق أو قتل النفس


1 – قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” ابراهيم بن يزيد بن شريك التيمى تيم الرباب أبو أسماء الكوفى العابد القدوة يرسل ويدلس عن عايشة مرسلا وأبيه وأنس وعمرو بن ميمون والحارث بن سويد وعنه الحكم بن عتيبة والاعمش وغيره وثقه ابن – معين وقال أبو زرعة: ثقة مرجئ وقال الاعمش: كان إذا سجد تجيئ العصافير تنقر على ظهره وقال لى: ما أكلت منذ أربعين ليلة الا حبة عنب، مات سنة اثنتين وتسعين وقيل: سنة أربع، وقيل: ان الحجاج قتله “. 2 – ما بين الحاصرتين في م فقط. 3 – ج ح س مج مث: ” هشيم ” وفى خلاصة تذهيب الكمال: ” هشيم بن بشير السلمى أبو معاوية الواسطي نزيل بغداد (إلى آخر الترجمة) ” هذا بناء على كون الكلمة هشيما وأما ان كانت هشاما فمن أراد التحقيق فليخض فيه. 4 – له ترجمة في خلاصة تذهيب الكمال بعنوان ” على بن عاصم بن صهيب التيمى مولاهم أبو الحسن الواسطي أحد الاعلام (إلى آخر الترجمة) “. 5 – في م فقط. 6 – م: ” من نصيب ” والرواية على ما في الجامع الصغير للسيوطي في تاريخ البخاري وكتابي الترمذي وابن ماجة. 7 – الرواية إلى هنا. 8 – ج ح س مج مث: ” وما “: 9 – م: ” وأجهل “. 10 – م: ” ولو ” مج مث ج ح س: ” ان “. 11 – ج ح س مج مث: ” نكح “. 12 – مج مث ج ح س: ” وابنته “. 13 – ج: ” أو “.

[ 46 ]

التى حرم الله 1 أو أحرق 2 المصاحف أو هدم الكعبة أو نبش القبور أو أتى أي 3 كبيرة نهى الله عنها ان ذلك لا يفسد عليه ايمانه ولا يخرجه منه، وأنه إذا أقر بلسانه [ بالشهادتين انه مستكمل الايمان، ايمانه كايمان جبرئيل وميكائيل – صلى الله عليهما – فعل ما فعل وارتكب ما ارتكب ما نهى الله عنه 4 ] ويحتجون بأن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: أمرنا ان نقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله، وهذا قبل ان يفرض [ سائر 5 ] الفرائض وهو منسوخ 6 ]. وقد روى محمد بن 7 الفضل [ عن أبيه 8 ] عن المغيرة بن سعيد 9 [ عن أبيه 10 ]


1 – مج مث ج ح س: ” النفس الحرام “. 2 – ج مج مث: ” حرق ” (بتشديد الراء) س: ” حرق ” (بتخفيف الراء) أقول: ” حرق (كنصر) وأحرق من باب الافعال وحرق من باب التفعيل كلها بمعنى واحد. 3 – ج ح س مج مث: ” كل “. 4 – ج ح س مج مث (بدل ما بين الحاصرتين): ” الشهادتين وفعل كل ما نهى الله عنه سوى ذلك انه مستكمل الايمان “. 5 – في الاصل: ” من ” (أي من الفرائض). 6 – ما بين الحاصرتين في م فقط. 7 – كذا في النسخ وأظن أن ” الفضل ” هنا قد حرف واصله الصحيح ” فضيل ” وهو الذى يروى عن المغيرة قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” (ع) – محمد بن فضيل بن غزوان بمعجمتين الضبى أبو عبد الرحمن الكوفى الحافظ شيعي غال باطنه لا يسب عن مغيرة والمختار بن فلفل (إلى آخر ما قال) “. 8 – ” عن أبيه ” ليس في م. 9 – كذا وأظن أنه قد صحف وأن أصله الصحيح: ” سعد ” قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” (ت) المغيرة بن سعد بن الاخرم الطائى عن أبيه وعنه شمر بن عطية وثقة ابن حبان “. 10 – ليس في م لكن المظنون بالظن المتاخم للعلم أن الصحيح وجود ” أبيه ” هنا كما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 47 ]

[ عن مقسم 1 ] عن سعيد بن جبير قال: المرجئة يهدو هذه الامة. [ وقد نسخ احتجاجهم قول النبي – صلى الله عليه وآله – حين قال: بنى الاسلام على خمس، شهادة أن لا إله إلا الله وأن محمدا رسول الله، واقام الصلوة، وايتاء الذكوة، وحج البيت، وصوم شهر رمضان 2 ].


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في ج ح س مج مث قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” (ت) سعد بن الاخرم بمعجمة ثم مهملة الطائى عن ابن مسعود وعنه ابنه المغيرة ذكره ابن حبان في ثقات التابعين ” ومراده بحرف التاء ” جامع الترمذي “. وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” سعد بن الاخرم الطائى الكوفى مختلف في صحبته روى عن ابن مسعود حديث: لا تتخذوا الضيعة وعنه ابنه المغيرة أخرجه الترمذي وحسنه (إلى آخر الترجمة) ” وقال في حرف الميم: ” المغيرة بن سعد بن الاخرم الطائى روى عن أبيه (إلى آخر الترجمة) ” فيكون صحيح السند على الظن القوى ” محمد بن فضيل عن المغيرة عن أبيه “. 1 – كذا وهو في م فقط فكأن المراد به من ذكره الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال بهذه العبارة: ” مقسم بكسر اوله وسكون ثانيه ابن بجرة بضم الموحدة أو ابن نجدة بنون مولى عبد الله بن الحرث بن نوفل عن عائشة وأم سلمة، ولزم ابن عباس فنسب إليه بالولاء، وعنه ميمون بن مهران والحكم بن عتيبة وطائفة قال أبو حاتم: لا بأس به قال ابن – سعد: توفى سنة احدى ومائة له في صحيح البخاري فرد حديث ” وذلك يتضح بالتدبر في انحصار ذلك الاسم بفرد واحد واتحاد زمان الراوى والمروى عنه وكون المروى عنه ممن نسب إلى ابن عباس بالولاء وسعيد بن جبير من الاخذين عن ابن عباس “. 2 – ما بين الحاصرتين في م فقط وأما الحديث فمن الاحاديث الواردة بالطرق المعتبرة المقبولة بين الخاصة والعامة نعم في تعيين الخمس المذكورة اختلاف بين الشيعة وأهل السنة فان روايات الشيعة قد عد منها ولاية أهل البيت عليهم السلام وكيف كان قال السيوطي في الجامع الصغير بعد ذكر الحديث بلفظ المتن ما نصه: ” حم ق ت ن ” ويريد بالرموز مسند ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 48 ]

أقاويل الخوارج 1 ومنهم الخوارج الذين يكفرون هؤلاء أجمعين ويستحلون دماءهم وأموالهم وسبى نسائهم وذراريهم، ومنهم من يستحل قتل النساء والولدان، ويقولون: منزلتهم منزلة 2 النطف في أصلاب المشركين، ويقولون: لا حكم الا لله، وهم يعملون 3 الرأى في جميع ما هم فيه [ وعليه 4 ] فبالرأي يقتلون [ ويستحيون 5 ]، ويحلون ويحرمون وهم مع ذلك أصناف، يقتل بعضهم بعضا ويبرأ 6 بعضهم من بعض، [ ويترحمون على الشيخين ويتبرأون من على وعثمان 7 ويظهرون اللعن عليهما، ويقولون: قتل على بن أبى طالب المشركين والمسلمين جميعا ” وقد وصفهم النبي – صلى الله عليه وآله – فقال 8 ؟: سيخرج منكم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أحمد وصحيحي مسلم والبخاري والترمذي والنسائي “. فليعلم أن لفظة ” شهر ” لم تذكر في الجامع الصغير: وأما طرق الحديث واختلاف العبارة فيه بطرق الشيعة فليطلب من مظانه. 1 – هذا العنوان في م فقط وكذا سائر العناوين فانها ليست في غير نسخة م. 2 – مج مث م س: ” ننزلهم بمنزلة “. 3 – م: ” يعتمدون ” ج س مج مث: ” يعتملون ” قال في القاموس: ” أعمل رأيه وآلته واستعمله عمل به “. 4 – في م فقط. 5 – في م فقط. 6 – م: ” يتبرأ “. 7 – من عقائدهم المعروفة في الكتب ” أنهم يحبون الشيخين ويبغضون الصهرين “. 8 – هذا الحديث مما اتفق على صحته الفريقان أعنى الخاصة والعامة فمن أراد طرقه وموارده فليراجع ثامن البحار باب اخبار النبي – صلى الله عليه وآله – بقتال الخوارج وكفرهم (انظر ص 596 – 600 من طبعة أمين الضرب) ونقل على بن عيسى الاربلي في كشف الغمة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 49 ]

قوم يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرمية


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الحديث باختلاف يسير في العبارة عن عدة من كتب العامة منها هذه العبارة ” انظر ص 37 من طبعة الكتاب بايران سنة 1294 “: ” ونقل البخاري والنسائي ومسلم وأبو داود في صحاحهم قال سويد بن غفلة: قال على – عليه السلام -: إذا حدثتكم عن رسول الله صلى الله عليه وآله حديثا ” فو الله لان أخر من السماء لاحب إلى من ان اكذب عليه، وفى رواية: من ان أقول عليه ما لم يقل، وإذا حدثتكم فيما بينى وبينكم فان الحرب خدعة وانى سمعت رسول الله يقول: سيخرج قوم في آخر الزمان حدثاء الاسنان سفهاء الاحلام يقولون من قول خير البرية يقرؤون القرآن لا يجاوز ايمانهم حناجرهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية فاينمأ لقيتموهم فاقتلوهم فان في قتلهم أجرا ” لمن قتلهم عند الله يوم القيامة “. أقول: قال المجلسي بعد نقل هذا الحديث مع حديث آخر من كشف الغمة في باب اخبار النبي صلى الله عليه وآله بقتال الخوارج وكفرهم من ثامن البحار (ص 597 من طبعة امين الضرب): ” أقول: أورد الخبرين في جامع الاصول من الاصول المذكورة وابن بطريق من صحيح البخاري بسندين “. وقال ابن الاثير في النهاية في مرق: ” في حديث الخوارج: يمرقون من الدين مروق السهم من الرمية أي يجوزونه ويخرقونه ويتعدونه كما يخرق السهم الشئ المرمى به ويخرج منه وقد تكرر في الحديث ومنه حديث على: أمرت بقتال المارقين يعنى الخوارج ” وقال في رمى: ” فيه: يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية، الرمية الصيد الذى ترميه فتقصده وينفذ فيها سهمك وقيل: هي كل دابة مرمية ” وقال في ترقو: ” في حديث الخوارج يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم، التراقي جمع ترقوة وهى العظم الذى بين ثغرة النحر والعاتق وهما ترقوتان من الجانبين ووزنهما فعلوة بالفتح والمعنى أن قراءتهم لا يرفعها الله ولا يقبلها فكأنها لم تتجاوز حلوقهم، وقيل: المعنى أنهم لا يعملون بالقرآن ولا يثابون على قراءته فلا يحصل لهم غير القراءة ” وقال في ثدا: ” في حديث ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 50 ]

فأينما ثقفتموهم فاقتلوهم فانهم مشركون. فقاتلهم على – عليه السلام – يوم النهروان فقتل منهم جماعة وقتل ذا الثدية رئيسهم – عليه لعنة الله – 1 ]. أقاويل أهل الحجاز وأهل العراق ومنهم أهل الحجاز الذين لا يرون الرعاف ولا الحجامة ولا القيئ ينقض الوضوء، وأهل العراق يقولون: ان سال عن رأس الجرح قطرة دم نقض الوضوء، وأهل الحجاز يقولون: المسح على الخفين طول سفرك وان سافرت سنة، وأهل العراق يقولون: للمقيم يوم وليلة وللمسافر ثلاثة أيام ولياليهن 2، وأهل الحجاز يوجبون الوضوء مما غيرت النار 3 [ ويرونها 4 حقا 5 ] وأهل العراق لا يرون ذلك ولا يوجبونه أصلا “


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الخوارج: ذو الثدية هو تصغير الثدى وانما أدخل فيه الهاء وان كان الثدى مذكرا ” كأنه أراد قطعة من الثدى وقيل: هو تصغير الثندوة بحذف النون لانها من تركيب الثدى وانقلاب الياء فيها واوا لضمة ما قبلها ولم يضر ارتكاب الوزن الشاذ لظهور الاشتقاق ويروى ذو اليدية بالياء بدل الثاء تصغير اليد وهى مؤنثة “. أقول: فمن أراد تفصيل الواقعة فليراجع ثامن البحار أو شرح ابن أبى الحديد وسائر مظانه من كتب التواريخ والسير. 1 – ما بين الحاصرتين أعنى من: ” ويترحمون ” إلى ” عليه لعنة الله “. في نسخة م فقط. 2 – م ” ولياليها “. 3 – في التاج (ص 87): ” الوضوء مما مسته النار وبه قال فئة من العلماء ولكن الجمهور بل الائمة الاربعة على خلافه للحديثين الذين بعده عن ابن عباس: ان رسول الله (صلعم) أكل كتف شاة ثم صلى ولم يتوضأ، رواه الثلاثة (أي الترمذي وأبو داود والنسائي “، عن جابر قال: كان آخر الامرين من رسول الله (صلعم) ترك الوضوء مما غيرت النار، رواه أبو داود والنسائي “. 4 – في م فقط. 5 – ما بين الحاصرتين في م فقط.

[ 51 ]

ويروون في ذلك أحاديث عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه لا يجب ذلك، [ وأهل العراق يحلون الشراب 1 ويروون في شربه أحاديث كثيرة عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه رخص فيه، وكذلك عن الصحابة والتابعين، وأهل – الحجاز يحرمونه، ويروون فيه وفى شربه أحاديث كثيرة عن النبي – صلى الله عليه وآله – وعن الصحابة ] ويروون: ما أسكر الفرق 2 منه فملء الكف 3. منه حرام 4، وأهل الحجاز يقولون: من مس ذكره انتقض وضوؤه، وأهل – العراق لا يرون في ذلك بأسا ويروون أن النبي – صلى الله عليه وآله – سئل عنه فقال: ما أبالى اياه مسست أو أنفى 5، وأهل الحجاز يقولون: لا عتق الا بعد ملك،


1 – فليعلم أن العبارة هنا في النسخ كانت مشوشة وقد ذكرت بتقديم وتأخير الا أن المعنى واحد فأشرنا إلى مواضع تغاير العبارات في النسخ في الذيل حتى لا يفوت القارئ شئ من الفوائد. 2 – ح: ” الزق “. 3 – ح ج س مج مث: ” الفرق والحسوة “. 4 – قال السيوطي في الجامع الصغير: ” ما أسكر كثيره فقليله حرام (حم دت حب) يريد بالرموز مسند أحمد وأبى داود والترمذي وصحيح ابن حبان: عن جابر (حم ن ه) أي مسند أحمد وسنن النسائي وابن ماجة عن ابن عمرو (ح): ما أسكر منه الفرق فملء الكف منه حرام (حم) عن عائشة (ح) ” وقال ابن الاثير في النهاية: ” س ه‍ (أي أبو موسى الاصفهانى في غريب الحديث والهروى) في حديث عائشة انه كان يغتسل في اناء يقال له الفرق، الفرق بالتحريك مكيال يسع تسعة عشر رطلا وهى اثنا عشر مدا أو ثلاثة آصع عند – أهل الحجاز، وقيل: الفرق خمسة أقساط والقسط نصف صاع فأما الفرق بالسكون فمائة وعشرون رطلا (س) ومنه الحديث: ما أسكر الفرق منه فالحسوة منه حرام “. 5 – قال نور الدين على بن أبى بكر الهيثمى في كتابه مجمع الزوائد ومنبع الفوائد (ج 1 ص 244 من الطبعة الثانية): ” باب فيمن مس فرجه – عن سيف بن عبد الله الحميرى قال: دخلت أنا ورجال معى على عائشة فسألناها عن الرجل يمسح فرجه فقال: سمعت رسول الله – صلى الله عليه وسلم – يقول: ما ابالى اياه مسست أو أنفى (إلى آخر ما ذكره في الباب من نظائره وهى كثيرة) “.

[ 52 ]

ولا طلاق الا بعد نكاح وان وضع يده على رأسها فقال: متى تزوجت هذه فطالق 1، انه ليس بشئ. وأهل العراق لا يرون ذلك ويقولون: متى تزوجها [ فهى طالق 2 ]، وبانت منه، وأهل الحجاز يرون اتيان النساء في أدبارهن، وأهل العراق يحرمونه، [ وأهل العراق يقولون: لا يكون العمد الا بحديد وان أراد غيره فأصابه بحديدة فهو عمد، وأهل الحجاز يقولون: ما ضرب به عمد وانما الخطأ أن يريد هذا فيصيب غيره 3 ]، وأهل الحجاز لا يرون حجا ” عن ميت ولا صياما ” 4 ولا صلوة [ ولا صدقة و ويقولون: قد مات وطويت 5 صحيفته وارتفع ملكاه فلا 6 يزاد في عمله ولا ينقص، وأهل العراق يرون ذلك ويقولون: كل ما قضى عن الميت من ذلك لحقه وانتفع به. وكل واحد من الفريقين راض بصاحبه، يزكونهم ويقبلون شهادتهم، ويصلون خلفهم، ويقبلون أحاديثهم 7 عنهم، ويحتج كل صنف بما رووا عن أسلافهم وأوليهم فوجدنا روايات الجميع منهم عن قوم هم عليهم طاعنون في بعض وهم عنهم راضون في بعض، وسنبين من ذلك ما يعقله من صدق على قلبه ولم يخدع 8 نفسه ان شاء الله تعالى. ووجدنا الرواية منهم عن قوم لبثوا في طاعة بنى أمية نيفا وتسعين سنة يلعنون


1 – مج مث ج س ح: ” فهى طالق “. 2 – مج مث س ج ح: ” طلقت وبانت منه “. 3 – مج مث ح ج س (بدل ما بين الحاصرتين): ” ويقولون (والضمير يرجع بحسب ظاهر الكلام إلى أهل العراق لكن لا يستقيم الكلام على ذلك فهو راجع إلى أهل الحجاز): إذا ضرب الرجل رجلا ” بما ضربه فمات فهو قتل عمد وانما الخطأ ان يريد هذا فيصيب هذا، فأما الذى قصدت له فهو قتل عمد، وأهل العراق يقولون: لا يكون العمد الا بالحديدة وان أراد غيره فأصابه بحديدة فهو عمد “. 4 – ج ح س: ” ولا صوما “. 5 – ح: ” وطوى “. 6 – ح: ” ولا “. 7 – ج مج: ” بعض أحاديثهم “. 8 – ح: ” ولم يحسد “.

[ 53 ]

عليا – عليه السلام – وأصحابه ومن اقتدى به 1 على منابرهم، ويقتلون منهم كل من ظنوا أنه يخالفهم. [ القول في الحسين بن على وزيد بن على ومن قتلهما أو خذلهما ] من ذلك أن الحسين بن على – عليهما السلام – خرج عليهم وزيد بن على بعده [ فأجمعوا على قتلهما فقراؤهم وفقهاؤهم يومئذ 2 ] اما قاتل واما خاذل 3 واما راض بلعن على – عليه السلام – والبراءة منه أو مداهن فيه 4 ]. [ القول في على ومعاوية ] وقبل ذلك ما أفضت به الرواية إلى قوم أدركوا عليا ” – عليه السلام – ومعاوية


1 – ح: ” بهم “. 2 – ح (بدل ما بين الحاصرتين): ” فأجمع على قتلهما قراؤهم وفقهاؤهم يومئذ فهم “. 3 – في المسترشد لابي جعفر محمد بن جرير الطبري بعد كلام يشمل على شئ من اختلاف العامة فيما رووه (انظر ص 10 من النسخة المطبوعة في المطبعة الحيدرية بالنجف): ” فهذه رواياتكم عن علمائكم وخلفائكم وهذا اختلافكم واحتجاجكم وليس فيما اختلف فيه القوم حجة لانه متى اتجه من جهة انتقض من جهة فكيف يقدر على تصحيح ما اختلفوا فيه وكيف يعتمد على ما قد رووه وهم الذين تركوا الحق ومالوا إلى الدنيا وتداولوا الاموال ودخلوا في طاعة بنى امية ورووا لهم ما أحبوه حتى وصلوا إلى حاجتهم ولعنوا معهم على بن أبى طالب نيفا ” وثمانين سنة وهم الذين قتلوا عثمان بن عفان واجتمعوا على قتل زيد بن على وخذلوا الحسين بن على وقاتلوه بعد أن خذلوه وأنتم تدينون الله بدينهم وتعتمدون على روايتهم وسأسمى جماعتهم وأذكر وقيعة بعضهم في بعض ” فكأنه تلخيص من كلام الفضل بن شاذان، والله العالم. 4 – ما بين الحاصرتين أعنى من قوله: ” ولا صدقة ” إلى هنا أعنى ” أو مداهن فيه ” ليس في م.

[ 54 ]

ولم يكن الناس في زمانهما الا أصنافا ثلاثة 1 منهم من كان مع على – عليه السلام – ومنهم من كان مع معاوية، ومنهم من اعتزل الفريقين جميعا “، فمن كان منهم مع على – عليه السلام – لم يرووا عنه إلا أباطيل يسددون بها بدعهم 2، ومن كان مع معاوية أو 3 اعتزل عليا 4 – عليه السلام – فمتهم عند من خالفهم فلا يجيزون روايته ولا يقبلون أحاديثه وهم أخذوا من هذا الصنف ورأوهم أئمة ذلك الصنف الاول ورواتهم وفقهاءهم 5 ]. القول في على وطلحة والزبير وكذلك أفضت بهم الرواية إلى من أدرك طلحة والزبير وقتالهما [ مع أصحابهما 6 ] عليا ” فمنهم من كان مع على – عليه السلام – ومنهم من كان عليه، ومنهم من اعتزلهما جميعا “، فان رووا عمن اعتزل عليا ” أو كان عليه فقد صح 7 وتبين أنهم هم أيضا عليه، وأما من كان معه – عليه السلام – فقد علمنا أنهم لم يرووا عنهم الا الكذب [ والزور والبهتان 8 ] الذى طلبوا ان يسددوا به بدعتهم وضلالتهم. القول في على وعثمان وكذلك أفضت بهم الرواية إلى من أدرك عثمان محصورا أربعين ليلة والناس بين قاتل وخاذل لم يقاتل دونه الا عبيده ومروان بن الحكم، فلئن كان من قتله و 9 خذله ومن مالا على قتله وأعان عليه ثقة يروون عنه لقد طعنوا على عثمان وصوبوا فعلهم


1 – ح: ” الا ثلاثة أصناف “. 2 – م: ” بدعتهم “. 3 – م: ” و “. 4 – مج مث ج ح س: ” معتزلا لعلى “. 5 – ح: ” وثقاتهم “. 6 – في م فقط. 7 – في م فقط. 8 – في م فقط. 9 – مث ج ح س: ” أو ” وكذا الامر في تالييه.

[ 55 ]

في خذلانهم عثمان وقتله، ولئن كانوا غير ثقات ثم يروون عنهم بعد خذلانهم اياه وقتله فقد وقع الطعن عليهم [ وعلى جميع أصحاب النبي – صلى الله عليه وآله – لانهم كانوا متوافرين ولم ينصروا عثمان ولم يدفعوا عنه 1 ] فرأينا رواياتهم هذه التى يسمونها سنة عن هؤلاء الذين قصصنا قصتهم، ولو أن رجلا في زماننا هذا شهد قتل عثمان أو خذله أو أعان على قتله 2 بقول أو فعل، أو شهد قتل الحسين بن على – عليهما السلام – أو شهد قتل زيد بن على أو قاتل على بن أبى طالب – عليه السلام – لكانت روايته غير مقبولة ثم هم اليوم عن اولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الاخيار 3 وأعانوا عليهم وخذلوهم يروون، وبقولهم يدينون، وبرواياتهم يأخذون، واياهم يصدقون فلم يخل من أن يكون من شهد منهم زيدا ” معينا ” لمن قلته راضيا ” بفعله، وكذلك من شهد الحسين بن على – عليهما السلام – راضيا ” بقتله، وكذلك من شهد عليا ” 4 – عليه السلام – طاعنا ” على طلحة والزبير ومعاوية وكذلك من كان مع طلحة والزبير ومعاوية في طعنهم على على – عليه السلام – واستحلال كل واحد من الفريقين دم الفرقة الاخرى وكذلك من شهد عثمان يوم الدار [ اما راض بقتله أو تارك نصرته 5 ] وهو يراها حقا [ فيكف يروون عنه ويأخذون منه العلم ثم يطعنون عليه ويقعون فيه 6 ].


1 – ما بين الحاصرتين في م فقط. 2 – مج مث ج ح س: ” عليه “. 3 – فليعلم أن نسخة المكتبة الرضوية التى رمزنا إليها بكلمة ” ق ” حتى تكون اشارة إلى ” آستان قدس رضوى ” تبتدأ من هذا الموضع أعنى من عبارة ” عن أولئك الذين شهدوا قتل هؤلاء الاخيار ” فان النسخة ناقصة من أولها إلى هنا. 4 – مج مث ج ح س ق: ” من كان مع على “. 5 – ج ح س ق: ” اما راضيا بقتله أو تاركا نصرته “. 6 – مج مث ج ح س ق (بدل ما بين الحاصرتين): ” ممن يروون عنه ويأخذون عنه علمهم لم يطعنوا عليه ولم يقعوا فيه “.

[ 56 ]

[ ذكر العلماء من أصحاب الحديث 1 فمنهم عبد الله بن مسعود الذى سماه النبي – صلى الله عليه وآله – ابن أم – عبد وكان صلى الله عليه وآله لا يقول الا حقا ولا ينابز 2 بالالقاب وله شأن يكره كشفه، وهذا الذى أمر به عثمان وهو عندكم الامام فدق ضلعا ” فمات منه وعاده عثمان في مرضه فلم يأذن


1 – فليعلم أن ما بين الحاصرتين اللتين احداهما قبل هذه العبارة ” ذكر العلماء من أصحاب الحديث ” وثانيتهما تأتى بعد أوراق وبعد هذه العبارة ” والله عزوجل نسأل التأييد والتوفيق لارشد الامور برأفته ورحمته انه ولى قدير ” في نسخة م فقط وليس في نسخ مج مث ج ح س ق مع طوله منه أثر. 2 – قال العلامة المجلسي في ثامن البحار في ” باب تفصيل مثالب عثمان وبدعه “: ” الطعن الخامس – أنه ضرب عبد الله بن مسعود حتى كسر بعض أضلاعه وقد رووا في فضله في صحاحهم أخبارا ” كثيرة وكان ابن مسعود يذمه ويشهد بفسقه وظلمه وقال السيد – رضى الله عنه – في الشافي: فقد روى كل من روى السيرة من أصحاب الحديث على اختلاف طرقهم أن ابن مسعود كان يقول: ليتنى وعثمان برمل عالج يحثو على وأحثو عليه حتى يموت الاعجز منى ومنه، ورووا أنه كان يطعن عليه (إلى آخر ما قال فمن أراد الاطلاع عليه فليراجع البحار، ج 8 ص 325 من طبعة أمين الضرب) “. ونقل أيضا المجلسي (ره) في أواخر الباب عن الثقفى عن قيس بن أبى حازم وشقيق بن سلمة قال قال عبد الله بن مسعود: لوددت أنى وعثمان برمل عالج فنتحاثى التراب حتى يموت الاعجز (إلى أن قال) وعنه عن خثيمة بن عبد الرحمن عن عبد الله بن مسعود قال: بينا نحن في بيت ونحن اثنا عشر رجلا نتذاكر أمر الدجال و فتنته إذ دخل رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: ما تتذاكرون من أمر الدجال. ! والذى نفسي بيده ان في البيت لمن هو أشد على أمتى من الدجال وقد مضى من كان في البيت يومئذ غيرى وغير عثمان والذى نفسي بيده لوددت أنى وعثمان برمل عالج نتحاثى التراب حتى يموت الاعجز “.

[ 57 ]

له وقال: وددت أنى وعثمان برمل عالج يحثو أحدنا على صاحبه حتى يموت فيريح الله المسلمين منه، رواه جرير بن عبد الله الضبى عن أصحابه. ورويتم عن عبد الله بن مسعود أنه سئل عن المعوذتين فقال: ليستا من كتاب الله وأنه لم يلحقهما في مصحفه في تأليفه القرآن، فلئن كان ابن مسعود صادقا فلقد هلك عثمان إذا أثبتهما في مصاحفه في تأليفه القرآن، لان النبي – صلى الله عليه وآله – لعن الزائد في القرآن، ولئن كان عثمان صادقا ” لقد هلك عبد الله بن مسعود وكفر بجحود ما أنزل الله، هذا. وقد رويتم عن ابن مسعود أنه قال لما استخلف عثمان: ما ألونا عن أعلى ذى فوق 2 ألا إنهم وفقوا لافضل هذه الامة 3. ثم رويتم عن ابن مسعود أنه قال عند – وفاته: يا أصحاب رسول الله انشدكم الله هل سمعتم النبي – صلى الله عليه وآله – يقول: رضيت لامتي بما رضى لها ابن أم عبد ؟ – قالوا: اللهم نعم قال: اللهم انى لا أرتضى عثمان لهذه الامة، فها أنتم رويتم هذا وها أنتم رويتم ذاك، فما ندرى أي روايتكم نأخذ فالله 4 المستعان وعليه المتكل. ذكر حذيفة بن اليمان ومن علمائكم حذيفة بن اليمان الذى يروى هشام بن عبد الله عن محمد بن


2 – في الاصل: ” ما الوفا عن على ذى فرق ” والتصحيح قياسي. 3 – هذه الرواية لم اجدها فيما عندي من الكتب حتى تكون وسيلة للتصحيح وأشير إلى موضع نقلها. 4 – في الاصل: ” فبالله ” فكأنه بناء على استعمال فعله إذ يقال: ” استعنت بالله، واستعنته “.

[ 58 ]

جابر عن الأعمش عن أبى وائل شقيق بن سلمة عن حذيفة بن اليمان أن النبي – صلى الله عليه وآله – مال إلى سباطة قوم فبال قائما ” فتفحج حتى أشفقت عليه فصببت عليه الماء من خلفه فاستنجى 1 ورويتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: لن يرى أحد عورتى إلا عمى، وأن على بن أبى طالب – عليه السلام – لما غسله أراد أن يخلع عنه القميص فنودى من جانب البيت: لا تكشفوا عن عورة نبيكم، فمرة تروون أن حذيفة نظر إليها، ومرة تروون أن من نظر إليها عمى. فهل يشك أحد في هذه الاحاديث وأنها مكذوبة موضوعة على رسول الله – صلى الله عليه وآله.


1 – قال ابن الاثير في النهاية ” س – وفيه: أنه صلى الله عليه وآله أتى سباطة قوم فبال قائما “، السباطة والكناسة الموضع الذى يرمى فيه التراب والاوساخ وما يكنس من المنازل وقيل: هي الكناسة نفسها، واضافتها إلى القوم اضافة تخصيص لا ملك، لانها كانت مواتا ” مباحة. واما قوله: قائما “، فقيل: لانه لم يجد موضعا ” للقعود لان الظاهر من السباطة ان لا يكون موضعها مستويا ” وقيل: لمرض منعه عن القعود وقد جاء في بعض الروايات: لعلة بمأبضيه. وقيل: فعله للتداوي من وجع الصلب لانهم كانوا يتداوون بذلك. وفيه: أن مدافعة البول مكروهة لانه بال قائما ” في السباطة ولم يؤخره “. وقال أيضا “: ” فيه: أنه صلى الله عليه وآله بال قائما ففحج رجليه أي فرقهما وباعد بينهما، والفحج تباعد ما بين الفخذين “. وقال ايضا ” ابن الاثير في النهاية لكن في ” أبض ” ما نصه: ” فيه أن النبي صلى الله عليه وآله بال قائما ” لعلة بمأبضيه، المأبض باطن الركبة ههنا وهو من الاباض الحبل الذى يشد به رسغ البعير إلى عضده والمأبض مفعل منه أي موضع الاباض، والعرب تقول: ان البول قائما ” يشفى من تلك العلة وسيجئ في حرف الميم ” وقال في حرف الميم: ” مأبض، فيه أنه بال قائما ” لعلة بمأبضيه، المأبض باطن الركبة ههنا وأصله من الاباض وهو الحبل الذى يشد به رسغ البعير إلى عضده والمأبض مفعل منه أي موضع الاباض والميم زائدة تقول العرب: ان البول قائما ” يشفى من تلك العلة “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 59 ]

ثم رويتم أن حذيفة قال: كان الناس يسألون رسول الله – صلى الله عليه وآله – عن الخير وكنت أسأله عن الشر وأنه كان يعرف أصحاب العقبة فمرة يقول بفضلهم ومرة يطعن عليهم.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال محمود محمد الطناحى وهو الذى طبع الكتاب بتحقيقه في ذيل العبارة ما نصه: (انظر ج 4 ص 288): ” جاء بهامش ا: وأقول: لعل وجه قيامه صلى الله عليه وسلم عدم قدرته على القعود لعلة في ركبيته لا لما ذكره لانه لا يظهر وجه للتشفي من تلك العلة بالبول قائما كما لا يخفى “. قال ابراهيم بن عبد الرحمن بن أبى بكر الازرق في كتاب تسهيل المنافع في الطب والحكمة المشتمل على شفاء الاجسام وكتاب الرحمة (ص 66 من طبعة مصر سنة 1319 ه‍): ” فصل في البول قائما ” من غير عذر – وعن عمر – رضى الله عنه – أنه قال: ما بلت قائما ” ثم أسملت، ولا يكره ذلك للمعذور لما روى أن النبي – صلى الله عليه وسلم أتى سباطة قوم لعلة بمأبضه والسباطة هي الكناسة قاله الجوهرى، والمأبض بالهمزة والباء الموحدة المكسورة واحد المآبض وهى باطن منعطف الركبتين وقيل: المأبض تحت الركبة من كل حيوان وفى كفاية المتحفظ: المأبض باطن المرفق وهو باطن الركبة (انتهى) وقد روى من وجه غير هذا قال: عن أبى هريرة – رضى الله عنه – عن النبي – صلى الله عليه وسلم أنه بال قائما ” من جرح كان بمأبضه. وقال الشافعي: كانت العرب تستشفى بالبول قائما ” من وجع الصلب وقد بال النبي – صلى الله عليه وسلم – قائما ” وانما كان لعلة بمأبضه. وفى حديث آخر: فيه ثلاثة أوجه: أحدها أن رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فعله لمرض منعه من العقود والثانى – انه استشفى بذلك من مرض والعرب تستشفى بالبول قائما من علو إلى سفل. قلت: ومن ههنا يستدل على أن البول قائما دواء لوجع الصلب كما قاله امامنا الشافعي – رضى الله عنه – “.

[ 60 ]

ذكر أبى هريرة الدوسى ومن علمائكم أبو هريرة الدوسى وروى يزيد بن هارون 1 عن حميد الطويل عن أنس بن مالك أن عمر بن الخطاب خفق رأس أبى هريرة بالدرة 2 وقال له: أراك قد أكثرت الرواية عن رسول الله – صلى الله عليه وآله – ولا أحسبك الا كاذبا ” فلا تعد. وروى أبو نعيم قال: حدثنى فطر بن خليفة عن أبى خالد الوائلي قال: سمعت [ عليا ” ] عليه السلام يخطب وهو يقول: أكذب الاحياء على رسول الله – صلى الله عليه وآله – أبو هريرة الدوسى قال: وكان يقوم بالمدينة فيلعن عليا وعلى بالشام.


1 – قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” يزيد بن هارون الواسطي أحد الاعلام الحفاظ المشاهير عن سليمان التيمى وحميد الطويل (إلى آخر الترجمة) “. 2 – فليعلم أن أبا هريرة ممن ذكر ترجمته الخاصة العامة مبسوطة بل ألف جماعة في ترجمته وشرح حاله كتبا ” منها ” أبو هريرة تأليف السيد شرف الدين العاملي ” ومنها ” شيخ – المضيرة أبو هريرة الدوسى، تأليف محمود أبوريه ” ومنها غير هذين الا أن الخوض في ترجمته دقيقا ” يحتاج إلى بسط لا يسعه المقام فمن أراد ذلك فليراجع تنقيح المقال للمامغانى وغير ذلك من نظائره نحن نقلنا ترجمته في تعليقاتنا على الايضاح عن شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد فانه خاص في شرح حال أبى هريرة وبيان ترجمته بما لا مزيد عليه فان شئت فراجع شرح هذا الكلام لامير المؤمنين – عليه السلام – ” أما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مندحق البطن (إلى آخره) ” (انظر المجلد الاول من طبعة مصر سنة 1329، ص 358) وكذا نقلنا ما ذكره المحدث القمى في كتاب ” الكنى والالقاب ” وشيئا مما ذكره المامغانى في تنقيح المقال فان وفقنا الله لطبع كتاب ” تعليقات الايضاح ” رأيت عبارات الكتب فيه منقولة ان شاء الله تعالى.

[ 61 ]

ذكر أبى موسى الأشعري ومن علمائهم أبو موسى الأشعري 1 وأنتم رويتم عن جرير بن عبد الحميد الضبى عن الأعمش عن شقيق أبى وائل 2 قال: قال حذيفة بن اليمان: والله ما في أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – أحد أعرف بالمنافقين منى وأنا أشهد أن أبا موسى الأشعري منافق. ورويتم عن يونس بن أرقم عن عبد الحميد بن [ أبى ] الخنساء عن زيلا بن بويه 3 عن أبيه عن حذيفة بن اليمان عن سلمان أن النبي – صلى الله عليه وآله


1 – قال أبو جعفر الطبري الشيعي في أوائل كتاب المسترشد طاعنا ” على العامة (ص 13 من طبعة النجف): ” ومن علمائكم وفقهائكم أبو موسى الأشعري وقد شهد عليه حذيفة بن اليمان بروايتكم أنه منافق، رواه جرير بن عبد الحميد الضبى وروى محمد بن حميد الرازي قال: حدثنا جرير بن زكريا بن يحيى عن حبيب بن يسار وعبد الله بن زيد عن سويد بن غفلة قال: كنت مع أبى موسى على شاطئ الفرات فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: ان بنى اسرائيل اختلفوا ولم يزل الاختلاف بينهم حتى بعثوا حكمين ضالين ويضل من اتبعهما، فقلت: أعيذك بالله أن تكون أحدهما، قال: فخلع قميصه وقال: برأني الله من ذلك كما برأني من قميصي “. 2 – كأن تكنيته بأبى وائل بعد لفظة ” شقيق ” لتعيينه على سبيل التحقيق قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال (ص 143) ” شقيق بن سلمة الاسدي أبو وائل الكوفى أحد سادة التابعين مخضرم (إلى آخر ما قال) “. 3 – كذا في الاصل ولم أتمكن من تصحيحه الا ان المفيد (ره) نقله في أماليه هكذا (انظر أوائل الكتاب اعني المجلس الثالث، ص 16 من طبعة النجف): ” قال: أخبرني الشريف أبو عبد الله محمد بن الحسين الجوانى قال: اخبرني أبو طالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوى الغمر عن جعفر بن محمد بن مسعود قال: حدثنا نصر بن أحمد قال: حدثنا على بن حفص قال: حدثنا خالد القطوانى قال: حدثنا يونس بن أرقم قال: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 62 ]

قال: ستفترق أمتى على ثلاث فرق، فرقة منها على الحق لا ينتقص الباطل منها شيئا ” يحبوني ويحبون أهل بيتى، مثلهم مثل الذهبة الحمراء كلما أوقد عليها صاحبها لم تزدد 1 الا خيرا “، وفرقة منها على الباطل لا ينتقص الحق منها شيئا ” يبغضوني ويبغضون أهل بيتى، مثلهم مثل الحديدة كلما أوقد عليها صاحبها لم تزدد 2 الا شرا “، وفرقة مذبذبة 3 فيما بين هؤلاء وهؤلاء على ملة السامري تقول: لا مساس، امامهم عبد الله ابن قيس. ورويتم عن سويد بن غفلة 4 قال: كنت مع أبى موسى الاشعري فحدثني أنه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حدثنا عبد الحميد بن أبى الخنساء عن زياد بن يزيد عن أبيه عن جده فروة الظفارى قال: سمعت سلمان – رحمه الله – يقول: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله: تفترق أمتى ثلاث فرق، فرقة على الحق لا ينقص الباطل منه شيئا يحبوني ويحبون أهل بيتى، مثلهم كمثل الذهب الجيد كلما أدخلته النار فأوقدت عليه لم يزده الا جودة “، وفرقة على الباطل لا ينقص الحق منه شيئا يبغضوني ويبغضون أهل بيتى، مثلهم مثل الحديد كلما أدخلته النار فأوقدت عليه لم يزده الا شر ” ا، وفرقة مدهدهة على ملة السامري: لا يقولون: لا مساس، لكنهم يقولون: لا قتال، امامهم عبد الله بن قيس الاشعري ” ونقله المجلسي في باب افتراق الامة من ثامن البحار قائلا بعده (انظر ص 4 من طبعة أمين الضرب): ” بيان – دهدهت الحجر أي دحرجته ولعله كناية عن اضطرابهم في الدين و تزلزلهم بشبهات المضلين ” ونقله أيضا ” هناك من كشف اليقين للعلامة ناقلا هو عن كتاب أحمد بن مردويه وكتاب أخطب خوارزم بسنديهما ما يقرب منه فمن أراده فليراجع ثامن – البحار (ص 4 طبعة أمين الضرب). 1 و 2 – في الاصل في كلا الموردين: ” فلم تزدد “. 3 – يعلم من هذه الكلمة ان الكمة ” مدهدهة ” في رواية أمالى المفيد مصحفة ومحرفة عن هذه الكلمة الصحيحة. 4 – قال ابن شهر اشوب في المناقب ضمن ذكره قضايا حرب صفين (ج 1، ص 628 – 627): ” فصل في الحكمين والخوارج: روى في معنى قوله تعالى: ومن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 63 ]

سمع رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول: ان بنى اسرائيل افترقوا حتى بعثوا حكمين ضالين مضلين وسيكون ذلك في أمتى فقلت له: يا أبا موسى أعيذك بالله ان تكون أحدهما، قال: أبرأ إلى الله من ذلك. قال: فو الله ما مضت الأيام والليالي حتى بعث حكما فكان من أمره وخلعه ما كان. ورويتم عن حماد بن العوام عن خضير بن عبد الرحمن عن أبى المفضل قال: سمعت عليا ” – عليه السلام – قنت في المغرب فقال 1: اللهم العن معاوية بادئا “، و


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الناس من يعبد الله على حرف، أنه كان أبا موسى وعمروا “، وروى ابن مردويه بأسانيده عن سويد بن غفلة أنه قال: كنت مع أبى موسى على شاطئ الفرات فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: ان بنى اسرائيل اختلفوا فلم يزل الاختلاف بينهم حتى بعثوا حكمين ضالين ضل من اتبعهما، ولا تنفك اموركم تختلف حتى تبعثوا حكمين يضلان ويضل من تبعهما، فقلت: أعيذك بالله أن تكون أحدهما قال: فخلع قميصه فقال: برأني الله من ذلك كما برأني من قميصي ” ونقله المجلسي في ثامن البحار في باب بدو قصة التحكيم عن المناقب (انظر ص 593 من طبعة امين الضرب). 1 – قال ابن أبى الحديد في اواسط الجزء السادس عشر من شرح نهج البلاغة ضمن كلام له (انظر ص 51 من المجلد الرابع من طبعة مصر سنة 1329): ” قنت على بالكوفة على معاوية ولعنه في الصلوة وخطبة الجمعة وأضاف إليه عمرو بن العاص وأبا موسى وابا الاعور السلمى وحبيب بن مسلمة فبلغ ذلك معوية بالشام فقنت عليه ولعنه بالصلوة وخطبة الجمعة وأضاف إليه الحسن والحسين وابن عباس والاشتر النخعي “. وقال المجلسي في ثامن البحار في باب بدو قصة التحكيم والحكمين نقلا عن نصر بن المزاحم (ص 591 من طبعة أمين الضرب) ما نصه: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 64 ]

عمرو بن العاص ثانيا “، وأبا الأعور السلمى ثالثا “، وأبا موسى الأشعري رابعا “. ذكر المغيرة بن شعبة ومن علمائكم المغيرة بن شعبة الثقفى الذى رويتم أن أبا بكرة ورجلين من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – شهدوا عليه عند عمر بن الخطاب بالزنا، وان زيادا ” [ انتقذ به 1 ] ليشهد عليه فلما رآه عمر فقال: لارى رجلا ” مقبلا ” لا يفضح الله على يديه رجلا ” من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – فلما سمع زياد الكلمات حذف الشهادة وقال: يا أمير المؤمنين رأيته نائما ” على بطن امرأة ورأيت حفزا ” شديدا ” وسمعت نفسا ” عاليا ” الا أنى لم أر الميل في المكحلة فقال عمر: الله أكبر تخلص والله المغيرة بن شعبة ثم [ أمر ] بالثلاثة الذين شهدوا بالحق فأقيم عليهم الحد 2. ورويتم عن الأعمش عن أبى قال: حدثنى من سمع عمر بن الخطاب يقول


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” قال نصر: فكان على – عليه السلام – بعد الحكومة إذا صلى الغداة والمغرب و فرغ من الصلوة وسلم قال: اللهم العن معاوية وعمروا ” وأبا موسى وحبيب بن مسلمة و عبد الرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد بن عقبة، فبلغ ذلك معاوية فكان إذا صلى لعن عليا ” وحسنا ” وحسينا ” وابن عباس وقيس بن سعد بن عبادة والاشتر. وزاد ابن ديزيل في أصحاب معاوية: أبا الاعور السلمى. وابن ديزيل أيضا ” أن أبا موسى كتب من مكة إلى على – عليه السلام -: اما بعد فانى قد بلغني أنك تلعنني في الصلوة ويؤمن خلفك الجاهلون وان أقول كما قال موسى: رب بما أنعمت على فلن – أكون ظهيرا ” للمجرمين. 1 – كذا في الاصل ولعله: ” أنفذ ” أو ” أتى به “. 2 – فليعلم: أن هذه القضية أعنى أن المغيرة بن شعبة شهد عليه بالزنا واحتيل في درء الحد عنه مما عد من مطاعن عمر وأطالوا البحث عنه في كتب الكلام والاخبار ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 65 ]

للمغيرة بن شعبة: ما رأيتك قط الا خشيت ان تقع على حجارة من السماء.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” والسير فمن أراد التفصيل فيه فليراجع مظانه الا أنا نشير إلى بعض موارده وننقل ما يوضح الامر في ذلك قال ابن أبى الحديد في الجزء الثاني عشر من شرح نهج البلاغة ضمن عده مطاعن عمر (ص 159 من المجلد الثالث من طبعة مصر سنة 1329): ” الطعن السادس – أنه عطل حد الله في المغيرة بن شعبة لما شهد عليه بالزنا ولقن الشاهد الرابع الامتناع عن الشهادة اتباعا لهواه فلما فعل ذلك عاد إلى الشهود فحدهم وفضحهم فتجنب ان يفضح المغيرة وهو واحد وفضح الثلاثة مع تعطيله لحكم الله ووضعه في غير موضعه (فخاض فيما أجاب به قاضى القضاة في المغنى وفيما اعترض عليه علم الهدى في الشافي إلى ان قال:) قلت: أما المغيرة فلا شك عندي أنه زنى بالمرأة ولكني لست أخطئ عمر في درء الحد عنه وانما أذكر اولا قصته من كتابي أبى جعفر محمد ابن جرير الطبري وأبى الفرج على بن الحسن الاصفهانى ليعلم أن الرجل زنى بها لا محالة ثم اعتذر لعمر في درء الحد عنه فخاض في نقل القصة ونقل الاخبار (إلى أن قال): ” فهذه الاخبار كما تراها تدل متأملها على أن الرجل زنى بالمرأة لا محالة وكل كتب التواريخ والسير تشهد بذلك وانما اقتصرنا نحن منها على ما في هذين الكتابين وقد روى المدائني أن المغيرة كان أزنى الناس في الجاهلية فلما دخل في الاسلام قيده الاسلام وبقيت عنده منه بقية ظهرت في أيام ولايته البصرة (إلى آخر ما قال) “. فمن أراده فليراجع الشرح المذكور (ص 159 – 165 من ج 3 من طبعة مصر). أقول: من أراد ان يراجع المأخذ الشيعية فليراجع ثامن البحار الطعن الخامس من مطاعن عمر (ص 291 – 294 من طبعة أمين الضرب) ومن أراد البحث أبسط مما في البحار فليراجع الطعن السادس من مطاعن عمر في كتاب تشييد المطاعن (ج 1 ص 597 – 700) وهو في حكم كتاب مستقل في ذلك الموضوع وأما نحن فنقلنا في ذلك الباب ما هو أهم من هذا كله وذلك أن لابن أبى الحديد ولاستاذه كلاما ” نقلاه عن بعض الزيدية ولاشتماله على فوائد كثيرة نقلناه في تعليقاتنا على الايضاح لايضاح هذا الامر وفقنا الله لطبعه ونشره.

[ 66 ]

ورويتم عن سفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار عن أبى جعفر قال: قال عمر بن الخطاب: لئن لم ينته المغيرة لاعودن عليه بالحجارة. ورويتم بهذا الاسناد أيضا ” أن عليا ” – عليه السلام – لم يحسن شهادة المغيرة بن شعبة لقول الله عزوجل: ولا تقبلوا لهم شهادة أبدا ” واولئك هم الفاسقون 1. ورويتم عن منصور بن المعتمر عن سالم بن أبى الجعد عن أبى ذر قال: سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول: هامان هذه الأمة المغيرة بن شعبة. ذكر سمرة بن جندب ومن علمائكم سمرة بن جندب روى عنه البصري 2 في الحلال والحرام أخبارا ” تجرى عليه امور القضاة إلى يوم الناس هذا وانتم رويتم عن حماد بن سلمة عن على بن زيد عن ابن خالد قال: كنت إذا أتيت أبا هريرة سألني عن سمرة بن جندب واذ أتيت سمرة بن جندب سألني عن أبى هريرة فقلت: يا أبا هريرة ما أراك تسألني الا عن سمرة وأرى سمرة يسألنى عنك ؟ فقال: إذا والله اخبرك ولا أكتمك، سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول 3: آخركم 4 موتا في النار.


1 – آخر آية 4 سورة النور. 2 – الظاهر أن المراد به الحسن البصري، قال العسقلاني في تهذيب التهذيب في ترجمة سمرة: ” وروى عنه ابناه سليمان وسعد (فساق الرواة عنه إلى ان قال) والحسن البصري وغيرهم ” وقال ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة سمرة: ” وكان ابن سيرين والحسن وفضلاء أهل البصرة يثنون عليه ويجيبون عنه ” وذكره ابن الاثير ايضا ” في اسد الغابة الا ” ويجيبون عنه “. 3 – قال ابن عبد البر في الاستيعاب: ” وكان سمرة من الحفاظ المكثرين على رسول الله – صلى الله عليه وآله وسلم – وكانت وفاته بالبصرة في خلافة معاوية سنة ثمان وخمسين، سقط ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 67 ]

قال: فتوفى أبو هريرة قبل سمرة. ورويتم عن محمد بن قيس الأسدى قال: سمعت الشعبى يقول: سمعت أبا – عمر يقول: قال قال عمر بن الخطاب وهو يخطب على المنبر: لعن الله سمرة بن جندب كان اول من اتجر في الخمر في الاسلام ولا يحل من البيع الا ما يحل أكله 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في قدر مملوءة ماء حارا ” كان يتعالج بالقعود عليها من كزاز شديد أصابه فسقط في القدر الحارة فمات فكان ذلك تصديقا لقول رسول الله – صلى الله عليه وآله وسلم – له ولابي هريرة ولثالث معهما: آخركم موتا ” في النار “. وقال ابن الاثير في اسد الغابة: ” وتوفى سمرة سنة تسع وخمسين وقيل سنة ثمان وخمسين بالبصرة وسقط في قدر مملوءة ماء حارا ” كان يتعالج بالقعود عليها من كزاز شديد أصابه فسقط فمات فيها، أخرجه الثلاثة “. 4 – كذا صريحا ” بضمير الجمع فكان معهما ثالث كما اشار إليه ابن عبد البر في الاستيعاب وقال ابن شهر آشوب في كتابه المناقب في الفصل الذى عقده لبيان معجزات أقواله أي أقوال النبي صلى الله عليه وآله ما نصه (انظر ج 1، ص 75 من طبعة طهران سنة 1316): ” وقال صلى الله عليه وآله لرجل من أصحابه مجتمعين: أحدكم ضرسه في النار مثل احد فماتوا كلهم على استقامة وارتد منهم واحد فقتل مرتدا ” وقال لاخرين: آخركم موتا ” في النار يعنى أبا – محذورة وأبا هريرة وسمرة فمات أبو هريرة ثم أبو محذورة ووقع سمرة في نار فاحترق فيها ” ونقله المجلسي عن المناقب في سادس البحار في باب معجزاته (انظر ص 330 من طبعة أمين الضرب). أقول: كأن الفضل (ره) قد فهم من قوله صلى الله عليه وآله: ” في النار ” غير هذا المعنى كما هو ظاهر من سياق كلامه لان هذا لا يدل على سوء الخاتمة ووخامة العاقبة والاستحقاق لدخول النار وكلام الفضل (ره) ظاهر بل صريح في أنه أراد دخول جهنم لا دخول نار الدنيا. 1 – هذا الحديث قد رأيته في كتب العامة الا أنى نسيت موضعه فان وفقني الله للظفر به أذكره في التعليقات ان شاء الله.

[ 68 ]

ورويتم عن حماد بن سلمة عن أبى العجلان ان أبا بكرة مر 1 على رجل مقتول فقال: ما شأنه ؟ – قيل: أدى زكوة المال ثم صلى ركعتين فلقيه سمرة بن جندب


1 – نقله الطبري في تاريخه عند ذكره حوادث سنة ثلاث وخمسين وأنا أذكره مع شئ مما قبله وبعده لان كله راجع إلى سمرة ونص عبارته (ص 162 – 163 من طبعة مصر سنة 1326): ” وهلك زياد (والمراد به زياد بن أبيه) وقد استخلف على عمله على الكوفة عبد الله بن خالد بن أسيد وعلى البصرة سمرة بن جندب الفزارى فحدثني عمر بن شبة قال: حدثنى على قال: مات زياد وعلى البصرة سمرة بن جندب خليفة له وعلى الكوفة عبد الله بن خالد بن اسيد فأقر سمرة على البصرة ثمانية عشر شهرا. قال عمر: وبلغني عن جعفر بن سليمان الضبعى قال أقر معاوية سمرة بعد زياد ستة أشهر ثم عزله فقال سمرة: لعن الله معاوية والله لو أطعت الله كما أطعت معاوية ما عذبني أبدا. (يشبهه قول سعدى: ور وزير از خدا بترسيدى * آنچنان كز ملك ملك بودى) حدثنى عمر قال: حدثنى موسى بن اسماعيل قال: حدثنى سليمان بن مسلم العجلى قال: سمعت أبى يقول: مررت بالمسجد فجاء رجل إلى سمرة فأدى زكوة ماله ثم دخل فجعل يصلى في المسجد فجاء رجل فضرب عنقه فإذا رأسه في المسجد وبدنه ناحية فمر أبو بكرة فقال: يقول الله سبحانه قد أفلح من تزكى وذكر اسم ربه فصلى قال أبى: فشهدت ذاك فما مات سمرة حتى أخذه المزمهرير فمات شرميتة. قال: وشهدته وأتى بناس كثير واناس بين يديه فيقول للرجل: ما دينك ؟ – فيقول: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، وأن محمدا ” عبده ورسوله، وأنى برئ من الحروربة فيقدم وتضرب عنقه حتى مر بضعة وعشرون “. أقول: نقل ابن الاثير ايضا ” شرح حال سمرة ضمن ذكره لحوادث سنة خمسين (ص 183 من الطبعة الاولى) وقال ضمن ذكره لحوادث سنة اربع وخمسين (ص 196): ” وفى هذه السنة عزل معاوية سمرة بن جندب واستعمل على البصرة عبد الله بن عمرو ابن غيلان “.

[ 69 ]

فقتله فبكى حتى اخضلت لحيته من دموعه ثم قال: قتله عند أحسن عمله، هذا منى وأنا منه، ثم دخل على سمرة بن جندب فقال: ويلك والويل حل بك لقد قتلت رجلا ” عند أحسن عمله قال: هذا عمل أخيك زياد 1 وهو أمرنى بذلك، قال: أنت وأخى في النار. ذكر خالد بن عرفطة 2 ومن علمائكم خالد بن عرفطة وأنتم رويتم عن يونس بن النعمان عن أم حكيم بنت عمرو الخولية 3 قالت: خرجت وأنا أشتهى أن أسمع كلام أمير المؤمنين على بن


1 – اشارة إلى أن سمرة قد عمل هذا العمل بأمر زياد بن أبيه وهو أخو أبى بكرة فالاولى ان نحيل هذا البحث إلى تعليقات آخر الكتاب فان الخوض فيه يفضى إلى طول ولا يسعه المقام فسنذكر ان شاء الله هناك ترجمته ببيان مبسوط يكشف عن حقيقة حاله وسوء منقلبه ومآله. 2 – قال في لسان العرب بعد ذكر العرفط بضم فسكون فضم على زنة القنفذ بمعنى شجر العضاه: ” واحدته عرفطة وبه سمى الرجل ” وقال الفيروز ابادى في القاموس: ” العرفط بالضم شجر من العضاه الواحدة عرفطة وبها سمى عرفطة بن الحباب الصحابي “. وقال الاستاذ عبد الوهاب عبد اللطيف في تقريب التهذيب في ذيل اسم خالد بن عرفطة: ” ان عرفطة بضم فسكون فضم كما في المغنى “. قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” بخ دس – خالد بن عرفطة روى عن البصري وأبى سفيان طلحة بن نافع وحبيب بن سالم وعنه أبو بشر وقتادة وواصل مولى أبى عيينة ذكره ابن حبان في الثقات له عند أبى داود والنسائي حديث واحد (إلى آخر ما قال) ” ونظيره في سائر كتب الرجال من العامة. 3 – في الاصل: ” أم حكم بنت عمر الجدلية ” والتصحيح من رجال الشيخ فانه (ره) قال ضمن ذكره صحابيات أمير المؤمنين (ع) ما نصه: ” ام حكيم بنت عمرو بن سفيان الخولية ” (انظر باب النساء، ص 66 من طبعة النجف) وقال المامغانى (ره) بعد نقل العبارة في تنقيح المقال (ج 3، باب الكنى، فصل النساء ص 71) ما نصه: ” عدها الشيخ (ره) في رجاله من أصحاب أمير المؤمنين (ع) ولم أقف على اسمها ولا حالها والخولية اما بفتح الخاء ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 70 ]

أبى طالب – عليه السلام – فدنوت منه وفى الناس رقة وهو يخطب على المنبر حتى سمعت كلامه فقال رجل: يا أمير المؤمنين استغفر لخالد بن عرفطة فانه قد مات بأرض بناك 1 فلم يرد عليه شيئا “، ثم قال الثانية فلم يرد عليه شيئا “، ثم قال الثالثة فقال: أيها الناعي خالد بن عرفطة كذبت، والله ما مات خالد بن عرفطة ولا يموت حتى يدخل المسجد من هذا الباب (وأشار إلى باب الفيل) يحمل راية ضلالة. قالت 2: فرأيت بعد ذلك خالد بن عرفطة يحمل راية معاوية حتى أدخلها من باب الفيل فركزها في المسجد 3.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” المعجمة وسكون الواو وكسر اللام وفتح الياء المثناة من تحت والهاء نسبة إلى خولان أبى – بطن من كهلان من القحطانية كما مر ضبطه في ترجمة ادريس بن الفضل بن سليمان الخولانى، أو بكسر الخاء وفتح الواو وكسر اللام وتشديد الياء نسبة إلى جد له مسمى بخولة ” أقول: من أراد التحقيق في ضبط ” الخولية ” فليخض فيه فانه لا اعتماد على تحقيق المامغانى (ره) في امثال هذه الموارد. 1 – كذا في هذا الكتاب لكن في كتاب الخصائص: ” بارض تيماء ” ففى مراصد – الاطلاع ” نباك بالكسر وآخره كاف موضع ونباك بضم اوله موضع قال: اظنه باليمامة “. 2 – في الكتاب: ” قال ” والتصحيح من خصائص السيد الرضى وغيره. 3 – هذه القضية نقلها الرضى في الخصائص (ص 21 – 20 من طبعة النجف) والمفيد في الاختصاص. (ص 280 من طبعة مكتبة الصدوق سنة 1379) وفى الارشاد ضمن اخبار أمير المؤمنين عن الغائبات (ص 176 – 175 من طبعة تبريز سنة 1308) قائلا بعدها في الارشاد: ” وهذا ايضا ” خبر مستفيض لا يتناكره اهل العلم والرواة للاثار وهو منتشر في أهل الكوفة ظاهر في جماعتهم لا يتناكره منهم اثنان وهو من المعجز الذى ذكرناه ” والطبرسي في اعلام الورى في الباب الثالث من الابواب المتعلقة بتأريخ امير المؤمنين ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 71 ]

ذكر ابن عمر ومن علمائكم ابن عمر وأنتم تروون أنه قعد عن بيعة على بن أبى طالب


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ضمن نقله اخباره بالغائبات قائلا بعده: ” وهذا الخبر مستفيض في اهل العلم بالاثار من أهل الكوفة ” (انظر ص 105 من طبعة السدهى الاصفهانى سنة 1312) وابن ميثم في شرح المائة كلمة لامير المؤمنين (ص 252 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا) والمجلسي في تاسع البحار عن الاختصاص وبصائر الدرجات قائلا بعده: ” اقول: رواه ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة من كتاب الغارات لابن هلال الثقفى عن ابن محبوب عن الثمالى عن ابن غفلة (انظر باب معجزات كلامه من اخباره بالغائبات وعلمه باللغات ص 578 – 579 من طبعة امين الضرب) وقال أيضا ” في الباب المذكور بعيد ذلك نقلا عن مناقب ابن شهر اشوب (ص 585): ” ومستفيض في أهل العلم عن الاعمش وابن محبوب عن الثمالى والسبيعى كلهم عن سويد بن غفلة وقد ذكره أبو الفرج الاصفهانى في أخبار الحسن أنه قيل لامير المؤمنين (ع): ان خالد بن عرفطة قد مات (فذكر القضية إلى آخرها) ” ومن أراد أن يلاحظ مورد نقله في شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد فليراجع جلد 1 ص 208 من طبعة مصر ومورد نقله في مناقب ابن شهر اشوب فليراجع ص 427 من المجلد الاول من الطبعة الاولى بطهران سنة 1316 وكذا نقله في عاشر البحار في باب ما أخبر به الرسول وأمير المؤمنين والحسن بشهادة الحسين عن البصائر للصفار والارشاد للمفيد (ص 159 طبعة امين الضرب) وأيضا في باب كيفية مصالحة الحسن بن على معاوية عن أبى الفرج الاصفهانى (انظر ص 112 من طبعة أمين الضرب) أقول: وذلك أن القضية كأنها وقعت مرتين، مرة عند ورود معاوية الكوفة لمصالحته الحسن – عليه السلام – وأخرى عند خروج عمر بن سعد من الكوفة إلى قتال الحسين – عليه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 72 ]

وامتنع من الخروج معه 1، ورويتم أنه سئل عن بيعة على بن أبى طالب – عليه السلام –


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” السلام – ونقله السيد هاشم البحراني في مدينة المعاجز (انظر المعجز التاسع عشر بعد ثلاث مائة من معاجز أمير المؤمنين (انظر ص 119 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1291) إلى غير ذلك من موارد نقله فالاولى أن نذكر عبارة أبى الفرج الاصفهانى هنا فنقول: قال أبو الفرج الاصفهانى في مقاتل الطالبيين ضمن ذكره ما جرى بين الحسن بن على ومعاوية ما نصه (ص 71 من النسخة المطبوعة بالقاهرة بتحقيق السيد أحمد صقر سنة 1368 أو ص 28 من طبعة تهران سنة 1307): ” قال: ودخل معاوية الكوفة بعد فراغه من خطبته بالنخيلة وبين يديه خالد بن عرفطة، ومعه رجل يقال له حبيب بن عمار يحمل رايته حتى دخل الكوفة، فصار إلى المسجد، فدخل من باب الفيل، فاجتمع الناس إليه فحدثني أبو عبيد الصيرفى، وأحمد بن عبيدالله بن عمار قالا: حدثنا محمد بن على بن خلف، قال: حدثنى محمد بن عمر والرازي، قال: حدثنا مالك بن شعير، عن محمد بن عبد الله الليثى، عن عطاء بن السائب عن أبيه قال: بينما على – عليه السلام – على المنبر إذ دخل رجل فقال: يا أمير المؤمنين، مات خالد بن عرفطة، فقال: لا والله ما مات إذ دخل رجل آخر فقال: يا أمير المؤمنين مات خالد بن عرطفة فقال: لا والله ما مات إذ دخل رجل آخر فقال: يا أمير المؤمنين مات خالد بن عرفطة فقال: لا والله ما مات ولا يموت حتى يدخل من باب هذا المسجد، ” يعنى باب الفيل ” براية ضلالة يحملها له حبيب بن عمار قال: فوثب رجل فقال: يا أمير المؤمنين أنا حبيب بن عمار وأنا لك شيعة قال: فانه كما أقول. فقدم خالد بن عرفطة على مقدمة معاوية يحمل رايته حبيب بن عمار. قال مالك: حدثنا الاعمش بهذا الحديث، فقال: حدثنى صاحب هذه الدار وأشار بيده إلى دار السائب أبى عطاء أنه سمع عليا ” يقول هذه المقالة “. 1 – قال ابن عبد البر في الاستيعاب ضمن ترجمة ابن عمر (ص 369 ج 1 ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 73 ]

فقال: بيعة ضلال. ورويتم أنه لم يأت عليا ” حتى قتل – عليه السلام – وأنه أتى الحجاج بن يوسف


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من الطبعة الثانية بحيدر آباد): ” وكان رضى الله عنه لورعه قد أشكلت عليه حروب على – رضى الله عنه – وقعد عنه وندم على ذلك حين حضرته الوفاة وسنذكر ذلك في آخر الباب ان شاء الله تعالى “. وقال في آخر الترجمة (370 – 369): ” حدثنا أبو القاسم خلف بن القاسم الحافظ قال: حدثنا عبد الله بن عمر بن اسحاق بن معمر الجوهرى قال: حدثنا أبو جعفر أحمد بن محمد بن الحجاج بن رشدين قال: حدثنا أبو سعيد يحيى بن سليمان الجعفي قال: حدثنا أسباط بن محمد قال: حدثنا عبد العزيز ابن سياه عن حبيب بن ابى ثابت عن عبد الله بن عمر قال: ما آسى على شئ الا أنى لم أقاتل مع على – رضى الله عنه – الفئة الباغية. وحدثنا خلف بن قاسم حدثنا ابن الورد حدثنا يوسف بن يزيد حدثنا أسد بن موسى حدثنا اسباط بن محمد عن عبد العزيز بن سياه عن حبيب ابن أبى ثابت قال قال ابن عمر: ما أجدني آسى على شئ فاتني من الدنيا الا أنى لم أقاتل مع على – رضى الله عنه – الفئة الباغية. وذكر أبو زيد عمر بن شبة قال: حدثنا أبو القاسم الفضل بن دكين وأبو أحمد الزبيري قالا: حدثنا عبد الله بن حبيب بن أبى ثابت عن أبيه عن ابن عمر أنه قال حين حضرته الوفاة: ما أجد في نفسي من أمر الدنيا شيئا ” الا أنى لم – أقاتل الفئة الباغية مع على بن أبى طالب – رضى الله عنه. وقال: حدثنا أبو أحمد حدثنا عبد الجبار بن العباس عن أبى القيس عن أبى بكر بن أبى الجهم قال: سمعت ابن عمر يقول: ما آسى على شئ الا تركي قتال الفئة الباغية مع على – رضى الله عنه “. قال ابن الاثير في اسد الغابة ضمن ترجمة عبد الله بن عمر (ج 2، ص 229 – 228): ” ولم يقاتل في شئ من الفتن ولم يشهد مع على شيئا ” من حروبه حين أشكلت عليه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 74 ]

ليلا ” 1 فقال: ما حاجتك ؟ وما جاء بك في هذه الساعة ؟ – قال: ابسط يدك حتى ابايعك لأمير المؤمنين عبد الملك بن مروان فانى سمعت رسول الله – صلى الله عليه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ثم كان بعد ذلك يندم على ترك القتال معه، أخبرنا القاضى أبو غانم محمد بن هبة الله ابن محمد بن أبى جرادة أخبرنا عمى أبو المجد عبد الله بن محمد قال: حدثنا أبو الحسن على ابن عبد الله بن محمد بن أبى جرادة أخبرنا أبو الفتح عبد الله بن اسماعيل بن أحمد بن اسماعيل ابن سعيد حدثنا أبوالنمر الحارث بن عبد السلام بن زغبان الحمصى حدثنا الحسين بن خالويه حدثنا أبو بكر عبد الله بن محمد بن أبى سعد البزار حدثنا محمد بن الحسين بن يحيى الكوفى حدثنا أبو نعيم حدثنا عبد الله بن حبيب أخبرني أبى قال قال ابن عمر حين حضره الموت: ما أحد في نفسي من الدنيا الا أنى لم أقاتل الفئة الباغية، أخرجه أبو عمر وزاد فيه مع على “. 1 – قال أبو جعفر الطبري الشيعي في كتاب المسترشد خطابا للعامة (ص 16). ” ومن فقهائكم وعلمائكم ورواة أخباركم عبد الله بن عمر الذى قعد عن بيعة على – عليه السلام – ثم مضى إلى الحجاج فطرقه ليلا فقال: هات يدك لابايعك لامير المؤمنين عبد الملك فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: من مات وليس عليه امام فميتته جاهلية حتى أنكرها عليه الحجاج مع كفره وعتوه “. قال المسعودي في مروج الذهب عند ذكره خلافة أمير المؤمنين على – عليه السلام -: وقعد عن بيعته جماعة عثمانية لم يروا الا الخروج عن الامر، منهم سعد بن وقاص و عبد الله بن عمر وبايع يزيد بعد ذلك والحجاج لعبد الملك بن مروان “. قال المحدث القمى في سفينة البحار وفى الكنى والالقاب ضمن ترجمة ابن عمر: ” وفى گلزار قدس للمحقق الكاشانى قال: لما دخل الحجاج مكة وصلب ابن الزبير راح عبد الله بن عمر إليه وقال: مد يك لابايعك لعبد الملك قال رسول الله – صلى الله ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 75 ]

[ وآله ] – يقول: من مات وليس عليه امام فميتته جاهلية. ذكر عائشة ورويتم عن علمائكم عن عائشة أحاديث يناقض بعضها بعضا “. رويتم عن أبى نعيم الأحول قال: حدثنا عصام بن قدامة عن عكرمة عن ابن – عباس 1 قال: جمع رسول الله – صلى الله عليه وآله – ذات يوم نساءه ثم قال: ليت


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عليه وآله – من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية فأخرج الحجاج رجله وقال: خذ رجلى فان يدى مشغولة فقال ابن عمر: أتستهزئ منى ؟ – قال الحجاج: يا أحمق بنى – عدى ما بايعت مع على وتقول اليوم: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية أو ما كان على امام زمانك ؟ ! والله ما جئت إلى لقول النبي صلى الله عليه وآله بل جئت مخافة تلك الشجرة التى صلب عليها ابن الزبير (انتهى) “. قال المامغانى في تنقيح الرجال ضمن ترجمة ابن عمر (ج 2، ص 201): ” وهو أحد الممتنعين عن بيعة على (ع) بعد عثمان وتاركي الخروج معه في حروبه ولكنه لما ولى الحجاج الحجاز من قبل عبد الملك بن مروان جاءه ليلا ليبايعه فقال له الحجاج: ما أعجلك ؟ – فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليه (أو ما هذا مضمونه) فقال له: ان يدى مشغولة عنك وكان يكتب فدونك رجلى فمسح على رجله وخرج فقال الحجاج: ما أحمق هذا، يترك بيعة على بن أبى طالب ويأتينى مبايعا ” في ليلته.. ! “. 1 – قال المفيد في اواخر كتاب الجمل (ص 216 من طبعة النجف): ” وروى عصام ابن قدامة البجلى عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله عليه وآله لعائشة وعنده نساؤه: ليت شعرى أيتكن صاحبة الجمل [ الاديب ] ؟ نخرج حتى تنبحها كلا الحوأب يقتل عن يمينها وشمالها ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 76 ]

شعرى أيتكن صاحبة الجمل الأدبب 1 فتنبحها كلاب الحوأب [ فيقتل ] عن يمينها قوم وعن شمالها قوم ثم تنجو بعدما كادت.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” خلق كثير كلهم في النار وتنجو بعدما كادت. ورواه أبو بكر بن عياش عن الكلبى عن أبى صالح عن ابن عباس “. ورواه ابن شهر اشوب في المناقب بأسانيد جمة عن كتب العامة (ج 1، ص 608). 1 – قال ابن الاثير في النهاية في دبب: ” وفيه: أنه صلى الله عليه وآله قال لنسائه: ليت شعرى أيتكن صاحبة الجمل الادبب ؟ تنبحها كلاب الحوأب، أراد الادب فأظهر الادغام لاجل الحوأب، والادب الكثير وبر الوجه ” وقال في حوب: ” وفيه: أنه صلى الله عليه وآله قال لنسائه: أيتكن تنبحها كلاب الحوأب ؟ الحوأب منزل بين مكة والبصرة وهو الذى نزلته عائشة لما جاءت إلى البصرة في وقعة الجمل “. قال الصدوق (ره) في معاني الاخبار في باب معنى الحوأب والجمل الادبب (وهو الباب السابع والخمسون بعد مائة، انظر ص 88 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1310): ” حدثنا الحاكم أبو حامد أحمد بن الحسين بن على ببلخ قال: حدثنا محمد بن العباس قال: حدثنا ابراهيم بن اسحاق قال: حدثنى ابراهيم بن سعيد قال: حدثنا أبو نعيم قال: حدثنا عصام بن قدامة عن عكرمة عن ابن عباس (فبعد ان ساق الحديث إلى الاخر قال) الحوأب ماء لبنى عامر والجمل الا ذيب يقال: الذئيبة داء يأخذ الدواب يقال: برذون مذؤوب وأظن ان الجمل الا ذيب مأخوذ من ذلك وقوله: تنجو بعدما كادت أي تنجو بعدما كادت تهلك “. قال المجلسي (ره) في ثامن البحار بعد نقله عن معاني الاخبار (انظر باب نهى الله ورسوله عائشة عن مقاتلة على، ص 453 – 452 من طبعة أمين الضرب): ” الكافية – عن عصام مثله قال: ورواه أبو بكر بن عياش عن الكبى عن أبى صالح عن ابن عباس وروى المسعودي في حديثه قال قال رسول الله صلى الله عليه وآله: يا على إذا أدركتها فاضربها واضرب أصحابها. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 77 ]

ورويتم عن عبد الله بن مسعود عن اسرائيل بن سباط عن عروة 1 قال: كنت مع عائشة يوم الجمل مع اللواء فأقبل فارس فنادى: يا ام المؤمنين فقالت عائشة: سلوه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” سر – (بريد به السرائر) قال محمد بن ادريس: وجدت في الغريبين للهروى هذا الحديث وهو بالدال غير المعجمة مع الباء المنقطة تحتها نقطة واحدة قال أبو عبيد: وفى الحديث: ليت شعرى أيتكن صاحبة الجمل الادبب تنبحها كلاب الحوأب قيل: أراد الادب فأظهر التضعيف والادب الكثير الوبر يقال: جمل أدب إذا كان كثير الدبب والدبب كثرة شعر الوجه ودببه أنشدني أبو بكر بن الانباري: يمشقن كل غصن معلوش * مشق النساء دبب العروس يمشقن يقطعن كل غصن كثير الورق كما تنتف النساء الشعر من وجه العروس قال محمد بن ادريس: وجدت أيضا في مجمل اللغة لابن فارس مثل ما ذكره أبو عبيدة صاحب الغريبين قد أورد الحديث على ما ذكره وفسره ووضعه في باب الدال غير المعجمة مع الباء والاعتماد على أهل اللغة في ذلك فانهم أقوم به وأظن أن شيخنا ابن بابويه تجاوز نظره في الحرف وزل فيه فأورده بالذال المعجمة والياء على ما في كتابه واعتقد أن الجمل الادبب مشتق من الذئبة ففسره على ما فسره وهذا تصحيف منه. أقول: قال في النهاية بعد ايراد الرواية: أراد الادب فأظهر الادغام لاجل الحوأب والادب كثير وبر الوجه وقال السيوطي في بعض تصانيفه: انه قد يفك ما استحق الادغام لاتباع كلمة أخرى كحديث أيتكن صاحبة الجمل الادبب تنبحها كلاب الحوأب فك الادبب وقياسه الادب اتباعا للحوأب “. 1 – السند هكذا في الاصل وهو مشوش قطعا ونقل الحديث ابن طاووس في كتاب سعد السعود بهذا السند (انظر ص 237 – 236 من طبعة المطبعة الحيدرية في النجف): ” رواية أبى بكر محمد بن عبد الله بن ابراهيم بن عبد الله البزار الشافعي من طريق ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 78 ]

ما يريد ؟ ومن هو ؟ – قالوا له قال: أنا عمار بن ياسر فقالت: قولوا له: ما تريد ؟ – قال: أسألك بالذى أنزل الكتاب على رسول الله صلى الله عليه وآله تعلمين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعل عليا وصيا في أهله ؟ – قالت: اللهم نعم، قال: فمالك خرجت وقد أمرك الله أن تقرى في بيتك ؟ – قالت: أطلب دم عثمان قال: فما للنساء وذلك ؟ ! ثم جاء فرسان أربعة فيهم رجل متلثم قال: فقالت عائشة: قد أقبل على ورب الكعبة، سلوه من هو ؟ – قالوا له: من أنت ؟ – قال: أنا على بن أبى طالب، قالت: سلوه: ما يريد ؟ – قال: أسألك بالذى أنزل الكتاب على محمد رسول الله صلى الله عليه وآله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” المخالفين برجالهم بلفظ ما وجدناه: حدثنا عبد الله بن محمد بن ياسين قال: حدثنا محمد بن كندة قال: حدثنا عبد الله بن موسى عن اسباط بن عرق قال: حدثنى سعيد بن كرد قال: كنت مع مولاى (كذا والظاهر: ” مع مولاتي ” بقرينة ما في المتن) يوم الجمل مع اللواء فأقبل فارس فقال: يا أم المؤمنين قالت عائشة: سلوه من هو ؟ – قيل له: من أنت ؟ – قال: أنا عمار بن ياسر قالت: قولوا له: ما تريد ؟ – قال: أنشدك بالله الذى أخرج الكتاب على نبيه رسول الله في بيتك أتعلمين أن رسول الله جعل عليا ” وصيه على أهله ؟ – قالت: اللهم نعم. قال: وجاء فوارس أربعة فهتف رجل منهم قالت عائشة: وهذا ابن أبى طالب ورب الكعبة سلوه ما تريد ؟ – قال: انشدك بالله الذى أنزل الكتاب على رسول الله في بيتك أتعلمين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعلني وصيه على أهله ؟ – قالت: اللهم نعم “. نقله العلامة المجلسي في ثامن البحار في باب وروده البصرة ووقعة الجمل بهذه العبارة (ص 438 من طبعة امين الضرب): ” قال السيد بن طاوس في كتاب سعد السعود [ نقلا ] من كتاب ما نزل من القرآن في على برواية أبى بكر محمد بن عبد الله الشافعي قال: حدثنا عبد الله بن محمد بن ياسين عن محمد بن الكند عن عبيدالله بن موسى عن أسباط بن عروة عن سعيد بن كرز قال: كنت مع مولاى [ كذا والظاهر مر مولاتي ] (الحديث) “.

[ 79 ]

أتعلمين أن رسول الله جعلني وصيا ” على أهله ؟ – قالت: اللهم نعم، قال: فما بالك خرجت ؟ – قالت: أطلب دم عثمان بن عفان قال: يا عائشة بالامس تحضين على قتل عثمان وتقولين: هذه ثياب رسول الله صلى الله عليه وآله لم تتغير وقد غير عثمان سنة رسول الله وبدل، وتقولين اليوم ما تقولين ثم انصرف. ورويتم عن عبد الله بن عبد القدوس عن على بن حفص عن مقاتل بن حيان قال: كانت عمتى خادمة لعائشة فحدثتني قالت: بعث على بن أبى طالب – كرم الله وجهه ابنه الحسن – عليه السلام – إلى عائشة فقال: ارتحلى إلى المدينة إلى البيت الذى خلفك رسول الله صلى الله عليه وآله وأمرك ان تقرى فيه فقالت: لا أستطيع الخروج حتى أنظر إلى ما يصير حال المسلمين إليه فأرسل إليها الحسين – عليه السلام – فقال: قل لها: والله لترحلن أو لأبعثن [ اليك ] بالكلمات فلما جاء الحسين – عليه السلام – بالباب يستأذن قالت: جاء والله بكلام غير كلام الاول وحاكمهم تبلغ 1 الكلام الذى أمر به فلما دخل – عليه السلام – رحبت به وأجلسته إلى جنبها فقال لها: ان أبى يقول لك: ارجعي إلى بيتك الذى أمرك رسول الله صلى الله عليه وآله أن تقرى فيه وخلفك فيه رسول الله صلى الله عليه وآله والا بعثت اليك بالكلمات 2 فقالت: يا بنى قل لأبيك: انى اذكرك الله ان تذكر


1 – كذا في الاصل ولعله: ” جاءكم لتبليغ “. 2 – قال ابن شهر اشوب في المناقب في فصل الاستنابة والولاية (ج 1 ص 331 من الطبعة الاولى بطهران سنة 1317) أقول: ونقله المجلسي في تاسع البحار (ص 277 من طبعة أمين الضرب): ” وأنه (أي النبي) صلى الله عليه وآله جعل طلاق نسائه إليه (أي إلى على) عليه السلام، أبو الدر على المرادى وصالح مولى التومة عن عائشة أن النبي صلى الله عليه وآله جعل طلاق نسائه إلى على (ع)، الاصبغ بن نباتة قال: بعث على (ع) يوم الجمل إلى عائشة: ارجعي والا تكلمت بكلام تبرين من الله ورسوله وقال أمير المؤمنين للحسن: اذهب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 80 ]

الكلمات أو تقول شيئا “، نعم أرتحل ولكن أحتاج إلى جهاز وأريد ان يدخل على وألقاه قال: فأصبح أمير المؤمنين – عليه السلام – وجهزها ووجه معها خمسين امرأة ” يؤدينها إلى بيتها.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” إلى فلانة فقل لها: قال لك أمير المؤمنين: والذى فلق الحبة والنوى وبرأ النسمة لئن لم ترحلى الساعة لابعثن اليك بما تعلمين، فلما أخبر الحسن بما قال أمير المؤمنين قامت ثم قالت: رحلوني، فقالت لها امرأة من المهالبة: أتاك ابن عباس شيخ بنى هاشم وحاورته وخرج مغضبا ” وأتاك غلام فأقلعت ؟ ! قالت: ان هذا الغلام ابن رسول الله صلى الله عليه وآله فمن أراد أن ينظر إلى مقلتي رسول الله صلى الله عليه وآله فلينظر إلى هذا الغلام وقد بعث إلى بما علمت قالت: فأسألك بحق رسول الله صلى الله عليه وآله عليك الا أخبرتنا بالذى بعث اليك، قالت: ان رسول الله صلى الله عليه وآله جعل طلاق نسائه بيد على فمن طلقها في الدنيا بانت منه في الاخرة. وفى رواية كان النبي يقسم نفلا في أصحابه فسألناه أن يعطينا منه شيئا وألححنا عليه في ذلك فلامنا على فقال: حسبكن ما أضجرتن رسول الله فتجهمناه فغضب النبي صلى الله عليه وآله مما استقبلنا به عليا ” ثم قال: يا على انى قد جعلت طلاقهن اليك فمن طلقتها منهن فهى بائنة. ولم يوقت النبي صلى الله عليه وآله في ذلك وقتا في حياة ولا موت فهى تلك الكلمة فأخاف أن أبين من رسول الله صلى الله عليه وآله، خطيب خوارزم. على في النساء له وصى * أمين لم يمانع بالحجاب ” أقول: قال المحدث القمى في سفينة البحار في طلق (ج 2: ص 93): ” رواية عائشة ان النبي صلى الله عليه وآله جعل طلاق نسائه بيد على – عليه السلام – ط س 277 ومعناه على ما روى عن مولانا الحجة – صلوات الله عليه – في مسائل سعد بن عبد الله: أن الله تبارك وتعالى عظم شأن نساء النبي فخصهن بشرف الامهات فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: يا أبا الحسن ان هذا الشرف باق لهن ماد من لله على الطاعة فأيتهن عصت الله بهدى بالخروج عليك فاطلق لها في الازواج وأسقطها من شرف أمومة المؤمنين “. أقول: يأتي الكلام في ذلك الباب في مجلد تعليقاتنا على الكتاب ان شاء الله تعالى.

[ 81 ]

ورويتم عن أبى معاوية عن الأعمش عن عمرو بن مرة 1 عن أبى 2 البخترى الطائى عن حذيقة بن اليمان أنه قيل له: حدثنا يا أبا عبد الله قال: أرأيتكم ان حدثتكم عن امكم تسير اليكم تقاتلكم أكنتم تصدقوني ؟ – قالوا: سبحان الله ومن يصدق بها ؟ ! قال: والله ما كذبت ولتفعلن هذا أو هذه أو كل هذا 3.


1 – في الاصل: ” عن عمر بن مروة ” وهو محرف عن ” عمرو بن مرة ” قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” عمرو بن مرة بن عبد الله بن طارق بن الحارث الهمداني المرادى (إلى آخر الترجمة) “، ونظيره في تقريب التهذيب وتهذيب التهذيب لابن حجر العسقلاني. 2 – في الاصل: ” ابن ” وهو محرف ومصحف قطعا بدليل ما ذكره علماء الرجال قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال (ص 120): ” سعيد بن فيروز الطائى مولاهم أبو البخترى بن أبى عمران الكوفى تابعي جليل، عن عمر وعلى مرسلا، عن ابن عباس وابن عمر فرد حديث في الجامع وعنه عمرو بن مرة ومسلم البطين (الترجمة) “. وقال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” سعيد بن فيروز أبو البخترى بفتح الموحدة والمثناة بينهما معجمة ابن أبى عمران الطائى مولاهم الكوفى ثقة ثبت فيه تشيع قليل كثير الارسال من الثالثة مات سنة ثلاث وثمانين / ع “. أقول: يشير برمز لفظة ” ع ” إلى أن حديثه نقل في الاصول الستة جميعا فان شئت فراجع تصريحه في اول الكتاب بذلك (ص 7 ج 1 من النسخة المطبوعة بتحقيق الاستاذ عبد – الوهاب عبد اللطيف سنة 1380). 3 – يعلم من هذه الرواية وما يليها وأشباهما أن هذه القضية كانت معلومة للاصحاب والصحابيات باخبار النبي بها لهم ولهن قبل وقوعها نظير سائر ما أخبر به قبل وقوعه، ويدل على ذلك أخبار كثيرة لا تعد ولا تحصى حتى أن أم المؤمنين عائشة نفسها كانت قد سمعت عن النبي صلى الله عليه وآله أن احدى زوجاته تنبحها كلاب الحوأب فلذلك لما سمعت نباح كلاب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 82 ]

ورويتم عن أبى الفضيل عن يزيد بن أبى زياد عن عبد الله بن الحارث قال: سمعت أم هاني بنت أبى طالب تقول:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الحوأب أرادت أن تعود، فلا بأس بالاشارة إلى ما يدل على ذلك، قال السيد علم الهدى في شرح قصيدة السيد الحميرى (ص 12 من النسخة المطبوعة): ” وروى أنه لما جاءت عائشة إلى هذا الموضع نبحتها كلاب الحوأب فقالت عائشة: أي ماء هذا ؟ – قالوا: ماء الحوأب فقالت: ردوني ردوني فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: ابصرى لا تكوني التى تنبحها كلاب الحوأب فقالوا: ليس هذا ماء الحوأب فأبت ان تصدقهم فجاؤوا بخمسين شاهدا من العرب فشهدوا أنه ليس بماء الحوأب وحلفوا لها فكسوهم أكسية وأعطوهم دراهم وكانت هذه اول شهادة زور حدثت في الاسلام “. قال العلامة المجلسي في ثامن البحار في باب بيعة أمير المؤمنين بعد نقل كلام الدميري الذى يأتي وكلام علم الهدى ما نصه (ص 423 من طبعة أمين الضرب): ” وروى الصدوق – قدس الله روحه – في الفقيه عن الصادق – عليه السلام – انه قال: اول شهادة شهد بها بالزور في الاسلام شهادة سبعين رجلا حين انتهوا إلى ماء الحوأب فنبحتهم كلابها فأرادت صاحبتهم الرجوع وقالت: سمعت رسول الله يقول لازواجه: ان احداكن تنبحها كلام الحوأب في التوجه إلى قتال وصيى على بن أبى طالب (ع) فشهد عندها سبعون رجلا ان ذلك ليس بماء الحوأب فكانت اول شهادة شهد بها في الاسلام بالزور “. قال الدميري في حياة الحيوان تحت عنوان الجمل: ” وروى الحاكم من حديث قيس بن أبى حازم وابن أبى شيبة من حديث ابن عباس: ان رسول الله صلى الله عليه وآله قال لنسائه: أيتكن صاحبة الجمل الادبب تسير أو تخرج حتى تنبحها كلاب الحوأب، والحوأب نهر بقرب البصرة والادبب الادب وهو الكثير شعر الوجه قال ابن – دحية: والعجب من ابن العربي كيف أنكر هذا الحديث في كتاب العواصم من القواصم له وذكر أنه لا يوجد له أصل وهو أشهر من فلق الصبح. وروى أن عائشة لما خرجت مرت بماء يقال له الحوأب فنبحتها الكلاب فقالت: ردوني ردوني فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 83 ]

” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” يقول: كيف باحداكن إذا نبحتها كلاب الحوأب، وهذا الحديث مما أنكر على قيس بن حازم “. وقال ياقوت الحموى في معجم البلدان في باب الحاء والواو وما يليهما: ” وقال أبو منصور: الحوأب (بالفتح ثم السكون وهمزة مفتوحة وباء موحدة) موضع بئر نبحت كلابه على عائشة أم المؤمنين عند مقبلها إلى البصرة ثم أنشد: ما هي الا شربة بالحوأب * فصعدى من بعدها أو صوبي وفى الحديث: ان عائشة لما أرادت المضى إلى البصرة في وقعة الجمل مرت بهذا الموضع فسمعت نباح الكلاب فقالت: ما هذا الموضع ؟ – فقيل لها: هذا موضع يقال له الحوأب فقال: انا لله ما أرانى الا صاحبة القصة فقيل لها: وأى قصة ؟ – قالت: سمعت رسول الله (صلعم) يقول وعنده نساؤه: ليت شعرى أيتكن تنبحها كلاب الحوأب سائرة إلى الشرق في كتيبة فهمت بالرجوع فغالطوها وحلفوا لها انه ليس بالحوأب “. أقول: يشير به الدميري إلى ما ذكره القاضى أبو بكر بن العربي في كتابه ” العواصم من القواصم ” تحت عنوان ” قاصمة ” نقلا عما ذكره نقلة الاخبار وحملة الاثار من علماء الفريقين وصار عندهم مما لا ينكره من البشر الا من أنكر ضوء الشمس ونور القمر ونص عبارته (انظر ص 148 من الطبعة الثانية بالقاهرة سنة 1375 بتحقيق وتعليق محب الدين الخطيب): ” روى فوم (إلى ان قال) فجاؤوا إلى ماء الحوأب ونبحت كلابه فسألت عائشة فقيل لها: هذا ماء الحوأب فردت خطامها عنه وذلك لما سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول: أيتكن صاحبة الجمل الادبب تنبحها كلاب الحوأب فشهد طلحة والزبير أنه ليس هذا ماء الحوأب وخمسون رجلا إليهم وكانت أول شهادة زور دارت في الاسلام “. فقال في رده ما نصه: (ص 161 من الطبعة المشار إليها): ” وأما الذى ذكرتم من الشهادة على ماء الحوأب فقد بؤتم في ذكرها بأعظم حوب، ما كان قط شئ مما ذكرتم، ولا قال النبي صلى الله عليه وآله ذلك الحديث، ولا جرى ذلك الكلام، ولا شهد أحد بشهادتهم، وقد كتبت شهاداتكم بهذا الباطل وسوف تسألون “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 84 ]

لقد علم من جرت عليه المواسى 1 من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – أن أصحاب الجمل ملعونون على لسان النبي الأمي وقد خاب من افترى. ورويتم عن جرير عن يزيد بن أبى داود قال: حلفت عائشة [ أن ] لا تكلم عبد الله بن الزبير لصنيعته 2 حين زين لها الخروج إلى البصرة. ورويتم عن عبد الله بن موسى قال: حدثنا الحسن ابن دينار عن الحسن البصري قال: سمعت طلحة يوم الجمل يقول: وما رأيت مصارع – شيوخ أضيع من يومنا هذا. ذكر عمرو بن العاص ومن علمائكم عمرو بن العاص ومروان بن الحكم وأنتم تنسبونهما إلى الفقه والعلم ثم رويتم من ذلك ما رواه أبو نعيم قال: حدثنى عيسى بن عبد الرحمن عن عدى بن ثابت عن مجالد بن عمر قال قال رسول الله – صلى الله عليه وآله – [ اللهم ] أن عمرو بن العاص هجاني 3 وانت تعلم أنى لست [ بشاعر ] فالعنه مكان كل بيت هجاني لعنة.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ولمحبي الدين الخطيب بيانات في تأييد هذه الكلمات وتشييد مبناها ونحن نذكرها ان شاء الله تعالى في تعليقاتنا على الايضاح حتى يعلم الناظرون أن الانسان إذا أراد ان يسلك سبيل الانكار في الواضحات كيف يتمسك بكل حشيش. 1 – قال ابن الاثير في النهاية ” في حديث عمر: كتب ان يقتلوا من جرت عليه المواسى أي من نبتت عانته لان المواسى انما تجرى على من أنبت، أراد من بلغ الحلم من الكفار “. 2 – في الاصل: ” لصنيعة “. 3 – قال ابن أبى الحديد في شح نهج البلاغة ضمن شرحه لكلام أمير المؤمنين – عليه السلام – في ذكر عمرو بن العاص وذمه أعنى قوله المصدر بهذه العبارة: ” عجبا ” لابن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 85 ]

ورويتم عن الفضل بن موسى الشيباني عن الحسين بن واقد عن ابن بريدة عن أبيه قال قال عمرو بن العاص: اللهم ان كان ما جاء محمد حقا ” فاخسف بى وبفرسى.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” النابغة يزعم لاهل الشام ان في دعابة ” ما نصه (ج 2 من طبعة مصر ص 100): ” وكان عمرو أحد من يؤذى رسول الله – صلى الله عليه وآله – بمكة ويشتمه ويضع في طريقه الحجارة لانه كان – صلى الله عليه وآله – يخرج من منزله ليلا فيطوف بالكعبة وكان عمرو يجعل له الحجارة في مسلكه ليعثر بها وهو أحد القوم الذين خرجوا إلى زينب ابنة رسول الله صلى الله عليه وآله لما خرجت مهاجرة من مكة إلى المدينة فروعوها وقرعوا هودجها بكعوب الرماح حتى أجهضت جنينا ” ميتا ” من أبى العاص بن الربيع بعلها فلما بلغ ذلك رسول الله – صلى الله عليه وآله – نال منه وشق عليه مشقة شديدة ولعنهم، روى ذلك الواقدي. وروى الواقدي أيضا ” وغيره من أهل الحديث أن عمرو بن العاص هجا رسول الله – صلى الله عليه وآله – هجاء كثيرا ” كان يعلمه صبيان مكة فينشدونه ويصيحون برسول الله صلى الله عليه وآله إذا مر بهم رافعين أصواتهم بذلك الهجاء فقال رسول الله – صلى الله عليه وآله – وهو يصلى بالحجر: اللهم ان عمرو بن العاص هجاني ولست بشاعر فالعنه بعدد ما هجاني. (فساق الكلام في ذكر مثاليه إلى ان نقل عن الزبير بن بكار في كتاب المفاخرات ضمن ما نقله أن الحسن المجتبى – عليه السلام – قال له:) ” وأما أنت يا بن العاص فان أمرك مشترك وضعتك امك مجهولا من عهر وسفاح فتحاكم فيك أربعة من قريش فغلب عليك جزارها الامهم حسبا ” وأخبثهم منصبا ” ثم قام أبوك فقال: أنا شانئ محمد الابتر فأنزل الله فيه ما أنزل: وقاتلت رسول الله – صلى الله عليه وآله – في جميع المشاهد وهجوته وآذيته بمكة وكدته كيدك كله وكنت من أشد الناس له تكذيبا ” وعداوة، ثم خرجت تريد النجاشي مع أصحاب السفينة لتأتى بجعفر وأصحابه إلى أهل مكة فلما أخطأك ما رجوت ورجعك الله خائبا ” وأكذبك واشيا ” جعلت حدك على صاحبك عمارة بن الوليد فوشيت به إلى النجاشي حسدا لما ارتكب من حليلته ففضحك الله وفضح صاحبك ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 86 ]

ورويتم عن أبى خالد الأحمر عن مجالد عن الشعبى عن مسروق عن عائشة قالت 1: لعن الله عمرو بن العاص ما أكذبه لقوله: انه قتل ذا الثدية 2 بمصر. ورويتم عن خلف


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فأنت عدو بنى هاشم في الجاهلية والاسلام. ثم انك تعلم وكل هؤلاء الرهط يعلمون أنك هجوت رسول الله – صلى الله عليه وآله – بسبعين بيتا ” من الشعر فقال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: اللهم انى لا أقول الشعر ولا ينبغى لى، اللهم العنه بكل حرف ألف لعنة فعليك إذا من الله مالا يحصى من اللعن “. أقول: لا يسع المقام اكثر من ذلك فمن أراد التفصيل فليراجع شرح النهج المذكور وايضا ” عاشر البحار (ص 120 – 116 من طبعة امين الضرب) فان هناك حديثا نقله المجلسي عن الاحتجاج وهو مرتبط بالمقام وننقله ان شاء الله تعالى في تعليقاتنا وحواشينا على الايضاح.

1 – قال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن شرحه ما فيه من خطبة لامير المؤمنين – عليه السلام – في تخويف أهل النهروان بعد نقله حديثا من كتاب صفين للواقدي ما نصه (ص 202 من ج 1 من طبعة دار الكتب العربية الكبرى بمصر سنة 1329): ” وفى كتاب صفين أيضا ” للمدائني عن مسروق أن عائشة قالت له لما عرفت أن عليا ” – عليه السلام – قتل ذا الثدية: لعن الله عمرو بن العاص فانه كتب إلى يخبرني أنه قتله بالاسكندرية الا انه ليس يمنعنى ما في نفسي ان أقول ما سمعته من رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول: يقتله خير أمتى من بعدى “. وأورده المجلسي في ثامن البحار في باب اخبار النبي – صلى الله عليه وآله بقتال الخوارج وكفرهم نقلا عن شرح النهج لابن ابى الحديد (انظر ص 599 من طبعة أمين الضرب). أقول: لما كانت الاسكندرية من بلاد مصر عبر في حديث المتن عنها بمصر وفى كتاب صفين عنها بالاسكندرية فلا منافاة بينهما. 2 – قال ابن الاثير في النهاية: ” في حديث الخوارج ذو الثدية وهو تصغير الثدى وانما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 87 ]

بن خليفة عن منصور بن زادان عن الحسين في قوله تعالى: ان شانئك هو الأبتر قال: نزلت في عمرو بن العاص. ورويتم عن ابن عيينة عن عمر [ و ] بن دينار عن أبى جعفر قال قال: لقى عمرو بن العاص الحسين بن على – عليهما السلام – في الطريق فقال: لا تكن أحمق قريش 1 فقال الحسين – عليه السلام – لقد ذكرت رجلا ” بصيرا ” على الخلق 2 ولكنك امرؤ ادعاك أربعة من قريش 3 فغلبهم عليك أشرهم بيتا ” وألأمهم حسبا ” وجزار قريش. ورويتم عن أبى معاوية 4 عن الأعمش عن أبى صالح قال: مر عمرو بن العاص على كعب الأحبار فعثرت به دابته فقال: يا كعب أتجد في التوراة أن دابتي تعثر بى ؟ – قال: لا ولكن أجد في التوراة رجلا ” [ ينزو ] في الفتنة كما ينزو الحمار في القيد. ورويتم عن سفيان بن عيينة عن اسماعيل بن أبى خالد عن مروان بن زحيل قال: سمعت عليا ” – عليه السلام – يقول: معاوية فرعون هذه الأمة وعمر [ وبن ] العاص هامانها. ورويتم عن شريك عن ليث عن طاوس 5 عن عبد الله بن عمر [ و ] 6 قال:


أدخل فيه الهاء وان كان الثدى مذكرا كأنه أراد قطعة من ثدى وقيل: هن تصغير الثندوة يحذف النون لانها من تركيب الثدى، وانقلاب الياء فيها واوا لضمة ما قبلها ولم يضر ارتكاب الوزن الشاذ لظهور الاشتقاق، ويروى: ذو اليدية بالياء بدل الثاء تصغير اليد وهى مؤنثة “. 1 – هذا التعبير قد وقع من عمرو بن العاص لكن في حق الحسن (ع) وننقله ان شاء الله في التعليقات واما في حق الحسين (ع) فلم أره فلعله ايضا قد وقع. 2 – كذا ولعله: ” بصيرا ” بالخلق “. 3 – ننقل ان شاء الله تعالى في التعليقات عبارة حديث الاحتجاج في ذلك المورد. 4 – في الاصل: ” عن أبى المعوية “. 5 – قال ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة الحكم (ج 1 من طبعة الهند ص 119): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 88 ]

أتيت رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال: يطلع 1 عليكم رجل من أهل النار وقد تركت أبى يتهيأ ليلحقني فاطلع علينا معاوية فسرى عنى. قال شريك: ما كان أسوأ ظنه بأبيه ؟ ! ذكر الحكم بن أبى العاص ورويتم عن حماد بن سلمة عن أبى المهزم 2 عن أبى هريرة قال: لعن رسول الله – صلى الله عليه وآله – الحكم وما 3 ولد إلى يوم القيامة. ورويتم عن سعيد بن زيد أخى حماد بن زيد [ عن على بن الحكم اليماني عن الحسن الحريري 4 عن عمرو بن مرة ] قال: جاء الحكم يستأذن على النبي – صلى الله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وحدثنا عبد الوارث بن سفيان حدثنا قاسم حدثنا أحمد بن زهير حدثنا موسى بن اسماعيل حدثنا عبد الواحد بن زياد حدثنا عثمان بن حكيم قال: حدثنا شعيب بن محمد بن عبد الله بن عمرو بن العاص عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال: قال رسول الله (صلعم): يدخل عليكم رجل لعين قال عبد الله: وكنت تركت عمرا ” يلبس ثيابه ليقبل إلى رسول الله (صلعم) فلم أزل مشفقا ” ان يكون أول من يدخل، فدخل الحكم بن أبى العاص “. 6 – في الاصل: ” بن عمر ” (من دون الواو بعده). 1 – يقال: ” اطلع فلان علينا أي أتانا فجأة “. 2 – في الاصل: ” أبى المهرم ” (بالراء المهملة) قال الخزرجي في تذهيب خلاصة الكمال: ” أبو المهزم بكسر الزاى التميمي اسمه يزيد بن سفيان البصري عن أبى هريرة (الترجمة) “. 3 – كذا صريحا ” في الاصل وهو صحيح. 4 – كذا في الاصل والصحيح: ” عن على بن الحكم البنانى عن أبى الحسن الجزرى عن عمرو بن مرة “. بقرينة ما ذكره ابن حجر العسقلاني في تهذيب التهذيب في باب الكنى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 89 ]

عليه وآله – فعرف صوته 1 فقال: لا تأذنوا 2 للوزغ 3 لعنة الله عليه وعلى [ من 4 ] يخرج من صلبه الا المؤمنين 5 منهم وقليل ما هم يعظمون 6 في الدنيا ويضيعون 7 في الآخرة وهم ذوو


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” (انظر المجلد الثاني عشر ص 73): ” أبو الحسن الجزرى شامى روى عن عمرو بن مرة الجهنى ومقسم مولى ابن عباس وأبى وأبى أسماء الرحبى وعنه على بن الحكم البنانى، قلت: قال ابن المدينى: أبو الحسن الذى روى عن ابن مرة وعنه على بن الحكم مجهول ولا أدرى سمع من على بن مرة ام لا، وقال الحاكم في المستدرك: أبو الحسن هذا اسمه عبد الحميد بن عبد الرحمن ثقة مأمون، كذا قال “. وقرينة أخرى على ذلك أي على كون ” اليمامى ” تصحيف ” البنانى ” أن على بن الحكم البنانى ممن يروى عنه سعيد بن زيد، قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” على بن الحكم البنانى أبو الحكم البصري روى عن أنس (إلى ان قال) وعنه جرير بن حازم (إلى أن قال) والحمادان وسعيد بن زيد (إلى آخر الترجمة) “. 1 – في الاصل: ” فعرف صورة “. 2 – كذا في الاصل لكنه بناء على ما نقله الدميري عن مستدرك الحاكم: ” ائذنوا ” وسننقله في ذيل الصفحة. 3 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه: ان الحكم بن أبى العاص أبا مروان حاكى رسول الله صلى الله عليه وآله من خلفه فعلم بذلك فقال: كذا فلتكن، فأصابه مكانه وزغ لم يفارقه أي رعشة وهى ساكنة الزاى. وفى رواية أنه قال لما رآه: اللهم اجعل به وزغا ” فرجف مكانه وارتعش “. 4 – في الاصل: ” ما ” والتصحيح من نسخة الدميري والمتن أيضا ” صحيح. 5 – في رواية الدميري: ” المؤمن “. 6 – في الدميري: ” يشرفون “. 7 – في الاصل: ” يوضعون ” والتصحيح من نقل الدميري. (*)

[ 90 ]

مكر وحيلة 1 [ يعطون في الدنيا 2 ] ومالهم في الآخرة من خلاق 3.


1 – في الدميري: ” وخديعة “. 2 – ما بين الحاصرتين من الدميري. 3 – حيث ان الدميري نقل في مادة ” وزغ ” من حيوة الحيوان ما يفيد ذكره في المقام ننقله هنا ونص عبارته هكذا: ” وروى الحاكم في كتاب الفتن والملاحم من المستدرك عن عبد الرحمن بن عوف أنه قال: كان لا يولد لاحد مولود الا أتى به للنبى – (صلعم) – فيدعو له فأدخل عليه مروان ابن الحكم فقال: هو الوزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون (ثم قال: صحيح الاسناد وروى بعد بيسير) عن محمد بن زياد قال: لما بايع معاوية لابنه يزيد قال: مروان سنة أبى بكر وعمر فقال عبد الرحمن بن أبى بكر: سنة هرقل وقيصر فقال له مروان: أنت الذى أنزل الله فيك: والذى قال لوالديه: اف لكما، فبلغ ذلك عائشة فقالت: كذب والله ما هو به ولكن رسول الله – (صلعم) – لعن أبا مروان ومروان في صلبه ثم روى الحاكم عن عمرو بن مرة الجهنى وكانت له صحبة قال: ان الحكم بن أبى العاص استأذن على رسول الله (صلعم) فعرف صوته فقال (صلعم): ائذنوا له لعنة الله عليه وعلى من يخرج من صلبه الا المؤمن منهم وقليل ما هم، يشرفون في الدنيا ويضيعون في الاخرة ذو ومكر وخديعة يعطون في الدنيا ومالهم في الاخرة من خلاق. قال ابن ظفر: كان الحكم بن أبى العاص يرمى بالداء العضال وكذلك أبو جهل “. أقول: من أراد التحقيق الدقيق في ترجمة مروان بن الحكم فليراجع شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور للحاج ميرزا ابى الفضل الكلانترى (ره) فانه خاض في البحث عنه بما لا مزيد عليه في شرح تلك الفقرة من الزيارة: ” ولعن الله آل مروان ” (انظر ص 155 – 150 من النسخة المطبوعة). فائدة ذكر الطبري المسترشد (ص 9 – 29) نظائر لما ذكره المصنف (ره) هنا.

[ 91 ]

ذكر بعض علمائهم وفقهائهم منهم منصور بن المعتمر وكان شرطيا ” لهشام بن عبد الملك 1 بأخذ أرزاقه 2. ومن علمائهم وفقائهم سعيد بن جبير 3 وكان على عطاء الخيل 4 في زمن الحجاج وقبل ذلك غزا 5 الروم مع يزيد بن معاوية، وتخلف عن الحسين، وخرج مع القراء على الحجاج.


1 – في اوائل المسترشد (ص 12): ” ومن رواتكم منصور بن المعتمر وكان شرطيا ” لهشام بن عبد الملك “. 2 – كذا. 3 – في اوائل المسترشد (ص 12 من النسخة المطبوعة): ” ومن رواتكم وفقهائكم سعيد بن جبير وكان على عطاء الخيل في زمن الحجاج، وغزا الروم مع يزيد بن معاوية: وتخلف عن الحسين، وخرج مع القراء على الحجاج “. 4 – في تاريخ الطبري ” وكان على عطاء الجند “. قال الطبري في تأريخه ضمن حوادث سنة اربع وتسعين ” وفى هذه السنة قتل الحجاج سعيد بن جبير وكان سبب قتل الحجاج اياه خروجه عليه مع من خرج عليه مع عبد الرحمن بن محمد بن الاشعث وكان الحجاج جعله على عطاء الجند حين وجه عبد الرحمن إلى رتبيل لقتاله فلما خلع عبد الرحمن الحجاج كان سعيد فيمن خلعه معه فلما هزم عبد الرحمن وهرب إلى بلاد رتبيل هرب سعيد. (إلى ان قال) قال وهب بن جرير حدثنا أبى قال: سمعت الفضل بن سويد قال: بعثنى الحجاج في حاجة فجئ بسعيد بن جبير فرجعت فقلت لانظرن ما يصنع فقمت على رأس الحجاج فقال له الحجاج: يا سعيد ألم اشركك في أمانتى ؟ – ألم أستعملك ؟ – ألم أفعل (إلى آخر ما قال) فيفهم من قوله: ” ألم أستعملك ” صريحا ” ان سعيدا ” كان من عمال الحجاج ” فان وفقت أترجم حال سعيد وأشرحه في تعليقات آخر الكتاب ان شاء الله تعالى. 5 – في الاصل: ” ما غزا ” والتصحيح من كتاب المسترشد وبقرينة المقام.

[ 92 ]

وقد رويتم وقرأتم في كتابه 1 الذى يسمى كتاب الجامع أن رجلا ” لو تزوج جارية رجل على عشرة دراهم لم يكن زانيا ” ولم يجب عليه الحد كان ذلك باذن سيدها ام لا، ولو أن رجلا ” لف ذكره بحريرة ثم أدخله فرج امرأة لم يكن زانيا ” ولم يجب عليه الحد، ورويتم عنه أيضا ” أنه قال: لو أن أجلا ” أتى غلاما ” فيما بين فخذيه أنه لا يجب عليه الحد وأنه لغو 2 أتاه. ومن علمائكم يزيد بن هارون الواسطي وكان على قهرمة الحسن بن قحطبة 3، ويزيد بن هارون الذى طعن على [ شيعة ] على – عليه السلام – قاطبة حتى لم يترك حجازيا ” ولا شاميا ” ولا عراقيا ” الا طعن عليه بقوله الذى حفظ عليه في مجلسه على رؤس الأشهاد حتى قال: من أخذ بالنبيذ في قول أهل الكوفة وبالسماع في قول أهل المدينة وبالمتعة في قول أهل مكة فهو أفسق الفاسقين فيكف جاز له [ أن ] يروى عن قوم ان أخذ بقولهم كان فاسقا ” ؟ ! فتفهموا أيتها الشيعة هذه النكت وناظروهم فان جميع ما رويناه في كتابنا هذا من رواياتهم وليس لأهل بيت رسول الله – صلى الله عليه وآله –


1 – هذا الضمير يرجع بناء على ظاهر الحال إلى سعيد بن جبير ولكن يستبعد منه ان يكون له كتاب يسمى بالجامع ويؤيده أن هذه الامور نسبها أبو جعفر الطبري الشيعي إلى أبى – حنيفة ونص عبارته في اوائل المسترشد هكذا (ص 17 من طبعة النجف): ” ومن رواتكم وفقهائكم أبو حنيفة الذى زعم أن اشعار البدن مثلة ولا اشعار وقد روت عائشة أن النبي – صلى الله عليه وآله – كان يشعر بدنته، وقال أبو حنيفة: لو أن رجلا تزوج أمه على عشرة دراهم لم يكن زانيا ولم يجب عليه الحد، ولو أن رجلا لف ذكره بحريرة ثم أدخله فرج امرأة لم يكن زانيا ولم يجب عليه الحد، ولو أن رجلا غاب عن امرأته عشرين سنة وبها حبل فان الحبل منه وان كان في جيش معروف ويشهد أصحابه أنه لم يزل في عسكرهم، وكذلك لو قدم ومعه ابن سنة وأكثر ان الولد ولده، وزعم أن من أتى امرأة أو غلاما ” بين افخادهما فلا حد عليه ” فيظن بل يقطع أن هنا في المتن سقطا ” ونقصا “. 2 – في الاصل: ” لقوا “. 3 – ذكره الطبري في المسترشد (ص 11).

[ 93 ]

ولا لأحد من علماء الشيعة ههنا ذكر أو خبر يؤثر 1 وانما افتضحوا من أخبارهم التى أوردوها وأحاديثهم التى تقولوا بها 2، فعن هؤلاء أخذوا أديانهم وأحكامهم، وبهم اقتدوا وآثارهم اتبعوا، فهم الأئمة الراشدون عندهم وأما نحن فانا نأتم بأئمتنا من أهل بيت نبينا ونقتدى بهم فهل سمعتم أو روى لكم عن أحد من أئمتنا – عليهم السلام – أنهم فعلوا شيئا ” استحسنوه 3 كما استحسنه علماؤهم وفقاؤهم والله عزوجل نسأل التأييد والتوفيق لأرشد الامور برأفته ورحمته انه ولى قدير. رجع القول إلى الاحتجاج عليهم من عوامهم قال واضع هذا الكتاب 4 ]: قلنا للمرجئة: ما الذى نقمتم على الشيعة حتى 6 أخرجتموهم من ان يكونوا كسائر هذه الفرق الذين خالفوكم ولا يكونوا من الخلاف على أكثر مما وصفناه منهم ؟ قالوا: على طعنهم على أبى بكر وعمر وخروجهم من الجملة التى [ بنى عليها أمر الجماعة وأهل السنة، وإذا ” أهل السنة عندهم 7 ] الذين وصفناهم في أول كتابنا أنهم


1 – في الاصل: ” يأثره “. 2 – كذا في الاصل 3 – في الاصل: ” واستحسنوه “. 4 – فليعلم أن ما بين المعقفتين اللتين اوليهما وقعت قبل عنوان ” ذكر العلماء من أصحاب الحديث ” الذى مر ذكره في ص 56 وثانيتهما وقعت بعد هذا العنوان المذكور في المتن الحاضر أعنى قوله: ” رجع القول إلى الاحتجاج عليهم من عوامهم، قال واضع هذا الكتاب ” في نسخة م فقط وليس منه أثر في باقى النسخ أعنى ج ح س ق مج مث. 5 – ج ح س ق مج مث: ” فقلنا لهم “. 6 – ج ح س ق مج مث: ” حين “. 7 – غير م: ” عليها بنى أمر الجماعة والسنة وأهل السنة “.

[ 94 ]

يقولون: ان الله لم يبعث نبيه – صلى الله عليه وآله – إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من أمر دينهم وأنه تعبد خلقه بما لم يبينه لهم وتجهيل 1 نبيه صلى الله عليه وآله بأنه لم يكن يعرف جميع الطاعة من المعصية ولم يكمل لهم ما أتاهم [ به 2 ] حتى أكمله لهم في قولهم الصحابة والتابعون 3 ومن بعدهم ممن استنبطوا بآرائهم. فقالت المرجئة 4: قد رأينا مباينة هذه الفرق لكم فما قولكم الذى عليه تعتمدون حتى يكون جوابكم عما به تقرون على ما به تقرون [ وعلى ما تحبون 5 ] لا على ما ينسبكم إليه من خالفكم من هذه الفرق التى وصفنا ؟ قالوا: نقول: ان الله جل ثناؤه تعبد خلقه بالعمل بطاعته واجتناب معصيته على لسان نبيه – صلى الله عليه وآله – فبين لهم جميع ما احتاجوا 6 إليه من أمر دينهم صغيرا ” كان أو كبيرا ” فبلغهم اياه خاصا وعاما ولم يكلهم فيه إلى آرائهم 7 ولم يتركهم في عمى ولا شبهة، علم ذلك من علمه وجهل ذلك 8 من جهله فاما ما بلغه 9 عاما ” فهو ما الامة عليه من الوضوء 10 والصلوة والخمس والزكوة والصيام والحج والغسل من الجنابة واجتناب ما نهى الله عنه في كتابه من الزنا والسرقة والاعتداء والظلم وأكل مال اليتيم وأكل الربا [ وقذف المحصنات 11 ] وما أشبه ذلك مما يطول شرحه


1 – كذا. ولعله كان: ” ويجهلون “. 2 – ليس في م. 3 – هده العبارة مشوشة في النسخ ففى م: ” حتى أكمله في قول الصحابة والتابعين من بعدهم ما استنبطوا بآرائهم ” وفى مج مث س ق ج: ” حتى أكمله لهم في قولهم الصحابة والتابعين ومن بعدهم مما استنبطوا برأيهم ” والمتن مطابق لنسخة ح الا في ” آرائهم ” فان فيها ” برأيهم “. 4 – ج ح مج مث س ق: ” فقيل للشيعة “. 5 – في م فقط. 6 – غير م: ” يحتاجون “. 7 – في النسخ:: ” إلى رأيهم “. 8 – غير م: ” وجهله “. 9 – كذا في م وفى سائر النسخ ” أبلغهم “. 10 – م: ” القول “. 11 – في م فقط

[ 95 ]

وتفسيره وهو معروف عند الخاصة والعامة. وأما ما بلغه 1 خاصا ” 2 فهو ما وكلنا إليه قوله عزوجل 3: أطعيوا الله وأطيعوا الرسول واولى الامر منكم 4 وقوله عزوجل: فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون 5 فهذا خاص لا يجوز أن يكون من جعل الله له الطاعة على الناس داخلا ” 6 في مثل ما 7 هم فيه من المعاصي وذلك لقول الله جل ثناؤه: واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قال: انى جاعلك للناس اماما ” قال: ومن ذريتي قال: لا ينال عهدي الظالمين 8 [ علمنا 9 ] أن الظالمين ليسوا بأئمة يعهد إليهم في العدل على الناس وقد أبى الله أن يجعلهم أئمة ثم أعلمنا 10 بقوله – تبارك وتعالى: ان الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها وإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل ان الله نعما يعظكم به ان الله كان سميعا ” بصيرا ” 11 ان ذلك عهد من الله تعالى عهده إليهم لم يعهد هذا العهد الا [ إلى الأئمة الذين يحكمون بالعدل ولا يجوز أن يأمر بالعدل من لا يحسنه 12 ] وانما أمر أن يحكم بالعدل من يحسن أن يحكم بالعدل [ فعلمنا ] من قوله تعالى ومما قال 13 رسول الله – صلى الله عليه وآله -: لا يزنى الزانى حين يزنى وهو مؤمن ولا يسرق حين يسرق وهو مؤمن، ولا يشرب الخمر حين يشرب وهو مؤمن [ ولا يقتل مؤمنا “


1 – غير م: ” أبلغهم “. 2 – م: ” خاصة “. 3 – ح ج مج مث ق س: ” من قوله تعالى “. 4 – من آية 59 سورة النساء وصدرها: ” يا أيها الذين آمنوا “. 5 – ذيل آية 43 سورة النحل. 6 – غير م: ” أن يدخل “. 7 – م: ” فيما “. 8 – آية 124 سورة البقرة. 9 – مث ح فقط. 10 – غير م ” وعلمنا “. 11 – آية 58 سورة النساء. 12 – غير م (بدل ما بين المعقفتين): ” الا أئمة يحسنون أن يحكموا بالعدل ولا أن يأمر أن يحكم بالعدل من لا يعرف العدل ولا يحسنه “. 13 – ح ج س ق مج مث: ” ومن قولهم ايضا ” ما قال “.

[ 96 ]

متعمدا ” وهو مؤمن 1 ] وهكذا [ أن ] [ الامام لا يكون اماما ” حتى يتبرأ من الظلم ويؤدى الامانة إلى البر والفاجر 2 ]. قيل لهم: ما 3 تقولون فيما وصفكم به من خالفكم من الوقيعة في أبى بكر وعمر والصحابة ؟ قالوا 4: معاذ الله أن نقع في أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – وأن نرفع أحدا ” منهم فوق مرتبته أو نحطه عنها 5 أو نصفه بغير فعله ولكنا رأينا أقواما ” [ تجاوزوا بهم مراتبهم وحطوا آخرين عن مراتبهم 6 ] وكان بنا إلى تمييزهم أعظم الحاجة لنعلم من الذين 7 أمرنا الله تعالى


1 – ليس في م. 2 – ج ح س ق مج مث (بدل ما بين المعقفتين): ” ويتبرأ من الظلم والغشم وتوجب اداء الامانة إلى البر والفاجر وتوجب الورع في صغير الامر من الدين وجليله وغض البصر والنظر فما فوقهما “. 3 – غير م: ” فما “. 4 – غير م: ” فقالوا “. 5 – غير م ” عن مرتبته ” قال المجلسي في ثامن البحار في آخر باب افتراق الامة بعد النبي صلى الله عليه وآله بعد نقل أخبار كثيرة من طرق الخاصة والعامة في حق الصحابة ما نصه: (ص 8 من طبعة أمين الضرب). ” اعلم أن أكثر العامة على أن الصحابة كلهم عدول وقيل: هم كغيرهم مطلقا وقيل: هم كغيرهم إلى حين ظهور الفتن بين على – عليه السلام – ومعاوية وأما بعدها فلا يقبل الداخلون فيها مطلقا ” – وقالت المعتزلة: هم عدول الا من علم أنه قاتل عليا – عليه السلام – فانه مردود، وذهبت الامامية إلى أنهم كسائر الناس من أن فيهم المنافق والفاسق والضال بل كان اكثرهم كذلك ولا أظنك ترتاب بعد ملاحظة تلك الأخبار المأثورة من الجانبين المتواترة بالمعنى في صحة هذا القول وسينفعك تذكرها في المطالب المذكورة في الابواب الاتية ان شاء الله تعالى “. أقول: لابن طاووس ايضا ” كلام نفيس في هذا الامر ونذكره في تعليقاتنا على الايضاح ان شاء الله تعالى. 6 – غير م: ” تخطوا بهم مراتبهم وحطوا بعضهم دون مرتبته “. 7 – غير م: ” الذى “.

[ 97 ]

بطاعتهم ومسألتهم ومن الذين قص الله علينا نبأهم في قوله عزوجل: ومن الناس من يقول آمنا بالله وباليوم الآخر وما هم بمؤمنين * يخادعون الله والذين آمنوا وما يخدعون الا أنفسهم وما يشعرون * في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ” ولهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون * وإذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا انما نحن مصلحون * ألا انهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون * وإذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا أنؤمن كما آمن السفهاء ألا انهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون * وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن * الله يستهزئ بهم ويمدهم في طغيانهم يعمهون * اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم وما كانوا مهتدين * مثلهم كمثل الذى استوقد نارا ” فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم وتركهم في ظلمات لا يبصرون * صم بكم عمى فهم لا يرجعون 1 وقوله تعالى: ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ويتبع كل شيطان مريد 2 كتب عليه أنه من تولاه فأنه يضله ويهديه إلى عذاب السعير 3 وقوله تعالى: ومن الناس من يعبد الله على حرف فان أصابه خير اطمأن به وان أصابته فتنة انقلب على وجهه خسر الدنيا والاخرة ذلك هو الخسران المبين 4 وقوله تعالى: ومن الناس من يجادل في الله بغير علم ولا هدى ” ولا كتاب منير * ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له في الدنيا خزى ونذيقه يوم القيامة عذاب الحريق * ذلك بما قدمت يداك وأن الله ليس بظلام للعبيد 5 وقوله تعالى: ومن الناس من يتخذ من دون الله أندادا ” يحبونهم كحب الله والذين آمنوا أشد حبا لله ولو يرى الذين ظلموا إذ يرون العذاب أن القوة لله جميعا ” وأن الله شديد العذاب * إذ تبرأ الذين اتبعوا من الذين اتبعوا ورأوا العذاب وتقطعت بهم الاسباب * وقال الذين اتبعوا لو أن لنا كرة ” فنتبرأ منهم كما تبرأوا منا كذلك يريهم الله أعمالهم حسرات عليهم وما هم بخارجين من النار 6


1 – احدى عشرة آية من سورة البقرة (من آية 8 إلى 18). 2 و 3 – آية 3 و 4 سورة الحج. 4 – آية 11 سورة الحج. 5 – آية 8 و 9 و 10 سورة الحج. 6 – آية 165 إلى 167 سورة البقرة.

[ 98 ]

وقوله تعالى: ومن الناس من يعجبك قوله في الحيوة الدنيا ويشهد الله على ما في قلبه وهو ألد الخصام * وإذا تولى سعى في الأرض ليفسد فيها ويهلك الحرث والنسل والله لا يحب الفساد * وإذا قيل له اتق الله أخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم ولبئس المهاد 1 وقوله تعالى: ومنهم الذين يؤذون النبي ويقولون هو أذن قل أذن خير لكم يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين ورحمة للذين آمنوا منكم والذين يؤذون رسول الله لهم عذاب أليم 2 وقوله تعالى: وممن حولكم من الاعراب منافقون ومن أهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون إلى عذاب عظيم 3 وقوله تعالى: ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم ازدادوا كفرا ” لم يكن الله ليغفر لهم ولا ليهديهم سبيلا * بشر المنافقين بأن لهم عذابا اليما 4 وقوله تعالى: لا يتخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين ومن يفعل ذلك فليس من الله في شئ الا أن تتقوا منهم تقاة ويحذركم الله نفسه والى الله المصير 5 وقوله تعالى: يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين أولياء من دون المؤمنين أتريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطانا ” مبينا ” 6 وقوله تعالى: الذين آمنوا يقاتلون في سبيل الله والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت فقاتلوا أولياء الشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا ” 7. [ فتفهموا هذه الآيات فانا قد 8 ] رأيناهم قاتل بعضهم بعضا ” [ في آيات من 9


1 – آية 204 و 205 و 206 من سورة البقرة فليعلم أن في نسخة م بعد قوله ” من المهاد ” هذه الاية: ” ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله والله رؤف بالعباد (آية 207 سورة البقرة) “. 2 – آية 61 سورة التوبة. 3 – آية 101 سورة التوبة. 4 – آية 137 و 138 سورة النساء. 5 – آية 28 سورة آل عمران. 6 – آية 44 سورة النساء، فليعلم أن هذه الاية في نسخة م فقط. 7 – آية 76 من سورة النساء. 8 – هذه عبارة نسخة م وبدلها في مج مث ج س ح ق ” وقد “. 9 – ج س ق مج مث، ” في “. (*)

[ 99 ]

كتاب الله شبه ما ذكرنا 1 ] فاحتجنا أن نميزهم 2 بفعالهم 3 لنعلم من المفروض 4 علينا طاعتهم من الذين أوقع الله عليهم التهمة في قوله: ومن الناس، ومن الناس 5، فلما ميزناهم بفعالهم 6 وجدنا رسول الله – صلى الله عليه وآله – قد أخرج عليا ” – عليه السلام – من التهمة التى أوقعها على الناس ولم يسمهم [ لما خصه به حين نصبه 7 ] علما يوم غدير خم 8 وأمر أن ينادى بالصلوة جامعة فلما اجتمع الناس قام خطيبا ” فحمد الله وأثنى عليه ثم قال: أيها الناس ألستم تعلمون أنى أولى بكم من أنفسكم ؟ – قالوا: اللهم نعم، فقال: اللهم اشهد ثم أخذ بيد على – صلوات الله عليه – فرفعها حتى رأى الناس بياض ابطيهما – صلى الله عليهما – ثم قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، [ لما برئ من التهمة وخرج منها بقيت معلقة ” بغيره فوالينا 9 ] من والاه وعادينا من عاداه وعرفنا به الحق من الباطل 10 فمن والاه فقد [ والى الله 11 ورسوله ومن عاداه فقد عادى الله ورسوله، ومن


1 – ما بين المعقفتين ليس في م. 2 – ح ج س ق مج مث (إلى تمييزهم). 3 – ليس في م. 4 – ج س ق مج مث: ” المفروضة “. 5 – اشارة إلى الايات السابقة مصدرة بهذا التعبير. 6 – م ” فلما ميزنا أفعالهم “. 7 – مج مث ج ح س ق بدل ما بين المعقفتين: ” فنصبه “. 8 – حديث الغدير أظهر من الشمس وأبين من الامس فلا حاجة في مثله في مثل هذا المختصر إلى الاشارة إلى ذكر سند فمن أراد ان يعرف طرفا ” من طرقه فليراجع بحار الانوار ج 9 وعبقات الانوار، مجلدات الغدير، وغاية المرام، وكتاب الغدير ونظائرها فان في كل واحد منها كفاية للمكتفى. 9 – م: (بدلها): ” فلما خرج من التهمة والينا “. 10 – م: ” والباطل “. 11 – س ق ح ج مج مث: (بدلها): ” والى الله ومن عاداه فقد عادى الله “.

[ 100 ]

نصره فقد نصر الله ورسوله، ومن خذله فقد خذل الله ورسوله ] فنهض بنا 1 الذين عادوه يناصبوننا 2 ويلقبوننا بالألقاب ويولدون فينا الاحاديث الكاذبة ويغمصوننا 3 بالبهتان 4 فكان 5 من حاجتنا أن نسمى كل قوم بفعالهم لنعذر أنفسنا عند من أشكل عليه أمرنا مما 6 نحلنا اياه 7 المخالفون ونسبونا إليه [ فكان هذا مما احتجنا فيه إلى تمييزهم بفعالهم لا بأقاويل الرجال 8 ] والروايات الكاذبة التى تخالف ما قال الله عزوجل فأنزلنا كل رجل منهم منزلته بفعاله فوجدنا 9 الله عزوجل يقول في كتابه: لا يستوى القاعدون من المؤمنين غير اولى الضرر والمجاهدون في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم فضل الله المجاهدين بأموالهم وأنفسهم على القاعدين درجة وكلا ” وعد الله الحسنى وفضل الله المجاهدين على القاعدين أجرا ” عظيما ” 10 درجات منه ومغفرة ورحمة ” وكان الله غفورا ” رحيما ” 11 ولم – تشك الأمة في فضل جهاد على بن أبى طالب – عليه السلام – على جهاد جميع الصحابة قاطبة ” 12 فضلا ” عمن لم يضرب بسيف، ولم يطعن برمح، ولم يرم بسهم، ولم يرع 13 عدوا ” في شئ من مغازى رسول الله – صلى الله عليه وآله -.


1 – م: ” وأرى “. 2 – م: فقط. 3 – ج ” ويقمصوننا “. س مث ح ” يغمضوننا ” (بالضاد المعجمة فالمتن من ” غمصه غمصا ” إذا احتقره ولم يره شيئا ” وتهاون بحقه ” ويمكن ان يكون الاصل من ” غمزه ” (بالزاى المعجمة) ثم ليعلم أن العبارة في النسخ مشوشة فيمكن أن يكون الاصل: ” فناصبونا ولقبونا بالالقاب وولدوا فينا الاحاديث الكاذبة وغمصونا [ أو غمضونا أو قمصونا ] “. 4 – ح: ” بالتهاون “. 5 – غير م: ” وكان “. 6 – كذا في جميع النسخ. 7 – في م فقط. 8 – م (بدلها): ” فكان مما احتاجنا إلى تميز لهم بفعالهم لا إلى اقاويل الرجال “. 9 – م: ” ووجدنا “. 10 و 11 – آية 95 و 96 سورة النساء. 12 – في م فقط. 13 – ح ج س ق مج مث: ” ولم يروع ” (من باب التفعيل) أقول: ” راع ” لازم متعد ومن الثاني قول عنترة في معلقته المشهورة: ” فما راعني الا حمولة أهلها “.

[ 101 ]

وقال الله عزوجل: يا أيها الذين آمنوا إذا قيل لكم تفسحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم وإذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبير 1 ولم تشك الأمة في فضل على بن أبى طالب – عليه السلام – في العلم على جميع الصحابة 2 وقد قال الله عزوجل: هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الألباب 3 وقال الله عزوجل: أفمن يهدى إلى الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدى الا أن يهدى فمالكم كيف تحكمون 4 وقال: فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون 5 فلما ميزناهم بفعالهم 6 أحللنا كل واحد منهم محله 7 لا بالدعاوي الكاذبة والروايات 8 التى تخالف ما قال الله عزوجل: واتبعنا 9 من أبان الله فضله ووكلنا سائرهم إلى أعمالهم وسنبين من ذلك ما يعرفه من كان له قلب أو ألقى السمع وهو شهيد. قالت الشيعة 10: قلنا للمرجئة 11: لم قبلتم 12 الخلاف بعضكم 13 من بعض [ في الوضوء والصلوة


1 – آية 11 من سورة المجادلة. 2 – ح ج س ق مج مث: ” على جميعهم “. 3 – من آية 9 سورة الزمر. 4 – ذيل آية 35 سورة يونس. 5 – ذيل آية 7 سورة الانبياء وكذلك ذيل آية 43 سورة النحل. 6 – م: ” فلما ميزنا فعالهم ” وغير م ” فلما ميزهم فعالهم “. 7 – ح ج م ق مج مث: ” حل كل رجل منهم محله ونزل منزلته “. 8 – مج مث س ق ح ج: ” لا بالدعوى الكاذبة والرواية “. 9 – غير م: ” فاتبعنا “. 10 و 11 – في م فقط. 12 – م: ” قلتم ” لكن ج ح س ق مج مث: ” فقبل الناس “. 13 – غير م: ” بعضهم “.

[ 102 ]

والفروج والدماء والأموال ورضى به بعضكم 1 من بعض 2 ] حين اجتمعتم 3 على تفضيل الرجلين على على بن أبى طالب – عليه السلام – وأخرجتمونا نحن بتفصيل على (ع) على الرجلين من الملة فإذا ” تفضيلنا عليا ” على الرجلين أشد عندهم 4 من الصلوة على غير وضوء ومن ترك الفرائض [ بل هو عندهم أشد 5 ] من انكار الله عز – وجل ووصفه 6 بغير ما وصف به نفسه وتجويره 7 في حكمه وتجهيل نبيه – صلى الله عليه وآله – [ ومن نكاح الأمهات والأخوات والبنات والعمات والخالات والزنا واللواط وشرب الخمر وأكل الربا 8 ] [ وهو عندهم أشد من هدم الكعبة وأن يبنى مكانها بيت فانه لم يخرج صاحب هذه الأفاعيل 9 ] عندهم من الايمان بعد ان يشهد ان لا اله الا الله وأن محمدا ” رسول الله، وزعموا 10 أن من فضل عليا – عليه السلام – على الرجلين وان لم يعص الله طرفة عين قط 11 فيما أمره به أو 12 نهاه عنه [ أنه 13 ] مشرك حلال الدم.


1 – في النسخ: ” بعضهم “. 2 – ما بين المعقفتين ليس في م. 3 – في النسخ: ” حين اجتمعوا “. 4 – كذا صريحا ” في جميع النسخ ففى الكلام التفات من الخطاب إلى الغيبة والا كان الكلام مقتضيا ” لضمير الخطاب فلعل هذا الامر صار موجبا ” لتغيير النساخ والكتاب عبارة النسخة إلى الغائب في بعض النسخ كما أشرنا إليه. 5 – في م فقط. 6 – غير م: ” وصفته “. 7 – قال الجوهرى والفيروز ابادى: ” جوره تجويرا ” = نسبه إلى الجور “. 8 – في كثير من النسخ (بدلها): ” ومن نكاح الاباء والامهات والبنين والبنات والاخوة والاخوات ” لكن ما اخترناه للمتن موافق لما يأتي في أواخر الكتاب حرفا ” بحرف الا في ” والعمات والخالات ” فانها في م فقط. 9 – غير م (بدلها): ” وكذلك من هدم الكعبة وبنى مكانها بيتا ” لم يخرج به “. 10 – غير م: ” ويزعمون “. 11 – ” قط ” في م فقط. 12 – غير م: ” و “. 13 – ليس في م.

[ 103 ]

[ فهذه صفتنا عندهم لما خالفناهم في الرجلين وصفة هؤلاء المخالفين بالمتقدمين 1 خلاف 2 صفتنا لما أجمعوا 3 على أمر واحد من تقديم الرجلين على على بن أبى طالب – عليه السلام – 4 ] فليس من شنعة ولا قول 5 قبيح يدخل على قوم 6 في دينهم الا وقد قبلوه واحتملوه 7 ورضوا به، ونسبوا من لم يرض بما رضوا به [ من تقديم الرجلين إلى كل قبيح وشنعة 8 ]. رجع الكلام إلى مخاطبة الصنف الأول قالت الشعية للمرجئة 9: ما دعاكم إلى أن قلتم: ان الله تعالى لم يبعث نبيه إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من الحلال والحرام والفرائض والأحكام، وان رسول الله – صلى الله عليه وآله – لم يعلم ذلك، أو علمه فلم يبينه للناس حتى توفى ؟ وما الذى اضطركم 10 إلى هذا القول ؟


1 – كذا صريحا ” فلعله: ” المقدمين ” أي الذين يقدمون أبا بكر وعمر على على – عليه السلام – فيكون صفة لما قبله وهو: المخالفين “. 2 – في الاصل: ” وخلاف “. 3 – في الاصل: ” اجتمعوا “. 4 – غير م (بدلها): ” فهذه صفتنا فيما خالفناهم فيه وصفتهم فيما رضوا به من أنفسهم “. 5 – ليس في م. 6 – م: ” على قولهم “. 7 – في م فقط. 8 – غير م (بدلها): ” من القبيح والشنعة إلى كل سوء “. 9 – ح ج س ق مج مث (بدل ما بين المعقفتين): ” ثم رجعنا إلى مخاطبة الصنف الاول فقلنا لم “. فليعلم أن العالم الربانى المولى محمد محسن الفيض القاسانى – قدس الله سره – نقل كلام المصنف (ره) في الاصل الاول من كتابه الموسوم بالاصول الاصيلة من هذا الموضع أعنى ” ثم رجعنا إلى مخاطبة الصنف الاول ” إلى قوله: ” وفيما اقتصصنا ما يكتفى به من يعقل ” (انظر ص 6 – 14 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا). 10 – م: ” يضطركم “.

[ 104 ]

قالوا: لم نجد الفقهاء يروون جميع ما يحتاج إليه الناس في 1 أمر الدين والحلال والحرام عن النبي – صلى الله عليه وآله – وأن جميع ما أتانا عنه أربعة آلاف حديث فقط في التفسير والحلال والحرام والفرائض 2 من الصلوة وغيرها فلابد للناس 3 من النظر فيما لم تأتنا به الرواية عنه واستعمال الرأى فيه [ وقالوا: حجتنا في ذلك قائمة من قول النبي – صلى الله عليه وآله – 4 ] لمعاذ بن جبل لما 5 وجهه إلى اليمن قاضيا: بم 6 تقضى يا معاذ ؟ – قال: أقضى بكتاب الله 7 قال: فما لم يكن في الكتاب ؟ – قال: فبسنة رسول الله 8، قال: فما لم يكن في السنة ؟ قال: أجتهد رأيى 9 لاآلو، قال: فضرب رسول الله على صدره 10 وقال: الحمد لله الذى وفق رسول رسول الله 11 [ لما يجب 12 ] فعلمنا أنه [ يأتي في الحكم مالا يوجد في كتاب الله ولا في سنة رسول الله 13 ] وأنه لابد من استعمال الرأى ثم أكد ذلك بقوله – صلى الله عليه وآله -: انما مثل أصحابي فيكم مثل النجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم [ ثم الحجة البالغة الواضحة عن رسول الله صلى الله عليه وآله قوله 14 ] اختلاف أمتى 15 رحمة فعلمنا أنه لم يكلنا إلى رأيهم الا فيما لم يأتنا [ من عند الله ولم –


1 – غير م: ” من “. 2 – غير م: ” والفرض “. 3 – في م فقط. 4 – ح ج س ق مج مث: ” وتجويز ذلك لنا قول رسول الله “. (وفى ح: ” بقول “). 5 – مج مث ح ج س ق: ” حين “. 6 – م: ” بما “. 7 – ح ج س ق مج مث: ” بالكتاب “. 8 – ح ج س ق: ” فبالسنة “. 9 – غير مج مث م س ق ” برأيى “. 10 – في م فقط. 11 – ح ج س ق مج مث: ” رسول رسوله “. 12 – في م فقط وهنا أيضا ” يحب “. 13 – مج مث ح ج س ق: ” قد أوجب أن من الحكم ما لم يأت به في كتاب ولا في سنة “. 14 – (بدلها) في غير م: ” وقوله “. 15 – ج ح ق س مج مث: ” اختلاف أصحابي لكم “.

[ 105 ]

يبينه لنا رسول الله هذا 1 ] [ وقد تقدمنا في ذلك الصحابة الأولون حين قالوا بآرائهم في 2 ] الأحكام والمواريث والحلال والحرام فعلمنا أنهم لم يفتوا الا بما 3 هو لهم جائز وأنهم لم يخالفوا الحق ولا خرجوا منه، ولم يكونوا ليجمعوا 4 على باطل فلا لنا أن نضللهم فيما فعلوا بل علينا الاقتداء 5 بهم. قالت الشيعة: فقد اجتمعوا على يزيد بن معاوية، أخبرونا هل اجتمعوا على هدى ” أو على ضلال ؟ – قالوا: هذا ما لا نجيبكم فيه ولكن نعلم أن يد الله على الجماعة والكثرة 6 ] ولم يكن الله ليجمع امة محمد صلى الله عليه وآله على ضلال. قيل لهم 7: ان أكذب الروايات وأبطلها ما نسب الله عزوجل فيه إلى الجور ونسب نبيه – صلى الله عليه وآله – فيه إلى الجهل، وفى قولكم: ان الله عزوجل لم يبعث نبيه صلى الله عليه وآله إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه تجوير له في حكمه وتكذيب له في قوله: اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام دينا ” 8 فليس تخلو الاحكام أن تكون من الدين أو ليست من الدين، فان كانت من الدين فقد أكملها الله وبينها لنبيه، وان كانت الأحكام ليست عندكم من الدين فلا حاجة بالناس إليها، ولا يجب 9 [ عليكم في قولكم أن يحكم عليها بما ليس من الدين 10 ] وهذه شنعة 11 لو دخلت على


– 1 مج مث ح ج س ق (بدلها): ” به ولم يبينه لنا “. 2 – م (بدلها): ” في ذكر الصحابة الاولين فيما قالوا فيه برأيهم من “. 3 – ج ح س ق مج مث: ” لم يفعلوا الا ما “. 4 – في النسخ: ” ليجتمعوا “. 5 – مج مث ح ج س ق: ” فاقتدينا “. 6 – ح ج س ق مج مث: ” ومن ذلك أنا الجماعة والكثرة ويد الله على الجماعة ” (لكن ح بدل: ” ومن ذلك ان الجماعة “: ” من قولهم “). 7 – ليس في م. 8 – من آية 3 سورة المائدة. 9 – ج ق: ” ولا بحث “. 10 – غير م (بدلها): ” في قولكم عليهم بما ليس من الدين (مج: في الدين) “. 11 – ح مث س: ” شنيعة “.

[ 106 ]

اليهود والنصارى في دينهم لتركوا دينا ” 1 يدخل عليهم فيه مثل هذه الشنعة 2 وهذه الشنعة تتصل بمثلها من تجهيلكم النبي – صلى الله عليه وآله – [ وادعائكم استنباط ما لم يكن يعرفه 3 ] من فروع الدين ويحق 4 الشيعة الهرب [ مما أنتم مقيمون عليه 5 ] مما أقررتم به من هاتين الشنعتين 6 اللتين فيهما الكفر بالله 7 عزوجل وبرسوله – صلى الله عليه وآله. [ 8 ووقوفكم عند يزيد وبيعته واجتماع الناس عليه وهو يزيد الفجور ويزيد الغرور 9 وقد علمتم ان الحسين – عليه السلام – كان أعلم بالله وبرسوله وأتقى وأحق بهذا الأمر فتركتموه لا بل قتلتموه واجتمعتم على الضال 10 الخبيث المخبث فإذا ألزمناكم الحجة قلتم: هذا مالا نجيبكم إليه فهل أنتم الا على شفا جرف من النار لفعالكم ولو أراد لله عزوجل بكم الخير وهداكم لنصحتم أنفسكم فو الله ما الحق الا واضح بين منير، وما الباطل الا مظلم كدر وقد عرفتم موضعه ومستقره الا أن الميثاق قد تقدم في الأظلة بالسعادة والشقاوة وقد بين الله جل ذكره لنا ذلك بقوله: واذ أخذ ربك من بنى – آدم من ظهورهم ذريتهم وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة انا كنا عن هذا غافلين 11 أو تقولوا انما أشرك آباؤنا من قبل وكنا ذرية ” من بعدهم 12 فالأمرقد سبق من الله فيكم أنكم لا ترجعون لقوله: وان تدعهم إلى الهدى


1 – مج مث ج ح س ق ” لتركوا ما “. 2 – ح: ” الشنيعة “. 3 – ما بين المعقفتين ليس في م. 4 – ج ح س ق مج مث: ” وحق “. 5 – في م فقط. 6 – ح: ” من هاتين الشنيعتين “. 7 – في م: ” بالله العظيم “. 8 – فليعلم أن ما بين المعقفتين أعنى من قوله ” ووقوفكم عند يزيد ” إلى قوله: ” فلعل بقية الاحكام في القرآن الذى ذهب ” لا يوجد منه أثر في نسخ ج ح س ق مج مث بل هو في نسخة م فقط. 9 – كذا والظاهر أنه ” يزيد الخمور ” 10 – في الاصل: ” الضلال “. 11 و 12 – آية 172 و 173 سورة الاعراف وذيل الثانية ” أفتهلكنا بما فعل المبطلون “.

[ 107 ]

فلن يهتدوا إذا أبدا 1 ] [ 2 فقالت المرجئة: فلعل بقية الاحكام في القرآن الذى ذهب ؟ – قلنا لهم: فلم لم تكلفوهم أن يأتوكم بالقرآن الذى ذهب ؟ – قالوا: [ وهل ] يجوز ذلك ؟ ! قلنا لهم: وهذا الذى قلتموه من الرأى أشد من ذلك لأنه لا يجوز لهم أن يأتوكم بالقرآن


1 – من آية 57 سورة الكهف، وهنا تم ما كان في م فقط. 2 – من هنا تغاير كثير في العبارة بين نسخة م وسائر النسخ بحيث يفضى ذكر الاختلاف إلى طول بل لا يفهم من كثرتها مطلب فالاولى أن تذكر عبارة نسخة م بتمامها في المتن وعبارة سائر النسخ في ذيل الصفحة حتى ينتهى التغاير فما في الذيل عبارة ح ج س ق مج مث: [ ولقد أقررتم انكم لم تجدوا ما هو أظهر 1 من الفتيا في الحلال والحرام وهو ما زعمتم أنه ذهب من القرآن ثم لم يوحشكم ذلك 2 فلم لا كلفتموهم أن يأتوكم بالقرآن الذى ذهب أو بمثله من تلقاء أنفسهم 3 كما 4 أتوكم بالحلال والحرام من تلقاء أنفسهم فما هذا والفقه الا في مجرى واحد وانما هو أمر ونهى ولو 5 لم تدعوا أنه لم يأت بقرآن الا [ ما ] في أيديكم ولكنكم لم تجدوا بدا لظهور الأمر بأن تقروا بما عجز عنه أولوكم من جمع القرآن وضيعوه وكذلك السنة التى جهلتموها قد أتى بها الرسول – صلى الله عليه وآله – في كل حلال وحرام ولكن كثر أتباعكم فطلبتم فوق أقداركم فكيف جاز أن تضيعوا القرآن ولا يجوز أن تضيعوا السنة ؟ ! ولما عجزتم عن جميع السنة كما عجزتم عن جميع القرآن أحلتم 6 بالأحاديث الكاذبة على النبي – صلى الله عليه وآله – وعلى تجهيله وعجزه عما يحتاج الناس إليه، وأحلتم على السنة بنقصها وأنها لم تكمل ]. 1 – ح: ” أقرب “. 2 – ليس في ح. 3 – ح س ق مج مث: ” أنفسكم “. 4 – مج: ” فما “. 5 – مث ح: ” ولم “. 6 – في النسخ: ” إذ أحلتم “.

[ 108 ]

لأن القران هو من عند الله والرأى في الحلال والحرام صعب 1 لأن الحلال والحرام هو من عند الله عزوجل لا من قول [ من ] يخطى ويصيب، فهم لم يكلفوهم أن يأتوهم بالقرآن الذى ذهب أو بمثله من تلقاء أنفسهم كما أتوهم بالحلال والحرام من تلقاء أنفسهم فما هو الا في مجرى واحد انما هو أمر ونهى ولكنكم لم تجدوا بدا ” من أن تقروا بالقرآن الذى عجزتم عن تأويله أنتم وآباؤكم الأقدمون، وهذا القرآن بكماله وتمامه وحرامه وحلاله 2 بلا اختلاف ولا تنازع عند الأئمة – عليهم السلام والصلوات من الله والرحمة والبركات – فحرمتم معرفته بجحودكم الامام وتضييعكم الحق وقد عرفتم موضعه فلم يهدكم الله كما قال عزوجل: وجعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه وفى آذانهم وقرا ” وان تدعهم إلى الهدى فلن يهتدوا إذا ” أبدا ” 3 وكذلك السنة التى جهلتموها وقد أبانها رسول الله – صلى الله عليه وآله – في كل حلال وحرام ولكن كثر [ اتباعكم 4 ] فطلبتم فوق أقداركم فكيف جاز لكم أن تضيعوا أكثر القرآن ولا يجوز أن تضيعوا أكثر [ السنة 5 ؟ ! ] ولما عجزتم عن [ جميع 6 ] السنة كما عجزتم عن جميع القرآن ولم تكن في القرآن حيلة احتلتم بالأحاديث الكاذبة عن 7 النبي – صلى الله عليه وآله – على تجهيله وعجزه عما يحتاج الناس إليه واحتلتم على السنة بنقصها 8 وأنها لم تكمل 9 ]. ثم انظروا فيما جهل أصحابكم من السنة وعجزوا [ عنه هل خفى عن صاحبنا


1 – كذا في الاصل صريحا ” ولعله: ” أصعب “. 2 – كذا ولعله كان: ” وحلاله وحرامه “. 3 – من آية 58 سورة الكهف. 4 – ليس في م. 5 – ليس في م. 6 – ليس في م. 7 – كذا والظاهر: ” على ” كما في سائر النسخ. 8 – في جميع النسخ ” ينقضها ” (بالضاد المعجمة) وهى مصحفة بالقطع واليقين بقرينة ما بعده. 9 – هنا تم ما كنا بصدد نقل ما في النسخ بكلتا العبارتين فنشرع الان في تلفيق النسخ فيما يذكر في المتن. (*)

[ 109 ]

منه شيئ، هذا باجماع الأمة 1 ] [ إذ ما من شيئ منها الا و 2 ] قد وجدوه عند صاحبنا وأنه كان [ يردهم إلى الحق إذا أخطأوا 3 ] [ وقد كانوا يسألونه فيجدون عنده جواب ما يضطرون إليه 4 ] ثم يتلاحون 5 في بعضه 6 [ فيمضون ما كان من رأيهم 7 ] كراهة أن ينسب العلم كله إلى صاحبنا 8 [ فيميل كل انسان إليه 9 ] ولو سألوه [ عن الحلال والحرام والمواريث والأحكام 10 ] لوجدوا عنده البيان [ بما قد استغنت به الشيعة عن الراى 11 ]. وفيما ادعيتم [ أيها المرجئة 12 ] من قول النبي – صلى الله عليه وآله – لمعاذ [ تكذيب بما 13 أنزل الله وطعن على رسوله 14 ] فأما ما كذبتم به من كتاب الله فما قدمناه 15 في صدر كتابنا هذا 16 من قوله تعالى: وأن احكم بينهم بما أنزل الله ولا تتبع أهواءهم واحذرهم أن يفتنوك عن بعض ما أنزل الله اليك 17 فان تولوا فاعلم أنما يريد الله أن


1 – غير م (بدلها): ” عن شئ “. 2 – ليس في م. 3 – ج ح س ق مج مث (بدلها): ” يردهم عن الامر “. 4 – غير م (بدلها): ” فلا يجدون الحق غيره “. 5 – م: ” يتداخنون “. 6 – م: ” نقضه “. 7 – ما بين المعقفتين ليس في م. 8 – غير م: (مكان ” إلى صاحبنا “): ” إليه “. 9 – في م فقط. 10 – في م فقط. 11 – ليس في م. 12 – في م فقط. 13 – ح: ” لما “). 14 – ليس في م. 15 – ح ج س ق مج مث وسفينة النجاة للفيض (ص 107، س 1): ” قد بيناه ” لكن في الاصول الاصيلة له (ص 7، س 14) كما في المتن وهو الصحيح الصريح. 16 – ” هذا ” في م فقط. 17 – اكتفى في نسخ س ق ج ح مج مث من نقل الايتين المشار اليهما في الذيل إلى هنا أعنى قوله: ” اليك “.

[ 110 ]

يصيبهم ببعض ذنوبهم وان كثيرا ” من الناس لفاسقون 1 أفحكم الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكما لقوم يوقنون 2 وقوله تعالى: انا أنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك الله ولا تكن للخائنين خصيما ” * واستغفر الله ان الله كان غفورا ” رحيما * ولا تجادل عن الذين يختانون أنفسهم ان الله لا يحب من كان خوانا ” أثيما ” 3 * وقوله تعالى: وما اختلفتم فيه من شيئ فحكمه إلى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت واليه انيب 4 وقوله تعالى: ولا يشرك في حكمه أحدا ” 5 * واتل ما اوحى اليك من كتاب ربك لا مبدل لكلماته ولن تجد من دونه ملتحدا 6 وقوله تعالى: ألا له الخلق والامر تبارك الله رب العالمين 7 وقوله تعالى: ألا له الحكم وهو أسرع الحاسبين 8 وقوله تعالى: له الحكم واليه ترجعون 9 فاصبر لحكم ربك ولا تطع منهم آثما ” أو كفورا ” 10 وما أشبهه 11 مما يدل في الحكم 12 على ان الحكم لله وحده وزعمتم ان 13 ليس في الكتاب ولا فيما أنزل الله 14 على نبيه صلى الله عليه وآله ما يحكم به بين الناس فيما اختلفوا فيه. [ وأخرى فلئن كان 15 ] معاذ بن جبل يهتدى 16 إلى ما لو يوح الله عزوجل إلى نبيه صلى الله عليه وآله [ ويحكم به بين الناس 17 ] وأنه يهتدى بغير ما [ هدى به رسول الله 18 ]


1 و 2 – آية 49 و 50 سورة المائدة. 3 – ثلاث آيات متواليات من سورة النساء (آية 105 و 106 و 107). 4 – آية 10 سورة الشورى. 5 و 6 – ذيل آية 26 مع آية 27 سورة الكهف، والاية الثانية في م فقط. 7 – ذيل آية 54 سورة الاعراف (وليست في غير م). 8 – ذيل آية 62 سورة الانعام. 9 – ذيل آية 88 سورة القصص. 10 – آية 24 سورة الدهر، فليعلم أن في غير نسخة م (أعنى نسخ ج ح س ق مج مث) اكتفى من الايات المذكورة في المتن بنقل بعضها. 11 – م: ” وما أشبه “. 12 – غير م: ” في الكتاب يدل “. – 13 غير م: ” فزعمتم أنه “. 14 – ح: ” أنزله “. 15 – ح ج س ق مج مث: (بدلها): ” وأن “. 16 – م: ” يهدى “. 17 – في م فقط. 18 – غير م: ” اهتدى به النبي “.

[ 111 ]

– صلى الله عليه وآله – [ ان له ] لشأنا ” عجيبا ” لأنكم أوجبتم 1 لمعاذ أن رأيه في الهدى كالذى أوحى الله عزوجل إلى نبيه – صلى الله عليه وآله – فزعمتم أن مرتبته فوق مرتبة النبوة إذ 2 كانت النبوة 3 بوحى تنتظر ومعاذ لا يحتاج إلى وحى بل يرى برأيه 4 من قبل نفسه وهذا عظيم عند الله جل ذكره فمثلكم 5 في ذلك كما قال الله عز وجل: ومن أظلم ممن افترى على الله كذبا ” أو قال اوحى إلى ولم يوح إليه شيئ ومن قال سأنزل مثل ما أنزل الله 6 فصار معاذ عندكم يهتدى 7 برأيه ولا يحتاج في الهدى إلى وحى ورسول الله – صلى الله عليه وآله – يحتاج إلى وحى [ وما ينطق عن الهوى * ان هو الا وحى يوحى * علمه شديد القوى 8 ] ولو جهد المبطلون والملحدون 9 على ابطال نبوة نبينا 10 – صلى الله عليه وآله – ما جاوزوا 11 ما وصفتموه به من تجهيله 12 صلى الله عليه وآله [ وما نسبوه الا إلى أقل مما وصفتموه [ به ] والله يسائلكم 13 عما تقلدتموه من هذه المقالة الشنيعة التى استعملتموها بعد نبيكم – صلى الله عليه وآله 14 ].


1 – غير م: ” وأوجبتم ” فقط. 2 – م: ” إذا ” 3 – ” النبوة ” ليست في م. 4 – غير م: ” بل يأتي به برأيه “. 5 – م: ” ومثلكم “. 6 – صدر آية 93 سورة الانعام. 7 – م: ” يقتدى “. 8 – ثلاث آيات من أوائل سورة النجم (آية 3 – 5) فليعلم أن هذه الايات في م فقط. 9 – غير م: ” ولو جهد المبطلون “. 10 – غير م ” على ابطال نبوته “. 11 – غير م: ” ما تجاوزوا “. 12 غير م: ” من الجهل “. 13 – كذا فان لم يكن محرفا ” من ” يسألكم فهو من ساء له بمعنى سأله، قال البستانى – في محيط المحيط: ” ساءله وسايله وعنه وبه مسألة ومسايلة بمعنى سأل ومنه قول أبى فراس العدوى: تسائلني من انت وهى عليمة * بحالى وهل حالى على مثلها نكر ” فمن أراد التحقيق فليراجع كتب اللغة. 14 – ما بين المعقفتين في م فقط، فليعلم أن تصحيح هذه القسمة من الكتاب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 112 ]

هذا وقد 1 أخبرنا الله عزوجل ان الأصل في الأختلاف في الأمم انما 2 كان بعد أنبيائهم 3 – عليهم السلام – [ كذلك قال الله عزوجل 4 ]: كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وأنزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا وما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعدما جاءتهم البينات بغيا ” بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدى من يشاء إلى صراط مستقيم 5 [ فذم الله أهل البغى وحمدتم أنتم اختلافهم 6 ] وقلتم: اختلافهم رحمة واقتديتم بالخلاف وأهل الخلاف 7 وصرفت 8 قلوبكم عمن هداه الله لما اختلف 9 فيه من الحق باذنه و يحقق ذلك 10 عليكم قول الله عزوجل ولا يزالون مختلفين 11 الا من رحم ربك ولذلك خلقهم وتمت كلمة ربك لأملان جهنم من الجنة والناس أجمعين 12 واتبعتم أهل الخلاف 13 واتبعنا من استثنى الله بالرحمة [ لهم 14 ] فلما ضاق بكم 15 باطلكم أن تقوم 16 لكم الحجة 17 أحلتم على الله عزوجل الكذب وجورتموه 18 في الحكم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قد تم يوم السبت الحادى والعشرين من شهر رمضان المبارك أعنى يوم شهادة مولانا ومولى – المتقين أمير المؤمنين على بن أبى طالب – عليه السلام – من سنة 1390 فالحمد لله على ما وفقنا لذلك في مثل هذا اليوم وتم تصحيحه الطبعى ليلة العاشوراء 10 محرم الحرام من سنة 1391. 1 – غير م (بدلها): ” وقد ثم “. 2 – في م فقط. 3 – م: ” أنبيائه “. 4 – غير م (بدلها): ” فقال “. 5 – آية 213 سورة البقرة. 6 – غير م ” فحمدتم اختلافهم “. 7 – ليس في م. 8 – غير م: ” صدفت “. 9 – غير م ” لما اختلفوا “. 10 – غير م: ” ويحقق لنا “. 11 – ذيل آية 118 سورة هود. 12 – آية 119 سورة هود. 13 – غير م: ” اهل الاختلاف “. 14 – في م فقط. 15 – ح ج س ق مج مث ” عليكم “. 16 – م: ” يقول “. 17 – م: ” بالحجة “. 18 – ح ج س ق مج مث: ” بالتجويز ” (بالزاى المعجمة).

[ 113 ]

في 1 تكليفه [ على ما ] زعمتم 2 اياكم 3 ما لم يبينه لكم وعلى نبينا صلى الله عليه وآله بالتجهيل 4 في قولكم لم يبين لنا الطاعة من المعصية [ وعلى أهل الحق والمصدقين لله ولرسوله بالعداوة والبغضاء وعلى الحق من 5 أحكام الكتاب بالعيب 6 والالحاد 7 (وأن الحق لعزيز لا يعلم به أثر الباطل 8) وفى كل باب من كتابنا هذا 9 ] شنعة عليكم لا مخرج لكم منها [ فتفهموها 10 ]. [ قالت المرجئة: من أين علينا الشنعة ؟ 11 ] قلنا لما 12 نحلتم رسول الله صلى الله عليه وآله الرضا [ بقول معاذ بن جبل 13 ] بغير ما أنزل الله و


1 – غير م: ” من “. 2 – ليس في م. 3 – غير م: ” أتاكم “. 4 – م: ” بالجهل “. 5 – في النسخ: ” و ” والتصحيح من الاصول الاصيلة للفيض (ص 8 س 17) ومن سفينة النجاة و (ص 111، س 1) أيضا له. 6 – في الاصول الاصيلة والسفينة: ” بالعبث “. 7 – فليعلم أن ما نقله المحقق الفيض (ره) في كتابة سفينة النجاة من كتاب الايضاح تم هنا وأشار إلى باقى الكلام بقوله: ” إلى آخر ما قاله من هذا القبيل مع ما فيه من التطويل سيما فيما طعن به على خبر معاذ واقتصرنا على ذلك فان القطرة تدل على الغدير والجفنة تهدى إلى البيدر الكبير ولغيره رضى الله عنه أيضا ” كلمات في ذلك (إلى آخر ما قال انظر ص 111 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1379) “. 8 – ما بين الهلالين لم يذكر في الاصول الاصيلة. 9 – م (بدل ما بين المعقفتين): ” وعاديتم أهل الحق والصادقين لله ولرسوله صلى الله عليه وآله بالعداوة والبغضاء وطعنتم عليهم وعبتموهم وفى هذا “. 10 – ليس في م وفى ح: ” فتضمروها “. 11 – ما بين الحاصرتين في م فقط. 12 – غير م: ” من ذلكم انكم). 13 – غير م: ” أن يحكم معاذ “.

[ 114 ]

زعمتم أن معاذا ” [ إذا 1 ] حكم باليمن حكما ” برأيه كان حقا ” فيجب على النبي برأيكم أن يتبع حكم معاذ [ لأنه لا يجوز للنبى أن يحكم بخلاف الحق 3 ] فصيرتم معاذا امام رسول الله 3 لا يسعه [ في قولكم 4 ] الا الاقتداء به والله عزوجل يقول: ومن أحسن من الله حكما ” لقوم يوقنون 5 فصيرتم لمعاذ حكما ” لا يحتاج معه إلى حكم الله والى ما أنزل الله فكنتم في ذلك كما قال الله عزوجل: ذلكم بأنه إذا دعى الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤمنوا فالحكم الله العلى الكبير 6 فأبيتم على الله أن يجعلوا الحكم له و جعلتموه لمعاذ ولجميع الصحابة والتابعين [ وان حرم بعضهم ما أحله بعض ثم لمن بعد التابعين 7 ] إلى يوم القيامة رضى منكم أن يكون الحكم لغير الله والله تعالى يقول: 8 ومن ولم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الكافرون 9 ومن لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الظالمون 10 ومن لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الفاسقون 11 فلئن 12 رضيتم بكتاب الله أو سخطتموه لقد لزمكم الكفر والظلم والفسق. ولقد زعمتم ان معاذا ” وجميع الصحابة 13 والتابعين حكموا بغير ما أنزل الله فبلغتم غاية الوقيعة [ فيهم والتنتقص 14 لهم 15 ] ثم جاوزتموهم 16 إلى أن نحلتم النبي –


1 – ليس في م. 2 – ليس في م. 3 – غير م: ” اماما للنبى “. 4 – ليس في م. 5 – ذيل آية 50 سورة المائدة، وصدرها ” أفحكم الجاهلية يبغون “. 6 – آية 12 سورة المؤمن. 7 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 8 – ح ج س ق مج مث (بدلها): ” وكفى بقول الله “. 9 و 10 و 11 – ذيول آيات 44 و 45 و 47 من سورة المائدة، فليعلم أن الاتيين الاخرتين ليستا في م. 12 – س ق ج مج مث: ” فلا “. 13 – غير م: ” والصحابة “. 14 – م: ” والنقص “. 15 – غير م: ” فيه والتنقص له ” وصرح في نسختي ق س بأن ضمير ” فيه ” و ” له ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 115 ]

صلى الله عليه وآله – أنه أمر به ورضيه ولا يبلغ الملحدون عشر ما 1 أنتم عليه من نقصية النبي مع وقيعتكم في الصحابة وان 2 مما يبطل ما نحلتموه النبي صلى الله عليه وآله [ والصحابة 3 ] من الرضا بالحكم بغير ما أنزل الله قول الله عزوجل: قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم والبغى بغير الحق وأن تشركوا بالله ما لم – ينزل به سلطانا ” وأن تقولوا على الله ما لا تعلمون 4 وقال عزوجل: ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون 5 متاع قليل ولهم عذاب اليم 6 فزعمتم 7 أن النبي صلى الله عليه وآله جوز لمعاذ بن جبل الحكم برأيه [ فيما حظره الله على خلقه ولم يجعل الحكم فيه الا [ إلى ] ما أراه الله نبيه وأنزله عليه وقبل ذلك 8 ] فيما 9 حظره الله على نبيه داود – عليه السلام – فقال: وداود وسليمان إذ يحكمان في الحرث إذ نفشت فيه غنم القوم وكنا لحكمهم شاهدين 10 ففهمناها سليمان وكلا ” آتينا حكما ” وعلما ” 11 وقال: يا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” يرجع إلى ” معاذ ” وليعلم أن كاتب نسخة ” مث ” كتب في هامش قول المصنف: ” فبلغتم غاية الوقيعة فيه والتنقص له ” ما نصه: ” من هنا سقطت ورقتان في النسخة المقابل بها ” فيعلم أن النسخة من الكتاب كانت قليلة جدا “. 16 – غير م: ” تجاوزتموهم ” (بضمير الجمع صريحا). 1 – مج مث: ” الا ما ” ج ق: ” الا إلى ما ” أما نسخة ح فقد سقطت الكلمتان فيها فصارت عبارتها مشوشة هكذا: ” وما يبلغ إلى ما أنتم عليه “. 2 – في م فقط. 3 – في م فقط. 4 – آية 32 سورة الاعراف. 5 و 6 – آية 116 و 117 سورة النحل. 7 – م: ” وزعمتم “. 8 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 9 – ح ج س ق مج مث ” وقبل ذلك ما “. 10 و 11 – آية 78 وصدر آية 79 سورة الانبياء. (*)

[ 116 ]

داود انا جعلناك خليفة ” في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب 1 [ فحظر عليه القول الا بالحق 2 ] وقال عزوجل: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الأدنى ويقولون سيغفر لنا وان يأتهم عرض مثله يأخذوه ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله الا الحق ودرسوا ما فيه والدار الآخرة خير للذين يتقون أفلا تعقلون 3 والذين يمسكون بالكتاب وأقاموا الصلوة انا لا نضيع أجر المصلحين 4 [ ونظير ذلك كثير في القرآن 5 ] فانظروا كيف أخذ الله عليهم ميثاق الكتاب ألا يقولوا على الله الا الحق [ وكيف زعمتم أن النبي جوز لمعاذ القول على الله برأيه ولجميع الصحابة ؟ ! ثم انظروا من الذين يمسكون بالكتاب ؟ الذين يقولون ان الحكم فيه وبه ؟ أو الذين يزعمون أن الحكم لا فيه ولا به ؟ ! وقد قال الله تعالى لنبيه 6 ]: قل انما أتبع ما يوحى إلى من ربى 7 وقال تعالى: قل ان ضللت فانما أضل على نفسي وان اهتديت فبما يوحى إلى ربى انه سميع قريب 8 فزعمتم أن الصحابة ومن بعدهم استغنوا برأيهم فكان هداهم بغير ما هدى الله عزوجل به نبيه – صلى الله عليه وآله – وأن المؤمنين اهتدوا 9 لما لم يهتد له النبي صلى الله عليه وآله [ وجعل لهم من رأيهم ما لم يجعل له من الحكم برأيه 10 ] والله يقول: وأن احكم بينهم


1 – آية 26 سورة ص. 2 – ليس في م. 3 و 4 – آية 169 و 170 سورة الاعراف. 5 – في م فقط. 6 – م (بدل ما بين المعقفتين): ” وكيف زعمتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – جوز لمعاذ القول على الله ولجميع الصحابة ثم انظروا من الذين تمسكوا بالكتاب وذكروا أن الحكم فيه كيف أثنى الله عليهم فكافأهم بالحسنى لقوله: والذين يمسكون بالكتاب وأقاموا الصلوة انا لا نضيع أجر المحسنين وقوله عزوجل ردا ” عليهم “. 7 – من آية 203 سورة الاعراف. 8 – آية 50 سورة سبأ. 9 – غير م: ” قد هدوا “. 10 – ما بين المعقفتين في م فقط.

[ 117 ]

بما أنزل الله 1، وقوله: انا أنزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما أراك الله 2 لا بما تراه أنت من نفسك، وقال تعالى: فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدى من يشاء إلى صراط مستقيم 3 فزعمتم أن النبي صلى الله عليه وآله لم يهتد لما اختلف فيه من الحق باذنه وقد هدى الله له المؤمنين فقد 4 صيرتموهم 5 في حد الربوبية وذلك أن الله جل ذكره انما تعبد خلقه بأن أمرهم ونهاهم وأحل لهم و حرم عليهم وأجرى عليهم الأحكام بذلك فوعد الثواب من أطاعه وأوعد العقاب من عصاه، وكذلك جعلتم لهم الأحكام على الناس [ الا بما أنزل الله 6 ] فمن عصاهم [ عاقبتموه وأوجبتم عليه معصية الله وعقوبة الدنيا والأخرة 7 ]. [ وأراكم قد اختلفتم الا من عصاكم في أحكامكم التى ابتدعتموها بأهوائكم وآرائكم فكفرتموهم 8 ] ومن [ أطاعكم 9 ] نسبتموه إلى السنة والجماعة وصار عندكم من أهل الثواب في الدنيا والأخرة فهل تعبد الله الا بما تعبدتموهم ؟ وهل زاد الله فيما تعبدهم به وأمرهم ونهاهم على ما صنعتم بهم ؟ ! ولقد نسبتم الصحابة والتابعين 10 إلى أنهم يعرفون الطاعة والمعصية والحكم فيهما بآرائهم 11 ودفعتم النبي صلى الله عليه وآله عن ذلك والوحى يأتيه، فئلن كانوا كما زعمتم يحسنون الحكم فيما ورد عليهم وإن ذلك ليس في [ كتاب الله ولا في سنة رسوله لقد


1 – صدر آية 49 سورة المائدة. 2 – صدر آية 105 سورة النساء، فليعلم أن الايتين في م فقط. 3 – ذيل آية 213 سورة البقرة. 4 – م: ” وقد “. 5 – م: ” صيرتموه ” وفى س ق مج مث: ” صيرتموها ” لكن في ج فوقها: ” خ ل: صيرتموهم “. وفى س ق فسرها بقوله في الهامش: ” يعنى الصحابة “. 6 – تلك الكلمات في م فقط بعد كلمة: ” الناس ” وقد سقطت مما قبلها كلمات. 7 – ما بين المعقفتين ليس في م. 8 – ما بين المعقفتين في م فقط. 9 – في غير م: ” أطاعهم “. 10 – في غير م: ” ولقد نسبتموهم “. 11 – غير م: ” برأيهم “.

[ 118 ]

وصفتموهم بالاستغناء عن بعثة النبي صلى الله عليه وآله وعن تنزيل الكتاب وإذا كانوا يعرفون كما زعمتم من الحكم ما ليس في كتاب الله ولا سنة رسوله – صلى الله عليه وآله – فلا 1 ] حاجة بهم إليه وأنزل الكتاب وهم مستغنون عنه، وذلك أن الكتاب والسنة يدلان 2 على ما يحتاج إليه الناس في أمر دينهم فان 3 كان هؤلاء يحسنون ما ليس في الكتاب والسنة 4 مما بالناس إلى الحاجة فما حاجتهم إلى الكتاب والسنة ؟ ! فلئن 5 كانت الأحكام من الدين لقد أكملها الله تعالى بقوله: اليوم أكملت لكم دينكم 6 ولئن لم تكن من الدين فما بالعباد إليها من حاجة فقد لزمكم 7 إن كانت الأحكام [ عندكم 8 ] [ من الدين 9 ] أن تقولوا: ان الله تعبد خلقه [ من الدين 10 ] بما ليس في الكتاب ولا في السنة وكفى بهذا 11 شنعة “. ولقد أوجبتم في قولكم على الله تعالى انه كان يأمر بالصغير من الأمور 12 ويتوكد به ويكون القول 13 فيه تأكيدا ” وتشديدا ” ويهمل الكبير العظيم الخطير 14 في الدين و ذلك أنه يقول جل ثناؤه: يا أيها الذين آمنوا إذا تداينتم بدين إلى أجل مسمى فكتبوه وليكتب بينكم كاتب بالعدل ولا يأب كاتب أن يكتب كما علمه الله فليكتب


1 – ج ح س ق مج مث (بدلها): ” فيما أنزل الله من كتاب ولا سنة من رسول الله صلى الله عليه وآله فلقد حكمتم بالاستغناء (لكن في ح مكانه: لقد استغنوا وأما سائر النسخ فليس فيها بدلهما شئ) عن بعثة النبي صلى الله عليه وآله وعن تنزيل الكتاب إذ كانوا يعرفون [ على ما ] زعمتم الحكم بما ليس فيهما وان في معنى قولكم ان الله يبعث النبي صلى الله عليه وآله ولا “. 2 – غير م: ” دليلان “. 3 – غير م: ” فإذا “. 4 – غير م: ” ولا في السنة “. 5 – م: ” ولئن ” 6 – من آية 3 سورة المائدة. 7 – ح ج س ق مج مث: ” فقد ألزمتكم “. 8 – ليس في م. 9 و 10 – كلتاهما في غير م. 11 – غير م: ” وكفى بها شنعة “. 12 – غير م: ” من الامر “. 12 – غير م: ” ويقول بالقول “. 14 – ح ج س ق مج مث: ” الخطب “.

[ 119 ]

وليملل الذى عليه الحق (إلى آخر الآية 1) والآية التى بعدها: وان كنتم على سفر ولم تجدوا كاتب ” ا فرهان مقبوضة فان أمن، إلى آخر الآية 2. أفيأمر جل ثناؤه بالكتابة للمال صغيرا ” كان أو كبيرا ” إلى أجله ويكل الحكم في رقبة المال إلى غيره ؟ ! ويأمر بقبض الرهان ويكل الحكم في الناس فيه 3 إلى آراء الرجال ؟ ! وقال تبارك وتعالى 4: قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم ويحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم ان الله خبير بما يصنعون 5 أفيأمر بغض الابصار ويكل الحكم في الفروج إلى آراء الرجال ؟ ! وقال عزوجل: وقل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن ويحفظن فروجهن ولا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها وليضربن بخمرهن على جيوبهن ولا يبدين زينتهن الا لبعولتهن أو آبائهن أو آباء بعلوتهن أو أبنائهن أو أبناء بعولتهن أو اخوانهن أو بنى اخوانهن أو بنى أخواتهن أو نسائهن أو ما ملكت أيمانهن أو التابعين غير اولى الاربة من الرجال أو الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء ولا يضربن بأرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن وتوبوا إلى الله جميعا ” ايها


1 – يشير به إلى بقية الاية وهى: ” وليتق الله ربه ولا يبخس منه شيئا فان كان الذى عليه الحق سفيها ” أو ضعيفا ” أو لا يستطيع أن يمل هو فليملل وليه بالعدل واستشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل وامرأتان ممن ترضون من الشهداء أن تضل احديهما فتذكر احديهما الاخرى ولا يأب الشهداء إذا ما دعوا ولا تسأموا أن تكتبوه صغيرا ” أو كبيرا ” إلى أجله ذلكم أقسط عند الله وأقوم للشهادة وأدنى ألا ترتابوا الا ان تكون تجارة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح ألا تكتبوها وأشهدوا إذا تبايعتم ولا يضار كاتب ولا شهيد وان تفعلوا فانه فسوق بكم واتقوا الله ويعلمكم الله والله بكل شي عليم (وهى آية 282 سورة البقرة). 2 – اشارة إلى بقية الاية وهى: ” بعضكم بعضا ” فليؤد الذى اؤتمن امانته وليتق الله ربه ولا تكتموا الشهادة ومن يكتمها فانه آثم قلبه والله بما تعملون عليم “. 3 – غير م: ” في رقبة المال “. 4 – في سائر النسخ ” ويقول عز وجل “، وكذلك في مشابهاته مما تقدم ويأتى. 5 – آية 30 سورة النور.

[ 120 ]

المؤمنون لعلكم تفلحون 1 وقال جل ثناؤه: يا ايها الذين آمنوا ليستأذنكم الذين ملكت أيمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلاث مرات من قبل صلوة الفجر وحين تضعون ثيابكم من الظهيرة ومن بعد صلوة العشاء ثلاث عورات لكم ليس عليكم ولا عليهم جناح بعدهن طوافون عليكم بعضكم على بعض كذلك يبين الله لكم الايات والله عليم حكيم 2 فبين 3 لهم هذا الصغير ليفعلوه أفيغار 4 جل ثناؤه عليهن 5 أن يضربن بأرجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن فيعرف 6 [ عليهن خلاخل أو جلاجل 7 ] أو يرى 8 أحد 9 حليهن أو نحورهن وشعورهن ومحاسنهن ويكل الحكم في فروجهن إلى المأمورين بغض الأبصار والمنهيين عن النظر إلى ما نهى عنه 10 ؟ ! والله ان لو أردتم أن تعيبوا رجلا ” فتبلغوا الغاية في تجهيله وقلة معرفته فيما يأتي ويذر [ ما زدتم على ما فعلتم 11 ] فقلتم 12: انه يأمر بالصغير ويهمل الكبير ويتولى الأمور الصغار ويكل كبيرها إلى عبيده لكنتم قد بلغتم الغاية في تجهيله وقد نحلتم الله تبارك وتعالى [ ذلك 13 ] [ فكيف تأنفون من 14 هذه الخصلة وتنفونها عن أنفسكم 15 ] وقد نحلتموها ربكم ؟ ! تعالى عما تقولون علوا كبيرا “.


1 و 2 – آية 31 و 58 سورة النور 3 – م: ” أفيبين “. 4 – م: ” ويعار ” ج س ق مج مث: ” ويغار “. 5 – مج م ج س مث ق: ” عليهم جل ثناؤه “. 6 – ح: ” فيعرفن “. 7 – في ج ح س ق مج مث فقط. 8 – م: ” فيرى “. 9 – في م فقط. 10 – مج مث ح ج س ق: ” عن النظر من ذلك “. 11 – في م فقط. 12 – ليس في م. 13 – ليس في م. 14 – م: ” إلى “. 15 – ح: ” اتنفون هذه الخصلة وتأنفون منها ” ج س ق مج مث: ” لتنفوا هذه الخصلة عن انفسكم وتأنفوا منها “.

[ 121 ]

ثم كذلك المواريث وأموال اليتامى [ والفروج ورق الرقاب 1 ] والطلاق والدماء وجميع الأحكام في كتاب الله عزوجل 2 والله تعالى يقول: ما فرطنا في الكتاب من شئ [ فزعمتم أنه فرط ردا ” منكم على الله وعلى رسوله بما قلتم يا أهل 3 ] السنة و الجماعة 4 والله ما قال المشركون: ليس في السماء اله ولقد أقروا بربوبيته إلا أنهم أشركوا بما 5 قالوا: ما نعبدهم الا ليقربونا إلى الله زلفى 6 [ وكذلك قلتم: ما أطعنا هؤلاء الا لتقربنا طاعتهم إلى الله 7 ] فيما أمرونا به ونهونا عنه مما 8 لم يأمر الله به ولا رسوله ولا نهى عنه هو ولا رسوله: فزعمتم أن طاعتهم تقربكم إلى الله زلفى وأنتم تقرؤون كتاب الله عزوجل وهو يقول: فاصبر لحكم ربك فانك بأعيننا 9 وقال تعالى: فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت 10 فو الله ما صبرتم لحكم الله ولا صيرتم الحكم لله ولقد صيرتم الحكم لغيره والله يقول: ومن أحسن من الله حكما ” لقوم يوقنون 11 وقال جل ذكره: ويقولون آمنا بالله وبالرسول وأطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك وما اولئك بالمؤمنين * واذ ادعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم إذا فريق منهم معرضون * وان يكن لهم الحق يأتوا إليه مذعنين * أفى قلوبهم مرض أم ارتابوا أم يخافون أن يحيف الله عليهم ورسوله بل اولئك هم الظالمون *


1 – ليس في م. 2 – في النسخ في بيان العبارة اختلاف الا انه لا يخل بالمعنى. 3 – م ” بأهل “. 4 – ح ج س ق مج مث: ” فانظروا إلى طعنكم على الله وعلى رسوله والى انتسابكم إلى الجماعة والسنة “. 5 – ح ج س ق مج مث: ” الا انهم قالوا لالهتم “. 6 – من آية 3 سورة الزمر. 7 – ما بين المعقفتين ليس في م. 8 – م: ” ما “. 9 – صدر آية 48 سورة الطور. 10 – صدر آية 48 سورة القلم. 11 – ذيل آية 50 سورة المائدة وصدرها: ” أفحكم الجاهلية يبغون “.

[ 122 ]

انما كان قول المؤمنين إذا ادعوا إلى الله ورسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا واولئك هم المفلحون * ومن يطع الله ورسوله ويخش الله ويتقه فاولئك هم الفائزون 1 فتفهموا هذه الآيات الواضحات النيرات فكيف يدعى الناس إلى الله الا أن يدعوا إلى كتابه ؟ ! فان معنى قوله: إذا دعوا إلى الله: أي إلى كتاب الله، وكيف يدعون إلى رسوله الا [ أن يدعوا إلى 2 ] سنته ؟ ! فان 3 زعمتم [ أن 4 ] من 5 الحكم ما ليس في كتاب الله ولا في سنة رسوله صلى الله عليه وآله [ فقد أبطلتم دعاء الناس إلى الله والى رسوله وما لم نورد عليكم من هذا 6 [ في ] التنزيل أكثر، ولو اقتصصنا كل ما فيه من الاحتجاج عليكم لكتبنا أضعاف ما كتبنا، وفيما اقتصصنا كفاية لمن أراد 7 الله عزوجل [ له ] الخير 8 ]. رجع الكلام منا إلى من زعم أن اختلاف أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله رحمة وأما ما زعمتم من قول النبي صلى الله عليه وآله: مثل أصحابي [ فيكم 9 ] مثل النجوم


1 – آيات متواليات من سورة النور (47 – 52). 2 – ليس في م. 3 – غير م: ” فإذا “. 4 – ليس في م. 5 – م: ” في “. 6 – أي من هذا القبيل أو من هذا الصنف. 7 – في الاصل: ” أرى “. 8 – ج ح س ق مج مث (بدل ما بين المعقفتين): ” ولو اقتصصنا كلما فيه الاحتجاج عليكم من الكتاب لكتبنا أضعاف ما كتبنا وفيما اقتصصنا ما يكتفى به من يعقل “، فليعلم أن ما أشرنا إليه فيما سبق (انظر ص 103) من أن المحقق الجليل الفيض القاسانى (ره) نقل في كتابه الاصول الاصيلة قد تم هنا ولذا أشار إليه بقوله: ” انتهى كلام الفضل ” (انظر ص 14 من النسخة المطبوعة بتحقيقنا). 9 – ليس في م.

[ 123 ]

بأيهم 1 اقتديتم اهتديتم فاختلاف أصحابي رحمة فانما قصدتم [ بذلك 2 ] الطعن عليه [ وإبطال نبوته عليه بما 3 ] لو ان الملحدين أرادوا [ أن يعيبوه وقصدوه 4 ] بما رويتم عنه لكانوا قد بلغوا الغاية في عيبه وذلكم 5 أنكم [ زعمتم 6 ] أنه في نبوته [ أمر بطاعة قوم إذا اقتدينا 7 ] بهم كنا مهتدين ثم أباح لنا دماءهم وأمرنا بقتلهم وضمن لنا الثواب على الله عزوجل [ إذا ] قاتلناهم 8 وانا بقتلنا لهم 9 مهتدون وذلك أن طلحة والزبير ومعاوية وعمرو بن العاص وعبد الله بن الزبير وعبد الله بن عمرو قاتلوا عليا – عليه السلام – [ فقتل بينهم أكثر من مائة ألف 10 ]. ثم كان عثمان قبل ذلك بالمدينة [ وأصحاب رسول الله 11 ] متوافرون [ وهم مجتمعون 12 ] وهو محصور بينهم أربعين يوما والناس في أمره بين قاتل أو خاذل أو متشرف 13 إلى هوى في قتله أو ممالأة عليه حتى كان فيمن نسبتم إلى ذلك على وطلحة والزبير وعمار فلزمكم فيما نسبتم إلى 14 النبي صلى الله عليه وآله من القول في الاقتداء


1 – ج س ق مج مث: ” بأيه “. 2 – ج ق: ” به “. 3 – ح ج س ق مج مث: ” في ابطال نبوته حتى “. 4 – ح ج س ق مج مث: ” عيبه فقصدوا له “. 5 – ح ج س ق مج مث: ” وذلك “. 6 – ح ج س ق مج مث: ” تزعمون “. 7 – ح ج س ق مج مث: ” إذا أمرنا بطاعة قوم فأخبرنا أنا إذا اقتدينا “. 8 – ح ج س ق مج مث: ” قتلناهم “. 9 – ح ج س ق مج مث: ” بقتلهم “. فلعله: ” بقتالهم “. 10 – س ق مج مث: ” مائة ألف انسان أو أكثر من ذلك “. 11 – مج مث ح ج س ق: ” والصحابة “. 12 – في م فقط. 13 – ح ج س ق: ” منسوب “. والكلمة كما في المتن بالضبط الصريح فهو من ” تشرف له واليه أي تطلع عليه ” فهو قريب من معنى ” متشوف “. 14 – مج مث ح ج س ق: ” إليه “. (*)

[ 124 ]

بهم [ أن 1 ] من اقتدى بواحد منهم في قتال الاخرين كان مصيبا ” موفقا “، وان قوما ” لو كانوا في صدر النهار مع طلحة والزبير فقتلوا من أصحاب على ألف رجل ورجعوا آخر النهار عن طلحة والزبير إلى على (ع) فقتلوا من أصحاب طلحة والزبير ألف رجل كانوا مصيبين موفقين في قتل الفريقين، وكذلك [ على قياس قولكم لو قتل طلحة والزبير عليا ” 2 ] وكذلك في قتل عثمان وممالاة أحد منهم ان هو قتل عثمان كان في ذلك مصيبا 3 موفقا “، وكذلك في قتل على ومعاوية وعمرو بن العاص و عبد الله بن عمر وأصحابهم 4 [ فما عسى هذا الملحد العائب يقول في عيبه 5 ] النبي صلى الله عليه وآله أكثر مما قلتم إنه صلى الله عليه وآله أمر 6 بالاقتداء بقوم [ ثم أمرهم فقاتلوهم وانا إذا قاتلناهم على هذه السبيل التى زعمتم انا [ كنا ] مصيبين موفقين. انظروا وابحثوا هل يقدر أحد من الملحدين ان يصد عن الدخول في الأسلام 7 بأكثر من قولكم ولو دعونا اليهود إلى الاسلام وكذلك النصارى والمجوس فاحتجوا علينا بقولكم وقالوا: أليس في نبوة نبيكم محمد – صلى الله عليه وآله – أنه أمركم بالاقتداء بأصحابه ثم أمركم بقتالهم 8 فأقررنا لهم بما أقررتم أليس قد 9 صددناهم عن الدخول في الاسلام فانظروا ما نسبتم إليه النبي صلى الله عليه وآله من الشنعة 10 وهل يمكن أحد


1 – ليس في م. 2 – مج مث ح ج س ق: ” لو قتلوا طلحة والزبير وعليا ” (ع) “. 3 – ج س ق: ” مطيعا ” “. 4 – م ” واصحابه “. 5 – ح ج س ق: ” فما كنتم تقدرون على أن تعيبوا به “. 6 – ح ج س ق مج مث: ” من ان تقولوا: أمرنا “. 7 – مج مث ح ج س ق: ” وأمرنا بقتلهم وأخبرنا أنا بقتلهم مهتدون موفقون فانظروا هل يقدر أحد على ان يصد عن الدخول في الاسلام واتباع النبي صلى الله عليه وآله “. 8 – ح ج س ق مج مث: ” بقتلهم “. 9 – ح ج س ق مج مث: ” لكنا “. 10 – ح ج س ق مج مث: ” من الشنعة وقبيح القول والفعل “.

[ 125 ]

من الملحدين ان يشنع على الاسلام وأهله بأكثر مما شنعتم 1، فلئن كنتم تعلمون ما تقولون، فما 2 قصدتم الا 3 تعييب رسول الله 4 وابطال نبوته والصد عن اتباعه، ولئن قلتم ذلك جهلا ” به لقد ركتبم عظيما ” وقلتم على الله مالا تعلمون، وان أحق الناس [ بترك مقالته ورفض أحكامه 5 ] وان لا يحكم على الناس ولا يقبل له قول في الاسلام 6 [ لمن 7 كانت هذه مقالته على النبي صلى الله عليه وآله عليه وآله 8 ] وذلك أنكم لما جهلتم الكتاب والسنة أحتلتم 9 بالعيب عليهما فجورتم الله في حكمه وجهلتم نبيه صلى الله عليه وآله، ونسبتم الهداية إلى غير الله عزوجل والعلم بالأحكام 10 إلى غير رسول الله صلى الله عليه وآله 11. الاحتجاج على الكثرة والجماعة وأما ما ذكرتم أنكم [ أهل ] الكثرة والجماعة فانا وجدنا الكثرة في [ موارد من 12 ] كتاب الله تعالى هي المذمومة والقلة هي المحمودة من ذلك 13 قوله تعالى [ وان كثيرا ” ليضلون بأهوائهم بغير علم 14 وقوله عزوجل: وما يؤمن أكثرهم بالله الا وهم


1 – في م فقط. 2 – م ” وما “. 3 – ” الا ” ليس في م. 4 – م: ” ما قصدتم لعيب النبي ” لكن ح: ” فما قصدتم الا العيب في النبي “. 5 – في م فقط. 6 – ليس في م. 7 – م: ” من “. 8 – مج مث ج س ق: ” لمن كانت مقالته على النبي ” وقوله: ” على النبي ” ليس في م. 9 – في جميع النسخ: ” احلتم ” فالتصحيح نظرى. 10 – غير م: ” والعلم بالحكم “. 11 – غير م: ” إلى غير نبيه صلى الله عليه وآله “. 12 – ليس في النسخ ومن اضافاتنا وذلك بقرينة قوله: من ذلك فيما يأتي. 13 – غير م: ” وذلك “. 14 – من آية 119 سورة الانعام.

[ 126 ]

مشركون 1 وقال عزوجل: ولا تجد اكثرهم شاكرين 2 وقوله تعالى: كم من فئة قليلة غلبت فئة ” كثيرة ” باذن الله والله مع الصابرين 3 وقوله تعالى: وان كثيرا ” من الخلطاء ليبغي بعضهم على بعض الا الذين آمنوا وعملوا الصالحات وقليل ما هم 4 وقوله تعالى: وما آمن معه الا قليل 5 وقوله تعالى: وقليل من عبادي الشكور 6 وقوله تعالى: ولو أنا كتبنا عليهم أن اقتلوا أنفسكم أو اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم 7 وقوله جل ثناؤه: قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى ومن لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرفة بيده فشربوا منه الا قليلا ” منهم 8 وفى آى كثير من القرآن يحمد فيها القليل ويذم الكثير [ ومن ذم الكثير قوله عزوجل 9 ]: ولكن أكثر الناس لا يعلمون 10 ولا يشكرون 11 وأكثرهم لا يعقلون 12 ولا يؤمنون 13 أفلا ترى [ أن ] القلة حمدت وانما حمد الله تعالى أتباع الحق وان قلوا وما كانت يد الله على جماعة أهل الباطل 14 قط، فان زعمتم أن يد الله على من قال بقولكم فهذه شنعة أخرى تزعمون ان يد الله على من نسب الحكم إلى غيره وفيما قصصنا كفاية. وأما قولكم ان الامة لم يكن الله ليجمعها على ضلال 15 فهو كما ذكرتم فمن هنالك 16 لم نجامعكم على ما وصفنا من قولكم لفراقنا


1 – آية 103 من سورة يوسف. 2 – ذيل آية 17 سورة الاعراف. 3 – ذيل آية 249 من سورة البقرة. 4 – من آية 24 سورة ص. 5 – ذيل آية 40 سورة هود. 6 – ذيل آية 13 سورة سبأ. 7 – صدر آية 66 سورة النساء. 8 – من آية 249 سورة البقرة، وليعلم انه ليس في م. 9 – في م فقط. 10 – من آية 187 سورة الاعراف. 11 – ذيل آية 38 سورة يوسف. 12 – ذيل آية 4 سورة الحجرات و 103 سورة المائدة. 13 – ذيل آية 100 سورة البقرة. 14 – غير م: ” باطل “. 15 – م: ” الضلال “. 16 – ح ج س ق: ” ومن هناك “.

[ 127 ]

اياكم واقرارنا من تنزيل الله 1 بما جحدتم واثبات الحجة لله والتبليغ لرسوله وحاجة الناس إلى الكتاب والسنة وأنه لا هداية لاحد إلى شيئ من الحق بغيرهما، وان الناس بهما يهتدون وبتركهما يضلون، وأنه لا حلال الا حلال الله ولا حرام الا حرام الله، وأنه ليس لأحد أن يحرم أو يحلل دون الله ورسوله، وذلك قوله: يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله ورسوله واتقوا الله ان الله سميع عليم 2 فأى تقدم أشد من تقدم من أحل ما لم يحله الله ورسوله أو حرم ما لم يحرمه 3 الله ورسوله ؟ ! أليس الله تعالى يقول: قل أرأيتم ما أنزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما ” وحلالا ” قل الله أذن لكم أم على الله تفترون 5 وقال تعالى: ولا تقولوا لما تصف ألسنتكم الكذب هذا حلال وهذا حرام لتفتروا على الله الكذب ان الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون 6 متاع قليل ولهم عذاب اليم 7 فأى شيئ تكون به الفرية على الله عزوجل أكثر من تحليل الدماء والفروج والأموال أو 8 تحريمها بما زعمتم أنه ليس في كتاب الله ولا سنة رسوله 9 واعلموا أنا 10 لم نورد 11 الاحتجاج عليكم الا بما أنتم مقرون به أو بما القرآن به شاهد عليكم 12 [ وبالله عزوجل التوفيق واياه نسأل العصمة من كل هوى ورأى وفتنة مضلة ] 13.


1 – م: ” التنزيل “. 2 – آية 1 سورة الحجرات. 3 – غير م: ” لم يحرم “. 4 – غير م: ” وقال الله تبارك وتعالى “. 5 – آية 59 سورة يونس. 6 و 7 آية 116 و 117 سورة النحل، والاية الثانية في نسخة م فقط. 8 – غير م: ” و “. 9 – ج ح س ق: ” في كتاب ولا سنة “. 10 – م: ” أنما “. 11 – غير م: ” لم نرد “. 12 – ح ج س ق: ” أو بما الله به شاهد عليكم في كتابه “. 13 – ما بين المعقفتين في م فقط.

[ 128 ]

[ رجع القول بنا إلى الاحتجاج عليهم 1 ] [ فان أقررتم أن 2 ] الله بعث نبيه صلى الله عليه وآله إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من أمر دينهم وحلالهم وحرامهم وسائر احكامهم وأن رسوله صلى الله عليه وآله كان يعلمه فلا اختلاف 3 بيننا وبينكم وذلك أنه لابد لكم إذا قلتم ذلك ان 4 تلزموا 5 الصواب أهله والخطاء أهله فيرجع الحكم إلى الله والى رسوله صلى الله عليه وآله والى اهل بيته، والى أن دين الله تعالى قد كمل فبطل الرأى وأهله ولو أن قوما ” – بعدت شقتهم – قالوا: ان الله عزوجل لم يبعث نبيه إلى عباده بجميع ما يحتاجون إليه من أمر دينهم وكلفهم أن يصيبوا الحق الذى [ لم يبلغهم 6 ] الرسول ولا كان يعلمه حتى استنبطه أصحابه من بعده والتابعون من بعدهم لكان الواجب على المسلمين أن يغزوهم حتى يردوهم عن هذا القول ويقتلوهم عن آخرهم، فلما سمعت فرقة من المرجئة 7 ما يدخل عليهم من شنع هذا المقال وقبحه 8. قالوا: قد بعث الله تعالى نبيه صلى الله عليه وآله إلى خلقه بجميع ما يحتاجون إليه من أمر دينهم وحلالهم وحرامهم. قيل لهم: فهل أبلغهموه الرسول صلى الله عليه وآله أو كتمهموه ؟ قالوا: بل أبلغهم. [ قيل لهم: فما لهم لم يكتفوا بما أبلغهم 9 ] الرسول وهو جميع ما يحتاجون 10


1 – في م فقط. 2 – م (بدل ما بين الحاصرتين): ” بأن “. 3 – غير م: ” فلا خلاف “. 4 – غير م: ” من أن “. 5 – مث: ” تلتزموا “. 6 – غير م: ” لم يكن بلغهم “. 7 – غير م: ” من هؤلاء “. 8 – غير م: ” من شنيع القول وقبيحه “. 9 – غير م (بدلها): ” قيل: فما بالهم وبالكم لم تكتفوا بما أبلغكم “. 10 – غير م: ” تحتاجون “.

[ 129 ]

إليه حتى قالوا وقلتم بالرأى ؟ -. قالوا: [ أفنضلل أبا بكر وعمر ومعاذا 1 ] وابن مسعود وابن عباس وزيد بن ثابت وغيرهم من الصحابة وكلهم قد قال بالرأى في الحلال والحرام في الفروج والمواريث والفرائض ؟ ! لا بل نسلم لهم ما قالوا 2 ونزعم أن الحق فيه. قالت الشيعة: إذا سلمتم لهم ما قالوا وزعمتم أن الحق فيه لزمكم ما لزم أصحابكم من الحجة والشنعة. وقيل لهم جميعا: [ ان ما أنكرتم من الاقرار 3 ] بأن جميع ما يحتاج إليه الناس في كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله مخافة أن تضللوا الصحابة ولم يقع أحد فيهم قط كوقوعكم 4 ولا انتقصهم انتقاصكم بما نحن مثبتوه 5 لكم [ من رواياتكم المختلفة بمن الله وفضله 6 ]. وذلك أنكم زعمتم 7 وأجمعتم 8 أنتم وعلماؤكم 9 أن أبا بكر حين ولى الناس خطب فقال: أيها الناس قد وليتكم ولست بخيركم فإذا رأيتموني قد استقمت 10 فاتبعوني، وإذا رأيتموني قد ملت فقوموني، ألا وان لى شيطانا يعترينى فإذا رأيتموني


1 – م (بدل ما بين المعقفتين): ” فبعد أبو بكر وعمر ومعاذ ” (كله بالرفع على ان يكون فاعل ” بعد “) فبعد بمعنى هلك أو بعد عن الخير ونظير ذلك. 2 – م: ” قالوه “. 3 – م: ” أقررتم ” وغير م: ” وانما أقررتم من الاقرار ” فالتصحيح نظرى والعبارة مشوشة. 4 – م: ” وقيعتكم “. 5 – غير م: ” مبينوه ” (من التبيين). 6 – ما بين الحاصرتين في م فقط. 7 – ليس في م. 8 – م: ” واجتمعتم “. 9 – غير م: ” واجتمع عليه فقهاؤكم أجمعون “. 10 – فليعلم أن في هامش هذه الكلمة من نسخة مث هذه العبارة: ” من هنا ساقطة من النسخة المقابل بها خمسة أو ستة من أوراقها الصغيرة بالنسبة إلى هذه الاوراق ” أقول: يستفاد من العبارة أن نسخ الكتاب كانت مشوشة وناقصة وسيشير كاتب العبارة إلى آخر النقص عند تمامه وننقل عبارته أيضا ” في موضعة ان شاء الله تعالى.

[ 130 ]

مغضبا ” فتجنبوني لا أوثر في أشعاركم 1 وأبشاركم 2.


1 – في النسخ: ” بأشعاركم “. 2 – هذه العبارة من خطبة خطبها أبو بكر بعدما بويع له ونقله ابن قتيبة في كتاب الامامة والسياسة (انظر ص 16 من طبعة القاهرة سنة 1377). ونقله الطبري هكذا (ج 3 ص 211): ” وانما أنا متبع ولست بمبتدع فان استقمت فتابعوني وان زغت فقوموني، وان رسول الله صلى الله عليه وآله قبض وليس أحد من هذه الامة يطلبه بمظلمة ضربة سوط فما دونها، ألا وان لى شيطانا ” يعترينى فإذا أتانى فاجتنبوني لا أوثر في أشعاركم وأبشاركم “. وذكر ابن كثير في البداية والنهاية (ج 6 ص 303) نحوه حرفا ” بحرف. ونقله السيوطي في تاريخ الخلفاء هكذا (ص 27 طبعة مصر سنة 1305): ” وأخرج ابن سعد عن الحسن البصري قال: لما بويع أبو بكر قام خطيبا ” فقال: أما بعد فانى وليت هذا الامر وأنا له كاره والله لوددت ان بعضكم كفانيه، ألا وانكم ان كلفتموني أن أعمل فيكم بمثل عمل رسول الله صلى الله عليه وآله لم أقم به، كان رسول الله صلى الله عليه وآله عبدا أكرمه الله بالوحى وعصمه به، إلا وانما أنا بشر ولست بخير من أحدكم فراعوني، فإذا رأيتموني استقمت فاتبعوني، وإذا رأيتموني زغت فقوموني، واعلموا أن لى شيطانا ” يعترينى فإذا رأيتموني غضبت فاجتنبوني لا أوثر في أشعاركم وأبشاركم “. قال السيد المرتضى في الشافي معترضا على ما استدل به قاضى القضاة ما نصه (ص 241): ” يقال له: أما قولك في ذلك فباطل لان قول أبى بكر وليتكم ولست بخيركم فان استقمت فاتبعوني وان اعوججت فقوموني فان لى شيطانا يعترينى عند غضبى، فإذا رأيتموني مغضبا ” فاجتنبوني لا أوثر في أشعاركم ولا أبشاركم “. وقال شيخ الطائفة في تلخيص الشافي (415 طبعة ايران وص 157 ج 3 من طبعة النجف) ما نصه: ” مما طعنوا عليه وإنه لا يصلح للامامة ما روى عنه أنه قال مختارا: وليتكم ولست بخيركم (فذكر مثل ما ذكره السيد حرفا ” بحرف) “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 131 ]

فزعمتم في روايتكم عنه أنه قد أقر على نفسه أنه قد احتاج إلى أن يقوم، والذى يقومه أقوم 1 بالحق منه، وأنه لا يؤمن إذا غضب أن يوثر 2 بأشعار المسلمين 3 وأبشارهم، وقد قال النبي صلى الله عليه وآله فيما تروون عنه: المؤمن إذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق، وإذا رضى لم يدخله رضاه في باطل، ورويتم أنتم عن أبى بكر أنه [ قال: إذا غضبت فتجنبوني لا أوثر 4 بأشعاركم 5 وأبشاركم وأى 6 وقعية أكثر من هذه في أبى بكر ان كنتم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أقول: هذه العبارة مسلمة الصدور عند الفريقين وانما الكلام في دلالتها فان علماء الشيعة يستدلون بها على عدم صلاحية أبى بكر للخلافة، وعلماء العامة يجيبون عن استدلالهم ويقولون: انها لا تدل على عدم صلاحيته لها فللبحث عن مدلولها مضمار واسع ومجال فسيح في كتب الكلام وقد أطال البحث عنه ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة بعد نقل الخطبة (راجع ج 4 من طبعة مصر سنة 1329 ه‍، ص 166 – 169) وكذا جعلها المجلسي في ثامن البحار الطعن السادس من مطاعن أبى بكر وخاض في بيان مرامه بالنقض والابرام (ص 268 – 270) ومما قال ابن أبى الحديد في توجيه كلام أبى بكر هذه العبارة: ” وليس قوله: فاجتنبوني لا أوثر في أشعاركم وأبشاركم محمولا على ظاهره وانما اراد به المبالغة في وصف القوة الغضبية عنده والا فما سمعنا ولا نقل ناقل من الشيعة ولا من غير الشيعة أن أبا بكر في ايام رسول الله صلى الله عليه وآله ولا في الجاهلية وفي أيام خلافته احتد على انسان فقام إليه فضربه بيده ومزق شعره (إلى آخر ما قال) وأجاب عنه المجلسي في الموضع المشار إليه من ثامن البحار بكلام طويل منه هذه الجملة (ص 270، س 8 من طبعة أمين الضرب): ” وبعد تسليم أنه لم – يقدم قط على جرح الابشار ونتف الاشعار نقول (إلى آخر ما قال) ” أقول: من أراد استقصاء الكلام في ذلك المبحث فليراجع الطعن الثامن من مطاعن أبى بكر من كتاب تشييد المطاعن (انظر المجلد الاول ص 124 – 112).

1 – غير م: ” أعلم “. 2 – غير م: ” ان يمثل “. 3 – غير م: ” المؤمنين “. 4 – كذا صريحا في جميع النسخ فما سبق نقله من نسخ غير م بلفظ ” يمثل ” كأنه مما تصرف فيه. 5 – م: ” في أشعاركم “. 6 – غير م: ” فأى “.

[ 132 ]

صادقين فيما رويتم عنه 1، وان كنتم رويتم عنه باطلا فقد [ طرقتم لغيركم الطعن عليه 2 ]. ورويتم أن أبا بكر قاتل [ أهل الردة 3 ] وأهل اليمامة حين منعوه الصدقة وقد قال: والله ان لو 4 منعوني عقالا لقاتلتهم عليه 5 وانهم صلوا بأذان واقامة ثم شنها عليهم


1 – ح: ” عليه “. 2 – غير م (بدل ما بين المعقفتين): ” ركبتم ما نسبتموه إلى غيركم من الوقيعة “. 3 – في م فقط. 4 – م: ” والله لو “. 5 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث أبى بكر: لو منعوني عقالا مما كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله لقاتلتهم عليه، أراد بالعقال الحبل الذى يعقل به البعير الذى كان يؤخذ في الصدقة لان على صاحبها التسليم وانما يقع القبض بالرباط. وقيل: أراد ما يساوى عقالا من حقوق الصدقة. وقيل: إذا أخد المصدق أعيان الابل قيل: أخذ عقالا، وإذا أخذ أثمانها قيل: أخذ نقدا. وقيل: أراد بالعقال صدقة العام يقال: أخذ المصدق عقال هذا العام، أي أخذ منهم صدقة، وبعث فلان على عقال بنى فلان إذا بعث على صدقاتهم، واختاره أبو عبيد وقال: هو أشبه عندي بالمعنى. وقال الخطابى: انما يضرب المثل في مثل هذا بالاقل لا بالاكثر وليس بسائر في لسانهم أن العقال صدقة عام وأكثر الروايات: لو منعوني عناقا، وفى أخرى جديا. قلت: قد جاء في الحديث ما يدل على القولين، فمن الاول حديث عمر: انه كان يأخذ مع كل فريضة عقالا ورواء فإذا جاءت إلى المدينة باعها ثم تصدق بها، وحديث محمد بن مسلمة: انه كان يعمل على الصدقة في عهد رسول الله صلى الله عليه وآله فكان يأمر الرجل إذا جاء بفريضتين أن يأتي بعقاليهما وقرانيهما. ومن الثاني حديث عمر انه أخر الصدقة عام الرمادة فلما أحيا الناس بعث عاملة فقال: اعقل عنهم عقالين فاقسم فيهم عقالا واتنى بالاخر يريد صدقة عامين. وفى حديث معاوية: انه استعمل ابن أخيه عمرو بن عتبة بن أبى سفيان على صدقات كلب فاعتدى عليهم فقال ابن العداء الكلبى: سعى عقالا فلم يترك لنا سبدا ” * فكيف لو قد سعى عمرو عقالين نصب عقالا على الظرف، أراد مدة عقال “.

[ 133 ]

غارة فقتل وسبى. ورويتم أن خالدا ” 1 حين قدم من غزاته تلك أقبل حتى وصل 2 المدينة وقد غزر المشاقص 3 على عمامته فقام إليه عمر وأخذ المشاقص 4 من عمامته ثم أخذ بتلابيبه 5 يقوده إلى أبى بكر وهو يقول: والله لو وليت من أمور المسلمين شيئا ” لضربت عنقك، ولقد تحقق عندي أنك قتلت مالك بن نويرة ظلما ” له وطمعا ” في امرأته لجمالها 6، فأبطل أبو بكر قول عمر وأجاز ذلك القتل والسبي وأجاز لخالد ما صنع. ورويتم عن جرير بن عبد الحميد 7 [ الضبى 8 ] عن الأعمش 9 عن خيثمة 10 قال: ذكر عند عمر بن الخطاب قتل مالك بن نويرة فقال: قتله والله مسلما ولقد نصبت 11


1 – غير م: ” خالد بن الوليد “. 2 – غير م: ” دخل “. 3 و 4 – في النسخ: ” المشاقيص ” (بزيادة الياء في كلا الموردين). 5 – غير م: ” بتلبيبه “، قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: فأخذت بتلبيبه وجررته يقال: لببته وأخذت بتلبيبه وتلابيبه إذا جمعت ثيابه ونحره ثم جررته، وكذلك إذا جعلت في عنقه حبلا ” أو ثوبا ” وأمسكته به “. 6 – في غالب النسخ: ” ورغبة في امرأته بجمالها ” والقصة مشهورة. 7 – في خلاصة تذهيب الكمال: ” جرير بن عبد الحميد بن قرط الضبى الكوفى ثم الرازي أبو عبد الله القاضى (إلى آخر الترجمة) ” وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمته: ” روى عن عبد الملك بن عمير وأبى اسحاق الشيباني ويحى بن سعيد الانصاري وسليمان التيمى والاعمش (إلى آخر ما قال) “. 8 – ليس في م. 9 – المراد به سليمان بن مهران الشيعي المعروف. 10 – في تهذيب التهذيب: ” خيثمة بن عبد الرحمن بن أبى سمرة واسمه يزيد بن مالك بن عبد الله بن ذويب الجعفي الكوفى (إلى ان قال:) وعنه زر بن حبيش (إلى ان قال) وقتادة والاعمش ومنصور وغيرهم (إلى آخر ما قال) “. 11 – من قولهم: ” نصب الرجل (من باب علم) نصبا ” = أعيا، ونصب في الامر = جد واجتهد “.

[ 134 ]

في ذلك ونازلت أبا بكر فيه كل المنازلة [ في ترك قتاله من 1 ] منع الزكرة فأبى الا قتالهم وسبيهم 2 فلما رأيته قد لج به شيطانه في خطاء ما عزم عليه [ أمسكت عجزا ” عنه وخوفا ” منه 3 ] ولقد ألححت عليه في ذلك يوما ” حتى غضب فقال لى: يا ابن الخطاب انك لحدب على أهل الكفر بالله والردة عن الاسلام، فأمسكت عنه وقلت له: ولمبيح دمائهم كان أحدب 4 على أهل الكفر منى. ورويتم عن المعتمر 5 بن سليمان [ عن يونس 6 ] عن الحسن البصري أنه سئل عن قول عمر: كانت بيعة أبى بكر فلتة وقى الله شرها، فمن عاد لمثلها فاقتلوه، ما أراد عمر بذلك ؟ – قال: شئ كان في صدر عمر أحب أن يظهره، فقال السائل: أمن موجدة 7 كانت من عمر على أبى بكر ؟ – قال الحسن: فما تراه إذا ؟ [ مع أنه قد 8 ] كانت بين 9 قوم حركة هي التى [ دعت عمر إلى ذلك الموقف بهذا الكلام 10 ] فقال له الرجل: فما تلك الحركة ؟ – فقال الحسن: أعرض عما فات فان الله حسيب ما هناك.


1 – غير م: ” وفى قتال من ” عطفا على قوله: ” فيه ” فيما سبق. 2 – غير م: ” الا قتالهم وسباهم “. 3 – م: ” فأمسكت عجزا ” وخوفا ” “. 4 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث على – رضى الله عنه – يصف أبا بكر: وأحدبهم على المسلمين أي أعطفهم وأشفقهم يقال: حدب عليه يحدب إذا عطف ” فعلم منه معنى الحدب وقال الزمخشري في أساس البلاغة: ” حدب عليه وتحدب = تعطف، وهو حدب على أخيه، وفيه ما شئت من العطف والحدب على حفدة العلم والادب “. 5 – غير م: ” ومن ذلك ما رواه المعتمر “. 6 – في م فقط. 7 – قال الزبيدى في تاج العروس: ” وقال شراح الفصيح: وجدت على الرجل موجدة أي غضبت عليه، وأنا واجد عليه أي غضبان “. 8 – ليس في م. 9 – غير م: ” من “. 10 – م: ” دعت عمر إلى الكلام “.

[ 135 ]

ورويتم عن الهيثم بن عدى عن عبد الله بن عباس الهمداني عن سعيد بن جبير قال 1: ذكر أبو بكر وعمر عند عبد الله بن عمر فقال رجل من القوم: كانا والله شمسي هذه الامة ونوريها، فقال له ابن عمر: وما يدريك ؟ – فقال له الرجل: أو ليس قد ايتلفا، فقال ابن عمر: بل اختلفا لو كنتم تعلمون، أشهد أنى كنت عند أبى يوما ” وقد أمرنى أن أحبس الناس عنه 2 فاستأذن عليه عبد الرحمن بن أبى بكر فقال عمر: دويبة 3


1 – رواه أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي في المسترشد (ص 39 – 42 من النسخة المطبوعة في النجف) والسيد المرتضى في الشافي (ص 242 من النسخة المطبوعة بايران) وشيخ الطائفة في تلخيص الشافي تحت عنوان ” ومما طعنوا به في امامة أبى بكر ” (ص 416 طبعة طهران سنة 1301 وص 161 من الجزء الثالث من طبعة النجف) وابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة (ص 124 من المجلد الاول من طبعة مصر سنة 1329) والبياضى في الصراط المستقيم (ج 3 صفحة 302 من طبعة طهران) والمجلسي في ثامن البحار ضمن الطعن الرابع من مطاعن أبى بكر (ص 259 من طبعة أمين الضرب) والسيد هاشم البحراني في غاية المرام في الباب السابع والخمسين من الفصل الاخر (ص 560 من النسخة المطبوعة) والحسن بن عبد الرزاق اللاهيجى في شمع اليقين لكن بعد نقله إلى اللغة الفارسية (ص 212 من النسخة المطبوعة) وكذا نقله لسان الملك سپهر المستوفى (محمد تقى) في مجلد الخلفاء من ناسخ التواريخ (ص 79 من الطبعة الاولى) إلى غير ذلك ممن نقله. 2 – م: ” باجلاس من اهيبها ” ج: ” بأحلاس أرفأها وأصلح منها ” والمسترشد: ” أن أهيئ أحلاسا ” وأصلح منها ” وعبارات سائر النسخ تدور حول ما نقل والتصحيح من الشافي وغيره من الكتب المنقول فيها الحديث. 3 – هي بضم الدال وفتح الواو وسكون الياء وفتح الباء المشددة، وجوز التقاء الساكنين في الكلمة كون الاول منهما حرف لين قال التفتازانى في شرح التصريف معترضا ” على عبارة الزنجانى أعنى صاحب المتن وهى: ” فان التقاء الساكنين انما يجوز إذا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 136 ]

سوء 1 ولهو خير من أبيه، فأوحشني 2 ذلك منه فقلت: يا أبه 3 عبد الرحمن خير من أبيه ؟ ! فقال [ بضجر 4: ] ومن ليس بخير من أبيه لا أم لك.. ! [ فسكت ساعة وانثنى 5 عنه 6 ] ثم قال لى: ائذن لعبد الرحمن فدخل عليه فكلمه في الحطيئة الشاعر أن يرضى عنه وكان عمر قد حبسه 7 في شعر قاله فقال عمر: [ ان الحطيئة قد بطر فدعني أحسمه 8 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” كان الاول حرف مد والثانى مدغما فيه نحو دابة ” (ومراده من حرف المد هو الواو والالف والياء) وقال ما نصه: ” وكان الاولى ان يقول حرف لين ليدخل فيه نحو خويصة ودويبة لان حرف اللين أعم من حروف المد كما سنذكره لكن المصنف لا يفرق بينهما ” والكلمتان أعنى ” الخويصة والدويبة ” مما يستشهد بهما لمثل ما ذكر في كثير من كتب الادب. 1 – قال المجلسي في بيانه للحديث: ” ودويبة سوء بفتح السين بالاضافة، وفيه دلالة على غباوة عبد الرحمن للتصغير، وعلى حمقه لكون اللفظة تصغير الدابة، وعلى خبث طينته للاضافة إلى السوء “. 2 – قرأه المجلسي ” فأوجسني ” (بالجيم والسين المهملة) وكذا نقله في البحار وقال في بيانه: ” والوجس كالوعد الفزع، وأوجسني أي أفزعني ” أقول: هذا البيان لا يساعده استعمال أهل اللسان فان أبيت فراجع مظانه. 3 – في بعض النسخ: ” يا أبت “. 4 – في م فقط. 5 – في الاصل: ” وأخشى “. 6 – ما بين المعقفتين في م فقط. 7 – حبس عمر الحطيئة مما صرح به في غير هذه الحكاية وذلك أن ابن أبى الحديد قال في شرح نهج البلاغة عند بحثه عن سيرة عمر (ج 3 ص 103 و 107 من طبعة مصر سنة 1329) ما نصه: ” قال زيد بن أسلم: كنت عند عمر وقد كلمه عمرو بن العاص في الحطيئة وكان محبوسا ” فأخرجه من السجن ثم أنشده (إلى آخر ما قال) ” أقول: نذكر وهذه القضية في مجلد التعليقات ان شاء الله تعالى. 8 – مث ق ح ج مج: ” ان في الحطيئة بذاء فدعني أحسنه ” (في ح: ” أخشعه ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 137 ]

بطول الحبس فألح عليه عبد الرحمن [ فخلاه له 1 ] فلما خرج أقبل على أبى فقال: أو في غفلة أنت إلى يومك هذا عما [ كان من 2 ] [ تقدم 3 ] [ ابن تيم بن مرة على 4 ] وظلمه لى ؟ ! – فقلت: يا أبه لا علم لى بما كان من ذلك فقال لى: يا بنى وما عسيت أن تعلم ؟ – فقلت: والله لهو أحب إلى الناس من ضياء أبصارهم، قال: ان ذلك لكما ذكرت 5 على رغم أبيك وسخطه، فقلت: يا أبه أفلا تجلى 6 عن 7 فعاله 8 بموقف في


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” لكن في المسترشد: ” ان في الحطيئة تأودا ” فدعني أقومه وأحسنه ” أقول: أما البطر فقال الطريحي في مجمع البحرين: ” قوله تعالى: بطرت معيشتها بكسر الطاء أي في معيشتها وقد تكرر في الحديث ذكر البطر وهو كما قيل سوء احتمال الغنى والطغيان عند النعمة ويقال: هو التجبر وشدة النشاط وقد بطر بالكسر يبطر بالفتح وأبطره المال ” وأما التأود فهو من الاود بمعنى الاعوجاج فمعنى البطر والاود متقارب لان المراد بهما الانحراف عن طريق الاعتدال، وأما البذاء فقال المجلسي في بيانه: ” والبذاء بالمد الفحش والكلام القبيح ويقال: فلان بذى كغنى وبذي اللسان “. 1 – كذا في م فقط وأما سائر النسخ وسائر موارد نقل الحديث من الشافي وتلخيصه وشرح ابن أبى الحديد وغاية المرام وغيرها مما أشير إليه آنفا ” ففيها جميعا “: ” فأبى ” أو ” وأبى “. 2 – ليس في م. 3 – ح: ” من تعدى “. 4 – غير م: ” أفحج بنى تيم على ” وكذا في المسترشد أما الشافي وسائر موارد نقله ففى جميع تلك الموارد: ” أحيمق بنى تيم على ” أما الافحج فف كتب اللغة: ” الفحج تدانى صدور القدمين وتباعد العقبين ” وفى المغرب: ” الفحج تباعد ما بين أوساط الساقين من الرجل والدابة ” وأما ” أحيمق ” ففى جميع موارد نقله بصيغة التصغير فهو مصغر أحمق. 5 – كذلك في م والمسترشد وأما سائر النسخ والكتب فهى: ” لكذلك “. 6 – في الشافي وتلخيصه وشرح ابن أبى الحديد والبحار وسائر موارد نقله ” أفلا تحكى “. 7 – ليس في المسترشد. 8 – الشافي وابن أبى الحديد والبحار: ” فعله ” والمسترشد ” أفعاله “.

[ 138 ]

الناس تبين ذلك لهم ؟ – قال: وكيف لى بذلك مع ما ذكرت أنه أحب إلى الناس من ضياء أبصارهم، إذا لرضخت هامة أبيك 1 بالجندل 2. قال ابن عمر: ثم تجاسر والله فجسر 3: فما دارت الجمعة حتى قام خطيبا ” في الناس فقال: يا أيها الناس ان بيعة أبى بكر كانت فلتة ” وقى الله شرها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه 4. وكان 5 الذى 6 حدا 7 عمر على ذلك مع ما كان في صدره على أبى بكر 8 أنه بلغه عن قوم هموا 9 بأفاعيل يفعلونها وأمور يأتونها فكانت هي التى هيجت عمر 10 على ذلك. قال 11 ابن عمر: فقلت: ان لكل شيئ 12 سببا “، وان ما كان من اخبار 13


1 – غير نسخ الكتاب: ” يرضح رأس أبيك ” فقال المجلسي: ” ويرضح رأس أبيك أي يكسر ويدق من الرضح بالراء والضاد المعجمة والحاء المهملة أو بالخاء العمجمة “. 2 – قال المجلسي: ” الجندل كجعفر الحجارة “. 2 – قال المجلسي: ” فتجاسر فجسر أي اجترأ وأقدم على اظهار ما كان في ضميره “. 4 – فليعلم أن هذا الكلام قد ثبت صدوره عن عمر متواترا ” بين المسلمين وخاض العلماء وخاصة المتكلمون في بيان المراد منه فمن أراد استقصاء البحث عنه استيفاء الحظ منه فليراجع تشييد المطاعن وكشف الضغائن (ج 1 ص 124 – 147) فان مؤلفه جعل هذا الكلام الطعن التاسع من مطاعن أبى بكر وبحث عنه بما لا مزيد عليه. 5 – المسترشد: ” فكان “. 6 – من هنا أي من قوله: ” وكان الذى ” إلى قوله: ” من السخط على أبى بكر ” في نسخ هذا الكتاب وكتاب المسترشد فقط وليس في الشافي وسائر الكتب المشار إليها فيما سبق. 7 – ح: ” عدى “. 8 – المسترشد: ” عليه “. 9 – غير م والمسترشد: ” كانوا هموا “. 10 – في م والمسترشد فقط. 11 – غير م: ” فقال ” وكذا في المسترشد. 12 – غير م: ” لكل أمر ” وكذا في المسترشد. 13 – م: ” اختيار “.

[ 139 ]

هؤلاء القوم الذين [ أرادوا ما أرادوا و 1 ] هموا بما هموا به 2 مما 3 تسبب به عمر إلى الكلام في أبى بكر وأنه لاول باب 4 فتحه عمر من السخط 5 على أبى بكر. وروى الهيثم بن عدى [ أيضا ” 6 ] عن مجالد بن سعيد قال: غدوت يوما إلى الشعبى وأنا اريد أن أسأله عن شئ بلغني عن ابن مسعود أنه كان يقول فأتيته في مسجد حية 7 وفى المسجد قوم ينتظرونه فخرج [ فتعرفت إليه 8 ] وقلت: أصلحك الله كان ابن مسعود يقول: ما كنت محدثا ” قوما ” حديثا ” لا تبلغه عقولهم الا كان لبعضهم فتنة ؟ قال نعم، قد كان ابن مسعود يقول ذلك، وكان ابن عباس يقوله أيضا وكان عند ابن عباس دفائن علم 9 يعطيها أهلها ويصرفها عن غيرهم، فبينا نحن كذلك إذ أقبل رجل من الأزد فجلس الينا، فأخذنا في ذكر أبى بكر وعمر فضحك الشعبى وقال: لقد كان في صدر عمر ضب 10 على أبى بكر فقال الأزدي: والله ما رأينا ولا سمعنا


1 – في م فقط. 2 – المسترشد: ” هموا بأفاعيل “. 3 – ليس في م. 4 – غير م كالمسترشد: ” وانه باب “. 5 – المسترشد: ” من السخطة “. 6 – ليس في نسخ الكتاب والمسترشد ولكنه في جميع سائر الكتب المشار إليها. 7 – كذا في جميع النسخ الا في غاية المرام ففيها: ” حنة ” (بالنون) ولعل الصحيح: ” حيه “. 8 – م: ” فتعرض ” ح: ” فتوقص ” (بالصاد المهملة) مث مج ق: ” فتوقص ” ج: ” فيفوض ” وفى كلها بعده: ” إليه القوم ” وفى المسترشد: ” فنهض إليه القوم “. 9 – ج ح مج مث س ق: ” دفاتر علم ” وفى المسترشد: ” وكان لابن عباس علوم “. 10 – كذا في الشافي وتلخيصه والبحار وشرح النهج وغاية المرام لكن م: ” عجائب ” وج س ق مج مث: ” حقد صب ” (بالصاد المهملة) وله وجه صحيح أي كان له حقد في قلبه فأظهره وأما نسخة ح فهو: ” حقد ضب ” (بالصاد المعجمة) وفى المسترشد: ” خب ” فقال المجلسي: ” الضب بالفتح الحقد والغيظ ” وقال مصحح تلخيص الشافي في ذيل الكلمة: ” الضب بالفتح والكسر الحقد الخفى “.

[ 140 ]

برجل قط كان أسلس قيادا ” لرجل ولا أقول فيه بالجميل 1 من عمر في أبى بكر فأقبل على عامر الشعبى فقال: هذا مما سألت عنه، ثم أقبل على الرجل فقال: يا أخا الأزد كيف تصنع بالفلتة التى وقى الله شرها ؟ ! أترى عدوا يقول في عدو يريد أن يهدم ما بنى لنفسه في الناس أكثر من قول عمر في أبى بكر ؟ – فقال الرجل: سبحان الله يا با عمرو 2 أنت تقول ذلك ؟ ! فقال الشعبى: أنا أقوله، قاله عمر بن الخطاب على رؤس الأشهاد فلمه أودعه، فنهض الرجل مغضبا ” 3 وهو يهمهم في الكلام 4 بشيئ لم أفهمه فقال مجالد: فقلت للشعبى: ما أحسب هذا الرجل الا سينقل عنك هذا الكلام إلى الناس ويبثه فيهم قال: إذا والله لا أحفل بذلك، شيئ 5 لم يحفل به ابن الخطاب حين قام به 6 على رؤس المهاجرين والانصار أحفل به ! ؟ وأنتم أيضا ” فأذيعوه عنى 7 ما بدالكم. [ وقد روى شريك بن عبد الله النخعي عن محمد بن عمر بن مرة عن أبيه عن عبد الله بن سلمة عن أبى موسى الأشعري 8 ] قال: حججنا 9 مع عمر بن الخطاب فلما


1 – في الشافي وسائر الكتب: ” أقول بالجميل فيه “. 2 – في بعض النسخ: ” أبا عمرو ” وهو كنية الشعبى كما ذكره علماء التراحم. 3 – غير م: ” مسرعا ” كالمغضب ” وفى المسترشد: ” مسرعا ولم يودع وهو كالمغضب “. 4 – غير م وكذا المسترشد: ” من الكلام “. 5 – كذا في م، وفى شرح ابن أبى الحديد وغاية المرام: ” وشئ ” وأما غير م والشافي والبحار: ” شيئا ” وفى المسترشد: ” إذا والله لا أحفل به ” وقال المجلسي في بيانه: ” ولا – أحفل به أي لا أبالى “. 6 – في المسترشد: ” قد قاله “. 7 – في غير م: ” فأذيعوا عنى ” وكذا في المسترشد. 8 – عبارة المتن في السند عبارة الشافي والتلخيص وشرح النهج والبحار وغاية المرام أما النسخ ففى م: ” وروى شريك عن عبد الله بن سلمة عن أبى موسى الاشعري ” وغير م هكذا: ” وروى شريك بن عبد الله النخعي عن محمد بن عبد الله عن عمرو بن مرة عن عبد الله بن سلمى (الا في ق ففيها: سليمان) عن أبى موسى الاشعري “. 9 – ” خرجنا ” وفى الشافي وسائر الكتب: ” حججت “.

[ 141 ]

دخلنا مكة و 1 نزلنا وغط 2 الناس خرجت من رحلى وأنا أريد عمر فلقينى في طريقي إليه 3 المغيرة بن شعبة فرافقني 4 ثم قال: أين تريد يا با موسى 5 فقلت: اريد أمير المؤمنين عمر فهل لك فيه ؟ – فقال: نعم، مع المتعة بحديثك 6 فانطلقنا نريد رحل عمر فانا لفى 7 طريقنا إذ ذكرنا فضل 8 عمرو قيامه بما هو فيه وحيطته 9 على الاسلام ونهوضه بما قبله من ذلك ثم خرجنا من ذلك إلى ذكر أبى بكر [ ثم قال 10: ] فقلت للمغيرة: يا لك


1 – ” دخلنا مكة و ” ليست في غير نسخ الكتاب. 2 – م: ” عطن ” ح: ” فض ” وسائر النسخ: ” عظ ” (بالعين المهملة والطاء المعجمة) وهو قطعا ” مصحف: ” غط ” (بالغين المعجمة والطاء المشددة المهملة) وأما سائر الكتب من الشافي وتلخيصه وشرح ابن أبى الحديد والبحار فهى: ” عظم ” فالمتن من غط النائم يغط غطا ” وغطيطا ” إذا نخر وتردد نفسه صاعدا ” إلى حلقه حتى يسمعه من حوله قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: انه نام متى سمع غطيطه، الغطيط الصوت الذى يخرج مع نفس النائم وهو ترديده حيث لا يجد مساغا ” وقد غط يغط غطا وغطيطا ومنه حديث نزول الوحى فإذا هو محمر الوجه يغط ” أقول: ومنه ما يجرى مجرى المثل بين الادباء عند وصفهم للسفر وحضهم عليه: ” ألا ان الرفعة في أطيط الراحل لا في غطيط النائم، وان صلوة القاعد على النصف من صلوة القائم ” فالمعنى أن الناس قد استراحوا فناموا حتى سمع غطيطهم. 3 – ” في طريقي إليه ” ليس في غير نسخ الكتاب. 4 – هذا في الشافي وغيره لكن في نسخ الكتاب: ” فوافقى ” (من وافق بالواو). 5 – ” يا با موسى ” في نسخ الكتاب فقط وهو مخفف ” يا أبا موسى “. 6 – ما بعد ” نعم ” في نسخ الكتاب فقط. 7 – كذا في الشافي وغيره لكن في نسخ الكتاب: ” في “. 8 – في الشافي وغيره مكانه: ” تولى “. 9 – في الشافي وغيره ” حياطته “. فليعلم أن عبارة كتاب المسترشد في هذا الحديث اما كانت مغايرة في اللفظ لعبارة هذا الكتاب لم نشر إليه هنا لئلا يكبر حجم الكتاب. 10 – في الشافي فقط.

[ 142 ]

الخير 1 لقد كان أبو بكر مسددا ” في عمر كأنه ينظر إلى قيامه [ من بعده 2 ] وجده واجتهاده وعناءه في الاسلام فقال المغيرة: لقد كان كذلك 3 وان كان قوم كرهوا ولاية عمر ليزووها 4 عنه وما كان لهم في ذلك لو كان 5 [ من 6 ] حظ فقلت له: لا أبالك ما ترى القوم الذين كرهوا ذلك من عمر أرادوا ؟ 7 فقال لى المغيرة: لله أنت ! كأنك [ في غفلة 8 ] [ و ] لا تعرف هذا الحى من قريش وما قد خصوا به من الحسد فو الله ان 9 لو كان الحسد شيئا ” يرى فيحسب أو 10 يدرك بحساب لكان لقريش تسعة أعشار الحسد 11 وللناس [ كلهم 12 ] عشر بينهم، قال: فقلت له: مه يا مغيرة فان قريشا قد بانت بفضلها على الناس فلم نزل في هذا الذكر 13 حتى انتهينا إلى رحل عمر فلم نجده فسألنا عنه فقيل: [ قد 14 ] خرج آنفا ” يريد المسجد فمضينا جميعا ” 15 نقفو أثره حتى دخلنا المسجد فإذا عمر يطوف بالبيت، فطفنا معه، فلما فرغ دخل بينى وبين المغيرة فتوكأ على المغيرة ثم قال 16:


1 – قال المجلسي في بيانه: ” وبالك الخير بالباء أي قلبك وشأنك، ويحتمل الياء حرف النداء يحذف المنادى أي يا هذا لك الخير أو يا من لك الخير، وفى بعض النسخ: مالك الخير “. 2 – في الشافي وغيره. 3 – في الشافي وغيره ” ذلك “. 4 – ح: ” ليذودوها ” (بالذال المعجمة) يقال: ” زوى الشئ عنه أي منعه، وكذا يقال: زاد عن الشئ طرده ودفعه “. 5 – ” لو كان ” ليس في سائر الكتب. 6 – في شرح النهج فقط. 7 – ” أرادوا ” في نسخ الكتاب فقط. 8 – في الشافي والبحار فقط. 9 – ” ان ” في نسخ الكتاب فقط. 10 – ” يرى فيحسب أو ” في نسخ الكتاب فقط 11 – شرح ابن أبى الحديد: ” تسعة أعشاره “. 12 – في شرح ابن أبى الحديد فقط. 13 – في الشافي وتلخيصه ” في ذلك ” وفى شرح النهج والبحار ” في مثل ذلك “. 14 – في شرح ابن الحديد فقط. 15 – في نسخ الكتاب فقط. 16 – شرح ابن الحديد: ” وقال “.

[ 143 ]

من أين والى أين أنتما 1 ؟ – فقلنا: يا أمير المؤمنين خرجنا نريدك فأتينا 2 رحلك فقيل لنا: خرج يريد المسجد، فاتبعناك، فقال: اتبعكما الخير. ثم ان المغيرة نظر إلى فتبسم، فنظر 3 إليه عمر فأقبل عليه 4 فقال: مم تبسمت أيها العبد ؟ – فقال: من حديث كنت أنا وأبو موسى فيه آنفا ” في طريقنا اليك فقال: وما ذاك 5 الحديث ؟ – فقصصنا عليه الخبر حتى بلغنا ذكر حسد قريش وذكر من أراد منهم 6 صرف أبى بكر عن ولاية 7 عمر فتنفس عمر الصعداء 8 ثم قال: ثكلتك امك يا مغيرة وما تسعة أعشار الحسد ؟ ! ان 9 فيها لتسعة 10 أعشار الحسد كما ذكرت وتسعة أعشار العشر وفى الناس كلهم 11 عشر العشر وقريش شركاؤهم 12 في عشر العشر أيضا ثم مكث مليا 13 وهو يتهادى 14 بيننا ثم قال: أولا 15 أخبركما بأحسد


1 – م وشرح ابن أبى الحديد والشافي وغيرها: ” من أين جئتما ؟ ” وسائر نسخ الكتاب: ” من أين بكما ؟ “. 2 – م: ” فأردنا “. 3 – في نسخ الكتاب: ” ونظر “. 4 – هذه الجملة في نسخ الكتاب فقط. 5 – ح: ” وما ذلك “. 6 – م: ” منها ” وهذه الكلمة في نسخ الكتاب فقط. 7 – شرح ابن أبى الحديد: ” عن استخلاف ” وكذا في البحار الا أنه جعل في الهامش ” ولاية عمر ” بدلا منه. 8 – غير م: ” صعداء ” بلا الف ولام لكن في م وجميع سائر الكتب كما في المتن، قال المجلسي في بيانه: ” والصعداء بضم الصاد وفتح العين والمد تنفس ممدود “. 9 – ليس في م. 10 – في بعض النسخ والكتب: ” تسعة ” وعبارة شرح النهج: ” بل وتسعة “. 11 – في شرح النهج فقط. 12 – في غالب النسخ: ” شركاؤها “. 13 و 14 – قال المجلسي: ” وسكت مليا ” أي طائفة من الزمان، ويتهادى بيننا أي يمشى بيننا معتمدا علينا “. 15 – في بعض النسخ والكتب: ” ألا “.

[ 144 ]

قريش كلها ؟ – قلنا بلى يا أمير المؤمنين فقال: أو عليكما 1 ثيابكما ؟ – قلنا: نعم قال: فيكف بذلك وأنتما ملبسان 2 ثيابكما، فقلنا له: يا أمير المؤمنين وما بال الثياب ؟ 3 قال: خوف الاذاعة 4 من الثياب يا بن قيس قال: قلت له: أتخاف الاذاعة من الثياب ؟ ! فأنت والله من ملبسى 5 الثياب أخوف وما الثياب أردت، فقال: هو ذاك فانطلق وانطلقنا معه حتى انتهينا إلى رحله فخلى 6 أيدينا من يديه 7 وقال: لا تريما 8 [ كونا قريبا ” حيث أبتغيكما 9 ] فأخبركما 10 ثم دخل رحله فقلت للمغيرة: لا أبالك لقد عثرنا 11 بكلامنا 12


1 – بعض النسخ والكتب: ” وعليكما “. 2 – م: ” تلبسان ” وح: ” لابسان ” وباقى النسخ: ” متلبسان “. 3 – ح: ” فقلنا له يا أمير المؤمنين ومم ذلك ؟ “. 4 – قال المجلسي: ” الاذاعة الافشاء “. 5 – غير م: ” من متلبسى “. 6 – ح: ” فحل ” (بالحاء المهملة واللام المشددة). 7 – م وسائر الكتب: ” من يده “. 8 – ح: ” لا تبرحا “، قال المجلسي: ” لا تريما، أي لا تبرحا، يقال: رام يريم إذا برح وزال عن مكانه “. 9 – ما بين المعقفتين ليس في م. 10 – كذا في ح أما سائر النسخ ففيها ” فاخذكما ” الا نسخة م فليست الكلمة فيها أصلا. 11 – في شرح نهج البلاغة: ” أثرنا ” (بالهمزة). 12 – قال المجلسي: ” العثرة الزلة وعثرنا بكلامنا أي أخطأنا في حكاية كلامنا ” أقول: لم يصب المجلسي – أعلى الله درجته – في بيان معنى هاتين الكلمتين أن ” عثر ” هنا مستعملة مع كلمة على لان ” على دفينة لعمر ” صلة ” عثر ” وتتعلق بها والمعنى أنا اطلعنا ووقفنا بكلامنا مع عمر على سر من أسراره، وهذا الاستعمال من قول العرب: ” عثر فلان على السر وغيره = اطلع عليه وعلمه ” الا أن عذر المجلسي – جزاء الله عن الاسلام وأهله خير الجزاء – في هذا الاشتباه واضح لان عبارة ” على دفينة لعمر ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 145 ]

[ معه 1 ] وما كنا فيه من 2 حديثنا على دفينه لعمر 3 وما أراه حبسنا الا ليذاكرنا 4 اياها 5 فما ترى [ في ] ذلك ظن ظنك 6 قال: انا لبذلك 7 إذ خرج آذنه الينا فقال: اذخلا، فدخلنا، فإذا عمر مستلق 8 على برذعة 9 الرحل فلما دخلنا أنشأ يتمثل بشعر 10 كعب بن زهير 11:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ليست في نسخة البحار كما أنها ليست في الشافي وتلخيص الشافي وشرح نهج البلاغة فكأنها كانت ساقطة من جميعها بشهادة وجودها في جميع نسخ هذا الكتاب أعنى ” الايضاح ” ويؤيد سقوطها من سائر الكتب ضمير ” اياها ” في ذيل العبارة ” ليذاكرنا اياها ” مضافا ” إلى أن المعنى معها يستقيم وبدونها لا يستقيم الا مع تكلف كما هو ظاهر للمتأمل. 1 – في شرح النهج والبحار فقط. 2 – فليعلم أن نسخة م ناقصة من هنا أعنى من كلمة ” حديثنا ” إلى تلك العبارة: ” غضبا ” شديدا ” وقال: أبت قلوبكم يا بنى هاشم ” وستأتى ونشير إليها في موضعها ان شاء الله تعالى. 3 – ” على دفينة لعمر ” في نسخ هذا الكتاب فقط. 4 – كذا في سائر الكتب وفى نسخ الكتاب: ” لمذاكرتنا “. 5 – هذا الضمير ينادى بأعلى صوته أن هنا ساقطة في سائر النسخ لانه موجود فيها ولا مرجع له فالساقطة هي ما هو موجود في نسخ الكتاب من قوله: ” على دفينة لعمر ” كما ذكرناه مفصلا. 6 – أي أعمل فكرك وأمعن نظرك في ذلك فقل ما بدا لك فيه. 7 – في سائر الكتب: ” فانا لكذلك “. 8 – من قولهم: ” استلقى على قفاه = نام “. 9 – البرذعة باهمال الدال واعجامها الحلس يلقى تحت الرحل “. 10 – في سائر الكتب: ” ببيت ” أو ” بقول “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 146 ]

لا تفش سرك الا عند ذى ثقة * أو، لا 1، فأفضل 2 ما استودعت أسرارا صدرا 3 رحيبا وقلبا واسعا ” 4 قمنا ” 4 * أن لا تخاف متى 5 أودعت 6 اظهارا. فلما سمعناه يتمثل بشعر علمنا أنه يحب 7 أن نضمن له كتمان حديثه فقلت أنا له 8: يا أمير المؤمنين أكرمنا وخصنا وفضلنا 9 فقال: بما ذا يا أخا الاشعر 10 ؟ قلت: بايداعنا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 11 – ذكرهما عباس عبد القادر وهو الذى كتب مقدمة وتعليقات على شرح ديوان كعب للسكرى فيما أنشد للكميت ولم ينشر في ديوانه (انظر ص 257 من شرح ديوان كعب لابي سعيد السكرى من طبع دار الكتب سنة 1369 ه‍). 1 – ح: ” ولى ” وسائر النسخ والتلخيص: ” ولا ” والشافي في المتن: ” ولا ” وفى الهامش بعنوان يدل النسخة: ” ولى ” والبحار وشرح النهج: ” أولى “. 2 – نسخ الكتاب: ” بأفضل ” وكذا الشافي والتلخيص أما شرح النهج والبحار: ” وأفضل ” حتى يكون عطفا ” على ” أولى ” على ما في نسختيهما من كون كليهما بصيغة أفعل التفضيل. 3 – قال عباس عبد القادر في ذيل الصفحة: ” كذا بالنصب هو وما بعده، وحقها ان تكون بالرفع خبرا ” لا فضل وقد قال الاستاذ الميمنى: أخاف عليهما النحل “. 4 – كذا في شرح نهج البلاغة وفى نسخ الكتاب ” صمتا ” (بالصاد المهملة والتاء) وكذا في غرر الخصائص الواضحة لابي اسحاق برهان الدين ابراهيم الوطواط (انظر ص 181 من طبع بولاق) وكذا نقل عن ذلك الكتاب في ذيل شرح ديوان كعب كما أشرنا إليه (انظر ص 257) وكذا في غالب سائر الكتب وفى بعضها ” ضمنا ” (بالضاد المعجمة والنون). 5 – كذا في شرح نهج البلاغة، وفى نسخ الكتاب: ” لا تخش منه لما ” وفى بعضها مكان ” لما “: ” إذا “. 6 – في بعض النسخ والكتب: ” استودعت “. 7 – في سائر الكتب (بدلها): ” فعلمنا أنه يريد “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 147 ]

سرك 1 واشراكنا في همك فنعم المستسران 2 نحن لك فقال: انكما لكذلك فاسألا عما بدالكما ثم قام إلى الباب ليغلقه فإذا آذنه الذى أذن لنا عليه في الحجرة فقال له عمر: امط 3 عنا لاأم لك، فخرج وأغلق الباب خلفه. ثم أقبل الينا 4 فجلس معنا وقال: سلا تخبرا، قلنا: نريد أن تخبرنا بأحسد قريش الذى لم تأمن ثيابنا على ذكره 5 لنا، فقال: سألتما عن معضلة وساخبركما فلتكن عندكما في ذمة منيعة وحرز ما بقيت، فإذا أنا مت فشأنكما وما أحببتما من اظهار أو كتمان، قلنا: فان لك عندنا ذلك، قال أبو موسى: وأنا أقول في نفسي 6: ما أظنه يريد الا الذين كرهوا [ من أبى بكر استخلافه لعمر وكان طلحة أحدهم فأشاروا عليه أن لا يستخلفه لأنه فظ غليظ 7 ] ثم قلت في نفسي: قد عرفنا اولئك


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 8 – في الشافي والتلخيص والبحار: ” فقلنا له “. 9 – في الشافي وشرح النهج والبحار: ” صلنا “. 10 – في غير نسخ الكتاب: ” الاشعريين “. 1 – مج: ” بايداعنا سرك ” ح: ” بايداعنا لسرك ” والشافي والتلخيص والبحار وشرح – النهج: ” بافشاء سرك الينا “. 2 – في نسخ الكتاب: ” فنعم المستشرين ” الا في ح ففيها: ” المستشيرون ” وفى شرح النهج: ” المستشاران “. 3 – ” ح مث ” وسائر الكتب: ” امض “. 4 – في سائر الكتب: ” علينا “. 5 – الشافي: ” عليه أن تذكره “. 6 – في نسخ الكتاب والشافي: ” وأنا أظنه “. 7 – هذه عبارة الشافي والبحار، وعبارة شرح النهج هكذا: ” كرهوا استخلاف أبى بكر له كطلحة وغيره فانهم قالوا لابي بكر: أتستخلف علينا فظا غليظا ” وأما عبارة نسخ الكتاب فهى: ” كرهوا استخلافه عمر وأشاروا عليه أن لا يستخلفه “.

[ 148 ]

القوم بأسمائهم وعشائرهم وعرفهم الناس فما يكتم من ذكرهم وإذا هو يريد غير ما نذهب إليه منهم 1 فعاد عمر إلى التنفس صعداء فقال: من تريانه ؟ فقلنا: والله ما ندرى الا ظنا قال: فمن 2 تظنان ؟ قلنا: نراك تريد [ القوم 3 ] الذين صدوا أبا بكر عن صرف هذا الأمر اليك 4 [ قال: كلا والله 5 ] بل هو كان أغش 6 وأظلم وهو الذى سألتما عنه كان والله أحسد قريش كلها، ثم أطرق طويلا ” فنظر إلى المغيرة نظرت إليه وأطرقنا [ مليا ” 7 ] لاطراقه وطال السكوت منا ومنه حتى ظننا أنه قد ندم على ما بدا منه ثم قال: والهفاه 8 على ضئيل 9 بنى تيم بن مرة لقد تقدمنى ظالما وخرج إلى منها 10 آثما فقال له المغيرة: هذا تقدمك ظالما ” قد عرفناه 11 فكيف خرج اليك منها آثما ” ؟ قال: ذاك لانه 12 لم يخرج إلى منها الا بعد اليأس 13 منها، أما والله لو كنت أطعت زيد 14 بن الخطاب وأصحابه لما


1 – شرح النهج: ” يذهب إلى غير ما في نفسي “. 2 – كذا في الشافي وشرح النهج وغيرهما اما النسخ ففيها: ” ما “. 3 – في غير نسخ الكتاب. 4 – في غير نسخ الكتاب: ” أرادوا أبا بكر على صرف هذا الامر عنك “. 5 – في شرح النهج وغيره. 6 – في الشافي وغيره: ” أعق “. – 7 في شرح النهج فقط. 8 و 9 و 10 – كذا في سائر الكتب وأما النسخ فهى: ” والهفتاه ” قال المجلسي: ” والفهاه كلمة يتحسر بها، والضئيل الحقير النحيف، وخرج إلى منها أي تركها لى وسلمها إلى “. 11 – في شرح النهج والبحار: ” فأما تقدمه عليك يا أمير المؤمنين ظالما فقد عرفناه “. 12 – في غالب النسخ والكتب ” أنه “. 13 – في غير النسخ: ” بعد يأس “. 14 – في شرح النهج: ” يزيد ” وهو تصحيف بالقطع واليقين لان عمر يريد به أخاه زيد بن الخطاب وكان صحابيا بدريا احديا، وترجمته مذكورة في كتب التراجم والسير والتواريخ فمن أرادها فليرجعها.

[ 149 ]

تلمظ 1 من حلاوتها بشئ أبدا ” ولكني قدمت وأخرت وصعدت وصوبت ونقضت وأبرمت فلم أجد الا الاغضاء 2 على [ ما نشب 3 فيه 4، منها [ والتلهف على نفسي 5 ] وأملت انابته ورجوعه [ فو الله ما فعل حتى فرغ منها بشيما ” 6 ] فقال له المغيرة: فما منعك منها [ يا أمير المؤمنين 7 ] وقد عرضك لها 8 يوم السقيفة بدعائه اياك إليها 9 ثم أنت ألآن تنقم


1 و 2 و 3 – في غير نسخ الكتاب: ” لم يتلمظ ” قال المجلسي: ” والتلمظ تتبع بقية – الطعام في الفم باللسان والمعنى لم يذق من حلاوتها أبدا “، والتصوب النزول والمراد قلبت هذا الامر ظهرا ” لبطن وتفكرت في جميع شقوقه، والاغضاء في الاصل ادناء الجفون ونشب (في ح: ” وتشعب “) أي علق والمعنى لم أجد بدا ” من الصبر على الشدة كما يصبر الانسان على قذى في عينه أو شجا ” في حلقه ” فيظهر من بيان المجلسي أن الكلمة كانت في نسخته: ” تصوبت “. 4 – في البحار وشرح النهج: ” به “. 5 – كذا في شرح النهج والتلخيص واما عبارة النسخ والبحار والشافي فمشوشة ففى غالب النسخ: ” والتلف على نفسي فلم تجبني نفسي إلى ذلك ” وفى بعضها: ” وتلف فلم تجبني، إلى آخرها ” وفى البحار عبارة المتن في المتن وعبارة ” فلم تجبني نفسي إلى ذلك ” في الحاشية، وعبارة الشافي بعد كثرة الخط والمحو الاثبات صارت كالبحار. 6 – كذا في البحار أما سائر الكتب كالنسخ فمشوشة ففى غالب النسخ: ” فو الله ما فعل حتى بعر مالسما ” (من دون نقطة) وفى ح: ” فو الله ما فعل بعدها سهلا ” وفى مث: ” فو الله ما فعل حتى بعرها سما ” وفى ج: ” ما فعل بعربها بمشا ” وكتب بعدها: ” كذا ” وفى شرح النهج: ” حتى بغربها لئيما ” وقال المجلسي: ” قوله: حتى فرغ منها في بعض النسخ ” فغربها ” أي فتح فاه والبشم بالباء الموحدة والشين المعجمة التخمة والسأم أي لم يسلمها إلى الا بعد استيفاء الحظ والسأم منها. وقال مصحح التلخيص بعد أن نقل المتن: ” حتى فغربها بشما ” ” ما نصه: ” فغرفاه: فتحه. ويشم بشما من الشئ: سئم منه “. 7 – في البحار وشرح النهج فقط. 8 – كذا في جميع النسخ وشرح النهج والتلخيص لكن في الشافي والبحار: ” وقد عرضها عليك “. 9 – في شرح النهج والبحار: ” بدعائك إليها “.

[ 150 ]

وتتأسف 1 [ عليها 2 ] ؟ فقال عمر: ثكلتك امك يا مغيرة انى كنت لأعدك من دهاة 3 العرب كانك كنت غائبا ” عما هناك ان الرجل ما كرنى فماكرته وألفانى أحذر من قطاة 4 انه لما رأى شغف الناس [ به 5 ] واقبالهم بوجوههم 6 إليه 7 أيقن أنهم لا يريدون به بدلا ” فاحب لما 8 رأى من حرص الناس عليه وشغفهم 9 به ان يعلم ما عندي وهل تنازعني إليها نفسي 10 فأحب أن يبلوني 11 باطماعي فيها والتعريض له بها وقد علم وعلمت أنى لو قبلت ما عرض 12 على لم يجب 13 الناس 14 إلى ذلك [ وكان أشد الناس امالة ” الذين كرهوا رده


1 – كذا في شرح النهج والبحار لكن في النسخ: ” ثم أنت الان متعقب بالتأسف عليه ” وفى الشافي والتلخيص أيضا ” كذا الا أن بدل ” متعقب ” فيهما ” تنقم ” أو ” منتقم ” وقال المجلسي (ره): ” ونقم أي كره كراهة بالغة حد السخط “. 2 – كذا في ح لكن باقى النسخ ” عليه “. 3 – قال المجلسي (ره): ” الدهاء النكر وجودة الرأى “. 4 – يستفاد من العبارة أنها مثل لكنى لم أجدها في مجمع الامثال وحياة الحيوان فراجع غيرهما ان شئت. 5 – في غير نسخ الكتاب من الشافي وغيره. 6 – ح: ” بوجهه ” وباقى النسخ: ” بوجههم ” والمتن موافق لسائر الكتب. 7 – في البحار وشرح النهج وغيرهما: ” عليه ” وهو الاولى. 8 – كذا في غير النسخ وأما النسخ ففيها: ” مع ما “. 9 – في شرح النهج: ” وميلهم إليه “، قال المجلسي: ” والشغف بالعين المعجمة والمهملة شدة الحب “. 10 – في شرح النهج: ” وهل تنازعني نفسي إليها ” وفى غيره: ” وهل تنازع ” (من دون نون الوقاية والياء). 11 – قال المجنسى: ” ويبلوني أي يمتحنني ويخبرني “. 12 – في شرح النهج والبحار: ” عرضه “. 13 – في الشافي: ” لم يجبه “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 151 ]

اياها إلى عند موته 1 فألفاني قائما على أخمصي 2 مستوفزا ” 3 حذرا ” ولو أجبته إلى قبولها لم يسلم الناس [ إلى 4 ] ذلك واختبأها 5 ضغنا ” على 6 في قلبه ثم لم آمن اتباعه لى بها 7 ولو بعد حين مع ما بدا لى من كراهة 8 الناس لما عرض على منها 9 أو ما سمعت 10 نداءهم اياه 11 من كل ناحية عند عرضه اياها على 12: لا نريد سواك يا با بكر أنت 13 لها أنت


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 14 – فليعلم أن هنا في هامش نسخة مث بعد كلمة ” الناس ” هذه العبارة: ” إلى هنا ” يعنى أن الساقط من النسخة المشار إليها فيما سبق (عند قوله: ” قد استقمت ” وقد مر فراجع ص 129) كان إلى هنا فتم الساقط هنا. 1 – من قوله: ” وكان أشد ” إلى هنا أعنى ” عند موته ” ليس في غير نسخ الكتاب. 2 – قال المجلسي: ” الاخمص ما لم يصب الاض من القدم “. 3 – كذا صريحا ” في نسخة ح وكذا في شرح النهج أما سائر نسخ الكتاب: ” فتسورنا ” وفى الشافي: ” متشوزنا ” وفى التلخيص: ” متوريا ” ” وكذا في هامش الكلمة من البحار لكن في متن البحار: ” مستوفرا ” ” مع أن المجلسي (ره) قال في بيانه: ” الوفز العجلة والمستوفز الذى يقعد قعودا ” منتصبا ” غير مطمئن أي وجدني متهيئا ” للاقدام والنهوض منتظرا ” للفرصة غير غافل “. 4 – في الشافي وشرح النهج والبحار والتلخيص فقط. 5 – قال المجلسي: ” اختبأها أي ادخرها “. 6 – في النسخ: ” على ضغنا “. 7 – كذا في جميع النسخ ومعنى العبارة ما في سائر الكتب بهذا اللفظ: ” ولم آمن غائلته ” ومن ثم قال المجلسي في بيانه ” الغائلة الداهية “. 8 – في الشافي: ” كراهية “. 9 – في شرح النهج: ” من كراهة الناس لى. 10 – في غير نسخ الكتاب: ” أما سمعت “. 11 – في نسخ الكتاب فقط. 12 – في غير نسخ الكتاب: ” عند عرضها على “. 13 – كذا مكررا ” في نسخة ق مج.

[ 152 ]

لها، فرددتها إليه عند ذلك فلقد رأيته التمع وجهه لذلك سرورا “. ولقد 1 عاتبني مرة على شئ كان 2 بلغه عنى انه لما قدم بالأشعث بن قيس الكندى 3 أسيرا ” فمن عليه وأطلقه وزوجه [ أخته 4 ] ام فروة بنت أبى قحافة قلت 5 للأشعث وهو [ قاعد 6 ] بين يديه: يا عدو الله أكفرت بعد اسلامك وارتددت [ ناكصا ” على عقبيك 7 ] فنظر إلى الأشعث نظرا ” حديدا ” 8 علمت أنه يريد كلاما ” ثم أمسك 9 فلقينى 10 بعد ذلك في بعض 11 سكك المدينة فرافقني 12 ثم قال: أنت صاحب الكلام 13 يا ابن الخطاب ؟ فقلت: نعم ولك عندي شر من ذلك فقال: بئس الجزاء هذا لى منك، فقلت له: علام 14 تريد منى حسن الجزاء ؟ قال: لانفتى 15 لك من اتباع 16 هذا الرجل


1 – في المسترشد: ” ولقد والله “. 2 – في الشافي: ” على شئ ” وفى شرح النهج والبحار ” على كلام “. 3 – ” ابن قيس الكندى ” في نسخ الكتاب فقط. 4 – في شرح النهج والبحار والشافي والتلخيص فقط. 5 – في غير نسخ الكتاب والمسترشد: ” فقلت “. 6 – في غير نسخ الكتاب والمسترشد. 7 – كذا في الشافي وشرح النهج والبحار، وفى النسخ ” كافرا ” وفى التلخيص: ” كافرا ” ناكصا ” على عقبيك “. 8 – في الشافي والتلخيص والبحار: ” نظرا ” شزرا ” ” وقال المجلسي في بيانه: ” النظر الشزر النظر بمؤخر العين “. 9 – ح: ” فأمسك ” وفى الشافي والبحار: ” يريد أن يكلمني بكلام في نفسه “. 10 – في شرح النهج والبحار: ” ثم لقيني “. 11 – في المسترشد: ” في سكة من “. 12 – كذا في الشافي والبحار لكن في نسخ الكتاب والتلخيص: ” فوافقني ” (بالواو من وفق). ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 153 ]

يريد أبا بكر [ والله 1 ] ما حدانى 2 على الخلاف عليه الا تقدمه عليك وتخلفك عنها ولو كنت صاحبها لما رأيت 3 منى خلافا ” عليك فقلت: قد كان ذاك 4 فما تأمر 5 الآن ؟ فقال: ما هذا وقت أمر وانما 6 وقت صبر 7 حتى يأتي الله بمخرج 8 فمضى ومضيت، ولقى الأشعث الزبرقان بن بدر السعدى 9 فذكر له ما جرى بينى وبينه من الكلام فنقل ذلك الزبرقان إلى أبى بكر فأرسل إلى فأتيته فذكر ذلك لى ثم قال: انك لمتشوف 10 إليها يا ابن الخطاب ؟ فقلت: وما يمنعنى التشوف 11 إلى ما كنت أحق به ممن غلبنى عليه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 13 – في المسترشد: ” انت صاحب الكلمة يومئذ “. 14 – في المسترشد: ” على ماذا “. 15 – قال المجلسي: ” الانفة الاستنكاف وكراهة الشئ للحمية والغيرة “. 16 – ح: ” أن تبايع ” وفى المسترشد مكان الجملة: ” فقال: أما تأنف من اتباع هذا الرجل ؟ ! “. 1 – ” والله ” في البحار وشرح النهج لكن في غيرهما ” و ” فقط. 2 – في الشافي وشرح النهج والبحار: ” ما جرأني “. 3 – كذا في الشافي وغيره أما النسخ ففيها: ” فقدما ” ” أو ” تقدما ” “. 4 – في شرح النهج وغيره: ” لقد كان ذلك “. 5 – في المسترشد: ” فما تأمرني “. 6 – ح: ” ولكن “. 7 – في المسترشد: ” قال: هذا وقت صبر ” وفى شرح النهج: ” قال انه ليس بوقت أمر بل وقت صبر “. 8 – في المسترشد: ” حتى يفرج الله ويأتى بمخرج ” وأما سائر الكتب فليست العبارة فيها. 9 – ” السعدى ” ليس في شرح النهج. 10 – ق ج ح: ” لمتشوق ” (بالقاف) وكذا في الشافي لكن في المسترشد والبحار: ” لتشوق “. 11 – في غالب النسخ والكتب: ” التشوق ” (بالقاف) أو ” من التشوق “.

[ 154 ]

أما والله 1 لتكفن أو لأقولن كلمة بالغة بى وبك في الناس ما بلغت 2، وان شئت لتستديمن ما أنت فيه عفوا ” ما أمكنك 3 ذلك، قال: إذا ” أستديمه 4 وهى صائرة اليك إلى أيام 5 فما ظننته تأتى عليه جمعة بعد ذلك القول حتى يردها الي، فو الله ما ذكر لى منها حرفا ” بعد ذلك 6. ولقد مد في أمدها 7 عاضا ” على نواجذه 8 حتى كان عند يأسه منها وحضره الموت فكان ما رأيتما، ثم قال: احفظا ما قلت لكما وليكن منكما بحيث أمرتكما [ قوما ] إذا شئتما على بركة الله وفى حفظه، فنهضنا وكل واحد منا متعجب إلى صاحبه من قوله وما خرج ذلك الخبر من واحد منا حتى مات عمر 9. 1 – فليعلم أن العبارة في شرح ابن أبى الحديد بدل ما في المتن ” من أرسل إلى فأتيته ” إلى هنا هكذا: ” فأرسل إلى بعتاب مؤلم فأرسلت إليه: أما والله “. 2 – في شرح النهج بدل ” ما بلغت “. ” تحملها الركبان حيث ساروا ” وكذا في البحار والشافي والتلخيص. 3 – مج مث ق س: ” أكنك ” وفى ح: ” اليك “. 4 – في الشافي وشرح النهج والبحار والتلخيص بدل الجملة هكذا: ” وان شئت استدمنا ما نحن فيه عفوا “، قال: بل نستديمه (أو نستديمها) “. وعبارة المسترشد: ” فان شئت استدمت ما أنت فيه عفوا، قال: بل أستديمه “. 5 – في سائر الكتب: ” وانها لصائرة اليك بعد أيام “. 6 – عبارة الشافي وشرح النهج هكذا: ” فما ظننت أنه لا يأتي عليه جمعة حتى يردها على فتغافل والله فما ذكرني بعد ذلك المجلس حرفا ” حتى هلك ” وكذا البحار والتلخيص. 7 و 8 – قال المجلسي: ” وأمد الشئ غايته والنواجذ أقاصى الاسنان والعض عليها كناية عن شدة التعلق والتمسك بالشئ “. 9 – فليعلم أن مؤلف الكشكول فيما جرى على آل الرسول وهو على ما حقق في محله السيد حيدر الاملي من علماء القرن الثامن الهجرى قد ذكر في كتابه المذكور تحت عنوان ” عجائب روايات العوام ” هذه الرواية فقال ما نصه: ” ومما رواه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 155 ]

وروى سفيان بن عيينة والحسن بن صالح بن حى وأبو بكر بن عياش وشريك بن عبد الله وجماعة من فقهائكم أن أبا بكر أمر خالد بن الوليد فقال: إذا أنا فرغت من


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أبو موسى الاشعري قال: حججت مع عمر بن الخطاب فخرجت يوما ” من رحلى أريد عمر (فساق الرواية إلى آخرها وهو) ” فليكن منكما بحيث أمرتكما، فمضينا ونحن نتعجب من كشفنا من قوله: فو الله ما أفشينا سره حتى هلك، فاعتبروا يا أولى الالباب ” فمن أراد أن يلاحظها أو مقابلتها مع عبارة الحديث في هذا الكتاب فليراجع ص 148 – 144 من الطبعة الاولى سنة 1372 في مطبعة الحيدرية بالنجف. ثم ليعلم أن آخر عبارة الرواية بعد: ” عاضا ” على نواجذه ” في الشافي وتلخيصه وشرح – النهج والبحار إلى آخرها أعنى ” حتى مات عمر ” هكذا: ” حتى حضره الموت وأيس منها فكان منه ما رأيتما فاكتما ما قلت لكما عن الناس كافة وعن بنى هاشم خاصة وليكن منكما بحيث أمرتكما قوما إذا شئتما على بركة الله. فقمنا ونحن نعجب من قوله فو الله ما أفشينا سره حتى هلك “. أقول: قال علم الهدى بعد نقله الاخبار في الشافي ما نصه (ص 243 من النسخة المطبوعة “: ” فكأني بهم عند سماع هذه الاخبار يستغرقون ضحكا ” تعجبا ” واستبعادا ” ويقولون: كيف نصغي إلى هذه الاخبار ومعلوم ضرورة تعظيم عمر لابي بكر ووفاقه له وتصويبه لامامته وكيف يطعن عمر في امامة أبى بكر وهى أصل لامامته وقاعدة لولايته ؟ ! وليس هذا بمنكر ممن طمست العصبية على قلبه وعينه فهو لا يرى ولا يسمع الا ما يوافق اعتقادات مبتدأة قد اعتقدها ومذاهب فاسدة قد انتحلها فما بال هذه الضرورة تخصهم ولا تعم من خالفهم ونحن نقسم بالله على أنا لا نعلم ما يدعونه ونزيد على ذلك بأنا نعتقد أن الامر بخلافه وليس في طعن عمر على بيعة أبى بكر ما يؤدى إلى فساد امامته لانه يمكن ان يكون ذهب إلى ان امامته لم تثبت بالنص عليه وانما ثبتت بالاجماع من الامة والرضا فقد ذهب إلى ذلك جماعة من الناس ويرى أن امامته أولى من حيث لم تقع بغتة ولا فجأة ولا اختلف الناس في أصلها ولا امتنع منهم كثير من الدخول فيها حتى اكرهوا وتهددوا وخوفوا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 156 ]

صلوة الفجر وسلمت فاضرب عنق علي فلما صلى بالناس في آخر صلوته ندم على ما كان منه فجلس في صلوته مفكرا ” حتى كادت الشمس أن تطلع ثم قال: يا خالد لا تفعل ما أمرتك [ به 1 ]، ثلاثا “، ثم سلم 2 وكان علي يصلي إلى جنب خالد يومئذ، فالتفت


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فأما الفلتة (إلى آخر ما قال) “. وأما ابن أبى الحديد فقد قال فيما قال بعد نقل شئ من كلام السيد بالنسبة إلى هذه الاخبار ما نصه (ص 127 ج 1 طبعة مصر سنة 1329 ه‍): ” وأما الاخبار التى رواها عن عمر فأخبار غريبة ما رأيناها في الكتب المدونة وما وقفنا عليها الا من كتاب المرتضى وكتاب آخر يعرف بكتاب ” المسترشد ” لمحمد بن جرير الطبري وليس هو محمد بن جرير صاحب التأريخ بل هو من رجال الشيعة وأظن أن أمه من بنى جرير من مدينة أهل طبرستان وبنو جرير الامليون شيعة مستهترون بالتشيع فنسب إلى أخواله ويدل على ذلك شعر مروى له وهو: فآمل مولدي وبنو جرير * فأخوالى ويحكى المرء خاله فمن يك رافضيا ” عن أبيه * فانى رافضي عن كلالة وأنت تعلم حال الاخبار الغريبة التى لا توجد في الكتب المدونة كيف هي ؟ ! ” أقول: تفصيل البحث عن هذا الاجمال يأتي في مجلد ” تعليقات الايضاح ” ان شاء الله تعالى. 1 – في ح فقط وعبارة سائر الروايات وأسلوب الكلام تؤيد وجود الكلمة هناك. 2 – هذه القضية معروفة مذكورة في كتب الفريقين الا أن الشيعة مدعية أن القضية قد وقعت فمن موارد نقلها في كتب الشيعة علل الشرائع للصدوق والاحتجاج للطبرسي وتفسير على بن ابراهيم وكتاب سليم بن قيس وكتاب المجلى لابن أبى جمهور الاحسائي وغاية المرام للسيد هاشم البحراني والبحار للمجلسي إلى غير ذلك فالاولى أن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 157 ]

على إلى خالد فإذا هو مشتمل على السيف تحت ثيابه فقال له: يا خالد أو كنت فاعلا ” ؟ – قال: أي والله إذا ” لوضعته في أكثرك شعرا ” فقال على صلوات الله عليه: كذبت ولؤمت 1 أنت أضيق حلقة من ذاك، أما والذى فلق الحبة وبرأ النسمة لولا ما سبق به القضاء لعلمت أي الفريقين شر مكانا وأضعف جندا 2 فقيل. لسفيان وابن حى ولوكيع 3: ما تقولون


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” نشير إلى ما ذكره صاحب الاستغاثة في ذلك الموضوع وهو قوله في أوائل كتابه المذكور (ص 19 من طبعة النجف): ” ومما ابتدعه كلامه بالصلوة بعد التشهد وقبل التسليم حين قال: لا يفعلن خالد ما أمرته به، حتى احتج بذلك قوم من فقهاء العامة بشهرته منه فقالوا: يجوز الكلام بعد التشهد وقبل التسليم فان أبا بكر فعل ذلك للضرورة. وقال آخرون: لا يجوز ذلك فان أبا بكر قال ذلك بعد أن سلم في نفسه، وتنازعوا في اختلافهم في هذا المعنى فقلنا لهم: أما تجويزكم في الصلوة فانا غير محتاجين إلى منازعتكم فيه لانا غير آخذين بفعل أبى بكر ولا متبعين له فيه ولكن عرفونا ما الذى دعا أبا بكر إلى ان قال: لا يفعلن خالد ما أمرته به، قبل تسليمه ؟ وما هو ؟ ولم هو ؟ فكانوا في ذلك صما ” بكما ” عميا “. فقالت شيعة آل محمد عليهم السلام: قد علمنا وعلم كل ذى فهم أنه نهاه عن أمر منكر بعد أن أمره به وجهلكم بذلك منه دليل على صحة ما رواه مشايخنا عن ائمتنا. عليهم السلام – فانهم قالوا: ان ابا بكر كان قد أمر خالدا ” بقتل أمير المؤمنين – عليه السلام – ” (إلى آخر ما قال فمن أراده فليراجع الكتاب المشار إليه ص 21 – 19). ومن أراد البحث عن القضية تفصيلا فليراجع مظانه كتشييد المطاعن واحقاق الحق وغيرهما فان المقام لا يسع البحث عن ذلك. 1 – غير ح: ” لمت “. 2 – ذيل آية 75 سورة مريم و ” أي الفريقين ” أيضا ” مأخوذ من آية 73 من تلك السورة. 3 – ح: ” ووكيع “.

[ 158 ]

فيما كان من أبى بكر في ذلك ؟ – فقالوا جميعا “: كانت سيئة لم تتم 1، وأما من يجسر من أهل المدينة فيقولون: وما بأس بقتل رجل في صلاح الأمة، إنه إنما أراد قتله لأن عليا ” أراد تفريق الامة وصدهم عن بيعة أبى بكر. فهذه روايتكم على أبى بكر الا أن منكم من يكتم ذلك ويستشنعه فلا يظهره وقد جعلتم هذا الحديث حجة في كتاب الصلوة في باب من أحدث قبل أن يسلم وقد قضى التشهد ان صلوته تامة وذلك أن أبا بكر أمر خالد بن الوليد بأمر فقال: إذا أنا سلمت من صلوة الفجر فافعل كذا وكذا، ثم بدا له في ذلك الأمر فخاف ان هو سلم أن يفعل خالد ما أمره به فلما قضى التشهد قال: يا خالد لا تفعل ما أمرتك [ به 2 ] ثم سلم. وقد حدث به أبو يوسف القاضى ببغداد فقال له بعض أصحابه: يا با يوسف


1 – نظير ما نقلناه عن كتاب الاستغاثة ما نقله المجلسي عن ارشاد القلوب للديلمي (انظر المجلد الثامن من البحار باب المثالب، ص 242 من طبعة أمين الضرب): ” ومنها (أي من مثالبهم) قوله (أي قول أبى بكر) في الصلوة: لا يفعل خالد ما أمره فهذه بدعة يقارنها كفر وذلك أنه أمر خالدا ” بقتل أمير المؤمنين إذا هو سلم من صلوة الفجر فلما قام في الصلوة ندم على ذلك وخشى ان فعل ما أمر به من قتل أمير المؤمنين ان تهيج عليه فتنة لا يقومون لها فقال: لا يفعلن خالد ما أمر، قبل ان يسلم، والكلام في الصلوة بدعة والامر بقتل على كفر “. أما ابن أبى الحديد فهو أنكر وقوع القضية وأجاب عنها فيما أجاب عن مطاعن أبى بكر بما نصه (انظر المجلد الرابع من طبعة مصر ص 190): ” الطعن الثاني عشر – قولهم أنه تكلم في الصلوة قبل التسليم فقال: لا يفعلن خالد ما أمرته قالوا: ولذلك جاز عند أبى حنيفة أن يخرج الانسان من الصلوة بالكلام وغيره من مفسدات الصلوة من غير تسليم وبهذا احتج أبو حنيفة والجواب: هذا من الاخبار التى تنفرد بها الامامية ولم تثبت وأما أبو حنيفة فلم يذهب إلى ما ذهب إليه لاجل هذا الحديث وانما احتج (إلى آخر ما قال) “. 2 – ” به ” في نسخة ح فقط.

[ 159 ]

وما الذى أمر أبو بكر خالد بن الوليد [ به 1 ] ؟ – فانتهره وقال له: اسكت وما أنت وذاك ؟ ! فو الله لئن كان على سامعا ” مطيعا ” ألابى بكر راضيا ” ببيعته ما في الأرض جور يوصف به أحد أجور من هذا أن يأمر بضرب عنق رجل قد أقر هو وأصحابه أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قد شهد له أنه من أهل الجنة وهو [ له 2 ] سامع مطيع، ولئن كان غير راض ببيعته ان الأمر لكما قالت الشيعة في تقدمه عليه بغير رضى منه. وروى زياد البكائى 3 وكان من فرسان أصحابكم في الحديث قال: أخبرنا صالح بن كيسان عن إياس 4 بن قبيصة 5 الأسدى وكان شهد فتح القادسية يقول: سمعت أبا بكر يقول: ندمت على أن أكون سألت رسول الله 6 – صلى الله عليه وآله – عن ثلاث


1 – ” به ” في نسخة ح فقط. 2 – ليس في نسخة ح. 3 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” زياد بن عبد الله بن الطفيل العامري البكائى بفتح الموحدة وتشديد الكاف أبو محمد الكوفى صدوق ثبت في المغازى (الترجمة) ” وقال الزبيدى في تاج العروس: ” والبكاء ككتان لقب ربيعة بن عمرو بن عامر بن ربيعة بن عامر بن صعصعة أبى قبيلة منهم زياد بن عبد الله البكائى راوي المغازى عن ابن اسحاق “. 4 – قال الفيروز ابادى في القاموس: ” اياس ككتاب سبعة عشر صحابيا ” “. 5 – قال الجوهرى بعد ذكر معنى القبيصة (بفتح أوله وكسر الموحدة): ” وقبيصة أيضا ” اسم رجل وهو اياس بن قبيصة الطائى ” قال الزبيدى في تاج العروس في مادة ” قبص ” بعد ذكر الذين سموا بقبيصة من الصحابة: ” واياس بن قبيصة الطائى الذى ذكره الجوهرى فهو ابن قبيصة بن الاسود الذى أورده المصنف – رحمه الله تعالى – في أول هذه الاسماء “. 6 – أورده المجلسي في ثامن البحار نقلا عن ارشاد القلوب بهذه العبارة (انظر باب مثالب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 160 ]

كنت أغفلتهن 1، ووددت أنى كنت فعلت ثلاثا لم أفعلهن، ووددت أنى لم أكن فعلت


” بقية الحاشية من صفحة الماضية ” الثلاثة ص 242 من طبعة امين الضرب): ” ومنها أنهم رووا بغير خلاف أنه قال (أي أبو بكر) وقت وفاته: ثلاث فعلتها ووددت أنى لم أفعلها، وثلاث لم أفعلها ووددت أنى أفعلها، وثلاث وددت أنى أسأل رسول الله صلى الله عليه وآله عنها أما الثلاث التى وددت أنى لم أفعلها، (الحديث فمن أراده فليطلبه من هناك، لانى أنقله بطريق أهل السنة هنا وهو ما يأتي ذكره عن كتاب ابن قتيبة). 1 – قال ابن قتيبة الدينورى في كتاب الامامة والسياسة ناقلا عن أبى بكر عند استخلافه ما نصه (ص 18): ” والله ما آسى الا على ثلاث فعلتهن ليتنى كنت تركتهن، وثلاث تركتهن ليتنى فعلتهن، وثلاث ليتنى سألت رسول الله عنهن. فأما اللاتى فعلتهن وليتني لم. أفعلهن، فليتني تركت بيت على وان كان أعلن على الحرب، وليتني يوم سقيفة بنى ساعدة كنت ضربت على يد أحد الرجلين أبى عبيدة أو عمر، فكان هو الامير، وكنت أنا الوزير، وليتني حين أتيت بالفجاءة السلمى أسيرا ” انى قتلته ذبيحا أو أطلقته نجيحا “، ولم أكن أحرقته بالنار، وأما اللاتى تركتهن وليتني كنت فعلتهن، ليتنى حين أتيت بالاشعث بن قيس أسيرا ” أنى قتلته ولم أستحيه، فان سمعت منه وأراه لا يرى غيا ” ولا شرا الا أعان عليه، وليتني حين بعثت خالد بن الوليد إلى الشام، انى كنت بعثت عمر بن الخطاب إلى العراق، فأكون قد بسطت يدى جميعا في سبيل الله، وأما اللاتى كنت أود أنى سألت رسول الله عنهن فليتني سألته لمن هذا الامر من بعده ؟ فلا ينازعه فيه أحد، وليتني كنت سألته هل للانصار فيها من حق ؟ وليتني كنت سألته عن ميراث بنت الاخ والعمة فان في نفسي من ذاك شيئا ” “. قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب ما أظهر أبو بكر وعمر من الندامة على تصدى الخلافة عند الموت (ص 205 من طبعة أمين الضرب): ” قال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة نقلا عن المبرد في الكامل عن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبى بكر أعوده في مرضه الذى مات فيه (فساق الحديث إلى ان قال) فقال: أما انى لا آسى الا على ثلاث فعلتهن وددت ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 161 ]

ثلاثا ” قد كنت فعلتهن، فقيل له: وما هن ؟ – فقال: ندمت أن لا أكون سألت رسول الله – صلى الله عليه وآله – عن هذا الأمر لمن هو من بعده ؟ وأن لا أكون سألته عن الحد، وأن لا أكون سألته عن ذبائح أهل الكتاب. وأما الثلاث اللاتى فعلتهن وليتني لم أفعلهن فكشفي بيت فاطمة – صلوات الله عليها – وتخلفي عن بعث اسامة، وتركي الأشعث بن قيس ألا أكون قتلته فانى لا أزال أراه يبغى للأسلام عوجا “، وأما الثلاث اللاتى لم أفعلهن وليتني كنت فعلتهن، فوددت أنى كنت أقدت من خالد بن الوليد بمالك بن نويرة، ووددت أنى لم أتخلف عن بعث اسامة، ووددت أنى كنت قتلت عيينة بن حصين وطلحة بن خويلد 1. فكل هذا تروونه على أبى بكر أنه ترك حقا ” وعمل بباطل وأنتم تنسبون الشيعة إلى الوقيعة فيه.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أنى لم أفعلهن، وثلاث لم أفعلهن وددت أنى فعلتهن، وثلاث وددت سألت رسول الله صلى الله عليه وآله عنهن، (فساق الحديث قريبا ” مما ذكر في المتن ونقل في الذين عن الامامة والسياسة) فخاض المجلسي في بيان لغاته والبحث عما يستفاد منه تفضيلا فمن أراده فليراجع (ص 206). 1 – قال مؤلف كتاب الاستغاثة بعد بحثه الاستدلى عن كلام أبى بكر في الصلوة بعد – التشهد وقبل التسليم على سبيل التفصيل ما نصه (انظر ص 21 من طبعة النجف): ” ثم رووا جميعا ” بخلاف تلك الرواية أنه قال في وقت وفاته: ثلاث فعلتها ووددت أنى لم أفعلها، وثلاث لم أفعلها ووددت أنى فعلتها، وثلاث أهملت السؤال عنها ووددت أن أسأل رسول الله صلى الله عليه وآله عنها، ثم اختلف أولياؤه في تأويل ما فعل ولم – يختلفوا في السؤال فأهملنا ذكر ما اختلفوا فيه وقصدنا ذكر ما أجمعوا عليه طلبا للنصفة و تحريا ” للحق فزعموا أنه قال: وددت أنى سألت عن رسول الله صلى الله عليه وآله عن الكلالة ما هي ؟ وعن الجد، ماله من الميراث ؟ وعن هذا الامر لمن هو ؟ فكان لا ينازع فيه (فخاض في البحث عنها والتحقيق فيها فمن أراده فليراجع الكتاب (ص 22 – 21).

[ 162 ]

وروى زياد البكائى عن هشام بن عروة عن أبيه 1 عروة بن الزبير قال: وجه أبو بكر يعلى بن منية 2 على قضاء اليمن وخراجها فالتوى عليه قوم من أهل حضرموت فبعث إليهم يعلى جيشا ” فقتل وسبى منهم ثلاث مائة ونيفا ” 3 رجالا ” ونساء ” فقدم بهم على أبى بكر فباعهم ثم قدم بعد ذلك قوم من أهل اليمن على أبى بكر فشهدوا بالله أنهم كانوا مسلمين وأن يعلى ظلمهم فأسقط في يديه 4 وشاور فيهم المسلمين فأعتقوهم وقد وطئت الفروج ومات منهن من مات مسترقا “. وروى زياد البكائى عن صالح بن كيسان عن ابن عباس قال: انى لأطوف بالمدينة مع عمر ويده على جنحى 5 إذ زفر زفرة كادت تطير بأضلاعه فقلت: سبحان الله


1 – قال في خلاصة تذهيب الكمال: ” هشام بن عروة بن الزبير بن العوام الاسدي أبو المنذر أحد الاعلام عن أبيه (الترجمة): “. 2 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” يعلى بن منية هو ابن امية، تقدم ” ويشير به إلى ما ذكره في الكتاب قبيل ذلك بقوله: ” يعلى بن أمية بن أبى عبيدة بن همام التميمي حليف قريش، وهو يعلى بن منية (بضم الميم وسكون النون بعدها تحتانية مفتوحة) وهى أمه، صحابي مشهور، مات سنة بضع وأربعين “. 3 – غير ح: ” ونيف “. 4 – قال الطريحي في مجمع البحرين: ” قوله تعالى فلما سقط في أيديهم بالبناء للمفعول والظرف نائبه يقال لكل من ندم وعجز عن الشئ: قد سقط في يده وأسقط في يده لغتان، ومعنى: سقط في أيديهم ندموا على ما فاتهم، وفى الصحاح وقرأ بعضهم: سقط بالفتح كأنه أضمر الندم “. أقول: ويشير بما نقل عن الجوهرى إلى هذه العبارة ” وسقط في يديه أي ندم ومنه قوله تعالى: ولما سقط في أيديهم وقال الاخفش: وقرأ بعضهم سقط كأنه أضمر الندم وجوز أسقط في يديه، وقال أبو عمرو: لا يقال: أسقط بالالف على ما لم يسم فاعله وأحمد بن يحيى مثله “. 5 – هذا الحديث قد نقل بطرق كثيرة وعبارات متفاوتة بل صدر في أوقات مختلفة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 163 ]

والله ما أخرج هذا منك الا هم شديد قال: أي والله هم شديد قلت: ما هو ؟ –


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ونكتفى هنا بما نقله الزمخشري فقال في الفائق في مادة ” كلف ” ما نصه: ” عمر – رضى الله تعالى عنه – دخل عليه ابن عباس حين طعن فرآه مغتما ” لمن يستخلف بعده فجعل ابن عباس يذكر له أصحابه فذكر عثمان فقال: كلف بأقاربه وروى أخشى حفده وأثرته، قال: فعلى قال: ذاك رجل فيه دعابة، قال: فطلحة قال: لولا بأوفيه وروى أنه قال: الاكنع ان فيه بأوا ” ونخوة، قال: فالزبير قال: وعقة لقس وروى: خرس ضبيس أو قال: ضمس، قال: فعبد الرحمن قال: اوه ذكرت رجلا صالحا ” لكنه ضعيف وهذا الامر لا يصلح له الا اللين من غير ضعف والقوى من غير عنف وروى: لا يصلح ان يلى هذا الامر الا حصيف العقدة قليل الغرة، الشديد في غير عنف اللين في غير ضعف، الجواد في غير سرف، البخيل في غير وكف، قال: فسعد بن أبى وقاص قال: ذلك يكون في مقنب من مقانبكم “. أقول: فخاض في بيان لغاته وتفسير كلماته فمن أراد ما ذكره فليراجع الفائق فان المقام لا يسعه ونقله المجلسي بتمامه في ثامن البحار في باب الشورى (انظر ص 357 من طبعة أمين الضرب) وأورد الحديث في الباب المذكور نقلا عن كتب أخرى منها العدد القوية لدفع المخاوف اليومية تأليف الشيخ الفقيه رضى – الدين على بن يوسف بن المطهر الحلى (انظر ص 352 من الكتاب المشار إليه) ونص عبارته: ” د – عن ابن عباس قال: بينا أنا أمشى مع عمر يوما ” إذ تنفس نفسا ” ظننت أنه قد قصمت أضلاعه فقلت: سبحان الله والله ما أخرج منك هذا الا أمر عظيم فقال: ويحك يا بن عباس ما أدرى ما أصنع بأمة محمد (فساق الحديث إلى آخره قائلا بعده:) هذا آخر ما نقلت من كتاب الاستيعاب) ” فأورد المجلسي بيانا لتفسير لغات الحديث فمن أراده فليراجع هناك فان ذكره هنا يفضى إلى طول لا يناسب المقام. أقول: قد علم من كلام ابن المطهر (ره) في آخر الحديث أنه مذكور في كتاب الاستيعاب وقد أخذه منه وهو كذلك ونص عبارته في ترجمة أمير المؤمنين على بن أبى – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 164 ]

قال: هذا الإمر، لا أدرى فيمن أضعه ؟ – ثم نظر إلى فقال: لعلك تقول: ان عليا ” صاحبها، قال: قلت: أي والله انى لأقول ذاك وأنى به ؟ ! وأخبر به الناس 1 فقال: وكيف ذاك ؟ – قال: قلت: لقرابته من رسول الله صلى الله عليه وآله وصهره وسابقته و علمه وبلائه في الاسلام، فقال: إنه لكما تقول ولكنه رجل فيه دعابة قال: قلت: فأين أنت عن عثمان ؟ – فقال: اجتمع حب الدنيا والآخرة في قلبه والله لو وليته أمر – الناس لحمل آل أبى معيط 2 على رقابهم ثم لمست 3 إليه العرب حتى تقتله، وأيم الله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” طالب – عليه السلام – هكذا (انظر ص 467 من طبعة حيدر اباد الدكن): ” حدثنا عبد الوارث بن سفيان قراءة منى عليه في كتابي وهو ينظر في كتابه قال: حدثنا أبو محمد قاسم بن أصبغ حدثنا أبو عبيد بن عبد الواحد البزار حدثنا محمد بن أحمد بن أيوب قال قاسم: وحدثنا محمد بن اسماعيل بن سالم الصائغ حدثنا سليمان بن داود قالا: حدثنا ابراهيم بن سعد حدثنا محمد بن اسحاق عن الزهري عن عبيدالله بن عبد الله عن ابن – عباس قال: بينا أنا أمشى مع عمر يوما “، الحديث ” وفى آخره: ” قال ابن عباس: كان والله عمر كذلك “. 1 – كذا في غير ح لكن فيها: ” انى لاقول ذاك وانى به أخبر الناس “. ولعل الاصل قد كان: ” انى لاقول ذاك واخبر به الناس “. 2 – قال الفيروز ابادى: ” وأبو معيط كزبير أبان والدعقبة ” وقال الزبيدى في شرح الكلام: ” وأبو معيط كزبير اسمه أبان بن أبى عمرو بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف القرشى الاموى أخو مسافر وأبى وجزة وهو والدعقبة وبنوه الوليد وعمارة وخالد اخوة عثمان بن عفان لامه “. 3 – كذا في الاصل فلعله ” وثبت ” كما في الاستيعاب (ص 467 من طبعة حيدر آباد) ونص العبارة فيه هكذا: ” فقلت: فعثمان، قال: فو الله لو فعلت لحمل بنى أبى معيط على رقاب الناس يعملون فيهم بمعصية الله والله لو فعلت لفعل، ولو فعل لفعلوه، فوثب الناس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 165 ]

لو فعلت لفعل، ولو فعل لفعلوا، فلم أزل أتوقعها من قوله حتى فعل ما فعل وفعلوا به ما فعلوا. قلت: أين أنت عن الزبير ؟ – فقال: اللعقة 1 والله إذا لظل يضارب على الصاع والمد ببقيع الغر قد 2 قال: قلت: فأين أنت عن طلحة ؟ – فقال: المزهو ما زلت أعرف فيه الزهو منذ أصيبت كفه مع رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عليه فقتلوه ” ونقله هكذا المجلسي في ثامن البحار في باب الشورى (ص 352 من طبعة أمين الضرب) الا أنه نقل مكان ” على ” كلمة ” إلى ” وقال المجلسي في الباب المشار – إليه من المجلد المذكور نقلا عن أرباب السير والمحدثين من المخالفين ما نص عبارته (ص 357): ” ثم أقبل عمر على عثمان فقال: هيها ” اليك كأنى بك قد قلدتك قريش هذا الامر لحبها اياك فحملت بنى أمية وبنى أبى معيط على رقاب الناس وآثرتهم بالفئ فسارت اليك عصابة من ذؤبان العرب فذبحوك على فراشك ذبحا ” إلى غير ذلك مما يفيد هذا المعنى فالعبارة اما ” لمشت إليه العرب ” بأن تكون اللام لام الجواب للو وفعل ” مشت ” مأخوذا ” من المشى حتى يكون المعنى مثل ما نقله المجلسي في عبارته المشار إليها ” فسارت اليك الناس ” واما أن يكون الفعل مأخوذا من متت، قال الزبيدى في تاج العروس نقلا عن المحكم: ” مت إليه بالشئ يمت متا ” توسل فهو مات (إلى أن قال) وفى حديث على – كرم الله وجهه – لا تمتان إلى الله بحبل ولا تمدان إليه بسبب ” الا أن الاحتمال الاخير يحتاج إلى تكلف وتجشم كما هو واضح وحيث ان المعنى صار واضحا ” بسبب ما نقلناه فلا حاجة إلى الاطناب فيه بأكثر من ذلك فالمعنى ” لو ثبت إليه العرب ” أو ” لسارت إليه العرب “. 1 – كذا في النسخ وكأنه محرف وصحيحه: ” الوعقة ” أو ” الوعقة اللعقة ” قال ابن – الاثير في النهاية نقلا عن الهروي: ” في حديث عمر وذكر الزبير فقال: ” وعقة لقس، الوعقة بالسكون الذى يضجر ويتبرم يقال: رجل وعقة ووعقة ايضا ووعق بالكسر فيهما “. 2 – قال الفيروز ابادى: ” الغرقد شجر عظام أو هي العوسج إذ اعظم واحده غرقدة وبها سموا: وبقيع الغرقد مقبرة المدينة على ساكنها الصلوة والسلام لانه كان منبتها “.

[ 166 ]

قلت: فأين أنت عن سعد ؟ – قال: ليس هناك هو صاحب فرس وقنص وكان يقال: ان سعد ” ارجل من عذرة 1 وليس من قريش، قال: قلت: فعبد الرحمن بن عوف ؟ فقال: نعم الرجل ذكرت غير أنه ضعيف ان هذا الأمر والله يا ابن عباس ما يصلحه الا القوى في غير ضعف يعنى عليا “، والجواد في غير سرف يعنى طلحة، والبخيل في غير امساك يعنى الزبير، واللين في غير ضعف يعنى عبد الرحمن 2. فهل بقى منهم أحد لم يغمزه ؟ ثم صير الأمر شورى بينهم بعد قوله فيهم ما قال 3 ؟ ! فهل تكون الوقيعة الا هكذا ؟ ! ورويتم عمن حكاه ورواه من فقهاء أهل المدينة 4 قال: بينا عمر بن الخطاب


1 – قال الفيروز ابادى: ” عذرة بلا لام قبيلة في اليمن ” فمن أراد التفصيل فليراجع تاج العروس أو سائر مظانه. 2 – فليعلم أن الزمخشري قد خاض في بيان الالفاظ المشكلة التى وردت في الحديث بعباراته المختلفة وكلماته المتغايرة وبينها بما لا مزيد عليه ولولا أن المقام لا يسع ذكر كلامه لذكرته هنا بطوله لانه مفيد جدا “، وأشرنا إليه هنا مع أنا قد نقلنا متن الحديث عن الفائق فيما سبق (ص 163 من الكتاب الحاضر) وذكرنا هناك أن الزمخشري قد فسر غرائبه وأوضح مشكلاته لاهمية كلامه النفيس وذكرناه بتمامه في المجلد الذى سميناه ” بالتعليقات على الايضاح ” وفقنا الله لطبعه ونشره. 3 – فليعلم أن هذا الامر من أهم ما طعن به على الخليفة الثاني وتفصيله في كتب الكلام الاستدلى وكتب المطاعن المفصلة فمن أراد ان يستقصى البحث عنه ويستوفى الحظ منه فليراجع مظانه من الاستغاثة والطرائف وتشييد المطاعن واحقاق الحق وما يضاهيها ولعل في المراجعة إلى باب الشورى من ثامن البحار كفاية لمن تدبر (راجع 360 – 334 من طبعة أمين الضرب). وبحث المجلسي ايضا ” عن هذا المطلب في ثامن البحار تحت عنوان ” الطعن الثامن عشر من مطاعن عمر ” (انظر ص 310 – 306 من طبعة أمين الضرب). 4 – كأن المراد به عبد الله بن عمر كما يعلم من سند القصة في الكتب التى رويت فيها. (*)

[ 167 ]

وبعض أصحابه يتذاكرون الشعراء فقال بعضهم: فلان أشعر، وقال بعضهم: فلان أشعر، إذ طلع عليهم ابن عباس فقال عمر: قد جاءكم ابن بجدتها وأعلم الناس [ بها ] فقال عمر: يا بن عباس من أشعر الشعراء ؟ – فقال ابن عباس: أشعر الشعراء يا أمير المؤمنين زهير بن أبى سلمى فقال: هلم من شعره ما نستدل به على ما ذكرت قال: امتدح قوما ” من بنى عبد الله بن غطفان فقال 2:


1 – قال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره شيئا ” من سيرة عمر وسياسته (ج 3 من طبعة مصر سنة 1329، ص 107). ” وروى عبد الله بن عمر قال: كنت عند أبى يوما ” وعنده نفر من الناس فجرى ذكر الشعر فقال: من أشعر العرب ؟ – فقالوا: فلان وفلان فطلع عبد الله بن عباس فقال عمر: قد جاءكم الخبير (القصة إلى آخرها) ” وقال الطبري ضمن حوادث سنة 23 (وهى سنة فوت عمر) ما نصه: ” حدثنى ابن حميد قال: حدثنا سلمة عن مجد بن اسحاق عن رجل عن عكرمة عن ابن عباس قال: بينما عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – وبعض أصحابه يتذاكرون الشعر (الحكاية إلى آخرها، راجع ج 5 ص 31) ” وابن الاثير ضمن ما ذكره في احوال عمر ما نصه (ج 3 ص 24 ضمن حوادث سنة 23): ” قال ابن عباس: بينما عمر بن الخطاب (القصة إلى آخرها) ” وقال أبو العباس ثعلب في شرح ديوان زهير بن أبى سلمى ما نصه (ص 278 من طبعة دار الكتب): ” قال عبد الله بن محمد البصري: حدثنا ابراهيم بن عبد الله السدوسى عن محمد بن حداش الاسدي عن نوح بن دراج عن حبيب بن زادان عن أبيه قال: دخلت على عمر بن الخطاب – رحمه الله – وعنده نفر من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله فذكروا الشعر فقال لهم عمر: من كان أشعر العرب ؟ – فاختلفوا فبينا هم كذلك إذ طلع عليهم عبد الله بن عباس (الحكاية إلى آخرها) ” وقال السيوطي في شرح شواهد المغنى (ص 63 من طبعة ايران سنة 1271): ” وأخرج أي أبو الفرج الاصبهاني في الاغانى ” عن سعيد بن المسيب قال: كان عمر جالسا مع قوم يتذاكرون أشعار العرب إذ أقبل ابن عباس (فساق القصة) إلى غير ذلك من الموارد التى تفضى الاشارة إليها إلى طول. 2 – قال ابن عبد ربه في عقد الفريد عند ذكره أجواد أهل الجاهلية (ج 1 ص ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 168 ]

لو كان يقعد فوق الشمس من كرم * قوم بأولهم أو مجدهم قعدوا قوم أبوهم سنان حين تنسبهم * طابوا وطاب من الاولاد ما ولدوا إنس إذا أمنوا، جن إذا فزعوا * مرزءون 1 بها ليل إذا جهدوا محسدون على ما كان من نعم * لا ينزع الله منهم ما له حسدوا فقال عمر: أحسن، وما أجد أولى بهذا الشعر من هذا الحى من بنى هاشم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 200 من الطبعة الثانية بتحقيق محمد سعيد عريان): ” وكان سنان أبو هرم سيد غطفان وماتت أمه وهى حامل به وقالت: إذا أنا مت فشقوا بطني فان سيد غطفان فيه، فلما ماتت شقوا بطنها فاستخرجوا منها سنانا “، وفى بنى – سنان يقول زهير: قوم أبوهم سنان حين تنسبهم * طابوا وطاب من الاولاد ما ولدوا لو كان يقعد (فذكر الابيات إلى قوله:) ماله حسدوا “. أقول: هذه الابيات من أواخر قصيدة لزهير تشتمل على اثنين وثلاثين بيتا والبيت الاول من هذه الابيات الاربعة مصدر في القصيدة بكلمة ” أو ” فان البيت الذى قبله هناك مصدر بكلمة ” لو ” وهو: ” لو كان يخلد أقوام بمجدهم * أو ما تقدم من أيامهم خلدوا ” وبعد الابيات المذكورة هذا البيت وهو آخر القصيدة ” لو يوزنون عيارا ” أو مكايلة * مالوا برضوى ولم يعدلهم أحد ” فان أردت ان تلاحظ القصيدة فراجع شرح ديوان زهير بن أبى سلمى أعنى شرح أبى – العباس أحمد بن يحيى بن زيد الشيباني المعروف بثعلب (ص 282 – 279 من طبعة دار – الكتب). أقول: في كلمات الابيات اختلاف فمن أراد التحقيق فليخض بنفسه فيه. 1 – قال الجوهرى: ” ورجل مرزء (بصيغة المفعول من التفعيل) أي كريم يصيب الناس خيره “.

[ 169 ]

لفضل رسول الله – صلى الله عليه وآله – وقرابتهم منه، فقال له ابن عباس: وفقت يا أمير المؤمنين ولم تزل موفقا “، فقال: يا بن عباس أتدرى ما منع قومكم منكم بعد محمد – صلى الله عليه وآله – ؟ – فقال ابن عباس وكره أن يجيبه: ان لم أكن أدرى فان أمير المؤمنين يدرينى 1 فقال: كرهوا 2 أن تجتمع لكم الخلافة والنبوة فتبجحوا على قومكم بجحا ” بجحا ” 3 فاختارت قريش لأنفسها فأصابت ووفقت، فقال ابن عباس: يا أمير المؤمنين إن تأذن لى في الكلام وتمط الغضب تكلمت ؟ فقال: تكلم يا بن عباس فقال: أما قولك يا أمير المؤمنين: اختارت لأنفسها فأصابت و وفقت، فلو أن قريشا ” اختارت لأنفسها حيث اختار الله تعالى لها لكان الصواب بيدها غير مردود ولا محسود، وأما قولك: انهم كرهوا أن تكون 4 لنا النبوة والخلافة فان الله تبارك وتعالى وصف قوما ” بالكراهية فقال: ذلك بأنهم كرهوا ما أنزل الله فأحبط أعمالهم 5 فقال عمر: هيهات يا بن عباس والله لقد كانت تبلغني 6 عنك أشياء أكره


1 – قال المجلسي في ثامن البحار ضمن ذكره الطعن الثامن عشر من مطاعن عمر (ص 308 – 307 من طبعة أمين الضرب): ” وروى ابن أبى الحديد في الشرح و ابن الاثير في الكامل عن عبد الله بن عمر عن أبيه أنه قال يوما لابن عباس: أتدرى ما منع الناس منكم ؟ – قال: لا يا أمير المؤمنين قال: ولكني أدرى قال: ما هو يا أمير المؤمنين ؟ – قال كرهت قريش ان تجمع لكم النبوة والخلافة (إلى آخر الحديث) ” أقول: هناك مطالب مفيدة بالنسبة إلى حديث المتن ونظائر له وتحقيقات من المجلسي (ره) فمن أراده فليراجع هناك. 2 – في النسخ: ” أكره ” وفى بعضها: ” كره ” وفى تاريخ الطبري: ” كرهوا ان يجمعوا لكم النبوة والخلافة “. 3 – أي تتكبرون وتتعظمون وتفتخرون. 4 – في بعض النسخ: ” يكون “. 5 – آية 9 سورة محمد (= القتال). 6 – في بعض النسخ: ” يبلغني “.

[ 170 ]

أن أفرك عنها 1 لتزيل منزلتك منى فقال ابن عباس: وما هي يا أمير المؤمنين ؟ – فان كانت حقا ” فما ينبغى أن تزيل منزلتي منك، وان كانت باطلا ” فمثلي أماط الباطل عن نفسه، فقال عمر: يبلغني أنك تقول: انما صرفوها عنا حسدا ” وظلما “، فقال ابن عباس: أما قولك يا أمير المؤمنين: ظلما، فقد تبين الجاهل والحكيم أن هذا الأمر انما استحق برسول الله – صلى الله عليه وآله – فكان أولى الناس برسول الله أحق به من غيره، وأما قولك: حسدا “، فان ابليس حسد آدم – صلوات الله عليه – فنحن ولده المحسودون، [ فغضب عمر ] غضبا ” شديدا ” 2 وقال: هيهات هيهات 3 أبت والله قلوبكم يا بنى هاشم الا حسدا ” ما يحول وغشا ” ما يزول، قال ابن عباس: فقلت: مهلا ” يا عمر 4 لا تصف قلوب قوم أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا بالحسد والغش 5 فان قلب رسول الله – صلى الله عليه وآله – من قلوب بنى هاشم فقال عمر: اليك عنى 6 يا ابن عباس، فقلت: أفعل، فذهبت أقوم 7 فقال: يا ابن – عباس مكانك، فو الله انى لراع لحقك ومحب لما يسرك، قال ابن عباس:


1 – أي أكشف عنها، يقال: ” فرك الثوب دلكه، وفركه عن الثوب حتى تفتت و تقشر قال في اللسان: الفرك دلك الشئ حتى ينقلع قشره عن لبه كالجوز “. 2 – من هاتين الكلمتين يبتدأ الموجود من نسخة م فان ما بعد هذه العبارة ” فقلت للمغيرة: لا ابالك قد عثرنا بكلامنا وما كنا فيه من ” إلى ما ذكر إلى هنا من المطالب المنقولة في المتن كان ساقطا ” من تلك النسخة كما أشرنا إليه وصرحنا به سابقا ” (انظر ص 145) و من هنا أعنى من كلمتي ” غضبا شديدا ” يبتدأ الموجود من النسخة ثانيا فنشرع في مقابلتها مع سائر النسخ من هنا أيضا ” كالسابق. 3 – ” هيهات هيهات ” ليس في م كما أن ” غضبا ” شديدا ” ” ليس في سائر النسخ. 4 – عبارة غير م هكذا ” الا حسدا ” وشرا ” ما يزول فقال ابن عباس يا أمير المؤمنين ” 5 – غير م: ” بالحسد والشر “. 6 – غير م: ” عنا “. 7 – غير م: ” فلما ذهب ليقوم استحيى منه عمر فقال: يا ابن عباس “.

[ 171 ]

فقلت 1: ان لى عليك حقا ” وعلى كل مسلم، فمن حفظه فحظه أصاب، ومن أضاعه فحظه أخطأ، ثم قام ومضى. قال ابن عباس 2: فما زلت أعرف الغضب في وجهه حتى هلك. ورويتم 3 عن يزيد 4 بن هارون عن العوام بن حوشب عن ابراهيم التيمى 5 قال: قال لى ابن عباس يوما ” ونحن بالجابية 6: ما رأيت كمقال قاله لى 7


1 – غير م: ” فقال ابن عباس يا أمير المؤمنين “. 2 – من هنا إلى ” هلك ” في م فقط. 3 – غير م: ” وروى “. 4 – م: ” عن زيد ” وهو مصحف قطعا قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” يزيد بن هارون السلمى أبو خالد الواسطي أحد الاعلام الحفاظ (الترجمة) ” وصرح ابن – حجر في تهذيب التهذيب بأنه يروى عن العوام بن حوشب وكذا صرح في ترجمة العوام بن حوشب بأنه ممن روى عنه يزيد بن هارون فراجع ترجمتهما هناك ان شئت. 5 – قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” ابراهيم بن يزيد بن شريك التيمى تيم الرباب أبو أسماء الكوفى كان من العباد (إلى ان قال في آخر الترجمة) وقال ابن المدينى لم يسمع من على ولا ابن عباس ” وقال الخزرجي في ترجمته بعد وصفه بأنه العابد القدوة: ” يرسل ويدلس “. 6 – م: ” بالحديبية “، قال ياقوت في معجم البلدان: ” الجابية بكسر الباء وياء مخففة وأصله في اللغة الحوض الذى يجبى فيه الماء للابل قال الاعشى: كجابية الشيخ العراقى تفهق فهو على ذا منقول وهى قرية من أعمال دمشق (إلى ان قال:) و في هذا الموضع خطب عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – خطبته المشهورة وباب الجابية بدمشق منسوب إلى هذا الموضع (إلى آخر ما قال) ” فعلم من هذا أن عمر قد ورد هذا الموضع. 7 – فليعلم أن أبا جعفر الشيعي الطبري قد نقل هذه الرواية في أواخر كتاب المسترشد وأفاد بعد نقله ما يناسب ذكره هنا وذلك أنه قال بعد ذكره الحديث ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 172 ]

أمير المؤمنين 1 عمر اليوم 2 ! قلت: فما ذاك ؟ – 3 قال: شكا إلى عليا ” (ع) فقال لى: ألم تر إلى ابن عمك لم يخرج معنا في هذا الوجه 4 ؟ ! قال: قلت: لا اله الا الله 5


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” المعروف المشهور بين الفريقين من ان النبي قال في مرض موته: ايتونى بدواة وصحيفة أكتب لكم مالا تضلون معه بعدى وبعض الكلام فيه ما نصه (ص 208 من طبعة مطبعة الحيدرية في النجف): ” قال عبيدالله: وكان ابن عباس يقول: ان الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله و بين ان يكتب لهم كتابا من أجل اختلافهم ولغطهم فأى أمر أوضح من قول الثاني: حسبنا كتاب الله ولا حاجة بنا إلى ما يدعونا إليه الرسول ولا شاهد أعدل من ابن عباس وقد كانت منه في مخاطبته ما فيه من التصريح ببغض بنى هاشم رواه سفيان بن عينية عن النهدي عن سالم بن عبد الله عن أبيه عبد الله بن عمر قال: كنا عند الثاني ذات يوم إذ قال: من أشعر الناس ؟ (فذكر الحديث إلى آخره بهذه العبارة: ومن ضيعه فقد أخطأ حظه ثم طواه فمضى) وزاد عليه ما نصه: فالتفت الثاني إلى جلسائه فقال: واها لابن عباس فو الله ما رأيته لاحن أحدا ” قط الا خصمه فقد اعترف بأنه انقطع مخصوما فهذه روايتكم عن أئمتكم فمن كان هذا قوله لابن عباس وهو رهباني هذه الامة ومن دعا له النبي صلى الله عليه وآله فقال: اللهم فقهه بالدين وعلمه التأويل وعلمه التنزيل، ومن رأى جبرئيل مرتين، ومن قال النبي فيه و في أبيه الذى هو عمه وصنو أبيه ما رواه داود بن عطاء (إلى آخر ما ذكره) ” فمن أراده فليراجع المسترشد (ص 210 – 212) ونقلناه في تعليقاتنا على الايضاح وفقنا الله لطبعها و نشرها بحوله وقوته وفضله ورحمته. 1 – ” أمير المؤمنين ” ليس في م. 2 – في م فقط. 3 – غير م: ” فما قال لك ؟ “. 4 – غير م: ” إلى هذا الموضع “. 5 – كلمة التهليل ليست في م.

[ 173 ]

أليس 1 قد اعتذر اليك فقبلت 2 عذره وما خالفك إلى يومنا هذا 3 فقال: وما كفى ما قال لى أبوك ؟ ! 4 قال: فقلت لابن عباس: وما قال له أبوك ؟ – قال: لقيه رجل من أهل الشام فقال: السلام عليك يا أمير المؤمنين فقال العباس: لست للمؤمنين بأمير، هو 5 ذاك وأنا والله أحق بها منه فسمعه عمر فقال: أحق والله بها منى ومنك رجل خلفناه بالمدينة أمس 6، يعنى عليا ” 7 (عليه السلام)


1 – في م فقط. 2 – غير م: ” وقبلت “. 3 – غير م: ” فما خالف إلى هذا “. 4 – غير م: ” وكما قال لى أبوك “. 5 – غير م: ” وهو “. 6 – ” أمس ” ليس في م. 7 – قال المجلسي في ثامن البحار في باب المثالب والمطاعن (ص 217 من طبعة أمين الضرب): ” شف (يعنى كشف اليقين للعلامة) أحمد بن مردويه في كتاب المناقب عن أحمد بن ابراهيم بن يوسف عن عمران بن عبد الرحيم عن محمد بن على بن حكيم عن محمد بن سعد عن الحسن بن عمارة عن الحكيم بن عتبة عن عيسى بن طلحة بن عبيدالله قال: خرج عمر بن الخطاب إلى الشام وأخرج معه العباس بن عبد المطلب قال: فجعل الناس يتلقونه ويقولون: السلام عليك يا أمير المؤمنين، وكان العباس رجلا جميلا، فيقول: هذا صاحبكم، فلما كثر عليه التفت إلى عمر فقال: ترى أنا والله أحق بهذا الامر منك، فقال عمر: اسكت، أولى والله بهذا الامر منى ومنك رجل خلفته أنا وأنت بالمدينة على بن أبى – طالب “. فليعلم أن الطبري أبا جعفر الشيعي ذكر هذا الجزء من الحديث في كتابه المسترشد (ص 188 من طبعة النجف). ” وروى عثمان بن أبى شيبة قال: حدثنا حريز عن الاعمش عن طارق بن شهاب قال: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 174 ]

[ وروى يزيد بن هارون 1 عن حريز 2 بن عثمان عن 3 عوف بن مالك الزبالى 4 قال: جاء رجل إلى عمر بن الخطاب فقال 5: على نذر أن أعتق نسمة ” من ولد


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” لما قدم عمر الشام لقيه أساقفتها ورؤساؤها وقد تقدمه العباس بن عبد المطلب على فرس وكان العباس جميلا بهيا ” فجعلوا يقولون: هذا أمير المؤمنين ويقولون له: السلام عليك يا أمير المؤمنين فيقول: لست بأمير المؤمنين وأمير المؤمنين ورائي وأنا والله أولى بالامر منه فسمعه عمر فقال: ما هذا يا أبا الفضل ؟ قال: هو الذى سمعت، فقال: لكن أنا واياك قد خلفنا بالمدينة من هو أولى بها منى ومنك قال العباس: ومن هو ؟ – فقال: على بن أبى طالب قال: فما الذى منعك وصاحبك ان تقدماه ؟ – فقال: خشية أن يتوارثها عقبكم إلى يوم القيامة وكرهنا أن تجتمع لكم النبوة والخلافة قال له العباس: من حسدنا فانما يحسد رسول الله صلى الله عليه وآله “. فليعلم: أن نظائر هذا الخبر كثيرة منها ما رواه ابن أبى الحديد في الجزء الثاني عشر من شرحه على نهج البلاغة عند ذكره سيرة عمر (انظر ص 97 من ج 3 من طبعة مصر وكذا ص 114) أو راجع ثامن البحار فان المجلسي (ره) ذكر طرفا منها عند بحثه عن الطعن الاول من مطاعن عمر (انظر ص 278 من طبعة أمين الضرب). 1 – فليعلم أن العبارة المشتملة على هذه الرواية وتاليتها أعنى من قوله: ” وروى يزيد بن هارون ” إلى قوله: ” لانه هو أدخله بيته ” (وهو آخر الرواية التالية لهذه الرواية) ليست في نسخة م فهى في نسخ ج ح س ق مج مث فقط، ولهذا وضعناها بين المعقوفتين. 2 – ج ق: ” جرير “. 3 – ح (بدل: ” عن “): ” بن “. 4 – ق س: ” الزيالى ” ج: ” الزبانى ” أما ح فليست الكلمة فيها أصلا، ولم أتمكن من تحقيق السند فمن أراده فليخض فيه. 5 – نقل أبو جعفر الطبري الشيعي هذه الرواية واستدل بها على الامامة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 175 ]

اسماعيل فقال: والله ما أصبحت أثق لك به الا ما كان من حسن وحسين فانهما


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فلا بأس بنقل ما ذكره هناك حتى يستفيد منه المستفيد ونص عبارته في كتابه المسترشد هكذا (انظر ص 199 – 197 من طبعة المطبعة الحيدرية بالنجف): ” وهو ممن وصفه الله حيث يقول: واجنبني وبنى أن نعبد الاصنام، ثم قال: ومن ذريتنا أمة مسلمة لك (بعدما قال): لا ينال عهدي الظالمين، فنظرنا في أمر الظالم فإذا الاية قد فسروها بأنه عابد الاصنام فان من عبدها فقد لزمه اسم الظلم فقد نفى الله للظالم ان يكون اماما ” وقال رسول الله صلى الله عليه وآله: أنا دعوة أبى ابراهيم، وليس لاحد أن يقول: أنا ابن ابراهيم الا رسول الله وقد جرى معه من صلب ابراهيم إلى عبد المطلب فانه قال رسول الله صلى الله عليه وآله: نقلت من أصلاب الطاهرين إلى أرحام الطاهرات لم يمسسني سفاح أهل الجاهلية، وأهل الجاهلية كانوا يسافحون وأنسابهم غير صحيحة وأمورهم مشهورة عند أهل المعرفة. وروى حميد قال: جاء رجل إلى النبي صلى الله عليه وآله فقال: يا رسول الله من أبى ؟ – قال: أبوك الدى ولدت على فراشه فقام عمر بن الخطاب فأخذ مقدم رسول الله صلى الله عليه وآله ثم قال: رضينا بالله ربا ” وبالاسلام دينا ” وبمحمد نبيا ” وبالقرآن كتابا لا نسأل عما سبقنا ونؤمن بما أنزل علينا لا تبدين علينا سوأتنا واعف عنا عفا الله عنك فقال: فهل أنتم منتهون ؟ – قال: انتهينا يا رسول الله. فهذا عمر بن الخطاب لم يثق بنسبه وأمر الناس ان لا يزيدوه على الخطاب روى محمد بن فضيل عن أبى لهيعة عن يزيد بن أبى حبيب عن ربيعة بن لقيط عن مالك قال: سمعت عمر بن الخطاب يقول: تعلموا أنسابكم تصلوا أرحامكم ألاولا يسألنى أحد عما رواء الخطاب. وهذا عمر سئل عن عتق رقبة من ولد اسماعيل سأله رجل عن ذلك فلم يثق الا بما كان من رسول الله صلى الله عليه وآله وعبد المطلب روى ذلك زيد بن هارون عن جرير بن عثمان عن عوف بن مالك قال: جاء رجل إلى عمر بن الخطاب فقال: ان على نذرا ” أن أعتق نسمة من ولد اسماعيل فقال: والله ما أصبحت أثق لك بأحد الا ما كان من حسن وحسين وعلى بنى عبد المطلب فانهم من شجرة رسول الله صلى الله عليه وآله وان سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: هم ولد أبى، فانظروا كيف لم يعرف عمر الا ولد عبد المطلب ولم يثق ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 176 ]

من ابنة رسول الله ومن على بن أبى طالب فانى سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله –


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في النسب الا بهم. ومن لا يصح له نسبه كيف يجوز ان ينتسب إلى ابراهيم عليه السلام، ومن لا ينتسب إلى ابراهيم كيف يصلح للامامة فان الله يقول: ملة أبيكم ابراهيم سماكم المسلمين من قبل، فالذي لا يصحح نسبته إلى ابراهيم فليس ممن سماه ابراهيم مسلما ” ومن لم يسمه ابراهيم مسلما ” فليس بمسلم، وهذا أمر جليل يجب على الامة أن تفهمه وتنظر فيه فان من نظر وفحص رشد ان شاء الله “. قال الحافظ نور الدين على بن أبى بكر الهيثمى في مجمع الزوائد في أواخر باب عقده لذكر فضل أهل البيت – عليهم السلام – (ج 9، ص 185): ” وعن عبد الله بن عمر قال: كان رسول الله صلى الله عليه وآله إذا أتاه رجل يقول على رقبة من ولد اسماعيل يقول: عليك بحسن وحسين، رواه الطبراني ورجاله ثقات ” أقول: مما يؤيده من بعض الجهات ما ذكره الهيثمى أيضا لكن في المجلد الرابع من الكتاب بهذه العبارة (ص 242): ” باب العتق من ولد اسماعيل، عن عائشة: أنه كان عليها رقبة من ولد اسماعيل فجاء سبى من اليمن من خولان فأرادت أن تعتق منهم فنهاها رسول الله صلى الله عليه وآله ثم جاء سبى من مضر من بنى العنبر فأمرها النبي صلى الله عليه وآله أن تعتق منهم، رواه أحمد وفيه من لم أعرفهم، وفى المناقب أحاديث من هذا النحو ” وفى حواشى منتخب – كنز العمال (انظر حاشية ج 5 من مسند الامام ابن حنبل، ص 305): ” بنو العنبر، الا كمال: من كان عليه تحرير رقبة من ولد اسماعيل فليعتق نسمة من بلعنبر، الباوردى سمويه (ط، ض) عن شعيب بن عبد الله بن زينب عن ثعلبة عن جده ” وقال ابن حزم الاندلسي في كتاب جمهرة أنساب العرب في باب الكلام في انقسام أجذام العرب جملة (ص 7): ” جميع العرب يرجعون إلى ولد ثلاثة رجال وهم عدنان وقحطان وقضاعة، فعدنان من ولد اسماعيل بلا شك الا أن تسمية الاباء بينه وبين اسماعيل قد جهلت جملة وتكلم في ذلك قوم بما لا يصح فلم نتعرض لذكر ما لا يقين فيه وأما كل من تناسل من ولد اسماعيل – عليه السلام – فقد غبروا ودثروا ولا يعرف منهم أحد على أديم الارض أصلا، حاشا ما ذكرنا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 177 ]

يقول: هو ابن عمى. فانظروا ما تروون عنه انه لا يثق في النسب الصحيح الا بهم ثم اخراجه اياهم من الأمر ! وروى أبو بكر بن عياش وهشيم والحسن اللؤلؤي وهو يومئذ قاض أن رجلا ” أقطع اليمين ضافه 1 أبو بكر فكان يقوم الليل ويصوم النهار فقال له أبو بكر:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من أن بنى عدنان من ولده فقط، وأما قحطان فمختلف فيه من ولد من هو ؟ فقوم قالوا: هو من ولد اسماعيل – عليه السلام – وهذا باطل بلا شك إذ لو كانوا من ولد اسماعيل لما خص رسول الله صلى الله عليه وآله بنى العنبر بن عمرو بن تميم بن مر بن أد بن طابخة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بأن تعتق منهم عائشة، إذ كان عليها نذر عتق رقبة من بنى اسماعيل، فصح بهذا أن في العرب من ليس من ولد اسماعيل، واذ بنو العنبر من ولد اسماعيل فأباؤه بلا شك من ولد اسماعيل فلم يبق الا قحطان وقضاعة (فخاض في ترجمة قضاعة) ” وقال أيضا ” عند ذكر بنى بهراء بن عمرو بن الحافى بن قضاعة: (ص 441) وقال قوم: ان العنبر بن عمرو بن تميم هو العنبر بن عمرو بن تميم بن بهراء، وهذا خطأ لان رسول الله صلى الله عليه وآله أخبر أن بنى العنبر من ولد اسماعيل بن ابراهيم (صلى الله عليهما وسلم) و قد أتى إلى بنى العنبر رجل شاعر من بهراء اسمه الحكم بن عمر يمت إليهم بهذا النسب فطردوه من جميع بلادهم حتى خرج منها ورحل عنهم ” وأما اختصاص النذر بالعتق من ولد اسماعيل فكأنه لفضلهم علو شأنهم وذلك يستفاد من كثير من الاخبار كقول الصادق (ع): ” شبع اربعة من المسلمين تعدل محررة من ولد اسماعيل ” (انظر ثواب الاعمال ص 75 من طبعة ايران سنة 1299) وكقول ابن عباس في حديث طويل عند ذكره ثواب صيام شهر رمضان (ص 39 من الكتاب المذكور): ” ويعطى كل واحد منكم ثواب ألف مريض وألف غريب خرجوا في طاعة الله، وأعطاكم ثواب عتق ألف رقبة من ولد اسماعيل) فالتقييد بكون المعتق من ولد اسماعيل كتقييد النسمة أو الرقبة بكونها مؤمنة أو صالحة أو نظائرهما مما يدل على الفضل وعلو الشأن. 1 – ح: ” أضافه “.

[ 178 ]

يا هذا ما ليلك بليل سارق ولا نهارك بنهار سارق وأراك أقطع، فمن قطعك ؟ – قال: قطعني يعلى بن منية 1 بالمين ظلما ” وتعديا ” على قال: أما لاسألن عن ذلك فلئن كان قطعك سالما ” 2 لأقطعنه 3 فبينا هم كذلك إذ فقدت قلادة لاسماء بنت عميس فلم تجد 4 لها أثرا ” 5 فأتاهم طلحة بن عبيدالله فقال: فتشم الأقطع ؟ – فقال له أبو بكر: مه، فما ليله بليل سارق ولا نهاره بنهار سارق قال: والله لا أدعه حتى أفتشه ففتشه فاستخرجها من حجزته فقطع أبو بكر يده اليسرى فبقى لا يد له. فقال ابراهيم بن داود والحسن اللؤلؤي حين حدثهم 6 بهذا الحديث: يا با على 7 فكان عليه أن يقطع يساره ؟ – فقال: أي بد أن أقول لك: ان أبا بكر أخطأ. ولا خلاف بين الأمة أن رجلا ” لا تقطع يده بعد اليد، فان عاد فلا قطع عليه ويحبس وينفق عليه من بيت مال المسلمين بقدر ما يكف عنهم شره، وأخرى بأن الضيف مأمون بمنزلة أهل البيت ولا قطع على مؤتمن لأنه هو أدخله بيته 8 ]. [ ورويتم أن أبا بكر رأى 9 أن يجعل الخمس الذى جعله الله عزوجل 10 لذى –


1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” يعلى بن منية هو ابن أمية، تقدم ” وقال فيما تقدم: ” يعلى بن أمية بن أبى عبيدة بن همام التميمي حليف قريش وهو يعلى بن منية بضم الميم وسكون النون بعدها تحتانية مفتوحة وهى أمه صحابي مشهور مات سنة بضع وأربعين “. 2 – ح: ” مسلما ” “. 3 – ح: ” لاقطعن يده “. 4 – ح: ” فلم يكن “. 5 – غير ج: ” أثر “. 6 – كذا صريحا ” بصيغة الجمع في جميع النسخ. 7 – كذا في بعض النسخ وفى بعضها: ” يا أبا على “. 8 – هنا تمت العبارة التى كانت في النسخ الست المشار إليها أعنى ج ح س ق مث مج ولم تكن في نسخة م كما صرحنا به في صدر رواية قد ذكرت قبل هذه الرواية (انظر ص 174) ولذا وضعناها بين المعقوفتين. 9 – غير م: ” أنه رأى “. 10 – غير م: ” أمر الله تعالى به “.

[ 179 ]

القربى في 1 الكتاب في الكراع 2 والسلاح ردا على الله تبارك وتعالى إذ يقول: واعلموا أنما غنمتم من شئ فان لله خمسه وللرسول ولذي القربى واليتامى والمساكين وابن – السبيل ان كنتم آمنتم بالله وما أنزلنا على عبدنا، الاية 3. فخالف كتاب الله ونقل ما سماه الله تعالى لهؤلاء إلى الكراع والسلاح وعطل 4 سهام القوم فما أبقيتم شيئا ” من العيب الا وقد نسبتموه إلى أئمتكم بروايتكم وأنتم تنسبون الشيعة إلى الوقيعة في الصحابة ! وروى 5 اسماعيل بن أمية 6 وهو من فرسان أصحابكم في الحديث عن أيوب


1 – فليعلم أن في نسخ ح ج س ق مج مث هنا سقطا ” ونقصا ” فلذا وضع المنتسخون والكتاب بعد هذه العبارة: ” ورويتم أنه رأى أن يجعل الخمس الذى أمر الله تعالى به في ” بياضا ” في النسخ حتى يكون اشارة إلى النقص والسقط، وفى بعضها كما في نسخة مكتبة المشهد المقدس الرضوي المشار إليها برمز ” ق ” تصريح بذلك بهذه العبارة ” قد سقط شئ هناك لم نعرف قدره ” وأوضح من التصريح بذلك انقطاع الربط بين ما ذكر في المتن وبين ما يأتي بعد البياض المشار إليه في النسخ المشار إليها وهو قوله: ” وكان أصومنا في اليوم الحار وأطولنا صلوة ” كما يأتي، فما يذكر في المتن من نسخة م فقط فان العبارة فيها متصلة مرتبطة من دون نقص وسقط فان وصلنا إلى آخر النقص ان شاء الله تعالى أشرنا إليه بأنه هناك يتم النقص والسقط. 2 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث ابن مسعود: وكانوا لا يحسبون الا الكراع والسلاح، الكراع اسم لجميع الخيل ” أقول: هو بضم الكاف على زنة غراب. 3 – آية 41 سورة الانفال. 4 – في الاصل: ” وعطلت ” وعلى هذا فلتقرأ بصيغة المجهول حتى يكون السهام نائبا ” عن الفاعل. 5 – روى الطبري الامامي هذا الحديث في المسترشد هكذا (ص 152 من طبعة النجف): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 180 ]

السختيانى 1 عن عكرمة بن لالد المخزومى 2 عن مالك بن أوس بن الحدثان 3 قال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وروى عمر بن رافع عن اسمعيل عن أيوب السجستاني عن عكرمة بن خالد المخزومى عن مالك بن أوس بن الحدثان قال: قدم نصر بن عبد الله الثقفى على عمر من الطائف ومعه ناس من أصحابه فقال: (فساق الحديث إلى آخره قائلا بعده:) فقال هذا المحتج: كيف جاز أن يحكم في دماء المسلمين وأموالهم وهو لا يدرى أصاب أم أخطأ ؟ ! وكيف استحل ذلك واستجازه ؟ !، (إلى آخر ما قال). 6 – قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” اسماعيل بن أمية بن عمرو ابن سعيد بن العاص الاموى المكى أحد العلماء والاشراف عن أبيه وأيوب بن خالد (الترجمة) “. 1 – في الاصل: ” السجستاني ” قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” أيوب بن أبى تميمة كيسان السختيانى بفتح المهملة بعدها معجمة ثم مثناة ثم تحتانية وبعد الالف نون أبو بكر البصري ثقة ثبت حجة من كبار الفقهاء العباد (الترجمة) ” وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى عن عكرمة. وقال ابن الاثير في اللباب في تهذيب الانساب: ” السختيانى بفتح السين المهملة وسكون الحاء المعجمة وكسر التاء المثناة من فوقها وفتح الياء آخر الحروف وبعد الالف نون، هذه النسبة إلى عمل السختيان وبيعه وهو الجلود الضانية ليست بأدم، والمشهور بهذه النسبة أبو بكر أيوب بن أبى تميمة السختيانى واسم أبى تميمة كيسان بصرى روى عن ابن سيرين وأبى قلابة وغيرهما، ولد سنة ثمان وستين، ومات سنة احدى وثلاثين ومائة ” وقال الفيروز ابادى: ” والسختيان ويفتح جلد الماعز إذا دبغ معرب ومنه أيوب السختيانى ” وقال الزبيدى في شرحه: ” السختيان بالكسر وحكى قوم فيه التثليث وجزم شراح البخاري بأن الفتح هو الاكثر الافصح واقتصر الشهاب في شرح الشفاء على كسر السين وحكى في التاء الفتح والكسر و ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 181 ]

قدم سفيان بن عبد الله الثقفى من الطائف على عمر 1 ومعه أناس من أصحابه فقال لهم: لا تبدأوا أمير المؤمنين بشئ الا أن يسائلكم، فجاءه رجلان يختصمان فقضى بينهما، فقالوا: أصبت – أصاب الله بك – فقال عمر: وما يدريكم فو الله ما يدرى عمر أصاب أم أخطا ؟ !


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” اقتصر ابن التلمسانى في حواشى الشفاء على ضم السين وحكاية الوجهين في التاء وقال: انه بالخاء والجيم قال شيخنا: وأغرب الضبط فيه ما قاله التلمسانى ولاسيما حكاية الجيم فانها لا تعرف (إلى آخر ما قال) “. 2 – في الاصل: ” عن خالد المخزومى ” وكلمة ” عن ” تصحيف ” بن ” بالقطع واليقين، قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” عكرمة بن خالد بن العاص بن هشام بن المغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم القرشى روى عن أبيه وأبى هريرة وابن عباس وابن عمرو أبى – الطفيل ومالك بن أوس بن الحدثان وسعيد بن جبير وجعفر بن المطلب بن أبى وداعة وغير واحد، روى عنه أيوب وابن جريج (إلى آخر ما قال) “. 3 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” مالك بن أوس بن الحدثان بفتح المهملة والمثلثة النصرى بالنون أبو سعيد المدنى له رؤية وروى عن عمر (الترجمة) “. أقول: يأتي شرح حاله مبسوطا ” في تعليقاتنا على الكتاب ان شاء الله تعالى. 1 – قال ابن عبد البر في الاستيعاب: ” سفيان بن عبد الله بن ربيعة معدود في أهل الطائف له صحبة وسماع ورواية كان عاملا لعمر بن الخطاب على الطائف ولاه عليها إذ عزل عثمان بن العاص عنها (إلى آخر ما قال) ” وقال الجزرى في أسد الغابة: ” سفيان بن عبد الله بن أبى ربيعة بن الحارث بن مالك بن حطيط بن جشم بن ثقيف الثقفى الطائى كذا نسبه أبو أحمد العسكري له صحبة ورواية وكان عاملا لعمر بن الخطاب – رضى الله عنه – على الطائف، استعمله عليه إذ عزل عثمان بن أبى العاص عنها ونقل عثمان إلى البحرين (إلى آخر ما قال) ” ونظيرهما في تهذيب التهذيب للعسقلاني.

[ 182 ]

وروى جرير بن عبد الحميد عن عبد العزيز بن رفيع 1 عن عبد الله [ بن 2 ] أبى – قتادة 3 عن أبيه قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: لا تسبوا الدهر فان الله هو الدهر 4. فانظروا كيف لم يرضوا بالشرك بالله حتى نسبوه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وانما الدهر أيام قال الله عزوجل: هل أتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا ” 5 فتعالى الله عما يصفون. ورويتم حديثا ” نسبتموه إلى الشعبى أنه قال: لا يخرج أحدا ” من الايمان [ ألا ] الجحود بالله وبرسوله، وان الذنوب لا تخرج أحدا ” من الايمان. فهذه روايتكم ثم أوجبتم على أهل اليمامة الردة وانما منعوا الصدقة وصلوا بأذان واقامة ثم شنها 6 عليهم غارة فقتل 7 منهم وسبى 8 فلم ينكر ذلك أبو بكر على خالد وصوب رأيه و [ كذلك ] فعل أمير المؤمنين ومولى المسلمين [ في ] ما جعله [ الله ] له حين قاتل طلحة والزبير بعد أن نكثا بيعته وامتنعا من دفع صدقة البصرة وأموالها وخراجها، وكذلك


1 – صرح ابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمة جرير بن عبد الحميد بأنه روى عن عبد العزيز بن رفيع وقال في تقريب التهذيب ” عبد العزيز بن رفيع بفاء مصغرا ” ” وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى عن عبد الله بن أبى قتادة وفى ترجمة ابن أبى قتادة بأنه روى عن أبيه أبى قتادة وروى عنه عبد العزيز بن رفيع. 2 – قد علم بما ذكرناه من كيفية السند أن كلمة ” ابن ” سقطت من هنا. 3 – قال في تقريب التهذيب في باب الكنى: ” أبو قتادة الانصاري هو الحارث ” وقتادة بفتح القاف كسحابة. 4 – الحديث مشهور وتأويله أيضا ” معروف وليس محمولا على ظاهره (انظر ص 9). 5 – اول آية من سورة الدهر. 6 و 7 و 8 – كذا في الاصل فكأن مرجع الضمير حيث كان معلوما لم يذكره كما في قوله تعالى: ” ولابويه لكل واحد منهما السدس “.

[ 183 ]

عندما 1 منعه معاوية خراج الشام وصدقاتها فلم يلزموا هؤلاء الردة عن الاسلام إذ كان أمير المؤمنين – عليه السلام – المتولي لذلك نقضا 2 منكم له (ع)، وألزمتم أهل اليمامة الردة إذ كان أبو بكر المتولي له فعبتم [ فعل على ] وصوبتم قتال أبى بكر أهل الردة. هذا وقد قال عمر بن الخطاب في عامة المهاجرين في أبى بكر وخالد ما قال، فأما عمر فلم يصوب رأيه ونقض جميع ما كان امضاؤه فيه وزعمتم أن أبا بكر قال: والله لو منعوني عقالا ” 3 أو عناقا ” 4 لقاتلتهم [ عليه ] وأموال البصرة وصدقاتها وخراجها أكثر من عقال أو عناق.


1 – في الاصل: ” وكذلك عندنا ما “. 2 – كذا صريحا بالضاد المعجمة ولعل كونه بالصاد المهملة هنا أنسب للمقام فتدبر. 3 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث أبى بكر: لو منعوني عقالا مما كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله لقاتلتهم عليه، أراد بالعقال الحبل الذى يعقل به البعير الذى كان يؤخذ في الصدقة لان على صاحبها التسليم وانما يقع القبض بالرباط. وقيل: أراد ما يساوى عقالا من حقوق الصدقة. وقيل: إذا أخذ المصدق أعيان الابل قيل: أخذ عقالا، وإذا اخذ أثمانها قيل: أخذ نقدا. وقيل: أراد بالعقال صدقة العام يقال: أخذ المصدق عقال هذا العام أي أخذ منهم صدقة، وبعث فلان على عقال بنى فلان إذا بعث على صدقاتهم، واختاره أبو عبيد وقال: هو أشبه عندي بالمعنى. وقال الخطابى: انما يضرب المثل في مثل هذا بالاقل لا بالاكثر وليس في لسانهم أن العقال صدقة عام وفى أكثر الروايات: لو منعوني عناقا وفى أخرى جديا، قلت: قد جاء في الحديث ما يدل على القولين فمن الاول حديث عمر أنه كان يأخذ مع كل فريضة عقالا ورواء فإذا جاءت إلى المدينة باعها ثم تصدق بها، وفى حديث محمد بن مسلمة انه كان يعمل على الصدقة في عهد رسول الله صلى الله عليه وآله فكان يأمر الرجل إذا جاء بفريضتين ان يأتي بعقاليهما وقرانيهما. ومن الثاني حديث عمر أنه أخر الصدقة عام الرمادة فلما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 184 ]

ثم وقعتم في عمر وزعمتم أن أبا بكر لم يجز قوله في خالد بن الوليد بتزكيتكم 1 قول عمر ثم نقضتم هذا كله ورويتم أن أبا بكر ندم ان لا يكون أقاد من خالد وألزمتموه الخطأ في ترك [ الاقادة منه وترك الزامه دية من 2 ] قتل وسبى فأى وقيعة أشد من هذه الوقيعة لجميع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وأنتم تنسبون الشيعة إلى الوقيعة في الصحابة وتروون فيهم عيوبا ” كثيرة ” جمة ” سنفسرها في كتابنا هذا بما لا يمكنكم دفع شئ منها إذا كانت الاحاديث أحاديثكم ورواية علمائكم وأوجبتم أن كل من جرت عليه سهام العرب من السبى [ و ] لم يخرج خمسه إلى أهله ان ذلك حرام. فانظروا إلى ما نسبتم إليه أولاد السبايا وما منع أن يقسم الخمس على يدى أبى – بكر وعمر بمنعهما الخمس. 3


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أحيا الناس بعث عامله فقال: اعقل عنهم عقالين فاقسم فيهم عقالا وائتنى بالاخر، يريد صدقة عامين. وفى حديث معاوية: أنه استعمل ابن أخيه عمرو بن عتبة بن أبى سفيان على صدقات كلب فاعتدى عليهم فقال ابن العداء الكلبى: سعى عقالا فلم يترك لنا سبدا ” * فكيف لو قد سعى عمرو عقالين نصب عقالا على الظرف أراد مدة عقال “. 4 – قال ابن الاثير في النهاية: ” لو منعوني عناقا ” مما كانوا يؤدونه إلى رسول الله صلى الله عليه وآله لقاتلتهم عليه، فيه دليل على وجوب الصدقة في السخال وأن واحدة منها تجزئ عن الواجب في الاربعين منها إذا كانت كلها سخالا ولا يكلف صاحبها مسنة، وهو مذهب الشافعي وقال أبو حنيفة: لا شئ في السخال، وفيه دليل على أن حول النتاج حول الامهات ولو كان يستأنف لها الحول لم يوجد السبيل إلى أخذ العناق “. 1 – كذا في الاصل. 2 – في الاصل بدل ما بين الحاصرتين: ” في ترك الا يقيد منه… وفى زنه ما “. 3 – كذا في الاصل صريحا ففى العبارة تشويش.

[ 185 ]

ورويتم عن شريك عن أبى الزبير المكى 1 أن نجدة الحروري 2 كتب إلى ابن عباس يسأله عن اليتيم، متى ينقضى يتمه ؟ وعن النساء هل كان النبي – صلى الله عليه وآله – يغزو بهن ؟ [ ويقسم لهن ؟ ] وعن الأطفال [ هل كان النبي صلى الله عليه وآله يقتلهم ؟ ] وعن الخمس لمن هو ؟. فكتب إليه ابن عباس: أما اليتيم فانقضاء يتمه أو ان حلمه، وأما النساء فان رسول الله – صلى الله عليه وآله – [ كان ] يرضخ لهن 3 ولا يقسم لهن، وأما الأطفال فان الخضر – عليه السلام –


1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب في حرف الزاى من باب الكنى: ” أبو – الزبير المكى هو محمد بن مسلم ” وقال عند ذكر اسمه: ” محمد بن مسلم بن تدرس بفتح المثناة وسكون الدال المهملة وضم الراء الاسدي مولاهم أبو الزبير المكى صدوق (إلى آخر ما قال) “. 2 – قال الفيروز ابادى: ” وحروراء كجلولاء وقد تقصرة بالكوفة، وهو حرورى بين الحرورية وهم نجدة وأصحابه ” قال الزبيدى في شرحه: ” الحر وراء بالمد وقد تقصر بلدة بالكوفة على ميلين منها نزل بها جماعة خالفوا عليا ” – رضى الله عنه – من الخوارج ويقال: هو حرورى بين الحرورية ينتسبون إلى هذه القرية وهم نجدة الخارجي وأصحابه، ومن يعتقد اعتقادهم يقال له الحروري، وقد ورد أن عائشة – رضى الله عنها – قالت لبعض من كانت تقطع أثر دم الحيض من الثوب: أحرورية أنت ؟ تعنيهم، كانوا يبالغون في العبادات ” وقال في ” ن ج د “: ” ونجدة بن عامر الحنفي خارجي، وأصحابه النجدات محركة ” وقال الزبيدى في شرحه: ” وهو الحروري من بنى حنيفة الخارجي من اليمامة وأصحابه النجدات قوم من الحرورية ويقال لهم أيضا النجدية “. أقول: من أراد التفصيل في ذلك فليراجع أحوالهم في الملل والنحل للشهرستاني فانه ذكر ما يتعلق بترجمتهم تحت عنوان ” النجدات العاذرية أصحاب نجدة بن عامر الحنفي ” عند ذكره فرق الخوارج (انظر ص 56 من النسخة المطبوعة بايران سنة 1288). 3 – قال ابن الاثير في النهاية: ” في حديث عمر: وقد أمرنا لهم يرضخ فاقسمه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 186 ]

كان يقتل كافرهم ويدع مؤمنهم، وأما الخمس فزعمنا أنه لنا وزعم قوم 1 أنه ليس لنا، فصبرنا، وانى اخبرك أن جميع الناس في حرج 2 من خمسنا الا شيعتنا 3 الطيبين


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بينهم، الرضخ العطية القليلة ومنه حديث على – رضى الله عنه – ويرضخ له على ترك الدين رضيخة، هي فعيلة من الرضخ أي عطية ” وقال الطريحي في مجمع البحرين: ” والرضخ العطاء اليسير المشروط من الوالى فنحو الراعى والحافظ يقال: رضخته رضخا ” من باب نفع، أعطيته شيئا ليس بالكثير ومنه الخبر: أمرت له برضخ، والرضائخ جمع رضيخة وهى العطية قيل: والذى رضخ له أبو سفيان وابنه معاوية حين كانا من المؤلفة قلوبهم ليستمالوا إلى نصرة الدين ” فيوافق معناه معنى ” يحذيهن ” المذكور بذلك اللفظ في حديث الخصال المشار إليه قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه مثل الجليس الصالح مثال الدارى ان لم يحذك من عطره علقك من ريحه أي ان لم يعطك يقال: أحذيته أحذيه احذاء وهى الحذيا والحذية ومنه حديث ابن عباس – رضى الله عنهما – فيداوين الجرحى ويحذين من الغنيمة أي يعطين (إلى آخر ما قال) “. 1 – في الاصل: ” قومنا “. 2 – في الاصل: ” جرح “. 3 – هذه العبارة لا تشبه كلام ابن عباس بل تقتضي صدورها عن الائمة فتدبر وراجع مظانها. إذا عرفت ذلك فاعلم أن الحديث مما أطبق على نقله الفريقان فلابد من الاشارة إلى موارده فنقول: قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير قول الله تعالى: ” واعلموا أنما غنمتم من شئ فان لله خمسه وللرسول ولذي القربى، الاية ” (ج 3، ص 186): ” وأخرج الشافعي وعبد الرزاق في المصنف وابن أبى شيبة ومسلم وابن جرير وابن المنذر وابن أبى حاتم وابن مردويه والبيهقي في سننه عن ابن عباس – رضى الله عنهما – أن نجدة كتب إليه يسأله عن ذوى القربى الذين ذكر الله فكتب إليه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 187 ]

فانا أحللنا [ 5 ] لهم.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أنا كنا نرى أناهم فأبى ذلك علينا قومنا وقالوا: قريش كلها ذو وقربى. وأخرج ابن أبى – شيبة وابن المنذر من وجه آخر عن ابن عباس – رضى الله عنهما – أن نجدة الحروري أرسل إليه يسأله عن سهم ذى القربى الذين ذكر الله ؟ فكتب إليه انا كنا نرى أناهم فأبى ذلك علينا قومنا وقالوا: ويقول: لمن تراه ؟ فقال ابن عباس: هو لقربي رسول الله صلى الله عليه وآله قسمه لهم رسول الله وقد كان عمر – رضى الله عنه – عرض علينا من ذلك عرضا رأيناه دون حقنا فرددناه عليه وأبينا ان نقبله، وكان عرض عليهم أن يعين ناكحهم، وأن يقضى عن غارمهم، وأن يعطى فقيرهم، وأبى أن يزيدهم على ذلك ” أقول: هو مذكور في كثير من غير ما ذكره السيوطي من الكتب المعتبرة عند العامة أيضا ” منها كتاب الاموال لابي عبيد القاسم بن سلام المتوفى سنة 224 فانه أورده في كتابه المذكور ضمن ما ذكره تحت عنوان ” باب سهم ذى القربى من الخمس ” بثلاثة أسانيد (انظر ص 332 – 335) والخوض في ذلك يقتضى مجالا واسعا ” فتكتفي ببعض ما نقله مسلم في صحيحه في ” باب النساء الغازيات يرضخ لهن ولا يسهم، والنهى عن قتل صبيان أهل – الحرب ” بهذه العبارة: ” حدثنا عبد الله بن مسلمة بن تعنب حدثنا سليمان (يعنى ابن بلال) عن جعفر بن محمد عن أبيه عن يزيد بن هرمز أن نجدة كتب إلى ابن عباس يسأله عن خمس خلال فقال ابن عباس: لولا أن أكتم علما ” ما كتبت إليه كتب إليه نجدة أما بعد فأخبرني هل كان رسول الله صلى الله عليه وآله يغزو بالنساء ؟ وهل كان يضرب لهن بسهم ؟ وهل كان يقتل الصبيان ؟ ومتى ينقضى يتم اليتيم ؟ وعن الخمس لمن هو ؟ فكتب إليه ابن – عباس: كتبت تسألني هل كان رسول الله صلى الله عليه وآله يغزو بالنساء ؟ وقد كان يغزو بهن فيداوين الجرحى ويحذين من الغنيمة، وأما بسهم فلم يضرب لهن، وان رسول الله صلى الله عليه وآله لم يكن يقتل الصبيان فلا تقتل الصبيان، وكتبت تسألني: متى ينقضى يتم اليتيم ؟ فلعمري ان الرجل لتنبت لحيته وانه لضعيف الاخذ لنفسه ضعيف العطاء منها فإذا أخذ لنفسه من صالح ما يأخذ الناس فقد ذهب عنه اليتيم، وكتبت تسألني عن الخمس لمن هو ؟ وانا كنا نقول: هو لنا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 188 ]

” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فأبى علينا قومنا ذاك. حدثنا أبو بكر بن أبى شيبة واسحاق بن ابراهيم كلاهما عن حاتم ابن اسماعيل عن جعفر بن محمد عن أبيه عن يزيد بن هرمز أن نجدة كتب إلى ابن عباس يسأله عن خلال بمثل حديث سليمان بن بلال غير ان في حديث حاتم وان رسول الله صلى الله عليه وآله لم – يكن يقتل الصبيان فلا تقتل الصبيان الا ان تكون تعلم ما علم الخضر من الصبى الذى قتل. وزاد اسحاق في حديثه عن حاتم: وتميز المؤمن فتقتل الكافر وتدع المؤمن “. فذكره بأربعة أسانيد أخر وفى عبارات متن الحديث أيضا اختلاف يسير فمن أراد ما تركناه فليراجع ج 5 من طبعة قسنطينية سنة 1332، ص 197 – 199). وأما كتب الشيعة فممن نقل الحديث منهم في كتابه الشيخ أبو جعفر الصدوق فانه أورد الحديث في باب الاربعة من الخصال (انظر ص 111 – 112 من الطبعة الاولى أو ص 235 من طبعة مكتبة الصدوق) ونص عبارته هكذا: ” حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (رض) قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد وعبد الله ابني محمد بن عيسى عن محمد بن أبى عمير عن حماد بن عثمان الناب عن عبيدالله بن على الحلبي عن أبى عبد الله – عليه السلام – قال: ان نجدة الحروري كتب إلى ابن عباس يسأله عن أربعة أشياء هل كان رسول الله صلى الله عليه وآله يغزو بالنساء ؟ وهل كان يقسم لهن شيئا ” ؟، وعن موضع الخمس، وعن اليتيم، متى ينقطع يتمه ؟ وعن قتل الذرارى فكتب إليه ابن عباس: أما قولك في النساء فان رسول الله صلى الله عليه وآله كان يحذيهن ولا يقسم لهن شيئا “، وأما الخمس فانا نزعم أنه لنا وزعم قوم أنه ليس لنا، فصبرنا، وأما اليتيم فانقطاع يتمه أشده وهو الاحتلام الا ان لا تؤنس منه رشدا ” فيكون عندك سفيها ” أو ضعيفا ” فيمسك عليه وليه، وأما الذرارى فلم يكن النبي صلى الله عليه وآله يقتلها وكان الخضر – عليه السلام – يقتل كافرهم ويترك مؤمنهم فان كنت تعلم منهم ما يعلم الخضر فأنت أعلم ” ونقله المجلسي عن الخصال في المجلد العشرين من البحار في باب أصناف مستحقي الخمس (انظر ج 20 من طبعة أمين الضرب ص 51). وروى العياشي في تفسيره عند تفسيره الاية عن عبد الله بن سنان عن أبى عبد الله – عليه السلام – (ص 61، ج 2) قال: سمعته: أن نجدة الحروري كتب إلى ابن عباس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 189 ]

وأجمعوا 1 على أنهم لم يقسموا بين المؤلفة قلوبهم حتى مضوا جميعا “، وزعموا أنهم لا يعرفونهم فأبطلوا سهما ” فرضه الله بأنهم لا يعرفون أربابه، فهل يكون الجهل الا لمن لم يعرف من فرض الله [ له ] سهما فضيعوا. وأجمعوا أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – ترك الناس بلا امام ليختاروا لأنفسهم اماما ” فاختاروا، ثم زعمتم أن أبا بكر لم يرض أن يصنع ما صنع رسول الله صلى الله عليه وآله فجعلها لعمر، ثم زعمتم أن عمر بن الخطاب لم يرض بما صنع رسول الله صلى الله عليه وآله ولا بما صنع أبو بكر حتى جعلها في ستة. ثم رويتم أن المسلمين قالوا لأبى بكر: ماذا تقول لربك إذا قدمت [ إليه ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” يسأله عن موضع الخمس لمن هو ؟ – فكتب إليه أما الخمس فانا نزعم أنه لنا ويزعم قومنا أنه ليس لنا، فصبرنا ” ونقله المجلسي عن تفسير العياشي في باب أصناف مستحقي الخمس من المجلد العشرين من البحار (انظر ص 52 من طبعة أمين الضرب) وكذا السيد هاشم البحراني في تفسير البرهان في تفسير آية الخمس (ج 1 ص 400 من الطبعة الاولى). قال علم الهدى في الشافي فيما اعترض به على القاضى عبد الجبار ضمن البحث عن الخمس ما نص عبارته (ص 255 من طبعة ايران): ” وروى يزيد بن هرمز قال: كتب نجدة إلى ابن عباس يسأله عن الخمس لمن هو ؟ قال: فكتب إليه: كتبت تسألني عن الخمس لمن هو ؟ وانا كنا نزعم أنه لنا فأبى قومنا علينا بذلك فصبرنا عليه ” وذكره الشيخ الطوسى في تلخيص الشافي (انظر ص 437 من طبعة ايران أو طبعة النجف ج 4، ص 18) وقال ابن ابى الحديد في شرح نهج البلاغة بعد نقل كلام السيد معترضا عليه ما نصه (ج 3 طبعة مصر، ص 155): ” والرواية المذكورة عن ابن عباس في كتابه إلى نجدة الحروري صحيحة ثابتة وليس فيها ما يدل على مذهب المرتضى من أن الخمس كله لذوى القربى لان نجدة انما سأله عن خمس الخمس لا عن الخمس كله “. 1 – في الاصل: ” واجتمعوا “.

[ 190 ]

وقد وليت علينا فظا ” غليظا ” يعنون عمر ؟ فقال لهم: أتخوفوني بربي ؟ ! أقول له: خلفت عليهم خير أهلك ثم قال: أفأترك [ أمة ] محمد كالنعل الخلق ؟ ! فان كان ترك أبى بكر الناس بلا خليفة عصيانا ” لله فلقد تركهم [ النبي صلى الله عليه وآله بلا خليفة ] فطعنكم على رسول الله إذا قلتم وادعيتم أنه توفاه الله تعالى ترك أمته بلا خليفة. ثم زعمتم أن من زنى أو سرق أن قتل النفس التى حرم الله أو أتى كل كبيرة نهى الله عنها انه لا يكفر ولا يخرج عن الملة ولا يقال له: عصى الله ورسوله وانما أتى ذنبا، ثم رويتم عن علمائكم أن من عصى خليفته فقد كفر، ويحكم اعقلوا ما تقولون وما تتكلمون فو الله ما شنع الملحدون في الاسلام أقبح من هذا، ولو عقلتم ما تتكلمون به وعرفتم حكمه لأقمتم أصحابكم على 1 التوبة فمن تاب ورجع قبلت توبته منه، ومن لج في طغيانه وبهتانه عرض على السيف. ما يذكر من رجوع عمر إلى قول على – عليه السلام – في الاحكام ومن رواياتكم 2 التى تذكرونها 3 ولا ينكرها مخالف ولا موافق 4 ما روى عن جرير بن [ ال‍ ] مغيرة 5 عن ابراهيم النخعي أن عمر بن الخطاب دعا بامرأة أراد أن


1 – في الاصل: ” إلى “. 2 – في الاصل: ” ومن روايتكم “. 3 – في الاصل: ” تنكرونها “. 4 – في الاصل بعد كلمة ” موافق ” هذه العبارة: ” هو اقراركم واحكامكم واليه ترجعون وعن رأيه تصدرون ” وحيث لم يكن لها معنى هناك وضعناها هنا فلعل متأملا وجد إلى تصحيحها سبيلا. 5 – كذا في الاصل بلا لام صريحا ” فلعل في السند أيضا ” تشويشا ” واضطرابا “.

[ 191 ]

يرجمها 1 قد ولدت لستة أشهر من زوجها وأنكر زوجها ذلك وقد حضر على بن أبى طالب – عليه السلام – فقال: يا عمر ان خاصمتك بكتاب الله خصمتك، قال عمر: وكيف ذلك يا أبا الحسن ؟ – قال: ان عذرها في كتاب الله عزوجل [ وحمله ] وفصاله ثلاثون شهرا 2 قال عمر: وما في هذا ؟ – قال: قوله: والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين لمن أراد ان يتم الرضاعة 3 فإذا كان 4 الرضاعة أربعة وعشرين شهرا فلم يبق للحمل الا ستة أشهر فقال عمر: انا لله، لولا على لهلك عمر، ثم أمر بتخلية سبيلها 5.


1 – فليعلم أن عبارة المتن من هذا الموضع أعنى من قوله: ” ان عمر بن الخطاب دعا بامرأة أراد ان يرجمها ” إلى ما يأتي من قوله: ” مع موافقة الكتاب لفتياهم في الحلال والحرام ” موجودة في جميع النسخ الا أنها مذكورة في نسخ ج ح س ق مج مث في أواخر الكتاب ولشهرة هذا الروايات ومعروفيتها لا نذكر اختلاف عبارات النسخ بل نكتفي من صدر العبارة إلى آخرها بعبارة نسخة م الا ان يكون فيها نقص كقصة امرأة مجنونة بغت فانها ليست فيها فذكرناها من غير نسخة م كما أشرنا إليها عند نقلها. 2 – من آية 15 سورة الاحقاف. 3 – صدر آية 233 سورة البقرة. 4 – كذا في الاصل فتذكير الفعل لكون الرضاعة مصدرا ” من قبيل ان رحمة الله قريب من المحسنين. 5 – قال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه نقلا عن بشارة المصطفى للطبري ما نصه (انظر ص 483 من طبعة أمين الضرب): ” وروى عن يونس بن الحسن أن عمر أتى بامرأة قد ولدت لستة أشهر فهم برجمها فقال له أمير المؤمنين: ان خاصمتك بكتاب الله خصمتك، ان الله تعالى يقول: وحمله وفصاله ثلاثون شهرا ” ويقول – جل قائلا -: والوالدات يرضعن أولادهن حولين كاملين لمن أراد أن يتم الرضاعة، فإذا تممت المرأة الرضاعة سنتين وكان حمله وفصاله ثلاثين شهرا كان الحمل منه ستة أشهر فخلى عمر سبيل المرأة وثبت الحكم بذلك فعمل به الصحابة والتابعون ومن أخذ عنه إلى يومنا هذا “.

[ 192 ]

ورويتم عن يزيد بن هارون عن الأشعث عن الحسن أن عمر بن الخطاب أتى بامرأة حبلى وقد زنت فأمر برجمها، قال: فمروا بها على على بن أبى طالب فقال: يا هذا [ ان كان ] سبيلك عليها بذنبها فما سبيلك على الذى في بطنها ؟ ! قال عمر: فكيف أصنع ؟ – قال: تربص بها حتى تضع، قال: فتركها ثم وضع يده على رأسه وقال: لولا على لهلك عمر: وخلى عنها 1.


1 – قال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه نقلا عن مناقب ابن – شهر آشوب وبشارة المصطفى للطبري (ص 483 من طبعة أمين الضرب): ” وروى أنه أتى بحامل قد زنت فأمر عمر برجمها فقال له أمير المؤمنين (ع): هب أن لك سبيلا عليها فأى سبيل لك على ما في في بطنها ؟ – والله تعالى يقول: ولا تزر وازرة وزر أخرى فقال عمر: لا عشت لمعضلة لا يكون لها أبو الحسن، ثم قال: فما أصنع بها ؟ – قال: احتط عليها حتى تلد فإذا ولدت ووجدت لولدها من يكفله فأقم عليها الحد، فسرى ذلك عن عمر وعول في الحكم به على أمير المؤمنين (ع) ” أقول: قال الجزرى في النهاية: ” العضل المنع والشدة يقال أعضل بى الامر إذا ضاقت عليك فيه الحيل، ومنه حديث عمر: أعوذ بالله من كل معضلة ليس لها أبو حسن وروى معضلة أراد المسألة الصعبة أو الخطبة الضيقة المخارج من الاعضال والتعضيل ويريد بأبى الحسن على بن أبى طالب (ع) ” وقال نجم – الائمة الرضى في شرح الكافية لابن الحاجب في مبحث لا التى لنفى الجنس (ص 111 من طبعة تبريز سنة 1374). ” واعلم أنه قد يؤول العلم المشتهر ببعض الخلال بنكرة فينتصب وينزع منه لام التعريف ان كان فيه نحو: لا حسن في الحسن البصري، وكذا لا صعق في الصعق، أو مما أضيف إليه نحو لا امرأ قيس ولا ابن زبير، ولا يجوز هذه المعاملة في لفظي عبد الله و عبد الرحمن إذ الله والرحمن لا يطلقان على غيره تعالى حتى يقدر تنكيرهما قال: لا هيثم الليلة للمطى وقال: أرى الحاجات عند أبى حبيب * نكدن ولا أمية في البلاد ولتأويله بالمنكر وجهان اما ان يقدر مضاف هو مثل فلا يتعرف بالاضافة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 193 ]

[ ورويتم أنه اتى بامرأة مجنونة 1 قد بغت فأمر برجمها فاستقبلها على – صلوات


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” لتوغله في الابهام وانما يجعل في صورة النكرة بنزع اللام وان كان المنفى في الحقيقة هو المضاف المذكور الذى لا يتعرف بالاضافة إلى أي معرف كان لرعاية اللفظ واصلاحه ومن ثم قال الاخفش: على هذا التأويل يمتنع وصفه لانه في صورة النكرة فيمتنع وصفه بمعرفة وهو معرفة في الحقيقة واما ان يجعل العلم باشتهاره بتلك الخلة كأنه اسم جنس موضوع لا فادة ذلك المعنى لان معنى: قضية ولا أبا حسن لها، لا فيصل لها إذ هو عليه السلام كان فيصلا للحكومات على ما قال النبي صلى الله عليه وآله: أقضاكم على، فصار اسمه كالجنس المفيد لمعنى الفصل والقطع كلفظ الفيصل، وعلى هذا يمكن وصفه بالمنكر وهذا كما قالوا: لكل فرعون موسى أي لكل جبار قهار، فيصرف فرعون وموسى لتنكيرهما بالمعنى المذكور، وجوز الفراء اجراء المعرفة مجرى النكرة بأحد التأويلين في الضمير واسم الاشارة أيضا نحو: لا اياه ههنا أو لا هذا، وهو بعيد غير مسموع ” أقول: انما نقلنا هذا الكلام هنا بطوله لكثرة فائدته ومناسبته للمقام. 1 – هذه القضية ليست في نسخة م لكنها ذكرت في غيرها من النسخ فلهذا وضعناها بين المعقوفتين وأما أصل القضية فهى مسلمة بين حملة الاخبار ونقلة الاثار فقال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه نقلا عن بشارة المصطفى للطبري (ص 483 من طبعة أمين الضرب): ” وروى أن مجنونة على عهد عمر فجر بها رجل فقامت البينة عليها بذلك فأمر عمر بجلدها فمر بها على أمير المؤمنين (ع) لتجلد فقال: ما بال مجنونة آل – فلا تعتل ؟ فقيل له: ان رجلا فجر بها وهرب وقامت البينة عليها فأمر عمر بجلدها فقال لهم: ردوها إليه وقولوا له: أما علمت بأن هذه مجنونة آل فلان وأن النبي قد رفع القلم عن المجنون حتى يفيق، انها مغلوبة على عقلها ونفسها، فردت إلى عمر وقيل له ما قال أمير المؤمنين (ع)، فقال: فرج الله عنه لقد كدت أن أهلك في جلدها ودرأ عنه الحد (فقال المجلسي:) قب (يريد به مناقب ابن شهر اشوب): الحسن وعطاء وقتادة وشعبة وأحمد مثله قال: وأشار ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 194 ]

الله عليه – فقال: أين تريدون بهذه ؟ – قالوا: بغت فأمر أمير المؤمنين برجمها، فقال: ردوها، ثم دخل على عمر فقال له: أمرت برجم هذه المجنونة ؟ – قال: نعم، فقال له على (ع): أما سمعت قول رسول الله – صلى الله عليه وآله -: رفع القلم عن ثلاث، عن النائم حتى يستيقظ، وعن المجنون حتى يفيق، وعن الغلام حتى يحتلم ؟ – قال: نعم، قال: فلم أمرت برجمها ؟ فخلى سبيلها، ثم قال: لولا على لهلك عمر ]. ورويتم عن عبد الإعلى عن سعيد بن قتادة أن عمر بن الخطاب خطب للناس فقال: ألا لا أعلم رجلا ” تزوج على أكثر من أربعمائة درهم الا أنهكته عقوبة ” قال: فأتته امرأة فقالت: ما لنا ولك يا عمر ؟ ! قول الله أعدل من قولك وأولى أن يتبع، فقال عمر: ما قال الله تعالى ؟ – قالت: قال الله عزوجل: وان أردتم استبدال زوج


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” البخاري إلى ذلك في صحيحه، بيان – عتلت الرجل وأعتله وأعتله إذا جذبته جذبا ” عنيفا “، ذكره الجوهرى ” أقول: من أراد أن يستوفى البحث عن هذه القضية فليراجع باب مطاعن عمر من الكتب المبسوطة كثامن البحار فان المجلسي جعل هذه القضية الطعن العاشر من مطاعن عمر وأطال البحث عنها كما يقتضيه تحقيقه (ص 296 – 297 من مطبعة أمين الضرب) أو يراجع تشييد المطاعن فان القضية ذكرت فيه مبسوطة تحت عنوان جهل عمر للاحكام الشرعية (ج 1، ص 525 – 520) الا أنا نشير هنا إلى ما ذكره ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة أمير المؤمنين وهو قوله (ص 461 من طبعة حيدر آباد سنة 1336): ” قال أحمد بن زهير حدثنا عبيدالله بن عمر القواريرى حدثنا مؤمل بن اسماعيل حدثنا سفيان الثوري عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب قال: كان عمر يتعوذ بالله من معضلة ليس لها أبو حسن وقال في المجنونة التى أمر برجمها وفى التى وضعت لستة أشهر فأراد رجمها فقال له على: ان الله تعالى يقول: وحمله وفصاله ثلاثون شهرا، الحديث، وقال له: ان الله رفع القلم عن المجنون، الحديث، فكان عمر يقول: لولا على لهلك عمر وقد روى مثل هذه القصة لعثمان مع ابن عباس وعن على أخذها ابن عباس والله أعلم “.

[ 195 ]

مكان زوج وآتيتم إحداهن قنطارا ” فلا تأخذوا منه شيئا ” أتأخذونه بهتانا ” واثما ” مبينا ” وكيف تأخذونه، الاية 1 والقنطار الديه 2 وهو أكثر من أربعمائة درهم فقال عمر: كل أحد أفقه من عمر ثم عاد إلى المنبر فخطب فقال: أيها الناس انى كنت نهيت ان يتزوج الرجل على أكثر من أربعمائة درهم وان امرأة أفقه من عمر جاءتني فحاجتنى بكتاب الله فحجت 3 وفلجت 4 وأن المهر ما تراضى به المسلمون 5. ورويتم أنه أتى بقدامة بن مظعون 6 وقد شرب الخمر فأمر بجلده فقال قدامة:


1 – آيتا 20 و 21 من سورة النساء. 2 – كذا في الاصل. 3 – أي ” فحجتني ” أي غلبتني في الحجة، ويمكن ان يكون الاصل: ” فحججت ” (بصيغة المجهول وتاء المتكلم) أي صرت محجوجا ” أي مغلوبا في الحجة. 4 – في الاصل: ” وأفلحت ” فيمكن ان يكون مصحف ” أفلجت ” (بالجيم وصيغة المجهول المؤنث) أي حكمت لها بغلبتها على في الحجة. 5 – هذه القضية مما ثبت عند الفريقين وأطالوا البحث عنه في كتب الحديث والكلام ولاسيما في مبحث الامامة وجعل المجلسي هذا الامر في ثامن البحار الطعن السادس من مطاعن عمر وخاض في البحث عنه ونقل شئ من أقوال علماء العامة في ذلك كابن أبى الحديد والفخر الرازي وغيرهما فمن أراد ان يراجع فليراجع ثامن البحار (ص 294 من طبعة أمين الضرب) أقول: من أراد البحث عن ذلك مستوفى فليراجع تشييد المطاعن ص 700 – 814. 6 – قدامة بضم أوله والتخفيف كثمامة ومظعون بالظاء المعجمة على زنة مفعول صحابي معروف قال ابن الاثير في اسد الغابة: ” قدامة بن مظعون بن حبيب بن وهب بن حذافة بن جمح القرشى الجمحى يكنى أبا عمرو وقيل: أبو عمرو هو أخو عثمان بن مظعون وخال – حفصة وعبد الله ابني عمر بن الخطاب – رضى الله عنهم أجمعين – وكان تحته صفية بنت – الخطاب وهو من السابقين إلى الاسلام، هاجر إلى الحبشة مع أخويه عثمان وعبد الله ابني – مظعون، وشهد بدرا ” وأحدا ” وسائر المشاهد مع رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم، قاله عروة وابن شهاب وموسى وابن اسحاق (إلى آخر الترجمة) “.

[ 196 ]

يا أمير المؤمنين ليس على جلد انما أنا من أهل هذه الآية: ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقوا وأحسنوا والله يحب المحسنين 1 فأراد عمر تركه فقال على – عليه السلام -: ان أهل هذه الآية لا يأكلون ولا يشربون الا ما أحل الله لهم وهم إخواننا الماضون فان أقام على أنها حلال فاقتله وان أقر أنها حرام فاجلده، قال عمر: وكم جلدة ؟ – قال على – عليه السلام -: ان الشارب إذا شرب سكر، وإذا سكر هذا 2، وإذا هذا افترى، فاجلده حد المفترى، قال: فجلد ثمانين جلدة 3.


1 – آية 93 سورة المائدة. 2 – قال في مجمع البحرين: ” هذا في منطقه ويهذى ويهذ وهذوا وهذيانا إذا تكلم بكلام لا ربط له، والهذيان للمريض مستلزم لشدة الوجع “. 3 – قال المجلسي في تاسع البحار في باب قضاياه صلى الله عليه وآله نقلا عن المناقب لابن شهر اشوب وبشارة المصطفى للطبري ما نصه (انظر ص 483 من طبعة أمين الضرب): ” فصل في ذكر ما جاء من قضاياه في امرة عمر بن الخطاب فمن ذلك ما جاءت به العامة والخاصة في قصة قدامة بن مظعون وقد شرب الخمر فأراد عمر أن يحده فقال له قدامة: لا يجب على الحد لان الله تعالى يقول: ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فيما طعموا إذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات، فدرأ عنه عمر الحد، فبلغ ذلك أمير المؤمنين (ع) فمشى إلى عمر فقال له: لم تركت اقامة الحد على قدامة في شرب الخمر ؟ – فقال: انه تلا على الاية، وتلاها عمر، فقال له أمير المؤمنين (ع): ليس قدامة من أهل هذه الاية ولا من سلك سبيله في ارتكاب ما حرم الله، ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات لا يستحلون حراما “، فاردد قدامة واستتبه مما قال، فان تاب فأقم عليه الحد، وان لم يتب فاقتله فقد خرج عن الملة، فاستيقظ عمر لذلك وعرف قدامة الخبر فأظهر التوبة والاقلاع فدرأ عمر عنه القتل ولم يدر كيف يحده فقال لامير المؤمنين – عليه السلام -: أشر على في حده فقال: حده ثمانين، ان شارب الخمر إذا شربها سكر، وإذا سكر هذا، وإذا هذا افترى، فجلده عمر ثمانين وصار إلى قوله في ذلك كا – (يريد به الكافي للكليني) على بن ابراهيم عن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 197 ]

فهل رأيتم سنة عجز عنها أصحابكم الا وقد رأيتم بيانها عند صاحبنا – صلوات الله عليه – يضطرون إلى قبول ذلك منه ولم يسألهم هو قط عن شئ، وكذا الشيعة إلى اليوم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” محمد بن عيسى عن يونس عن عبد الله بن سنان عن أبى عبد الله (ع) مثله بتغيير ما “. أقول: هذا المطلب مما ذكره المجلسي في ثامن البحار من مطاعن عمر (انظر الطعن التاسع ص 296 من طبعة أمين الضرب) أو الطعن الرابع من مطاعنه من تشييد المطاعن (ج 1، ص 504 – 594) ولا يخفى على طالب التحقيق أن هذا الامر وم تقدمه من القضايا المذكورة في المتن من الامور التى أجمع على نقلها وثبوت وقوعها الفريقان وكيف لا وقد عنونها القاضى عبد الجبار في المغنى بعنوان ” شبهة لهم أخرى: وأحد ما طعنوا به على عمر أنه أمر برجم حامل، إلى آخر ما قال ” وبعنوان ” شبهة لهم أخرى: وأحد ما طعنوا به في ذلك خبر المجنونة (إلى آخر ما قال) ” وأجاب عنهما علم الهدى في الشافي (انظر ص 253 من طبعة طهران سنة 1301 وذكرهما العلامة في نهج الحق وكشف الصدق (انظر ص 239 من احقاق الحق للقاضى نور الله التسترى فانه شرح له واعتراض على ابطال الباطل للفاضل روزبهان) وأوردهما ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة عند بحثه عما طعن به على عمر (انظر ج 3 من طبعة مصر ص 150 – 151) وقال العلامة في منهاج الكرامة مشيرا ” به إلى ما هو مورد البحث والى نظائره (صل 45 – 46 من النسخة المطبوعة): ” وكان قليل المعرفة بالاحكام وأمر برجم حامل فقال على – عليه السلام -: ان كان لك عليها سبيل فلا سبيل لك على ما في بطنها فأمسك، وقال: لولا على لهلك عمر: وأمر برجم مجنونة فقال له على – عليه السلام – ان القلم رفع عن المجنون حتى يفيق فأمسك وقال: لولا على لهلك عمر، وقال في خطبة له: من غالى في مهر امرأته جعلته في بيت المال فقالت له امرأة: كيف تمنعنا ما أعطانا الله في كتابه حين قال: وآتيتم احداهن قنطارا، فقال: كل الناس أفقه من عمر حتى المخدرات، ولم يحد قدامة بن مظعون في الخمر لانه تلا عليه: ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فيما طعموا: فقال له على – عليه السلام -: ليس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 198 ]

وهم أتباعه يكتفون بالسنة عن الرأى في كل صغيرة وكبيرة. فهل رأيتم أحدا منهم اضطر إلى رأيكم مع موافقة الكتاب لفتياهم بالحلال والحرام 1. ما نذكر من صاع رسول الله صلى الله عليه وآله ومده ورويتم أن عمر بن الخطاب زاد في مد النبي صلى الله عليه وآله ثم زعمتم ذلك فضيلة 2 لعمر، وسنة رسول الله أولى أن يتبع من سنة عمر لأن رسول الله – صلى الله عليه وآله – [ كان عليها ] إلى أن مضى والناس عليها في اخراج الصدقة في كفارة اليمين والفطرة بصاع النبي صلى الله عليه وآله ومده فيما 3 يزكى من الطعام، والاعتبار بمد رسول الله صلى الله عليه وآله وصاعه، فزعمتم أن الزيادة فيه فضيلة لعمر. ومما يوجب عليكم أن تأخذوا ببدعتكم التى زعمتم أنها سنة من قوم لستم من


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قدامة من أهل هذه الاية وأمره بحده، فلم يدر كم يحد فقال أمير المؤمنين (ع): حده ثمانين لان شارب الخمر إذا شربها سكر وإذا سكر هذا وإذا هذا افترى (إلى آخر ما قال) ” وبالجملة جعل المجلسي الامر برجم الحامل والامر برجم المجنونة الطعن التاسع والطعن العاشر من مطاعن عمر وخاض في البحتت عنهما فمن أرادهما فليراجع ثامن البحار (ص 296 و 297 من طبعة أمين الضرب) وأطال البحث عنهما وعن نظائرهما صاحب تشييد المطاعن (انظر ج 1 ص 504 – 594). 1 – فليعلم أن هذه الفقرة أعنى: ” مع موافقة الكتاب لفتياهم بالحلال والحرام ” آخر العبارة التى ذكرنا فيما سبق أعنى في ذيل هذا الكلام: ” ان عمر بن الخطاب دعا بامرأة أراد ان يرجمها ” (انظر ص 190 من الكتاب) أنها موجودة في جميع النسخ الا أنها مذكورة في غير نسخة م (وهى نسخ ج ح س ق مج مث) في أواخر الكتاب ونشير إلى موضع ذكرها في تلك النسخ إذا وصلنا إليه ان شاء الله تعالى. 2 – في الاصل: ” في فضيلة “. 3 – في الاصل: ” وما “.

[ 199 ]

تزكيتهم على يقين وهو قول الله عزوجل: يا أيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم ويحبونه أذلة على المؤمنين أعزة على الكافرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء والله واسع عليم 1 وقد علمت الأمة قاطبة أنه لم يكن أحد أشد نكاية ” في أعداء الله ولا أشد جهادا ” في الحرب ولا أبلغ فيها من على بن أبى طالب – عليه السلام – فأنه لم يخف في الله لومة لائم في جهاد الكفار ثم أكد هذه الآية بقوله: انما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم راكعون 2 ومن يتول الله ورسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون 3 ثم أكد ذلك بقوله تعالى: يا أيها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ” ولعبا ” من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم والكفار أولياء 4 فمن الذى نجا منهما ممن كان كافرا ” أو ممن اتخذ آيات الله هزوا ” ولعبا ” ؟ ! والأمة مجمعة 5 على أن على بن أبى طالب – عليه السلام – لم يشرك بالله عزوجل طرفة عين قط، ولم يتخذ دين الله عزوجل هزوا ” ولعبا “. ذكر الوصية وأجمعوا 6 على أن النبي – صلى الله عليه وآله – لم يوص وترك 7 الوصية ترك فريضة من فرائض الله عزوجل وذلك قوله لنبيه صلى الله عليه وآله: [ كتب عليكم ] إذا حضر أحدهكم الموت ان ترك خيرا ” الوصية للوالدين والأقربين بالمعروف حقا ” على المتقين 8


1 – آية 54 سورة المائدة. 2 و 3 – آيتا 55 و 56 من سورة المائدة. 4 – صدر آية 57 سورة المائدة وذيلها: ” واتقوا الله ان كنتم مؤمنين “. 5 – في الاصل: ” مجتمعة “. 6 – في الاصل: ” واجتمعوا “. 7 – في الاصل: ” ولم ترك ” ولعله كان: ” ومن ترك “. 8 – آية 180 سورة البقرة.

[ 200 ]

وكان رسول الله من المتقين ولم يك 1 فيما يوصى به الناس شيئ 2 أعظم حظا ” في الاسلام من الوصية في الخلافة التى بها تحقن الدماء وبها تنفذ الأحكام وتقام الحدود ويجبى الفيئ ويجاهد العدو وتقسم الصدقات بين من سماه [ الله ] وتقسم المواريث على من أمر الله في كتابه ويقرع الظالم وينصف المظلوم والله عزوجل يقول: فمن بدله بعدما سمعه فانما اثمه على الذين يبدلونه ان الله سميع عليم * فمن خاف من موص جنفا ” أو أثما ” فأصلح بينهم فلا اثم عليه ان الله غفور رحيم 3. فتركتم كتاب الله وراء ظهوركم وأخذتم بروايتكم الكاذبة فزعمتم أن النبي ترك الحق الذى افترضه 4 الله عليه وعلى جميع المتقين ثم تزعمون وتنسبون الشيعة إلى أنهم يقعون في أصحاب رسول الله ويطعنون عليهم ولو كنتم صادقين لكانت الشيعة أحسن قولا ” وأقل اثما ” منكم بزعمكم لأنكم تطعنون على رسول الله وليس الطعن على رسول الله كالطعن على الصحابة لأنه – صلى الله عليه وآله – بين لأمته ذلك فقال: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار 5.


1 – حذف النون من المضارع لكان عند كونه منجزما جائز بالاتفاق، قال ابن مالك في ألفيته: ” ومن مضارع لكان منجزم * تحذف نون وهو حذف ما التزم ” 2 – في الاصل: ” شيئا “. 3 – آيتا 181 و 182 سورة البقرة. 4 – في الاصل: ” أفرضه ” قال الجوهرى: ” وفرض الله علينا كذا وافترضه أي أوجب، والاسم الفريضة ” وفى القاموس: ” وافترض الله أوجب ” وشرحه الزبيدى بقوله: ” كفرض والاسم الفريضة وهذا أمر مفترض عليهم كفرض ومفروض “. 5 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار، قد تكررت هذه اللفظة في الحديث ومعناها فلينزل منزله من النار يقال: بوأه الله منزلا أي أسكنه اياه وتبوأت منزلا أي اتخذته ” وقال الطريحي في مجمع البحرين ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 201 ]

ذكر الأذان ورويتم عن أبى يوسف القاضى رواه محمد بن الحسن عن أصحابه وعن أبى حنيفة قالوا: كان الأذان على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وعلى عهد أبى بكر وصدرا ” من


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بعد نقله وبيان معناه: ” وقد بلغ هذا الحديث غاية الاشتهار حتى قيل بتواتره لفظا ” ” وقال الشيخ حسين والد الشيخ البهائي في وصول الاخيار إلى أصول الاخبار (ص 77 من النسخة المطبوعة): ” وحديث: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار، متواتر عند العامة لانه نقله عن النبي صلى الله عليه وآله الجم الغفير قيل: أربعون وقيل: اثنان وستون ثم لم يزل العدد في ازدياد على التوالى إلى يومنا هذا ” وقال الشهيد الثاني في شرح درايته الموسومة بالبداية (ص 16 من النسخة المطبوعة): ” نعم حديث: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار، يمكن ادعاء تواتره فقد نقله عن النبي صلى الله عليه وآله من الصحابة الجم الغفير أي الجمع الكثير قيل: الرواة منهم له أربعون وقيل: نيف (بفتح النون وتشديد الياء مكسورة وقد تخفف ما زاد على العقد إلى ان يبلغ العقد الاخر والمراد هنا اثنان) وستون صحابيا ” ولم يزل العدد الراوى لهذا الحديث في ازدياد وظاهر أن التواتر يحصل بهذا العدد بل بما دونه ” ونقله المامغانى في مقياس الهداية بهذه العبارة (ص 31 من النسخة المنضمة في الطبع لتنقيح المقال): ” ونازع بعض المتأخرين في ذلك وادعى وجود المتواتر بكثرة وهو غريب ثم قال: نعم (فذكر الكلام إلى آخره) ” وقال السيد حسن الصدر في أوائل الرسالة العزيزة في شرح الوجيزة (وهو شرح وجيزة الشيخ البهائي في علم دراية الحديث) ضمن بحثه عن معنى المتواتر ونقل الاقوال فيه ما نصه (انظر ص 13 من النسخة المطبوعة): ” أقول: لا افراط ولا تفريط فان حديثى الغدير والمنزلة متواتران عندنا وحديث من كذب على (إلى آخره) متواتر بالاتفاق “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 202 ]

خلافة عمر ينادى فيه: حى على خير العمل، فقال عمر بن الخطاب: إنى أخاف أن يتكل الناس على الصلوة إذا قيل: حى على خير العمل، ويدعوا الجهاد، فأمر أن يطرح من الأذان ” حى على خير العمل ” وصار عندهم طرحه اياها سنة وصارت السنة ما قال


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال ابن حجر العسقلاني في نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر (انظر ص 12 من النسخة المطبوعة): ” ذكر ابن الصلاح أن مثال المتواتر على التفسير المتقدم يعز وجوده الا أن يدعى ذلك في حديث من كذب على متعمدا فليتبوأ مقعده من النار ” وأشار السيوطي في الجامع الصغير إلى موارد نقل الحديث في الكتب المعتبرة ونقل كلامه يفضى إلى طول فمن أراده فليراجع الحديث في الكتاب واهتم بشرحه شرحا مبسوطا شراح الجامع الصغير ولاسيما المناوى في فيض القدير (انظر ج 6، ص 216 – 214) أقول: بحث عن الحديث وصرح بصحة صدوره وثبوت نقله كل من ألف في علم الحديث والدراية وأطال البحث عنه بعضهم بما لا مزيد عليه كصاحب كتاب قواعد التحديث من فنون مصطلح الحديث فانه قد عنونه في كتابه بعنوان ” الكلام على حديث: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار ” فخاض في البحث عنه والتحقيق فيه بقوله: ” اعلم أن حديث من كذب على… في غاية الصحة ونهاية القوة حتى أطلق عليه جماعة أنه متواتر (إلى ان قال) ولاسيما قد روى هذا الحديث عن جماعة كثيرين من الصحابة فحكى الامام أبو بكر الصيرفى في شرحه لرسالة الشافعي أنه قد روى عن أكثر من ستين صحابيا ” مرفوعا وقال بعض الحفاظ: انه قد روى عن اثنين وستين صحابيا وفيهم العشرة المبشرة ولا يعرف حديث اجتمع على روايته العشرة المبشرة الا هذا، ولا حديث يروى عن أكثر من ستين صحابيا الا هذا، وقال بعضهم: انه رواه مائتان من الصحابة (إلى ان قال) وقال ابن الصلاح: ثم لم يزل عدده في ازدياد وهلم جرا ” على التوالى والاستمرار وليس في الاحاديث ما في مرتبته من التواتر، وقيل: لم يوجد في الحديث مثال للمتواتر الا هذا وقال ابن دحية: قد أخرج من نحو أربعمائة طريق، كذا في عمدة القارى للعينى، وهو خلاصة ما قرره الحافظ ابن حجر في الفتح (إلى آخر ما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 203 ]

عمر 1 خلافا ” لما كان عليه رسول الله – صلى الله عليه وآله – فلما اتبعت الشيعة أمر رسول الله فصاروا عندكم مبتدعين وصرتم أنتم أصحاب السنة وزعمتم أن رأى عمر في


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال فمن أراده فليراجع ص 175 – 172 من الكتاب المذكور أعنى قواعد التحديث) أقول: من أراد أن يستقصى البحث عنه ويستوفى الحظ منه فليراجع أوائل كتاب الموضوعات لابن الجوزى فانه عقد بابا ” في ذلك الكتاب للبحث عن هذا الحديث وهو الباب الثاني من أبواب المقدمة فان شئت فراجع (ج 1، ص 98 – 55 من النسخة المطبوعة) فانه شاف كاف للمكتفى. 1 – قال العلامة المجلسي في ثامن البحار في باب تفصيل مثالب عمر ص 299 من طبعة أمين الضرب): ” الطعن الرابع عشر أنه أبدع في الدين بدعا كثيرة ” فأخذ في ذكرها إلى ان قال (ص 303): ” ومنها التثويب وهو قول: الصلوة خير من النوم، روى في جامع الاصول مما رواه عن الموطأ عن مالك أنه بلغه المؤذن جاء عمر يؤذنه لصلوة الصبح فوجده نائما فقال: الصلوة خير من النوم، فأمره عمر أن يجعلها في الصبح، ويظهر منها أن ما رووه أن النبي صلى الله عليه وآله أمر بالتثويب من مفترياتهم ويؤيده أن رواياتهم في الاذان خالية عن التثويب ” أقول: قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: إذا ثوب بالصلوة فأتوها وعليكم السكينة، التثويب ههنا اقامة الصلوة والاصل في التثويب ان يجيئ الرجل مستصرخا ” فيلوح بثوبه ليرى ويشتهر فسمى الدعاء تثويبا لذلك وكل داع مثوب، وقيل انما سمى تثويبا من ثاب يثوب إذا رجع فهو رجوع إلى الامر بالمبادرة إلى الصلوة وأن المؤذن إذا قال: حى على الصلوة، فقد دعاهم إليها، وإذا قال بعدها: الصلوة خير من النوم، فقد رجع إلى كلام معناه المبادرة إليها، ومنه حديث بلال قال: أمرنى رسول الله صلى الله عليه وآله أن لا أثوب في شئ من الصلوة الا في صلوة الفجر وهو قوله: الصلوة خير من النوم، مرتين ” أقول: مراد المجلسي من رواياتهم المفتراة أمثال ما نقله ابن الاثير عن بلال عن النبي صلى الله عليه وآله “.

[ 204 ]

هذا أفضل من رأى رسول الله والله يسائلكم 1 عن هذا وقبض رسول الله صلى الله عليه وآله والمؤذنون يؤذنون بها وفى زمن أبى بكر وصدرا ” من زمن عمر وقد رأيناكم صنعتم أكثر مما أنكرتم وأعجب أن منكم من يقول في أذان الفجر والعشاء الآخرة بين الأذان والاقامة بعد ” حى على الفلاح “: الصلوة خير من النوم، ومنكم من لا يقول ذلك ولا ينكر بعضكم على بعض ؟ ! ونسبتم الشيعة حين اتبعوا رسول الله صلى الله عليه وآله إلى الخلاف والبدعة وتسميتم بالجماعة [ وأهل السنة ] حين أجمعتم 2 على خلاف رسول الله صلى الله عليه وآله. وأجمعتم 3 على غسل الرجلين والمسح على الخفين وادعيتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – عمل بخلاف ما نزل به القرآن ثم رويتم في ذلك أحاديث أن رسول الله صلى الله عليه وآله فعل خلاف ما أمره الله [ به ]، وأنزل عليه به القرآن وقد قال الله جل ذكره: اتبعوا ما أنزل اليكم من ربكم ولا تتبعوا من دونه أولياء 4، وزعمتم أنه اتبع غير ما اوحى


1 – كذا صريحا ” من باب المفاعلة، قال الزبيدى في تاج العروس فيما استدركه على مادة ” سء ل ” من القاموس: ” وساءلته مسائلة قال أبو ذؤيب: أساءلت رسم الدار أم لم تسائل * عن السكن ام عن عهده بالاوائل ” وقال البستانى في محيط المحيط: ” ساءله وسايله وعند وبه مسألة ومسايلة بمعنى سأل ومنه قول أبى فراس بن حمدان العدوى: تسائلني من أنت وهى عليمة * بحالى وهل حالى على مثلها نكر وأما قول بلال بن جرير: إذا ضفتهم أو سايلتهم * وجدت بهم علة حاضرة فانه جمع بين الهمزة التى في سأل والياء التى في سايل فصار وزنه فعايلتهم وهذا مثال لا نظير له “. 2 – في الاصل: ” اجتمعتم “. 3 – في الاصل: ” اجتمعتم “. 4 – صدر آية 3 سورة الاعراف.

[ 205 ]

إليه وذلك أن المسح على الرأس والرجلين ناطق بهما الكتاب، وكانت روايتكم الكاذبة أوثق عندكم من القرآن الناطق فصدقتم بما لا تدرون لعله من المنافقين الذين ذكرهم الله فقال: وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا وإذا خلوا إلى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن * الله يستهزئ بهم ويمدهم في طغيانهم يعمهون 1 فتركتم فرض الوضوء لقولهم، فتركتم ما لا تشكون 2 أن الله أنزله فلم يوحشكم ذلك ولم – يقبح عندكم. وأجمعتم 3 على كذبة كذب بها على أهل الحق فجعلتموها اماما ” وافتتاحا ” لصلوتكم في قولكم: وتعالى جدك، وقد قال الله عزوجل: فبشر عباد * الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه اولئك الذين هداهم الله واولئك هم اولو الالباب 4 أو لم يخبرنا عن ابراهيم – عليه السلام – أنه قال: انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات والأرض حنيفا ” وما أنا من المشركين 5 وقد أمر نبينا – صلى الله عليه وآله – فقال: قل ان صلوتى ونسكى ومحياى ومماتي لله رب العالمين * لا شريك له وبذلك امرت وأنا أول المسلمين 6 وحكى الله عزوجل عن الجن حكاية قالوها: وأنه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولا ولدا ” 7 فلا قول ابراهيم – عليه السلام – استحسنتم ولا به اقتديتم، ولا بقول الله تعالى لنبيه صلى الله عليه وآله رضيتم، بل اخترتم واستحسنتم واتبعتم قول الجن، هكذا كان استفتاح عمر بن الخطاب واقتديتم به دون ابراهيم ومحمد صلى الله عليهما وآلهما. وأجمعتم 8 على السجدات في الفرائض فصرتم تسجدون في الفريضة إذا كانت السجدة في وسط السورة وإذا كانت في آخرها لم تسجدوا وزعمتم ان تسجدوا وتدعوا السجود فإذا كان يجوز أن تسجدوا وتدعوا [ السجود ] فقد يجوز أن لا تسجدوا في


1 – آية 14 و 15 سورة البقرة. 2 – في الاصل: ” لا تسئلون “. 3 – في الاصل: ” واجتمعتم “. 4 – ذيل آية 17 وتمام آية 18 سورة الزمر. 5 – آية 79 سورة الانعام. 6 – آيتا 162 و 163 سورة الانعام. 7 – آية 3 سورة الجن. 8 – في الاصل: ” واجتمعتم “.

[ 206 ]

السورة إذا قرأتم عزيمة من عزائم السجود انه لا يجوز أن تسجدوا في وسطها ولا خلاف بين الأمة في عدد سجدات الفريضة، فزدتم في الصلوة سجدة بلا كتاب ولا سنة فان زعمتم أن في ذلك سنة أو حديثا تروونه فما دعواكم مقبولة ولا يجمع أهل السنة الا يقرؤن 1 السجدة في الفريضة لأن سجود الفريضة معلومة لا يزاد فيها ولا ينقص منها. وقلتم: ان من سبقه الامام بركعتين فقد أدرك الجماعة ولا يقرأ في الركعتين اللتين أدرك، ويقرأ في الركعتين الأخيرتين فجعلتموها في الأخيرتين بلا كتاب ولا سنة، وكذلك من سبقه الامام بركعة فلم يتشهد في وقت قيامه ويقوم في وقت تشهده ولم يكن عندكم أكثر من استبشاع الحق واستحسان خلافه وهو ما جهلتم من السنة. وقلتم: لو أن رجلا ” صلى على النبي – صلى الله عليه وآله – لفسدت الصلوة وقطعها، فجعلتم الصلوة على النبي صلى الله عليه وآله بمنزلة فرية أو كلام قبيح عندكم يقال في الصلوة، وكذلك إذا حمد الله عند العطسة في الصلوة قلتم: ان صلوته فاسدة فلم يقبح عندكم أن قلتم: ان ذكر الله عزوجل والصلوة على النبي – صلى الله عليه وآله – يقطع الصلوة ويفسدها. ورويتم أن الجنب لا يقرأ القرآن في الحمام ولا في الخلاء وليس في القرآن شئ أعلى من بسم الله الرحمن الرحيم وأنتم تروون أن النبي – صلى الله عليه وآله – كان إذا دخل الخلاء قال: بسم الله وبالله اللهم انى أعوذ بك من الرجس النجس الخبيث المخبث الشيطان الرجيم، وأحدكم إذا دخل الحمام أو الكنيف وفى خاتمه ذكر الله أو بعض القرآن [ أ ] والدراهم التى فيها اسم الله نحاه 2 فإذا أنتم تنكرون على الناس ما تدخلون في أكبر منه ليس عندكم فيه معرفة الا رواية لا توافق كتابا ” ولا سنة ” فإذا سئلتم عن ذلك قلتم: عليه السنة والجماعة وأنكرتم بسم الله الرحمن الرحيم من القرآن الا التى في النمل فطعنتم 3 بذلك على أبى بكر وعمر فيما أثبتوا في صدر كل سورة فما


1 – كذ ولعل الصحيح: ” أن يقرؤا “. 2 – في الاصل: ” نجاه ” (بالجيم). 3 – في الاصل: ” قطعتم “.

[ 207 ]

نراكم نجوتم من الهلاك في احدى الحالتين فان زعمتم أنهم أثبتوا في القرآن ما ليس فيه لقد هلك من زاد في القرآن ما ليس فيه، ولئن كان من القرآن لقد كتمتم آية ” من كتاب الله ولم تظهروها في صلوتكم فمن أي الحالتين نجوتم ؟ !. ورويتم أن عمر بن الخطاب قال: لا يصلى الجنب ولو شهرا والله عزوجل يقول: أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا ” طيبا ” فامسحوا بوجوهكم وأيديكم منه ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم وليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون 1 والأمة قاطبة على خلاف قول عمر فهل يعاب أحد بأكثر مما نسبتم إليه عمر ؟ ! ورويتم أن ذبائح أهل الكتاب حلال والله عزوجل يقول: ولا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه وانه لفسق وان الشياطين ليوحون إلى أوليائهم، الآية 2 فوثقتم باليهود وزعمتم أنهم يسمون الله على ذبائحم والله عزوجل يقول: لتجدن أشد الناس عداوة للذين آمنوا اليهود والذين أشركوا 3، فوثقتم في عروة من عرى الاسلام بأشد الناس عداوة للذين آمنوا وفيما سمى الله عزوجل: ” مما لم يذكر اسم الله عليه ” شرك وفسق، فانظروا من وقع عليه قول الله في الشرك والفسق ومن يجادل في أكل ذبائحهم غيركم ؟ ! وكذلك النصارى انما يقولون على ذبائحهم باسم المسيح لانهم يجعلون المسيح ربهم ثم قلتم تجادلون عن ذبائحهم: ان الله عزوجل يقول: وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم 4 وانما عنى بذلك وأشباهه الطعام الذى ليس فيه روح، فجعلتم


1 – ذيل آية 5 سورة المائدة. 2 – صدر آية 121 سورة الانعام، وذيلها: ” ليجادلوكم وان أطعتموهم انكم لمشركون “. 3 – صدر آية 82 سورة المائدة. 4 – من آية 5 سورة المائدة وقال المحدث القاسانى في الصافى في تفسير الاية: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 208 ]

أنتم الطعام الذى أحله الله ذبائحهم وقلتم: قد أحل ذبائحهم وهو يعلم ما تقولون جرأة منكم على الله عزوجل، وهذا أبو بكر يقول: ندمت على أن لا أكون سألت رسول الله – صلى الله عليه وآله – عن ذبائح أهل الكتاب 1 فلئن كانت حلالا ” عندكم لقد زعمتم أنكم أفقه منه وأنكم علمتم من كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله ما لم يعلم أبو بكر، وان لم تقبلوا منه لقد طعنتم عليه أن شك فيما حرم الله فلم يدر أحلال هو أم حرام ؟ وروى يزيد بن هارون وخالد بن عبد الله 2 الواسطي عن أصحابهما عن ابن


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” القمى قال: عنى بطعامهم ههنا الحبوب والفاكهة غير الذبائح التى يذبحونها فانهم لا يذكرون اسم الله خالصا ” على ذبائحهم ثم قال: والله ما استحلوا ذبائحكم فكيف تستحلون ذبائحهم ؟ ! في الكافي وغيره عنهما في عدة أخبار أن المراد به الحبوب والبقول وفى بعضها لا تأكل من ذبائح اليهود والنصارى ولا تأكل من آنيتهم وفى بعضها: الذبيحة بالاسم ولا يؤمن إليها الا أهل التوحيد، وفى بعضها: إذا شهدتموهم وقد سموا اسم الله فكلوا ذبائحهم وان لم تشهدوهم فلا تأكلوا، وان أتاك رجل مسلم فأخبرك أنهم سموا فكل، وفى بعضها: لا تأكله ولا تتركه تقول: انه حرام ولكن تتركه تنزها عنه، ان في آنيتهم الخمر ولحم الخنزير ” أقول: من أراد البحث عن الاية مبسوطا ” ومستوفى فليراجع ” باب ذبائح الكفار من أهل الكتاب وغيرهم والنصاب والمخالفين ” من المجلد الرابع عشر من البحار (ص 811 – 818 من طبعة أمين الضرب) فان المجلسي قد جمع فيه الاحاديث والاقوال وما أوردوا فيه من الاستدلال بحيث لا مزيد عليه. 1 – تقدم اسناد الحديث الذى ما في المتن جزء منه فراجع ص 161 من الكتاب. 2 – في الاصل ” عبيدالله ” فكان المراد به خالد بن عبد الله بن عبد الرحمن بن يزيد الطحان الواسطي المزني الذى قال في حقه العسقلاني في تقريب التهذيب بعد ذكر اسمه بما عبرنا به عنه: ” مولاهم ثقة ثبت من الثامنة مات سنة اثنتين وثمانين وكان مولده سنة عشر ومائة “.

[ 209 ]

سيرين أنه سئل عن ذبائح النصارى وهو يقول: إنهم يقولون عند ذبائحهم: باسم المسيح، فقال: قد أحل الله ذبائحهم وهو يعلم بما يقولون عند دبائحهم باسم المسيح فقال: قد أحل الله ذبائحهم وهو يعلم بما يقولون، وقد حرم الله في كتابه ما أهل لغير الله به وما لم يذكر اسم الله عليه ثم اتخذتم هذا القول سنة ثم أنتم تعيبون على الشيعة الذين لا يخالفون الكتاب، ولو أعطى أحدهم الدنيا أن يأكل ذبيحة يهودى أو نصراني ما فعل الا أن ذبيحة يذكر اسم الله عليها. ثم تأولتم قول الله عزوجل: وطعام الذين أوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم، انما عنى به الذبائح، ولا خلاف بين الأمة أن الحبوب والعسل واللوز و الجوز والزبيب وما أشبه ذلك من الطعام، فتأولتم أنه بما عنى الذبائح لثقتكم باليهود والنصارى فان تأولتم أن طعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم فهم يأكلون لحم الخنزير فهو على تأولكم يحل لكم، وان قلتم: ان الله حرم لحم الخنزير قلنا: قد حرم ما أهل به لغير الله وما لم يذكر اسم الله عليه فأى الفريقين أحق بالامن مما يخاف، الذى يجتنبه أو الذى يقدم عليه ؟ ذكر ما ذهب من القرآن 1 ورويتم أن أبا بكر وعمر جمعا القرآن من أوله إلى آخره من أفواه الرجال


1 – قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل المقدمة الثالثة ضمن ذكره أسامي القائلين باسقاط بعض الايات من القرآن ووقوع التغيير فيه والنقصان ما نصه (ص 28 – 29): ” وممن ذهب إلى هذا القول الشيخ الثقة الجليل الاقدم فضل بن شاذان في مواضع من كتاب الايضاح ويظهر من كتابه أن ضياع طائفة من القرآن من المسلمات عند العامة قال – رحمه الله – في أوائل الكتاب بعد نقل مذهب العامة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 210 ]

بشهادة شاهدين وكان الرجل الواحد منهم إذا أتى بآية سمعها من رسول الله – صلى الله عليه وآله – لم يقبلا منه، وإذا جاء اثنان بآية قبلاها وكتباها.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الذين سموا أنفسهم بأهل السنة والجماعة في مأخذ الحلال والحرام وكيفية استنباط الفروع ما لفظه: قيل لهم: أن أكذب الروايات وأبطلها ما نسب الله تعالى فيه إلى الجور ونسب نبيه – صلى الله عليه وآله – إلى الجهل (فنقل الكلام إلى قوله) فكيف جاز أن تضيعوا القرآن ولا يجوز ان تضيعوا السنة ولما عجزتم عن جميع السنة كما عجزتم عن جميع القرآن، انتهى موضع الحاجة ويأتى بعض كلماته ورواياته ومنه يظهر أن القول بعدم النقصان في العامة انما حدث بعده ” (ان أردت الكلام في الكتاب فراجع ص 105، س 8 – ص 107، س 17) وقال أيضا ” فيه عند خوضه في أن كل ما وقع في الامم السابقة خصوصا ” بنى اسرائيل يقع في هذه الامة ما نصه (ص 33): ” يو – الثقة الجليل فضل بن شاذان في جملة كلام له: ان النبي – صلى الله عليه وآله – قال لامته: أنتم أشبه شئ ببنى اسرائيل والله ليكون فيكم ما كان فيهم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة حتى لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه ” ويأتى ذكره في باب الرجعة. وقال أيضا فيه (ص 67): ” وقال الشيخ فضل بن شاذان صاحب الرضا عليه السلام في كتاب الايضاح في مسألة الرجعة بعد كلام طويل: ولسنا ننكر لله قدرة ان يحيى الموتى (فساق الكلام إلى قوله) ورجعوا إلى الدنيا فأكلوا وشربوا ونكحوا النساء (إلى آخر ما قال) ” ويأتى في الكتاب. وقال أيضا فيه (ص 74): ” قال الفضل بن شاذان في الايضاح: وأما فرائض زيد فلم يبق أحد من الصحابة الا وقد اعترض له فيما فرض، (ونقل شطرا ” وافيا ” من قضاياه في الميراث على خلاف الكتاب والسنة) ” ويأتى ذكره في الكتاب عند البحث عن الفرائض وقال أيضا ” فيه عند ذكره الاخبار التى تدل على سقوط شئ من القرآن صريحا ” وبها تمسك من أثبت وجود منسوخ التلاوة فيه مع عدم اشارة فيها إليه (ص 93): ” لب – أحمد بن محمد السيارى في كتاب القراءات بعد ذكر خبر سنده: البرقى عن أحمد بن النضر عن محمد بن مروان ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 211 ]

ثم رويتم أن عثمان بن عفان وعبد الرحمن بن عوف كانا وضعا صحيفة ” فيها القرآن ليكتباها فجاءت شاة فأكلت الصحيفة التى فيها القرآن، فذهب من القرآن


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” رفعه إليهم عليهم السلام قال: وفى حديث آخر انه كان في سورة الاحزاب: لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى لهما ثالثا ” ولا يملا نظر ابن آدم الا التراب ويتوب الله على من تاب، لج – الثقة الجليل فضل بن شاذان في الايضاح: في جملة كلام تقدم بعضه مثله ” وقال أيضا فيه (ص 95): ” مح – فضل بن شاذان في الايضاح: و رويتم [ ان ] لم يكن الذين كفروا كانت مثل سورة البقرة قبل أن يضيع منها ما ضاع فانما بقى في أيدينا منها ثمان آيات أو تسع آيات (إلى آخره) ” وهذا الكلام في المبحث الذى نحن الان فيه. وقال أيضا ” فيه (ص 142): ” ويأتى عن الاستغاثة أنه استشهد المهاجرين و الانصار على أن النبي – صلى الله عليه وآله قال: رضيت لامتي ما رضى لها ابن أم عبد، فشهدوا جميعا بذلك ورواه الفضل بن شاذان في الايضاح من غير حكاية الاستشهاد وهذا أيضا ” في المبحث الذى نحن الان فيه وقال أيضا ” فيه ضمن ذكره الدليل الثامن على ما ادعاه (ص 176): ” لج – الشيخ فضل بن شاذان في الايضاح من طريق العامة عن هشام عن ابن جريح عن عطاء في حديث قال: سمعت ابن عباس يراها (أي المتعة) حلالا وأخبرني أنه كان يقرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى. لد – وفيه عن بشر بن المفضل قال: حدثنا داود بن أبى هند عن أبى نصرة قال: سألت عن ابن عباس عن متعة النساء فقال: أما تقرأ سورة النساء ؟ – قلت: بلى قال: وما تقرأ فيها: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى ؟ – قال: لولا قرأتها هكذا لم أسالك عنها قال: فانها كذلك. له – وفيه: عن وكيع قال: حدثنا عيسى القارى عن عمر بن مرة عن سعيد بن جبير أنه قرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى ” ويأتى هذه الاحاديث الثلاثة في مبحث المتعة من الكتاب ان شاء الله تعالى. أقول: هذه هي بعض الموارد التى صرح فيها المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب بنقله عن كتاب الايضاح للفضل بن شاذان ويأتى الاشارة إلى بعضها الاخر في آخر مبحث القرآن.

[ 212 ]

جميع ما كان في تلك الصحيفة 1.


1 – هذه القضية بهذا الوجه لم أرها إلى الان على ما ببالى في كتاب، نعم نظيرها في المعنى مذكور في الكتب وهى هكذا قال الراغب في كتاب المحاضرات تحت عنوان ” ومما جاء في مبدء القرآن ونزوله ” (ج 2، ص 250 من طبعة مصر سنة 1287 أو ص 189 من ج 2 من طبعة مصر سنة 1326) ما نصه: ” وقالت عائشة: لقد نزلت آية الرجم ورضاع الكبير وكانتا في رقعة تحت سريري وشغلنا بشكاة رسول الله صلى الله عليه وسلم فدخلت داجن فأكلته ” وقال الدميري في حياة الحيوان: ” الداجن الشاة التى يعلفها الناس في منازلهم وكذلك الناقة والحمام البيوتى والانثى داجنة والجمع دواجن، وقال أهل – اللغة: دواجن البيوت ما ألفها من الطير والشاء وغيرهما وقد دجن في بيته إذا لزمه قال ابن السكيت: شاة داجن وراجن إذا ألفت البيوت واستأنست (إلى ان قال:) وفى صحيح – مسلم عن ابن عباس أن ميمونة أخبرته أن داجنة كانت لبعض نساء النبي صلى الله عليه وآله فماتت فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: ألا أخذتم اهابها فاستمتعتم به، وفيه وفى السنن الاربعة عن عائشة: قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا ” ولقد كانت في صحيفة تحت سريري فلما مات رسول الله صلى الله عليه وآله وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها ” أقول: نص عبارة سنن ابن – ماجة في باب رضاع الكبير من أبواب النكاح هكذا (ص 139 – 140 من طبعة كراجي باكستان): ” حدثنا أبو سلمة يحيى بن خلف، ثنا عبد الاعلى عن محمد بن اسحاق عن عبد الله بن أبى بكر عن عمرة عن عائشة، وعن عبد الرحمن بن القاسم عن أبيه عن عائشة قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاعة الكبير عشرا ولقد كان في صحيفة تحت سريري فلما مات رسول الله – صلى الله عليه وسلم – وتشاغلنا بموته دخل داجن فأكلها ” وقال السيوطي في الدر المنثور في تفسير هذه الفقرة ” وأمهاتكم التى أرضعنكم وأخواتكم من الرضاعة ” من آية 23 من سورة النساء (ج 2، ص 135): ” وأخرج ابن ماجة عن عائشة قالت: لقد نزلت آية الرجم، الحديث “. ونقله الامام أحمد بن حنبل في مسنده هكذا (انظر ج 6، ص 269): ” حدثنا عبد الله، حدثنى أبى ثنا يعقوب قال: ثنا أبى عن ابن اسحاق قال: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 213 ]

ورويتم أن سورة براءة ما منعهم أن يكتبوا أولها بسم الله الرحمن الرحيم الا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حدثنى عبد الله بن أبى بكر بن عمرو بن حزم عن عمرة بنت عبد الرحمن عن عائشة زوج النبي – صلى الله عليه وسلم – قالت: لقد أنزلت آية الرجم ورضعات الكبير عشرا ” فكانت في ورقة تحت سريري في بيتى فلما اشتكى رسول الله صلى الله عليه وآله تشاغلنا بأمره فدخلت دويبة لنا فأكلتها “. وقال ابن قتيبة الدينورى في أواخر تأويل مختلف الحديث تحت عنوان: ” قالوا: حديث يدفعه الكتاب وحجة العقل ” ما نصه (انظر ص 397 – 404 من طبعة مصر سنة 1326 ه‍، أو ص 310 – 315 من طبعة مصر سنة 1386 ه‍): ” قالوا: رويتم عن محمد بن اسحاق عن عبد الله بن أبى بكر عن عمرة عن عائشة – رضى الله عنها – انها قالت: لقد نزلت آية الرجم ورضاع الكبير عشر فكانت في صحيفة تحت سريري عند وفاة رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فلما توفى وشغلنا به دخلت داجن للحى فأكلت تلك الصحيفة. قالوا: وهذا خلاف قول الله تبارك وتعالى: وانه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه فكيف يكون عزيزا وقد أكلته شاة وأبطلت فرضه وأسقطت حجته ؟ ! وأى أحد يعجز عن ابطاله والشاة تبطله ؟ ! وكيف قال: اليوم أكملت لكم دينكم وقد أرسل إليه ما يأكله ؟ ! وكيف عرض الوحى لاكل شاة ولم يأمر باحرازه و صونه ؟ ! ولم أنزله وهو لا يريد العمل به ؟ ! قال أبو محمد: ونحن نقول: ان هذا الذى عجبوا منه كله ليس فيه عجب ولا في شئ مما استفظعوا منه فظاعة، فان كان العجب من الصحيفة فان الصحف في عصر رسول الله – صلى الله عليه وسلم – أعلى ما كتب فيه القرآن لانهم كانوا يكتبونه في الجريد والحجارة والخزف وأشباه هذا، قال زيد بن ثابت: أمرنى أبو بكر – رضى الله عنه – بجمعه فجعلت أتتبعه من الرقاع والعسب واللخاف، والعسب جمع عسيب النخل، واللخاف حجارة رقاق واحدها لخفة، وقال الزهري: قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم والقرآن في العسب والقضم والكرانيف، والقضم جمع قضيم وهى الجلود، و ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 214 ]

أن صدرها ذهب.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الكرانيف أصول السعف الغلاط واحدها كرنافة، وكان القرآن متفرقا ” عند المسلمين ولم يكن عندهم كتاب ولا آلات، يدلك أن رسول الله – صلى الله عليه وسلم – كان يكتب إلى ملوك الارض في أكارع الاديم. وان كان العجب من وضعه تحت السرير فان القوم لم يكونوا ملوكا فتكون لهم الخزائن والاقفال وصناديق الابنوس والساج وكانوا إذا أرادوا احراز شئ أو صونه وضعوه تحت السرير ليأمنوا عليه من الوطئ وعبث الصبى والبهيمة، وكيف يحرز من لم يكن في منزله حرز ولا قفل ولا خزانة الا بما يمكنه ويبلغه وجده ومع النبوة التقلل والبذاذة كان رسول الله – صلى الله عليه وسلم يرقع ثوبه ويخصف نعله ويصلح خفه ويمهن أهله ويأكل بالارض ويقول: انما أنا عبد آكل كما يأكله العبد، وعلى ذلك كانت الانبياء عليهم السلام – وكان سليمان عليه السلام وقد آتاه الله من الملك ما لم يؤت أحدا ” قبله ولا بعده يلبس الصوف ويأكل خبز الشعير ويطعم الناس صنوف العطام، وكلم الله موسى عليه السلام وعليه مدرعة من شعر أو صوف وفى رجليه نعلان من جلد حمار ميت فقيل له: اخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى، وكان عيسى عليه السلام يحتبل بحبل من ليف، وهذا أكثر من أن نحصيه وأشهر من أن نطيل الكتاب به. وان كان العجب من الشاة فان الشاة أفضل الانعام، وقرأت في مناجاة عزير ربه أنه قال: اللهم انك اخترت من الانعام الضائنة ومن الطير الحمامة ومن النبات الحبلة، ومن البيوت بكة وأيلياء، ومن أيلياء بيت المقدس، وروى وكيع عن الاسود بن عبد الرحمن عن أبيه عن جده قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وسلم -: ما خلق الله دابة أكرم عليه من النعجة فما يعجب من أكل الشاة تلك الصحيفة. وهذا الفأر شر حشرات الارض يقرض المصاحف ويبول عليها، وهذا العث يأكلها، ولو كانت النار أحرقت الصحيفة أو ذهب بها المنافقون كان العجب منهم أقل، والله تعالى يبطل الشئ إذا أراد ابطاله بالضعيف والقوى فقد أهلك قوما بالذر كما أهلك ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 215 ]

ورويتم أن عمر بن الخطاب قال: لقد قتل باليمامة قوم يقرؤون قرآنا “


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قوما ” بالطوفان، وعذب قوما بالضفارع كما عذب آخرين بالحجارة، وأهلك نمروذ ببعوضة و غرق اليمن بفأرة. وأما قولهم: كيف يكمل الدين وقد أرسل ما أبطله ؟ ! فان هذه الاية نزلت عليه – صلى الله عليه وسلم – يوم حجة الوداع حين أعز الله تعالى الاسلام وأذل الشرك وأخرج المشركين عن مكة فلم يحج في تلك السنة الا مؤمن، و بهذا أكمل الله تعالى الدين وأتم النعمة على المسلمين فصار كمال الدين ههنا عزه وظهوره وذل الشرك ودروسه لا تكامل الفرائض والسنن لانها لم تزل تنزل إلى أن قبض رسول الله – صلى الله عليه وسلم – وهكذا قال الشعبى في هذه الاية. ويجوز أن يكون الاكمال للدين برفع النسخ عنه بعد هذا الوقت. وأما ابطاله اياه فانه يجوز أن يكون أنزله قرآنا ” ثم أبطل تلاوته وأبقى العمل به كما قال عمر – رضى الله عنه – في آية الرجم وكما قال غيره في أشياء كانت من القرآن قبل ان يجمع بين اللوحين فذهبت، وإذا جاز ان يبطل العمل به وتبقى تلاوته جاز ان تبطل تلاوته ويبقى العمل به، ويجوز أن يكون أنزله وحيا ” إليه كما كان تنزل عليه أشياء من أمور الدين ولا يكون ذلك قرآنا ” كتحريم نكاح العمة على بنت أخيها، والخالة على بنت أختها، والقطع في ربع دينار، ولا قود على والد ولا على سيد، ولا ميراث لقاتل. و كقوله – صلى الله عليه وسلم -: يقول الله تعالى: انى خلقت عبادي جميعا ” حنفاء، وكقوله يقول الله عزوجل: من تقرب إلى شبرا ” تقربت منه ذراعا “، وأشباه هذا، وقد قال عليه السلام اوتيت الكتاب ومثله معه، يريد: ما كان جبريل عليه السلام يأتيه به من السنن وقد رجم رسول الله – صلى الله عليه وسلم – ورجم الناس بعده وأخذ بذلك الفقهاء. فأما رضاع الكبير عشرا “، فنراه غلطا من محمد بن اسحاق ولانا من أيضا ” أن يكون الرجم الذى ذكر أنه في هذه الصحيفة كان باطلا لان رسول الله – صلى الله عليه وسلم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 216 ]

كثيرا ” لا يقرؤه غيرهم فذهب من القرآن ما كان عند هؤلاء النفر. وزعمتم أن عمر


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قد رجم ماعز بن مالك وغيره قبل هذا الوقت فكيف ينزل عليه مرة أخرى ؟ ! ولان مالك بن أنس روى هذا الحديث بعينه عن عبد الله بن أبى بكر عن عمرة عن عائشة – رضى الله عنها قالت: كان فيما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات يحرمن ثم نسخن بخمس معلومات يحرمن فتوفى رسول الله – صلى الله عليه وسلم – وهن مما يقرأ من القرآن، وقد أخد بهذا الحديث قوم من الفقهاء منهم الشافعي واسحاق وجعلوا الخمس حدا بين ما يحرم ومالا يحرم كما جعلوا القلتين حدا ” بين ما ينجس من الماء ولا ينجس، وألفاظ حديث مالك خلاف ألفاظ حديث محمد بن اسحاق. قال أبو محمد: حدثنا أبو حاتم قال: نا الاصمعي قال: معمر قال: قال لى أبى: لا تأخذن عن محمد بن اسحاق شيئا ” فانه كذاب، وقد كان يروى عن فاطمة بنت المنذر بن الزبير وهى امرأة هشام بن عروة، فبلغ ذلك هشاما ” فأنكره وقال: أهو كان يدخل على امرأتي أم أنا ؟ ! وأما قول الله تبارك وتعالى: لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه فانه تعالى لم يرد بالباطل أن المصاحف لا يصيبها ما يصيب سائر الاعلاق و العروض وانما أراد أن الشيطان لا يستطيع أن يدخل فيه ما ليس منه قبل الوحى وبعده “. أقول: هذا شطر مما ذكره علماء العامة في هذا المطلب ولا مجال لنقل أكثر من ذلك هنا الا أن أعجب العجب أنهم مع خوضهم في نقل ذلك وأمثاله واصرارهم على اثباتها بدلائل وافية عندهم وبيانات شافية على زعمهم إذا تفطنوا بقبحها والتفتوا إلى ركاكتها ووقاحتها يرمون بها الشيعة وينسبونها إليهم، ولعمري ان تلك إذا ” قسمة ضيزى ألا ترى إلى قول جار الله الزمخشري وهو من أعاظم العلماء ومفاخر الاسلام في الكشاف في أول تفسير سورة الاحزاب ونص عبارته بعد البسملة: ” عن زر قال قال لى أبى بن كعب – رضى الله عنه -: كم تعدون سورة الاحزاب ؟ – قلت: ثلاثا وسبعين آية ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 217 ]

قال 1: لولا أنى أخاف أن يقال: زاد عمر في القرآن، أثبت هذه الاية، فانا كنا نقرأها على


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال: فو الذى يحلف به أبى بن كعب ان كانت لتعدل سورة البقرة أو أطول، ولقد قرأنا منها آية الرجم: الشيخ والشيخة إذا زنيا فرجموهما البتة نكالا من الله والله عزيز حكيم. أراد أبى – رضى الله عنه – أن ذلك من جملة ما نسخ من القرآن وأما ما يحكى أن تلك الزيادة كانت في صحيفة في بيت عائشة – رضى الله عنها – فأكلتها الداجن فمن تأليفات الملاحدة والروافض “. ونظيره ما اتهم به صاحب بعض فضائح الروافض الشيعة وأجاب عنه الشيخ عبد الجليل القزويني في بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض فالاولى أن نذكر كلامهما وهو: ” وآنچه گفته است كه: بمذهب شيعه چنانست كه قرآن را بز عايشه بخورد پس چون قائم بيايد بشرح وراستى املا كند، عجب آنست كه اين مزور انتقالي دعوى كرده است كه بيست وپنج سال رافضي بوده است واين قدر بندانسته است كه اين نه مذهب شيعه است وكسى نگفته است واز عالمى از علماى شيعه مذكور نيست ودر كتابي از كتب ايشان مسطورنه، وبراين أصل بد كه نهاده است بارى تعالى را دروغ زن ميدارد بيرون از غفلت رسول صلى الله عليه وآله وعايشه، چه نه حق تعالى گفته: انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون، معنى آنست كه: ما فرو فرستاديم قرآن را وما نگاه دارنده ايم آن را، پس عايشه جاهل باشد ومحمد صلى الله عليه وآله غافل وخداى تعالى دروغ زن، نعوذ بالله من هذا المقال “. فمن أراد ذيل كلامه فليراجع ص 100 من كتاب النقض المطبوع بتحقيقنا. وأما بيان معنى رضاع الكبير والخوض في التحقيق فيه فهو خارج عن موضوع بحثنا، فمن أراد ذلك فليراجع كتاب أحاديث أم المؤمنين عائشة للناقد البصير مرتضى العسكري فانه خاض في التحقيق فيه تحت عنوان ” رأيها في رضاع الكبير ” (راجع ص 282 – 285). 1 – فليعلم أن الخوض في ذكر أخبار هذا المطلب يحتاج إلى بسط لا يسعه المقام ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 218 ]

عهد رسول الله – صلى الله عليه وآله -: الشيخ والشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” مضافا ” إلى أنى لا أحب البسط في هذا الموضوع فأكتفي بما ذكره السيوطي في الاتقان وذلك أنه قال في الكتاب المذكور تحت عنوان ” النوع السابع والاربعون في ناسخه ومنسوخه ” ضمن ما قال (ص 25 – 26 من الجزء الثاني من طبعة مصر سنة 1368) فان فيما ذكره كفاية للمكتفى وهو قوله: ” الضرب الثالث ما نسخ تلاوته دون حكمه وأمثلة هذا الضرب كثيرة قال أبو – عبيدة: حدثنا اسماعيل بن ابراهيم عن أيوب عن نافع عن ابن عمر قال: لا يقولن أحدكم: قد أخذت القرآن كله وما يدريه ما كله، قد ذهب منه قرآن كثير ولكن ليقل: قد أخذت منه ما ظهر، وقال: حدثنا ابن أبى مريم عن ابن أبى لهيعة عن ابن الاسود عن عروة بن الزبير عن عائشة قالت: كانت سورة الاحزاب تقرأ في زمن النبي صلى الله عليه وآله مائتي آية فلما كتب عثمان المصاحف لم يقدر منها الا على ما هو الان. وقال: حدثنا اسماعيل بن جعفر عن المبارك بن فضالة عن عاصم بن أبى النجود عن زر بن حبيش قال قال لى أبى بن كعب: كائن تعد سورة الاحزاب ؟ – قلت: اثنتين وسبعين آية وثلاثة وسبعين آية قال: ان كانت لتعدل سورة البقرة وان كنا لنقرأ فيها آية الرجم، قلت وما آية الرجم ؟ قال: إذا زنا الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة نكالا من الله والله عزيز حكيم وقال: حدثنا عبد الله بن صالح عن الليث عن خالد بن يزيد عن سعيد بن أبى هلال عن مروان بن عثمان عن أبى أمامة بن سهل أن خالته قالت: لقد أقرأنا رسول الله آية الرجم: الشيخ والشيخة فارجموهما البتة بما قضيا من اللذة. وقال: حدثنا حجاج عن ابن جريج أخبرني ابن أبى حميدة بنت أبى يونس قالت: قرأ عن أبى وهو ابن ثمانين سنة في مصحف عائشة: ان الله وملائكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليما ” وعلى الذين يصلون الصفوف الاول، قالت: قبل أن يغير عثمان المصاحف. وقال: حدثنا عبد الله بن صالح عن هشام بن سعيد عن زيد بن أسلم عن عطاء بن يسار عن أبى واقد الليثى قال: كان رسول الله صلى الله عليه وآله إذا اوحى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 219 ]

بما قضيا من الشهوة نكالا ” من الله والله عزيز حكيم. ورويتم أن أبا موسى الاشعري


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” إليه أتيناه فعلمنا مما اوحى إليه قال: فجئت ذات يوم فقال: ان الله يقول: انا أنزلنا المال لاقام الصلوة وايتاء الزكوة ولو أن لابن آدم واديا ” لاحب ان يكون إليه الثاني، ولو كان إليه الثاني لاحب ان يكون اليهما الثالث، ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب ويتوب الله على من تاب. وأخرج الحاكم في المستدرك عن أبى بن كعب قال قال لى رسول الله صلى الله عليه وآله: ان الله أمرنى أن أقرأ عليك القرآن فقرأ: لم يكن الذين كفروا من أهل الكتاب و المشركين ومن بقيتها: لو أن ابن آدم سأل واديا ” من مال فأعطيه سأل ثانيا “، وان سأل ثانيا فأعطيه سأل ثالثا،، ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب ويتوب الله على من تاب، وأن ذات الدين عند الله الحنيفية غير اليهودية والنصرانية ومن يعمل خيرا ” فلن يكفره، وقال أبو – عبيدة: حدثنا حجاج عن حماد بن سلمة عن على بن زيد عن أبى حرب بن أبى الاسود عن أبى موسى الاشعري قال: نزلت سورة نحو براءة ثم رفعت وحفظ منها: ان الله سيؤيد هذا الدين بأقوام لا خلاق لهم ولو أن لابن آدم واديين من مال لتمنى واديا ” ثالثا ” ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب ويتوب الله على من تاب. وأخرج ابن أبى حاتم عن أبى موسى الاشعري قال: كنا نقرأ سورة نشبهها باحدى المسبحات نسيناها غير أنى حفظت منها: يا أيها الذين آمنوا لا تقولوا مالا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة. وقال أبو عبيدة: حدثنا حجاج بن سعيد عن الحكم بن عتيبة عن عبد بن عدى قال قال عمر: كنا نقرأ: لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم ثم قال لزيد بن ثابت: أكذلك ؟ – قال: نعم. وقال: حدثنا ابن أبى مريم عن نافع بن عامر الجمحى حدثنى ابن أبى مليكة عن المسور بن مخرمة قال قال عمر لعبد الرحمن بن عوف: ألم نجد فيما أنزل علينا: أن جاهدوا كما جاهدتم أول مرة ؟ فانا لا نجدها، قال: أسقطت فيما أسقط من القرآن. وقال: حدثنا ابن أبى مريم عن ابن لهيعة عن يزيد بن عمرو المغافرى عن أبى سفيان الكلاعى أن مسلمة بن مخلد الانصاري قال لهم ذات يوم: أخبروني بآيتين في القرآن لم تكتبا في المصحف فلم يخبروه وعندهم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 220 ]

لما ولاه عمر بن الخطاب البصرة جمع القراء فكانوا ثلاثمائة رجل فقال لهم: أنتم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أبوالكنود سعد بن مالك فقال ابن مسلمة: الذين آمنوا وهاجروا وجاهدوا في سبيل الله بأموالهم وأنفسهم ألا أبشروا أنتم المفلحون * والذين آووهم ونصروهم وجادلوا عنهم القوم الذين غضب الله عليهم اولئك لا تعلم نفس ما أخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعملون. وأخرج الطبراني في الكبير عن ابن عمر قال: قرأ رجلان سورة قرأهما رسول الله صلى الله عليه وآله فكانا يقرآن بها فقاما ذات ليلة يصليان فلم يقدرا منها على حرف فأصبحا غاديين على رسول الله صلى الله عليه وآله فذكرا ذلك له فقال: انها مما نسخ فالهوا عنها. وفى الصحيحين عن أنس في قصة أصحاب بئر معونة: الذين قتلوا وقنت يدعو على قاتليهم قال أنس: ونزل فيهم قرآن قرأناه حتى رفع: أن بلغوا عنا قومنا أنا لقينا ربنا فرضى عنا وأرضانا. وفى المستدرك عن حذيفة قال: ما تقرؤن ربعها يعنى براءة. قال الحسين بن المنارى في كتابه الناسخ والمنسوخ: ومما رفع رسمه من القرآن ولم يرفع من القلوب حفظه سورتا القنوت في الوتر وتسمى سورتي الخلع والحفد “. أقول: قد خاض السيوطي في الدر المنثور في أوائل تفسير سورة الاحزاب في نقل أحاديث كثيرة في خصوص آية الرجم المشار إليها فيما مر من كلمات العلماء الا أن الاخبار كلها من قبيل ما تقدم في مطاوى الباب فمن أرادها فليراجع ج 5، ص 179 – 180. وأنت خبير بأن الاعتقاد بمضامين هذه الاخبار الساقطة في نظر أهل التحقيق عن درجة الاعتبار مما يثلم بنيان الدين ويهدم أركان اليقين ويذهب بهاء الاسلام ويكدر مناهل الاحكام نعوذ بالله من ذلك وخاض في تحقيق هذا المطلب جماعة من حملة لواء الشيعة وحفظة ناموس الشريعة ومنهم الشيخ جواد البلاغى – قدس الله روحه ونور ضريحه – فانه أحسن في التحقيق وأجاد وجاء بما فوق المراد فعليك بتفسيره آلاء الرحمن، والمطلب معنون فيه بعنوان ” بعض ما ألصق بكرامة القرآن الكريم ” (انظر ج 1، ص 19 – 29) فان فيه كفاية للمكتفى.

[ 221 ]

قراء أهل البصرة ؟ – قالوا: نعم، قال: والله لقد كنا نقرأ سورة ” على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله كنا نشبهها ببراءة تغليظا وتشديدا فنسيناها غير أنى أحفظ حرفا ” واحدا ” منها أو حرفين: لو كان لابن آدم 1 واديان من ذهب لابتغى اليهما ثالثا ” ولا يملأ جوف ابن آدم الا التراب 2 ويتوب الله على من تاب. ورويتم أن سورة الأحزاب كانت ضعف ما هي فذهب منها مثل ما بقى في أيدينا. ورويتم أن سورة ” لم يكن ” 3


1 – فليعلم أن العبارة قد ذكرت بعنوان الحديث في كتب الاحاديث فقال السيوطي في الجامع الصغير في حرف اللام: ” لو كان لابن آدم واد من مال لابتغى إليه ثانيا “، ولو كان له واديان لابتغى له ثانيا ولو كان له واديان لابتغى لهما ثالثا “، ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب ويتوب الله على من تاب، حم ق ت (يريد بالرموز مسند أحمد وصحيحي البخاري ومسلم وسنن الترمذي) عن أنس (حم ق) عن ابن عباس، خ (يريد به البخاري) عن ابن الزبير، ه (يعنى به ابن ماجة)، عن أبى هريرة (حم) عن أبى وافد (تخ) يريد به تاريخ البخاري والبزار عن بريدة (صح‍) لو كان لابن آدم واد من نخل لتمنى مثله ثم تمنى مثله حتى يتمنى أودية ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب (حم حب) عن جابر (صح‍) “. 2 – فليعلم أن النقص الذى أشرنا إلى وجوده في نسخ ج ح س ق مج مث فيما سبق أعنى قول المصنف (ره): ” ورويتم أن أبا بكر رأى أن يجعل الخمس الذى جعله الله عزوجل لذى القربى في الكتاب في الكراع ” (راجع ص 179) كان إلى هنا أعنى إلى قوله: ” ولا يملا جوف ابن آدم الا التراب ” فمن قوله ” ويتوب الله على من تاب ” عبارة المتن موجودة في جميع النسخ الا أن العبارة في غير نسخة م في أواخر الكتاب وقبلها بياض في النسخ حتى يكون علامة لما سقط وفى بعضها كتب في الهامش ” سقط من هنا شئ ” الا أنا لا نذكر من اختلاف النسخ من هذا الموضع شيئا ” الا ما كان مهما ” بحيث غير المعنى بل نكتفي غالبا بعبارة نسخة م نعم ان كان في ذكر الاختلاف وتقييد بدل ما في نسخة م فائدة نشير إليها والا فلا والاكتفاء بعبارتها لكونها أقدم النسخ وأتقنها كما أشرنا إليه في المقدمة. 3 – المراد بسورة ” لم يكن ” سورة البينة.

[ 222 ]

[ كانت ] مثل سورة البقرة قبل أن يضيع منها ما ضاع وانما بقى ما في أيدنيا منها ثمانى آيات أو تسع آيات، فلئن كان الأمر على ما رويتم لقد 1 ذهب عامة كتاب الله عزوجل الذى أنزله على محمد – صلى الله عليه وآله -. ورويتم أنه جمع القرآن 2 على عهد رسول الله ستة نفر كلهم من الأنصار وأنه لم يحفظ القرآن الا هؤلاء النفر، فمرة تروون أنه لم يحفظه قوم، ومرة تروون أنه ذهب منه شئ كثير، ومرة تروون أنه لم يجمع القرآن أحد من الخلفاء الا عثمان 3 فكيف ضاع القرآن وذهب وهؤلاء النفر قد حفظوه بزعمكم وروايتكم ؟ ! ثم رويتم بعد ذلك كله أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – عهد إلى على بن أبى طالب – عليه السلام – أن يؤلف القرآن فألفه وكتبه، ورويتم أن إبطاء على على أبى بكر البيعة 4 [ على ما ] زعمتم لتأليف القرآن فأين ذهب ما ألفه على بن


1 – ح: ” فقد ” ج ق س مج مث: ” وقد “. 2 – غير م: ” وأنتم تروون أن القرآن قد حفظه “. 3 – م: ” الا عمر “. 4 – غير م: ” وانما كان ابطاؤه عن أبى بكر بالبيعة ” أقول: هذا المعنى ذكره غير واحد من علماء العامة قال ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة أبى بكر عبد الله بن أبى قحافة ما نصه (ص 334 – 333): ” حدثنا خلف بن قاسم حدثنا عبد الله بن عمر حدثنا أحمد بن محمد بن الحجاج حدثنا يحيى بن سليمان حدثنا اسماعيل بن علية حدثنا أيوب السختيانى عن محمد بن سيرين قال: لما بويع أبو بكر الصديق – رضى الله عنه – أبطأ على عن بيعته وجلس في بيته فبعث إليه أبو بكر: ما أبطأ بك عنى ؟ أكرهت أمارتى ؟ فقال على: ما كرهت أمارتك ولكني آليت ان لا أرتدى ردائي الا إلى صلوة حتى أجمع القرآن قال ابن سيرين: فبلغني أنه كتب على تنزيله ولو أصيب ذلك الكتاب لوجد فيه علم كثير وذكر عبد الرزاق عن معمر عن أيوب عن عكرمة قال: لما بويع لابي بكر تخلف ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 223 ]

أبى طالب – (ع) – حتى صرتم تجمعونه من أفواه الرجال ؟ ! ومن صحف زعمتم كانت عند حفصة بنت عمر بن الخطاب ؟ ! [ وأنتم تروون 1 عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال: أبى أقرأكم. ورويتم أنه صلى الله عليه وآله قال: من أراد أن يقرأ القرآن غضا ” كما أنزل فليقرأه على قراءة ابن أم عبد 2. ورويتم أن النبي صلى الله عليه وآله قال: لو كنت مستخلفا ” أحدا ” عن غير مشورة


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” على عن بيعته وجلس في بيته فلقيه عمر فقال: تخلفت عن بيعة أبى بكر ؟ فقال: ان آليت بيمين حين قبض رسول الله – صلى الله عليه وآله – ان لا أرتدى بردائي الا إلى الصلوة المكتوبة حتى أجمع القرآن فانى خشيت أن ينفلت، ثم خرج فبايعه وقد ذكرنا جمع على القرآن في بابه أيضا ” من غير هذا الوجه والحمد لله ” وأشار في ترجمة أمير المؤمنين على بن أبى طالب – عليه السلام – إلى هذا المطلب بقوله (انظر ص 462 من طبعة حيدر آباد الدكن سنة 1336): ” وقد ذكرنا في باب أبى بكر الصديق – رضى الله عنه – انما كان تأخر على عنه تلك الايام لجمعه القرآن ” والخوض في الاشارة إلى كلمات غيره وهم كثيرون يفضى إلى طول فمن أرادها فليراجع مظانها. 1 – ما بين المعقوفتين في غير م وليس في م هنا منه كلمة. 2 – قال الحافظ نور الدين على بن أبى بكر الهيثمى في مجمع الزوائد في باب ما جاء في عبد الله بن مسعود في حديث طويل (ج 9، ص 287): ” قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من سره أن يقرأ القرآن رطبا ” كما أنزل فليقرأه على قراءة ابن أم عبد ” وأيضا ” هناك: ” وعن عبد الله يعنى ابن مسعود أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: من سره أن يقرأ القرآن غضا كما انزل فليقرأه على قراءة ابن ام عبد، رواه أحمد والبزار والطبراني وفيه عاصم بن أبى النجود وهو على ضعفه حسن الحديث وبقية رجال أحمد رجال الصحيح، ورجال الطبراني رجال الصحيح غير فرات بن محبوب وهو ثقة ” وقال ابن الجوزى في صفة الصفوة في ترجمته: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 224 ]

لاستخلفت ابن أم عبد 1 ورويتم في حديث آخر أنه صلى الله عليه وآله قال: رضيت لامتي ما رضى لها ابن ام عبد وسخطت لها ما سخط لها ابن أم عبد 2. ثم رويتم أن عثمان


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من سره أن يقرأ القرآن رطبا ” فليقرأه على قرءة ابن ام عبد ” (انظر ج 1 ص 156 – 157) وقال الحاكم في المستدرك (ج 3، ص 318): ” أخبرنا أبو الحسن على بن محمد القرشى بالكوفة ثنا الحسن بن على بن عفان العامري، ثنا مصعب بن المقدام، ثنا سفيان عن الاعمش عن ابراهيم عن علقمة عن عمر – رضى الله عنه – قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله وسلم -: من أحب أن يقرأ القرآن غضا كما أنزل فليقرأه على قراءة ابن أم عبد، هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه ” قال ابن الاثير في النهاية: ” س: وفيه: من سره أن يقرأ القرآن غضا ” كما أنزل فليسمعه من ابن أم عبد، الغض الطرى الذى لم يتغير، أراد طريقه في القراءة وهيأته فيها، وقيل: أراد بالايات التى سمعها منه من أول سورة النساء إلى قوله: فكيف إذا جئنا من كل أمة بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيدا ” “. 1 – قال الحاكم في المستدرك (ج 3، ص 318): ” أخبرنا عبد الرحمن بن الحسن القاضى، ثنا ابراهيم بن الحسين، ثنا المعافى بن سليمان الحرانى، ثنا القاسم بن معن عن منصور عن أبى اسحاق عن عاصم بن ضمرة عن على – رضى الله عنه – قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله وسلم -: لو كنت مستخلفا ” أحدا ” من غير مشورة لاستخلفت عليهم ابن أم عبد، هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه “. 2 – قال الحافظ الهيثمى في مجمع الزوائد في باب ما جاء في عبد الله بن مسعود (ج 9 ص 290): ” وعن عبد الله يعنى ابن مسعود قال: قال رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم: ” رضيت لامتي ما رضى لها ابن أم عبد وكرهت لامتي ما كره لها ابن أم عبد، رواه البزار والطبراني في الاوسط باختصار الكراهة ورواه في الكبير منقطع الاسناد وفى اسناد ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 225 ]

ترك قراءة أبى وابن مسعود وأمر [ على ما ] زعمتم بمصاحف ابن مسعود فحرقت 1 وجمع الناس على قراءة زيد. ورويتم أن عمر بن الخطاب وجه ابن مسعود إلى الكوفة يفقه الناس ويقريهم القرآن،، فكان ثقة ” عند عمر بن الخطاب في توجيهه إلى


1 – مج مث ح س: ” فمزقت “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” البزار محمد بن حميد الرازي وهو ثقة وفيه خلاف وبقية رجاله وثقوا ” وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة ضمن ذكره مناقب عبد الله بن مسعود (ج 3، ص 317 – 318): ” حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، ثنا أبو جعفر محمد بن على الوراق بحمدان، ثنا يحيى بن على المحاربي، ثنا زائدة عن منصور بن زيد بن وهب، عن عبد الله قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله وسلم -: رضيت لامتي ما رضى لها ابن أم عبد، هذا اسناد صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وله علة من حديث سفيان الثوري فأخبرنا محمد بن موسى بن عمران الفقيه، ثنا ابراهيم بن أبى طالب، ثنا أبو كريب ثنا وكيع عن سفيان وأما حديث اسرائيل فأخبرناه أبو عبد الله الصفار، ثنا أحمد بن مهران، ثنا عبيدالله بن موسى أنا اسرائيل جميعا ” عن منصور عن القاسم بن عبد الرحمن أن رسول الله – صلى الله عليه وآله قال: رضيت لامتي ما رضى لها ابن أم عبد “. وقال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب عند ذكره الوجه الثاني من الامر الثالث من الدليل الخامس (الوجه المذكور في بيان اعتبار مصحف عبد الله بن مسعود وصحته) ما نصه (ص 142): ” الثاني أمر النبي صلى الله عليه وآله بأخذ القرآن عنه والقراءة عليه و يلزمه صحة ما كان عنده لما رواه الشيخ في تلخيص الشافي عن النبي صلى الله عليه وآله أنه قال: من سره أن يقرأ القرآن غضا ” كما أنزل فليقرأ على قراءة ابن أم عبد، وتقدم قريب منه عن الحضينى (يشير به إلى ما نقله قبل ذلك في ص 137) ونقله الشيخ فضل بن شاذان في الايضاح وله طرق كثيرة في كتب المخالفين (إلى آخر ما قال) ” فلننجز الان الوعد الذى وعدناه فيما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 226 ]

الكوفة ويقريهم القرآن مع قول رسول الله – صلى الله عليه وآله – فيما رويتم فيه وفى أبى فترك قراءته وقراءة أبى وأمر الناس بقراءة زيد فهى في أيدى الناس إلى يومنا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” سبق (ص 211) من الاشارة إلى باقى الموارد التى نقل فيها المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب من هذا الكتاب فنقول: قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في المقدمة الاولى ضمن تحقيق له (ص 15): ” وقال الشيخ الاقدم فضل بن شاذان في كتاب الايضاح مشيرا ” إلى المخالفين في جملة كلام له يأتي فيما بعد: روى بعضكم أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – أمر عليا ” عليه السلام – بتأليف القرآن فألفه وكتبه، وانما كان ابطأوه عن أبى بكر بالبيعة على ما زعمتم تأليف القرآن فأين ذهب ما ألفه – عليه السلام – حتى صاروا يجمعونه من أفواه الرجال ؟ ! ومن صحف زعمتم كانت عند حفصة بنت عمر ؟ ! إلى آخر ما قال “. وقال أيضا ” بعيد ذلك بعد نقل خبر (ص 17) بهذه العبارة: ” فروى البخاري مرة عن عبد الله بن العاص قال: سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول: خذوا القرآن من أربعة، من عبد الله ابن مسعود وسالم ومعاذ وأبى بن كعب، وأخرى عن قتادة قال: سألت أنس بن مالك من جمع القرآن على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ؟ – فقال: أربعة كلهم من الانصار، أبى بن كعب، ومعاذ بن جبل وزيد بن ثابت، وأبو زيد، قلت: من أبو زيد ؟ قال: أحد عمومتي، وتارة عن أنس (إلى أن قال، انظر ص 18): وقد جعل الشيخ الجليل فضل بن شاذان هذا الخبر من مناقضات أخبارهم ويأتى كلامه عن قريب “. وقال أيضا ” في أوائل الدليل السادس من فصل الخطاب وهو في بيان أن هذا المصحف الموجود غير شامل لتمام ما في مصحف أبى بن كعب فيكون غير شامل لتمام ما نزل اعجازا ” لصحة ما في مصحف أبى واعتباره ” (انظر ص 148): ” ومما اشتهر في كتب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 227 ]

هذا، فلئن كان أبى وابن مسعود ثقتين في الفقه انهما لثقة في القرآن. ولقد أوجبتم عليهم بترك قراءة ابن مسعود أنهم لم يرضوا للامة بما رضى لها رسول الله صلى الله عليه وآله وأنهم كرهوا ما رضى لهم الرسول، فأى وقيعة تكون أشد مما تروونه عليهم ؟ ! فو الله لو اجتمع كل رافضي


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” القوم ورووه بعدة طرق قوله صلى الله عليه وآله: أبى أقرؤكم، وقوله صلى الله عليه وآله: خذوا القرآن من أربعة منهم أبى، ومما يؤيد صحة قراءته مخالفته لزيد بن ثابت وطعنه عليه في قراءته وهجر القوم قراءته قال فضل بن شاذان في الايضاح: وأما أبى فقد نبذتم قراءته و وكذلك قراءة ابن مسعود فيما تروون منهما عن النبي صلى الله عليه وآله فلئن كان الذى رويتموه عن رسول الله صلى الله عليه وآله حقا لقد خالفتم النبي فيما قال في هؤلاء النفر. وقال في موضع آخر: وقد رويتم أنه قال: من أراد أن يقرأ القرآن (إلى آخر ما مر) وقال: زعمتم أبى أقرؤكم، فقد تركتم قول رسول الله صلى الله عليه وآله وقرأتم قراءة زيد خلافا ” لقول رسول الله صلى الله عليه وآله (انتهى) “. وقال أيضا في المقدمة الثانية من فصل الخطاب ضمن نقله الاخبار التى تدل على سقوط شئ من القرآن صريحا ” وبها تمسك من أثبت وجود منسوخ التلاوة فيه مع عدم اشارة فيها إليه ما نصه (انظر ص 119): ” مح – فضل بن شاذان في الايضاح: ورويتم [ أن ] لم يكن الذين كفروا كانت مثل سورة البقرة قبل أن يضيع منها ما ضاع فانما بقى في أيدينا منها ثمان آيات أو تسع آيات (إلى آخر ما قال) قلت: وهذه الاخبار أيضا ” في سقوط تلك الاية (يريد بها آية الرجم) ونقصان سورة لم يكن وأن الاية كانت مثبتة في مصحف أبى بن كعب، وظاهر بعضها أن عدم ادخالها عمر في المصحف بعد عثورها عليه لانفراد أبى بها وعدم شهادة غيره بها عنده وليس في نسخ تلاوتها أثر في تلك الاخبار بعد الغض عن بطلان أصله بل صريح بعضهم أنهم حرفوا سورة لم يكن لسر الفضيحة عن أنفس القوم. ثم كيف تنسخ الاية ولا يعلمه أبى وهو سيد القراء عندهم ؟ ! وقد أمر النبي صلى الله عليه وآله بقراءة تلك السورة وغيرها عليه كما تقدم ويأتى، وكذا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 228 ]

على وجه الأرض على أن يقولوا فيهم أكثر مما قلتم ما قدروا عليه طعنا ” وسوء قول و تجهيلا ” وجرأة على الله، وأنتم تزعمون أنكم الجماعة وأن الجماعة لا تجتمع على ضلال ].


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ابن مسعود الذى أمروا بأخذ القرآن عنه وقد تقدم أنه أثبتها في مصحفه. ويؤيد ما ذكرنا أن الشيخ فضل بن شاذان جعل تلك الروايات من مطاعنهم وفهم منها أن تلك الاية وغيرها مما ذكرها قد سقطت عن أيديهم فقال: لئن كان الامر على ما رويتم فقد ذهب عامة كتاب الله الذى نزل على رسوله – صلى الله عليه وآله – وأنتم تروون أن القرآن قد حفظه على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ستة نفر كلهم من الانصار وأنه لم يحفظ القرآن أحد من الخلفاء الا عثمان فكيف ضاع القرآن وهؤلاء النفر قد حفظوه بزعمكم وروايتكم ؟ ! ثم روى بعضكم أن رسول الله صلى الله عليه وآله أمر عليا ” (ع) بتأليف القرآن فألفه وكتبه وانما كان ابطاؤه عن أبى بكر بالبيعة على ما زعمتم تأليف القرآن فأين ذهب ما ألفه على (ع) حتى صاروا يجمعونه من أفواه الرجال ؟ ! ومن صحيفة زعمتم كانت عند حفصة ؟ ! إلى آخر ما قال ” وقال (ره) أيضا ” في ذلك الكتاب في أوائل الدليل الثامن وهو عبارة عن الاخبار التى رواها المخالفون زيادة على ما مر في المواضع السابقة الدالة صريحا ” على وقوع التغيير والنقصان في المصحف الموجود ما نصه (ص 173): ” هو – الشيح الجليل فضل بن شاذان في الايضاح فيما رواه عنهم وقد سقط من نسختي سطور وهذا لفظ الباقي: ويتوب الله على من تاب * ولقد نزلت علينا سورة كنا نشبهها بالمسبحات فنسيناها غير أنى أحفظ منها حرفا ” أو حرفين: يا أيها الذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة (يشير به إلى ما تقدم في هذا الكتاب، انظر ص 221) “. أقول: هذه هي الموارد الباقية من الموارد التى نقل فيها المحدث النوري (ره) في كتاب فصل الخطاب من هذا الكتاب، والقسمة الاولى قد أشرنا إليها فيما تقدم (انظر ص 209 – 211).

[ 229 ]

ثم رويتم عن ابن مسعود أن المعوذتين ليستا من القرآن وأنه لم يثبتهما في مصحفه وأنتم تروون أنه من جحد آية من كتاب الله عزوجل فهو كافر بالله وتقرون أنهما من القرآن، فمرة ” تقرون على ابن مسعود أنه جحد سورتين من كتاب الله وأنه من جحد حرفا ” منه فقد كفر فكيف قبلتم أحاديث ابن مسعود في الحلال والحرام والصلوة والصيام والفرائض والأحكام ؟ ! فان لم تكن المعوذتان من القرآن لقد هلك الذين أثبتوهما في المصاحف، ولئن كانتا من القرآن لقد هلك الذين جحدوهما ولم يثبتوهما في المصاحف، [ ان كان ما رويتم عن ابن مسعود حقا ” أنه قال: ليس هما من القرآن 1 ] فليس لكم مخرج من أحد الوجهين فاما ان يكون كذب فهلك وهلك من أخذ عنه الحلال والحرام، [ واما ان يكون صدق فهلك من خالفه ] فأى وقيعة في أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله أشد من وقيعتكم فيهم إذا وقعتم ؟ ! 2 وأخرى فانكم تروون عنهم الكفر الصراح مثل ما قد رويتم من جحودهم القرآن فلو أنكم إذا وقعتم فيهم تنسبونهم إلى ما هو دون الكفر كان الأمر أيسر وأسهل وأهون لكنكم تعمدون إلى أغلظ الاشياء وأعظمها عند الله فتنسبونهم إليها. ذكر مخالفة عمر لأصحاب رسول الله قاطبة وللنبى 3 – صلى الله عليه وآله – خاصة قالت الشيعة للمخالفين من أصحاب الحديث وأهل الرأى: رويتم أن النبي


1 – ما بين الحاصرتين ليس في م. 2 – في غير م: ” فأى وقيعة أشد من وقيعتكم وأنتم تنسبون الشيعة إلى الوقيعة فيهم جرأة منكم وقلة حياء وقلة معرفة منكم بما تروون “. 3 – في الاصل: ” والنبى ” وليعلم أن العنوان طرفا ” من أول العبارة المذكورة بعده في م فقط.

[ 230 ]

صلى الله عليه وآله قال: على أقضاكم، وأبى بن كعب أقرؤكم، وزيد بن ثابت أفرضكم ؟ 1 قالوا: نعم، قالت الشيعة فنرى عمر قد خالف زيدا ” في الفرائض وابن كعب في القرآن وعليا ” في بيع أمهات الاولاد، فلا قول رسول الله قبل، ولا آثار أصحابه اتبع، فهل طعن على عمر كطعنكم عليه في خلافه عليا ” – عليه السلام – في أمهات الاولاد، خلافه زيدا “


1 – قال مصنف كتاب الاستغاثة في بدع الثلاثة ضمن ذكره ما يرجع إلى عمر ما نصه (ص 55 من طبعة النجف): ” ومنها أحكام المواريث في الاسلام فان عمر أمر الناس ان يتبعوا قول زيد بن ثابت في الفرائض وقال: ان زيدا ” أفرضنا، فزادوا بعده في الخبر: وعلى أقضانا، وأبى أقرؤنا، ثم أسندوا الخبر إلى الرسول – صلى الله عليه وآله – تخرصا ” وافتراء لان هذا بعيد من قول الرسول صلى الله عليه وآله إذ لم يكن في حياة الرسول لاحد ان يقول في القضاء ولا في الفرائض ولا في غيرها، وكان من حكم زيد بن ثابت في أيام عمر ان جعل مال ذوى – الارحام وغيرها الذى حكم الله به في كتابه بقوله: واولوا الارحام بعضهم أولى ببعض في كتاب الله، للعصبة، وقال زيد: لا يعطى ذوو الارحام شيئا ” من الميراث عنادا لله ولرسوله في ذلك (إلى آخر ما قال) “. فليعلم أن غير واحد من علمائنا ومتكلمينا صرح بأن النبي صلى الله عليه وآله انما قال: ” أقضاكم على ” وخصه بهذه الصفة دون سائر الصفات كقوله: أفرضكم أو أقرؤكم أو أفقهكم لان القضاء يحتاج إلى جميع أنواع العلوم فلما رجحه على الكل في القضاء لزم أنه رجحه عليهم في كل العلوم، وأما سائر الصحابة فقد رجح كل واحد منهم على غيره في علم واحد كقوله: ” أفرضكم زيد، وأقرأكم أبى ” حتى أن جماعة منهم قرأ هذا الحديث المعروف المسلم بين الفريقين ” أنت قاضى دينى ” بكسر الدال حتى يكون قريبا ” من أقضاكم على، والحال أن المتبادر منه كسر الدال، قال المجلسي (ره) في تاسع البحار في باب جوامع الاخبار الدالة على امامته بالنسبة إلى قوله ” قاضى دينى ” بعد نقل حديث عن بشارة المصطفى فيه تلك الفقرة ما نصه: (انظر ص 291 من طبعة أمين الضرب): ” بيان – قرأ المحقق ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 231 ]

في الفرائض، وخلافه أبيا ” في القرآن، ولقد خطب عمر فقال في خطبته: ألا ان رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال: أقرؤكم أبى وأنا أرد أشياء من قول أبى فهذه رواية العامة. وقد علم أهل الخلاف قاطبة أن الراد لقول النبي – صلى الله عليه وآله – هو الراد لقول الله – عزوجل – وروى عن عمر أنه قال: قال النبي – صلى الله عليه وآله: على أقضاكم، هذا، ولم نجد في أحاديثكم أن النبي – صلى الله عليه وآله – نسب عمر قط إلى القضاء ولا إلى قرآن و [ لا ] إلى فرائض ولا إلى حلال وحرام أصلا ” فكيف نازع هؤلاء القوم الذين قضى لهم رسول الله صلى الله عليه وآله بجميع هذه الخصال حتى رد عليهم وهو يعلم أنهم أعلم منهم ؟ ! فكيف تنسبون 1 الشيعة إلى الوقيعة في أبى بكر وعمر و أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وأنتم الواقعون فيهم المتنقصون 2 لهم بهذه الروايات التى تفردتم عليه بها دون الشيعة وان هذه الوقيعة منكم في جميع أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الطوسى نصير الملة والدين والعلامة وجماعة من علمائنا – رضى الله عنهم – قاضى دينى بكسر الدال، وأنكره السيد المرتضى – رضى الله عنه – ولا حاجة في تكلف ذلك لتواتر العبارات والنصوص الصريحة من الجانبين ” فمن أراد نص عبارة الخواجة نصير الدين والعلامة فليراجع تجريد العقائد وشرحه للعلامة، وحذا حذوهما القاضى نور الله التسترى في احقاق الحق وفصلنا القول في ذلك في كتابنا الموسوم بكشف الكربة في شرح دعاء الندبة في شرح هذه الفقرة من الدعاء ” وأنت تقضى دينى ” وفقنا الله لاتمامه وطبعه ونشره بحق نبيه محمد وعترته عليه وعليهم الصلوة والسلام وكيف كان قد علم أن السر في اصرار هؤلاء العلماء على قراءة كلمة ” دينى ” بكسر الدال انما تصييرهم معنى الحديث إلى القضاء في الاحكام الشرعية لا إلى قضاء الدين. 1 – في الاصل: ” ينسبون ” (بصيغة الغائب). 2 – يقال: تنقصه أي وقع فيه وعابه وذمه ونسب إليه النقص.

[ 232 ]

الذين رضوا أمر عمر وما صنع من خلافه على هؤلاء النفر وسكوتهم على ذلك وهو خلاف ما قال رسول الله صلى الله عليه وآله. ثم لم ترضوا بما رويتم عنه حتى اتبعتموه وأخذتم بسنته ثم تركتم قول رسول الله صلى الله عليه وآله وأمره في أبى وقراءة عبد الله بن مسعود الذى قال له 1 النبي صلى الله عليه وآله: من أراد أن يقرأ القرآن غضا ” 2 كما أنزل فليقرأ قراءة ابن ام عبد، فرفضتم قراءته وحرقتم مصاحفه ردا ” على رسول الله – صلى الله عليه وآله – واتباعا ” لقول عمر فما أجد لكم مثلا ” الا كما 3 قال الله عزوجل: أفرأيت من اتخذ الهه 4 هواه ثم رويتم أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال: أنا فرطكم 5 على الحوض وليرفعن [ ا ] لى 6 قوم من أصحابي فإذا رأيتهم وعرفتهم اختلجوا 7 دوني فأقول: أي رب أصحابي


1 – كذا في الاصل فاللام ليست للتبليغ فان المراد هنا أن النبي صلى الله عليه وآله قال في حقه لا أنه خاطبه به. 2 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه: من سره أن يقرأ القرآن غضا ” كما أنزل فليسمعه من ابن أم عبد، الغض الطرى الذى لم يتغير، أراد طريقه في القراءة وهيئته فيها، وقيل: أراد بالايات التى سمعها منه من أول سورة النساء إلى قوله: فكيف إذا جئنا من كل أمة بشهيد وجئنا بك على هؤلاء شهيدا ” “. 3 – كذا في الاصل. 4 – صدر آية 23 سورة الجاثية. 5 – قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: أنا فرطكم على الحوض أي متقدمكم إليه يقال: فرط يفرط فهو فارط وفرط إذا تقدم وسبق القوم ليرتاد لهم الماء ويهيئ لهم الدلاء والارشية “. 6 – في الاصل ” لى ” والظاهر: ” إلى ” حتى يكون من قبيل قولهم: ” رفع زيدا ” إلى الحكم أي قدمه إليه ليحاكمه “. 7 – قال ابن الاثير في النهاية: ” أصل الخلج الجذب والنزاع ومنه الحديث: ليردن على الحوض أقوام ثم ليختلجن دوني أي يجتذبون ويقتطعون، ومنه الحديث: ليختلجونه على باب الجنة أي يجتذبونه “.

[ 233 ]

فيقال: يا محمد انك لا تدرى ما أحدثوا بعدك وانهم رجعوا على أعقابهم القهقرى فأقول: ألا بعدا ” ألا سحقا ” لمن بدل بعدى 1. ولم يسمهم النبي صلى الله عليه وآله فأوقعتم الظنة على عامتهم فما رأينا قوما ” أشر أقوالا ” منكم فيهم ثم تروون أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال:


1 – هذا الحديث مما ثبت صدوره عن النبي صلى الله عليه وآله فمن أراد ان يعرف طرقه و يطلع على الكتب التى هو مذكور فيها فليراجع ثامن البحار باب افتراق الامة بعد النبي صلى الله عليه وآله على ثلاث وسبعين فرقة وأنه يجرى فيهم ما جرى في غيرهم من الامم وارتدادهم عن الدين (وهو الباب الاول) فان فيه كفاية للمكتفى ومما ذكر في الباب قوله (ص 7 من طبعة أمين الضرب): ” أقول: روى ابن الاثير في كتاب جامع الاصول مما أخرجه من صحيح البخاري وصحيح مسلم عن ابن مسعود قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: أنا فرطكم على الحوض وليرفعن إلى رجال منكم إذا هويت إليهم لاناولهم اختلجوا دوني فأقول: أي رب أصحابي فيقال: انك لا تدرى ما أحدثوا بعدك. ومن الصحيحين أيضا ” عن أنس ان رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ليردن على الحوض رجال ممن صاحبني حتى إذا رفعوا اختلجوا دوني فلاقولن: أي رب أصحابي فليقالن لى: انك لا تدرى ما أحدثوا بعدك. وزيد في بعض الروايات قوله: فأقول: سحقا لمن بدل بعدى. وأيضا ” من الصحيحين: عن أبى حازم عن سهل بن سعد قال: سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول: أنا فرطكم على الحوض، من ورد شرب، ومن شرب لم يظمأ أبدا “، وليردن على أقوام أعرفهم ويعرفوني ثم يحال بينى وبينهم، قال أبو حازم: فسمع النعمان بن أبى عياش وأنا أحدثهم بهذا الحديث فقال: هكذا سمعت سهلا يقول ؟ – قلت: نعم، قال: وأنا أشهد على أبى سعيد الخدرى سمعته يزيد فيقول: فانهم منى، فيقال: انك لا تدرى ما أحدثوا بعدك فأقول: سحقا ” سحقا ” لمن بدل بعدى. وأيضا من الصحيحين عن أبى هريرة أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: يرد على يوم القيامة رهط من أصحابي (أو قال) من أمتى فيحلؤون عن الحوض فأقول: يا رب أصحابي فيقول: لا علم لك بما أحدثوا بعدك، ارتدوا على أعقابهم القهقرى، فيحلؤون “.

[ 234 ]

لعن الله من سب أصحابي 1 وأنه قال – صلى الله عليه وآله -: ان الله اختارني واختار [ لى منهم 2 ] أصحابا وأصهارا ” وأنصارا “، فمن سبهم فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين: فأى سب أعظم من أنكم تروون أنهم يختلجون يوم القيامة من دون النبي صلى الله عليه وآله ويقول لهم: ألا بعدا ألا سحقا ” ثم تلعنون من سبهم وتترحمون على من قتلهم فانه قتل من المهاجرين والانصار ومن أهل بدر ومن التابعين [ لهم ] باحسان عدة كثيرة في حرب معاوية وطلحة والزبير وأنتم تترحمون على من قتلهم وتلعنون من سبهم وأنتم تروون أن على بن أبى طالب – عليه السلام – كان يلعن معاوية في قنوته وعمرو بن العاص وأبا الأعور السلمى وأبا موسى الاشعري 3، وكان معاوية يلعن في قنوته على بن أبى طالب (ع) وأصحابه على المنابر وكلاهما من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله بروايتكم.


1 – في المقدمة الاولى من الصواعق المحرقة (ص 4 من طبعة مكتبة القاهرة سنة 1375): ” الطبراني عن ابن عمر: لعن الله من سب أصحابي “. 2 – في الاصل: ” أصحابي “، في أوائل المقدمة الاولى من نسخة الصواعق المشار – إليها (ص 2): ” وأخرج المحاملى والطبراني والحاكم عن عويمر بن ساعدة انه (صلعم) قال: ان الله اختارني واختار لى أصحابا ” فجعل لى منهم وزراء وأنصارا ” وأصهارا “، فمن سبهم فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل الله منهم يوم القيامة صرفا ” ولا عدلا. والخطيب عن أنس: ان الله اختارني واختار لى أصحابا واختار لى منهم أصهارا “، وأنصارا “، فمن حفظني فيهم حفظه الله، ومن آذانى فيهم آذاه الله. والعقيلي في الضعفاء عن أنس: ان الله اختارني واختار لى أصحابا ” وأصهارا ” وسيأتى قوم يسبونهم وينتقصونهم فلا تجالسوهم ولا تشاربوهم ولا تؤاكلوهم ولا تناكحوهم ” أقول: لا أحب الخوض في نقل أمثال هذا الحديث فمن أراد أكثر من هذا المقدار الذى اقتضته الضرورة فليراجع مظانها في الكتب المبسوطة. 3 – اشرنا فيما سبق إلى بعض ما يدل على ذلك فان شئت فراجع ص 63 – 64.

[ 235 ]

ورويتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال لأصحابه 1: لا ترجعوا 2 بعدى كفارا ” يضرب بعضكم رقاب بعض 3 بالسيف، فان زعمتم أن الفريقين جميعا ” اقتتلوا 4 على باطل فقد كفرتموهما 5 جميعا ” بهذا الحديث، وان جعلتم أحد 6 الفريقين على حق كفرتم الفرقة التى تقاتل 7 الفرقة المحقة، وان جعلتم الفريقين جميعا ” محقين قلتم المحال الذى لا يمكن ان حقا ” قاتل 8 حقا ” 9. ثم رويتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال: الأئمة من قريش 10، وكانت هذه


1 – فليعلم أن هذا الحديث وما يليه قد ذكر في غير نسخة م أعنى نسخ مج مث س ق ج ح في ضمن البحث عن حكم المتعة، وأمثال هذا الامر كثيرة في النسخ فلو بنينا الامر على التصريح أو اشارة إلى جميعها لافضى الامر إلى طول يوجب الملال فلا نشير منها الا إلى قليل، مع أنه لا فائدة فيها غالبا ” للمراجعين للكتاب. 2 – ج ح س ق مج مث: ” لترجعن ” والحديث ورد هكذا مختلفا ” في كثير من سائر الكتب المعتبرة أيضا “. 3 – نقله السيوطي في الجامع الصغير عن صحيحي البخاري ومسلم ومسند أحمد وعن النسائي وابن ماجة الا أنه ليس في آخره: ” بالسيف “. 4 – في الاصل: ” قتلوا ” فكأن العبارة مأخوذة من قوله تعالى: ” وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا “. 5 – في م: ” كفرتموهم ” وفى غير م: ” أكفرتموهما “. 6 – ج ق مج مث: ” احدى ” فلعل التأنيث باعتبار المعنى فان الفريق بمعنى الطائفة. 7 – في النسخ: ” تقتل “. 8 – ح: ” يقاتل “. 9 – فليعلم أن المجلسي (ره) ذكر في آخر باب افتراق الامة كلاما ” سديدا ” في بيان عقيدة الشيعة في حق الصحابة ونقلناه فيما تقدم (انظر ص 96 من الكتاب أو ص 9 من ج 8 من البحار من طبعة أمين الضرب). 10 – حديث متواتر عند الفريقين. (*)

[ 236 ]

حجة قريش على الأنصار يوم السقيفة حين أرادت الانصار بيعة سعد بن عبادة وقالوا: منا أمير ومنكم أمير، ورويتم أن عمر بن الخطاب قال يوم الشورى: لو أن سالما ” مولى أبى حذيفة وأبا عبيدة حيين لما تخالجني فيهما شك ولم يكن سالم من قريش. ثم رويتم عن عمر بن الخطاب أنه قال: لو ولوها الأجلح 1 لأقامهم على كتاب الله وسنة نبيه فأى طعن على عمر أشد من طعنكم أن يتلهف على من لو حضره لولاه الخلافة والخلافة لا تصلح له. ورويتم عن عمر أنه قال: اخترت لكم ستة نفر مضى رسول الله صلى الله عليه وآله وهو عنهم راض ثم رويتم عن عمر أنه عابهم فقالوا له: فلان 2 فقال: فيه دعابة، قالوا: فلان قال: كلف بأقاربه 3، وفلان صاحب فرس وصيد، وفلان فيه بأو 4


1 – قال المجلسي في باب الشورى من ثامن البحار (ص 357 من طبعة أمين الضرب): ” وروى ابن عبد البر في الاستيعاب أنه (أي عمر) قال في على (ع): ان ولوها الاجلح سلك بهم الطريق المستقيم فقال له ابن عمر: ما يمنعك أن تقدم عليا ” ؟ – قال: أكره ان أتحملها حيا ” وميتا “، وحكاه السيد – رضى الله عنه – في الشافي عن البلاذرى في تاريخه عن عفان بن مسلم عن حماد بن مسلمة عن على بن زيد عن أبى رافع (إلى آخره) ” ونص عبارة السيد في الشافي (في ص 258 من النسخة المطبوعة بايران سنة 1302) هكذا: ” فقام على (ع) موليا ” فقال عمر: والله انى لاعلم مكان رجل لو وليتموها اياه لحملكم على المحجة البيضاء قالوا: من هو ؟ – قال: هذا المولى من بينكم قالوا: فما يمنعك من ذلك ؟ – قال: ليس إلى ذلك سبيل. وفى خبر آخر رواه البلاذرى في تاريخه: ان عمر لما خرج أهل الشورى من عنده قال: ان ولوها الاجلح سلك بهم الطريق، قال ابن – عمر: فما يمنعك منه يا أمير المؤمنين ؟ – قال: أكره أن أتحملها حيا ” وميتا “. 2 – مج مث س ق: ” ول فلانا ” ” وكذا فيها في جميع الموارد الاتية في هذا الحديث. 3 – قال ابن الاثير في النهاية ضمن ذكره معنى ” ك ل ف “: ” ومنه حديث عمر: عثمان كلف بأقاربه أي شديد الحب لهم، والكلف الولوع بالشئ مع شغل قلب ومشقة “. 4 – قال ابن الاثير في النهاية ” في حديث عمر – رضى الله عنه – حين ذكر له ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 237 ]

والبأ والكبر، وفلان ليس له هم الا البيع، وفلان ضعيف أمره في يد امرأته. فأى طعن في عمر أشد من طعنكم عليه ؟ ! وما نعلم أحدا بلغ في تنقصه بأكثر 1 من هذا القول الذى تروونه عنه وتنسبون الشيعة إلى الوقيعة فيه. ثم رويتم أن أصحاب محمد صلى الله عليه وآله قالوا: يا رسول الله لو وليت علينا أبا بكر فقال: ان تولوها [ اياه ] تجدوه ضعيفا ” في بدنه قويا ” في أمر الله، وان تولوها عمر تجدوه قويا ” في بدنه قويا ” في أمر الله، وان تولوها عليا ” ولن تفعلوا تجدوه هاديا ” مهديا ” يسلك بكم الطريق المستقيم، فزعمتم أن عمر شك فيمن قال النبي – صلى الله عليه وآله فيه: انه هاديا ” مهديا ” يسلك بكم الطريق المستقيم، ولم يشك في سالم مولى أبى حذيفة ولا في أبى عبيدة وشك في أمير المؤمنين على بن أبى طالب – عليه السلام – فهل يكون من الوقيعة في عمر أكثر من هذا الذى نسبتموه إليه ؟ ! ثم زعمتم أنه قال يوم الشورى: لئن ولوها الأجلح لأقامهم على المحجة ثم زعمتم أنه حين أشاروا إليه ان يوليه قال: لا يصلح للخلافة لأن فيه دعابة فمن يقيم الناس على المحجة والكتاب السنة ينسب إلى اللعب والبطالة، فهذه روايتكم في عمر وما تصفونه به ثم تروون أنهم قالوا لعمر: ما يمنعك أن توليها عبد الله (يعنون ابنه) ؟ – فقال: كيف أوليها من لا يحسن ان يطلق امرأته. ثم رويتم في حديث آخر: أنه قيل له: استخلف فقال: انى أكره أن أتقلدها في حياتي وبعد موتى، فأبى أن يقلدها ابنه لئلا يتقلد منها أكثر من تقلده اياها في حياته وقد صيرها شورى بين ستة بعد وفاته [ فأى تقلد أكثر من تقلده اياها 2 ] وقد صيرها شورى بين ستة وقد


1 – كذا في الاصل. 2 – ما بين الحاصرتين ليس في م. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” طلحة لاجل الخلافة قال: لولا بأو فيه، البأ والكبر والتعظيم “. أقول: تقدم الحديث في الكتاب ونقلنا هناك معاني لغاته عن الزمخشري بما بينه في كتابه الفائق (راجع ص 143 من الكتاب الحاضر).

[ 238 ]

علم أن الخلافة تصير إلى أحد الستة وهو الذى صيرها إليهم ؟ ! [ وأما روايتكم عنه أنه قال: حسب آل عمر منها [ إلى آخرها ]، فلئن كانت الخلافة من الشر ما كان له 1 أن يزوى الشر عن آل عمر ويصرفه إلى خيار أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله -، ولئن كانت الخلافة من الخير فما أعجب روايتكم وأشنعها ؟ ! 2 ] وأجمعتم 3 على أنه من طلق امرأته وهى حائض انه جائز الطلاق 4 وأنه من طلق ولم يشهد فهو جائز الطلاق 5 وأنه من طلق امرأته ثلاثا ” في مجلس واحد انها بائن منه ولا تحل له حتى تنكح زوجا غيره، وأن من حلف بطلاق امرأته فحنث فهى بائن منه، والله عزوجل يقول في كتابه لنبيه صلى الله عليه وآله: يا أيها النبي إذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن وأحصوا العدة واتقوا الله ربكم لا تخرجوهن من بيوتهن ولا يخرجن الا أن يأتين بفاحشة مبينة وتلك حدود الله ومن يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه لا تدرى لعل الله يحدث بعد ذلك أمرا ” 6 * فإذا بلغن أجلهن فأمسكوهن بمعروف أو فارقوهن بمعروف وأشهدوا ذوى عدل منكم وأقيموا الشهادة لله ذلكم يوعظ به من كان يؤمن بالله واليوم الآخر 7 فوكد الله تبارك وتعالى في الاشهاد على الطلاق وأجزتم الطلاق بغير شهود ولم تجيزوا ما أمر الله به حتى لو أن امرأة ادعت على زوجها أنه طلقها بلا بينة وكانت تبغض زوجها وتحب فراقه 8 قلتم لها: اهربى منه فأعطيتموها منيتها 9 وقد جعل الله البينة على المدعى واليمين على المنكر المدعى عليه 1 – مج مث س ق: و ” ما كان ينبغى له “. 2 – ما بين المعقوفتين ليس في م. 3 – في النسخ: ” واجتمعتم “. 4 – غير م: ” طلاقه “. 5 – ” الطلاق ” في م فقط. 6 و 7 – آيتا 1 و 2 سورة الطلاق وذيل الثانية: ” ومن يتق الله يجعل له مخرجا ” “. 8 – غير م: ” مفارقته “. 9 – ح: ” منه ” (فلعل الكلمة مصحفة: منية).


[ 239 ]

وأمرتموها بالهرب منه فان أتاكم الزوج فحلف لكم بالله أنه ما طلقها قلتم له: اطلبها فان ظفر بها في قولكم فله أن ينكحها، فان انقضت ثلاث حيض ولم يظفر بها فلها في قولكم ان تتزوج، وان ظفر بها قبل انقضاء العدة فنكحها فجاءتكم 1 فقالت: انه قد طلقني وهو يغصبنى نفسي 2 قلتم لها: ادفعيه عن نفسك وامتنعى عليه بكل حيلة فان قتلته بفتياكم كانت مصيبة ” وان قتلت نفسها 3 كانت مصيبة وبطل عندكم ما فرض 4 الله من شهادة ذوى عدل منكم وصار 5 الحكم بين الرجل والمرأة: من قوى على صاحبه فهو أملك بما قوى عليه وله الظفر على صاحبه فصيرتم لها أن تقتله في دعواها و للرجل ان يقتلها ان أرادت قتله 6 ومنعته من نكاحها وفى قول الله عزوجل ما ينفى


1 – غير م: ” فأتتكم “. 2 – م: ” وهو يغصبنى على نفسي ” قال ابن الاثير في النهاية: ” قد تكرر في الحديث ذكر الغصب وهو أخذ مال الغير ظلما ” وعدوانا ” يقال: غصبه يغصبه غصبا فهو غاصب ومغصوب ومنه الحديث: انه غصبها نفسها أراد أنه واقعها كرها فاستعاره للجماع ” وذكره في لسان العرب من دون نسبة إلى ابن الاثير، وعبارة نسخة م أيضا ” صحيحة وقال الفيومى في المصباح المنير: ” غصبه غصبا ” من باب ضرب واغتصبه أخذه قهرا ” وظلما ” فهو غاصب والجمع غصاب مثل كافر وكفار ويتعدى إلى مفعولين فيقال: غصبته ماله وقد تزاد من في المفعول الاول فيقال: غصبت منه ماله فزيد مغصوب ماله ومغصوب منه ومن هنا قيل: غصب الرجل المرأة نفسها إذا زنى بها كرها، واغتصبها نفسها كذلك وهو استعارة لطيفة ويبنى للمفعول فيقال: اغتصبت المرأة نفسها وربما قيل: على نفسها يضمن الفعل معنى غلبت والشئ مغصوب وغصب تسمية بالمصدر ” قال الجوهرى: ” الغصب أخذ الشئ ظلما يقول: غصبه منه وغصبه عليه بمعنى والاغتصاب مثله ” ونظيره في سائر معاجم اللغة. 3 – المتن مطابق لنسخة م وفى ح: ” وان قتلت فقتلت ” وفى غيرهما: ” وان قتلت تقلب فيها “. 4 – غير م: ” ما افترض “. 5 – غير م: ” وكان “. 6 – م: ” ان أراد قتلها “.

[ 240 ]

التخليط 1 حتى يكون البينة على المدعى واليمين على المدعى عليه فينقطع الكلام بينهما، فانظروا إلى ما يلزمكم من قبيح القول وشنيعه 2. ثم قلتم: ان من 3 طلق امرأته على غير ما أمر الله [ به ] في كتابه وغير ما سنه رسول الله – صلى الله عليه وآله – [ في سنته ] فقد عصى الله وبانت امرأته منه. فقيل لكم: فحين عصى الله فمن أطاع ؟ فلم تجدوا بدا ” الا ان تقولوا 4: أطاع


1 – غير م: ” هذا التخليط “. 2 – في النسخ: ” والتشنيع “. 3 – قال ابن هشام في المغنى في الباب الاول ضمن البحث عن ” ان المكسورة المشددة ” ما نصه (ص 18 من النسخة المطبوعة بخط عبد الرحيم): ” وقد يرتفع بعدها المبتدأ فيكون اسمها ضمير شأن محذوف كقوله عليه الصلوة والسلام: ان من أشد الناس عذابا ” يوم القيامة المصورون، والاصل: انه أي ان الشأن كما قال: ان من يدخل الكنيسة يوما * يلق فيها جاذرا وظباء وانما لم يجعل من اسمها لانها شرطية بدليل جزمها الفعلين والشرط له الصدر فلا يعمل فيه ما قبله، وتخريج الكسائي الحديث على زيادة من في اسم ان يأباه غير الاخفش من البصريين لان الكلام ايجاب والمجرور معرفة على الاصح والمعنى أيضا يأباه لانهم ليسوا بأشد عذابا ” من سائر الناس ” وقال أيضا ” في خاتمة الباب الخامس تحت عنوان التنبيه الاول ضمن البحث عن دليل الحذف ما نصه (ص 317 من النسخة المشار إليها): وفى قوله: ان من لام في بنى بنت حسا * ن ألمه وأعصه في الخطوب ان التقدير انه أي الشأن اسم الشرط لا يعمل فيه ما قبله ومثله قول المبتنى: وما كنت ممن يدخل العشق قلبه * ولكن من يبصر جفونك يعشق وفى: ولكن رسول الله، ان التقدير ولكن كان رسول الله لان ما بعد لكن (إلى آخر التعليل، فمن أراده فليراجع المورد المشار إليه) “. 4 – غير م: ” فلم تجدوا بدا من ان قلتم “.

[ 241 ]

الشيطان فزعمتم أن بطاعة الشيطان يجوز الطلاق [ وأن من لم ينفذ 1 طاعة الشيطان في هذا الفرج كان عاصيا ” لله واطيا ” لهذا الفرج حراما ” 2 ] فتعالى الله عما يشركون * أيشركون مالا يخلق شيئا ” وهم يخلقون 3. [ و 4 الله يقول: ويقولون آمنا بالله وبالرسول وأطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك وما اولئك بالمؤمنين 5 ويقول 6: انما كان قول المؤمنين إذا دعوا إلى الله و رسوله ليحكم بينهم أن يقولوا سمعنا وأطعنا واولئك هم المفلحون 7 ومن يطع الله و رسوله ويخش الله ويتقه فاولئك هم الفائزون 8 فكيف يدعى الناس إلى الله الا ان يدعوا إلى كتابه، وكيف يدعون إلى رسوله الا ان يدعوا إلى سنته، وإذا زعمتم أن الحكم يجوز بخلاف ما في كتاب الله وخلاف ما سنه رسول الله صلى الله عليه وآله فقد أبطلتم دعاء الناس إلى الله والى رسوله 9. وقلنا لكم: أخبرونا عن الطلاق إذا طلق الرجل امرأته كما أمره الله [ به ] في


1 – م: ” لم ينقل “. 2 – غير م: (بدل ما بين الحاصرتين): ” فان لم ينفذ طاعة الشيطان في هذا الفرج كان من لم ينفذها عاصيا ” لله واطيا ” هذا الفرج حراما ” “. 3 – ذيل آية 190 وتمام آية 191 سورة الاعراف، فليعلم أن في غير م بدل الايتين ” فتعالى الله عما يقولون ” (أو تقولون كما في ح) فهى ملفقة فصدرها من الاية الاولى وذيلها من قوله تعالى ” سبحانه وتعالى عما يقولون علوا كبيرا “. 4 – ما بين المعقفتين اللتين احداهما هذه والاخرى قبل قوله: ” وأجمعتم على أن الطلاق يمين كاليمين بالله ” (انظر ص 244) ليس في م. 5 – آية 47 سورة النور. 6 – ج س ق مج مث: ” وقال “. 7 و 8 – آية 51 و 52 سورة النور. 9 – تقدم نظير هذا الاعتراض والاستدلال بمثل العبارة في الكتاب (راجع ان شئت).

[ 242 ]

كتابه و 1 كما سنه رسول الله – صلى الله عليه وآله – أفضل أو أن يطلق على خلاف الكتاب والسنة ؟ قلتم: لا، بل الفضل ان 2 يطلق على الكتاب والسنة. قلنا: فإذا طلق على خلاف الكتاب والسنة أيجوز طلاقه ؟ قلتم: نعم، قلنا: فما موضع الكتاب والسنة ههنا إذا جاز العمل والحكم بخلاف الكتاب والسنة فلا حاجة بالناس إلى الكتاب والسنة إذا جاز العمل والحكم بغيرهما، فلا ندرى أتعقلون هذا فأنتم تعملون به على عمد خلافا للكتاب والسنة أم تجهلون ذلك أم تتجاهلون ؟ ! فقلتم: ان الطلاق أدب من الله أمر به مثل ما قال: يا أيها الذين آمنوا إذا نودى للصلوة من يوم الجمعة فاسعوا إلى ذكر الله وذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون 3 فإذا قضيت الصلوة فانتشروا في الأرض وابتغوا من فضل الله 4 فلو أن الرجل جلس في المسجد بعد انقضاء الصلوة إلى غيبوبة الشمس لم يكن عليه اثم، وكما قال: يا أيها الذين آمنوا إذا تداينتم بدين إلى أجل مسمى فاكتبوه 5 وقال: وأشهدوا إذا تبايعتم 6 فلو لم يشهد الرجل إذا بايع رجلا ” ولم يكتب جاز ذلك، وكما قال: وإذا حللتم فاصطادوا 7 فلو أن الرجل إذا أحل من احرامه ولم يصطد صيدا ” حتى إذا رجع إلى


1 – في النسخ: ” أو “. 2 – في بعض النسخ: ” في أن “. 3 و 4 – آية 9 وصدر آية 10 من سورة الجمعة. 5 – صدر آية 282 من سورة البقرة، وما أحسن قول من قال: أنلني بالذى استقرضت خطا ” * وأشهد معشرا قد شاهدوه فان الله خلاق البرايا * عنت لجلال هيبته الوجوه يقول: إذا تداينتم بدين * إلى أجل مسمى فاكتبوه 6 – من آية 282 سورة البقرة. 7 – من آية 2 سورة المائدة.

[ 243 ]

أهله جاز 1 له ذلك فانما الطلاق أمر من الله 2 كهذه الأمور. فقلنا لكم: ليس الطلاق مثل هذه ولكنكم لما جهلتم الكتاب والسنة قستم عليها 3 برأيكم فأخطأ رأيكم القياس وذلك أن الطلاق والنكاح يحل ويحرم وقد وكد الله فيه توكيدا ” شديدا ” فقال بعد ما أمرهم كيف يطلقون: ذلكم يوعظ به من كان يؤمن بالله واليوم الآخر 4 وقال في موضع آخر في أمر الطلاق: وتلك حدود الله ومن يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون 5. وما ذكرتم من أمر الجمعة فانما أخبرهم أنهم إذا فرغوا من الصلوة فلهم أن ينتشروا فيذهبوا، و 6 لم يأمرهم أن اخرجوا بأجمعكم حتى لا يبقى في المسجد أحد، وأما ما أمر الله به من الشهادة والكتاب في الدين فانما أمرهم أن يحتاطوا لأموالهم فيكتبوا ويشهدوا لئلا ينسوا 7 لبعد الأجل وقد قال في آخر القصة: فان أمن بعضكم بعضا ” فليؤد الذى اؤتمن أمانته 8 فأخبر أن الرجل إذا ائتمن صاحبه فليس عليه أن يشهد عليه ولا يكتب انما هو ماله ان شاء وهبه. وأما قوله: وإذا حللتم فاصطادوا، فانما أخبرهم أن الصيد محرم عليهم في احرامهم فإذا خرجوا من احرامهم حل لهم الصيد [ و ] لم يقل لهم: إذا حللتم فاصطادوا


1 – ح: ” لجاز “. 2 – ج س مج ق: ” أمر من أمر الله “. 3 – ق: ” عليهما “. 4 – من آية 2 سورة الطلاق. 5 – ذيل آية 229 سورة البقرة وصدرها: ” الطلاق مرتان فامساك بمعروف أو تسريح باحسان، الاية “. 6 – حرف عطف الواو في ح فقط. 7 – في النسخ: ” فيكتبون ويشهدون لئلا ينسون “. 8 – من آية 283 سورة البقرة. (*)

[ 244 ]

وأنه واجب عليكم ان تصطادوا 1، شئتم أم أبيتم، وليس الطلاق مثل هذا لأن الله أمر بالطلاق في أوقات معلومة وسنه النبي – صلى الله عليه وآله – لهم ووكد فيه وحده لهم وقال: ومن يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون 2 وقال: ذلك يوعظ به من كان منكم يؤمن بالله واليوم الآخر 3 ومن يتعد حدود الله فقد ظلم نفسه 4. وليس بيننا وبينكم خلاف في أن من جلس يوم الجمعة في المسجد إلى الليل ولم ينتشر انه غير آثم، ولا خلاف بيننا وبينكم أنه أراد أنه ان 5 دان 6 دينا وائتمن صاحبه فلم يكتب عليه ولم يشهد انه غير آثم، ولا خلاف بيننا وبينكم أنه إذا أحل من احرامه فلم يصطد صيدا ” حتى رجع إلى منزله انه غير آثم، وأنتم مقرون أن من طلق امرأته على خلاف الكتاب والسنة انه قد عصى الله ورسوله فكيف شبهتم الطلاق بهذه الخصال التى احتججتم بها ؟ ! ولكنكم اتبعتم ما تشابه من القرآن وتركتم محكمه كما قال لنبيه صلى الله عليه وآله: هو الذى أنزل عليك القرآن منه آيات محكمات هن ام الكتاب وأخر متشابهات فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تأويله وما يعلم تأويله الا الله والراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا وما يذكر الا اولو الالباب 7 ].


1 – غير ح: ” واجب عليهم ان يصطادوا “. 2 – ذيل آية 229 سورة البقرة. 3 – من آية 232 سورة البقرة وصدرها: ” وإذا طلقتم النساء فبلغن أجلهن، الاية “. 4 – من آية 1 سورة الطلاق. 5 – ح: ” أنه من “. 6 – المتن مطابق لنسخة ح وأما غيرها ففيها: ” ان دينه ” (بتشديد الياء من باب التفعيل) فكأنه ” ادانه ” (من باب الافتعال) أو ” دانه ” لان معنى التديين لا يناسب المقام، قال الجوهرى: ” دينت الرجل تديينا إذا وكلته إلى دينه ” فمن أراد التحقيق فليخض فيه. 7 – آية 7 سورة آل عمران، فليعلم أن ما بين المعقفتين اللتين كانت اوليهما قبل قوله: ” والله يقول: ويقولون آمنا بالله ” وأخراهما بعد ” اولو الالباب ” ليس في نسخة م بل هو في غيرها من النسخ جميعا ” من دون اختلاف، فان أردت أول العبارة فراجع ص 241.

[ 245 ]

وأجمعتم 1 على أن الطلاق يمين كاليمين بالله فان حلف الرجل بالطلاق فحنث فقد طلقت امرأته والا قدم إلى القاضى وفرق بينهما ولا تحل 2 له حتى تنكح زوجا ” غيره، وان 3 كان الطلاق يمينا ” [ كما تقولون فان الله عزوجل يقول في كتابه: لا يؤاخذكم الله باللغو في أيمانكم ولكن يؤاخذكم بما عقدتم الأيمان فكفارته اطعام عشرة مساكين من أوسط ما تطعمون أهليكم أو كسوتهم أو تحرير رقبة فمن لم يجد فصيام ثلاثة أيام ذلك كفارة أيمانكم إذا حلفتم واحفظوا أيمانكم 4 فان 5 ] كان الطلاق يمينا كان هذه كفارتها وأنتم مقرون أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – لم يفرق بين رجل وامرأته بيمين [ فهذه شنعتكم وهى مستعملة والفرض الذى فرضه الله متروك 6 ] وان 7 زعمتم أن اليمين بالطلاق أعظم من اليمين بالله لأن اليمين 8 بالله لها كفارة و اليمين بالطلاق ليس لها كفارة فهذا قول من يجعل غير الله أعظم من الله عزوجل و هذا الكفر المحض. [ و 9 الله يقول: والمطلقات يتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء ولا يحل لهن أن


1 – غير م: ” فاجتمعتم “. 2 – غير م: ” أو قدم إلى قاض فرق بينهما ثم لم تحل “. 3 – غير م: ” فان “. 4 – صدر آية 89 سورة المائدة وذيلها: ” كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون “. 5 – غير م: ” فلو “، وليعلم ان ما بين الحاصرتين أعنى من قوله: ” كما ” إلى قوله: ” فان ” ليس في م. 6 – غير م (بدلها): ” فهذه بدعكم المستعملة والفرض المتروك “. 7 – غير م: ” فان “. 8 – غير م: ” فاليمين “. 9 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله: ” والله يقول المطلقات يتربصن ” إلى قوله: ” فزعمتم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 246 ]

يكتمن ما خلق الله في أرحامهن ان كن يؤمن بالله واليوم الآخر وبعلولتهن أحق بردهن في ذلك ان أرادوا اصلاحا ” ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجة عزيز حكيم * الطلاق مرتان فامساك بمعروف أو تسريح باحسان 1 فإذا كان طلاقهن ثلاثا ” في مجلس طلاقا ” باينا ” يفرق بينهن وبين أزواجهن ولا تحل له حتى تنكح زوجا ” غيره فمتى يكون أحق بردها وقد جعل الله ذلك له ؟ ! 2 وكيف يكون الطلاق


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أن ذكر رسول الله صلى الله عليه وآله مع الله شرك ” ليس في م فهو بطوله مع كونه مذكورا ” في جميع نسخ ج ح س ق مج مث لم يذكر منه هنا شئ في نسخة م ونشير إلى آخره عند نفاذ النقص و ذلك عند اتصال العبارة بما يأتي في الكتاب بعد أوراق من قوله ” ذكر القنوت وأجمعتم على ترك القنوت وزعمتم أن القنوت بدعة وقد أمر الله تبارك وتعالى به في كتابه “. 1 – آية 228 وصدر آية 229 من سورة البقرة. 2 – للمصنف (ره) كلام في الطلاق قد أفحم به فقهاء العامة وألزمهم على قولهم أمرا ” يعتقدون بخلافه فلا بأس بنقله هنا قال السيد الاجل علم الهدى (ره) في الفصول المختارة (ج 1، ص 131 من الطبعة الاولى): ” ومن حكايات الشيخ أدام الله عزه وكلامه في الطلاق قال الشيخ – أيده الله -: وقد ألزم الفضل بن شاذان – رحمه الله – فقهاء العامة على قولهم في الطلاق أن يحل للمرأة الحرة المسلمة ان يمكن من وطيها في اليوم الواحد عشرة أنفس على سبيل النكاح وهذا شنيع في الدين منكر في الاسلام قال الشيخ – أيده الله -: وجه الزامه لهم ذلك بأن قال لهم: خبروني عن رجل تزوج امرأة على الكتاب والسنة وساق إليها مهرها أليس قد حل له وطيها ؟ فقالوا وقال المسلمون كلهم: بلى قال لهم: فان وطئها ثم كرهها عقيب الوطى أليس يحل له خلعها على مذهبكم في تلك الحال ؟ فقالت العامة خاصة: نعم، قال لهم: فانه خلعها ثم بداله بعد ساعة في العود إليها أليس يحل لها أن يخطبها لنفسه ويحل لها أن ترغب فيه ؟ قالوا: بلى فقال لهم: فانه قد عقد ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 247 ]

مرتين وبعد ذلك امساك بمعروف أو تسريح باحسان ؟ ! وأنتم تقولون: قد بانت منه فلا تحل له حتى تنكح زوجا ” غيره أو ليس قد منعتموه حقها من زوجها في الرجعة والله [ تعالى ] يقول: ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف. فان قلتم: ان هذا إذا طلق واحدة ” أو اثنتين فله الرجعة فإذا طلق في مجلس ثلاثا ” فقد عصى الله ورسوله وبانت منه امرأته فهكذا فعل الذين بدلوا قولا ” غير الذى قيل لهم فأنزل الله عليهم رجزا من السماء بما كانوا يفسقون 1 انما قيل لاولئك: قولوا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عليها عقد النكاح أليس قد عادت إلى ما كانت عليه من النكاح وسقط عنها عدة الخلع ؟ قالوا: بلى قال لهم: فانه قد رجع إلى نيته في فراقها ففارقها عقيب العقد الثاني بالطلاق من غير أن يدخل بها ثانية أليس قد بانت منه ولا عدة عليها بنص القرآن من قوله: فان طلقتموهن من قبل أن تمسوهن فمالكم عليهن من عدة تعتدونها ؟ قالوا: نعم ولابد لهم من ذلك مع التمسك بالدين قال لهم: أليس قد حلت من وقتها للازواج إذ ليس عليها عدة بنص القرآن ؟ قالوا: بلى: قال لهم: فما تقولون ان صنع بها الثاني كصنع الاول أليس قد نكحها اثنان في بعض يوم من غير خطر من ذلك على أصولكم في الاحكام ؟ قالوا ولابد أن يقولوا: بلى، قال لهم: وكذلك لو نكحها ثالث ورابع إلى أن يتم ناكحوها عشرة أنفس وأكثر من ذلك إلى آخر النهار أليس يكون لك جائزا ” طلقا ” حلالا ؟ ! وهذه هي الشناعة التى لا تليق بأهل الاسلام. قال الشيخ – أيده الله -: والموضع الذى لزمت منه هذه الشناعة فقهاء العامة دون الشيعة الامامية أنهم يجيزون الخلع والطلاق والظهار في الحيض وفى الطهر الذى قد حصل فيه جماع من غير استبانة حمل، والامامية تمنع من ذلك وتقول: ان هذا أجمع لا يقع بالحاضرة التى تحيض وتطهر الا بعد أن تكون طاهرة من الحيض طهرا ” لم يحصل فيه جماع فلذلك سلمت مما وقع فيه المخالفون. قال الشيخ – أدام الله عزه – وقد حيرت هذه المسألة (إلى آخر ما قال). 1 – مأخوذ من قوله تعالى في سورة البقرة: ” فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فأنزلنا على الذين ظلموا رجزا ” من السماء بما كانوا يفسقون (آية 59) “.

[ 248 ]

حطة، وليس فيه فرج يستحل ولا مال يؤخذ ولا يترك، فبدولوا قولا ” غير الذى قيل لهم فأنزل الله عليهم رجزا ” من السماء وأخبر أن تبديلهم فسق وكذلك 1 أصحاب السبت قيل لهم: لا تصطادوا السمك يوم السبت فجعلوا له الحظائر 2 يوم السبت حتى دخلت فيها فلم تقدر أن تخرج [ منها 3 ] ثم اصطادوها 4 يوم الأحد فظنوا أنهم يغالطون ربهم وقالوا: انما أمرنا أن لا نصيد يوم السبت وانما اصطدنا يوم الاحد، فأصبحوا وقد مسخوا قردة، فنكاح الفروج بغير حلها أعظم من صيد الحيتان، ومن تبديل حطة. هذا، وقد جمعتم إلى تبديل هذا 5 تبديل الحكم في المواريث والدماء وعتق – أمهات الأولاد وما لا يحصى من فعلكم الذى بدلتم فيه كلام الله وحكمه وأنتم تزعمون أنكم أهل السنة والجماعة.. ! وزعمتم أن رجلا ” لو غاب عن امرأته عشرين سنة ثم قدم وله أولاد صغار انكم تلزمونه الولد ولا تقبلون قوله انهم ليسوا منه وغيبته معروفة عند جماعة من المسلمين وقلتم: ان الولد للفراش، وانما الولد للفراش إذا كان الرجل شاهدا ” مع أهله فبغت 1 أهله فولدت فأنكر الزوج ألزم الولد، فان رماها بالزنا ولم يأت بأربعة شهداء ضرب الحد أو لاعن امرأته فأما أن يغيب عشرين سنة ثم يقدم وله أولاد صغار كيف يلزم الولد ؟ !


1 – ” وكذلك ” ليس في ح. 2 – قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: لا يلج حظيرة القدس مدمن خمر، أراد بحظيرة القدس الجنة وهى في الاصل الموضع الذى يحاط عليه لتأوى إليه الغنم والابل تقيهما البرد و الريح ” فالحظائر جمعها. 3 – في ح فقط. 4 – ح: ” فاصطادوها “. 5 – ح: ” هذا الحكم “. 6 – في النسخ: ” فبعث ” قال ابن الاثير في النهاية: ” يقال: بغت المرأة تبغى بغاء بالكسر إذا زنت فهى بغى، جعلوا البغاء على زنة العيوب كالحران والشراد لان الزنا عيب “.

[ 249 ]

هذا من أعاجيبكم وجرأتكم على الفتيا بالرأى. ثم رويتم عن النبي – صلى الله عليه وآله – وعن الصحابة أن المهر ما تراضى 1 عليه الناس ثم أنتم تحكمون أن المهر 2 لا يكون أقل من عشرة دراهم بلا كتاب ولا سنة ولا اجماع من العامة 3 من الامة ثم أجريتموه حكما وصيرتموه سنة كلما شئتم 4 انتقلتم من حكم إلى حكم فكأنكم 5 الذين يفرضون الفرائض ويسنون السنن ويحلون ويحرمون 6 دون الله ورسوله ثم تسمون بالجماعة وأنتم المختلفون، وتنسبون إلى السنة وأنتم لها كارهون. ثم رويتم أن أبا بكر أرق سبى اليمن فبيعوا 7 ووطئت الفروج فلما استخلف عمر أعتق ذلك السبى وقال: لا ملك على عربي 8 فأعتقهن وهن حبالى وفرق بينهن وبين من اشتراهن فمضين إلى بلادهن.


1 – ح: ” تراضيا ” (بصيغة التثنية). 2 – ق س ح: ” أن الامر “. 3 – غير م: ” ولا اجتماع العامة “. 4 – في غالب النسخ: ” سننتم “. 5 – في النسخ: ” وكأنكم “. 6 – ح وبعض النسخ الاخر: ” تفرضون وتسنون وتحلون وتحرمون ” (بصيغة الخطاب في جميعها أو بعضها دون بعض) وقد تقدم الكلام منا في ذلك (انظر ص 41 – 42 من الكتاب الحاضر). 7 – غير ح: ” وعيبوا “. 8 – قال أبو جعفر محمد بن جرير الطبري الشيعي (ره) في كتابه المسترشد عند ذكره شيئا ” مما نقم به على عمر ما نصه (ص 142 من النسخة المطبوعة بالنجف): ” ومما نقموا عليه قوله: ليس على عربي ملك، وقد سبى رسول الله صلى الله عليه وآله من ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 250 ]

ورويتم أن عمر رد سبى تستر إلى بلادهن إلى أرض الشرك وهن حبالى 1 و ذلك أن أبا موسى ادعى أنه كان أعطاهم عهدا ” فلما سباهم عمار بن ياسر وأصحابه وادعى أبو موسى أنهم كانوا منه في عهد أحلف أبا موسى على ذلك وردوا إلى أرضهم وهن حبالى 2 فمتى كان في الحكم أن يحلف أبا موسى وهو مدع على حقوق المسلمين ثم يخرج الحقوق من أيديهم بلا بينة، فهذه من أعاجيبكم وما تروونها على الصحابة 3. ثم رويتم أن عمر أول من دون الدواوين 4 ففرض للمهاجرين في أربعة آلاف


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قبائل العرب ما عتق واسترق وأطلق كما فعل بالعجم وفعل ذلك أبو بكر فيمن سبى من أهل – الردة فخالف عمر رسول الله وخالف صاحبه وأطلق ما كان أبو بكر سباه وقال: ليس على عربي ملك، خلاف على رسول الله وخلافا ” على صاحبه “، فمن أراد التفصيل فليراجع المفصلات. 1 – في النسخ: ” وهن حبالى إلى أرض الشرك “. 2 – عبارة النسخ كما في المتن فكأنها باعتبار المعنى هكذا فالتذكير في ” أعطاهم ” وفى ” سباهم ” وفى ” انهم كانوا ” وفى ” ردوا إلى أرضهم ” باعتبار الذكور وفى ” هن حبالى ” باعتبار الاناث فان معنى السبى يعم الذكور والاناث قال ابن الاثير في النهاية: ” قد تكرر في الحديث ذكر السبى والسبية والسبايا فالسبي النهب وأخذ الناس عبيدا و اماء، والسبية المرأة المنهوبة فعيلة بمعنى مفعولة وجمعها السبايا “. 3 – ح: ” عن الصحابة “. 4 – قال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره ما فعله عمر من الاعمال ما نصه (انظر المجلد الثالث من طبعة مصر سنة 1329، ص 113): ” وهو أول من مصر الامصار وكوف الكوفة وبصر البصرة وأنزلها العرب، وأول من ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 251 ]

درهم، وفرض للعرب في ثلاثمائة، وللموالي في خمسين ومائتين، وفرض للأنصار في ألفين، ففضل المهاجرين على الأنصار 1، وفضل الأنصار على العرب، وفضل


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” استقضى القضاة في الامصار وأول من دون الدواوين وكتب الناس على قبائلهم وفرض لهم الاعطية (إلى آخر ما قال) “. قال ابن أبى جمهور الاحسائي في كتاب المجلى عند ذكره ما طعن به على عمر: (انظر ص 438 من النسخة المطبوعة): ” ب (أي الثاني مما طعن به) تدوينه الدواوين فانه ابتدع كتابة ديوان أثبت فيه أسماء أهل العطاء من الجند ومن أهل العلم والرياسات والولايات، وأثبت لكل واحد ما يعطى من الخراج الذى وضعه على الرعية، ومعلوم أن ذلك لم يفعله النبي ولا أبو بكر فأبدعه هو وكتبه ووضعه على يدى شخص سماه صاحب الديوان وابتدع له أجرة من ذلك الخراج على حمله وحفظه، وعلى هذه البدعة جرت سلاطين الجور وحكامهم وقضاتهم اقتداء بهذه البدعة التى أحدثها في الدين وزادها في أحكام المسلمين “. 1 – قال أبو جعفر الطبري الشيعي في المسترشد عند ذكره ما نقم به على عمر ما نصه (ص 142 من النسخة المطبوعة بالنجف): ” ومما نقموا عليه تفضيله الناس بعضا على بعض في القسمة وتفضيله المهاجرين على الانصار، وتفضيله الانصار على غيرهم، وتفضيله العرب على العجم وقد كان أشار على أبى بكر بذلك فلم يقبل منه وقال: لقد عهدنا رسول الله أمس في هذه القسمة وقد كان معه المهاجرى والانصاري والعربي والعجمي فلم يفضل أحدا ” على أحد وان أنا عملت برأيك لم آمن أن ينكر الناس على لقرب عهدهم بسيرة رسول الله صلى الله عليه وآله، وانما هذه القسمة معاش الناس يحتاج الانصاري إلى ما يحتاج إليه المهاجرى: وانما المهاجرون والانصار فضلهم وشرفهم عند الله جل ذكره لا في القسمة التى لا يجب أن يفضل بها أحد على أحد ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 252 ]

العرب على الموالى، فلم تزل العصبية ثابتة في الناس منذ ذاك إلى يومنا هذا ورسول الله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فلما أفضل الامر إليه فضل بعضهم على بعض خلافا على رسول الله صلى الله عليه وآله وخلافا ” على صاحبه في كثير من الاشياء “. وقال مؤلف كتاب الاستغاثة عند ذكره ما طعن به على عمر (ص 36 من طبعة النجف) بعد نقله ما كان عليه تقسيم الصدقات: ” ثم ساوى (أي الرسول) بالاعطاء بين الاصناف الثمانية التى أوجبها الله تعالى لهم فلم يفضل في ذلك قرشيا ” على عرب ولا عربيا ” على عجمى ولا أبيض على أسود ولا ذكرا ” على أثنى، والثمانية أصناف في قول الله تعالى: انما الصدقات للفقراء والمساكين، الاية، وكان الحال يجرى كذلك في زمان الرسول صلى الله عليه وآله إلى أيام عمر بغير خلاف في ذلك فأوجب عمر التفضيل بينهم في الاعطاء ففضل المهاجرين على الانصار وقريشا ” على العرب والعرب على العجم ثم فضل بين أزواج النبي صلى الله عليه وآله ففضل منهن عائشة وحفصة على جميعهن (إلى آخر ما ذكره من الكلام الطويل، فمن أراده فليراجع الاستغاثة ص 36 – 41). وقال ابن أبى جمهور في المجلى عند ذكره بعض ما طعن به على عمر ما نصه (ص 443): ” ومما قدحوا عليه به تفضيله بعض الناس على بعض في العطاء فانه لما دون الديوان وأثبت أسماء أهل العطاء فيه لم يجعل نصيبهم من العطاء متساويا ” بل فضل بعضهم على بعض فيه بحسب ما يقتضيه رأيه وطبعه وميله مع أن من المعلوم بين الكل أن النبي لم يفضل أحدا ” من الصحابة في قسمة الغنيمة والزكوة ومال الجزية وغير ذلك على أحد بل كان يقسمه بينهم بالسوية لا على قدر بلائهم في الاسلام ولا على جهادهم عن الدين لان فعلهم لم يكن لاجل العطاء بل كان حمية للدين ونصرة للحق واعزازا ” لكلمة – الاسلام تقربا إلى الله تعالى وطلبا ” لمرضاته وعمر فضل بعض أهل الديوان على بعض في عطائه فخالف بذلك فعل النبي صلى الله عليه وآله فهو من جملة البدع التى ابتدعها والاحداث ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 253 ]

صلى الله عليه وآله يقول: المسلمون اخوة تتكافؤ دماؤهم ويسعى آخرهم بذمة أولهم 1. ثم رويتم أن عمر جعل أعطيات 2 أمهات المؤمنين عشرة آلاف درهم، والدرهم يومئذ مثاقيل، ففضل أزواج النبي صلى الله عليه وآله على المهاجرين والأنصار وعلى أولاد رسول الله صلى الله عليه وآله، وجعل لعائشة اثنى عشر ألف درهم ففضلها على المهاجرين والأنصار وعلى سائر قريش والعرب وعلى أولاد رسول الله صلى الله عليه وآله، وفرض لاسامة بن زيد في ثلاثة آلاف، ولعبدالله بن عمر في ألفين فقال له عبد الله: يا أمير المؤمنين لم فضلت اسامة على 3 فو الله ما شهد مع رسول الله صلى الله عليه وآله مشهدا ” الا وقد شهدته معه ؟ – فقال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” التى أحدثها (إلى آخر ما قال) “. أقول: قد أطال البحث عن ذلك الامر العلامة المجلسي (ره) في ثامن البحار تحت عنوان ” الطعن الخامس عشر من مطاعن عمر ” فمن أراده فليراجع الكتاب (ص 303 – 306 من طبعة أمين الضرب). 1 – قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: المسلمون تتكافأ دماؤهم أي تتساوى في القصاص والديات والكفؤ النظير والمساوي ” وقال أيضا: ” قد تكرر في الحديث ذكر الذمة والذمام وهما بمعنى العهد والامان والضمان والحرمة والحق وسمى أهل – الذمة لدخولهم في عهد المسلمين وأمانهم ومنه الحديث: يسعى بذمتهم أدناهم أي إذا أعطى أحد الجيش العدو أمانا جاز ذلك على جميع المسلمين وليس عليهم أن يخفروه ولا أن ينقضوا عليه عهده وقد أجاز عمر أمان عبد على جميع الجيش “. 2 – ج: ” عطيات ” قال الفيروز ابادى في القاموس: ” العطاء ما يعطى كالعطية ج أعطية جج أعطيات “. 3 – قال ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة أسامة بن زيد (ص 30 من طبعة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 254 ]

لأنه كان أحب إلى رسول الله منك، وكان أبوه أحب إلى رسول الله من أبيك. وأنتم تروون أن رسول الله صلى الله عليه وآله سئل: من أحب الناس اليك ؟ – فقال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حيدر آباد سنة 1336). ” ولما فرض عمر بن الخطاب للناس فرض لاسامة بن زيد خمسة آلاف ولابن عمر ألفين فقال ابن عمر: فضلت على أسامة وقد شهدت ما لم يشهد.. ! فقال: ان اسامة كان أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله منك وكان أبوه أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله من أبيك. حدثنا عبد – الوارث بن سفيان حدثنا قاسم بن أصبغ قال: حدثنا أحمد بن زهير قال: حدثنا موسى بن اسماعيل قال: حدثنا حماد بن سلمة قال: حدثنا موسى بن عقبة عن سالم عن ابن عمر أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ان أحب الناس إلى أسامة ما خلا فاطمة ولا غيرها (وبه عن) حماد بن سلمة قال: حدثنا هشام بن عروة عن أبيه أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ان اسامة بن زيد لاحب الناس إلى أو من أحب الناس إلى وأنا أرجو أن اكون من صالحيكم فاستوصوا به خيرا “. (إلى أن قال:) أخبرنا خلف بن قاسم حدثنا عبد الله بن جعفر بن الورد حدثنا أحمد بن محمد بن البشرى حدثنا على بن خشرم قال: قلت لوكيع: من سلم من الفتنة ؟ – قال: أما المعروفون من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله فأربعة سعد بن مالك وعبد الله بن عمر ومحمد بن مسلمة وأسامة بن زيد واختلط سائرهم. قال: ولم يشهد أمرهم من التابعين أربعة الربيع بن خثيم ومسروق بن الاجدع والاسود بن يزيد وأبو عبد الرحمن السلمى قال أبو عمر: أما أبو عبد الرحمن السلمى فالصحيح عنه أنه كان مع على بن أبى طالب – كرم الله وجهه – وأما مسروق فذكر عنه ابراهيم النخعي أنه ما مات حتى تاب إلى الله تعالى من تخلفه عن على – كرم الله وجهه وصح عن عبد الله بن عمر – رضى الله عنهما – من وجوه أنه قال: ما آسى على شئ كما آسى أنى لم أقاتل الفئة الباغية مع على – رضى الله عنه – ” أقول: تقدم تلك الوجوه في ترجمة ابن عمر (انظر ص 73 من الكتاب الحاضر).

[ 255 ]

عائشة، فقالوا 1: انما نعنى من الرجال فقال: أبوها، فقالوا 2: ثم من ؟ – فقال: عمر، فكيف يكون هذا وعمر يقول لابنه: كان اسامة أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله منك، وكان أبوه أحب إلى رسول الله صلى الله عليه وآله من أبيك ؟ ! فلو كانت القسم 3 انما تقسم 4 بين الناس على محبة النبي صلى الله عليه وآله لهم كان أولى الناس بكثرة العطاء ولد رسول الله صلى الله عليه وآله وولد ولده. وأنتم تروون في رواية أخرى أنه – صلى الله عليه وآله – سئل: من أحب الناس اليك ؟ – قال: فاطمة، قالوا 5: فمن الرجال ؟ – فقال: زوجها 6.


1 و 2 – في بعض النسخ في كلا الموضعين: ” فقيل “. 3 – القسم بكسر القاف وفتح السين جمع القسمة بكسر القاف وسكون السين، قال الجوهرى: ” قاسمه المال وتقاسماه واقتسماه بينهم والاسم القسمة مؤنثة وانما قال تعالى: فارزقوهم منه، بعد قوله: وإذا حضر القسمة لانها في معنى الميراث والمال فذكر على ذلك “. وقال الفيومى: ” واقتسموا المال بينهم والاسم القسمة، وأطلقت على النصيب أيضا وجمعها قسم مثل سدرة وسدر “. 4 – ح: ” فلو كان القاسم انما يقسم ” وأظن أن نسخة ح هنا قد تصرف فيها. 5 – ح: ” فقيل “. 6 – قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب أحوال عائشة بعد الجمل (ص 451 من طبعة أمين الضرب): ” نقل الاربلي في كشف الغمة من ربيع الابرار للزمخشري قال: قال جميع بن عمير: دخلت على عائشة فقلت: من كان أحب الناس إلى رسول الله صلى الله عليه وآله ؟ – فقالت: فاطمة، قلت: انما أسألك عن الرجال قالت: زوجها، وما يمنعه.. ! فو الله ان كان لصواما ” قواما ” ولقد سالت نفس رسول الله صلى الله عليه وآله في يده فردها إلى فيه، فقلت: فما حملك على ما كان ؟ – فأرسلت خمارها على وجهها وبكت وقالت: أمر قضى على. وروى أنه قيل لها قبل موتها: أندفنك عند رسول الله صلى الله عليه وآله ؟ – قالت: لا، انى أحدتت بعده “.

[ 256 ]

فهذه رواياتكم 1 ينقض 2 بعضها بعضا “. ورويتم أن عثمان لما ولى نقص أمهات المؤمنين مما 3 كان يعطيهن عمر، فان كان عثمان أصاب فقد أخطأ عمر، وان كان عمر أصاب فقد أخطأ عثمان، إذ نقصهن مما 4 فرض لهن عمر، وان كانا أصابا جميعا ” وقد اختلفا فمحال أن يكونا أصابا و قد اختلفا في الفعلين. وروى شريك 5 بن عبد الله في حديث رفعه:


1 – ج ق مج مث س: ” روايتكم “. 2 – مج مث س: ” تنقض ” (بصيغة التأنيث). 3 و 4 – كذا صريحا ” في الموضعين. 5 – ح: ” بشر “. قال المحدث القمى في سفينة البحار في ” أوس ” ما نصه (ج 1، ص 53 – 52): ” أوس – ب – أوس بن الحدثان النضرى هو الذى شهد مع المرأتين بأن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: لا أورث، فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها وسز 694 وح يا 98 أقول: قال الفضل بن شاذان في كتاب الايضاح: وروى شريك بن عبد الله في حديث رفعه: ان عائشة وحفصة (فبعد أن ساق الحديث إلى آخره كما في المتن قال:) قلت: وروى الطبري والثقفي في تاريخيهما ما يقرب من ذلك ” أقول: الرمزان اشارة إلى حديث نقله المجلسي في موضعين من البحار، الاول في المجلد السادس في باب ما جرى بينه وبين أهل الكتاب (ص 695 من طبعة أمين الضرب) والثانى في المجلد الثامن في باب نزول الايات في أمر فدك (ص 98 من طبعة أمين الضرب) من كتاب قرب الاسناد للحميري: ” عنهما عن حنان قال: سأل صدقة بن مسلم أبا عبد الله (ع) وأنا عنده فقال: من الشاهد على فاطمة بأنها لا ترث أباها ؟ فقال: شهدت عليها عائشة وحفصة ورجل من العرب يقال له: أوس بن الحدثان من بنى نصر، شهدوا عند أبى بكر بأن رسول الله صلى الله عليه وآله ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 257 ]

ان عائشة وحفصة أتتا عثمان حين نقص أمهات المؤمنين ما كان يعطيهن عمر


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال: لا أورث، فمنعوا فاطمة (ع) ميراثها من أبيها “. وقال أيضا المحدث القمى (ره) في كتابه الموسوم باسم ” بيت الاحزان في مصائب سيدة النسوان ” (انظر ص 66 من طبعة الحاج سيد محمود كتابچى): ” روى عن الطبري والثقفي أنهما قالا في تاريخيهما أنه جاءت عائشة إلى عثمان ” (فذكر الحديث إلى آخر ما يأتي نقله). أقول: ما أشار إليه من أن الطبري والثقفي نقلا في تاريخيهما ما يقرب مما نقله شريك بن عبد الله فهو اشارة إلى ما ذكره المجلسي (ره) في المجلد الثامن من البحار في أواخر باب مثالب عثمان وبدعه بهذه العبارة (انظر ص 341 من طبعة أمين الضرب): ” نكير عائشة وذكر الطبري في تاريخه والثقفي في تاريخه قالا: جاءت عائشة إلى عثمان فقالت: أعطني ما كان يعطينى أبى وعمر قال: لا أجد له موضعا ” في الكتاب ولا في السنة ولكن كان أبوك وعمر يعطيانك عن طيبة أنفسهما وأنا لا أفعل، قالت: فأعطني ميراثي من رسول الله صلى الله عليه وآله قال: أو لم تجئ فاطمة (ع) تطلب ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وآله فشهدت أنت ومالك بن أوس النصرى أن النبي صلى الله عليه وآله لا يورث، وأبطلت حق فاطمة وجئت تطلبينه ؟ لا أفعل. وزاد الطبري: وكان عثمان متكئا ” فاستوى جالسا ” وقال: ستعلم فاطمة أي ابن عم لها منى اليوم، ألست وأعرابى يتوضأ ببوله شهدت عند أبيك. وقالا جميعا ” في تاريخيهما: فكان إذا خرج عثمان إلى الصلوة أخرجت قميص رسول الله صلى الله عليه وآله وتنادى: انه قد خالف صاحب – هذا القميص. وزاد الطبري: تقول: هذا قميص رسول الله لم تبل وقد غير عثمان سنته، اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا ” أقول: هذا الحديث لم أجده في تاريخ الطبري و أظن ظنا ” قويا ” أن هنا اشتباها في ذكر اسم التاريخ فكأنه كان يريد ذكر اسم تاريخ آخر فجرى قلمه سهوا على ذكر اسم الطبري ويؤيد هذا الظن أن المجلسي بعد نقل أخبار في هذا المعنى قال (انظر ص 342 من طبعة أمين الصرب): ” وأمثال هذه الاقوال و أضعافها المتضمنة للنكير على عثمان من الصحابة أو التابعين منقولة في جميع التواريخ وانما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 258 ]

فسألتاه أن يعطيهما ما فرض لهما عمر فقال: لا والله ما ذاك لكما عندي، فقالتا له: فآتنا


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” اقتصرنا على تاريخي الثقفى والواقدى لان لنا اليهما طريقا ” ولئلا يطول الكتاب وفيما ذكرناه كفاية ومن أراد العلم بمطابقة التواريخ لما أوردناه من هذين التاريخين فليتأملها يجدها موافقة (إلى آخر ما قال) ” ويؤيده أيضا ” أن المحدث القمى لم يشر هنا إلى موضع نقل الحديث في البحار وقد جرت عادته بل بناء وضع كتابه الموسوم بسفينة البحار على ان يعين موضع نقل الحديث ويشير إلى مورد ذكره فلعله راجع الطبري ولم يجده فيه ورأى أن المجلسي ينقل عنه ولا يوجد فيه فلذا أعرض عن الاشارة إلى موضعه ومع هذا كله يحتمل ان يكون الحديث مذكورا ” في تاريخ الطبري ونحن لم نظفر به لكنى أحتمل احتمالا قويا ” وأظن ظنا ” متاخما ” للعلم أن الطبري اشتباه وكان المقصود ” الواقدي ” بقرينة تصريح المجلسي في كلامه الذى نقلناه بالنقل عنه وعن تاريخ الثقفى وكيف كان من أراد التحقيق فليخض فيه بنفسه. وأما أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي الامامي فهو نقل الحديث في كتابه الموسوم بالمسترشد ضمن كلام له بهذه العبارة (ص 133 من طبعة النجف): ” روى ذلك شريك أن عائشة وحفصة أتتا عثمان بن عفان تطلبان منه ما كان أبواهما يعطيانهما فقال لهما: لا ولا كرامة ما ذاك لكما عندي فألحتا وكان متكئا ” فجلس وقال: ستعلم فاطمة أي ابن عم لها أنا اليوم ثم قال لهما: ألستما اللتين شهدتما عند أبويكما ولفقتما معكما أعرابيا ” يتطهر ببوله مالك بن أوس بن الحدثان فشهدتما معه أن النبي صلى الله عليه وآله قال: لا نورث، ما تركناه صدقة، فمرة تشهدون أن ما تركه رسول الله صدقة، ومرة تطالبون ميراثه ؟ ! فهذا من أعاجيبهم ” وممن روى الحديث المفيد فانه قال في أماليه في المجلس الخامس عشر (انظر ص 67 من طبعة النجف سنة 1367): ” قال: حدثنى أبو الحسن على بن محمد الكاتب قال: حدثنى الحسن بن على الزعفراني قال: حدثنا أبو إسحاق ابراهيم بن محمد الثقفى قال: حدثنا الحسن بن الحسين الانصاري قال: حدثنا سفيان عن فضيل بن الزبير قال: حدثنى فروة بن مجاشع ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 259 ]

ميراثنا من رسول الله صلى الله عليه وآله من حيطانه وكان عثمان متكئا ” فجلس وكان على بن أبى – طالب (ع) جالسا ” عنده فقال: ستعلم فاطمة (ع) أنى ابن عم لها اليوم ثم قال: ألستما اللتين شهدتما عند أبى بكر ولفقتما معكما أعرابيا ” يتطهر ببوله مالك بن الحويرث بن الحدثان 1 فشهدتم أن النبي صلى الله عليه وآله قال: انا معاشر الأنبياء لا نورث، ما تركناه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عن أبى جعفر محمد بن على – عليه السلام – قال: جاءت عائشة إلى عثمان فقالت له: أعطني ما كان يعطينى أبى وعمر بن الخطاب (فساق الحديث قريبا ” مما مر إلى هذه العبارة) فتركته وانصرفت وكان عثمان إذا خرج إلى الصلوة أخذت قميص رسول الله صلى الله عليه وآله على قصبة فرفعته عليها ثم قالت: ان عثمان قد خالف صاحب هذا القميص ” وسيذكر تمامه وممن روى الحديث ابن أبى جمهور الاحسائي فانه قال في كتابه المجلى ضمن الاستدلال على مطلوبه (ص 444 من النسخة المطبوعة): ” ويدل على ذلك ما رواه الثقات من أهل السيرة أن عليا ” – عليه السلام – حدث عن نفسه وقال: كنت قاعدا ” يوما ” عند عثمان وقد بويع له إذ أتته عائشة وحفصة تطلبان منه ما كان يعطيهما أبو بكر وعمر في كل سنة من بيت المال (فساق الحدديث إلى آخره مع زيادات على ما في المتن، فمن أراده فليطلبه من هناك) “. 1 – فليعلم أن عبارة النسخ هكذا حتى عبارة سفينة البحار المنقولة من غير هذه النسخ أيضا ” لكن المشهور في الكتب والمأثور في الروايات أن الشاهد في هذه القضية مالك بن أوس بن الحدثان النصرى ويشهد بذلك أن المحدث القمى قال: هو الذى شهد مع المرأتين بأن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: لا أورث ويفصح عنه حديث قرب الاسناد كما مر نقلهما ضمن البحث عن سند الحديث (انظر ص 256) وهذا الرجل أعنى أوس بن الحدثان مذكور في جميع كتب الرجال بل في غيرها قال الفيروز ابادى: ” أوس بن الحدثان محركة صحابي ” وقال الزبيدى في شرحه: ” هو صحابي مشهور من هوازن نادى أيام منى أنها أيام أكل وشرب، روى عنه ابنه مالك وقد قيل: ان لابنه هذا صحبة أيضا ” وهو منقول من ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 260 ]

صدقة، فان كنتما شهدتما بحق فقد أجزت شهادتكما على أنفسكما، وان كنتما شهدتما بباطل فعلى من شهد بالباطل لعنة الله والملائكة والناس أجمعين 1 فقالتا له: يا نعثل والله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حدثان الدهر أي صروفه ونوائبه ” أقول: يريد بقوله: ” منقول ” أن الحدثان من نوع العلم المنقول. وقال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” مالك بن أوس بن الحدثان بفتح المهملة والمثلثة النصرى بالنون أبو سعيد المدنى له رؤية وروى عن عمر مات سنة اثنين وتسعين وقيل سنة احدى / ع ” ويريد برمز ” ع ” أن حديث مذكور في جميع الاصول الستة وذلك أنه قال في مقدمة كتابه (ص 7 من الطبعة المحققة بتحقيق عبد الوهاب عبد اللطيف ” فان كان حديث الرجل في أحد الاصول الستة أكتفى برقمه ولو أخرج له في غيره وإذا اجتمعت فالرقم ع ” فعلم أن مالك بن أوس بن الحدثان ممن أخرج حديثه ونقل خبره في جميع الاصول الستة ومن ثم قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب نزول الايات في أمر فدك (ص 137 من طبعة أمين الضرب) ما نصه: ” وانما المذكور في رواية مالك بن أوس التى رووها في صحاحهم أن عمر بن الخطاب لما تنازع عنده أمير المؤمنين (ع) والعباس استشهد نفرا ” فشهدوا بصدق الرواية ولنذكر ألفاظ صحاحهم في رواية مالك بن أوس على اختلافها حتى يتضح حقيقة الحال ” فمن أراد البحث عن الامر فليراجع محاله فان مجال البحث فيه واسع فمن موارده البحار وشرح نهج – البلاغة لابن أبى الحديد ولاسيما عند شرح قوله: ” بلى كانت في أيدينا فدك (انظر ج 4 من طبعة مصر ص 82) وجميع كتب الكلام ومباحث الامامة وتشييد المطاعن (الطعن الثاني عشر والثالث عشر ج 1 ص 183 – 279) وغير ذلك مما يشبههما فان المقام لا يسع ذلك ولا يقتضيه. 1 – نظير ما احتج به عثمان على عائشة وحفصة احتجاج فضال بن الحسن على أبى حنيفة. قال علم الهدى (ره) في الفصول المختارة ما نصه (ص 47 من الجزء الاول) ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 261 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وأخبرني الشيخ (يريد به المفيد – قدس الله تربته) – أدام الله عزه – أيضا ” مرسلا قال: مر فضال بن الحسن بن فضال الكوفى بأبى حنيفة وهو في جمع كثير يملى عليهم شيئا ” من فقهه وحديثه فقال لصاحب كان معه: والله لا أبرح أو أخجل أبا حنيفة فقال صاحبه: ان أبا حنيفة ممن قد علمت حاله ومنزلته وظهرت حجته فقال: مه هل رأيت حجة كافر علت على مؤمن ؟ ! ثم دنا منه فسلم عليه فرد ورد القوم بأجمعهم السلام فاقل: يا أبا – حنيفة رحمك الله ان لى أخا يقول: ان خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وآله على بن أبى طالب وأنا أقول: ان أبا بكر خير الناس بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وبعده عمر، فما تقول أنت ؟ – رحمك الله – فأطرق مليا ” ثم رفع رأسه فقال: كفى بمكانهما من رسول الله كرما ” وفخرا ” أما علمت أنهما ضجيعاه في قبره ؟ ! فأى حجة أوضح لك من هذه ؟ فقال له فضال: انى قد قلت ذلك لاخى فقال: والله لئن كان الموضع لرسول الله صلى الله عليه وآله دونهما فقد ظلما بدفنهما في موضع ليس لهما فيه حق، وان كان الموضع لهما فوهباه لرسول الله صلى الله عليه وآله لقد أساءاو ما أحسنا إليه إذ رجعا في هبتهما ونكثا عهدهما، فأطرق أبو حنيفة ساعة ثم قال: قل له: لم يكن لهما ولا له خاصة ولكنهما نظرا في حق عائشة وحفصة فاستحقا الدفن في ذلك الموضع بحقوق ابنتيهما فقال له فضال: قد قلت له ذلك فقال: أنت تعلم أن النبي صلى الله عليه وآله مات عن تسع حشايا فنظرنا فإذا لكل واحدة منهن تسع الثمن ثم نظرنا في تسع الثمن فإذا هو شبر في شبر فكيف يستحق الرجلان أكثر من ذلك ؟ وبعد فما بال عائشة وحفصة ترثان رسول الله صلى الله عليه وآله وفاطمة ابنته تمنع الميراث ؟ ! فقال أبو حنيفة: يا قوم نحوه عنى فانه والله رافضي خبيث “. ونقله المجلسي (ره) في رابع البحار في باب احتجاجات أصحاب الصادق عليه السلام بهذه العبارة (ص 545 من طبعة أمين الضرب): ” وقال السيد في كتاب الفصول أخبرني الشيخ (إلى آخر الحكاية) فما قال في ثامن البحار في آخر الطعن التاسع عشر من مطاعن عمر (ص 311 من طبعة أمين الضرب): ” وقد روى الشيخ المفيد – قدس الله ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 262 ]

لقد شبهك رسول الله صلى الله عليه وآله بنعثل اليهودي 1 فقال لهما: ضرب الله مثلا ” [ للذين كفروا ] امرأة نوح وامرأة لوط، فخرجتا من عنده.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” روحه – في مجالسه أن فضال بن الحسن بن فضال الكوفى مر بأبى حنيفة وهو في جمع كثير (إلى آخر الحكاية) سهو قلم واشتباه منه لان الحكاية لم تذكر في مجالس المفيد فان شئت فراجع، والى خلاصة هذا الاستدلال يؤول ما قيل في ذلك خطابا ” لعائشة: ” تجملت تبغلت وان عشت تفيلت * لك التسع من الثمن وبالكل تملكت ” 1 – قال المفيد (ره) في أماليه المعروف بمجالس المفيد في المجلس الخامس عشر (ص 67 من طبعة النجف): ” قال: حدثنى أبو الحسن على بن محمد الكاتب قال: حدثنى الحسن بن على الزعفراني قال: حدثنا أبو إسحاق ابراهيم بن محمد الثقفى قال: حدثنا الحسن بن الحسين الانصاري قال: حدثنا سفيان عن فضل بن الزبير قال: حدثنى فروة بن مجاشع عن أبى جعفر محمد بن على (ع) قال: جاءت عائشة إلى عثمان فقالت له: أعطني ما كان يعطينى أبى وعمر بن الخطاب فقال له: لم أجد له موضعا في الكتاب ولا في السنة وانما كان أبوك وعمر بن الخطاب يعطيانك بطيبة أنفسهما وأنا لا أفعل، قالت له: فأعطني ميراثي من رسول الله صلى الله عليه وآله فقال له: أو لم تجيئي أنت ومالك بن أوس النصرى فشهدتما أن رسول الله صلى الله عليه وآله لا يورث حتى منعتما فاطمة ميراثها وأبطلتما حقها، فكيف تطلبين اليوم ميراثا ” من النبي صلى الله عليه وآله فتركته وانصرفت وكان عثمان إذا خرج إلى الصلوة أخذت قميص رسول الله صلى الله عليه وآله على قصبة فرفعته عليها ثم قالت: ان عثمان قد خالف صاحب هذا القميص وترك سنته ” قال المجلسي (ره) بعد نقله في ثامن البحار في باب كيفية قتل عثمان (ص 374 – 373): ” أقول: روى في كشف الغمة نحوا من ذلك و زاد في آخره: فلما آذته صعد المنبر فقال: ان هذه المرأة عدوة الله ضرب الله مثلها ومثل صاحبتها حفصة في الكتاب: امرأة نوح وامرأة لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 263 ]

وروى من روى منكم أن الناس لما نقموا على عثمان ما نقموا كان ذات يوم يخطب الناس على منبر رسول الله صلى الله عليه وآله إذ رفعت عائشة قميصا ” لرسول الله صلى الله عليه وآله على


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فخانتاهما (إلى قوله) وقيل ادخلا النار مع الداخلين فقالت له: يا نعثل يا عدو الله انما سماك رسول الله باسم نعثل اليهودي الذى باليمن فلاعنته ولاعنها وحلفت ان لا تسكن بمصر ابدا ” وخرجت إلى مكة. ثم قال: قد نقل ابن أعثم صاحب الفتوح أنها قالت: اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا فلقد أبلى سنة رسول الله وهذه ثيابه لم تبل وخرجت إلى مكة ” وقال المجلسي أيضا ” في ذلك المجلد لكن في باب بيعة أمير المؤمنين (ص 421 من طبعة أمين الضرب): ” قال ابن أبى الحديد في شرح النهج: قال كل صنف من أهل السير والاخبار أن عائشة كانت من أشد الناس على عثمان حتى أنها أخرجت ثوبا من ثياب رسول الله صلى الله عليه وآله فنصبته في منزلها وكانت تقول للداخلين إليها: هذا ثوب رسول الله صلى الله عليه وآله لم يبل وعثمان قد أبلى سنته قالوا: أول من سمى عثمان نعثلا عائشة والنعثل الكثير الشعر اللحية والجسد وكانت تقول: اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا “. وقال ابن الاثير في النهاية ” في مقتل عثمان: لا يمنعنك مكان ابن سلام أن تسب نعثلا، كان أعداء عثمان يسمونه نعثلا تشبيها ” برجل من مصر كان طويل اللحية اسمه نعثل، النعثل الشيخ الاحمق وذكر الضباع ومنه حديث عائشة: اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا، تعنى عثمان، وهذا كان منها لما غاضبته وذهبت إلى مكة ” وقال الجوهرى: ” النعثل الذكر من الضباع ونعثل اسم رجل كان طويل اللحية وكان عثمان – رضى الله عنه – إذا نيل منه وعيب شبه بذلك الرجل ” وقال الفيروز ابادى: ” النعثل كجعفر الذكر من الضباع والشيخ الاحمق ويهودى كان بالمدينة ورجل لحيانى كان يشبه به عثمان – رضى الله تعالى عنه – إذا نيل منه ” وذكر الزبيدى في شرحه ما ذكره الجوهرى وابن الاثير نعم زاد عليه في شرح قول الفيروز ابادى: ” ويهودى كان بالمدينة “: ” قيل: به شبه عثمان – رضى الله تعالى عنه – كما في التبصير “.

[ 264 ]

قصبة أو جريدة من جرائد النخل فقالت: يا عثمان قميص رسول الله صلى الله عليه وآله لم يبل و قد غيرت سنته. ورويتم أن عثمان لما حصر وقد تهيأت تريد الحج فأتاها مروان بن الحكم فقال: يا أم المؤمنين لو أقمت فلم تحجى ودفعت عن هذا الرجل فقالت: يا مروان لعلك ترى أنى في شك من صاحبك والله لوددت أنه في بعض غرائري فقذفته في البحر. ثم خرجت إلى مكة فلما قتل عثمان وبايع الناس على بن أبى طالب قالت: قتل عثمان مظلوما ” ثم خرجت تطلب بدمه 1.


1 – قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب مثالب عثمان (ص 341) من طبعة أمين الضرب): ” وذكر (أي الثقفى) في تاريخه من عدة طرق قال: لما اشتد الحصار على عثمان تجهزت عائشة للحج فجاءها مروان وعبد الرحمن بن عتاب بن أسيد فسألاها الاقامة والدفع عنه فقالت: قد غررت غرائري وأدنيت ركابي وفرضت على نفسي الحج فلست بالتى أقيم فنهضا ومروان يتمثل: حرق قيس على البلاد * حتى إذا اشتعلت أجذما فقالت: أيها المتمثل بالشعر ارجع فرجع فقالت: لعلك ترى أنى انما قلت هذا الذى قلته شكا ” في صاحبك فو الله لوددت أن عثمان مخيط عليه في بعض غرائري حتى اكون أقذفه في اليم. ثم ارتحلت حتى نزلت بعض الطريق فلحقها ابن عباس أميرا على الحج فقالت له: يا بن عباس ان الله قد أعطاك لسانا وعلما فأنشدك الله أن تخذل عن قتل هذا الطاغية غدا ثم انطلقت فلما قضت نسكها بلغها أن عثمان قتل فقالت: أبعده الله بما قدمت يداه الحمد لله الذى قتله ” وذكر له نظائر في هذا المورد فمن أرادها فليطلبها من هناك. وذكر أيضا في ثامن البحار لكن في باب كيفية قتل عثمان (ص 373): ” ب (يريد به قرب الاسناد للحميري) محمد بن عيسى عن القداح عن جعفر عن أبيه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 265 ]

ثم رويتم على عمر أنه قال: لو اجتمع أهل صنعاء 1 على قتل رجل 2 لقتلتهم [ به 3 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عليهما السلام قال: لما حصر الناس عثمان جاء مروان بن الحكم إلى عائشة وقد تجهزت للحج فقال: يا أم المؤمنين ان عثمان قد حصره الناس فلو تركت الحج وأصلحت أمره كان الناس يستمعون منك فقالت: قد أوجبت الحج وشددت غرائري فولى مروان وهو يقول: حرق قيس على البلاد * حتى إذا اضطرمت أجذما فسمعته عائشة فقالت: تعال لعلك تظن أنى في شك من صاحبك والله لوددت أنك وهو في غرارتين من غرائري مخيط عليكما تغطان في البحر حتى تموتا. بيان – قال الجوهرى: الاجذام الاقلاع عن الشئ قال الربيع بن زياد: حرق قيس على البلاد * حتى إذا اضطرمت أجذما أقول: وروى ذلك الاعثم في الفتوح وفيه مكان أجذما أجحما أي نكص وتأخر، والغرارة بالكسر الجوالق وقال الجوهرى: واحدة الغرائر التى للتبن وأظنه معربا “. 1 – في النسخ ” أهل منى ” وقرينة التصحيح كتب الحديث التى ذكر فيها الحديث. 2 – ق ج: ” على رجل “. 3 – ” به ” ليس في النسخ. أما الحديث ففى منتخب كنز العمال (انظر حاشية ص 128 من ج 6 مسند أحمد) ” عن سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب قتل نفرا خمسة أو سبعة برجل قتلوه قتل غيلة وقال: لو تمالا عليه أهل صنعاء لقتلتهم به جميعا، مالك والشافعي وعبد (أي عبد. الرزاق في الجامع) وهق (أي البيهقى في السنن) فلنذكر تفصيل الاجمال أما الموطأ ففى تنوير الحوالك (ج 2، ص 192): ” وحدثني يحيى عن مالك عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب قتل نفرا ” خمسة أو سبعة برجل واحد قتلوه قتل غيلة فقال عمر: لو تمالا عليه أهل صنعاء لقتلتهم جميعا ” ” وفى كتاب الام للشافعي ” قال الشافعي – رحمه الله تعالى – أخبرنا مالك عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 266 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أن عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – قتل (فساق نحو ما ذكره مالك في الموطأ، انظر ج 6 ص 22) ” وقال البيهقى في السنن (ج 8، ص 40 – 41) ” أخبرنا أبو زكريا بن أبى اسحاق حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب أنبأ الربيع بن سليمان أنبأ الشافعي أنبأ مالك بن أنس عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب (فساق الحديث نحو ما قدمنا نقله) قال البخاري في ترجمة الباب: قال لى ابن بشار حدثنا يحيى عن عبيدالله عن نافع عن ابن – عمر أن غلاما ” قتل غيلة فقال عمر – رضى الله عنه – لو اشترك فيها أهل صنعاء لقتلتهم أخبرناه أبو عبد الرحمن السلمى أنبأ أبو الحسن الكارزى أنبأ عبد العزيز عن أبى عبيد حدثنى يحيى بن سعيد فذكره غير أنه قال: ان صبيا قتل بصنعاء غيلة فقتل عمر – رضى الله عنه – به سبعة فقال: لو اشترك فيه أهل صنعاء لقتلتهم وأخبرنا أبو عبد الله الحافظ (إلى ان قال): ان عمر قتل سبعة من أهل صنعاء اشتركوا في دم غلام فقال: لو تمالا (الحديث) وساق طريقا ” آخر له ثم قال: أخبرنا أبو زكريا (إلى ان قال): ان المغيرة بن حكيم الصنعانى حدثنى عن أبيه أن امرأة بصنعاء غاب عنها زوجها وترك في حجرها ابنا ” له من غيرها غلام يقال له أصيل فاتخذت المرأة بعد زوجها خليلا فقالت لخليلها: ان هذا الغلام يفضحنا فاقتله فأبى فامتنعت منه فطاوعها واجتمع على قتله الرجل ورجل آخر والمرأة وخادمها فقتلوه ثم قطعوه أعضاء وجعلوه في عيبة من أدم وطرحوه في ركية في ناحية القرية وليس فيها ماء ثم صاحت المرأة واجتمع الناس فخرجوا يطلبون الغلام قال: فمر رجل بالركية التى فيه الغلام فخرج منها الذباب الاخضر فقلنا: والله ان في هذه لجيفة ومعنا خليلها فأخذته رعدة فذهبنا به فحبسناه وأرسلنا رجلا فأخرج الغلام فأخذنا الرجل فاعترف فأخبرنا الخبر فاعترفت المرأة والرجل الاخر وخادمها فكتب يعلى وهو يومئذ أمير بشأنهم فكتب إليه عمر – رضى الله عنه -: تقتلهم جميعا ” وقال: والله لو أن أهل صنعاء شركوا في قتله لقتلتهم أجمعين ” أقول: ذكر هنا أيضا ” حديثا نسبه إلى أمير المؤمنين على (ع) ومضمونه أن قوما ” قتلوا واحدا ” فبعد تفريق على (ع) بين الشهود واعترافهم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 267 ]

والله يقول: النفس بالنفس 1 والحر بالحر والعبد بالعبد والانثى بالانثى 2.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بالقتل أمر بهم على – رضى الله عنه – فقتلوا، فمن أراده فليطلبه من هناك. وقال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث عمر: لو تمالا عليه أهل صنعاء لاقدتهم به أي تساعدوا واجتمعوا وتعاونوا ” وقال في ” ق ود “: ” فيه: من قتل عمدا ” فهو قود، القود القصاص وقتل القاتل بدل القتيل، وقد أقدته به أقيده اقادة، واستقدت الحاكم سألته أن يقيدني “. 1 – قال الله تعالى في سورة المائدة: ” وكتبنا عليهم فيها أن النفس بالنفس (انظر آية 45) “. 2 – من آية 178 سورة البقرة. بقى هنا شئ وهو ان اعتراض المصنف (ره) على حكم الخليفة بقتل خمسة نفر أو سبعة نفر وعلى قوله: ” لو اجتمع عليه أهل صنعاء لقتلتهم به ” بقوله: والله يقول: النفس بالنفس ظاهر بل صريح في أن هذا الحكم حكم على خلاف ما أمر الله به ونظيره اعتراض أبى جعفر محمد بن على بن النعمان الكوفى المعروف بمؤمن الطاق على أبى حنيفة النعمان بن ثابت المشتهر بالامام الاعظم على ما نقله المفيد (ره) في الاختصاص ونص عبارة المناظرة بينهما هذه (انظر ص 111 من طبعة مكتبة نشريات الصدوق): ” و انه (أي عمر) قتل سبعة نفر من أهل اليمن برجل واحد وقال: لو مالا عليه أهل صنعاء لقتلتهم به والامة على خلافه “. وقد قال شيخ الطائفة أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسى – قدس الله روحه القدوسي – في كتاب الجنايات من الخلاف (انظر مسألة 14 من مسائل الجنايات ص 135 – 136 من الطبعة الاولى سنة 1370، أو ص 345 – 346 ج 2 من الطبعة الثانية سنة 1382 بنفقة الحاج محمد حسين كوشانپور): ” مسألة – إذا قتل جماعة واحدا ” قتلوا به أجمعين بشرطين أحدهما ان ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 268 ]

ثم روايتكم أنه يقتل المسلم بالذمي وأن دية الذمي والمسلم واحدة.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” يكون كل واحد منهم مكافئا له أعنى إذا انفرد كل واحد منهم بقتله قتل وهو ان لا يكون فيهم مسلم مشارك للكفار في قتل كافر ولا والد شارك غيره في قتل ولده والثانى أن يكون جناية كل واحد منهم لو انفرد بها كان منها التلف فإذا حصل هذا في الجناة والجناية قتلوا كلهم به وبه قال في الصحابة على – (ع) – وعمر بن الخطاب والمغيرة بن شعبة وابن عباس وفى التابعين سعيد بن المسيب والحسن البصري وعطاء وفى الفقهاء مالك والاوزاعي والثوري وأبو حنيفة وأصحابه والشافعي وأحمد واسحاق الا أن عندنا أنهم لا يقتلون بواحد الا إذا رد أولياؤه ما زاد على دية صاحبهم ومتى أراد أولياء المقتول قتل كل واحد منهم كان لهم ذلك ورد الباقون على أولياء هذا المقاد منه ما يزيد على حصة صاحبهم ولم يعتبر ذلك أحد من الفقهاء وقال محمد بن الحسن: القياس أن لا يقتل جماعة بواحد ولا تقطع أيد بيد الا أنا تركنا القياس في القتل للاثر وتركنا الاثر في القطع على القياس وذهبت طائفة إلى أن الجماعة لا تقتل بالواحد لكن ولى المقتول بقتل منهم واحدا ” ويسقط من الدية بحصته ويأخذ من الباقين الباقي من الدية على عدد الجناة ذهب إليه في الصحابة عبد الله بن الزبير ومعاذ وفى التابعين ابن سيرين والزهرى وذهبت طائفة إلى أن الجماعة لا تقتل بالواحد ولا واحد منهم ذهب إليه ربيعة بن أبى عبد الرحمن وأهل الظاهر داود وأصحابه. دليلنا اجماع الفرقه وأخبارهم وأيضا قوله تعالى: ولكم في القصاص حيوة يا اولى الالباب ومعناه أنه إذا علم أنه إذا قتل قتل لا يقتل فيبقى الحيوة فلو كانت الشركة تسقط القصاص لبطل حفظ الدم بالقصاص لان كل من أراد قتل غيره شاركه آخر في قتله فبطل القصاص وقال الله تعالى: ومن قتل مظلوما ” فقد جعلنا لوليه سلطانا ” فلا يسرف في القتل، ومن قتله ألف أو واحد فقتل مظلوما ” فوجب ان يكون لوليه سلطان في القود به. وروى أبو شريح الكعبي أن النبي صلى الله عليه وآله قال: ثم أنتم يا خزاعة قد قتلتم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 269 ]

وأنتم تروون عن عمر أنه جعل دية أهل الذمة ثمانمائة 1 ثم أنتم تحكمون في عبد قيمته عشرون ألفا ” إذا قتله مسلم أخذ من القاتل ديته مثل قيمته وهى فضل على دية الحر المسلم وان كانت دية العبد مائة ألف أخذ القاتل بها وان كان القاتل قرشيا ” هاشميا ” فدية العبد أكثر من ديته. ثم روايتكم على النبي – صلى الله عليه وآله – أنه شرب المسكر وأمر بشربه وأنه رفع إليه اناء من شراب فقربه من فيه فقطب منه فدعا بماء فصبه عليه وشربه ثم قال: إذا رابتكم أشربتكم فاكسروها بالماء 2.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” هذا القتل من هذيل وأنا والله عاقلته فمن قتل بعده قتيلا فأهله بين خيرتين، ان أحبوا قتلوا، وان أحبوا أخذوا الدية ولم يفصل بين الواحد والجماعة وهو اجماع الصحابة روى عن على – عليه السلام – وعمرو ابن عباس والمغيرة. وروى سعيد بن المسيب أن عمر بن الخطاب قتل نفرا ” خمسا ” أو سبعا ” برجل قتلوه قتل غيلة وقال عمر: لو تمالا عليه أهل صنعاء لقتلتهم جميعا “. وروى عن على (ع) أنه قتل ثلاثة قتلوا واحدا “، وعن المغيرة بن شعبة أنه قتل سبعة بواحد، وعن ابن عباس أنه إذا قتل جماعة واحدا ” قتلوا به ولو كانوا مائة “. فمن أراد التحقيق في المسألة فليخض فيه فان المقام لا يسع أكثر من ذلك. 1 – كذا في ح لكن في سائر النسخ: ” ثمانمائة ثمانمائه ” مكررة. 2 – يظهر أن أمثال هذه الروايات انما هي من دس الوضاعين وافتراء المختلقين نظير ما تقدم من حديث خلق الله تعالى نفسه من عرق الخيل (انظر ص 11 و 12 من الكتاب الحاضر) والا فكيف يمكن ان يتفوه مسلم بأمثال هذه الاباطيل فضلا عن أن يرويها ويصدقها، على أنا لم نظفر بهذا فيما بأيدينا من المراجع فكأن المصنف رضوان الله عليه – قد أخذه من بعض ما كان بيده من المآخذ. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 270 ]

ورويتم على عمر بن الخطاب أنه كان يشربه وكان أحب الشراب إليه النبيذ


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ثم لا يخفى عليك أنى أظن ظنا ” قويا ” أن عبارة المتن كانت منسوبة إلى عمر فاشتبه الامر على المصنف (ره) أو على صاحب المأخذ الذى أخذها المصنف (ره) منه فان نظير العبارة منقولة منه ومذكورة في حقه في كتب أهل السنة والجماعة فلا بأس بالاشارة إلى شئ من موارد نقلها. قال الاميني (ره) في الجزء السادس من كتاب الغدير ضمن بحث طويل تحت عنوان ” اجتهاد الخليفة في الخمر وآياتها ” ما نصه (ص 257 – 258 من الطبعة الثانية): ” ولاعتياده بها منذ مدة غير قصيرة إلى نزول آية المائدة في حجة الوداع طفق يشرب النبيذ الشديد بعد نزول ذلك الوعيد وبعد قوله: انتهينا انتهينا وكان يقول: انا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا فمن رابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء (السنن الكبرى ج 8، ص 299، محاضرات الراغب ج 1، ص 319، كنز العمال ج 2، ص 109 نقلا عن عن ابن أبى شيبة). وقال: ان رجل معجار البطن أو مسعار البطن وأشرب هذا النبيذ الشديد فيسهل بطني (أخرجه ابن أبى شيبة كما في كنز العمال ج 3، ص 109). وقال: لا يقطع لحوم هذه الابل في بطوننا الا النبيذ الشديد (جامع مسانيد أبى حنيفة ج 2، ص 190، 215). م – وكان يشرب النبيذ الشديد إلى آخر نفس لفظه قال عمرو بن ميمون: شهدت عمر حين طعن أتى بنبيذ شديد فشربه (طب 6 ص 156). وكان حدة شرابه وشدته بحيث لو شرب غيره منه لسكر، وكان يقيم عليه الحد غير أن الخليفة كان لم يتأثر منه لاعتياده، أو كان يكسره ويشربه، قال الشعبى: شرب أعرابي من اداوة عمر فأغشى فحده عمر ثم قال: وانما حده للسكر لا للشرب (العقد الفريد ج 3، ص 416). ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 271 ]

” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وفى لفظ الجصاص في أحكام القرآن (ج 2 ص 565) ان اعرابيا ” شرب من شراب عمر فجلده عمر الحد فقال الاعرابي: انما شربت من شرابك فدعا عمر شرابه فكسره بالماء ثم شرب منه وقال: من رابه [ من ] شرابه شئ فليكسره بالماء ثم قال الجصاص: ورواه ابراهيم النخعي عن عمر نحوه وقال فيه: انه شرب منه بعدما ضرب الاعرابي. وفى جامع مسانيد أبى حنيفة (ج 2 ص 192) قال: هكذا فاكسروه بالماء إذا غلبكم شيطانه وكان يحب الشراب الشديد. وعن أبى جريج أن رجلا عب في شراب نبذ لعمر بن الخطاب بطريق المدينة فسكر فتركه عمر حتى أفاق فحده ثم أوجعه عمر بالماء فشرب منه (حاشية سنن البيهقى لابن التركماني ج 8، ص 306، كنز العمال ج 3، ص 110) وعن أبى رافع: أن عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – قال: إذا خشيتم من نبيذ شدته فاكسروه بالماء (أخرجه النسائي في سننه ج 8، ص 326) وعده مما احتج به من أباح شرب المسكر “. وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة تحت عنوان ” ذكر الروايات الصحيحة عن الصحابة – رضى الله عنهم – باجماعهم في مخاطبتهم اياه بيا خليفة رسول الله – صلى الله عليه وآله ” ما نصه (ج 3، ص 82): ” وأخبرنا أبو بكر، أنا أبو المثنى، ثنا مسدد، ثنا أبو الأحوص، ثنا مسلم الاعور، عن أبى وائل قال: غزوت مع عمر – رضى الله عنه – الشام فنزلنا منزلا فجاء دهقان يستدل على أمير المؤمنين حتى أتاه فلما رأى الدهقان عمر سجد فقال عمر: ما هذا السجود ؟ – فقال: هكذا نفعل بالملوك فقال عمر: اسجد لربك الذى خلقك، فقال: يا أمير المؤمنين إلى قد صنعت لك طعاما ” فأتني قال: فقال عمر: هل في بيتك من تصاوير العجم ؟ قال: نعم قال: لا حاجة لنا في بيتك ولكن انطلق فابعث لنابلون من العطام ولا تزدنا عليه قال: فانظلق فبعث إليه بطعام فأكل منه ثم قال عمر لغلامه: هل في اداوتك شئ من ذلك النبيذ ؟ قال: نعم، قال: فابعث لنا فأتاه فصبه في اناء ثم شمه فوجده ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 272 ]

ثم رويتم عليه أنه شربه عند موته فخرج من جرحه 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” منكر الريح فصب عليه ماء ثم شمه فوجده منكر الريح فصب عليه الماء ثلاث مرات ثم شربه ثم قال: إذا رابكم من شرابكم شئ فافعلوا به هكذا، ثم قال: سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله يقول: لا تلبسوا الديباج والحرير ولا تشربوا في آنية الفضة والذهب فانها لهم في الدنيا ولنا في الاخرة، صحيح الاسناد ولم يخرجاه “. أقول: من أراد الخوض في ذلك فليراجع المفصلات فان المقام لا يسع أكثر من ذلك مضافا ” إلى أنى لا أحب البحث عنه ولو لا أن بيان ما في المتن وتوضيحه كان يستدعى ذلك المقدار لما تكلمت فيه بشئ فضلا عن ذلك المقدار. 1 – كأن المراد بالشراب هنا النبيذ وذلك لما يستشم من استدلال المصنف (ره) ” وكان أحب الشراب إليه النبيذ ” ولما صرح به المؤرخون وعلماء السير فقال ابن عبد البر في الاستيعاب عند البحث عن مقتل عمر (ص 419 من طبعة حيدر آباد) ما نصه: ” وقال: ادعوا لى الطبيب فدعى الطبيب فقال: أي الشراب أحب اليك ؟ – قال: النبيذ فسقى نبيذا ” فخرج من بعض طعناته فقال الناس: هذا دم، هذا صديد، قال: اسقوني لبنا، فسقى لبنا “، فخرج من الطعنة فقال له الطبيب: لا أرى أن تمسى فما كنت فاعلا فافعل “. وقال الطبري ضمن ذكره مقتل عمر ما نصه (ص 23 ج 5): ” قال: فقيل له: يا أمير المؤمنين لو دعوت الطبيب قال: فدعى طبيب من بنى الحارث بن كعب فسقاه نبيذا فخرج النبيذ مشكلا قال: فاسقوه لبنا “، قال: فخرج اللبن أبيض، فقيل له: يا أمير المؤمنين اعهد، قال: قد فرغت “. وقال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن الكلام في مقتل عمر تحت عنوان ” فأما تاريخ موته ” (ج 3 من طبعة مصر سنة 1329 ص 144): ” فقال: أرسلوا إلى طبيب ينظر جرحى، فأرسلوا إلى طبيب من العرب فسقاه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 273 ]

ثم روى بعضكم على النبي – صلى الله عليه وآله – أن كل مسكر حرام وما أسكر كثيره فقليله حرام ثم رويتم عن عمر أنه ضرب ابنه الحد في شرب المسكر 1


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” نبيذا ” فخرج من الجرح فاشتبه عليهم الدم بالنبيذ ثم دعوا طبيبا ” آخر فسقاه لبنا فخرج اللبن من الطعنة صلدا ” أبيض فقال الطبيب: اعهد يا أمير المؤمنين عهدك فقال: لقد صدقنى ولو قال غير ذلك لكذب، فبكى عليه القوم “. وقال أيضا “: (ص 145): ” فاحتمل إلى بيته وانطلقنا معه وكأن الناس لم تصبهم مصيبة قبل يومئذ فقائل يقول: لا بأس عليه، و قائل يقول: أخاف عليه، فأتى بنبيذ فشربه فخرج من جوفه ثم أتى بلبن فشربه فخرج من جوفه فعلموا أنه ميت ” ويقرب مما ذكر عبارات غيرهم. فليعلم أن لابن عبد ربه تحقيقا ” نفيسا ” في العقد الفريد تحت عنوان ” الفرق بين الخمر والنبيذ ” فقال: ” اول ذلك أن تحريم الخمر مجمع عليه لا اختلاف فيه بين اثنين من الائمة والعلماء وتحريم النبيذ مختلف فيه بين الاكابر من أصحاب النبي – صلى الله عليه وسلم – والتابعين حتى لقد اضطر محمد بن سيرين مع علمه وورعه ان يسأل عبيدة السلمانى عن النبيذ (إلى آخر بحثه الطويل الدقيق المفيد الجامع للاطراف) فان شئت ان تراجعه فراجع أواخر الكتاب أعنى أواخر فرش كتاب الفريدة الثانية فان المبحث موضوع لبيان الطعام و الشراب فانجر الكلام إلى الخمر المحرمة في الكتاب فخاض في التحقيق بما لا مزيد عليه. وأنت خبير بأن ما أشرنا إليه للاطلاع على من أراد الوقوف على مذاهب المسلمين في هذا المطلب والا فحكم النبيذ والخمر وغيرهما عند الشيعة فليطلب من كتب فقهاء الشيعة الاخذين بأحاديث الائمة المعصومين عليهم السلام فان المعتمد والمتبع عندهم ما ذهبت إليه أئمتهم المعصومون هو معلوم عندهم ومذكور في كتبهم فلا حاجة بنا إلى الخوض في ذلك. 1 – هذه القضية رواها جمهور المؤرخين وأرباب السير لكن مع اختلاف في بعض خصوصياتها فقال الطبري في تاريخه ضمن ذكره حوادث السنة الرابعة عشر ما نصه: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 274 ]

فبعضكم يأخذ بهذه الرواية وبعضكم يأخذ بتلك الرواية وبعضكم لا يأخذ بهذه الرواية


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وفيها أعنى سنة أربعة عشر ضرب عمر ابنه عبيدالله وأصحابه في شراب شربوه وأبا محجن ” ونقل العبارة بعينها ابن الاثير في تاريخه ضمن حوادث السنة المشار إليها وقال ابن كثير في البداية والنهاية ضمن حوادث سنة 14: ” وفى هذه السنة ضرب عمر بن الخطاب ابنه عبيدالله في الشراب هو وجماعة معه ” وقال ابن عبد ربه في العقد الفريد تحت عنوان ” من حد في شرب الخمر وشهر بها ” (ج 4، ص 341 من طبعة مصر سنة 1354): ” ومنهم عبيدالله بن عمر بن الخطاب، شرب بمصر فحده هناك عمرو بن العاص سرا ” فلما قدم على عمر جلده حدا آخر علانية ” وحذا حذوهم جماعة يطول ذكر أساميهم. وصرح جماعة من العلماء بأن المحدود من ولد عمر أبو شحمة عبد الرحمن بن عمر فلنشر إلى كلمات بعضهم فقال ابن عبد البر في الاستيعاب: ” عبد الرحمن بن عمر الاوسط هو أبو شحمة وهو الذى ضربه عمرو بن العاص بمصر في الخمر ثم حمله إلى المدينة فضربه أبوه أدب الوالد ثم مرض ومات بعد شهر هكذا يرويه معمر عن الزهري عن سالم عن أبيه وأما أهل العراق فيقولون: انه مات تحت سياط عمر وذلك غلط وقال الزبير: أقام عليه عمر حد الشرب فمرض ومات ” وذكر مثله ابن الاثير في أسد الغابة ونقل ابن حجر في الاصابة كلام ابن عبد البر وصححه وقواه (انظر ج 3، ص 75) وقال المسعودي في مروج الذهب عند ذكره ولد عمر: ” وعبد الرحمن الاصغر وهو المحدود في الشراب وهو المعروف بأبى شحمة ” وقال ابن قتيبة في المعارف عند ذكره أولاد عمر ” وأما أبو شحمة بن عمر بن الخطاب فضربه عمر الحد في الشراب و في أمر آخر فمات ولا عقب له ” أقول: الامر الاخر المذكور في كلام ابن قتيبة هو الزنا كما صرح به الديار بكرى في تاريخ الخميس عند ذكره أولاد عمر و ذكر القصة مبسوطة ومفصلة (انظر ص 252 و 253 من الجزء الثاني من النسخة المطبوعة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 275 ]

ولا بتلك الرواية ويقول: لا أحله ولا أحرمه ولكن أكرهه لاختلاف الناس فيه.


بالمطبعة الوهبية بمصر سنة 1283) وكذا أوردها الشبلنجى في نور الابصار و كلاهما نقلاها عن الرياض النضرة لمحب الدين الطبري وهى مذكورة في الرياض في ج 2 ص 32 كما أشار إليها الاميني (ره) في سادس الغدير (ص 317) وذكر الخطيب البغدادي القصة ناسبا ” اياها إلى عبد الرحمن بن عمر في تاريخ بغداد (ج 5، ص 455 – 456) وأورد القصة ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة عند ذكره افعالا تدل على محاسن سياسة عمر (انظر اواسط الجزء الثاني عشر المنطبق على ص 123 من المجلد الثالث المطبوع بمصر سنة 1329) إلى غير ذلك ممن ذكر نظير كلامهم وقال الدميري في حياة الحيوان في باب الدال المهملة عند البحث عن الديك تحت عنوان ” فائدة ” ترجع إلى ذكر شئ من أحوال عمر ما نصه (وكان أي عمر قد حد ابنه عبيدالله على شراب فقال له وهو يحده: قتلتنى يا أبتاه فقال له: يا بنى إذا لقيت ربك فأخبره أن أباك يقيم الحدود، والذى في السير أن المحدود في الشراب ابنه الاوسط أبو شحمة واسمه عبد الرحمن وأمه ام ولد يقال لها لهيبة ” وصرح الزبيدى في تاج العروس في شرح هذه العبارة من القاموس: ” وأبو شحمة عبد الرحمن بن عمر بن الخطاب – رضى الله عنهما ” بأنه الذى جلده أبوه. أقول: قد علم مما ذكرنا وجود الخلاف في المحدود من ابني عمر وهما عبيدالله و عبد الرحمن فلا حاجة بنا إلى الاطالة الا أن محمد بن حبيب البغدادي المتوفى سنة 245 سحر في كتابه المنمق بأن كليهما قد حدا ونص عبارته في الكتاب المذكور تحت عنوان ” أسماء من حد من قريش ” ضمن من ذكر (انظر ص 496 من طبعة الكتاب بحيدر آباد): ” وحد عمر أيضا ابنه أبا شحمة بن عمر وكان زنى بربيبة لعمر فضربه حدا فقال له وهو يضربه: يا أبتاه قتلتنى فقال له عمر: يا بنى إذا لقيت ربك فأعلمه أن أباك يقيم الحدود، وحد عمر أيضا ” ابنه عبيدالله المقتول بصفين في الخمر فحلف عبيدالله بعد ذلك أن لا يأكل عنبا ” ولا شيئا ” يخرج من العنب، ولا تمرا ” ولا شيئا ” يخرج من التمر ” فيستفاد منه صريحا ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 276 ]

فمن يحرمه منكم يروى الحديث ويأخذه عمن يحلله ويشربه، ومن يحلله منكم ويشربه يروى الحديث ويأخذه عمن يحرمه، فإذا قيل لكم: كيف هذا ؟ –


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أن المحدود بسبب الزنا هو أبو شحمة والمحدود بسبب الخمر هو عبيدالله. فليعلم أن الخوض في هذا المطلب يقتضى تأليف كتاب فمن أراد البسط في ذلك فليخض فيه فان المقام لا يسع أكثر من ذلك الا أن الاشارة إلى أمر من المهم هنا وهو أن الاميني (ره) قد عنون هذه القضية في المجلد السادس من كتاب الغدير واعترض على فعل خليفة هذا بأنه لم يكن له ان يحد ابنه بعد ما حده عمرو بن العاص بمصر فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور (ج 6، ص 316 – 320 من الطبعة الثانية) وقد صرح في الكتاب المذكور بأن البيهقى أوردها في السنن الكبرى (ج 8 ص 312) وابن الجوزى في سيرة عمر (ص 170) وفى ط ص 207 والقسطلاني في ارشاد السارى ج 9، ص 439 وصححه. وممن اعترض على كيفية عمل الخليفة في هذا المورد السيد مرتضى الرازي في تبصرة العوام فانه ذكر في الباب الثالث والعشرين الذى عقده لتزييف أحاديث نقلتها العامة في كتبهم ضمن البحث عن الحديث الثالث عشر ونص عبارته هكذا ” حديث سيزدهم – گويند: شيطان در زمان عمر خلق را بفواحش نخواند (فخاض في تزييفه وبيان وجه بطلانه إلى ان قال) وشيعه عمر روايت كنند كه أبو شحمة پسر عمر بر زن يهودية عاشق شد وخمر خورد وبا أو فساد كرد وعمر أو را حد زد وچون نود ونه دره بزد پسرش بمرد ودر موت أو تازيانه ديگر بزد تا صد تمام شد. ودر اين حكايت سه مثال است كه در حق عمر پيدا كرده اند اول آنكه شك نيست كه پسر بپدر نزديكتر از أحباست چون شيطان در فساد كردن از عمر ترسيدى چگونه جانب أو فروگذاشت وپسرش را اضلال كرد دوم آنكه أبو شحمة را دو حد واجب بود يكى حد خمر وديگر حد زنا وعمر يك حد براى أو تعيين كرده وآن دو را داخل يكديگر ساخت واين جهل ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 277 ]

قلتم: انه متأول الحديث تحسنون أمره وروايته وتصدقونه وهو مروى عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال: ما أسكر كثيره فقليله حرام 1 وكل مسكر حرام 2 وكل مسكر خمر 3.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” است زيرا كه حد خمر جدا زنند وتداخلشان روا نباشد وسوم آنكه گويند: بعد از مرگ پسر تازيانه ديگر بزد، واين نسبت جهل است بعمر زيرا كه حدود از تكليف شرعى است وچون مرگ آمد تكليف منقطع شد وبعد از رفع تكليف اقامه حدود جهل است. أقول: قد تصدى صاحب كتاب الاستغاثة لتزييف الرواية المشار إليها وهى: ” روايتهم ان الشيطان كان لا يأمر بالمعاصى ايام عمر ” (انظر ص 149 – 150). 1 – قال السيوطي في الجامع الصغير: ” رواه أحمد في مسنده وأبو داود في سننه و الترمذي في سننه وابن حبان في صحيحه عن جابر وأحمد في مسند والنسائي وابن ماجة في سننهما عن ابن عمرو “. 2 – قال السيوطي في الجامع الصغير: ” نقله أحمد في مسنده والبخاري ومسلم في صحيحيهما وأبو داود والنسائي وابن ماجة في سننهم عن أبى موسى واحمد في مسنده و النسائي في سننه عن أنس وأحمد في مسنده وابن داود والنسائي وابن ماجة في سننهم عن ابن عمر وأحمد في مسنده والنسائي وابن ماجة في سننهما عن أبى هريرة وابن ماجة عن ابن مسعود “. 3 – قال السيوطي في الجامع الصغير: ” كل مسكر خمر وكل مسكر حرام ومن شرب الخمر في الدنيا فمات وهو يدمنها لم يتب لم يشربها في الاخرة، أورده أحمد في مسنده ومسلم في صحيحه والاربعة أصحاب السنن عن ابن عمر بسند صحيح “. فليعلم أن هذه الاحاديث قد رويت في كتب الشيعة بطرقهم الصحيحة الموثوق بها فمن أراد الاطلاع عليها فليراجع مواردها التى منها المجلد الرابع عشر من البحار (انظر باب الانبذة والمسكرات، ص 911 – 915 من طبعة أمين الضرب) وكتاب وسائل الشيعة (انظر باب تحريم كل مسكر وباب أن ما أسكر كثيره فقليله حرام (ج 3 من طبعة امير بهادر ص 318 – 317) ومستدرك الوسائل، إلى غير ذلك.

[ 278 ]

ثم يروى من يخالفه أن النبي صلى الله عليه وآله شربه 1، وأن عليا ” (ع) شربه، 2 وأن ابن مسعود شربه، ولا يكون كفر أعظم من تحليل ما حرم الله وتحريم ما أحل الله.


1 – ذكرنا فيما تقدم أن أمثال هذه النسبة إلى النبي صلى الله عليه وآله من دس الوضاعين والمختلقين (انظر ص 269). 2 – يشير به إلى أمثال ما ذكره السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى (آية 43 من سورة النساء) بهذه العبارة (انظر ص 165 ج 2 من النسخة المطبوعة): ” أخرج عبد بن حميد وأبو داود والترمذي وحسنه والنسائي وابن جرير وابن المنذر وابن أبى حاتم والنحاس والحاكم وصححه عن على بن أبى طالب قال: صنع لنا عبد الرحمن بن عوف طعاما ” فدعانا وسقانا من الخمر فأخذت الخمر منا وحضرت الصلوة فقدموني فقرأت قل يا أيها الكافرون لا أعبد ما تعبدون ونحن نعبد ما تعبدون، فأنزل الله يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون. وأخرج ابن جرير وابن المنذر عن على أنه كان هو وعبد الرحمن و رجل آخر شربوا الخمر فصلى بهم عبد الرحمن فقرأ قل يا أيها الكافرون فخلط فيها فنزلت: لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى. وأخرج ابن المنذر عن عكرمة في الاية قال: نزلت في أبى – بكر وعمر وعلى وعبد الرحمن بن عوف وسعد: صنع على لهم طعاما ” وشرابا ” فأكلوا وشربوا ثم صلى على بهم المغرب فقرأ قل يا أيها الكافرون حتى خاتمتها فقال: ليس لى دين وليس لكم دين، فنزلت لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى. وأخرج عبد بن حميد وأبو داود والنسائي والنحاس والبيهقي في سننه عن ابن عباس في قوله: يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى قال: نسخها انما الخمر والميسر، والاية ” (إلى غير ذلك فمن أرادها فليطلبها ومن ذلك الكتاب) “. أقول: لا يوجد مما نسب في أمثال هذه الروايات المتفردة بروايتها العامة اثر في كتب الشيعة كيف لا وهم قائلون بعصمة الائمة عليهم السلام كالانبياء عليهم الصلوة فلا يمكن أن يتفوه بمثلها شيعي فضلا عن ان يرويها ويصدقها فهى موضوعة ومختلفة قطعا ” إذ لا يمكن أن يرتكب أمير المؤمنين على – عليه السلام – شرب الخمر في أي زمان كان.

[ 279 ]

ثم أنتم توثقون الفريقين جميعا ” وتقبلون منهم الاحاديث لأن هذا مما تهوونه 1 فإذا أتاكم عن بعض من 2 تروون عنه خلاف لهواكم فيما 3 يشاكل 4 هذا الباب مما 5 يحلله بعضكم ويحرمه بعضكم نظرتم إلى هواكم، فان كان هواكم مائلا ” إلى التحريم حرمتموه وزيفتم من حلله، وان كان هواكم مائلا ” إلى التحليل حللتموه وزيفتم من حرمه، فأنتم فقهاء أنفسكم انما تأخذون من الفقهاء ما تهوون وتدعون من فقههم ما تكرهون فهذا أيضا ” من أعاجيبكم التى لا تنقضي كثرة 6. ثم قلتم في السارق: انه لا يقطع في أقل من عشرة دراهم، وهذه الدراهم انما حدثت في زمن الحجاج، وانما كانت قبل ذلك وعلى عهد رسول الله – صلى الله عليه وآله – مثاقيل، ثم تروون عن النبي صلى الله عليه وآله أنه قطع في مجن قيمته ثلاثة دراهم فأنتم تحكمون برأيكم بلا كتاب ولا سنة الا بما قبلتم من قول الخراصين. أجمعتم 7 على أن قطع اليدين من الرسغ 8 بلا كتاب ولا سنة وكان على بن أبى طالب – عليه السلام – يقطع السارق من وسط الكف ويترك الزاحة والابهام، وكذلك أجمعتم 9 على قطع الرجل من المفصل وكان على (ع) يقطع من وسطها و


1 – هو من هويه (كعلم) ويهواه إذا أحبه ومنه قول العباس بن الاحنف: ” أسرب القطاهل من يعير جناحه * لعلى إلى من قد هويت أطير ” ومنه قول ابن أبى الحديد في عينيته المشهورة في وصف أمير المؤمنين عليه السلام: ” ورأيت دين الاعتزال واننى * أهوى لاجلك كل من يتشيع ” 2 – غير ح: ” عن بعض ما ” 3 – غير ح: ” ما “. 4 – ح: ” شاكل “. 5 – غير ح: ” عما “. 6 – ح: ” كثرتها “. 7 – في النسخ: ” واجتمعتم “. 8 – س مج مث: ” من الرصغ ” (بالصاد المهملة) قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: ان كمه كان إلى رصغه، هي لغة في الرسغ وهو مفصل ما بين الكف والساعد “. 9 – في النسخ: ” اجتمعتم “.

[ 280 ]

يترك العقب يمشى عليها [ وكان يروى ذلك عن النبي صلى الله عليه وآله 1 ] فقلتم: ان النبي قال: الاختلاف 2 رحمة وقد قال الله تعالى: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا ” و الذى أوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعوهم إليه الله يجتبى إليه من يشاء ويهدى إليه من ينيب * وما تفرقوا الا من بعدما جاءهم العلم بغيا بينهم 3 فأخبر تبارك وتعالى أنه كبر على المشركين أن دعاهم أن يقيموا الدين ولا يتفرقوا فيه فنهى عن التفرق فنسبتم ذلك إلى النبي صلى الله عليه وآله وزعمتم أنه قال: الاختلاف 4 رحمة. ثم رويتم على عمر أنه نهى أن يتزوج العجم في العرب وقال: لأمنعن فروجهن الا من الاكفاء 5، وقد زوج رسول الله صلى الله عليه وآله العربيات من الموالى وقد قال الله تبارك


1 – ما بين الحاصرتين في مث ق س فقط. 2 – كذا في النسخ والوارد في الحديث: ” اختلاف أمتى “. 3 – آية 13 وصدر آية 14 سورة الشورى. 4 – كذا في النسخ والحديث المشهور الوارد: ” اختلاف أمتى “. 5 – قال الطبري في المسترشد ضمن تعداده ما نقم المسلمون على عمر ما نصه (ص 142 من طبعة النجف): ” ومما نقموا عليه ما أحدث في الفروج وقوله: لا أمتعن فروج ذوات الاحساب الا من الاكفاء، فمضت السنة بذلك إلى اليوم وجرى الحكم بالحكمية والعصبية والكتاب ينطق بخلاف ذلك والسنة جاءت باجماع الامة على أن رسول الله عمل في ذلك بخلاف ما عمله الثاني وسنه “. وقال مصنف كتاب الاستغاثة في بدع الثلاثة ما نصه (ص 53 – 54 من طبعة النجف): ” ومن بدعه (أي عمر) في النكاح أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعل المسلمين أكفاء بعضهم لبعض في النكاح من غير أن يميز في ذلك قرشيا ” ولا عربيا ” ولا عجميا ” ولا مولى وقال فيما نقل عنه باجماع: من جاءكم خاطبا ” ترضون دينه وأمانته فزوجوه ان لا تفعلوا تكن فتنة في الارض وفساد كبير ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 281 ]

وتعالى: اليوم احل لكم الطيباب وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال في حجة الوداع: المؤمنون اخوة تتكافأ دماؤهم ويسعى بذمتهم أدناهم وهم يد واحدة على من سواهم، وقوله هذا عليه السلام موافق لقول الله تعالى: ” انما المؤمنون اخوة فأصلحوا بين أخويكم ” ولم يميز الله ورسوله صلى الله عليه وآله بين المؤمنين في حال من الاحوال بوجه من الوجوه وسبب من الاسباب، فميزهم عمر فأطلق تزويج قريش في سائر العرب والعجم، وتزويج العرب في سائر العجم، ومنع العرب من التزويج في قريش، ومنع العجم من التزويج في العرب، فأنزل العرب في قريش منزلة اليهود والنصارى، و أنزل العجم في سائر العرب كذلك إذ أطلق الله تعالى للمسلمين التزويج في أهل الكتاب ولم يطلق تزويج أهل الكتاب في المسلمين وقد زوج رسول الله صلى الله عليه وآله ضباعة بنت الزبير بن عبد المطلب من المقداد بن الاسود الكندى وكان مولى لبنى كندة ثم قال صلى الله عليه وآله: أتعلمون لم زوجت ضباعة بنت عمى من المقداد ؟ – قالوا: لا، قال صلى الله عليه وآله: ليتضع النكاح فيناله كل مسلم ولتعلموا أن أكرمكم عند الله أتقيكم فمن يرغب بعد هذا عن فعل الرسول فقد رغب عن سنة الرسول، وقال صلى الله عليه وآله: من رغب عن سنتى فليس منى. وقيل لامير المؤمنين عليه السلام: أيجوز تزويج الموالى بالعربيات ؟ – فقال: تتكافأ دماؤكم ولا تتكافأ فروجكم ؟ ! ” ونظيره ما قال المجلسي في ثامن البحار ضمن ما عده من بدع عمر تحت عنوان ” الطعن الرابع من مطاعنه ” ما نصه (ص 302 من طبعة أمين الضرب): ” ومنها – ما روى أن عمر أطلق تزويج قريش في سائر العرب والعجم، وتزويج العرب في سائر العجم، ومنع العرب من التزويج في قريش، ومنع العجم من التزويج في العرب فأنزل العرب مع قريش والعجم مع العرب منزلة اليهود والنصارى، إذ اطلق تعالى للمسلمين التزويج في أهل الكتاب (فساق الكلام نحو ما نقلناه عن مصنف كتاب الاستغاثة حرفا بحرف) وقال ابن أبى جمهور الاحسائي في كتاب المجلى عند ذكره الامور التى بدعها الثاني بعد النبي (ص 440 من النسخة المطبوعة): ” السابع والثامن أنه منع الناس من التزويج في قريش، وأنه منع العجم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 282 ]

حل لهم، والمحصنات من المؤمنات والمحصنات من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من التزويج في العرب، وذلك شئ اخترعه وبدعه… لم ينقله عن النبي صلى الله عليه وآله وانما هو رأى اخترعه واستحسان سنح له وأجرى الناس عليه مع أنه من المعلوم من الدين المحمدى خلاف ذلك فانه يقول: المسلمون أكفاء بعضهم من بعضهم فليس لاحد حينئذ على أحد فضل ولا مزية الا بزيادة الصلاح والتقوى لان الله سبحانه يقول: ان اكرمكم عند الله أتقيكم، وفى الحديث القدسي: الجنة لمن أطاعنى وان كان عبدا ” حبشيا “، والنار لمن عصاني وان كان سيدا ” قرشيا “، فلا مزية لاحد على أحد من أهل الاسلام العربي والمولى والقرشي وغيره، والهاشمي ومن ليس بهاشمي، فلا يصح منع أحد من المسلمين من نكاح المسلمة فانه كفؤلها بنص النبي صلى الله عليه وآله ففعل عمر ذلك ردا لما جاءت به الشريعة الاحمدية “. وقال المحدث النوري في نفس الرحمن في أوائل الباب الثاني نقلا عن الاختصاص للمفيد ” قال: بلغني أن سلمان الفارسى (رض) دخل مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله ذات يوم فعظموه وقدموه وصدروه اجلالا لحقه واعظاما ” لشيبته واختصاصه بالمصطفى و آله (ع) فدخل عمر ونظر إليه فقال: من هذا العجمي المتصدر فيما بنى العرب ؟ ! فصعد رسول الله صلى الله عليه وآله المنبر فخطب فقال: ان الناس من عهد آدم إلى يومنا هذا مثل أسنان المشط لا فضل للعربي على العجمي ولا الاحمر على الاسود الا بالتقوى، سلمان بحر لا ينزف وكنز لا ينفد، سلمان منا أهل البيت، سلسل يمنح الحكمة ويؤتى البرهان (انتهى الحديث وقال المحدث النوري:) يظهر من هذا الخبر ومما يأتي في باب تزويجه أن عمر كان يبغض سلمان بل كل عجمى ويتجاهر بعداوتهم ويمنع من تزويجهم من العرب كما يأتي ويتعدى عليهم بما كان يمكنه من الجور والاذى ففى بعض الاخبار المعتبرة أنه منعهم من بيت المال الا قليلا فشكوا إلى أمير المؤمنين (ع) فأمرهم بالتجارة ودعا لهم بالبركة فيها وفى بعضها كما يأتي أنه سن ديتهم على النصف من دية العرب، وان يرثهم العرب ولا يرثونهم، ولا يؤم أحد منهم العرب في صلوة (إلى آخر ما قال) ” أقول: يريد ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 283 ]

إذا آتيتموهن أجورهن محصنين غير مسافحين ولا متخذي أخدان، ومن يكفر


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ببعض الاخبار المعتبرة المشار إليه ما رواه الكليني في الكافي في آخر باب النوادر من كتاب المعيشة (وهو آخر حديث من كتاب المعيشة، انظر ج 5 طبع دار الكتب الاسلامية ص 318 – 319): ” أحمد بن محمد العاصمى عن محمد بن أحمد النهدي عن محمد بن على عن شريف بن سابق عن الفضل بن أبى قرة عن أبى عبد الله (ع) قال: أتت الموالى أمير المؤمنين فقالوا: نشكو اليك هؤلاء العرب ان رسول الله صلى الله عليه وآله كان يعطينا معهم العطايا بالسوية، وزوج سلمان وبلالا وصهيبا ” وأبوا علينا هؤلاء وقالوا: لا نفعل، فذهب إليهم أمير المؤمنين (ع) فكلمهم فيهم فصاح الاعاريب: أبينا ذلك يا أبا الحسن أبينا ذلك، فخرج وهو مغضب يجر رداءه وهو يقول: يا معشر الموالى ان هؤلاء قد صيروكم بمنزلة اليهود والنصارى يتزوجون اليكم ولا يزوجونكم ولا يعطونكم مثل ما يأخذون فاتجروا بارك الله لكم فانى قد سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: الرزق عشرة أجزاء تسعة أجزاء في التجارة وواحدة في غيرها ” ونقل المجلسي الحديث في تاسع البحار في باب أحوال سائر أصحابه (ص 638 من طبعة أمين الضرب) ولم يورد له بيانا لكنه قال في مرآة العقول في شرح الحديث ما نصه: ” وقال المطرزى في المغرب: ان الموالى بمعنى العتقاء لما كانت غير عرب في الاكثر غلبت على العجم حتى قالوا: الموالى أكفاء بعضها لبعض والعرب أكفاء بعضها لبعض، وقال عبد الملك في الحسن البصري: أمولى هو أم عربي فاستعملوهما استعمال الاسمين المتقابلين (انتهى) “. وقال سليم بن قيس الهلالي في كتابه ضمن كتاب كتبه معاوية إلى زياد بن سمية ما نصه (ص 102 – 104 من النسخة المطبوعة بالنجف): ” وانظر إلى الموالى ومن أسلم من الاعاجم فخذهم بسنة عمر بن الخطاب فان في ذلك خزيهم وذلهم أن تنكح العرب فيهم ولا ينكحونهم، وأن يرثوهم العرب ولا يرثوا هم العرب، وأن تقصر بهم في عطائهم وأرزاقهم، وأن يقدموا في المغازى يصلحون الطريق ويقطعون ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 284 ]

بالايمان فقد حبط عمله وهو في الآخرة من الخاسرين 1 فكل ما أحله 2 الله وأمر به فهو


1 – من آية 5 سورة المائدة. 2 – ح: ” أحل “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الشجر، ولا يؤم أحد منهم العرب في صلوة، ولا يتقدم أحد منهم في الصف الاول إذا حضرت العرب الا ان يتموا الصف، ولا تول أحدا ” منهم ثغرا ” من ثغور المسلمين ولا مصرا ” من أمصارهم، ولا يلى أحد منهم قضاء المسلمين ولا أحكامهم فان هذه سنة عمر فيهم وسيرته (إلى ان قال) وفى رواية أخرى يا أخى لولا أن عمر سن دية الموالى على النصف من دية العرب وذلك أقرب للتقوى لما كان للعرب فضل على العجم فإذا جاءك كتابي هذا فأذل العجم وأهنهم وأقصهم ولا تستعن بأحد منهم ولا تقض لهم حاجة فو الله انك لابن أبى سفيان خرجت من صلبه (إلى آخر الكتاب) “. أقول: نقله المجلسي في ثامن البحار في باب نوادر الاحتجاج على معاوية (انظر ص 581 من طبعة أمين الضرب) ونقل المحدث القمى في سفينة البحار في ” عجم ” ما نقلناه هنا (انظر ص 165 من ج 2) ونقله المحدث النوري في نفس الرحمن في الباب الرابع عشر بعد أن ذكر أن ما أفتى به المخالفون بأن العجمي ليس بكفو للعربية قد أخذوه من عمر، وقد نقل هناك أيضا ” أن العلامة قال في التذكرة ” اعتبر كثير من الشافعية النسب على ما تقدم فالعجمي ليس كفوا للعربية والعربية بعضهم أكفاء بعض فلا تكافئهم الموالى وبه قال أبو حنيفة لقوله (ع): ان الله اختار العرب من سائر الامم واختار من العرب قريشا “، الحديث، ورووا عنه (ع) أنه قال: قريش بعضهم أكفاء لبعض قبيلة لقبيلة والموالي بعضهم أكفاء لبعض لرجل رجل أي يعتبر نسبهم ثم قال (ره): وعندنا نحن ان النسب لا اعتبار به بل يجوز لو ضيع النسب ان يزوج بشريفه حتى ان العبد يجوز ان يتزوج بالعلوية الشريفة وهو أحد قولى الشافعي لعموم قوله تعالى فانكحوا الاية (إلى آخر ما ذكره) ” وذكر المحدث النوري في الباب المشار إليه فوائد اخر لم نذكرها فمن أرادها فليراجع الكتاب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 285 ]

من الايمان. فرويتم على عمر أنه نهى عما أحله الله وقد قال الله تعالى: حرمت عليكم أمهاتكم وبناتكم وأخواتكم وعماتكم وخالاتكم (إلى قوله) ان الله كان غفورا ” رحيما ” 1. والمحصنات من النساء الا ما ملكت أيمانكم كتاب الله عليكم وأحل لكم ما وراء ذلكم أن تبتغوا بأموالكم محصنين غير مسافحين 2 فأحل الله ما وراء ذلك مما سماه 3 أنه حرمة فاعترضتم أمره فنهيتم الناس عما أحل الله ثم نسبتموه إلى عمر فقلتم: هي سنة عمر وما سنه عمر فهو 4 حق وان خالف 5 قول الله وسنة رسول الله صلى الله عليه وآله، فصرتم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وهذا هو المراد بما ذكره: ” ومما يأتي في باب تزويجه ” كما نقلناه فيما مر من كلامه. أقول: أما سيرة أمير المؤمنين على – عليه السلام – كانت على خلاف سيرة عمر في قسمة العطايا وذلك يطلب من محله من أحوال أمير المؤمنين وترجمته و يدل عليه ما نقله المفيد – قدس الله روحه في مجالسه بهذه العبارة ” قال: حدثنى أبو الحسن على بن بلال المهلبى، قال: حدثنا محمد بن عبد الله بن راشد الاصفهانى، قال: حدثنا ابراهيم بن محمد الثقفى، قال: حدثنا على بن عبد الله بن عثمان، قال: حدثنى على بن سيف، عن على بن أبى حباب، عن ربيعة وعمارة وغيرهما، أن طائفة من أصحاب أمير المؤمنين على بن أبى طالب (ع) مشوا إليه عند تفرق الناس عنه وفرار كثير منهم إلى معاوية طلبا ” لما في يديه من الدنيا فقالوا له: يا أمير المؤمنين أعط هذه الاموال وفضل هؤلاء الاشراف من العرب وقريش على الموالى والعجم ومن يخاف خلافه عليك من الناس وفراره إلى معاوية فقال لهم أمير المؤمنين (ع): أتأمروني أن أطلب النصر بالجور ؟ ! لا والله لا أفعل ما طلعت شمس ولا ح في السماء نجم (إلى آخر ما قال فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور ص 95 من طبعة النجف سنة 1351 ه‍.) ” 1 – آية 23 سورة النساء. 2 – صدر آية 24 سورة النساء. 3 – ح مث مج س: ” سمى “. 4 – س: ” فهى “. 5 – ح: ” وان خالفت “.

[ 286 ]

تفرقون بين العربية والموالي بلا كتاب وسنة وقلتم: ان عمر قال: تزوجوا فيهم ولا تزوجوهم، فصيرتم الموالى بمنزلة أهل الكتاب من اليهود والنصارى الذين 1 يحل لنا أن نتزوج فيهم ولا يتهيأ لنا أن نزوجهم، ونسبتم ذلك إلى عمر فأى وقيعة أشد من وقيعتكم على عمر وما تروون عليه ؟ ! ثم زعمتم في بعض أقاويلكم وأحكامكم أن القاضى إذا فرق بين امرأة وزوجها بشاهدة شاهدين ثم رجع الشاهدان عن شهادتهما وتابا وأقرا أنهما شهدا بزور أن المرأة لا ترد إلى زوجها وأن تلك الفرقة جائزة عليهما أبدا ” ولها أن تنكح الازواج وأن يتزوجها 2 أحد الشاهدين الذين شهدا بالزور فنكاحه حلال جائز له فزعمتم أن الذى يكون به الفرقه لا يكون به الاجتماع فأبطلتموه من وجه وأثبتموه من الجهة 3 التى بها أبطلتموه ليس 4 عندكم بذلك حجة من كتاب الله ولا سنة من رسول الله صلى الله عليه وآله. وزعمتم في حكمكم أن المملوكة المتزوجة لا يحل لمولاها أن يفرق بينها و بين زوجها ولا يخرجها من ملك الزوج الا بموت 5 أو طلاق الزوج والله تبارك وتعالى يقول في كتابه: والمحصنات من النساء الا ما ملكت أيمانكم كتاب الله عليكم وأحل لكم ما وراء ذلكم 6 فاستثنى جل ثناؤه الا ما ملكت أيمانكم فلم تجيزوا ما استثنى الله ولا ما أحل كأنكم الحكام عليه فحرمتم الأمة على مولاها وجعلتم الزوج أملك ببضعها الا أن يطلق أو يموت. وزعمتم أنه ان باعها لم يكن للمشترى أن يطأها وبضعها محرم عليه والله تعالى يقول بعد الاستثناء: يريد الله ليبين لكم ويهديكم سنن الذين من قبلكم ويتوب عليكم والله عليم حكيم 7 فلم تقبلوا ما بين لكم ولا ما استثنى فما


1 – غير ج: ” الذى “. 2 – غير ح: ” تزوجها “. 3 – ح: ” وأجزتموه من جهته “. 4 – ح: ” وليس “. 5 – كذا. 6 – من آية 24 سورة النساء. 7 – آية 26 سورة النساء.

[ 287 ]

الذى يعاب به قوم 1 أكثر من أن الله بعث إليهم رسولا ” وأنزل معه عليهم كتابا ” وأمرهم أن يتبعوه وأمر نبيه أن يحكم بينهم بما أنزل الله في كتابه فأحل لهم المحصنات مما ملكت أيمانهم فلم يقبلوا منه وزعموا أن ما أحل 2 من ذلك لهم غير حلال 3 ولو وجدتم مثلها من الشنعة على الشيعة لقمتم بها وقعدتم. وزعمتم فيما رويتم أن ما دون الشرك مغفور لكم وأن الشرك لا يكون الا أن يدعوا مع الله الها آخر فإذا لم يفعلوا فما دون ذلك مغفور لهم 4 وأنتم تروون عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال: 5 الشرك أخفى [ في أمتى ] من دبيب النمل في ليلة ظلماء على صفاة سوداء. وتروون أنه قال: أيسر الرياء شرك فانظروا ما كتب الله تبارك وتعالى على من يقول بهذا القول في قوله: فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب يأخذون عرض هذا الأدنى ويقولون: سيغفر لنا، وان يأتهم عرض مثله يأخذوه ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ألا يقولوا على الله الا الحق ودرسوا ما فيه والدار الآخرة خير للذين يتقون أفلا يعقلون 6 والذين يمسكون بالكتاب وأقاموا الصلوة انا لا نضيع أجر المصلحين 7 انظروا، من الذين يمسكون بالكتاب ؟ الذين يقولون: ان الحكم فيه وبه ؟ أو الذين يقولون: ان الحكم ليس فيه ولا به ؟ !


1 – ليس في ج. 2 – مج مث س ق: ” وزعموا أنه أحل “. 3 – ح: ” غير ما هو حلال “. 4 – في النسخ: ” لكم ” ولا يستقيم الكلام مع ضمير الخطاب الا ان يغير صيغة: ” ان يدعوا ” و ” لم يفعلوا ” إلى صيغة الخطاب. 5 – في الجامع الصغير نقلا عن مستدرك الحاكم وحلية أبى نعيم: ” الشرك أخفى في أمتى من دبيب النمل على الصفا في الليلة الظلماء وأدناه أن تحب على شئ من الجور أو تبغض على شئ من العدل، وهل الدين الا الحب في الله والبغض في الله قال الله تعالى: قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله “. 6 و 7 – آيتا 169 و 170 من سورة الاعراف.

[ 288 ]

ثم انظروا إلى إباحتكم المعاصي وزعمكم 1 أنها مغفورة إذا لم نعبد 2 مع الله إلها آخر، والى تزكيتكم أنفسكم والله يقول: ألم تر إلى الذين يزكون أنفسهم بل الله يزكى من يشاء ولا يظلمون فتيلا ” 3 انظر كيف يفترون على الله الكذب وكفى به اثما مبينا ” 4 وانظروا كيف وكد الله على الحكام فقال: ان الله يأمركم أن تؤدوا الامانات إلى أهلها فإذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل ان الله نعما يعظكم به ان الله كان سميعا ” بصيرا ” 5 وانما أمر الله أن يحكم 6 بالعدل قوما يحسنون أن يحكموا به وهم لا يعرفونه فإذا كان أحدكم يحل شيئا ” يحرمه صاحبه وكلا الأمرين عندكم حق فأين المنهى عنه ؟ ! وأين المحرم منه ؟ ! وأين الذى يرد إلى الله والى رسوله والى اولى الأمر ؟ ! ولو جهد جاهد على أن يأتي باطلا ” في اختلافكم ما قدر عليه إذا كان كله عندكم حقا ” ولولا أن الحق مخالف للباطل والعدل مخالف للجور ما عرف أحدهما مصاحبه، وكذلك الأشياء كلها انما عرفت بمباينة بعضها لبعض ولولا ذلك ما عرف حق من باطل، ولا حسن من قبيح، ولا إنسان من إنسان ولا ذكر من انثى ولا شئ من شئ. وزعمتم أنه لا يذكر رسول الله – صلى الله عليه وآله – لا عند الذبيحة ولا عند الجماع 7 [ قيل لكم: فما بال الجماع ؟ 8 فلم يكن عندكم الا قبول قول الخراصين وقلتم: هكذا روينا عمن كان قبلنا 9 ] قيل لكم: فان الوضوء والأذان والصلوة والمناسك وكل ما يتقرب به إلى الله خالصا ” لا يقبل منه الا ما كان خالصا ” فقد بان منكم في قياس قولكم أن لا يذكر في الوضوء ولا في الاذان ولا في الصلوة ولا في شئ يتقرب به


1 – ج: ” وزعمتم “. 2 – س: ” لم تعبد ” ح: ” لم يعبد “. 3 و 4 – هما آيتان (49 و 50) من سورة النساء. 5 – آية 58 سورة النساء. 6 – هاتان الكلمتان لم تذكرا في ج. 7 – ح: ” الجماعة “. 8 – كذا ولعل الاصل قد كان: ” فما بال الذبيحة والجماع ؟ ! “. 9 – ما بين المعقفتين ليس في ح ج مث.

[ 289 ]

إلى الله وأن كل ما يذكر فيه رسول الله – صلى الله عليه وآله – [ غير خالص لله و أنه شرك وأى شرك أشرك أو كفر أكفر ولا أشنع من قول قائل: ان كل ما ذكر فيه رسول الله صلى الله عليه وآله 1 ] [ فصلى عليه 2 ] فهو شرك وليس هو لله خالصا “، فانظروا إلى صدكم الناس عن ذكر رسول الله صلى الله عليه وآله والصلوة عليه والله يقول: ورفعنا لك ذكرك 3 ففسره المفسرون أنه عنى ان لا أذكر في موطن الا ذكرت معى، فزعمتم أن ذكر رسول الله صلى الله عليه وآله مع الله شرك 4. [ ذكر القنوت وأجمعتم على ترك القنوت 5 ] وزعمتم أن القنوت بدعة 6 وقد أمر الله تبارك و تعالى به في كتابه فقال عزوجل: وقوموا لله قانتين 7 وقال: ان ابراهيم كان أمة قانتا ” لله حنيفا ” ولم يك من المشركين 8 وقال: يا مريم اقنتي لربك واسجدي واركعى مع الراكعين 9 [ فزعمتم أن ما أمر الله به 10 من القنوت الطاعة انما قال: قوموا لله مطيعين، وان ابراهيم كان امة ” مطيعا ” لله، ويا مريم أطيعي الله 11 واسجدي، وأنتم


1 – ما بين الحاصرتين ليس في ح. 2 – ” فصلى عليه ” ليس في النسخ ولكنه لازم حتى يستقيم المعنى. 3 – آية 4 سورة الانشراح. 4 – هنا تم ما لم يكن في م وكان في نسخ ج ح س ق مج مث فقط. 5 – ما بين الحاصرتين في م فقط. 6 – هذه الجملة ليست في م. 7 – ذيل آية 238 من سورة البقرة وصدرها: ” حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى “. 8 – آية 120 سورة النحل. 9 – آية 43 سورة آل عمران. 10 – ح: ” أنما أراد به الله “. 11 – س ق ج مج مث: ” لله “.

[ 290 ]

تروون أن النبي – صلى الله عليه وآله – قد قنت في صلوته ودعا على المشركين و تروون أن أبا بكر وعمر قد قنتا، وأن عليا ” – صلوات الله عليه – قنت فلعن 1 معاوية وأصحابه، فالقنوت في الصلوة معروف غير مجهول 2 ] وانما القنوت دعاء قال الله تعالى: وقال ربكم ادعوني أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين 3 [ وقال: قل ما يعبؤبكم ربى لولا دعاؤكم 4 وقد كذبتم ] فمن المكذب 5 بالدعاء 6 ؟ ! القانت الداعي أو من [ ترك الدعاء ؟ ! وقد صيره الله عزوجل 7 ] عبادة فنهيتم الناس عنها وقلتم: من قنت فهو صاحب بدعة وهوى.. ! [ وروى جرير عن يزيد بن أبى زياد 8 عن عبد الرحمن بن أبى ليلى قال:


1 – غير ح جميعا “: ” وأن عليا ” صلى الله عليه وآله يلعن “. 2 – ما بين المعقفتين ليس في م. 3 – آية 60 سورة المؤمن. 4 – صدر آخر آية سورة الفرقان، وليعلم أن ما بين المعقفتين ليس في م. 5 – م: ” فمن الكاذب “. 6 – كلمة ” بالدعاء ” في م فقط. 7 – غير م: (بدل ما في المتن): ” ترك ذلك فقد صير الله الدعاء “. 8 – في الاصل: ” بريد (بالباء الموحدة والراء المهملة) بن أبى زياد ” وهو مصحف قطعا “، قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” يزيد بن أبى زياد القرشى الهاشمي أبو عبد الله مولاهم الكوفى رأى أنسا وروى عن مولاه عبد الله بن الحارث بن نوفل و ابراهيم النخعي وعبد الرحمن بن أبى ليلى (إلى ان قال) وعنه اسماعيل بن أبى – خالد (إلى ان قال) والسفيانان وجرير بن عبد الحميد وعلى بن مسهر ومحمد بن فضيل وآخرون قال النضر بن شميل عن شعبة كان رفاعا ” وقال على بن المنذر عن ابن فضيل: كان من أئمة الشيعة الكبار (إلى آخر ما ذكره من ترجمته المبسوطة فمن أرادها فليراجع تهذيب التهذيب) فعلم أن المراد من جرير المذكور في صدر السند هو جرير بن عبد الحميد المشار إليه في كلام ابن حجر.

[ 291 ]

صليت خلف عمر الفجر فقرأ في الركعة الاولى سورة 1 يوسف ثم قام فقرأ في الركعة الثانية إذا زلزلت فقنت، فسمعت منه ما بين السجدتين 2: اللهم انا نستعينك و نستغفرك ونؤمن بك، القنوت، إلى آخره 3 ].


1 – في الاصل: ” بسورة “. 2 – كذا صريحا ” في الاصل. 3 – هذه الرواية المذكورة بين المعقوفتين في م فقط وليس في سائر النسخ منها أثر. ثم ليعلم أن قول المصنف (ره): ” إلى آخره ” اشارة إلى أن هذا المطلب معروف مشهور معلوم عند الناظرين في الكتاب ولذا لم يذكره إلى آخره وهو كذلك فلنشر إلى بعض ما يدل على ذلك، قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل الدليل الثامن (انظر ص 173) ما نصه: ” و – السيوطي في الاتقان أخرج الطبراني في الدعاء من طريق عباد بن يعقوب الاسدي عن يحيى بن يعلى الاسلمي عن ابن لهيعة عن أبى هبيرة عن عبد الله بن رزين الغافقي قال: قال لى عبد الملك بن مروان: لقد علمت ما حملك على حب أبى تراب الا أنك أعرابي جاف فقلت: والله لقد جمعت القرآن من قبل ان يجتمع أبواك ولقد علمني منه على بن أبى طالب عليه السلام سورتين علمهما اياه رسول الله – صلى الله عليه وآله – ما علمتهما أنت ولا أبوك [ 1 ] اللهم انا نستعينك ونستغفرك ونثنى عليك ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك [ 2 ] اللهم اياك نعبد، ولك نصلى ونسجد، واليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى عذابك الحد، ان عذابك بالكفار ملحق. ز – وفيه: أخرج البيهقى من طريق سفيان الثوري عن ابن جريج عن عطاء عن عبيد بن عمير أن عمر بن الخطاب قنت بعد الركوع فقال: بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انا نستعينك ونستغفرك ونثنى عليك ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك بسم الله الرحمن الرحيم اللهم اياك نعبد، ولك نصلى ونسجد، واليك نسعى و نحفد، نرجو رحمتك ونخشى نقمتك، ان عذابك بالكافرين ملحق. قال ابن جريج: حكمة البسملة أنها سورتان في مصحف بعض الصحابة. ح – وفيه وفى مجمع الزوائد: وأخرج الطبراني بسند صحيح عن أبى اسحاق قال: أنبأنا أمية بن عبد الله بن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 292 ]

[ و 1 الله تبارك وتعالى يقول: ان الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم


1 – من هنا أعنى ” والله تبارك وتعالى يقول: ان الذين ” إلى ما يأتي من قوله تعالى: ” كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار ” ليس في م لكنه موجود في سائر النسخ الست جميعا “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” خالد بن أسيد بخراسان فقرأ بهاتين السورتين: انا نستعينك ونستغفرك. ط – وفيه: وأخرج البيهقى وأبو داود في المراسيل عن خالد بن أبى عمران أن جبرئيل نزل بذلك على النبي – صلى الله عليه وآله – مع قوله تعالى: ليس لك من الامر شئ. ى – السيوطي في الدر المنثور على ما نقل عنه: أخرج ابن الضريس عن عبيدالله بن عبد الرحمن عن أبيه قال: صليت خلف عمر بن الخطاب فلما فرغ من السورة الثانية قال: اللهم انا نستعينك و نستغفرك ونثنى عليك الخير ولا نكفرك ونخلع ونترك من يفجرك، اللهم اياك نعبد ولك نصلى ونسجد، واليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى عذابك، وان عذابك بالكفار ملحق. وفى مصحف ابن عباس: قراءة أبى وأبى موسى: بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انا نستعينك ونستغفرك ونثنى عليك الخير ولا نكفرك ونخلغ ونترك من يفجرك. يا – الراغب في المحاضرات: أثبت زيد سورتي القنوت في القرآن “. وقال أيضا ” المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في أوائل الدليل السادس الذى هو في بيان أن هذا المصحف الموجود غير شامل لتمام ما في مصحف أبى بن كعب فيكون غير شامل لتمام ما نزل اعجازا لصحة ما في مصحف أبى واعتباره ضمن ذكره أدلته على مدعاه ما نصه (انظر ص 146): ” يب – السيوطي في الاتقان: وفى مصحف ابن مسعود: مائة واثنتا عشرة سورة لانه لم يكتب المعوذتين وفى مصحف أبى ست عشرة لانه كتب في آخره سورتي الحفد والخلع (فذكر أحاديث في هذا المضمون ثم قال:) قلت: ويأتى لهاتين السورتين طرق أخر ” فمن أرادها فليراجع الكتاب. أقول: ذكر السيوطي أحاديث هاتين السورتين في آخر تفسيره الدر المنثور ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 293 ]

ان في صدورهم الاكبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله انه هو السميع البصير 1 فأى


1 – آية 56 سورة المؤمن. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بعد سورتي المعوذتين والاحاديث المشار إليها كثيرة جدا ” بحيث لا يسعها المقام فمن أرادها فليراجع الكتاب المذكور تحت عنوان ” ذكر ما ورد في سورة الخلع وسورة الحفد ” (انظر ج 6، ص 420 – 422) وعبارة الراغب في المحاضرات تحت عنوان ” ومما جاء في مبدء القرآن ونزوله ” (راجع ج 2، ص 25 من طبعة مصر سنة 1287) وتصدى الشيخ جواد البلاغى (ره) في تفسير آلاء الرحمن تحت عنوان ” الامر الرابع مما ألصقوه بكرامة القرآن المجيد ما رواه في الاتقان والدر المنثور ” لرد هذه الاخبار وتزييفها (فان أردت أن تلاحظ كلامه فراجع ج 1، ص 23 – 24). وأيضا ” قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب ضمن ما قال تحت عنوان ” الدليل السابع “: ” وأما الاخبار فهى كثيرة ” فخاض في ذكرها إلى ان قال (ص 155) ما نصه: د – العلامة رحمه الله في بحث القنوت من التذكرة: روى واحد من الصحابة سورتين احداهما – اللهم انا نستعينك ونستغفرك ونستهديك ونستنصرك ونؤمن بك ونتوكل عليك ونثنى عليك الخير كله ونشكرك ولا نكفرك ونخلع من يفجرك والثانية – الله اياك نعبد، ولك نصلى ونسجد، واليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى عذابك ان عذابك بالكفار ملحق، فقال عثمان: اجعلوهما في القنوت ولم يثبتهما في المصحف لانفراد الواحد وكان عمر يقنت بذلك، ولم ينقل ذلك من طريق أهل البيت عليهم السلام فلو قنت بذلك جاز لاشتماله على الدعاء (انتهى) قلت: قال الشيخ محمد المشهدي المقدم على العلامة في المزار الكبير: أخبرني الشيخ الجليل مسلم بن نجم البزاز الكوفى عن أحمد بن محمد المقرى عن عبد الله بن حمدان المعدل عن محمد بن اسماعيل عن أبى نعيم حمزة الزيات عن حبيب بن أبى ثابت عن عبد الرحمن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 294 ]

سلطان (أتاكم) فأخبركم أنه ليس في كتاب الله ولا في سنة رسول الله صلى الله عليه وآله ما يحتاج


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بن الاسود الكاهلى وأخبرني الفقيه الجليل العالم أبو المكارم حمزة بن زهرة الحسينى الحلبي املاء من لفظه وأرانى المسجد وروى له هذا الخبر عن رجاله عن الكاهلى قال: قال: ألا تذهب بنا إلى مسجد أمير المؤمنين عليه السلام فنصلى فيه ؟ قلت: وأى المساجد هذا ؟ قال: مسجد بنى كاهل وانه لم يبق منه سوى أسه وأس ميذنته قلت: حدثنى بحديثه قال: صلى بنا على بن أبى طالب عليه السلام في مسجد بنى كاهل الفجر فقنت بنا فقال: اللهم انا نستعينك ونستغفرك ونستهديك ونؤمن بك ونتوكل عليك ونثنى عليك الخير كله نشكرك ولا نكفرك ونخلع ونترك من ينكرك، اللهم اياك نعبد، ولك نصلى ونسجد، واليك نسعى ونحفد، نرجو رحمتك ونخشى عذابك، ان عذابك بالكفار ملحق، اللهم اهدنا فيمن هديت، الدعاء. ورواه في البحار عن مزار الشهيد عن حبيب بن أبى ثابت مثله والسيد عبد الكريم بن طاوس المعاصر للعلامة نقله في كتابه فرحة الغرى عن المزار المتقدم فقوله (ره): لم ينقل من طريق أهل البيت عليهم السلام، لعله في غير محله “. ونقله أيضا ” في مستدرك الوسائل في كتاب الصلوة في باب استحباب الدعاء في القنوت بالمأثور عن مزار ابن المشهدي ومزار الشهيد ثم قال: قلت: قال العلامة في التذكرة فنقل كلامه ثم قال: ” وفيه ما عرفت ويأتى ” ويشير به إلى اشتباه العلامة في نفيه كونه مرويا ” بطريق أهل البيت عليهم السلام والمراد بما يأتي ما أشار إليه من كونه مذكورا ” في دعائم الاسلام ونص عبارته هناك: ” دعائم الاسلام روينا عن أهل البيت عليهم السلام في الدعاء في قنوت الفجر وجوها كثيرة ومن أحسن ما فيها وكلها حسن أن تقول: اللهم انا نستعينك (فذكر قريبا مما مر نقله) ” ونظيره ما ذكره الحاج الشيخ محمد باقر البيرجندي (ره) في مفتاح الفردوس في أواخر القصر الثالث (انظر ص 75) ونص عبارته: ” وراغب در محاضرات ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 295 ]

الناس إليه في أمر دينهم وأن رسول الله نهى امته عن القنوت في الصلوة ؟ ! وأنتم تروون أنه قد قنت، وقنت الخلفاء بعده، وأنتم تزعمون أن من قنت فهو مبتدع وقد قال الله تعالى: وقوموا لله قانتين، فزعمتم أنه عنى وقوموا لله مطيعين فانما أمرهم أن يطيعوا الله وهم قيام ولا يطيعونه إذا كانوا جلوسا ” ولا إذا ناموا، ولا إذا اتكأوا، انما امروا [ على ما 1 ] زعمتم بالطاعة وهم قيام، [ ذلك ليعلموا 2 أن


1 – ” على ما ” في هامش نسخة ج فقط وأضاف إليه قوله ” ظ ” يريد به أنه كان كذلك ظاهرا “. 2 – مج: ” ليعلم “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” گفته كه: زيد در قرآن ثابت گذاشته دو سورة قنوت را ” فبعد أن ذكر في الهامش سورتي – القنوت وذكر ترجمة كلام العلامة عن التذكرة قال: ” أحقر گويد: آنرا از طريق شيعه محمد بن المشهدي در مزار كبير ودر بحار از مزار شهيد آورده اند كه أمير المؤمنين عليه السلام آنرا در قنوت در مسجد بنى كاهل خواندند “. أقول: قال ابن قتيبة في أوائل كتاب تأويل مختلف الحديث في جوابه عما طعن به النظام على عبد الله بن مسعود بأنه جحد من كتاب الله تعالى سورتين فهبه لم يشهد قراءة النبي صلى الله عليه وآله بهما فهلا استدل بعجيب تأليفهما وأنهما على نظم سائر القرآن المعجز للبلغاء ان ينظموا نظمه وان يحسنوا مثل تأليفه (انظر ص 26 و 31 – 32 من طبعة مصر سنة 1326 ه‍، أو ص 21 و 25 – 26 من طبعة مصر سنة 1386 ه‍): ” وطعنه عليه لجحده سورتين من القرآن العظيم يعنى المعوذتين فان لابن مسعود في ذلك سببا ” والناس قد يظنون ويزلون وإذا كان هذا جائزا على النبيين والمرسلين فهو على غيرهم أجوز، وسببه في تركه اثباتهما في مصحفه أنه كان يرى النبي صلى الله عليه وآله يعوذ بهما الحسن والحسين ويعوذ غيرهما كما كان يعوذهما بأعوذ بكلمات الله التامة فظن أنهما ليستا من القرآن فلم يثبتهما في مصحفه وبنحو هذا السبب أثبت أبى بن كعب في مصحفه افتتاح دعاء القنوت و جعله سورتين لانه كان يرى رسول الله صلى الله عليه وآله يدعو بهما في الصلوة دعاء دائما ” فظن أنه من القرآن “.

[ 296 ]

الناس يقنتون وهم قيام 1 ] فمن قال: قوموا لله قانتين فأنتم 2 تجادلون في آيات الله بغير سلطان وقد قال الله تعالى: الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان أتاهم كبر مقتا ” عند الله وعند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار 3 ]. ذكر أحكام شتى 4 وأجمعتم على أن الرعاف [ والحجامة والقئ 5 ] تنقض 6 الوضوء وجوزتم لأهل الحجاز 7 أن يصلوا وهم في الحالات التى أوجبتم فيها نقض الوضوء وصليتم خلفهم وقبلتم شهادتهم وزكيتموهم ورويتم الحديث عنهم وهم يقولون: المسح على الخفين طول سفرك وان سافرت سنة، وأنتم تقولون: من زاد على ثلاثة أيام انتقض وضوؤه، وهم يقولون: ان نكاح النساء في أدبارهن حلال وأنتم تقولون: هو حرام وتلعنون من يفعله أو يزعم أنه حلال، ويرون الوضوء مما غيرت النار، والوضوء من مس الذكر، وأنتم تنكرون ذلك، ولا يرون طلاقا الا بعد نكاح حتى يقولون: لو وضع يده على رأسها فقال: يوم أتزوجها فهى طالق، لم يلزمه 8 الطلاق 9 وكذلك العتق [ وأنتم تلزمونه 10 الطلاق والعتق 11 ] فقبلتموهم على هذا الخلاف وقلتم: هم أهل –


1 – ما بين المعقفتين في س ح مج مث فقط. 2 – مج مث ج س ق: ” وأنتم “. 3 – آية 35 سورة المؤمن. 4 – العنوان في م فقط. 5 – ” والحجامة والقئ ” في غير م. 6 – م: ” ينقض “. 7 – فليعلم أن هذا المطالب قد تقدمت في الكتاب تحت عنوان ” أقاويل أهل الحجاز وأهل العراق ” (انظر ص 50 – 51) واستفدنا في تصحيح عبارة المتن هنا مما تقدم. 8 – ح: ” لم يلزمها “. 9 – م (بدل الجملة): ” لم يكن بشئ “. 10 – ح: ” تلزمونها “. 11 – ما بين المعقفتين ليس في م.

[ 297 ]

الجماعة والسنة [ و 1 ليس من الخلاف شئ الا وهو بينكم وبينهم الا أنهم لما وافقوكم على تفضيل أبى بكر وعمر على على بن أبى طالب – عليه السلام – لم يضرهم خلافهم عندكم وصار تفضيلهما على على (ع) عندكم سنة 2 الدين، لا الصلوة بغير وضوء ولا شئ مما خالفوكم فيه يضرهم إذا قدموهما على على (ع) فلزمكم أن


1 – بدل ما بين المعقفتين الذى هو عبارة م عبارة سائر النسخ هكذا: ” ولا يكون من الخلاف شئ أشد ولا أشنع من أنكم تقولون: انهم يصلون على غير وضوء، وانهم يستحلون ما حرم الله الا أنهم وافقوكم على تفضيل أبى بكر وعمر على على – عليه السلام – فقبلتموهم على ذلك ولم يضرهم خلافهم عندكم فصار تفضيلهما على على (ع) عندكم محنة (أو محبة) الدين، فمن فضلهما على على (ع) فهو على دين الله وان صلى على غير وضوء وأتى كل ما نهى الله عنه إذا فضلهما فهو من أهل السنة والجماعة لا يضره ما صنع (في النسخ ” لا يضرهم ما صنعوا “) فقد أبحتم المعاصي لهم وقلتم: إذا قدمتموهما فاعملوا ما شئتم وأنتم تنحلون الشيعة أنهم (في بعض النسخ: ” إلى أنهم “) يقولون ذلك في على (ع) فكيف تقول الشيعة هذا وهم يقولون: لا يزنى الزانى وهو مؤمن، ولا يسرق وهو مؤمن، ولا يشرب الخمر وهو مؤمن، ولا يقتل النفس الحرام وهو مؤمن، وأنتم تقولون: ان هذا الفعل لا يخرجه من الايمان فمن ذا الذى يقول: اعرف واعمل ما شئت ؟ أنتم أم الشيعة ؟ وقد قال الله تبارك وتعالى: ومن يكسب خطيئة أو اثما ” ثم يرم به بريئا ” فقد احتمل بهتانا ” واثما ” مبينا “. ولم تخالفكم الشيعة الا في مثل ما خالفكم فيه أهل الحجاز فلم تقبلوا للشيعة صرفا ” ولا عدلا فو الله ما استوحشوا لفراقكم اياهم ولا لكثرتكم وقلتهم بل زادهم بصيرة وتمسكا ” بالكتاب والسنة “. 2 – في م: ” محبة ” (من حب) وفى مج: ” تحية ” (من حيى) وفى غيرهما: ” محنة ” (من محن) والصحيح ما وضعناه في المتن والتصحيح نظرى مع التوجه إلى المعنى وقرائن السياق.

[ 298 ]

من قدمهما على على (ع) لم يضره عمل كائنا ” ما كان فهناك أبحتم المعاصي وقلتم: اعرفوا تقديمهما واعملوا ما شئتم وأنتم تنحلون الشيعة أنهم يقولون ذلك القول في على (ع) وهم يقولون: لا يزنى الزانى وهو مؤمن، ولا يسرق السارق وهو مؤمن، ولا يقتل القاتل وهو مؤمن، وقلتم ردا ” عليهم وخلافا “: لا تخرج هذه الافاعيل أحدا ” من الايمان إذا عرف تقديم أبى بكر وعمر على على (ع). فمن القائل بالأشنع ؟ من يقول: اعرفوا تقديمها واعملوا ما شئتم ؟ أو من يقول كما قال رسول الله – صلى الله عليه وآله – واتبع قول الله عزوجل حيث قال: ومن يكسب خطيئة أو اثما ” ثم يرم به بريئا ” 1 ولم تخالفكم الشيعة الا في مثل ما خالفكم أهل الحجاز في عامة الأحكام فقبلتم شهادتهم وسميتموهم أهل السنة والجماعة للعلة التى ذكرناها 2


1 – آية 112 من سورة النساء. 2 – يريد بالعلة تقديم على (ع) على أبى بكر وعمر. أقول: للشيخ المفيد كلام يشبه كلام الفضل بن شاذان مصنف الكتاب أحب الاشارة إليه هنا وذلك أنه نقل عنه علم الهدى في الفصول المختارة ضمن كلام له في المتعة (انظر ص 118 – 119 من الجزء الاول من طبعة النجف): ” فلو كنا على ضلالة فيها لكنا في ذلك على شبهة تمنع ما يعتقده المخالف فينا من الضلال والبراءة منا وليس فيمن خالفنا الا من يقول في النكاح وغيره بضد القرآن وخلاف الاجماع ونقض شرع الاسلام والمنكر في الطباع وعند ذوى المروات ولا يرجع في ذلك إلى شبهة تسوغ له قوله وهم معه يتولى بعضهم بعضا ” ويعظم بعضهم بعضا ” وليس ذلك الا لاختصاص قولنا بآل محمد عليهم السلام فلعداوتهم لهم رمونا عن قوس واحد، هذا أبو حنيفة النعمان بن ثابت يقول: لو أن رجلا ” عقد على أمه عقدة النكاح وهو يعلم أنها أمه ثم وطئها سقط عنه الحد ولحق به الولد وكذلك قوله في الاخت والبنت وكذلك سائر المحرمات ويزعم أن هذا نكاح شبهة أوجبت سقوط الحد، ويقول: لو أن رجلا ” استأجر غسالة أو خياطة أو خبازة أو غير ذلك من أصحاب الصناعات ثم وثب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 299 ]

ولم تقبلوا للشيعة صرفا ” ولا عدلا ” 1 لتقديمهم أهل بيت رسول الله – عليهم السلام – والله ما استوحشوا لفراقكم اياهم ولا لقلتهم وكثرتكم بل زادهم ذلك بصيرة و تمسكا ” بالكتاب والسنة. 2 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عليها فوطئها وحملت منه سقط عنه الحد ولحق به الولد، ويقول: إذا لف الرجل على احليله حريرة ثم أولجه في قبل امرأة ليست له بمحرم حتى ينزل لم يكن زانيا ولا وجب عليه الحد، ويقول: ان الرجل إذا يلوط بغلام فأوقب لم يجب عليه الحد ولكن يردع بالكلام الغليظ والادب بالخفقة بالنعل والخفقتين وما أشبه ذلك، ويقول: ان شرب النبيذ الصلب المسكر حلال طلق وهو سنة وتحريمه بدعة (إلى ان قال بعد نقل ما يقرب مما ذكر عن الشافعي وداود بن على الاصفهانى ما نصه): فاقتسم هؤلاء الفجور و كل منكر بينهم واستحلوه ولم ينكر بعضهم على بعض مع أن الكتاب والسنة والاجماع تشهد بضلالهم في ذلك ثم عظموا أمر المتعة والقرآن شاهد بتحليلها والسنة والاجماع يشهدان بذلك فيعلم أنهم ليسوا من أهل الدين ولكنهم من أهل العصبية و العداوة لال الرسول عليهم السلام “. 1 – هذا التعبير مأخوذ من الاحاديث، قال ابن الاثير في النهاية ضمن بيانه معاني ” عدل ” ما نصه: ” وفيه: لم يقبل الله منه صرف ولا عدلا “، قد تكرر هذا القول في الحديث، والعدل الفدية وقيل الفريضة، والصرف التوبة وقيل النافلة ” وقال الطريحي في مجمع البحرين في ” ع د ل ” ما نصه: ” وفى الحديث: لم يقبل الله منه عدلا ” ولا صرفا ” أي فدية ولا توبة فالعدل الفداء والصرف التوبة ” أقول: وقيل: المراد بهما في بعض الموارد الصدق والكذب وفى بعضها الخير والشر، وأنت خبير بأن المراد بهما عدم الاعتناء بمن يقال في حقه تلك العبارة فكل من المعاني المشار إليها يكون صحيحا ” ومناسبا ” في مورده. 2 – هذا آخر العبارة التى نقلناها من نسخة م فقط كما أشرنا إليها في موضعه (وهو ص 297) فيما مضى أعنى عند أولها هو: ” وليس من الخلاف شئ ” وذكرنا ما كان في سائر النسخ مكانها في ذيل عبارة المتن.

[ 300 ]

[ و 1 أجمعتم 2 [ على 3 ] ان الصلوة جائزة خلف كل بر وفاجر، ولو أن الفاجر شهد عندكم على درهم ما أجزتم شهادته وأجزتم للفاجر أن يؤمكم في فرض الصلوة التى جعلها الله تعالى عماد الدين ؟ ! وأنتم لا تدرون لعل الفاجر يصلى بكم على غير وضوء، أو لعله جنب من حرام، أو لعله سكران من خمر، أو لعله يغنى في الصلوة 4 استخفافا بالصلوة، وأنتم تروون أن النبي – صلى الله عليه وآله – أمر أبا بكر بالصلوة فما قبض النبي – صلى الله عليه وآله – قلتم: الصلوة عماد الدين وقد رضيه رسول الله صلى الله عليه وآله – لديننا فنحن نرضاه لدنيانا فكيف رضيه رسول الله صلى الله عليه وآله – للصلوة وأنتم تروون أنه قال: الصلوة خلف كل بر وفاجر فأى فضل ههنا لابي بكر في الصلوة إذا جازت خلف الحجاج بن يوسف كما تجوز خلف أبى بكر وأنتم تروون عن الأعمش أنه قال: لقيت أبا وائل 5 في امارة الحجاج [ صلى ]


1 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله ” وأجمعتم على أن الصلوة جائزة ” إلى قوله: ” عن أبى يوسف القاضى عن مجالد بن سعيد ” ليس في م لكنه موجود في جميع النسخ الست الاخر أعنى نسخ ج ح س ق مج مث ونشير عند انقضاء ما بين المعقفتين إلى ان الناقص من نسخة م كان إلى هنا. 2 – في النسخ: ” اجتمعتم “. 3 – حرف الجر أعنى ” على ” في ج س ح فقط الا أن حذف حرف الجر مع أن قياسي إذا لم يكن مجال للبس كما حقق في النحو. 4 – ح: ” في الصلوة بكم “. 5 – المراد بأبى وائل شقيق بن سلمة الاسدي ففى خلاصة تذهيب الكمال: ” شقيق بن سلمة الاسدي أبو وائل الكوفى أحد سادة التابعين مخضرم عن أبى بكر (إلى آخر ما قال) ” ويروى عنه الاعمش ففى الخلاصة: ” سليمان بن مهران الكاهلى مولاهم أبو محمد الكوفى الاعمش أحد الاعلام الحفاظ (إلى ان قال) وروى عن أبى وائل (الترجمة) ” فمن أراد التفصيل فليراجع تهذيب التهديب أو سائر المفصلات.

[ 301 ]

وهو يريد الجمعة فقلت له: رحمك الله، صليت قبل أن تروح 1 ؟ فقال: من أنت ؟ فقلت: أنا رجل من المسلمين فقال: مرحبا ” بالمسلمين، نعم، ورويتم أن عامة العلماء والفقهاء كانوا يصلون الظهر والعصر 2 في منازلهم ثم يأتون الجمعة فيصلون مع الحجاج فزعمتم أنهم انما فعلوا ذلك لان الحجاج كان يؤخر الصلوة فإذا صلى الفاجر الصلوة في وقتها فلا بأس بالصلوة خلفه. وأنتم تروون أن عبد الله بن مسعود بالكوفة صلى الظهر في بيته بالأسود وعلقمة أربعا ” وقال: صلوتنا هذه هي الفريضة وصلوتنا معهم سبحة 3. وذلك في زمن عثمان والوليد بن عقبة والى عثمان على الكوفة. ثم رويتم عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال لعلى – صلوات الله عليه -: إنه يأتي من بعدى [ قوم لهم نبز 4 يقال لهم الرافضة ] فإذا لقيتهم فاقتلهم فانهم


1 – ق: ” تتروح ” ح مج مث: ” تتزوج ” (بالزاى المعجمة والجيم) والمتن من: ” راح يروح ” ففى النهاية: ” وفيه: من راح إلى الجمعة في الساعة الاولى فكأنما قرب بدنة أي مشى إليها وذهب إليها ولم يرد رواح آخر النهار (إلى آخر ما قال) “. 2 – س ح مث: ” العصر والظهر “. 3 – قال ابن الاثير في النهاية: ” ويقال ايضا للذكر ولصلوة النافلة سبحة يقال: قضيت سبحتي، والسبحة من التسبيح كالسخرة من التسخير وانما خصت النافلة بالسبحة وان شاركتها الفريضة في معنى التسبيح لان التسبيحات في الفرائض نوافل فقيل لصلوة النافلة: سبحة، لانها نافلة كالتسبيحات والاذكار في أنها غير واجبة، وقد تكرر ذكر السبحة في الحديث كثيرا فمنها الحديث (الذى ذكره الهروي في غريب الحديث): اجعلوا صلوتكم معهم سبحة أي نافلة (إلى آخر ما قال) “. 4 – قال ابن حجر الهيتمى المكى في المقدمة الاولى من الصواعق المحرقة ضمن ما قال: (ص 3 من طبعة القاهرة) وأخرج الدار قطني عن على عن النبي صلى الله عليه وآله قال: سيأتي من بعدى قوم لهم نبز يقال لهم الرافضة فان أدركتهم فاقتلهم فانهم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 302 ]

مشركون، وآية ذلك أنهم يشتمون أبا بكر وعمر، فوصفتم رسول الله – صلى الله عليه وآله – أنه حكم بغير ما أنزل الله وانما على من قدف رجلا ” مسلما ” جلد ثمانين فزعمتم أن على من سبه القتل، جرأة منكم على الله وكذبا ” 1 على رسوله – صلى الله عليه وآله – وأنتم تروون عنه أنه قال: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار 2


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” مشركون. قال: قلت يا رسول الله ما العلامة فيهم ؟ قال: يقرظونك بما ليس فيك ويطعنون على السلف. وأخرجه عنه من طريق أخرى نحوه وكذلك من طريق أخرى وزاد عنه: ينتحلون حبنا أهل البيت وليسوا كذلك وآية ذلك أنهم يسبون أبا بكر وعمر رضى الله عنهما. وأخرج أيضا ” من طرق عن فاطمة الزهراء وعن أم سلمة رضى الله عنهما نحوه قال: ولهذا الحديث عندنا طرق كثيرة “. أقول: ونظيره في سائر كتب أهل السنة، ونقل ترجمة الحديث مؤلف ” بعض فضائح الروافض ” واستدل به على أن النبي قد أمر عليا ” (ع) بأن يقتل الرافضة كما يستفاد منه هذا المعنى على تسليم صدوره وأجاب عنه صاحب ” بعض مثالب النواصب ” في أوائل الكتاب فمن أرادهما فليراجع الكتاب (ص 8). 1 – كذا في ح وهو الاصح فالعطف على ” جرأة ” وأما مج مث س ق ج ففيها جميعا ” والكذب ” فهو عطف على لفظة ” الله “. 2 – قال المامغانى في مقباس الهداية في آخر المبحث المربوط بالمتواتر (ص 31) من النسخة المنضمة في الطبع بتنقيح المقال) ما نصه: ” تذييل – لا شبهة في تحقق التواتر كثيرا ” في أخبار الاصول والفروع كوجوب الصلوة اليومية وأعداد ركعاتها والزكوة والحج ونحو ذلك الا أن مرجع ذلك إلى التواتر المعنوي دون اللفظى وأما تحقق التواتر اللفظى في الاحاديث الخاصة المنقولة بألفاظ مخصوصة فقد قيل: انه قليل لعدم اتفاق الطرفين والوسط فيها وان تواتر مدلولها في بعض الموارد بل عن ابن الصلاح وهو من العامة أن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 303 ]

وأنتم تزعمون أن من شهد أن لا اله الا الله وأن محمدا ” رسول الله، مؤمن كامل – الايمان لا يخرجه من ايمانه ذنب صغير ولا كبير ثم زعمتم أن من شتم رجلا ” مسلما ” من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله كان مشركا ” حلال الدم وانما رأينا الشيعة الذين تسمونهم أنتم الرافضة انما خالفوكم في تفضيل على – صلوات الله عليه – على أبى بكر وعمر ولم يقولوا: ان أبا بكر وعمر تركا الصلوة ولا زنيا ولا لاطا ولا شربا الخمر ولا استحلا 1 الحرام ولا الظلم، انما قالوا: على – عليه السلام – أفضل منهما ومن غيرهما بسابقته وقرابته وصهره 2 ونكايته في المشركين وعلمه بكتاب الله وسنن


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من سئل عن ابراز مثال للمتواتر اللفظى فيها أعياه طلبه وان أكثر ما ادعى تواتره من قبيل متواتر الاخير والوسط دون الاول والمدعى للتواتر ينظر إلى تحققه في زمانه أو هو قبله من غير استقصاء جميع الازمنة في ذلك وادعى وجود المتواتر بكثرة وهو غريب، نعم حديث: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار يمكن ادعاء تواتره فقد نقله عن النبي صلى الله عليه وآله اثنان وستون صحابيا ولم يزل العدد الراوى له في ازدياد وظاهر أن التواتر يتحقق بهذا العدد بل بما دونه “. أقول: قد صرح غير واحد من علماء الفريقين بثبوت تواتر هذا الحديث فمنهم الشهيد الثاني ومنهم ابن الجوزى في أوائل كتاب الموضوعات فانه عقد بابا ” لبيان ذلك الحديث بعنوان ” الباب الثاني في قوله – عليه السلام – من كذب على متعمدا ” فمن أراده فليراجع الكتاب (ج 1 ص 55 – 92) وبحث عنه بما يفيد أهل التحقيق في ذيله (ص 92 – 98 من المجلد المذكور) وقد أشرنا إلى بعض ما يتعلق بهذا الحديث فيما تقدم (ص 200 – 203) فراجع ان شئت. 1 – ج س مث مج: ” ولا يستحلان “. 2 – ح: ” وجهده ” قال ابن الاثير في النهاية: ” يقال: صهره وأصهره إذا قربه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 304 ]

رسوله صلى الله عليه وآله فإذا ” تفضيل على (ع) على أبى بكر وعمر عندكم أعظم من نكاح – الأمهات والأخوات والبنات والزنا واللواط وشرب الخمر 1 وأكل الربا 2 فإذا ” تفضيل على (ع) عليهما عندكم 4 شرك يقتل من قال به كما يقتل المرتد عن الاسلام أو من قتل مؤمنا ” فيقتل به ورسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول: لا يحل دم امرء مسلم الا في احدى 5 ثلاث، المرتد عن الاسلام، أو من قتل مؤمنا ” فيقتل به، أو محصن زنى بعد إحصانه، فأنتم تزيدون على ما قال رسول الله صلى الله عليه وآله فهذه صفتكم التى اخترتموها، فلا عدمتموها. ورويتم أن أبا كنف العبدى 6 طلق امرأته وهو عنها غائب وأشهد على طلاقها وكتب بذلك إليها لتعلم ثم بداله فراجعها وأشهد على رجعتها وكتب إليها يعلمها ذلك فوصل إليها كتاب الطلاق ولم يصل إليها كتاب الرجعة حتى تزوجت فأتى عمر فأخبره بذلك فقال: ان كان الزوج الثاني دخل بها أملك بها، وان لم يكن دخل بها


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وأدناه ومنه حديث على قال له ربيعة بن الحارث: نلت صهر رسول الله – صلى الله عليه وسلم فلم نحسدك عليه، الصهر حرمة التزويج والفرق بينه وبين النسب أن النسب ما رجع إلى ولادة قريبة من جهة الاباء والصهر ما كان من خلطة تشبه القرابة يحدثها التزويج ” فيستشم أن السماوي (ره) بدل لفظة ” وصهره ” بكلمة ” وجهده ” لتصوره أن الصهر بمعنى الزوج فقط فلا يناسب المقام لوقوعه بين كلمات تدل على اسم المعنى لا اسم العين كالزوج فبقرينة السياق يحمل على معنى ذكره ابن الاثير. 1 – قد تقدم الاشارة منا إلى هذه العبارة فيما تقدم (انظر ص 102). 2 – ” وأكل الربا ” ليس في ح مث. 3 – غير ح: ” وإذا “. 4 – غير ح: ” عندهم “. 5 – غير ح: ” الا في احد “. 6 – هذ الرجل لم أجد ذكره في كتاب من كتب الرجال والصحابة والتابعين نعم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 305 ]

خير أبو كنف بين امرأته والصداق فأى ذلك اختار دفع إليه. وأنتم اليوم منكرون لهذا لا تأخذون به.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ذكر أبو سعد في الطبقات رجلا بهذه الكنية ونص عبارته: ” أبو كنف روى عن عبد الله ” فكأن المراد بعبدالله هو ابن مسعود وذلك لكثرة اطلاق علماء العامة هذه اللفظة مجردة عن القرائن عليه، وكيف كان، لا يستفاد من العبارة معنى يعبؤ به (فان شئت العبارة فراجع المجلد السادس من طبعة بيروت، ص 201) وصرح غيرى أيضا ” بعدم ظفره بذكره في كتب الرجال وسيأتى كلامه وأما حديثه هذا مصدرا بكنيته هذه فهو مذكور في كتب العامة والخاصة، أما الاول فقد قال قاضى القضاة أبو المؤيد محمد بن محمود بن محمد الخوارزمي المتوفى سنة خمس وستين وستمائة في جامع مسانيد الامام الاعظم أبى حنيفة النعمان بن ثابت في الباب الرابع والعشرين (ج 2، ص 158): ” أبو حنيفة عن حماد عن ابراهيم أن أبا كنف طلق امرأته تطليقة ثم غاب عنها وأشهد على رجعتها فلم يبلغها ذلك حتى تزوجت فجاء وقد هيئت لتزف إلى زوجها، فأتى عمر بن الخطاب فذكر ذلك له فكتب إلى عامله أن أدركها فان وجدتها ولم يدخل بها فهو أحق بها، وان وجدتها وقد دخل بها فهى امرأته. قال: فوجدها ليلة البناء فوقع عليها، فغدا إلى عامل عمر – رضى الله عنه – فأخبره فعلم أنه جاء بأمر بين، أخرجه الامام محمد بن الحسن في الاثار فرواه عن أبى حنيفة “. وقال مصحح الكتاب في ذيل الصفحة بالنسبة إلى أبى كنف الذى طلق امرأته ما نصه: ” كذا في الاصل وقد راجعنا في القاموس والخلاصة والميزان والتجريد والتقريب فما وجدناه ” وأما الثاني فقد قال المفيد (ره) في الاختصاص تحت عنوان ” مناظرة مؤمن الطاق مع أبى حنيفة في الطلاق ” ما نصه (ص 109 – 111 من النسخة المطبوعة بطهران سنة 1379 وهى من انتشارات مكتبة الصدوق): ” يعقوب بن يزيد البغدادي عن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 306 ]

ورويتم أن عمر قضى بالمفقود أن تربص امرأته أربع سنين فان جاء زوجها و الا تزوجت، فان قدم الزوج الأول وقد تزوجت خير بين امرأته وبين الصداق. وهذا عندكم مأخوذ فهل تكون الوقيعة في الرجل بأكثر من أن ترغبوا عن قوله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” محمد بن أبى عمير قال أبو حنيفة لابي جعفر مؤمن الطاق: ما تقول في الطلاق الثلاث ؟ قال أعلى خلاف الكتاب والسنة ؟ – قال: نعم (فساق المناظرة إلى ان قال:) قال أبو جعفر: ان عمر كان لا يعرف أحكام الدين قال أبو حنيفة: وكيف ذلك ؟ – قال أبو جعفر: ما أقول فيه ما تنكره، أما أول ذلك فانه قال: لا يصلى الجنب حتى يجد الماء ولو سنة، والامة على خلاف ذلك. وأتاه أبو كيف العائذى (في بعض النسخ أبو كنف العابدى) فقال: يا أمير المؤمنين انى غبت فقدمت وقد تزوجت امرأتي ؟ فقال: ان كان قد دخل بها فهو أحق بها، وان لم يكن دخل بها فأنت أولى بها. وهذا حكم لا يعرف، والامة على خلافه. وقضى في رجل غاب عن أهله أربع سنين أنها تتزوج ان شاءت. والامة على خلاف ذلك، انها لا تتزوج أبدا ” حتى تقوم البينة أنه مات أو كفر أو طلقها ” ونقله المجلسي (ره) في رابع البحار في باب احتجاجات أصحاب الصادق أبى عبد الله جعفر بن محمد – عليه السلام – عن اختصاص المفيد كما نقلناه هنا (فمن أراده فليراجع ص 545 من طبعة أمين الضرب) وذكر هناك بدل ” العائذى ” في الهامش: ” المعاندى ” ونقله المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل في كتاب الطلاق في باب حكم طلاق زوجة المفقود وعدتها وتزويجها (انظر ج 3، ص 16) ونص عبارته: ” الشيخ المفيد في كتاب الاختصاص عن يعقوب بن زيد عن ابن أبى عمير قال: قال مؤمن الطاق فيما ناظر به أبا حنيفة: ان عمر كان لا يعرف أحكام الدين أتاه رجل فقال: يا أمير المؤمنين انى غبت (الحديث إلى قوله: أو طلقها “) ونسب الحكم في كنز العمال (ج 9، ص 413 – 416) وفى سنن البيهقى (ج 7، ص 444 – 446) إلى عمر فراجع ان شئت.

[ 307 ]

وأنتم تروون أنه لما مات ذهب تسعة أعشار العلم معه 1، وتروون عن ابن مسعود أنه قال: ما كنا نبعد أصحاب محمد أن السكينة تنطق على لسان عمر 2 وكان ملك


1 – قال ابن حجر الهيتمى في الصواعق المحرقة تحت عنوان ” ثناء الصحابة والسلف على عمر ” (انظر الفصل الخامس من الفصول المرتبة لترجمة عمر وخلافته، ص 96 من طبعة مصر سنة 1375): ” أخرج الطبراني والحاكم عن ابن مسعود قال: لو أن علم عمر يوضع في كفة ميزان ووضع علم أحياء الارض في كفة لرجح علم عمر بعلمهم ولقد كانوا يرون أنه ذهب بتسعة أعشار العلم). 2 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وحديث ابن مسعود: السكينة مغنم وتركها مغرم، وقيل: أراد بها ههنا الرحمة ومنه حديثه الاخر: ما كنا نبعد أن السكينة تنطق على لسان عمر وفى رواية: كنا أصحاب محمد لا نشك أن السكينة تتكلم على لسان عمر، قيل: هو من الوقار والسكون، وقيل: الرحمة، وقيل: أراد السكينة التى ذكرها الله في كتابه العزيز قيل في تفسيرها: انها حيوان له وجه كوجه الانسان مجتمع وسائرها خلق رقيق كالريح والهواء، وقيل: هي صورة كالهرة كانت معهم في جيوشهم فإذا ظهرت انهزم أعداؤهم، وقيل: هي ما كانوا يسكنون إليه من الايات التى أعطيها موسى عليه السلام – والاشبه بحديث عمر أن يكون من الصورة المذكورة ” وقال ابن – حجر في الصواعق المحرقة في ترجمة عمر في الفصل الرابع الذى عقده لذكر فضائله (ص 95 من طبعة مصر سنة 1375): ” الحديث الثامن والاربعون أخرج ابن ماجة والحاكم عن أبى ذر قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: ان الله وضع الحق على لسان عمر يقول به، الحديث التاسع والاربعون أخرج أحمد والبزار عن أبى هريرة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: ان الله جعل الحق على لسان عمر وقلبه وأخرجه الطبراني من حديث عمر بن الخطاب وبلال ومعاوية أبى سفيان وعائشة، وأخرج ابن منيع في مسنده عن على قال: كنا أصحاب محمد لا نشك أن السكينة تنطق على لسان عمر ” ونقله السيوطي في تاريخ الخلفاء في الفصل الذى عقده لذكر الاحاديث الواردة في فضل ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 308 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عمر ” وكذا نقله على المتقى الهندي في كنز العمال (ج 14، ص 236 عدد 442) وقال بعد نقله ما نصه: ” مسدد وابن منيع والبغوى في الجعديات وحلية أبى نعيم والبيهقي في الدلائل ” وقال ايضا ” السيوطي في تاريخ الخلفاء في الفصل المذكور وعلى المتقى في كنز العمال (ج 14، ص 247، عدد 534): ” وقال على رضى الله عنه – إذا ذكر الصالحون فحيهلا بعمر، ما كنا نبعد أن السكينة تنطق على لسان عمر (أخرجه الطبراني في الاوسط) ” إلى غير ذلك من موارد نقله. أقول: يستفاد من كلمات علماء العامة ومراجعة كتبهم أن الرواية مسلمة عندهم فلا حاجة بنا إلى استقصاء موارد نقلها بعد كونها مقبولة لديهم. أما علماء الشيعة فلا يقبلونها بل يزيفونها ويكذبونها ويستدلون على بطلانها بدلائل عقلية وشواهد نقلية فقال السيد المرتضى في الشافي ضمن رده على قاضى القضاة ما نصه: ” وأما ما رواه من قوله: ان الحق ينطق على لسان عمر فهو مقتض ان كان صحيحا ” عصمة عمر والقطع على أن أقواله كلها حجة وليس هذا مذهب أحد في عمر لانه لا خلاف في أنه ليس بمعصوم وأن خلافه سائغ وكيف يكون الحق ناطقا ” على لسان من يرجع في الاحكام من قول إلى قول ويشهد على نفسه في الخطاء و يخالف في الشئ ثم يعود إلى قول من خالفه فيوافقه عليه ويقول: لولا على لهلك عمر ولولا معاذ لهلك عمر ؟ ! وكيف لم يحتج بهذا الخبر هو لنفسه في المقامات التى احتاج إلى الاحتجاج فيها ؟ ! وكيف لم يقل أبو بكر لطلحة لما قال له: ما تقول لربك إذ وليت علينا فظا ” غليظا ” ؟ أقول له: وليت من شهد الرسول بأن الحق ينطق على لسانه (إلى آخر ما قال فمن أراده فليراجع الشافي، ص 179 – 180) وسلك مسلكه شيخ الطائفة في تلخيص الشافي (ص 247 من الجزء الثاني من طبعة النجف) وقال صاحب الاستغاثة بعد تكذيبه حديثا ” نقله العامة في كتبهم من ” أن الشيطان كان يهرب من عمر ويهاب منه ويخاف من حسه ” ما نصه: ” ومثله في الكذب والمحال روايتهم أن السكينة تنطق على ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 309 ]

بين عينيه يوفقه ويسدده 1. [ ذكر ما لم يوجد في كتاب الله عزوجل رويتم عن بشر المريسى 2 عن أبى يوسف القاضى 3 ] عن مجالد بن سعيد عن


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” لسان عمر فهل يظن ذوفهم من كانت السكينة تنطق على لسانه يخطئ ويزل حتى ينادى على نفسه لولا فلان لهلك فلان (إلى آخر ما قال، فمن أراده فليراجع ص 147 – 149 من طبعة النجف) ” وأيضا ” تصدى لتزييفها السيد المرتضى الرازي في تبصرة العوام في الباب الثالث والعشرين (انظر الحديث الثاني عشر) ” إلى غير ذلك ممن يفضى ذكر أساميهم إلى طول لا يسعه المقام. 1 – قال الهيثمى في مجمع الزوائد في باب قوة عمر في ولايته (ج 9، ص 72): ” وعن أبى وائل قال: ما رايت عمر قط الا وبين عينيه ملك يسدده، رواه الطبراني بأسانيد ورجال أحدها رجال الصحيح، ويأتى قول ابن مسعود كذلك في وفاة عمر ” وقال في باب وفاة عمر بعد نقل كلام عن عبد الله بن مسعود ما نصه (ص 78): وعن عبد الله أيضا ” قال: كان إذا ذكر الصالحون فحيهلا بعمر ان اسلام عمر كان نصرا “، وان امارته كان فتحا “، وأيم الله ما أعلم على وجه الارض أحدا ” الا وجد فقد عمر حتى العضاة، وأيم الله انى لاحسب بين عينيه ملكا يسدده (إلى آخر الحديث) “. 2 – قال الفيروز ابادى: ” ومريسة كسكينة بلدة منها بشر بن غياث المريسى ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” 3 – غير م (بدل ما بين المعقفتين): ” وروى أبو يوسف ” فليعلم أن هنا تم ما لم يكن في نسخة م كما صرحنا به آنفا عند هذه الفقرة من عبارة المتن: ” وأجمعتم على أن الصلوة جائزة خلف كل بر وفاجر (انظر ص 300 من الكتاب) “، فمن هنا عبارة المتن مذكورة في جميع النسخ.

[ 310 ]

عامر الشعبى أن عمر بن الخطاب أتى النبي – صلى الله عليه وآله – ومعه صحيفة قد كتب فيها التوراة بالعربية وقرأها على رسول الله صلى الله عليه وآله فغضب النبي صلى الله عليه وآله حتى


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال الزبيدى في شرحه: ” هو من المتكلمين، هكذا ضبطه الصاغانى وضبطه غيره فقال: مريس كأمير من بلدان الصعيد وقال أبو حنيفة – رحمه الله تعالى -: مريس أدنى بلاد النوبة التى تلى أرض اسوان هكذا حكاه مصروفا ” وخالفه الصاغانى فقال: المريسة جزيرة ببلاد النوبة يجلب منها الرقيق والصواب ما قاله أبو حنيفة وهى التى منها بشر بن غياث على الصحيح فتأمل ” وقال ابن خلكان في وفيات الاعيان: ” أبو عبد – الرحمن بشر بن غياث بن ابى كريمة المريسى الفقيه الحنفي المتكلم هو من موالى زيد بن الخطاب – رضى الله عنه – أخذ الفقه عن القاضى أبى يوسف الحنفي الا أنه اشتغل بالكلام وجرد القول بتجريد القرآن وحكى عنه في ذلك أقوال شنيعة وكان مرجئا “، واليه تنسب الطائفة المريسية من المرجئة (إلى ان قال) وروى الحديث عن حماد بن سلمة و سفيان بن عيينة وأبى يوسف القاضى وغيرهم – رحمهم الله تعالى – والمريسي بفتح الميم وكسر الراء وسكون الياء المثناة من تحتها وبعدها سين مهملة، هذه النسبة إلى مريس و هي قرية بمصر هكذا ذكره الوزير أبو سعد في كتاب النتف والطرف وسمعت أهل مصر يقولون: ان المريس جنس من السودان (إلى آخر ما قال) ” وقال ابن حجر العسقلاني في لسان الميزان في آخر ترجمته المبسوطة: ” والمريسي نسبة إلى المريس بفتح الميم و كسر الراء بعدها تحتانية ساكنة ثم مهملة نسبة إلى مريسة بالصعيد والمشهور بالخفة و ضبطها الصغانى بتثقيل الراء ” وقال في أثناء ترجمته: ” وقد سرد أبو بكر الخطيب ترجمة بشر في ست ورقات فلم أنشط لايرادها بكمالها وكان من أبناء سبعين سنة ” أقول: يريد به أن الخطيب البغدادي أورد ترجمته في تاريخ بغداد مبسوطة وهو كذلك فمن أرادها فليراجع الكتاب (ج 7، ص 56 – 67) وقال ياقوت في معجم البلدان: ” مريسة بالفتح ثم الكسر والتشديد وياء ساكنة وسين مهملة قرية بمصر وولاية بالصعيد (إلى أن قال:) ينسب إليها بشر بن غياث المريسى صاحب الكلام مولى زيد بن الخطاب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 311 ]

عرف الغضب في وجهه فقال عمر: أعوذ بالله من غضب الله وغضب رسوله ثم صعد صلى الله عليه وآله المنبر فخطب الناس فقال: أيها الناس لا تسألوا أهل الكتاب عن شئ فانهم لن يهدوكم وقد أضلوا أنفسهم، وعسى أن يحدثوكم بباطل فتصدقوهم، أو بحق فتكذبوهم، ولو كان موسى – عليه السلام – حاضرا ” بين أظهركم ما حل له الا أن يتبعني 1. [ و 2 رويتم عن وكيع عن ابن مسعود بن كرام 3 عن أبى اسحاق عن الحارث


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” (إلى آخر ما قال) ” وقال ابن الاثير في اللباب: ” المريسى بفتح الميم وكسر الراء وسكون الياء تحتها نقطتان وفى آخرها سين مهملة هذه النسبة إلى مريس وهى قرية بمصر هكذا ذكره أبو سعد الابى الوزير في كتاب النتف والطرف، قال السمعاني: واليها ينسب بشر المريسى وهو أبو عبد الرحمن بشر بن غياث المريسى مولى زيد بن الخطاب (إلى آخر ما قال) ” أقول: ترجمته مذكورة في كتب الملل والنحل أيضا ” فمن أرادها فليراجعها هناك أيضا “، وكذلك في غالب كتب تراجم الحال وردت ترجمته مبسوطة. 1 – قال ابن كثير في البداية والنهاية في باب بيان الاذن في الرواية والتحديث عن بنى اسرائيل (ج 2، ص 133): ” قال الامام أحمد: حدثنا شريح بن النعمان حدثنا هشيم أنبأنا مجالد عن الشعبى عن جابر بن عبد الله أن عمر بن الخطاب أتى النبي – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم بكتاب أصابه من بعض أهل الكتاب فقرأه على النبي صلى الله عليه وآله قال: فغضب وقال: أمتهوكون فيها يا ابن الخطاب والذى نفسي به لقد جئتكم به بيضاء نقية، لا تسألوهم عن شئ فيخبروكم بحق فتكذبوا به أو بباطل فتصدقوا به، والذى نفسي به لو أن موسى كان حيا ” ما وسعه الا ان يتبعني (تفرد به أحمد واسناده على شرط مسلم) ” اقول: له نظائر من أرادها فليراجع مظانها. 2 – ما بين المعقفتين أعنى من هنا إلى قوله: ” ذى تجاوز وتفاقم فليس عنى ” في م فقط وليس في سائر النسخ. 3 – كذا صريحا ” في الاصل.

[ 312 ]

عن على – عليه السلام – قال قال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: يا أيها الناس لا تمسكوا على بشئ يخالف القرآن فانى لا أحل الا ما أحل الله ولا أحرم الا ما حرم الله وكيف أقول بخلافه وبه هداني الله عزوجل ؟ ! ورويتم عن بشر أيضا ” عن سليمان العامري عن عمرو بن دينار عن محمد بن على عن النبي صلى الله عليه وآله: قال: إذا جاءكم الحديث عنى فرأيتموه مضيا ” 1 ليس بذى تجاوز ولا تفاقم فهو عنى، وإذا رأيتموه ليس بذى مضى 2 ذى تجاوز وتفاقم فليس عنى 3 ]. ورويتم عن أصحابكم عن على – عليه السلام – قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: ان الحديث سيفشو عنى فاعرضوه على القرآن فما ليس يوافق القرآن فليس عنى 4. [ رجعنا إلى ذكر المواريث 5 ] ومن أعجب العجب تسميتكم 6 المواريث فرائض وأنتم فيها مختلفون فان كان الله فرضها فلا يجوز أن تتقدموا 7 فرض الله عزوجل، وان كنتم أنتم 8 تفرضون فقد صيرتم


1 و 2 – الكلمتان في الاصل كما في المتن صريحا “، فليعلم أن عبارة الحديث مشوشة وحيث لم أتمكن من تصحيحها صورتها في المتن كما كان في الاصل. 3 – هنا تم ما كان في م فقط. 4 – عبارة المتن عبارة نسخة م وعبارة سائر النسخ بدلها هكذا: ” ورويتم أن النبي صلى الله عليه وآله – قال: ما أتاكم عنى من حديث فاعرضوه على كتاب الله فما وافق كتاب الله فهو عنى وما خالف كتاب الله فليس عنى وصدق – صلى الله عليه وآله – ما يخالف حديثه كتاب الله “. 5 – اكتفى من العنوان في غير م بكلمة: ” المواريث “. 6 – م: ” قسمتكم “. 7 – غير م: ” ان تتعدوا ما “. 8 – غير م: ” أنتم الذين “.

[ 313 ]

لكل من قال برأيه فرضا ” أوجبتموه على عباد الله تنتقلون فيه من حكم إلى حكم والله عزوجل يقول: للرجال نصيب مما ترك الوالدان والأقربون وللنساء نصيب مما ترك الوالدان والأقربون مما قل منه أو كثر نصيبا ” مفروضا ” 1 فقد أخبرنا الله أنه قد فرض المواريث وبينها فقال: نصيبا ” مفروضا “، فمن أحل لكم أن تجيزوا 2 اختلاف الصحابة والتابعين من بعدهم فيما قد جعله 3 الله نصيبا ” مفروضا “، والنصيب المفروض لا يزاد فيه ولا ينقص [ 4 منه لأنه قد قال الله عزوجل: ولكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان والأقربون 5 فهل يجوز أن يتقدم ما جعل الله له وسماه 6 ] [ الا بتقدمكم بين يدى رسول الله – صلى الله عليه وآله – وتجاوزكم أمره والله تعالى يقول: لله الأمر من قبل ومن بعد 7 فو الله ما جوزتموه 8 له من قبل ولا من بعد حتى اعترضتم لنقض ما وكد 9 الله عزوجل فيه فنقضتموه عروة عروة ” سنفسر لكم من ذلك مالا يخفى على ذى لب بعون الله وقوته والله الموفق واياه نستعين على أرشد الأمور فأول ما ننقم عليكم من ذلك ما رويتموه عن علمائكم 10 ] أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال: ان


1 – آية 7 من سورة النساء. 2 – غير م: ” أن تجوزوا “. 3 – م ح: ” فيما جعله “. 4 – ما بين المعقفتين في م فقط. 5 – صدر آية 33 من سورة النساء. 6 – في الاصل: ” جعل الله له رسما ” “. 7 – من آية 4 سورة الروم. 8 – في الاصل: ” جوزتموهم ” وكان الاولى ان يعبر المصنف (ره) عن مقصوده بلفظ ” تركتموه ” فكأنه (ره) تساهل في التعبير. 9 – في الاصل: ” وكل “. 10 – غير م بدل ما بين المعقفتين هكذا: ” فلما جهلتم ما فرض الله تعالى من ذلك تقدمتم بين يدى الله ورسوله فقلتم بآرائكم وأمرتم الناس بأمر دون أمر الله وتجاوزتم ما قال في كتابه إذ يقول وإذا قيل لهم: تعالوا إلى ما أنزل الله والى الرسول رأيت المنافقين يصدون عنك صدودا، فهل يصد عنه الا من ترك أمره ورضى بغيره وزعمتم “.

[ 314 ]

زيدا 1 أفرضكم وعلى 2 أقضاكم وأبى أقرؤكم 3 ومعاذ أعلمكم بالحلال والحرام وقد علمتم أن القاضى لا يكون قاضيا ” حتى يعرف هذه الخلال كله لا شك فيه [ إذ ] [ لا يكون أقضاهم حتى يعرف الفرائض فيكون عالما ” بما أمر الله به 4 ] منها في كتابه وسنة نبيه صلى الله عليه وآله، ولا يكون أعلمهم بالحلال والحرام حتى يعرف الفرائض لأنها هي من الحلال والحرام 5 [ فلا قراءة ابى قبلتم ولا فرائض زيد، ولا قضاء على، ولا علم معاذ بالحلال والحرام 6 ] فأما القضاء [ فقد رددتم قول على (ع) في رق أمهات


1 – غير م: ” زيد ” (من دون ” ان “). 2 – هكذا في جميع النسخ فعلى العطف على زيدا ” بناء على وجود ” ان ” كما في نسخة م أيضا ” يجوز الرفع في المعطوف بعد مضى الخبر كما قال ابن مالك: ” وجائز رفعك معطوفا ” على * منصوب ان بعد ان تستكملا ” 3 – فليعلم ان لهذا الحديث صدرا ” وذيلا وطرقا ” كثيرة في كتب العامة قال ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة أبى (ص 27 من طبعة حيدر اباد سنة 1337): ” وروى من حديث أبى قلابة عن أنس ومنه من يرويه مرسلا وهو الاكثر من رسول الله صلى الله عليه وآله قال: أرحم أمتى بأمتى أبو بكر، وأقواهم في دين الله عمر، وأصدقهم حياء عثمان، وأقضاهم على بن أبى طالب، وأقرأهم أبى بن كعب، وأفرضهم زيد بن ثابت، وأعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل، وما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذر، ولكل أمة أمين وأمين هذه الامة أبو عبيدة بن الجراح، وقد ذكرنا لهذا الحديث طرقا ” فيما تقدم من هذا الكتاب وقد روى من حديث أبى محجن الثقفى مثله سواء مسندا ” و روى أيضا ” من وجه ثالث وروينا عن عمر من وجوه أنه قال: أقضانا على وأقرأنا أبى وانا لنترك أشياء من قراءة أبى “. 4 – غير م: ” ولا يكون يعرف الفرائض حتى يعرف ما أمر الله به “. 5 – م هنا ” وقال: ابى أقرأكم “. 6 – ما بين المعقفتين في م فقط.

[ 315 ]

الأولاد وغير ذلك 1 ] [ و 2 أما معاذ فلا نراكم تروون عنه حلالا ” ولا حراما ” الا الحرف والحرفين 3 ]، وأما فرائض زيد فلم يبق أحد من الصحابة الا وقد اعترض عليه فيما 4 فرض، وأما أبى بن كعب فقد نبذتم قراءته، وكذلك قراءة ابن مسعود 5 [ فيما 6 تروون منها 7 عن النبي – صلى الله عليه وآله – فلئن كان الذى رويتموه عن رسول الله حقا ” لقد خالفتم النبي فيما قال في هؤلاء النفر، ولئن كان باطلا ” لقد كذب من رواه عن رسول الله وقد قال صلى الله عليه وآله -: من كذب على متعمدا ” فليتبوأ مقعده من النار 8 ]. ثم 9 زعمتم أن زيد بن ثابت قال في ابنة وأخت: للابنة 10 النصف وللأخت النصف، فقيل لكم: لم أعطتيم الأخت النصف مع الابنة ؟ – فقلتم: لان الله – تعالى – قال في كتابه: وله أخت فلها نصف ما ترك، فقلنا لكم: اتلوا الآية من أولها


1 – غير م بدل ما بين الحاصرتين: ” فقد رويتم قول على في أمهات الاولاد وغير ذلك فقد خالفتموه فيما قضى فيهن “. 2 – ما بين المعقفتين ليس في م. 3 – كذا في جميع النسخ غير م. 4 – غير م: ” له فيما “. 5 – قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في ضمن الدليل السادس الذى في ذكر أن هذا المصحف الموجود غير شامل لتمام ما كان في مصحف أبى بن كعب (انظر ص 148): ” ومما يؤيد صحة قراءته مخالفته لزيد بن ثابت وطعنه عليه في قراءته وهجر القوم قراءته قال فضل بن شاذان في الايضاح: وأما أبى فقد نبذتم قراءته وكذلك قراءة ابن مسعود فيما تروون منهما (فساق الكلام إلى قوله:) في هؤلاء النفر “. 6 – ق ج س مج: ” وفيما “. 7 – في فصل الخطاب: ” منهما “. 8 – ما بين الحاصرتين ليس في م، فليعلم أنه قد تقدم الكلام منا في هذا الحديث (انظر ص 200 – 203). 9 – في غير م: ” و “. 10 – م: ” فللابنة “.

[ 316 ]

قال الله: [ 1 يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ان امرء هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك وهو يرثها ان لم يكن لها ولد 2 فهذه الابنة ولد ام غير ولد ؟ قلتم: وهى ولد ولكن هذه سنة الصحابة، قلنا: فسنة الصحابة خلاف قول الله تعالى ؟ – قلتم: ليس لنا [ أن ] نرد على الصحابة، قلنا لكم: بل أن تردوا على الله. قلنا: وان كان مكان الأخت أخ ؟ – قلتم: فله النصف، قلنا: قسم الله للأخت النصف إذا لم يكن [ له ] ولد وقسمتم لها النصف كملا ” 3 مع الولد وكان يجب في قياس قولكم أن تعطوا الأخ المال 4 كله كملا لأنه قال: وهو يرثها ان لم يكن لها ولد،


1 – فليعلم أن هنا نقصا ” في غير م في جميع النسخ الا ان في نسخ مث ج س بياضا ” على قدر صفحة ونصف ورقة في كل واحدة منها حتى يكون علامة للنقص لكن البياض لم يوضع في نسخ ج ق مج الا أن كاتب نسخة ج قد التفت إلى عدم تلائم العبارة هنا وكتب فوق هذه العبارة ” قال الله لها: ثلث ماذا أعطيتموها ” كلمة: ” كذا ” حتى يتوجه القارى إلى أن النسخة المكتوب منها قد كانت مشوشة ولا يتوجه الطعن إليه بأنه قد ارتكب خطاء واشتباها ” في كتابة النسخة، وأما نسختاق مج فالعبارة فيهما جارية على حالها من دون اشارة إلى النقص والتفطن له، فعبارة المتن مطابقة لنسخة م فقط إلى موضع نشير فيه إلى تمام النقص وانقضاء ما هو في م فقط. 2 – صدر آخر آية من سورة النساء وهى آية 176. 3 – قال الفيروز آبادى: ” وأعطاه المال كملا محركة أي كاملا ” وقال الزبيدى في شرحه: ” هكذا يتكلم به في الجمع والوحدان سواء، ولا يثنى ولا يجمع قال: وليس بمصدر ولا نعت انما هو كقولك أعطيته كله “. قال البستانى في محيط المحيط يقال: أعطيته المال كملا أي كاملا وافيا “، قال الليث هكذا يتكلم به وهو سواء في الجمع والوحدان وليس بمصدر ولا نعت انما هو كقولك: أعطيته المال الجميع “. 4 – يشبهه ما نقله الشيخ المفيد (ره) باسناده إلى مولانا محمد الباقر – عليه السلام – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 317 ]

فلا بكتاب الله رضيتم، ولا القياس استعملتم.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فلا بأس بنقله وذلك أنه قال السيد المرتضى (ره) في الفصول المختارة (انظر الجزء الاول ص 133 – 134 من الطبعة الاولى) ما نصه: ” ومن حكايات الشيخ – أدام الله عزه – أيضا في الميراث وحديثه: حدثنى الشيخ – أيده الله تعالى – قال: أخبرني أبو الحسن أحمد بن محمد بن الوليد عن أبيه – رحمه الله – عن سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن أبى عمير عن عمر بن اذينة عن بكير عن أعين قال: جاء رجل إلى أبى جعفر محمد بن على الباقر – عليه السلام – فقال له: يا أبا جعفر ما تقول في امرأة تركت زوجها وأخويها لامها وأختا ” لابيها ؟ – فقال أبو جعفر – عليه السلام -: للزوج النصف ثلاثة أسهم من ستة أسهم وللاخوة من الام الثلث سهمان من ستة وللاخت من الاب ما بقى وهو السدس سهم من ستة، فقال له الرجل: فان فرائض زيد وفرائض العامة والقضاة على غير ذلك يا أبا جعفر، يقولون: للاخت من الاب ثلاثة أسهم من ستة تعول إلى ثمانية فقال له أبو جعفر – عليه السلام -: ولم قالوا ذلك ؟ – قال: لان الله تعالى يقول: ان امرؤ هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك قال أبو جعفر – عليه السلام -: فان كانت الاخت أخا ” ؟ – قال: ليس له الا السدس فقال أبو جعفر – عليه السلام -: فمالكم نقصتم الاخ ان كنتم تحتجون في النصف للاخت بأن الله تعالى قد سمى لها النصف فان الله تعالى قد سمى للاخ أيضا ” الكل والكل أكثر من النصف، قال الله سبحانه: فلها نصف ما ترك و هو يرثها ان لم يكن لها ولد، فلا تعطون الذى جعل الله له الجميع في بعض فرائضكم شيئا ” وتعطونه السدس في موضع، وتعطون الذى جعل الله له النصف ذلك تاما “، فقال له الرجل: فكيف تعطى الاخت – أصلحك الله – النصف ولا يعطى الاخ شيئا ؟ فقال أبو جعفر – عليه السلام – يقولون في ام وزوج واخوة لام وأخت لاب، فيعطون الزوج النصف ثلاثة أسهم من ستة تعول إلى تسعة، والام السدس، والاخوة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 318 ]

وزعمتم أن زيدا ” قال في الاكدرية 1 امرأة ماتت وتركت زوجا ” وأختا “


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من الام الثلث، والاخت من الاب النصف ثلاثة يرتفع من ستة إلى تسعة قال: كذلك يقولون قال: فان كانت الاخت أخا ” لاب ؟ – قال: ليس له شئ فقال الرجل لابي جعفر عليه السلام – فما تقول أنت ؟ – رحمك الله – فقال: ليس للاخوة من الاب والام ولا للاخوة من الام ولا للاخوة من الاب مع الام شئ “. 1 – قال الجوهرى في الصحاح وابن منظور في لسان العرب: ” و الاكدرية مسألة في الفرائض وهى زوج وأم وجد وأخت لاب وأم ” وقال الفيومى في المصباح المنير: ” والاكدرية من مسائل الجد، قيل: سميت بذلك لان عبد الملك ألقاها على فقيه اسمه أو لقبه أكدر، وقيل غير ذلك ” وقال صاحب معيار اللغة: ” و الاكدرية كأحمر بياء النسبة وهاء مسألة في الفرائض وهى زوج وأم وجد وأخت لاب وأم لقبت بها لانها سئل رجل عنها اسمه أو لقبه أكدر فلم يعرفها وقيل غير ذلك ” وقال البستانى في محيط المحيط: ” والاكدرية مسألة في الفرائض وهى زوج وأم وجد وأخت لاب وأم، لقبت بها لان عبد الملك بن مروان سأل عنها رجلا يقال له: أكدر فلم يعرفها، أو كانت الميتة تسمى أكدرية، أو لانها كدرت على زيد “. أقول: أخذه البستانى من القاموس بعين عبارة الفيروز ابادى وقال الزبيدى في تاج العروس مازجا ” شرحه بالمتن ما نصه: ” (والاكدرية في الفرائض) مسألة مشهورة وهى (زوج وأم وجد وأخت لاب وأم) وأصلها من ستة وتعول لتسعة وتصح من سبعة وعشرين، قاله شيخنا (لقبت بها لان عبد الملك بن مروان سأل عنها رجلا يقال له أكدر فلم يعرفها، أو كانت الميتة تسمى أكدرية، أو لانها كدرت على زيد) بن ثابت مذهبه لصعوبتها وقد استفتيت فيها شيخنا الفقيه المحدث أبا الحسن على بن موسى بن شمس الدين بن النقيب حفظه الله تعالى فأجاب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 319 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ما نصه: للزوج النصف ثلاثة، وللام الثلث اثنان، وللجد واحد، وأصلها من ستة والقياس سقوط الاخت بالجد لانها عصبة بالغير ولكن فرض لها النصف ثلاثا لنص الله تعالى وبالنص يترك القياس فتصير المسألة من تسعة ثم يعود الجد والشقيقة إلى المقاسمة أثلاثا للذكر مثل حظ الانثيين فانكسرت السهام الاربعة على ثلاثة مخرج الثلث ثلاثة من تسعة في ثلاثة بتسعة وللام الثلث عائلا اثنان في ثلاثة بستة والباقى اثنا عشر للجد ثمانية تعصيبا ” بالجد ومن هنا حصل التكدير على الاخت لكون فرضها عاد تعصيبا وحصل أيضا ” للجد لكونه كالاب يحجب الاخوة والاخوات فعاد انفراده بالتعصيب إلى المقاسمة فشاركته الاخت في التعصيب له الثلثان ولها الثلث، فهذا وجه تلقيبها بالاكدرية (انتهى) “. وفى هامش الكتاب: ” قوله: مخرج الثلث ثلاثة من تسعة (إلى آخره) كذا بخطه وهى عبارة غير محررة والصواب ان يقول: فانكسرت سهامهما الاربعة على ثلاثة عدد رؤوسهما فيضرب ثلاثة عدد رؤوسهما في أصل المسألة وعولها وهو تسعة يحصل سبعة وعشرون ومنها تصح للزوج من أصل المسألة وعولها ثلاثة تضرب في جزء السهم الذى هو ثلاثة عدد رؤوس الجد و الاخت يحصل تسعة فهى له وللام الثلث عائلا اثنان (إلى آخره) “. وقال أبو عبد الله موفق الدين محمد بن على الرحبى في بغية الباحث عن جمل الموارث وهو اسم أرجوزة في الفرائض، قال مؤلف ايضاح المكنون: هذه الارجوزة منظومة لابي عبد الله محمد بن على بن محمد الرحبى المعروف بابن المتفننة المتوفى سنة 577 سبع وسبعين وخمسمائة ” (انظر مجموع المتون العربية ص من النسخة المطبوعة سنة): باب الاكدرية: ” والاخت لا فرض مع الجد لها * فيما عدا مسألة كملها ” ” زوج وأم وهما تمامها * فاعلم فخير أمة علامها ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 320 ]

وأما ” 1 وجدا “: انها من تسعة أسهم، [ للزوج ثلاثة أسهم 2 ] وللام سهمان، و للأخت ثلاثة أسهم، وللجد سهم. قال زيد 3: ثم ترد الأخت نصيبها فيضاف إلى نصيب الجد ثم يقسم بينهما للذكر مثل حظ الانثيين. قلنا: هذه الفريضة خلاف قول الله عزوجل في محكم كتابه لأن الله جعل للزوج النصف من جميع تركة امرأئة ألا تراه يقول لما استثنى بالولد: ولكم نصف ما ترك أزواجكم ان لم يكن لهن ولد 4 فلم جعلتم له ثلاثة أسهم من تسعة وانما هي الثلث فأين النصف الذى فرض الله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” تعرف يا صاح بالاكدرية * وهى بأن تعرفها حرية ” ” فيفرض النصف لها والسدس له * حتى تعول بالفروض المجملة ” ” ثم يعودان إلى المقاسمة * كما مضى فاحفظه واشكر ناظمه ” أقول: قد علم مما ذكرنا أن المسألة معروفة جدا ” بين علماء العامة بل معركة للاراء فمن أرادها فليطلبها من مظانها من كتبهم وأما عندنا معشر الخاصة فلا مورد للبحث عنها لانه لا يجوز أن ترث الاخت التى من الطبقة الثانية مع وجود من ذكر وفرض وجوده وهو من الطبقة الاولى في المسألة وانما ذكرنا شيئا ” مما ذكرناه هنا ليصير القارئ لهذا الكتاب مطلعا ” على هذا الامر بما يكفى في هذا المقام. 1 – في الاصل: ” ابنا ” وهو غلط قطعا ” بدليل تصريح علماء اللغة وغيرهم بأن المفروض في المسألة الام لا الابن. 2 – ما بين المعقفتين من اضافاتنا لما يدل عليه قرينة السياق صدرا ” وذيلا. 3 – في الاصل: ” قال زيد ثم زيد “. 4 – صدر آية 12 سورة النساء وما بعده: ” فان كان لهن ولد فلكم الربع مما تركن من بعد وصية يوصين بها أو دين، ولهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم من بعد وصية توصون بها أو دين (الاية إلى آخرها).

[ 321 ]

تعالى له ؟ ! فزعمتم أن الحساب لا يقوم 1 [ الا 2 ] بأن ينقص الزوج مما حكم الله من فرضه. قلنا: ويحكم صرتم إذا ” الحكام 3 على الله لا على خلقه تنقصون من فرض الله ليستقيم حسابكم فدلونا على هذا الحساب الملعون 4 الذى ينقص ما فرض الله و [ وقفونا 5 ] عليه. قلتم: الأسهم ستة للزوج النصف، ثلاثة أسهم، وللأم الثلث، سهمان، وللجد السدس، سهم، وللأخت ثلاثة أسهم. قلنا لكم: هذا يعد من تسعة وسميتوها النصف. قالوا: انما هي نصف الستة. قلنا: ومالنا وللستة ؟ وانما قال الله عزوجل: ولكم نصف ما ترك أزواجكم ان لم يكن لهن ولد، فما بال ذكر التسعة ؟ ! فقد تركت المرأة تسعة آلاف، للزوج النصف، أربعة آلاف وخمسمائة، فأعطيتم الزوج ثلاثة آلاف وهو ثلث المال ؟ ! قلتم: وقع في الحساب كسر لأن الحساب لا يقوم الا بأن ينقص الزوج مما فرض الله، فإذا ” صرتم الحكام 6 على الله تنقصون ما فرض الله ليستقيم ما فرضتم دونه وعملتم


1 – هو اما من قام الامر أي اعتدل كاستقام واستوى، أو من قوم: قال البستانى في محيط المحيط: ” قوم الشئ تقويما ” عدله ومنه تقويم البلدان لبيان طولها وعرضها وربما سمى حساب الاوقات بالتقويم ج تقاويم “. 2 – ” الا ” من اضافاتنا لدلالة قرينة السياق عليه. 3 – كذا بلام التعريف. 4 – في الاصل: ” المعلون ” (بتقديم العين على اللام). 5 – في الاصل: ” قفونا “، قال الزمخشري في أساس البلاغة: ” ومن المجاز وقفته (من باب التفعيل) على ذنبه وعلى سوء صنيعه ” وفى القاموس: ” وقف (من باب التفعيل) فلانا ” على ذنبه = أطلعه وقال الزبيدى في شرحه: ” ومن المجاز وقف فلانا ” على ذنبه وسوء صنيعه إذا أطلعه عليه وأعلمه به “. 6 – كذا معرفا ” باللام في الاصل. (*)

[ 322 ]

في ذلك عمل نقص ما فرض الله ووكدتم فرض هذا الناقص بفرض 1 الله عزوجل فكأنكم أعلم بما يصلح الناس من خالقهم وكنتم عند أنفسكم أعلم بالحساب من خالق الحساب وأشد احتياطا للورثة من خالقهم. قلتم: لا اله الا الله. ! إذ 2 ما نحن أعلم من الله ولكن هكذا 3 جرت السنة من السلف. قلنا: فناظرونا في فريضة الأم فان الله عزوجل يقول: فان لم يكن له ولد وورثه أبواه فلامه الثلث 4 ولم يسم الا للولد ولم يسم للإخوة ميراثا ” فانه قال: فان كان له إخوة فلأمه السدس 5 لا أنه جعل للإخوة شيئا ” فهلا 6 الثلث أعطيتموها. فان قلتم، أعطيناها سهمين ثلث الستة. قلنا: انما اعطيتموها سهمين من تسعة وقلتم: هذا الثلث، قلنا لكم: 7 ] ثلث ما 8 أعطيتموها ؟ – قلتم: ثلث ستة. قلنا: ما معنى ذكر ستة 9 وقد تركت المرأة ستة آلاف فأعطيتم الأم الفين فما معنى الثلث ؟ قلتم: لم يتم 10 الحساب الا على ما فرضه زيد لا على ما فرضه الله. في ذكر الأخت والجد قلنا: فكم فرضتم للأخت ؟ – قلتم: النصف، ثلاثة.


1 – في الاصل: ” لفرض “. 2 – في الاصل: ” إذا “. 3 – في الاصل: ” هذا “. 4 – من آية 11 سورة النساء. 5 – من آية 11 سورة النساء. 6 – في الاصل: ” فلا “. 7 – فليعلم أن النقص الذى كان في نسخ ج ح س ق مج مث وكان يبتدأ من ” يستفتونك قل الله ” كما أشرنا إليه فيما سبق (انظر ص 316 من الكتاب) انتهى هنا فمن قوله ” ثلث ما ” جميع النسخ متحدة في عبارة المتن الا ما نشير إليه. 8 – ج ح: ” ثلث ماذا ” لكن في مث مج س ق: ” ثلث ماذى “. 9 – غير م: ” قلنا لكم: فما بال ذكر الستة ؟ “. 10 – غير م: ” فقلتم: لم يقم “.

[ 323 ]

قلنا: ويحكم لم تسمونه النصف انما أعطيتموها ثلاثة ” من تسعة ؟ – فعدتم إلى الكلام الأول في ذكر الستة. قلنا: ويحكم لم ير للستة ذكر 1 فكيف تقولون: من ستة ؟ ! قلنا: فناظرونا في فريضة الجد 2 كيف جعلتم 3 للجد سهما من تسعة أسهم وسميتموها سدسا ” ولا خلاف بين الامة في أنه لا يكون 4 المال أكثر من نصفين ولم نر للجد والأخت فرضا ” [ مع الولد في الكتاب ولامع الأم أيضا ” لأن الله عزوجل يقول: 5 ] يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ان امرؤ هلك ليس له ولد وله اخت فلها نصف ما ترك، وهو يرثها ان لم يكن لها ولد 6 فأخبر أن الكلالة [ من لا يرث من الصلب شيئا ” مع الولد 7 ] فأعطيتم الأخت مع الأم [ وقد رويتم عن أبى بكر أنه سئل عن الكلالة فقال: اللهم انى لا أعلمه الا أن يكون الوالدان والولد 8، فأعطيتم الأخت مع الأم 9 ] طعنا ” على أبى بكر


1 – كذا في الاصل ولعله كان: ” لم نر للستة ذكرا ” “. 2 – هذا العنوان في م فقط. 3 – غير م: ” وجعلتم “. 4 – م ” ولا خلاف بين الامة أن يكون “. 5 – غير م: ” مع الولد والابن في الكتاب لان الله قال “. 6 – صدر آخر آية من سورة النساء (آية 176). 7 – غير م (بدلها): ” إذا لم يكن ولد “. 8 – قال السيوطي في الدر المنثور في ذيل آية يستفتونك عن الكلالة ضمن ما نقل من الاخبار ما نصه (ج 2، ص 250): ” وأخرج عبد الرزاق وسعيد بن منصور وابن أبى شيبة والدارمى وابن جرير وابن المنذر والبيهقي في سننه عن الشعبى قال: سئل أبو بكر عن الكلالة فقال: انى سأقول فيها برأيى فان كان صوابا ” فمن الله وحده لا شريك له، وان كان ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 324 ]

ولم تقوموا 1 على حد الكلالة [ 2 وقد تركت الميتة اما. ثم لما أعطيتم 3 الاخت ثلاثة أسهم لما زعمتم من تسمية الله لها النصف، وأعطيتم الجد سهما ” قلنا لكم: لم صرتم تجمعون نصيبها ونصيب الجد ثم يكون للذكر مثل حظ الانثيين وانما فرض الله الفريضة من أصل المال لا من نصيب الاخت لان الله تعالى يقول: فلها نصف ما ترك، فلم جعلتم للجد من يغلب الاخت 4 فان كنتم أنزلتم الجد منزلة الأخ ليكون للذكر مثل حظ الانثيين فقد كان ينبغى أن يكون للأخ 5 من صلب المال مثل ما أعطيتم الأخت، ولو أعطيتموه 6 مثل ما للأخت 7 لكان المال مستغرقا ” بينهما وبقيت الأم والزوج لا شئ


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” خطأ فمنى ومن الشيطان والله منه برئ أراه ما خلا الوالد والولد، فلما استخلف عمر قال: الكلالة ما عدا الولد، فلما طعن عمر قال: انى لاستحيى من الله ان اخالف أبا بكر رضى الله عنه “. قال المحقق الطوسى – قدس الله روحه القدوسي – في تجريد العقائد عند ذكره مطاعن أبى بكر: ” ولم يكن عارفا ” بالاحكام حتى قطع يسار سارق (إلى ان قال) ولم يعرف الكلالة ولا ميراث الجدة (إلى آخر ما قال) وقال القوشچى في شرحه: ” أجيب عنه بأنه ان أريد أنه ما كان جميع أحكام الشرع حاضرة عنده على سبيل التفصيل فهو مسلم (إلى آخر ما قال) ” وبسط المسألة يحتاج إلى مجال وسيع فمن أراد البسط فليراجع مظانه. 9 – ما بين المعقفتين ليس في م. 1 – في غالب النسخ: ” ولم يقوموا ” (بصيغة الغائب) وفى ح: ” ولم تقدموا ” (من قدم بالدال). 2 – من هنا أعنى ” وقد تركت الميتة أما ” إلى ما يأتي وهو ” ترككم قوله ” ليس في م. 3 – ح: ” ثم أعطيتم “. 4 – ” الاخت ” ليست في ح مث. 5 – ح س مج مث: ” الاخ “. 6 – غير ح: ” أعطيتموهم “. 7 مث مج س: ” مثل مال الاخت “.

[ 325 ]

لهما في قول زيد لو كان مكان الاخت أخ لم تعطوه شيئا وانما هو في قولكم بمنزلة الاخ فافهموا انتقاض قولكم. فان كان الاخ لا يعطى شيئا ” أو ان صيرتم الجد أبا ” كما صيره أبو بكر ولا ترث الاخت معه شيئا ” فهذا ما يدل من الطعن عليكم على أبى بكر وترككم قوله 1 ]. ورويتم عن عمر بن الخطاب أنه سأل النبي – صلى الله عليه وآله – عن الكلالة فقال له قولا ” لم يفهمه، فوجه إليه ابنته حفصة 2 فسألته عنها فقال: ان سألك أبوك 3 فقولي له: ما أراك تفهمها أبدا “، فكان عمر يقول: لا أفهمها أبدا لقول النبي صلى الله عليه وآله: ما أراك تفهمها أبدا “. 4


1 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله: وقد تركت الميتة أما ” إلى هنا أعنى ” ترككم قوله ” ليس في م كما أشرنا إليه في صدر الكلام أيضا ” (انظر ص 324). 2 – غير م: ” فبعث إليه حفصة “. 3 – غير م: ” فقال لها: لو بعثك أبوك “. 4 – قال السيوطي في الدر المنثور في ذيل آية: ” يستفتونك قل الله يفتيكم ” (ج 2، ص 249) ما نصه: ” وأخرج ابن راهويه وابن مردويه عن عمر أنه سأل رسول الله صلى الله عليه وآله كيف تورث الكلالة ؟ – فأنزل الله يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إلى آخرها فكأن عمر لم يفهم فقال لحفصة: إذا رأيت من رسول الله صلى الله عليه وآله طيب نفس فسليه عنها، فرأت منه طيب نفس فسألته فقال: أبوك ذكر لك هذا، ما أرى أباك يعلمها فكان عمر يقول: ما أرانى أعلمها وقد قال رسول الله ما قال: وأخرج عبد الرزاق وسعيد بن منصور وابن مردويه عن طاوس أن عمر أمر حفصة أن تسأل النبي صلى الله عليه وآله عن الكلالة فسألته فأملاها عليها في كتف وقال: من أمرك بهذا ؟ أعمر ؟ ما أراه يقيمها أو ما تكفيه آية الصيف ؟ ! قال سفيان: وآية الصيف التى في النساء: وان كان رجل يورث كلالة أو امرأة فلما سألوا رسول الله صلى الله عليه وآله نزلت الاية التى في خاتمة النساء. وأخرج مالك ومسلم وابن جرير ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 326 ]

[ ورويتم عن عمر 1 أيضا أنه قال: ثلاث وددت أن رسول الله – صلى الله عليه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” والبيهقي عن عمر قال: ما سألت النبي صلى الله عليه وآله عن شئ اكثر ما سألته عن الكلالة حتى طعن باصبعه في صدري وقال: تكفيك آية الصيف التى في آخر سورة النساء (وساق أحاديث من هذا القبيل وقال) وأخرج ابن جرير عن عمر قال: لان أكون أعلم الكلالة أحب إلى من أن يكون لى جزية قصور الشام. وأخرج ابن جرير عن الحسن بن مسروق عن أبيه قال: سألت عمر وهو يخطب الناس عن ذى قرابة لى ورث كلالة فقال: الكلالة الكلالة الكلالة وأخذ بلحيته ثم قال: والله لان أعلمها أحب إلى من ان يكون لى ما على الارض من شئ، سألت عنها رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: الم تسمع الاية التى أنزلت في الصيف فأعادها ثلاث مرات “. أقول: الخوض في تحقيق القضية بل نقل أخبارها يفضى إلى طول لا يسعه المقام فمن أراد البسط فليراجع الدر المنثور واحقاق الحق وتشييد المطاعن وكتاب الغدير وشروح التجريد وبحار الانوار وسائر مظان البحث. 1 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله: ” ورويتم عن عمر ” إلى ما يأتي من قوله ” وعن ذبائح أهل الكتاب ” في م فقط. قال المجلسي (ره) في ثامن البحار عند ذكره الطعن السابع من مطاعن أبى بكر ما نصه (انظر ص 271 من طبعة أمين الضرب): ” قال الفخر الرازي اختار أبو بكر أن الكلالة عبارة عن سوى الوالدين والولد، وهذا هو المختار، وأما عمر فانه كان يقول: الكلالة ما سوى الولد وروى أنه لما طعن قال: كنت أرى الكلالة من لا ولد له وأنا أستحيى أن أخالف أبا بكر وعن عمر في رواية أخرى وكان يقول: ثلاثة لان يكون بينها الرسول لنا أحب إلى من الدنيا وما فيها، الكلالة والخلافة والربا (انتهى) “. وقال السيوطي في الدر المنثور عند تفسيره آخر آية من سورة النساء وهى قوله تعالى: ” يستفتونك قل الله، الاية ” ما نصه (ج 2، ص 249 و 250): واخرج عبد الرزاق والبخاري ومسلم وابن جرير وابن المنذر عن عمر قال: ثلاث وددت ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 327 ]

وآله – بينها لنا، الكلالة والخلافة وأبواب من أبواب الربا.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أن رسول الله صلى الله عليه وآله كان عهد الينا فيهن عهدا ننتهي إليه، الجد والكلالة وأبواب من أبواب الربا. واخرج الطيالسي وعبد الرزاق والعدنى وابن ماجة والساجى وابن جرير والحاكم والبيهقي عن عمر قال: ثلاث لان يكون النبي صلى الله عليه وآله بينهن لنا أحب إلى من الدنيا وما فيها، الخلافة والكلالة والربا “. أقول: ساق السيوطي في تفسير الاية المشار إليها أحاديث كثيرة من هذا القبيل، والمسألة من المسائل التى صارت مورد بحث عظيم في كتب الكلام والحديث والفقه بحيث يفضى الخوض فيه والاشارة إلى موارده إلى اطناب لا يسعه الكتاب فالاولى أن نشير هنا إلى تحقيق لصاحب كتاب الغدير أعنى الأميني (ره) وهو أنه قال في المجلد السابع من الغدير تحت عنوان ” الكلالة ” ما نصه (ص 104 من الطبعة الثانية): ” وتجد الخليفة على شاكلة صنوه في عدم العلم بالكلالة النازلة في آية الصيف آخر سورة النساء يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ان امرؤ هلك ليس له ولد وله أخت فلها نصف ما ترك، الاية، أخرج ائمة الحديث باسناد صحيح رجاله ثقات عن الشعبى قال: سئل أبو بكر – رضى الله عنه – عن الكلالة فقال: انى سأقول فيها برأيى فان يك صوابا فمن الله، ان يك خطاء فمنى ومن الشيطان والله ورسوله بريئان منه أراه ما خلا الولد والوالد فلما استخلف عمر – رضى الله عنه – قال: انى لاستحيى الله أن أرد شيئا قاله أبو بكر أخرجه سعد ابن منصور، عبد الرزاق، ابن أبى شيبه، الدارمي في سننه 2 ص 365، وابن جرير الطبري في تفسيره 6 ص 30، ابن المنذر، البيهقى في السنن الكبرى 6 ص 223، وحكى عنهم السيوطي في الجامع الكبير كما في ترتيبه 6 ص 20، وذكره ابن كثير في تفسيره 1 ص 260، والخازن في تفسيره 1 ص 367، وابن القيم في أعلام الموقعين ص 29. قال الاميني: هذا رأيه الثاني وكان اولا يرى أن الكلالة من لا ولد له خاصة، وكان يشاركه في رأيه هذا عمر بن الخطاب ثم رجعا عنه إلى ما سمعت ثم اختلفا فيها قال ابن عباس: كنت آخر الناس عهدا بعمر بن الخطاب قال: اختلفت أنا وأبو بكر في الكلالة والقول ما قلت وفى صحيحة البيهقى والحاكم والذهبي وابن كثير عن ابن عباس قال: كنت ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 328 ]

ورويتم عن أبى بكر أنه قال 1: ندمت أن لا أكون سألت رسول الله – صلى الله


” بقيه الحاشية من الصفحة الماضية ” آخر الناس عهدا بعمر فسمعته يقول: القول ما قلت. قلت: وما قلت ؟ قال: قلت: الكلالة مالا ولد له. هذا القول كان من عمر لما طعن بعد قوله لما استخلف انى لاستحيى أن أخالف فيه أبا بكر كما مر وبعد قوله أتى على زمان لا أدرى ما الكلالة وإذا الكلالة من لا أب له ولا ولد وبعد هذه كلها قال ما قال وهو على ما يقول بصير (فخاض في الاعتراض على ما يترتب على اجتهادهما في ذلك الامر فمن اراده فليراجع الكتاب (ص 105 – 108). 1 – هذه جزء من حديث تقدم فيما سبق (انظر ص 160 – 161 من الكتاب) وأشرنا هناك في ذيل الصفحتين إلى شئ من موارد نقله الا أنى اطلعت بعد ذلك التذييل وتلك التحشية على كلام للسيد الجليل السيد محمد قلى – قدس الله تربته – يشتمل على ذكر موارد نقله اكثر مما أشرنا إليه هناك فأحببت أن أذكره هنا تكثيرا للفائده وذلك انه قال في تشييد المطاعن ضمن كلام له (ج 1، ص 340): الطبري في التاريخ والمبرد في الكامل وأحمد بن عبد العزيز الجوهرى في كتاب السقيفة وابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة ناقلا عن المبرد والجوهري وابن قتيبة في كتاب الامامة والسياسة وأبو عبيدة في كتاب الاموال وخيثمة بن سليمان الاطرابلسى في فضائل الصحابة والطبراني في المعجم في الكبير وابن عساكر في التاريخ والضياء المقدسي في المختارة وجلال الدين السيوطي في جمع الجوامع وسبط ابن الجوزى في كتاب مرآة الزمان وعلى المتقى في كنز العمال وفى منتخب كنز العمال ففى كنز العمال عن عبد الرحمن بن عوف عن أبى بكر الصديق قال في مرض موته: انى لا آسى على شئ الا على ثلاث (الحديث إلى آخره) ونقله الاميني – رفع الله درجته – في سابع الغدير تحت عنوان ” ثلاثة وثلاثة وثلاثة ” وقال بعد ذكر الحديث: ” أخرجه أبو عبيد في الاموال ص 131، والطبري في تاريخه ج 4، ص 52، وابن قتيبة في الامامة والسياسة ج 1، ص 18، والمسعودي في مروج الذهب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 329 ]

عليه وآله – عن ثلاث، عن الامر الذى نحن فيه لمن هو بعده ؟ وعن الجد وعن ذبائج أهل الكتاب 1. ] [ 2 وقال 3 زيد في امرأة تركت زوجها وامها واختا لابيها وامها واحد 4 وأنتم تقضون بها اليوم قال: للزوج النصف ثلاثة أسهم، وللام السدس لان الاخوة من الام في قولكم حجبوها من الثلث، وللاخوة من الام الثلث، وللاخت من الاب والام النصف، فصارت تسعة على ما قسمتم الفريضة الاولى فلزمكم في هذا المثل مثل ما لزمكم في تلك وكان جوابكم ان قلتم سنة أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله ولم تقيموا 5 الحساب زعمتم الا ما أخرجتموه. قلنا لكم: فما بال الاخوة من الأم حجبوا الأم من ثلثها الذى سماه الله لها فصيرتم لها السدس ولهم الثلث وانما يرثون بحقها ورحمها فما بالكم منعتموها حقها – وهى حية وأعطيتم الاخوة من الأم ثلثها من صلب المال ؟ والكتاب ينطق بغير ما فعلتم فلاى سبب فعلتم ذلك ؟ فقلتم: لأن الله تبارك وتعالى قال في كتابه: وان كان رجل يورث كلالة أو امرأة وله أخ أو اخت فلكل واحد منهما


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ج 1، ص 414، وابن عبد ربه في العقد الفريد ج 2، ص 254 والاسناد صحيح رجاله كلهم ثقات أربعة منهم من رجال الصحاح الست ” فخاض في تحقيق ما استفاد من الحديث ونقد مطالبه فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور (ج 7 ص 170 – 178). 1 – ما بين المعقفتين أعنى مما تقدم من قوله ” ورويتم عن عمر ” (راجع ص 326) إلى هنا أعنى قوله ” ذبائح أهل الكتاب ” في م فقط. 2 – من هنا أعنى من قوله: ” وقال زيد في امرأة تركت زوجها ” إلى ما يأتي من قول المصنف (ره): ” فأى عيب أعيب من هذا أن تصفوا رجلا ” بالعلم ” (انظر ص 342) ليس في نسخة م بل هو في سائر النسخ الست أعنى ج ح س ق مج مث. 3 – غير ح: ” فقال “. 4 – كذا. 5 – ح: ” ولم يقيموا ” لكن مج ق ج: ” ولم تقسموا ” (من القسمة).

[ 330 ]

السدس، فان كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث 1 قلنا لكم فمتى أخبركم أن الميت إذا ترك اما كان يورث كلالة فلم يكن عندكم الا التسليم لما سبقكم إليه أولئكم الذين شهدتم عليهم أنهم لا يعرفون الكلالة وتركتم الكتاب ولا يجوز لأحد قول فيما يخالف الكتاب وبطل تسليمكم لغير الكتاب. وقلنا لكم: فإذا أعطيتم الاخوة من الأم الثلث فمن 2 أمركم أن تنقصوا الأم من الثلث إذا كان معها إخوة لام لا لاب وليس معها ولد ولا أب فلم يكن عندكم أكثر من ان قلتم 3 الجماعة على هذا فصيرتم قول جماعة أجمعوا 4 على الطعن والوقيعة في الصحابة والرغبة 5 عن قولهم فيما تركتم منه. قلنا لكم: فلم أعطيتم الاخت من الاب والام النصف قلتم: قال الله تعالى: يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ان امرؤ هلك ليس له ولد وله اخت فلها نصف ما ترك، وهو يرثها ان لم يكن لها ولد 6 قلنا: فان كان مكانها أخ لاب وام ؟ قلتم: فلا شئ له، قلنا: ولم ؟ وقد قال الله: وهو يرثها ان لم يكن لها ولد ففرض له الكل فلم تعطوه شيئا “، وفرض لها النصف فأعطيتموها اياه كملا ” مع أنكم إنما أعطيتموها النصف في التسمية لا النصف من المال ؟ فكان جوابكم أن قلتم: على هذا أهل السنة والجماعة فلم ترضوا بخطائكم 7 حتى كذبتم على أهل السنة وذلك أن أهل السنة لا يخالفون حكم الكتاب وفرضه، فانظروا إلى أعاجيبكم التى لا تنقضي كثرة. وأجمعتم 8 على أن قلتم في رجل ترك ابنته واخته: للبنت 9 النصف وللاخت النصف. قلنا لكم: لم أعطيتم الاخت النصف وانما ميراثها في الكتاب إذا لم يكن


1 – من آية 12 سورة النساء. 2 – غير ح: ” أين “. 3 – ح: ” قلتم لنا “. 4 – في النسخ ” اجتمعوا “. 5 – مج مث ق س ج: ” بالرغبة “. 6 – صدر آية 176 من سورة النساء. 7 – ج: ” لحظائكم “. 8 – في النسخ: ” فاجتمعتم “. الا في ح ففيها: ” واجتمعتم “. 9 – ج ق س مج مث: ” للابنة “.

[ 331 ]

ولد وقد ترك الميت ابنة ؟ فقلتم: جعلنا الاخت عصبة قلنا لكم، ولكم 1 أن تجعلوا دون ما قال الله عصبة ؟ ! ومتى سمى الله العصبة في الفرض أو جعل لها ميراثا ” مع الولد ؟ فكان جوابكم أن قلتم: هذا قول الجماعة والسنة، وهذا لا مخرج لكم منه إذ تزعمون أن جماعتكم في هذه الفريضة على غير ما قال الله ومتى وجب عليكم أن جماعتكم يقولون غير ما قال الله بطل اجتماعكم 2 فلقد جسرتم على تقلد 3 قبيح من القول. وقال زيد في زوج وام وإخوة وأخوات لأب وام وإخوة وأخوات للأم 4: للزوج النصف، ثلاثة أسهم، وللأم السدس، وهو سهم، وللأخوة من الأم الثلث: وسقط الإخوة والأخوات من الأب والام فتحاكموا إلى عمر بن الخطاب فقال الإخوة والأخوات لعمر: يا أمير المؤمنين هب أن أبانا كان حمارا ” ألسنا إخوة الميت لأمه ؟ ! – فقال: صدقتم، انطلقوا فشاركوا 5 الإخوة والأخوات من الام في الثلث الذى في أيديهم للذكر مثل ما للانثى 6. وانما ورثهم لقرابة امهم فلذلك سوى بينهم للذكر مثل ما للانثى لأن الأب زادهم قرابة في قول عمر.


1 – ح: ” الكم “. 2 – كذا صريحا ولعلها: ” اجماعكم “. 3 – ح: ” تقليد “. 4 – ح: ” لام “. 5 – ح مث: ” فتشاركوا ” وحيث كانت نسخة مث متعلقة للمحدث النوري (ره) كما سنوضحه في مقدمة الكتاب ان شاء الله تعالى نقل الكلمة بلفظة ” فتشاركوا ” عند نقله الكلام في المستدرك كما سنشير إليه. 6 – قال المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل في كتاب الفرائض والمواريث في باب نوادر ما يتعلق بأبواب ميراث الاخوة والاجداد ما نصه (انظر ج 3، ص 163): ” الفضل بن شاذان في كتاب الايضاح وقال زيد في زوج وام واخوة وأخوات لأب وأم واخوة وأخوات للام ” (فساق الكلام إلى قوله ” للذكر مثل ما للانثى ” ثم قال مشيرا ” به إلى باقى كلام الفضل في الايضاح ما نصه: ” ثم شنع عليهم بما لا مزيد عليه “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 332 ]

قلنا لكم: فما بالكم ان كانت اختا 1 واحدة لاب وام أعطيتموها النصف ثلاثة أسهم ولما كانوا 2 إخوة وأخوات أسقطهم زيد جميعا ” وتابعتموه على ذلك، وأمرهم عمر أن يشاركوا الإخوة من الام في ثلثهم، فلئن كنتم تعقلون ما تصنعون إنكم لتقصدون إلى شنيع القول وقبيحه، ولئن كنتم لا تعقلون إنكم لتخبطون العشواء 3 ولا تعلمون حق ما تأتون به من باطله، هذا وأنتم تروون أن أبا بكر سئل عن الكلالة فقال: اللهم انى


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أقول: قد نقل المحدث النوري (ره) في المستدرك بعد نقل كلام الفضل المشار إليه عبارة هي نظير كلام المتن فأوردها هنا بتلك العبارة حتى تكون مؤيدة لما ذكره الفضل في كتابه هذا وهى هكذا: ” دعائم الاسلام – وبلغنا أنه يعنى عمر ارتفع إليه نفر في امرأة تركت أمها وزوجها واخوتها لابيها واخوتها لامها، فقال عمر: للام السدس سهم، وللزوجة النصف ثلاثة أسهم، فذهبت أربعة من ستة وبقى سهمان وهو الثلث فقال: هذا الثلث للاخوة من الام لان لهم في القرآن فريضة وقال: للاخوة للاب والام: ولا أرى لكم شيئا “، فقالوا: يا أمير المؤمنين كأن قرابة أبينا زادتنا سوء فهب أن أبانا كان حمارا “، ألسنا في قرابة الام سواء ؟ ! قال: قد رزقتم فأشرك بينهم فسميت فهذه الفريضة المشتركة ” أقول: يظهر من آخر القضية ان تلك الفريضة مسماة عند العامة بالمشتركة فمن أراد الخوض في تفصيلها فليراجع مظان ذكرها في كتبهم فان المقام لا يسع البحث عنها أكثر من ذلك. 1 – ح: ” أخت “. 2 – ح: ” ولما كانت “. 3 – قال الجوهرى: ” العشواء الناقة التى لا تبصر أمامها فهى تخبط بيديها كل شئ، وركب فلان العشواء إذا خبط أمره على غير بصيرة، وفلان خابط خبط عشواء ” وقال ابن الاثير في النهاية ضمن ذكره معنى خبط: ” ومنه حديث على خباط عشوات أي يخبط في الظلام وهو الذى يمشى في الليل بلا مصباح فيتحير ويضل وربما تردى في بئر أو سقط على سبع وهو كقولهم: يخبط في عمياء إذا ركب أمرا ” بجهالة ” ونقل في ” عشا ” ما يقرب منه. أقول ومنه قول زهير في معلقته المشهورة: ” رأيت المنايا خبط عشواء من تصب * تمته ومن تخطئ يعمر فيهرم “

[ 333 ]

لا أعلمها الا أن يكون الوالدان والولد وتروون عن عمر أنه قال: ما أرانى أعلمها أبدا “، فقد خالف عمر زيدا ” وخالفهما أبو بكر في الكلالة وأنتم تروون عن النبي صلى الله عليه وآله أنه قال: زيد أفرضكم، فلقد طعنتم على أبى بكر وعمر في خلافهما زيدا ” ان كان النبي صلى الله عليه وآله قال ما رويتم في زيد والله يقول: ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا ” كثيرا ” 1 ولو أصبتم مثل هذا على الشيعة لقمتم به وقعدتم وقد أخبركم الله أن الاختلاف انما يكون من عند غير الله فأما حكم الكتاب فليس فيه اختلاف. وقال زيد في امرأة تركت زوجها وامها واختها لأبيها وامها، للزوج النصف ثلاثة أسهم، وللأم الثلث سهمان، وللاخت من الأب والام النصف ثلاثة أسهم، يكون من ثمانية. قلنا: فان كان مكان الاخت أخ ؟ – قلتم: فله سهم تمام الستة. قلنا لكم: فأين وجدتم في كتاب الله أن حظ الانثيين أكثر من حظ الذكر في الميراث ؟ ! والميت في قولكم لو ترك أخا ” واختا ” لأب وام كان المال بينهما للذكر مثل حظ الانثيين فإذا الزوج والام انما نقصوا الأخ ولم يضروا الاخت إذا لم يكن معها أخ 2 فيامن لا يعرف ثلثا ” من نصف، ولا يعرف سدسا ” من سبع ولا ثمنا ” من تسع ثم صار يدعى الفقه والحكومة


1 – من آية 82 سورة النساء. 2 – مما يناسب نقله في المقام إذ ينخرط في سلك ما في المتن من الكلام من جهة الالزام والافحام ما نقله المفيد عن المصنف (ره) وذلك أن السيد المرتضى علم الهدى (ره) قال في الفصول المختارة (ج 1، ص 134 – 135 من الطبعة الاولى) ما نصه: ” ومن حكايات الشيخ – أدام الله عزة – قال: وقد ألزم الفضل بن شاذان – رحمه الله – فقهاء العامة في قولهم في الميراث أن يكون نصيب بنى العم أكثر من نصيب الابن واضطرهم إلى الاعتراف بذلك قال لهم: خبروني عن رجل توفى وخلف ثلاثين ألف درهم وخلف ثمانية وعشرين بنتا وخلف ابنا ” واحدا ” كيف يقسم ميراثه ؟ فقالوا: يعطى الولد الذكر ألفى درهم وتعطى كل ابنة ألف درهم فيكون للبنات ثمانية وعشرون ألف درهم على عددهم ويحصل ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 334 ]

فيه ألا يدع الفقه والعلم لأهله ؟ ! 1 ومن يقول في الحكم بقول الله وقول رسول الله ؟ ! وأنتم تروون عن رسول الله – صلى الله عليه وآله – أنه قال: قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا، كتاب الله وعترتي أهل بيتى، فان اللطيف الخبير أنبأني 2 أنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض 3 وقد أخبركم أن العترة مع الكتاب والكتاب معهم لا يفترقان إلى يوم القيامة، فتركتم حكم العترة والكتاب واقتديتم بسواهما فلا يبعد الله الا من ظلم 4. وقال زيد في امرأة وأبوين: للمرأة الربع، ثلاثة أسهم من اثنى عشر، وللام


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” للولد الذكر ألفا درهم فيكون ما قسمه الله تعالى وأوجبه في كتابه (للذكر مثل حظ الانثيين) قال لهم: فما تقولون ان كان موضع الابن ابن عم كيف تقسم الفريضة ؟ فقالوا: يعطى ابن العم عشرة آلاف درهم وتعطى البنات كلهن عشرين ألف درهم قال لهم الفضل بن شاذان: فقد صار ابن العم أوفر حظا ” من الابن للصلب والابن مسمى في التنزيل متقرب بنفسه وبنو – العم لا تسمية لهم انما يتقربون بأبيهم وأبوهم يتقرب بجده والجد يتقرب بابنه وهذا نقض الشريعة. قال الشيخ – أدام الله عزه -: وانما لزمت هذه الشناعة فقهاء العامة خاصة لقولهم بان ما عدا الزوج والزوجة والابوين يرثون مع الولد على خلاف مسطور الكتاب والسنة وانما أعطو ابن العم عشرة الاف درهم في هذه الفريضة من حيث تعلقوا بقوله تعالى (فان كن نساء فوق اثنتين فلهن ثلثا ما ترك) فلما بقى الثلث أعطوه لابن العم فلحقتهم الشناعة المخرجة لهم عن الدين ونجت الشيعة من ذلك “. 1 – ح: ” فانظروا من ” والمتن يشبه مضمون البيت المعروف الجارى مجرى المثل: ” قل للذى يدعى بالعلم معرفة * حفظت شيئا وغابت عنك أشياء ” 2 – كذا في ح لكن في سائر النسخ: ” نبأنى ” وقد ورد بكلتا الكلمتين في الروايات. 3 – هذا الحديث متواتر بين الفريقين فمن أراد طرفا من طرقه من الخاصة والعامة فليراجع غاية المرام للسيد هاشم البحراني أو البحار أو نظائرهما. 4 – ح: ” ضل “.

[ 335 ]

ثلث ما بقى، وما بقى للأب. وقال ابن عباس: للام ثلث المال كملا ” وقول ابن عباس موافق للقرآن وانما جعل الله للام الثلث من أصل المال فقال: فان لم يكن له ولد وورثه أبواه فلامه الثلث 1 وقد قال الله تعالى: أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه 2 فأى تفرق أكثر من مخالفة القرآن في قسمين مختلفين ان أعطى هذا حرم هذا، وقال ابن عباس: لها ثلث المال كملا ” 3. وقال زيد في ثلاث أخوات متفرقات: للاخت من الاب والام النصف، ثلاثة أسهم 4، وللأخت من الام السدس، سهم، وللاخت من الاب سهم، وللعصبة السهم الباقي. وقال على بن أبى طالب – صلوات الله عليه -: السهم الذى جعله 5 للعصبة مردود على الاخت من الاب والام وعلى الاخت من الاب، ويخرج منه الاخت من الام وبذلك ينطق القرآن لانه لم يجعل في القرآن للاخت من الام أكثر من السدس ولم يجعل للعصبة في القرآن شئ وقد خالف على وابن عباس زيدا ” وخالفه أيضا ” أبو بكر وعمر، ولو


1 – من آية 11 سورة النساء. 2 – من آية 13 سورة الشورى. 3 – ح: ” كاملا “. 4 – قال المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل في كتاب الفرائض والمواريث في باب ميراث الاخوة والاخوات المتفرقين وحكم ما لو جاء معهم زوج أو زوجة ما نصه (ج 3، ص 163): ” الثقة الجليل فضل بن شاذان في الايضاح – وقال زيد في ثلاث أخوات متفرقات: للاخت من الاب والام النصف ثلاثة أسهم (فساق الكلام إلى قوله) ” وخالفه أيضا أبو بكر وعمر (إلى آخر ما قال) ” فقال: قلت: ظاهر الخبر أن الاخت من الاب ترث مع وجود الاخت من الابوين وهو خلاف ما تقدم وعليه اتفاق الامامية ولا يمكن الحمل على التقية لوجود ما ينافيها فيه، ويمكن أن يكون الاصل: أو على الاخت من الاب يعنى إذا لم يكن الاخت من الابوين فقامت مقامها، فلا تنافى ما تقدم ” (انتهى قول المحدث النوري). 5 – مج: ” جعله الله ” ولفظ الجلالة في تلك النسخة من طغيان قلم الكاتب من دون شك.

[ 336 ]

قال النبي – صلى الله عليه وآله -: خالفوا زيدا “، ما قدروا على أكثر مما صنعوا، ولا يخلو هذا الحديث من أن يكون حقا ” فتقعوا 1 في الذين خالفوا زيدا “، أو يكون 2 باطلا ” فتكونوا قد كذبتم على رسول الله صلى الله عليه وآله، وما في واحدة من الخلتين لكم راحة وأنتم تنسبون إلى أهل 3 السنة والجماعة فأى وقيعة في الصحابة أكثر من قولكم، أو تكونوا 4 قد كذبتم في روايتكم على النبي – صلى الله عليه وآله. وقال زيد في أختين لأب وأخت لأب وأم وجد: للأخت من الأب والأم النصف، ثلاثة أسهم، وللأختين من الأب السدس تكملة الثلثين، وما بقى فللجد، فلئن صيرتم الجد كما قال أبو بكر أبا، فما 5 للأخوات معه شئ، وان لم تصيروه أبا ” فقد طعنتم على أبى بكر إذ لم ترضوا قوله، ولئن 5 كان بمنزلة ا [ لاخ كا ] ن للذكر مثل حظ الانثيين فلا أبا جعلتموه، ولا أخا، فاعقلوا طعنكم على الصحابة. وقال ابن عباس: المال بينهم، للذكر مثل حظ الانثيين، ثم يرد للأخت من الأب والام سهم 6 حتى يستوفى النصف وقال: أبو بكر: يقاسم الجد ما كان الثلث خيرا ” له، ومن أعطى واحدا ” منهم بقول واحد من الثلاثة نقص الآخرين ولا يكون الفرض من الله في قسمة مختلفة لا حجة لكم في هذا بكتاب ولا سنة من الرسول، فان آثرتم زيدا ” فقد طعنتم على الرجلين ولم تعرفوا حق ذلك من باطله وكنتم قد كذبتم على رسول الله – صلى الله عليه وآله – فيما رويتم أن زيدا ” أفرضكم، ولا مخرج لكم من هذا وأنتم تزعمون أن الشيعة تقع في الصحابة. وقال زيد في ثلاث أخوات لأب وام واخت لام وجد: المال بين الاخوات من الأب والام والجد وقد سقطت الأخت من الام لا ترث مع الجد وقال ابن عباس:


1 – ح: ” فيقع “. 2 – ح: ” أو أن يكون “. 3 – كلمة ” أهل ” مذكورة في النسخ ومع ذلك لا يستبعد كونها من اضافات الناسخين. 4 – ح: ” أو تكونون “. 5 – ج ق س مج مث ” ما “. 6 – مج مث س ق ج: ” ثم ترد الاخت من الاب والام سهما ” “.

[ 337 ]

للجد الثلث من جميع المال، وللأخوات من قبل الأب والأم ثلثان، وهذا خلاف، وقد نهى الله عن الاختلاف والتفرق وفى ذلك من قولكم وقيعة من بعضكم 1 في بعض. وقال زيد في جد وأخ: المال بينهما، فصير الجد ههنا بمنزلة الأخ وقد قال في اخت لاب وأم واختين لأب وجد وهى فيما كتبنا قبل هذا فقال: للأخت من الأب والام النصف، وللأختين من الأب السدس تكلمة الثلثين، وما بقى فللجد، فصيره مرة بمنزلة الأخ فكأنه قال: أخ واخت لأب وام واخت لاب فصير للأخت 2 من الأب السدس فينبغي أن يكون ما بقى للأخ والاخت للذكر مثل حظ الأنثيين فهو مرة بمنزلة الأخ وهو مرة بمنزلة الأم، وهذ لا في كتاب الله ولا في سنة رسول الله – صلى الله عليه وآله. وقال زيد في ابنة وجد: للابنة النصف، وما بقى فللجد، وكذلك أخت لأب وأم وجد، واختان 3 لأب وام وجد، وثلاث أخوات لأب وام وجد فان كان أربع أخوات فللجد الثلث، وما بقى فللأخوات، وأنتم مقرون أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – لم يسم للجد شيئا ” فلم تقدمتم بين يدى الله ورسوله ؟ ! وقد رويتم عن عمر أنه قال: أجرأكم على الجد أجرأكم على النار 4. ثم رويتم عنه أنه قضى في الجد


1 – ح: ” وقيعة بعضكم في بعض “. 2 – ج ق س مج مث: ” فاصبر الاخت ” فكأنها كانت: ” فأصير للاخت “. 3 – في النسخ: ” أختين “. 4 – في كنز العمال (ج 11، ص 51) في كتاب الفرائض في باب الجدو والجدة عن ابن سيرين أن عمر قال: أشهدكم أنى لم أقض في الجد قضاء (عب) عن نافع قال: قال ابن عمر: أجرأكم على جراثيم جهنم أجرأكم على الجد ” (وفى الاصلين: عمر) ” وفى سنن البيهقى: (ج 6، ص 245): ” عن سعيد بن جبير عن رجل من مراد أنه سمع عليا – رضى الله عنه – يقول: من سره أن يقتحم جراثيم جهنم فليقض بين الجد والاخوة “. وفى منتخب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 338 ]

مائة قضية يخالف بعضها بعضا ” فأى وقيعة في عمر أعظم من هذه ؟ !. وأنتم تزعمون * (هاح مش) * ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” كنز العمال (انظر حاشية مسند أحمد ج 4، ص 219) (نقلا من عب): ” عن سعيد بن المسيب: أجرأكم على قسم الجد أجرأكم على النار ” وايضا ” (عب عن نافع) ” أجرأكم على جراثيم جهنم أجرأكم على الجد ” وأيضا (عب ص هق) عن على قال: من سره أن يقتحم جراثيم جهنم فليقض بين الجد والاخوة ” وفى مجمع الزوائد في كتاب الفرائض في باب ما جاء في الجد (ج 4، ص 227): ” عن عمر أنه سأل النبي صلى الله عليه وآله: كيف قسم الجد ؟ – قال: ما سؤالك عن ذلك يا عمر انى أظنك تموت قبل ان تعلم ذلك، فمات قبل أن يعلم ذلك. رواه الطبراني في الاوسط ورجاله رجال الصحيح الا ان سعيد بن المسيب اختلف في سماعه من عمر ” وقال الحافظ أبو نعيم في حلية الاولياء في ترجمة سعيد بن جبير (ج 4، ص 289): ” حدثنا محمد، ثنا بشر، ثنا خلاد بن يحيى، ثنا اسماعيل بن عبد الملك قال: سألت سعيد بن جبير عن فريضة من فرائض الجد فقال: يا ابن أخى انه كان يقال: من أحب أن يتجرأ على جراثيم جهنم فليتجرأ على فرائض الجد ” وروى المناوى في كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق عن النبي نقلا عن شهاب القاضى القضاعى (ص 4): ” أجرأكم على قسم الجد أجرأكم على النار ” ونقل السيوطي في الجامع الصغير عن سنن سعيد ابن منصور عن النبي صلى الله عليه وآله: ” أجرؤكم على قسم الجد اجرؤكم على النار ” إلى غير ذلك. قال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث نقلا عن النظام فيما اعترض به على عمر ما نصه (انظر ص 20 من طبعة مصر سنة 386): ” وذكر قول عمر بن الخطاب – رضى الله عنه -: لو كان هذا الدين بالقياس لكان باطن الرجل أولى بالمسح من ظاهره، فقال: كان الواجب على عمر العمل بمثل ما قال في الاحكام كلها، وليس ذلك بأعجب من قوله: أجرؤكم على الجد أجرؤكم على النار ثم قضى في الجد بمائة قضية مختلفة ” وأجاب عنه ابن قتيبة بعيد ذلك بما نصه (انظر ص 24 من الطبعة المشار إليها): ” قال أبو محمد: ولا شئ أعجب عندي من ادعائه على عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – أنه قضى في الجد بمائة قضية مختلفة وهو من أهل النظر وأهل القياس فهلا اعتبر هذا ونظر فيه ليعلم أنه يستحيل أن يقضى عمر في أمر واحد بمائة قضية مختلفة ؟ ! فأين هذه القضايا ؟ وأين عشرها ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 339 ]

ان الشيعة تقع فيه وأنتم تروون عليه 1 ما تروون ثم تقولون: ان الله ترك فريضة لم يبينها لنبيه – صلى الله عليه وآله – فقلتم أنتم فيها برأيكم فإذا أنتم الذين تفرضون الفرائض دون الله وتنتحلون 2 التفريض + في الأمر بما تحتاجون إليه من أمر الدين إذا 3 ادعيتم علم ما لم يأت به النبي – صلى الله عليه وآله – من ذلك بزعمكم. وقال زيد في ابن ابن وجد: للجد السدس، وما بقى فلابن الأبن، فجعل الجد ههنا بمنزلة الأب و [ قد ] صيره قبل هذه الفريضة بمنزلة الأخ ولو كان في الفريضة الاولى التى هي أخ وجد بمنزلة الأب كما جعله في هذه لم يكن للاخ معه شئ فهو 4 مرة بمنزلة الأخ، ومرة بمنزلة الام، ومرة بمنزلة الأب كل هذا قوله عندكم جائز وبه تأخذون مع خلاف على وابن عباس وأبى بكر وعمر اياه، فو الله لئن كانوا ردوا حقا ” لقد ارتكبوا 5 عظيما ” وبطلت تزكيتهم، ولئن كانوا ردوا باطلا ” لقد كذبتم على


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ونصف عشرها ؟ أما كان في حملة الحديث من يحفظ منها خمسا ” أو ستا ” ؟ ولو اجتهد مجتهد أن يأتي من القضاء في الجد بجميع ما يمكن فيه من قول ومن حيلة ما كان يتيسر له أن يأتي فيه بعشرين قضية، وكيف لم يجعل هذا الحديث إذا كان مستحيلا ” مما ينكر من الحديث ويدفع مما قد أتى به الثقات وما ذاك الا لضغن يحتمله على عمر – رضى الله عنه – وعداوة ” وذلك بعد أن سبه في أوائل الكتاب وذكره بسوء ونص عبارته في حق النظام هذا (انظر ص 17 من النسخة المشار إليه): ” فإذا نحن أتينا اصحاب الكلام (إلى ان قال) وجدنا النظام شاطرا ” من الشطار يغدو على سكر ويروح على سكر ويبيت على جرائرها ويدخل في الادناس ويرتكب الفواحش والشائنات وهو القائل (فذكر كلماته التى منها ما نقلناه، فان شئت فراجع تأويل مختلف الحديث) “. 1 – ج ق: ” تروون فيه ” ح: ” تروون عنه “. + كذا في الاصل ولعل الصحيح: ” التفويض “. 2 – غير ح: ” تنحلون “. 3 – ح: ” اذن “. 4 – غير ح: ” وهو “. 5 – ج س مج مث ق: ” ركبوا “.

[ 340 ]

رسول الله – صلى الله عليه وآله – وركب زيد بقوله الباطل أمرا ” عظيما “، فما نرى لكم مخرجا ” من الوقيعة في الصحابة. وقال زيد في خنثى وأبوين: للخنثى نصف ميراث الابن ونصف ميراث الابنة، وللام ثلث ما بقى، وما بقى فللاب. وقال ابن عباس: للام ثلث المال كله. وقال على – صلوات الله عليه – يورث الخنثى من المال وللأبوين السدسان، ويرد عليهم بقية المال فيقسمون على هذا الحساب فأما ثلث ما بقى فمن أي وجه قلتموه [ للأب والولد ] 1 قد حضر على الام مع الولد، فأما قول على (ع) فقد علمنا انه عندكم منبوذ ولكن أحببنا أن نوضح الحجة إذ كان الكتاب مصدقا ” لقوله عليه السلام. وقال زيد في خنثى وأخ واخت: للخنثى نصف ميراث الابن ونصف ميراث الابنة، وما بقى فللأخ والاخت للذكر مثل حظ الانثيين، ولم نجد كتاب الله جعل للإخوة شيئا ” من الميراث الا أن يكون المستورث كلالة وقد قال الله تعالى: يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة ان امرؤ هلك ليس له ولد وله اخت فلها نصف ما ترك 2 والخنثى لا يخلو من أن يكون ولدا ” ولم يسم الله في الاية [ إذ ذكر الولد انثى ولا ذكرا ” ولا خنثى 3 ] فمن أين جاء للاخ ميراث مع الولد وفى الآية الاخرى من النساء في الكلالة: وان كان رجل يورث كلالة أو امرأة وله أخ أو اخت فلكل واحد منهما السدس، فان كانوا أكثر من ذلك فهم شركاء في الثلث 4 فانما جعل لهم نصيبا في الميراث من يورث كلالة وقد بين في الاية التى في آخر النساء فقال: ان امرؤ هلك ليس له ولد وله اخت فلها نصف ما ترك، فتفهموا لما 5 تسميتم له بالجماعة وانتسبتم به إلى السنة.


1 – ج مج مث ق س: (بدل ما بين المعقفتين): ” والاب والبلد “. 2 – صدر آية 176 من سورة النساء. 3 – ح: ” إذ ذكر الخنثى فهى لا ولد ولا انثى “. 4 – من آية 12 سورة النساء. 5 – ح ” لم “.

[ 341 ]

ثم انظروا من أولى بهذا الاسم ؟، الآخذ بكتاب الله ؟ أو التارك له الآخذ برأى الرجال ؟ ! ثم افهموا 1 إلى تناقض رواياتكم 2. [ روى ] هشيم عن المغيرة عن ابن بدر عن شعبة بن الثوم 3 قال: توفى أخ لنا على عهد عمر بن الخطاب فترك جده 4 وإخوته فأتينا 5 ابن مسعود فجعل للجد مع الاخوة السدس ثم توفى أخ لنا آخر على عهد عثمان وترك جده وإخوته قأتينا 6 ابن مسعود فجعل له مع الاخوة الثلث فقلنا له: انك جعلت لجدنا في أخينا الاول السدس، وجعلت له الآن الثلث ؟ – فقال عبد الله: انما نقضى بقضاء أئمتنا. وقد سميتموها فرائض فأى القولين كان الفرض ؟ وانما الفرض على لسان النبي – صلى الله عليه وآله – فان كان الاول فرضا ” فقد قال في الأخير بخلاف الفرض، وان كان الأخير هو الفرض فقد قال في الأول بخلافه وهكذا تكون الوقيعة القبيحة منكم في الصحابة وتدخلون فيما تعيبون به غيركم 7. هشيم 8 عن يحيى بن سعيد عن القاسم بن محمد بن أبى بكر أن أبا بكر أتى برجل مات وترك جدتيه، ام امه وام أبيه، فجعل السدس لام الام، ولم يورث ام أبيه فقال له رجل من الأنصار: لقد ورثت امرأة لو كانت هي الميتة ما ورثت منها شيئا ” 9 وتركت امرأة لو كانت هي الميتة ورثت مالها كله، فأشرك بينهما في السدس، فهذه مثل الاولى.


1 – كذا في النسخ والظاهر أن الكلمة كانت: ” ثم انظروا “. 2 – ج س ف مج مث: ” روايتكم “. 3 – ح ” بالثوم “. 4 – ج: ” جدة “. 5 – مج: ” فأتيا “. 6 – مج: ” فأتيا “. 7 – ح: ” فيما تقعون به غيركم “. 8 – كذا. 9 – ح: ” شئ “.

[ 342 ]

وروى أن عمر كتب إلى ابن مسعود لا أرانا الا وقد أجحفنا بالجد في إعطائه السدس فأعطه الثلث. كل هذا انتقال من حكم إلى حكم فأى عيب أعيب 1 من هذا ان تصفوا رجلا ” بالعلم 2 ]. [ 3 ورويتم عن الشعبى أن الحجاج بن يوسف سأله عن أم [ و ] أخت وجد ؟


1 – ج ح مث: ” أعجب “. 2 – فليعلم أن النقص الذى أشرنا إليه فيما سبق أعنى عند هذه العبارة من قول المصنف (ره): ” وقال زيد في امرأة تركت زوجها وأمها وأختا ” لابيها وأمها ” (انظر ص 329 من الكتاب) ينتهى إلى هنا فيتم عند قوله: ” فأى عيب أعيب من هذا ان تصفوا رجلا بالعلم ” فكلمة ” بالعلم ” آخر ما ليس في نسخة م وكان موجودا ” في النسخ الست الاخر. الا أن من اللازم ان نشير هنا إلى نكتة وهى أن العبارة في نسخ ج مج ق متصلة بما بعدها وهو: ” توجه إلى الشام فقتل من قتل ” لكن في نسخ ح س مث بياض على قدر صفحة أو ورقة حتى يكون علامة صريحة وأمارة واضحة لما سقط من العبارة وذهب من المتن ومن العجب أن كلمة ” توجه ” في تلك النسخ جزء المقسمة الاولى وصارت هكذا ” بالعلم توجه ” وأنت خبير بان ” توجه ” من القسمة الثانية فاشتبه الامر على الكتاب والمنتسخين وأظن ظنا ” متاخما ” للعلم أن منشأه أن ” توجه ” كان رمزا ” لاول الموجود من القسمة الثانية فلذا كتب في آخر القسمة الاولى وكان من حقه ان يكتب أيضا ” في أول القسمة الثانية حتى يكون وسيلة لارتباط القسمتين وهذا كان دأب الاتصال والارتباط بين الصفحتين في الكتب في الازمنة القديمة كالعدد على رؤس الصفحات في زماننا هذا، والسلام على من اتبع الهدى. 3 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله: ” ورويتم عن الشعبى أن الحجاج بن يوسف سأله ” إلى ما يأتي من قوله: ” فنفق حمار رجل منهم فسألوه أن ينطلق معهم ولا يتخلف فأبى ” ونشير إليه عند انقضاء ما بين المعقفتين في نسخة م فقط وليس في سائر النسخ الا ما نصرح به في اثناء ذلك فهو خارج من هذا الكلى. قال الحافظ أبو نعيم الاصبهاني في حلية الاولياء في ترجمة عامر بن شراحيل ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 343 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الشعبى (ج 4، ص 325 – 327) ما نصه: ” حدثنا أبو سعيد محمد بن على بن محارب النيسابوري: ثنا، محمد بن ابراهيم بن سعيد البوشنجى، ثنا: يعقوب بن كعب الحلبي ح وحدثنا محمد بن على بن حبيش، ثنا: أبو العباس زنجويه، ثنا اسماعيل بن عبد الله الرقى، ح وحدثنا سليمان بن أحمد، ثنا أحمد بن المعلى، ثنا هشام قالوا: ثنا عيسى بن يونس عن عبادة بن موسى عن الشعبى قال: أتى بن الحجاج موثقا ” فلما انتهيت إلى باب القصر لقيني يزيد بن أبى مسلم فقال: انا لله يا شعبى لما بين دفتيك من العلم وليس بيوم شفاعة بوء للامير بالشرك والنفاق على نفسك، فبالحرى أن تنجو ثم لقيني محمد بن الحجاج فقال لى مثل مقالة يزيد فلما دخلت عليه قال: وأنت يا شعبى فيمن خرج علينا وكثر ؟ قلت: أصلح الله الامير أحزن بنا المنزل، وأجذب الجناب، وضاق المسلك، واكتحلني السهر، واستحلسنا الخوف، ودفعنا في خربة خربة، لم نكن فيها بررة أتقياء، ولا فجرة أقوياء، قال: صدق والله ما بروا في خروجهم علينا، ولا قووا علينا حيث فجروا، فأطلقنا عنه. قال: فأحتاج إلى فريضة فقال: ما تقول في أخت وأم وجد ؟ قلت اختلف فيها خمسة من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وسلم – عثمان بن عفان، وزيد بن ثابت، وعبد الله بن مسعود، وعلى، وابن – عباس – رضى الله تعالى عنهم – قال: فما قال فيها ابن عباس، ان كان لمتقيا ؟ – قلت: جعل الجد أبا، وأعطى الام الثلث، ولم يعط الاخت شيئا، قال: فما قال فيها أمير المؤمنين يعنى عثمان ؟ – قلت: جعلها أثلاثا، قال: فما قال فيها زيد بن ثابت ؟ – قلت: جعلها من تسعة، فأعطى الام ثلاثا، وأعطى الجد أربعا، وأعطى الاخت سهمين، قال: فما قال فيها ابن – مسعود ؟ قلت: جعلها من ستة، أعطى الاخت ثلاثا، وأعطى الام سهما، وأعطى الجد سهمين، قال: فما قال فيها أبو تراب ؟ – قلت: جعلها من ستة، أعطى الاخت ثلاثا، وأعطى الجد سهما، وأعطى الام سهمين، قال: مر القاضى فليمضها على ما أمضاها عليه أمير المؤمنين عثمان. (فساق كلاما آخر إلى ان قال:) حدثنا أبو حامد بن جبلة، ثنا أبو العباس السراج ثنا محمد بن عباد بن موسى العكلى، حدثنى أبى عباد بن موسى قال: أخبرني أبو بكر الهذلى قال: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 344 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال لى الشعبى: ألا أحدثك حديثا تحفظه في مجلس واحد ان كنت حافظا كما حفظت ؟: انه لما أتى بى الحجاج بن يوسف وأنا مقيد فخرج إلى يزيد بن أبى مسلم فقال: انا لله وما بين دفتيك من العلم يا شعبى، فذكر نحوه “. وقال ابن عساكر في تاريخه ضمن ترجمة الشعبى بعد نقل حكاية تقرب مما نقله الحافظ أبو نعيم كما نقلناه هنا عنه ما نصه (ج 7، ص 151): ” وروى أبو بكر الهذلى تلك الحكاية بنحو ما تقدم ثم قال: قال الحجاج للشعبى: تعهدني وكن منى قريبا “، فأرسل إلى يوما ” نصف النهار وليس عنده أحد فقال: ما تقول في أم وجد وأخت ؟ فقلت: اختلف فيها خمسة من أصحاب محمد – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم – قال: من ؟ – قلت: على وابن مسعود وابن عباس وعثمان وزيد بن ثابت قال: فما قال على ؟ – قلت: جعلها من ستة، فأعطى الاخت النصف، ثلاثة، وأعطى الام الثلث، سهمين، وأعطى الجد السدس سهما ” واحدا “: قال: فما قال ابن مسعود ؟ – فقلت: جعلها أيضا ” من ستة وكان لا يفضل اما على جد، فأعطى الاخت النصف ثلاثة، وأعطى الام ثلث ما بقى، وأعطى الجد ما بقى سهمين، فقال: وما قال ابن عباس ؟ فو الله لقد كان فقيها ” – فقلت: جعل الجد أبا، ولم يعط الاخت شيئا “، وأعطى الجد الثلثين، قال: فما قال عثمان ؟ – قلت: جعلها أثلاثا، فأعطى الام ثلثا، والجد ثلثا “، والاخت ثلثا “، قال: فما قال زيد بن ثابت ؟ – قلت: جعلها من تسعة، فأعطى الام ثلاثة، وأعطى الاخت سهمين، وأعطى الجد أربعة، جعله معها بمنزلة الاخ، قال: يا غلام أمضها على ما قال أمير المؤمنين عثمان “. وقال الحافظ نور الدين على بن أبى بكر الهيثمى في مجمع الزوائد في كتاب الفرائض ما نصه: (انظر ج 4، ص 228 – 229). ” باب في أم وأخت وجد عن الشعبى قال أتى بى الححاج موثقا ” فذكر الحديث قريبا ” مما ذكره أبو نعيم وابن عساكر وقال بعده: ” رواه البزار والراوي عن الشعبى عباد بن موسى وليس هو الختلى الذى احتج به الشيخان وانما هو العكلى وذكر الذهبي في الميزان انه تفرد عنه ابنه محمد بن عباد بن موسى بن راشد الملقب سنذولا وقد رواه البيهقى في سننه من رواية ابنه محمد بن عباد عنه (إلى آخر ما قال فمن أراده فليطلبه من الكتاب).

[ 345 ]

فقال: اختلف فيه خمسة من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – على وعثمان وابن مسعود وابن عباس وزيد، فقال الحجاج: ما قال فيها ابن عباس ؟ – قال: جعل الجد أبا ” وأعطى الأم الثلث، ولم يعط الاخت شيئا “، قال: فما قال [ فيها ] أمير المؤمنين يعنى عثمان بن عفان ؟ – قلت: جعلها أثلاثا “، قال فما قال فيها زيد ؟ قلت: جعلها من تسعة فأعطى الام ثلاثا “، وأعطى الأخت اثنين، وأعطى الجد أربعا، قال: فما قال فيها ابن مسعود ؟ قلت: جعلها من ستة، أعطى الاخت ثلاثا “، والأم واحدا ” والجد اثنيين، قال: فما قال فيها أبو تراب ؟ قلت: جعلها من ستة، أعطى الاخت ثلاثا “، والام اثنين، والجد واحدا “، قال الحجاج – ورم الله أنفه 1 -: فانه المرء 2 ويرغب عن قوله. وليس هكذا يقول على – عليه السلام – في هذه الفريضة ولكن نسبت إليه ونحل غير ما قال. فإذا كان الاختلاف في فريضة واحدة بين خمسة من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – فبأيهم تقتدون ؟ فلا حقا ” تعرفون، ولا باطلا تنكرون، فهذا ما انتسبتم [ به ] إلى السنة، وتسميتم له بالجماعة 3. وبعد هذا فإذا رأينا أهل المدينة يشهدون أن أهل العراق يسعى منهم مائة رجل وأكثر وأقل في تزويج امرأة في عصمة رجل في مسجدهم الأعظم والعامة يرونهم مجتمعين 4


1 – قال البستانى في محيط المحيط: ” ورم الله أنفه = أغضبه “. 2 – كذا بلام التعريف في الاصل. 3 – في الاصل: ” بالخلافة “. 4 – في الاصل: ” مجتمعون “.

[ 346 ]

على تجويز ذلك فيما بينهم ثم ينصرفون إلى الوليمة لا ينكر بعضهم على بعض فيتناسلان ويتوارثان 1 وهما عند أهل الحجاز على سفاح ولا يحل للرجل أن يراها حاسرة ولا يحل لها عندكم أن تبدى له زينتها 2 فيتناسلان على فساد ما بقيا، وزوجها الذى هي منه في عصمة ممنوع منها محول 3 بينه وبينها، ان رامها قتلوه، وكذلك أهل العراق في شهادتهم على أهل الحجاز وذلك أن أهل العراق قالوا: لا طلاق بعد نكاح، ولا يقع بينهما طلاق إذا تزوجها ولا يفرق بينهما. ذكر صلوة أبى بكر بالناس وأما ما احتجوا به لأبى بكر من قول النبي صلى الله عليه وآله: يا أبا بكر صل بالناس: فقد احتججنا عليهم بروايتهم أن ذلك من عائشة لبلال قل لأبى بكر: يصلى بالناس، فلما أفاق صلى الله عليه وآله وقد سمع مقالتها قال: انكن صويحبات [ يوسف 4 ] ثم خرج صلى الله عليه وآله


1 – في الاصل: ” فيتناسلون ويتراسلان ويتوارثان “. 2 – في الاصل: ” ولا يحل له عندكم أن تبدى لهم زينتهم “. 3 – ” محول بينه وبينها ” هذا الاستعمال نظير ما في قوله تعالى: ” وحيل بينهم وبين ما يشتهون ” من آية 54 سورة سبأ، وقال الطبرسي في جوامع الجامع في معنى الاية: ” أي فرق بينهم وبين مشتهياتهم “. 4 – قال المجلسي (ره) في ثامن البحار ضمن كلام له يشتمل على نقد وتحقيق في هذا الموضوع ما نصه (ص 28 من طبعة أمين الضرب): ” تبيين وتتميم – أعلم أنه لما كان أمر الصلوة عمدة ما يصول به المخالفون في خلافة أبى بكر وظهر من تلك الاخبار أنه حجة عليهم لا لهم أردت أن أوضح ذلك بنقل أخبارهم والاشارة إلى بطلان حججهم فمن جملة الاخبار التى رووه في هذا ما أسندوه في صحاحهم إلى عائشة روى في جامع الاصول عنها أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال في مرضه مروا أبا بكر يصلى بالناس قالت عائشة: قلت: ان أبا بكر إذا قام في مقامك لم يسمع الناس من البكاء فمر عمر فليصل فقال: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 347 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” مروا أبا بكر فليصل بالناس فقالت عائشة: فقلت لحفصة: قولى له: ان أبا بكر إذا قام في مقامك لم يسمع الناس من البكاء فمر عمر فليصل بالناس ففعلت حفصة فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: انكن لانتن صواحب يوسف مروا أبا بكر فليصل بالناس فقالت حفصة لعائشة: ما كنت لاصيب منك خيرا ” أقول: فخاض المجلسي (ره) في نقل الاخبار وبيان ما يترتب عليها ويستفاد منها إلى أن قال (ص 32): ” وقد روى ابن أبى الحديد عن شيخه أبى يعقوب يوسف بن اسماعيل اللمعانى أن عليا ” (ع) كان ينسب عائشة إلى أنها أمرت بلالا ” أن يأمر أبا بكر بأن يصلى بالناس وان رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ليصل بهم رجل ولم يعين أحدا فقالت: مر أبا بكر يصلى بالناس وكان (ع) يذكر ذلك لاصحابه في خلواته كثيرا ويقول: انه لم يقل صلى الله عليه وآله: انكن كصويحبات يوسف، الا انكارا ” لهذه الحال وغضبا ” منه لانها وحفصة تبادرتا إلى تعيين أبيهما وانه استدركها رسول الله صلى الله عليه وآله بخروجه وصرفه عن المحراب (انتهى) فاتضح لك ضعف التمسك بهذه الاخبار سيما في أركان الدين وقال السيد الاجل – رضى الله عنه – في موضع من الشافي ذكر فيه تمسك قاضى القضاة بحكاية الصلوة: ان خبر الصلوة خبر واحد والاذن فيها ورد من جهة عائشة وليس بمنكر أن يكون الاذن صدر من جهتها لا من جهة الرسول صلى الله عليه وآله وقد استدل أصحابنا على ذلك بشيئين أحدهما بقول النبي صلى الله عليه وآله على ما أتت به الرواية لما عرف تقدم أبى بكر في الصلوة وسمع قراءته في المحراب: انكن كصويحبات يوسف وبخروجه متحاملا من الضعف معتمدا ” على أمير المؤمنين والفضل – ابن العباس إلى المسجد وعزله لابي بكر عن المقام واقامة الصلوة بنفسه وهذا يدل دلالة واضحة على أن الاذن في الصلوة لم يكن منه صلى الله عليه وآله. وقال بعض المخالفين: ان السبب في قوله: انكن صويحبات يوسف أنه صلى الله عليه وآله لما أذن بالصلوة وقال: مروا أبا بكر ليصلى بالناس فقالت له عائشة: أن أبا بكر رجل أسيف لا يحتمل قبله أن يقوم مقامك بالصلوة ولكن تأمر عمر أن يصلى بالناس فقال عند ذلك: انكن صويحبات يوسف وهذا ليس بشئ لا يجوز أن يكون أمثاله الا وفقا ” لاغراضه وقد علمنا أن صويحبات يوسف لم يكن منهن خلاف على يوسف ولا مراجعة له في شئ على أمرهن به وانما افتتن بأسرهن بحبه وأرادت كل واحدة منهن مثل ما أرادت صاحبتها فأشبهت حالهن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 348 ]

متوكئا ” على على (ع) والفضل بن عباس حتى أخذ بعنقه فأخرجه وتقدم فصلى بالناس. ولو كان صلى الله عليه وآله أمره بذلك كما زعمتم لم يكن له بذلك ما يوجب الخلافة لانهم رووا أن النبي صلى الله عليه وآله قال: إن الصلوة خلف كل بر وفاجر، فلو كان كما تقولون لكان انما أمره بما يجوز لكل فاجر أن يكون مكانه في الصلوة بالناس فأى فضيلة لرجل يدخل فيها البر والفاجر ؟ ! مع استخلاف النبي صلى الله عليه وآله من استخلف في مغازيه على الصلوة فلم يوجب لهم ذلك الخلافة ولقد اضطركم ما فيه أئمتكم من الخطل والحكم بالرأى ومخالفة بعضكم لبعض [ و ] ما نهيتم عنه من تجويز ذلك لهم أن جورتم الله في حكمه، فزعمتم أنه تعبد خلقه بما لم يبينه لهم وأنه وكلهم فيما افترض عليهم من الحلال والحرام إلى رأيهم 1 ثم جهلتم رسول الله صلى الله عليه وآله استصغرتم دلالاته 2 واستحقرتم هدايته


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حال عائشة في تقديمها أباها للصلوة للتجمل والشرف بمقام رسول الله صلى الله عليه وآله ولما يعود بذلك عليها وعلى أبيها من الفخر وجميل الذكر. ولا عبرة بمن حمل نفسه من المخالفين على أن يدعى على أن الرسول صلى الله عليه وآله لما خرج إلى المسجد لم يعزل أبا بكر عن الصلوة وأقره في مقامه لان هذا من قائله غلط فظيع من حيث يستحيل أن يكون النبي صلى الله عليه وآله وهو الامام المتبع في سائر الدين متبعا مأموما في حال من الاحوال وكيف يجوز أن يتقدم على النبي غيره في الصلوة وقد دلت الاخبار على أنه لا يتقدم فيها الا الافضل على الترتيب والتنزيل المعروف. وأقول: ذلك من مذهب أصحابنا معلوم لا يحتاج إلى بيان وقد ورد في صحاح الاخبار عند المخالفين ما يدل عليه روى مسلم في صحيحه (إلى آخر ما قال) فان المقام لا يسع اكثر من ذلك فمن أراده فليراجع البحار. 1 – في الاصل: ” إلى رأيكم “. 2 – كذا صريحا بلفظ الجمع.

[ 349 ]

[ حتى لو أنكم ان قلتم: لا يعرف الطاعة من المعصية وادعيتم على ذلك دونه 1 ] ونسبتموه إلى القول بخلاف ما وصفه الله به بقوله 2: قل انما أتبع ما يوحى إلى من ربى هذا بصائر من ربكم وهدى ورحمة لقوم يؤمنون 3 وحتى نسبتموه إلى المعاصي وألزمتموه ذنوبا ” لم يأتها. وحتى نحلتم إبراهيم – عليه السلام – الكذب في قوله: بل فعله كبيرهم هذا 4، وما فعل 5 شيئا فزعمتم أن هذا كذب والله عزوجل يقول: وتلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء 6 فزعمتم أن حجة الله كذب وقلتم: انه قال: انى سقيم 7، ولم يكن سقيما “، فزعمتم أن هذا القول منه كذب وانه كان منه طاعة.


1 – العبارة هكذا في الاصل فهى مشوشة مغلوطة، ولعل الاصل كان هكذا: ” حتى لو أنكم قلتم: لا يعرف الطاعة من المعصية وادعيتم عليه ذلك لكان ذلك دونه ” أي لكانت نسبة عدم المعرفة بالطاعة من المعصية إليه أهون وأيسر من استصغاركم لدلالاته واستحقاركم لهدايته. 2 – في الاصل: ” فيه به بقوله “. 3 – ذيل آية 203 سورة الاعراف وصدرها: ” وإذا لم تأتهم بآية قالوا: لولا اجتبيتها “. 4 – من آية 63 سورة الانبياء وتمامها هكذا: ” قال: بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم ان كانوا ينطقون “. 5 – في الاصل: ” وما فعلوا “. 6 – صدر آية 83 سورة انعام وذيلها: ” ان ربك حكيم عليم “. 7 – من آية 89 سورة الصافات وتمامها: ” فقال: انى سقيم “. أقول: قد تقدم منا في ذيل قول المصنف (ره): ” ورووا أن ابراهيم الخليل – عليه السلام – كذب ثلاث كذبات ” نقل ما يدل على ذلك صريحا ” عن العرائس للثعلبي والتفسير لابي الفتوح الرازي مما يكفى في صحة هذه النسبة منهم إلى ابراهيم الخليل عليه السلام وتقدم أيضا ” هناك الاشارة إلى الجواب (انظر ص 31 من الكتاب الحاضر). وأنت خبير يا أخى – سقاك الله رحيق التوفيق وأذاقك حلاوة النقد والتحقيق بأنه إذا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 350 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” كان الامر دائرا ” على أمثال هذه الخرافات والاقاويل الواهية لا يبقى من أساس الدين المبين وأركان الشرع المتين حجر على حجر بل يصير الصراط المستقيم الذى لا ترى فيه أمتا ” ولا عوجا ” مفازة يتيه فيها الخريت فالاولى هنا الاشارة إلى ما ذكر السيد الاجل علم الهدى – رفع الله درجته – في الجواب عن نسبة أمثال هذه الاقوال إلى الانبياء – عليهم السلام – في كتاب تنزيه الانبياء ونظيره في هذا الباب سائر الكتب التى كتبها علماؤنا في تراجم الانبياء أو ذكروها في كتب التفاسير فما أحسن ما قال الناقد البصير والمتكلم النحرير الشيخ عبد الجليل الرازي القزويني في كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض ونص عبارته بالفارسية هكذا (ص 6): ” مذهب خواجه وهمه مجبران چنانست كه آدم در خداى تعالى عصيان كرد، ونوح از براى پسر كافر از خدا طلب أمان كرد، وموسى عمران عمل شيطان كرد، ويوسف صديق همت بزناى نسوان كرد، وداود با زن اوريا همچنان كرد، وأيوب نعمت خداى را كفران كرد تا بارى عزوجل نفس اورا طعمه كرمان كرد، وبارى تعالى صخر جنى را بصورت سليمان كرد پس اگر اين مصنف انبيا را از ماننده اين تهمت مسلم داشتى وزبان بر زبان رفتگان در حق رسولان خداى تعالى بخطا نجنبانيدى اولى تر بودى از آنكه بر ايشان درود وثنا بدروغ فرستادى وبر مسلمانان نيز تلبيس نكردى. واگر در اين دعاوى تقيه وانكار كند از خوف شمشير سلطان بود كه كتابي بزرگ كه آنرا ” زلة الانبياء ” خوانند أبو الفضائل مشاط كرده است رد بر كتاب تنزيه الانبياء كه سيد علم الهدى مرتضى – رضى الله عنه – كرده است تا معلوم ومصور شود. وبقيامت ندانم كه بهره از شفاعت انبيا آنرا باشد كه كتابش ” تنزيه الانبياء ” باشد يا آنرا كه تصنيفش ” زلة الانبياء ” بود پس يادست از آن دعاوى بى حجت ببايد داشتن وانبيا را معصوم گفتن، مرحبا بالوفاق واگرنه درود بدروغ در باقى نهادن “. وقال أيضا في ذلك الكتاب (ص 264): ” وعجب است كه خواجه نوسنى را لقب بد عمر از مفيد سختش آمده است ولقبهائى كه مجبران گمراه انبيا را ومصطفاى مجتبى را نهاده اند سختش نمى آيد تا آدم را ظالم خوانند، وسليمان را بخيل، ويوسف را متهم، ويعقوب را كور، وداود را فاسق، وموسى را عاصي ومصطفى را عاشق ودل از كفر بشسته وكافر بچه ومانند اين كه بو الفضائل مشاط ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 351 ]

وقلتم: ان يوسف الصديق – عليه السلام – كذب حين قال: انكم لسارقون 1 وما سرقوا، فسميتم هذا كذبا ” والله عزوجل يقول في كتابه: كذلك كدنا ليوسف ما كان ليأخذ أخاه في دين الملك الا أن يشاء الله نرفع درجات من نشاء وفوق كل ذى علم عليم 2. فزعمتم أن الله عزوجل كاد بالكذب. وادعيتم نبوة أحد عشر نبيا ” من ولد يعقوب لم ينطق الكتاب بنبوتهم وقلتم: ان الأنبياء – عليهم السلام – قد كذبوا وسرقوا وخانوا أماناتهم وعقوا آباءهم. ونسبتم نوحا ” – عليه السلام – أنه كذب في قوله: ان ابني من أهلى 3، وكان ابن – امرأته فقال: ابني، على ذلك المعنى كما تبنى النبي – صلى الله عليه وآله – زيد بن حارثة قال الله عزوجل: ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم – النبيين 4 ثم قال: ادعوهم لآبائهم هو أقسط عند الله 5. ورويتم أن موسى بن عمران – عليه السلام – لطم ملك الموت فأعوره 6، وأن


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” در كتاب زلة الانبياء بيان كرده است وبر سر كرسيها بكورى رافضيان ميگوند ونعره ميزنند وبر مصطفاى عاشق كافر بچه صلوات ميفرستند “. فإذا كان الامر كذلك فالاولى أن يعمل في حقهم بقوله تعالى: قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون. 1 – ذيل آية 70 من سورة يوسف. 2 – آية 76 من سورة يوسف. 3 – من آية 45 من سورة هود وتمام الاية هكذا: ” ونادى نوح ربه فقال: رب ان ابني من أهلى وان وعدك الحق وأنت أحكم الحاكمين “. 4 – صدر آية 40 من سورة الاحزاب وذيلها: ” وكان الله بكل شئ عليما “. 5 – صدر آية 5 من سورة الاحزاب. 6 – قال شرف الدين العاملي (ره) في كتاب أبى هريرة تحت عنوان ” لطم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 352 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” موسى عين ملك الموت فأعوره ” (انظر ص 83 – 87 من طبعة مطبعة العرفان بصيدا سنة 1365). ” أخرج الشيخان (أي البخاري ومسلم) في صحيحيهما بالاسناد إلى أبى هريرة قال: جاء ملك الموت إلى موسى عليهما السلام فقال له: أجب ربك قال: فلطم موسى عين ملك – الموت ففقأها، قال: فرجع الملك إلى الله تعالى فقال: انك أرسلتني إلى عبد لك لا يريد الموت ففقأ عينى قال: فرد الله إليه عينه وقال: ارجع إلى عبدى فقل له: الحياة تريد ؟ فان كنت تريد الحياة فضع يدك على متن ثور فما توارت بيدك من شعرة فانك تعيش بها سنة، الحديث، وأخرجه أحمد من حديث أبى هريرة في مسنده (فمن أراد موارد ذكره في الصحيحين فليراجع كتاب أبى هريرة) وفيه: أن ملك الموت كان يأتي الناس عيانا ” قال: فأتى موسى فلطمه ففقأ عينه الحديث وأخرجه ابن جرير الطبري في الجزء الاول من تاريخه عن أبى هريرة ولفظه عنده: ان ملك الموت كان يأتي الناس عيانا حتى أتى موسى فلطمه ففقأ عينه وفى آخره: ان ملك الموت جاء إلى الناس خفيا ” بعد موت موسى. وأنت ترى ما فيه مما لا يجوز على الله تعالى ولا على أنبيائه ولا على ملائكته أيليق بالحق تبارك وتعالى أن يصطفى من عباده من يبطش على الغضب بطش الجبارين ؟ ! ويوقع بأسه حتى في ملائكة الله المقربين ؟ ! ويعمل عمل المتمردين ؟ ! ويكره الموت كراهة الجاهلين ؟ ! وكيف يجوز ذلك على موسى ؟ ! وقد اختاره الله لرسالته، وائتمنه على وحيه، وآثره بمناجاته، وجعله من سادة رسله، وكيف يكره الموت هذا الكره مع شرف مقامه ؟ ! ورغبته في القرب من الله تعالى والفوز بلقائه ؟ ! وما ذنب ملك الموت عليه السلام ؟ ! وانما هو رسول الله إليه ؟ ! وبما استحق الضرب والمثلة فيه بقلع عينه ؟ ! وما جاء الا عن الله وما قال له سوى: أجب ربك، أيجوز على أولى العزم من الرسل اهانة الكروبيين من الملائكة وضربهم حين يبلغونهم رسالات الله وأوامره عزوجل ؟ ! تعالى الله وتعالت أنبياؤه وملائكته عن ذلك علوا ” كبيرا “. ونحن لم برئنا من أصحاب الرس وفرعون موسى وأبى جهل وأمثالهم ولعناهم بكرة وأصيلا ” ؟ أليس ذلك لانهم آذوا رسل الله حين جاؤوهم بأوامره ؟ فكيف نجوز مثل فعلهم على أنبياء الله وصفوته من عباده ؟ ! حاشا لله ان هذا لبهتان عظيم. ثم ان من المعلوم أن قوة البشر بأسرهم بل قوة جميع الحيوانات منذ خلقها الله تعالى إلى يوم القيامة لا تثبت أمام قوة ملك الموت فكيف والحال هذه تمكن موسى (ع) من الوقيعة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 353 ]

يوسف الصديق – عليه السلام – قعد من امرأة العزيز مقعد الخائن 1، وأن داود –


1 – قد تقدم ما يتعلق بذلك (انظر ص 32 – 33). ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فيه ؟ وهلا دفعه الملك عن نفسه ؟ مع قدرته على ازهاق روحه، وكونه مأمورا ” من الله تعالى بذلك، ومتى كان للملك عين يجوز أن تفقأ ؟ ! ولا تنس تضييع حق الملك وذهاب عينه ولطمته هدرا “، إذ لم يؤمر الملك من الله بأن يقتص من موسى صاحب التوراة التى كتب الله فيها ” أن النفس بالنفس والعين بالعين والانف بالانف والاذن بالاذن والسن بالسن والجروح قصاص ” (اشارة إلى آية 45 من سورة المائدة) ولم يعاتب الله موسى على فعله هذ بل أكرمه إذ خيره بسببه بين الموت والحياة سنين كثيرة بقدر ما تواريه يده من شعر الثور، وما أدرى والله ما الحكمة في ذكره شعر الثور بالخصوص ؟ ! وأما وعزة الحق وشرف الصدق وعلوهما على الباطل والافك لقد حمل هذا الرجل (أي أبو هريرة) أولياءه ما لا طاقة لهم به وكلفهم بأحاديثه هذه بما لا تحتمله عقولهم أبدا ولاسيما قوله في هذا الحديث: ان ملك الموت قبل وفاة موسى كان يأتي الناس عيانا ” و انما جاءهم خفيا ” بعد موت موسى، نعوذ بالله من سبات العقل وخطل القول والفعل ولا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم “. وقال في ذيل الصفحة: ” لو أن ملك الموت كان يأتي الناس عيانا ” قبل وفاة موسى لطفحت به الاخبار واشتهر اشتهار الشمس في رابعة النهار فما بال المحدثين والمورخين وأهل الاخبار من جميع الامم أغفلوا هذا الخبر لو كان له أثر وما بال القصاصين والمخرفين ما حام خيالهم حوله، فهل تركوا الامتياز به لابي هريرة ؟ ! ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 354 ]

عليه السلام – قدم اوريا أمام التابوت ليقتل فيتزوج امرأته 1، وأن الشيطان قعد في مجلس سليمان – عليه السلام – وكان يأتي نساءه وهن حيض 2. فزعمتم أن الله جل ثناؤه بعث إلى خلقه أنبياء كذابين ومخطئين، وأمرهم * (هامش *) 1 – ذكرنا فيما مر بيانات حول ذلك (راجع ص 33 – 35). 2 – أشرنا إلى عقيدة الشيعة في ذلك (انظر ص 35 – 37). ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال الثعالبي في ثمار القلوب في المضاف والمنسوب ما نصه: (انظر ص 53 من طبع دار نهضة مصر للطبع والنشر سنة 1384) ” لطمة موسى تضرب مثلا لما يسوء أثره، وفى أساطير الاولين أن موسى سأل ربه أن يعلمه بوقت موته ليستعد لذلك، فما كتب الله له سعادة المحتضر أرسل إليه ملك الموت وأمره بقبض روحه بعد أن يخبره بذلك، فأتاه في صورة آدمى وأخبره بالامر، فما زال يحاجه ويلاجه، وحين رآه نافذ العزيمة في ذلك لطمه لطمة فذهبت منها احدى عينيه، فهو إلى الان أعور وفيه قيل: يا ملك الموت لقيت منكرا * لطمة موسى تركتك أعورا وأنا برئ من عهدة هذه الحكاية ” وقال محمود أبو رية في كتاب شيخ المضيرة بعد نقل شئ من الاخبار ونقل شئ من كلام الثعالبي ونقل براءته من عهدة الحكاية (انظر ص 218 من الطبعة الثانية من الكتاب): ” ومن العجيب أن يصف الثعالبي هذا الحديث بأنه من أساطير الاولين بعد أن رواه البخاري ومسلم، وهذا مما يدل على أن هذين الكتابين لم يكن لهما في القرون الاولى الاسلامية تلك القداسة التى جعلت لهما بعد ذلك والثعالبي كما هو معروف قد مات في سنة 430 ه‍ “. أقول: تقدم فيما سبق ما يؤيد هذه البيانات (انظر ص 29 – 31).


[ 355 ]

بطاعتهم، كل هذه الشنعة محتملة عندكم فرارا ” بأئمتكم أن تقروا عليهم بالخطأ و لينجوا بما فعلوا حتى قلتم: لهم بالأنبياء أسوة في خطأهم وكذبهم وقد برأ الله الأنبياء من الخطأ والكذب. ثم صرتم مع هذا القول إلى الوقيعة في أئمتكم الذين طلبتم تحسين خطأهم بترككم أقاويلهم وتصديقكم لروايات يطعن [ فيها ] بعضهم على بعض، وبزعمكم أن تفضلوا قول واحد منهم على آخر. ورويتم عن أبى يوسف القاضى رواه محمد بن سعيد فقيه أهل الحجاز وأهل – قزوين عن بعض أصحابه عن أبى الضحى 1 عن مسروق قال: اختلف على وعمر في امرأة تزوجت في عدتها [ قال عمر: ] يفرق بينهما و يعاقبان والمهر في بيت المال وقال على – عليه السلام -: يفرق بينهما ولا يعاقبان ولها المهر يلزم الزوج بما استحل من فرجها، قال مسروق: فأفتينا بقول عمر زمانا ” ثم قدمنا عليه فوجدناه قد رجع إلى قول على 2 عليه السلام.


1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب في حرف الضاد المعجمة من باب الكنى: ” أبو الضحى هو مسلم بن صبيح تقدم ” ويشير بما تقدم إلى هذه العبارة: ” مسلم ابن صبيح بالتصغير الهمداني أبو الضحى الكوفى العطار مشهور بكنيته ثقة فاضل من الرابعة مات سنة مائة / ع ” يشير برمز ” ع ” إلى أن حديثه في جميع الاصول الستة كما صرح بذلك عند ذكره الرموز في أول كتابه، وقال في تهذيب التهذيب في ترجمة أبى – الضحى المذكور: ” روى عن النعمان بن بشير وابن عباس وابن عمر وشتير بن شكل ومسروق بن الاجدع (إلى آخر ما قال) وقال في ترجمة مسروق بن الاجدع بن مالك ابن أمية الهمداني الوداعى الكوفى العابد ما نصه (ج 10 ص 110): ” روى عنه ابن أخيه محمد بن المنتشر بن الاجدع وأبو وائل وأبو الضحى والشعبى وابراهيم النخعي (إلى آخر ما قال) “. 2 – قال الاميني – رحمه الله تعالى – في سادس الغدير في النادرة التاسعة عشر ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 356 ]

ورويتم عن عمر بن هارون عن عبد الله بن زيد السبيعى قال: سمعت سعيد بن المسيب يقول: قال عمر بن الخطاب: أجرأكم على الجد أجرأكم على النار فانه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من نوادر الاثر في علم عمر تحت عنوان ” جهل الخليفة بالسنة ” ما نص عبارته (ص 113 – 114 من الطبعة الثانية بطهران سنة 1372): ” م – أخرج ابن المبارك قال: حدثنا أشعث عن الشعبى عن مسروق قال: بلغ عمر: أن امرأة من قريش تزوجها رجل من ثقيف في عدتها فأرسل اليهما ففرق بينهما وعاقبهما وقال: لا ينكحها أبدا ” وجعل الصداق في بيت المال وفشا ذلك بين الناس، فبلغ عليا ” كرم الله وجهه فقال: رحم الله أمير المؤمنين ما بال الصداق وبيت المال ؟ ! انهما جهلا فينبغي للامام أن يردهما إلى السنة. قيل: فما تقول أنت فيها ؟ قال: لها الصداق بما استحل من فرجها، ويفرق بينهما، ولا جلد عليهما، وتكمل عدتها من الاول ثم تكمل العدة من الاخر، ثم يكون خاطبا “، فبلغ ذلك عمر فقال: يا أيها الناس ردوا الجهالات إلى السنة. وروى ابن أبى زائدة عن أشعث مثله وقال فيه: فرجع عمر إلى قول على (أحكام القرآن للجصاص ج 1، ص 504) وفى لفظ عن مسروق: أتى عمر بامرأة قد نكحت في عدتها ففرق بينهما وجعل مهرها في بيت المال، وقال: لا يجتمعان أبدا “، فبلغ عليا فقال: ان كان جهلا فلها المهر بما استحل من فرجها، ويفرق بينهما، فإذا انقضت عدتها فهو خاطب من الخطاب فخطب عمر وقال: ردوا الجهالات إلى السنة فرجع إلى قول على. وفى لفظ الخوارزمي: ردوا قول عمر إلى على. وفى التذكرة: فقال عمر: لولا على لهلك عمر. وأخرج البيهقى في سننه عن مسروق قال: قال عمر – رضى الله عنه – في امرأة تزوجت في عدتها: النكاح حرام، والصداق حرام، وجعل الصداق في بيت المال وقال لا يجتمعان ما عاشا. وأخرج عن عبيد بن نضلة [ نضيلة ] قال: رفع إلى عمر بن الخطاب رضى الله عنه – امرأة تزوجت في عدتها فقال لها: هل علمت أنك تزوجت في العدة ؟ – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 357 ]

يلزمكم أن تقولوا: ان الله عزوجل بعث محمدا ” – صلى الله عليه وآله – وأيده بالملائكة وأمره بقتال المشركين وتأليف 1 من تألف من المنافقين والمؤلفة قلوبهم بانفاذ أحكام المختلفين مما لم يبعث الله عزوجل به نبيه صلى الله عليه وآله يعلمه فيما رآه 2 النعمان بن ثابت أبو حنيفة ومحمد بن الحسن من بعده والمريسي، ومن قبلهم ابن – أبى ليلى وابن شبرمة وزفر، ومن بعدهم ممن قال بالرأى ثم يلزمكم أن تقولوا: ان النبي صلى الله عليه وآله انما بعث دالا ” على الحق والصواب لا بما لم يبعث الله نبيه به ولم يكن النبي صلى الله عليه وآله يعلمه في حكم هؤلا من رأيهم فإذا انتم جعلتم النبي صلى الله عليه وآله والملائكة وما فرض الله من الجهاد 3 إلى يوم القيامة هو الدعاء 4 إلى طاعة المختلفين الحاكمين


1 – في الاصل: ” وألف “. 2 – في الاصل: ” فيما رواه “. 3 – في الاصل: ” من الجهال “. 4 – في الاصل: ” انما هو دعاء “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قالت: لا، فقال لزوجها: هل علمت ؟ قال: لا، قال: لو علمتما لرجمتكما فجلدهما أسياطا ” وأخذ المهر فجعله صدقة في سبيل الله. قال: لا أجيز مهرا “، لا أجيز نكاحه. وقال: لا تحل لك أبدا “. صورة أخرى للبيهقي: أتى عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – بامرأة تزوجت في عدتها فأخذ مهرها فجعله في بيت المال وفرق بينهما، وقال: لا يجتمعان وعاقبهما. فقال على – رضى الله عنه -: ليس هكذا ولكن هذه الجهالة من الناس، ولكن يفرق بينهما ثم تستكمل بقية العدة من الاول، ثم تستقبل عدة اخرى، وجعل لها على – رضى الله عنه – المهر بما استحل من فرجها، قال: فحمد الله عمر – رضى الله عنه – وأثنى عليه ثم قال: يا أيها الناس ردوا لجهالات إلى السنة (السنن الكبرى للبيهقي 7 ص 441 – 442، الموافقات لابن السمان، كتاب العلم لابي عمر 2 ص 187، الرياض النضرة 2 ص 196، ذخائر – العقبى ص 81، مناقب الخوارزمي ص 57، تذكرة السبط ص 87) “. فخاض الاميني (ره) في البحث والتحقيق فمن أراده فليراجع ذلك الكتاب.

[ 358 ]

اليوم بشئ وغدا ” بغيره، وأن كمال الدين هو بهم وبرأيهم لا بالنبي صلى الله عليه وآله ولا بما أوحى الله إليه فكأن النبي صلى الله عليه وآله قال لهم: هؤلاء الادلاء من 1 دين الله على ما لم يبعثنى به إلى خلقه وبما لا أعلمه مما يحتاج الناس إليه. وكان صلى الله عليه وآله إذا سئل انتظر الوحى، وهؤلاء يقولون ولا يحتاجون إلى وحى فإذا طاعة هؤلاء فيما 2 لم يأمرهم الله به كطاعة النبي صلى الله عليه وآله فيما أمره الله به وان آراءهم فيما لم ينزل الله تعالى فيه 3 كتابا ولم يبين فيه رسول الله صلى الله عليه وآله سنة تقوم مقام ما نزل فيه 4 الكتاب وما سنه النبي صلى الله عليه وآله، وكفى به شنعة ان كنتم تتقون الشنعة. ويلزمكم أن تقولوا: ان الله عزوجل انما بعث محمدا ” صلى الله عليه وآله أن يدعوا لى طاعتنا وأمره في جهاده إلى قبول ما نقول برأينا بلا حكم وانه انما أيده بالملائكة ليأمرهم 5 أن يتبعونا فيما لم يأمر الله به ولم ينه عنه، وان تقولوا ذلك فقد أوجبتم أن لهم طاعة عليه 6 فإذا ادعيتم على من 7 خالفكم مثل ما يلزمكم من هذا القول فانهم قالوا أيضا “: ان الفرض في طاعة اولى الامر فيما قد أمر الله به نبيه صلى الله عليه وآله ونهاه عنه لأنهم يقولون: ان رسول الله صلى الله عليه وآله قد جاء من عند الله عزوجل بجميع ما يحتاج إليه عباده من أمر دينهم ثم أودعه النبي – صلى الله عليه وآله – اولى الامر الذين أمر الله بطاعتهم لانهم لا يرتابون في حلال وحرام ولكن يؤدونهما كما 8 أداه رسول الله إليهم، فهذه غير مقالتكم يا أهل السنة والجماعة.


1 – كذا في الاصل ولعله مصحف ” في “. 2 – في الاصل: ” بما “. 3 و 4 – في كلا الموردين في الاصل: ” به “. 5 – في الاصل: ” وأمرهم “. 6 – في الاصل: ” فقد أوجبتم أنه طاعة لهم عليه “. 7 – في الاصل: ” على ما “. 8 – في الاصل: ” ولكن باذنه لما ” ولعل الاصل الصحيح كان: ” بل يؤدونه “.

[ 359 ]

حدثنى الحميدى 1 قال: حدثنى سفيان بن عيينة قال: حدثنا سليمان الاحول عن سعيد بن جبير عن ابن عباس انه قال: يوم الخميس وما يوم الخميس ؟ ثم بكى حتى بل الحصى بدموعه فقال: اشتد برسول الله صلى الله عليه وآله وجعه الذى مات فيه فقال: ايتونى بصحيفة ودواة أكتب لكم كتابا ” لا تضلوا بعدى، قال: فتنازعوا ولا ينبغى عند نبى التنازع فقال عمر: هجر هجر استفهموه، فسمع النبي صلى الله عليه وآله ذلك فاشتد عليه فرفع رأسه فقال: دعوني وما بى 2، فما أنا فيه خير مما تدعونني إليه، وعليكم


1 – قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” عبد الله بن الزبير بن عيسى بن عبد الله الاسدي الحميدى المكى أحد الائمة صحب ابن عيينة تسع عشرة سنة وصحب الشافعي وتفقه، به عن مسلم بن خالد وفضيل بن عياض وعنه البخاري وأحمد بن الازهر وسلمة بن شبيب وأبو حاتم وقال: ثقة امام أثبت الناس في ابن عيينة، قال أحمد: الحميدى امام، قال البخاري: مات سنة تسع عشرة ومائتين ” وقال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” عبد الله بن الزبير بن عيسى القرشى الحميدى المكى أبو بكر ثقة حافظ فقيه أجل أصحاب ابن عيينة من العاشرة مات سنة تسع عشرة وقيل: بعدها، قال الحاكم: كان البخاري إذا وجد الحديث عند الحميدى لا يعدوه إلى غيره / خ مق دت س فق ” وقال في باب الكنى من الكتاب: ” الحميدى عبد الله بن الزبير بن عيسى ” وقال ابن الاثير في اللباب: ” الحميدى بضم الحاء وفتح الميم وسكون الياء المثناة من تحتها وفى آخرها دال مهملة هذه النسبة إلى حميد هو بطن من أسد بن عبد العزى بن قصى منهم عبد الله بن الزبير بن عيسى الحميدى القرشى صاحب الشافعي روى عن ابن عيينة وفضيل بن عياض، روى عنه البخاري وغيره مات بمكة سنة تسع عشرة ومائتين وأما أبو عبد الله محمد بن أبى نصر بن عبد الله بن حميد الحميدى الاندلسي صاحب الجمع بين الصحيحين وغيره من التصانيف فانه نسب إلى جده حميد (إلى آخر ما قال) ” ومن أراد التفصيل فليراجع المفصلات. 2 – في الاصل: ” وربى ” الا أنه بقلم تصحيحى بعدى صار كذلك.

[ 360 ]

بهذه الثلاثة الأشياء أنفذوها بعدى، أنفذوا جيش أسامة بن زيد، وأجيزوا الوفد كما كنت اجيزهم، وانفوا المشركين من جزيرة العرب حتى لا يكون في جزيرة العرب الا دين واحد 1، فأبوا أمره 2.


1 – قال العلامة المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب تفصيل مثالب عمرو الاحتجاج بها على المخالفين بايراد الاخبار من صحاحهم: ” الطعن الاول – ما روته العامة والخاصة أنه أراد النبي صلى الله عليه وآله في مرضه أن يكتب لامته كتابا لئلا يضلوا بعده ولا يختلفوا فطلب دواة وكتفا أو نحو ذلك فمنع عمر من احضار ذلك وقال: انه ليهجر أو ما يؤدى هذا المعنى وقد وصفه الله سبحانه بأنه لا ينطق عن الهوى (إلى ان قال) فأما الروايات العامية فروى البخاري في باب اخراج اليهود من جزيرة العرب من كتاب الجهاد والسير ومسلم في كتاب الوصايا عن سفيان عن سليمان الاحول عن سعيد بن جبير أنه سمع ابن عباس يقول: يوم الخميس وما يوم الخميس ثم بكى حتى بل دمعه الحصى قلت: يا بن – عباس ما يوم الخميس ؟ – قال اشتد برسول الله صلى الله عليه وآله وجعه فقال: ايتونى بكتف أكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده أبدا فتنازعوا ولا ينبغى عند نبى تنازع فقالوا: ماله ؟ أهجر ؟ استفهموه فقال: ذروني فالذي أنا فيه خير مما تدعوني إليه فأمرهم بثلاث قال: أخرجوا المشركين من جزيرة العرب، وأجيزوا الوفد بنحو ما كنت أجيزهم، والثالثة اما ان سكت عنها واما ان قالها فنسيتها، قال: قال سفيان هذا من قول سفيان وفى باب جوائز الوفد من الكتاب المذكور عن سليمان الاحول عن جبير عن ابن عباس انه قال: يوم الخميس وما يوم الخميس، إلى آخر ما نقله من الاخبار وخاض في بيان ما يستفاد منه والاحتجاج به على المخالفين فمن أراده فليراجع الكتاب أعنى ثامن البحار (ص 273 – 283 من طبعة امين الضرب) ومن أراد البحث عن ذلك بأكثر منه تفصيلا فليراجع تشييد المطاعن وكشف الضغائن، المجلد الاول الطعن الاول من مطاعن عمر، ص 355 – 430 فان فيه كفاية للمكتفى. 2 – في الاصل: ” فيأبى وأمره “.

[ 361 ]

ولقد همه 1 جيش اسامة لأمر قد علمه فكان يوصى صلى الله عليه وآله باخراج جيش أسامة ونفسه تغر غر 2 لقد تكلم به لشأن يكون به عظيما ” ولقد كان أبو بكر وعمر في ذلك الجيش فكيف لم يخرجا ولم ينفذا أمر رسول الله 3 صلى الله عليه وآله وقد جرى بينهما وبين اسامة [ كلام ] فقال: وأما أنا فقد أمرنى رسول الله – صلى الله عليه وآله – عليكما فمن أمركما على ؟ ! [ و 4 رويتم عن جرير بن عبد الحميد 5 عن اسماعيل بن أبى خالد عن قيس بن أبى حازم قال: عرض فرس على أبى بكر [ فقال: هلا فارس أحمله عليه ؟ 6 ] فقام إليه رجل 7 من الأنصار فقال: يا خليفة رسول الله احملني عليه قال: لا والله لان


1 – قال الفيومى في المصباح المنير: ” الهم الحزن وأهمني الامر بالالف أقلقني، وهمنى هما من باب قتل مثله “. 2 – قال ابن الاثير في النهاية: ” ه‍ س فيه: ان الله يقبل توبة العبد ما لم يغر غر أي ما لم تبلغ روحه حلقومه فيكون بمنزلة الشئ الذى يتغرغر به المريض، والغرغرة أن يجعل المشروب في الفم ويردد إلى أصل الحلق ولا يبلغ، (ومنه الحديث) لا تحدثهم بما يغرغرهم، أي لا تحدثهم بما لا يقدرون على فهمه فيبقى في أنفسهم لا يدخلها كما يبقى الماء في الحلق عند الغرغرة “. 3 – في الاصل: ” ولم يقعدا بأمر رسول الله “. 4 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله: ” ورويتم عن جرير بن عبد الحميد ” إلى آخر هذه الرواية أعنى إلى قوله: ” لهو أقرب إلى من أن أقيدهم منه ” (ص 363) موجود في جميع النسخ الا أنها ذكرت في غير م في أواخر الكتاب، فتفطن. 5 – ج ح س ق مج مث (بدلها): ” ثم تروون على أبى بكر من الشنعة مثل ما رواه عيسى بن يونس بن أبى اسحاق الهمداني “. 6 – عبارة ” هلا فارس أحمله عليه ” ليست في م. 7 – ج ح س ق مج مث: ” فقال فتى من الانصار ” (بدل ما في المتن).

[ 362 ]

أحمل عليه رجلا ” 1 قد ركب الخيل على غرلته 2 أحب إلى من أن أحملك عليه فقال: لم، والله إنى لأفرس منك أبا ” واما ” 3 فقام إليه المغيرة بن شعبة فركله برجله 4 فدق أنفه 5 فسالت الدماء كأنها عزالى السماء 6 فقالت الأنصار: السلاح


1 – غير م: ” غلاما ” “. 2 – ” على غرلته ” ليس في م قال ابن الاثير في النهاية: ” والغرلة القلفة ومنه حديث أبى بكر: لان أحمل عليه غلاما ” قد ركب الخيل على غرلته أحب إلى من أن أحملك عليه، يريد: ركبها في صغره واعتادها قبل أن يختن ” أقول: من العجيب أن الطريحي (ره) قرأ الكلمة ” العزلة ” (بالعين المهملة والزاى المعجمة) وصرح بأن معناها القلفة فان شئت فراجع. 3 – غير م (بدلها): ” فو الله لانا أفرس منك ومن أبيك “. 4 – في م فقط قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: فركله برجله، أي رفسه و منه حديث عبد الملك: أنه كتب إلى الحجاج لاركلنك ركلة ” وقال الطريحي في مجمع البحرين في مادة ” ركل “: ” في الحديث: قضى في امرأة ركلها زوجها، الركل الضرب برجل واحدة وقد ركله يركله ركلا أي رفسه “. 5 – غير م: ” فركب على أنفه ” قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث المغيرة مع الصديق: ثم ركبت أنفه بركبتى يقال: ركبته أركبه بالضم: إذا ضربته بركبتك “. 6 – ج س ق مج مث: ” فكأنها كانت عزلي مزادة ” لكن في ح: ” فكأنها عزب مزادة ” قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث الاستسقاء دفاق العزائل جم البعاق العزائل أصله العزالى مثل الشائك والشاكى، والعزالى جمع العزلاء وهو فم المزادة الاسفل فشبه اتساع المطر واندفاقه بالذى يخرج من فم المزادة ومنه الحديث: فأرسلت السماء عزاليها ” وقال الطريحي في مجمع البحرين: ” وفى الحديث فأرسلت السماء عزاليها أي أفواهها، والعزالى بفتح اللام وكسرها جمع العزلاء مثل الحمراء وهو فم المزادة فقوله: أرسلت السماء عزاليها، يريد شدة وقع المطر على التشبيه بنزوله من أفواه المزادة ومثله: ان الدنيا بعد ذلك أرخت عزاليها “.

[ 363 ]

السلاح 1، لنقتله أو ليقيدنا منه 2 فبلغ ذلك أبا بكر فخطبهم وقال: ما بال أقوام يزعمون أنى اقيدهم من المغيرة والله لأن اجليهم من ديارهم لهو أقرب إلى من أن أقيدهم منه 3 ] فانظروا 4 إلى الذى تروون فأى وقيعة وأى شنعة أشد مما ترمون به أبا بكر أنه منع المغيرة أن يقتص منه ما صنع بالأنصار وتوعد 5 الانصار أن يجليهم عن ديارهم


1 – قوله: ” السلاح السلاح ” الاول منصوب على الاغراء والثانى تأكيد له نظير قول الشاعر: ” أخاك أخاك ان من لا أخا له * كساع إلى الهيجا بغير سلاح ” 2 – غير م (بدل العبارة من ” فقالت الانصار ” إلى هنا): ” فأرادت الانصار أن يقيدوا منه “. قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: من قتل عمدا ” فهو قود، القود القصاص و قتل القاتل بدل القتيل، وقد أقدته به أقيده اقادة، واستقدت الحاكم سألته أن يقيدني و اقتدت منه أقتاد “. 3 – م (بدل العبارة من ” فخطبهم ” إلى هنا): ” فقال أبو بكر: والله لتزعجن عن دياركم قبل أن أقيدكم “. 4 – من هنا أي من قوله: ” فانظروا ” إلى آخر العبارة أعنى إلى قوله: ” جرأة على الله وقلة حياء ” (انظر ص 365) ليس في م. 5 – ج س ق مج مث: ” وتواعد “. فليعلم أن الحديث مذكور في مجمع الزوائد ومنبع الفوائد في باب ما جاء في المغيرة بن شعبة (انظر المجلد التاسع، ص 361) بهذه العبارة: ” وعن المغيرة بن شعبة قال: كنت عند أبى بكر الصديق – رضى الله عنه – فعرض عليه فرس فقال رجل: احملني على هذا فقال: لان أحمل عليه غلاما ” قد ركب الخيل على غرلته أحب إلى من أن أحملك عليه، فغضب الرجل وقال: أنا والله خير منك ومن أبيك ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 364 ]

وكف عن المغيرة فلم يعاقبه ولم يعاتبه على ما صنع وأنتم تزعمون أن الشيعة يقعون في


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فارسا “، فغضبت حين قال ذلك لخليفة رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فقمت إليه فأخذت برأسه فسحبته على أنفه فكأنما كان على أنفه عزلاء مزادة، فأرادت الانصار أن يستقيدوا منى، فبلغ ذلك أبا بكر – رضى الله عنه – فقال: ان أناسا ” يزعمون أنى مقيدهم من المغيرة بن شعبة، ولان أخرجهم من ديارهم أقرب من أن أقيدهم من وزعة الله الذين يزعون عباد الله (فقال مؤلف الكتاب) قلت: هذا الكلام الاخير لم أعرف معناه، والله أعلم، رواه الطبراني ورجاله رجال الصحيح ” وقال مصحح الكتاب بالنسبة إلى قوله: ” لم أعرف ” ما نصه: ” بعد تصحيحه من النهاية ظهر معناه أنه لا يقيد ممن يكف الناس عن الشر ” أقول: يريد بتصحيحه من النهاية ما ذكره ابن الاثير في النهاية في مادة ” وزع ” بقوله: ” فيه: من يزع السلطان أكثر ممن يزع القرآن، أي من يكف عن ارتكاب العظائم مخافة السلطان أكثر ممن يكفه مخافة القرآن والله تعالى، يقال: وزعه يزعه وزعا فهو وازع إذا كفه ومنعه ومنه الحديث: ان ابليس رأى جبريل (ع) يوم بدر يزع الملائكة أي يرتبهم ويسويهم ويصفهم للحرب فكأنه يكفهم عن التفرق والانتشار ومنه حديث أبى بكر: ان المغيرة رجل وازع يريد أنه صالح للتقدم على الجيش وتدبير أمرهم وترتيبهم في قتالهم، ومنه حديث أبى بكر أنه شكى إليه بعض عماله ليقتص منه فقال: أقيد من وزعة الله ؟ الوزعة جمع وازع وهو الذى يكف الناس ويحبس أولهم على آخرهم أراد: أقيد من الذين يكفون الناس عن الاقدام على الشر ؟ وفى رواية أن عمر قال لابي بكر: أقص هذا من هذا بأنفه فقال: أنا لا أقص من وزعة الله، فأمسك ومنه حديث الحسن لما ولى القضاء قال: لابد للناس من وزعة أي من يكف بعضهم عن بعض يعنى السلطان وأصحابه ” إذا عرفت ذلك فاعلم أن ليس هذا بأول قارورة كسرت في الاسلام فان لهذا العمل الصادر من أبى بكر نظائر منها ما أشار إليه الاميني – رحمه الله تعالى – في سادس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 365 ]

الصحابة جرأة على الله وقلة حياء. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الغدير لكن كلها في حق الخلفية الثاني ونص عبارته في نوادر الاثر في علم عمر هكذا (ص 132 – 134 من الطبعة الثانية بطهران سنة 1372 ه‍): ” رأى الخليفة في القود – عن ابن أبى حسين أن رجلا شج رجلا من أهل الذمة فهم عمر بن الخطاب أن يقيده منه فقال معاذ بن جبل: قد علمت أن ليس ذلك لك وأثر ذلك عن النبي صلى الله عليه وآله فأعطاه عمر بن الخطاب في شجته دينارا فرضى به (أخرجه الحافظ السيوطي في جمع الجوامع كما في ترتيبه 7 ص 304). وعن مكحول ان عبادة بن الصامت دعا نبطيا ” يمسك له دابته عند بيت المقدس فأبى فضربه فشجه فاستعدى عليه عمر بن الخطاب فقال له: ما دعاك إلى ما صنعت بهذا ؟ فقال: يا أمير المؤمنين أمرته أن يمسك دابتي فأبى وأنا رجل في حدة فضربته فقال: اجلس للقصاص فقال زيد بن ثابت: أتقيد عبدك من أخيك فترك عمر عنه القود وقضى عليه بالدية (أخرجه البيهقى في السنن الكبرى 8 ص 32) و ذكره السيوطي في جمع الجوامع كما في الكنز 7 ص 303). رأى الخليفة في ذمى مقتول عن مجاهد قال: قدم عمر بن الخطاب الشام فوجد رجلا من المسلمين قتل رجلا من أهل الذمة فهم أن يقيده فقال له زيد بن ثابت: أتقيد عبدك من أخيك ؟ فجعله عمر دية. (أخرجه عبد الرزاق وابن جرير الطبري كما في كنز العمال 7 ص 304) قصة أخرى في ذمى مقتول عن عمر بن عبد العزيز أن رجلا من أهل الذمة قتل بالشام عمدا ” وعمر ابن الخطاب إذ ذاك بالشام فلما بلغه ذلك قال عمر: قد ولعتم بأهل الذمة لاقتلنه به قال ابو عبيدة بن الجراح: ليس ذلك لك فصلى ثم دعا أبا عبيدة فقال: لم زعمت لا أقتله به فقال أبو عبيدة: أرأيت لو قتل عبدا له أكنت قاتله به ؟ فصمت عمر ثم قضى عليه بالدية بألف دينار تغليظا عليه (أخرجه البيهقى في السنن الكبرى 8 ص 32) وذكره السيوطي في جمع الجوامع كما في ترتيبه (7 ص 303) رأى الخليفة في قاتل معفو عنه عن ابراهيم النخعي أن عمر بن الخطاب رضى الله عنه أتى برجل قد قتل عمدا فأمر بقتله فعفا بعض ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 366 ]

وحدثنا ابن أبى شريح 1 قال: حدثنا على بن عياطى الحريري 2 عن أبى – نضرة 3 عن أبى سعيد قال قال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: إذا بايعت امتى


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الاولياء فأمر بقتله فقال ابن مسعود: كانت النفس لهم جميعا ” فلما عفا هذا أحيا النفس فلا يستطيع أن يأخذ حقه حتى يأخذ غيره قال: فما ترى ؟ قال أرى أن تجعل الدية عليه في ماله وترفع حصة الذى عفا فقال عمر – رضى الله عنه – وأنا أرى ذلك: (كتاب الام للشافعي 7 ص 295، سنن البيهقى 8 ص 60) قال الاميني: ان كان الحكم في هذه القضايا هو ما أرتاه الخليفة أولا فلماذا عدل عنه ؟ وان كان مالفتوا نظره إليه أخيرا ” فلما ذاهم أن ينوء بالاول ؟ وهل من المستطاع أن نقول: ان الحكم كان عازبا عن فكرة خليفة المسلمين في كل هذه الموارد ؟ أو أن تلكم الاقضية كانت مجرد رأى وتحكم ؟ أو هذه هي سيرة أعلم الامة ؟ ! “. 1 – كذا في الاصل (بالشين المعجمة والحاء المهملة) ولعل الاصل قد كان ” ابن أبى سريج ” (بالسين المهملة والجيم) قال ابن حجر في باب الكنى من تقريب التهذيب: ” ابن أبى سريج هو أحمد بن الصباح ” وقال في ترجمته: ” أحمد بن صباح النهشلي أبو جعفر بن أبى سريج الرازي المقرى ثقة حافظ له غرائب من العاشرة مات سنة أربعين / خ د س ” ويريد بالرموز البخاري وأبا داود والنسائي وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته (ج 1، ص 44) بهذا المعنى ولفظه ” وعنه البخاري وأبو داود والنسائي ” وقال هناك: ” ومن خط الذهبي: مات بعد الاربعين ومائتين وكذا كتب ابن سيد الناس على حاشية الكمال ” فيمكن أن يدركه المصنف (ره) ويحدث عنه. 2 – كذا في الاصل صريحا ” فليطلب من مظانه. 3 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب في باب الكنى: ” أبو نضرة العبدى هو المنذر بن مالك بن قطعة ” وقال في تهذيب التهذيب ضمن ترجمته: ” روى عن على بن أبى طالب وأبى موسى الاشعري وأبى ذر الغفاري وأبى هريرة وأبى سعيد (إلى آخر ما قال) “.

[ 367 ]

رجلين فاقتلوا الثاني كائنا من كان. ورويتم عن اسحاق بن ابراهيم عن سلمة بن الفضل عن محمد بن اسحاق عن عبد الملك بن أعين 1 عن أبى حرب بن [ أبى 2 ] الأسود قال: بعثنى 3 أبى إلى جرير 4 بن عبد الله البجلى أسأله عن أمر ما حضر 5 عن أبى بكر وعمر وعلى – عليه السلام – حين دعواه 6 إلى البيعة فقال: غلباه وأخذا منه حقه فكتب إليه أبى 7: لست أسألك عن رأيك، اكتب إلى بما حضرت وشهدت، قال: بعث إلى [ على ] فجيئ به متلببا ” 8 فلما حضر قالا له: بايع فقال: ان لم أفعل فماذا تصنعون ؟ – قالوا: نقتلك


1 – عبد الملك هذا أخو زرارة بن أعين الشيباني فلذا تحامل عليه علماء السنة فقالوا فيه ما قالوا ومما أورده ابن حجر في تهذيب التهذيب في ترجمته ما نصه: ” وقال الحميدى عن سفيان: حدثنا عبد الملك بن أعين شيعي كان عندنا رافضي صاحب – رأى وقال الدوري عن ابن معين: ليس بشئ، وقال حامد عن سفيان: هم ثلاثة اخوة عبد الملك وزرارة وحمران روافض كلهم أخبثهم قولا عبد الملك (إلى آخر ما قال) “. 2 – كلمة ” أبى ” من اضافاتنا وذلك لما يأتي من التصريح بوجود الكلمة في سند – الحديث هنا بناء على ما نقله الطبري في المسترشد مضافا إلى تصريح علماء الرجال بذلك قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” أبو حرب بن أبى الاسود الدئلى البصري ثقة قيل اسمه محجن وقيل عطاء من الثالثة مات سنة ثمان ومائة / ت ص ق “. 3 – في الاصل: ” بعث “. 4 – في المسترشد: ” جندب “. 5 – كذا ” صريحا في الاصل وفى المسترشد: ” أسأله عما حضر “. 6 – في الاصل: ” دعاه “. 7 – في الاصل: ” انى ” فعله قد كان: ” أبى: انى “. 8 – كذا في الاصل لكن في غالب الروايات ” ملببا ” ” أورد المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب ما قد وقع وجرى في أمر الخلافة نقلا عن العياشي ضمن حديث ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 368 ]

ولؤما ” لك 1 قال: إذا ” أكون عبد الله وأخا رسوله صلى الله عليه وآله، قالوا له: أما عبد الله، فنعم، وأما أخو رسوله صلى الله عليه وآله فلا 2، فرجع يومئذ ولم يبايع 3.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” هذه العبارة (ص 45 من طبعة أمين الضرب): ” فأخرجوا عليا ” – عليه السلام – ملببا ” ” وأيضا ” فيه: ” فأخرجوه من منزله ملببا ” ” وقد ذكر نظيرها فيما تقدم أيضا ” ولذا قال في بيان لمشكلات أحاديث ذكرها فيما سبق ما نصه (ص 43): ” قال الجوهرى: لببت الرجل تلبيبا ” إذا جمعت ثيابه عند صدره ونحره في الخصومة ثم جررته ” وكذا بصيغة المفعول من باب التفعيل في المسترشد كما يأتي وكيف كان قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه: انه صلى في ثوب واحد متلببا ” به أي متحزما ” به عند صدره يقال: تلبب بثوبه إذا جمعه عليه ومنه الحديث: ان رجلا خاصم أباه عنده فأمر به فلب له يقال: لببت الرجل ولببته (أي من باب التفعيل) إذا جعلت في عنقه ثوبا أو غيره وجررته به، وأخذت بتلبيب فلان إذا جمعت عليه ثوبه الذى هو لابسه وقبضت عليه تجره، والتلبيب مجمع ما في موضع اللبب من ثياب الرجل، ومنه الحديث: انه أمر باخراج المنافقين من المسجد فقام أبو أيوب إلى رافع بن وديعة فلببه بردائه ثم نتره نترا شديدا، وقد تكرر في الحديث ” فعلم أن الاولى أن تقرأ ” ملببا ” “. 1 – في الاصل: ” ولو مالك “. 2 – أورد المجلسي (ره) في ثامن البحار نقلا عن تفسير العياشي والاختصاص للمفيد ما يرتبط من الحديث بهذا المطلب هكذا (ص 45 طبعة أمين الضرب): ” وجلس أبو بكر في سقيفة بنى ساعدة وقدم على (ع) فقال له عمر: بايع، فقال له على (ع): فان أنا لم أفعل فمه ؟ فقال له عمر: إذا أضرب والله عنقك، فقال له على (ع): إذا والله أكون عبد الله المقتول وأخا رسول الله صلى الله عليه وآله، فقال عمر: أما عبد الله المقتول، فنعم، وأما أخو رسول الله صلى الله عليه وآله فلا، حتى قالها ثلاثا “، فلبغ ذلك العباس بن عبد المطلب فأقبل مسرعا ” يهرول فسمعته يقول: ارفقوا بابن أخى (الحديث) ” ونظيره في موارد أخر فليطلب من مظانه. 3 – أورد أبو جعفر الطبري – طيب الله مضجعه – في المسترشد في باب الرد على من ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 369 ]

ورويتم عن الفضل بن دكين 1 عن عبد العزيز بن سياه 2 عن حبيب بن أبى ثابت قال: شهدت ابن عمر في مرضه الذى مات فيه فسمعته يقول: ما آسى على شئ الا ان أكون قاتلت الفئة الباغية، قلت: يا أبا عبد الرحمن مع من ؟ – قال: مع على بن أبى طالب عليه السلام 3.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال: لم قعد على بن أبى طالب عن حقه ؟ هكذا (ص 82 من طبعة النجف): ” قال: وأخبرني اسحاق بن ابراهيم، قال: أخبرنا سلمة بن الفضل، عن محمد بن اسحاق، عن عبد الله بن أعين، عن حرب بن أبى الاسود الدئلى، قال: بعثنى أبى إلى جندب بن عبد الله البجلى، أسأله عما حضر من أبى بكر وعمر مع على حيث دعواه إلى البيعة قال: أخذاها من على، قال: فكتب إليه: لست أسألك عن رأيك، اكتب لى بما حضرت وشاهدت، فكتب: بعثا إلى على فجئ به ملببا فلما حضر قالا له: بايع، قال: فان لم أفعل ؟ قالا: إذا تقتل، قال: إذا ” تقتلون عبد الله وأخا رسول الله، قالا: أما عبد الله، فنعم، وأما أخو رسول الله، فلا، ثم قالا له: بايع، قال: فان لم أفعل ؟ قالا: إذا تقتل وصغرا لك، قال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسول الله، قالا: أما عبد الله، فنعم، وأما أخو رسول الله، فلا، قال: فرجع يومئذ ولم يبايع “. 1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” الفضل بن دكين الكوفى واسم دكين عمرو بن حماد بن زهير التيمى مولاهم الاحول أبو نعيم الملائى بضم الميم مشهور بكنيته ثقة ثبت من التاسعة مات سنة ثمان عشرة وقيل: تسع عشرة وكان مولده سنة ثلاثين وهو من كبار شيوخ البخاري / ع ” ويريد بالرمز أن أصحاب الصحاح الست أخرجوا جميعا ” أحاديثه. 2 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” عبد العزيز بن سياه بكسر المهملة بعدها تحتانية خفيفة الاسدي الكوفى صدوق يتشيع من السابعة / خ م ت س ق ” وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه ” روى عن أبيه سياه وحبيب بن أبى ثابت، وروى عنه أبو نعيم ” ويريد بأبى نعيم الفضل بن دكين. 3 – تقدمت الاشارة منا إلى طرف من طرق هذا الحديث عند ذكر المصنف (ره) ترجمة عبد الله بن عمر (انظر ص 73 – 74).

[ 370 ]

ورويتم عن الفضل بن دكين عن سفيان بن عينية عن اسماعيل بن قيس قال: قال عبد الله بن مسعود لعثمان: وددت 1 أنى واياك برمل عالج 2 يحثو 3 أحدنا على صاحبه حتى يموت الاعجل 4 منا فيريح الله المسلمين منه.


1 – قال أبو جعفر الطبري الشيعي (ره) في كتاب المسترشد (ص 13 من طبعة النجف): ” ومن جلة فقهائكم عبد الله بن مسعود الذى أمر به عثمان فدق ضلعه ومنه مات، وهو يقول: وودت أنى وعثمان برمل عالج يحثو أحدنا على صاحبه حتى يموت الاعجز منا فيريح الله المسلمين منه “. أقول: أشرنا إلى طرف من طرقه عند ذكر المصنف (ره) عبد الله ابن مسعود فراجع ان شئت ص 56. 2 – قال الجوهرى: ” عالج موضع بالبادية بها رمل ” قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث الدعاء وما تحويه عوالج الرمال هي جمع عالج هو ما تراكم من الرمل ودخل بعضه في بعض ” وقال الطريحي في المجمع بعد ذكر عبارة ابن الاثير: ” ونقل أن رمل عالج جبال ؟ راصلة يتصل أعلاها بقرب يمامة وأسفلها بنجد وفى كلام البعض: رمل عالج محيط بأكثر أرض العرب “. 3 – في الاصل: ” يجثو ” (بالجيم)، فليعلم أن الكلمة بناء على ما في النسخ وسائر موارد نقل الحديث في الكتب المعتبرة من كونها من ” حثا ” تستدعى مفعولا لها أي التراب وقد ورد في الاحاديث ما يؤيده قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: احثوا ” في وجوه المداحين التراب أي ارموا، يقال: حثا يحثو حثوا ” ويحثى حثيا “، يريد به الخيبة وأن لا يعطوا عليه شيئا “، ومنهم من يجريه على ظاهره فيرمى فيها التراب (إلى آخر ما قال) ” فاللفظة كما توصل بحرف جر ” في ” توصل بحرف جر ” على ” فيقال: حثا التراب عليه وفى وجهه قال الطريحي في مجمع البحرين: ” ومنه حديث الميت: فحثا عليه التراب أي رفعه بيده وألقاه عليه ” فالمراد يحثو أحدنا التراب على صاحبه. 4 – كذا صريحا ” في الاصل وليعلم أن الحديث قد تقدم نقله في الكتاب في ترجمة عبد الله ابن مسعود وأشرنا هنا في ذيل الصفحة أن العبارة فيه ” حتى يموت الاعجز ” (راجع ص 56) الا أن الميداني نقل في مجمع الامثال مثلا يؤيد كون اللفظة ” الاعجل ” فلننقل ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 371 ]

ورويتم عن ابن عبد القدوس عن زيد بن وهب قال: كنت عند حذيفة بن اليمان إذ نظر إلى ابن مسعود وأبى موسى الاشعري إذ دخلا المسجد فقال حذيفة: والله الذى لا إله الا هو إن أحدهما المنافق. ثم قال حذيفة: من سره أن ينظر إلى رسول الله صلى الله عليه وآله هديا وسمتا من [ حين ] يخرج من بيته إلى أن يرجع فلينظر إلى ابن مسعود 1.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عبارته وهى هذه (انظر ص 589 من طبعة طهران سنة 1290): ” ليتنى وفلانا ” يفعل بنا كذا حتى يموت الاعجل، هذا من قول الاغلب العجلى في شعر له وهو: ضربا ” وطعنا ” أو يموت الاعجل ” فرعاية لهذه النكتة لم نتصرف في نقل الكلمة بوجه من الوجوه فتفطن. 1 – قال ابن سعد في الطبقات في ترجمة عبد الله بن مسعود (ج 3 من طبعة مصر، ص 154): ” قال: أخبرنا أبو معاوية الضرير قال: أخبرنا الاعمش عن ابراهيم عن علقمة قال: كان عبد الله يشبه بالنبي – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم – في هديه ودله وسمته وكان علقمة يشبه بعبدالله. قال: أخبرنا محمد بن عبيد قال: أخبرنا الاعمش عن شقيق سمعت حذيفة يقول: ان أشبه الناس هديا ” ودلا وسمتا ” بمحمد صلى الله عليه وآله عبد الله بن مسعود من حين يخرج إلى أن يرجع لا أدرى ما يصنع في بيته. قال أخبرنا هشام أبو الوليد الطيالسي قال: أخبرنا شعبة عن أبى اسحاق سمعت عبد الرحمن بن يزيد يقول: قلنا لحذيفة: أخبرنا برجل قريب السمت والهدى من رسول الله صلى الله عليه وآله نأخذ عنه، فقال: ما أعرف أحدا ” أقرب سمتا ” وهديا ” ودلا برسول الله صلى الله عليه وآله من ابن أم عبد حتى يواريه جدار بيت. قال: ولقد علم المحفوظون من أصحاب محمد أن ابن أم عبد من أقربهم إلى الله وسيلة. قال: أخبرنا الفضل بن دكين قال: أخبرنا حفص بن غياث عن الاعمش عن عمرو بن مرة عن أبى عبيدة: قال كان عبد الله إذا دخل الدار استأنس ورفع كلامه كى يستأنسوا “. وقال ابن الجوزى في صفة الصفوة في ترجمة عبد الله بن مسعود ما نصه (انظر ص 156 ج 1): ” وكان يشبه بالنبي – صلى الله عليه وسلم – في هديه ودله وسمته ” وقال أيضا ” (انظر ج 1، ص 158): ” وعن شقيق قال: انى كنت قاعدا مع حذيفة فأقبل عبد الله ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 372 ]

ورويتم عن سلمة عن المفضل عن أبى اسحاق عن محمد بن جعفر بن الزبير قال: كان عروة بن الزبير ينال من على – عليه السلام – ويكثر 1، فإذا ظن أنه قد بلغ قال: أما انه لم يقل قولا ” قط مخالفا ” إلى غيره.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ابن مسعود فقال حذيفة: ان أشبه الناس هديا ” ودلا برسول الله من حين يخرج من بيته إلى أن يرجع ولا أدرى ما يصنع في أهله لعبدالله بن مسعود، والله لقد علم المحفوظون من أصحاب محمد صلى الله عليه وآله أنه من أقربهم عند الله وسيلة يوم القيامة “. وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة تحت عنوان ” ذكر مناقب عبد الله بن مسعود ” (ج 3، ص 315): ” حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، ثنا أحمد بن عبد الجبار، حدثنا أبو معاوية عن الاعمش عن شقيق قال: سمعت حذيفة يقول: ان أشبه الناس هديا ” وسمتا ” ودلا بمحمد صلى الله عليه وآله عبد الله بن مسعود من حين يخرج إلى حين يرجع فما أدرى ما في بيته ؟ ! ولقد علم المحفوظون من أصحاب محمد صلى الله عليه وآله أن ابن أم عبد من أقربهم وسيلة عند الله يوم القيامة. وهذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه ” إلى غير ذلك من موارد نقله. وأما تصريح حذيفة بنفاق أبى موسى فقد تقدم في الكتاب عند ذكر المصنف (ره) ترجمة أبى – موسى الاشعري (انظر ص 61). 1 – قال العلامة المجلسي (ره) في أواخر ثامن البحار في ” باب فيه ذكر أصحاب النبي صلى الله عليه وآله وأمير المؤمنين (ع) الذين كانوا على الحق ولم يفارقوا أمير المؤمنين ” (ص 729 – 730 من طبعة أمين الضرب): ” قال ابن أبى الحديد: ” ومن المنحرفين عنه (أي على) عليه السلام أبو عبد الرحمن السلمى ومنهم قيس بن أبى حازم وسعيد بن المسيب والزهرى وعروة بن الزبير وكان زيد بن ثابت عثمانيا يحرض الناس على سبه (ع) وكان المكحول من المبغضين له (ع) وكذا حماد بن زيد أقول: قد بسط الكلام في كتاب الغارات في عد هؤلاء الاشقياء وبيان أحوالهم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 373 ]

وحدثنا اسحاق عن سلمة عن ابن اسحاق عن عمرو بن عبيد 1 عن الحسن بن عمر العوفى قال: دخلت مسجد النبي – صلى الله عليه وآله – فإذا أنا برجل قد سجى وحوله قوم فسألته عن شئ فجبهونى 2 [ فقلت: يا أصحاب محمد تضنون بالعلم ؟ ! قال: فكشف الرجل المسجى الثوب عن وجهه فإذا 3 ] شيخ أبيض الرأس واللحية 4.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” (إلى ان قال:) ثم ذكر رواية تدل على أن عروة بن الزبير والزهرى كانا ينالان من على – عليه السلام – فنهاهما عنه على بن الحسين عليهما السلام ” أقول: قوله: ” ينال من على (ع) ” أي كان يقع فيه ويسبه ويقول فيه مالا ينبغى، قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى الحديث أن رجلا كان ينال من الصحابة يعنى الوقيعة فيهم يقال منه: نال ينال نيلا إذا أصاب فهو نائل ” وقال الفيروز آبادى: ” نال من عرضه سبه ” وقال الزبيدى في شرحه: ” ومن المجاز: نال فلان من عرضه إذا سبه ومنه الحديث: ان رجلا كان ينال من الصحابة يعنى الوقيعة فيهم ” وقال ابن منظور في لسان العرب: ” وفلان ينال من عرض فلان إذا سبه وهو ينال من ماله وينال من عدوه إذا وتره في مال أو شئ كل ذلك من نلت أنال أي أصبت ” وفى القرآن المجيد: ” ولا ينالون من عدو نيلا ” وقال أبو فراس في ميميته المشهورة المعروفة بالمذهبة خطابا ” لبنى العباس: ” ما نال منهم بنو حرب وان عظمت * تلك الجرائم الا دون نيلكم ” الا أنه يمكن ان يقال: ان الاية وشعر أبى فراس لعل الاستعمال فيهما ليس من هذا السنخ. 1 – عبارة السند في الاصل إلى هنا هكذا: ” وحدثنا اسحق بن سلمة عن أبى اسحق عن عمر بن عبيد ” والتصحيح من كتاب المسترشد وستأتى عبارته في الذيل. 2 – قال الفيومى في المصباح المنير: ” جبهته أجبهه بفتحتين = أصبت جبهته ” وقال الجوهرى: ” جبهته = صككت جبهته وجبهته بالمكروه إذا استقبلته به “. 3 – ما بين المعقفتين مأخوذ من كتاب المسترشد للطبري الشيعي. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 374 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 4 – قال ابن سعد في الطبقات في ترجمة أبى بن كعب (ج 3 من طبع بيروت ص 499): ” أخبرنا محمد بن عمر قال: حدثنى أبى بن عباس بن سهل بن سعد الساعدي عن أبيه قال: كان أبى بن كعب أبيض الرأس واللحية لا يغير شيبه. أخبرنا اسماعيل بن أبى ابراهيم الاسدي عن الجريرى عن أبى نضرة قال: قال رجل منا يقال له جابر أو جويبر: طلبت حاجة إلى عمر في خلافته والى جنبه رجل أبيض الشعر أبيض الثياب فقال: ان الدنيا فيها بلاغنا وزادنا إلى الاخرة وفيها أعمالنا التى نجازى بها في الاخرة قلت: من هذا يا أمير المؤمنين ؟ قال: هذا سيد المسلمين أبى بن كعب. أخبرنا روح بن عبادة قال: أخبرنا عوف عن الحسن عن عتى بن ضمرة قال: رأيت أبى بن كعب. أبيض الرأس واللحية ” وذكر أيضا ” ذلك المضمون بطريق آخر وقال الجزرى في أسد الغابة في ترجمته: ” وكان أبيض الرأس واللحية لا يغير شيبه، أخرجه ثلاثتهم ” وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة ضمن ذكره مناقب أبى – ابن كعب ما نصه (ج 3، ص 302): ” حدثنى على بن حمشاذ، ثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل، قال: حدثنى أبى، ثنا هشيم عن يونس بن عبد ومبارك عن الحسن، ثنا غنى السدى قال: رأيت أبى بن كعب أبيض الرأس واللحية لا يخضب “. فليعلم أن المعنى الذى اشتمل عليه قول أبى بن كعب في هذا المبحث الذى نحن فيه مما ترتعد منه الفرائص ويمكن أن يستغر به بعض الاوهام الفاقدة للبصائر الناقدة فينكره [ ولكن أردنا ] أن نخوض في تحقيق هذا المطلب فها أنا أنقل طرفا ” من كلمات علماء الفريقين في هذا [ المطلب ] حتى يتضح الامر ويتبين المراد ولا يبقى مجال للانكار بمحض الاستغراب والاستبعاد. قال أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي في كتاب المسترشد بعد أن ذكر مثالب جماعة ممن اعتمد عليه العامه معترضا ” عليهم بما هذا نصه (ص 28 – 29 من النسخة المطبوعة بالنجف): ” فكيف قبلتم هذه الروايات عن هؤلاء القوم الذين طعنتم عليهم في حالة وقبلتم عنهم في حالة أخرى، مع اختلافهم في الدين كله، وهذا أبى بن كعب الذى له الدين والسابقة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 375 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ومعه القرآن يقول في الامة ما ذكره اسحاق بن ابراهيم قال: أخبرني سلمة بن الفضل عن محمد بن اسحاق عن عمرو بن عبيد عن الحسن العونى قال: دخلت مسجد رسول الله صلى الله عليه وآله فإذا أنا برجل قد تسجى بثوبه وحوله جماعة فسألتهم عن شئ فجبهونى فقلت: يا أصحاب محمد تضنون بالعلم ؟ – قال: فكشف الرجل المسجى الثوب عن وجهه فإذا شيخ أبيض الرأس واللحية فقال: عن أي هذه الامة تسأل ؟ ! فو الله ما زالت هذه الامة مكبوبة على وجهها منذ قبض رسول الله صلى الله عليه وآله، وأيم الله لئن بقيت إلى يوم الجمعة لاقومن مقاما ” أقتل فيه. قال: وسمعته يقول مثل ذلك: ألا هلك أهل العقدة، ألا أبعدهم الله، والله ما آسى عليهم انما آسى على الذين يهلكون من أمة محمد صلى الله عليه وآله قال: فلما كان يوم الاربعاء رأيت الناس يموجون فقلت: مالكم ؟ – قالوا: مات سيد المسلمين أبى بن كعب قال: فقلت: ستر الله على هذا المسلم حيث لم يقم ذلك المقام. فهذا أبى بن كعب يقول في الامة: انها مكبوبة على وجهها منذ قبض الله نبيه صلى الله عليه وآله فكيف تصح هذه الاخبار ومع أصحاب رسول الله هذا الاختلاف ؟ ! “. وقال المجلسي في ثامن البحار ضمن ذكره مطاعن عثمان (ص 336 من طبعة أمين الضرب): ” نكير أبى بن كعب – وذكر الثقفى في تاريخه باسناده قال: جاء رجل إلى أبى بن كعب فقال: يا أبا المنذر ان عثمان قد كتب [ صكا ” ] لرجل من آل أبى معيط بخمسين ألف درهم إلى بيت المال فقال أبى: فلا تزالون تأتوني بشئ ما أدرى ما هو فيه فبينا هو كذلك إذ مر به الصك فقام فدخل على عثمان فقال: يا بن الهاوية يا بن النار الحامية أتكتب لبعض آل أبى معيط إلى بيت مال المسلمين بصك بخمسين ألف درهم فغضب عثمان وقال: لولا أنى قد كفيتك لفعلت بك كذا وكذا. الثقفى في تاريخه قال: فقام رجل إلى أبى بن كعب فقال: يا أبا المنذر ألا تخبرني عن عثمان، ما قولك فيه ؟ – فأمسك عنه فقال له الرجل: جزاكم الله شرا يا أصحاب محمد شهدتم الوحى وعاينتموه ثم نسألكم التفقة في الدين فلا تعلمونا، فقال أبى عند ذلك: هلك أصحاب العقدة ورب الكعبة، أما والله ما عليهم آسى، ولكن آسى على من أهلكوا، والله لئن أبقاني الله إلى يوم الجمعة لاقومن مقاما ” أتكلم فيه بما أعلم، قتلت أو استحييت، فمات (ره) يوم الخميس “. أقول: هذه بعض أحاديث الشيعة في هذا الباب ومنها ما يأتي نقله عن بعض الزيدية.

[ 376 ]

فقال: عن أي هذه الأمة تسأل ؟ ! فو الله ما زالت هذه الأمة مكبوبة على وجهها 1 منذ يوم قبض رسول الله – صلى الله عليه وآله، وأيم الله لئن بقيت إلى يوم الجمعة


1 – قال بعض الزيدية في كلام له نفيس جدا ” بل هو رسالة نفيسة مفيدة ممتعة بحيث استحسنه النقيب أبو جعفر يحيى بن محمد العلوى البصري استاذ ابن أبى الحديد المعتزلي البغدادي شارح نهج البلاغة غاية الاستحسان وكذا ابن أبى الحديد نفسه وجعلاه جوابا عن اعتراض من قال: لا يجوز اللعن على أصحاب النبي صلى الله عليه وآله فانه استدل في ذلك الكلام المفيد المتين على أنه يجوز اللعن على من ثبت فسقه من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله ولمتانة الكلام نقلناه بطوله في بعض آثارنا وننقله ان شاء الله تعالى في تعليقاتنا على الايضاح بتمامه بعد تمام الكتاب فقال الزيدى المشار إليه في أثناء كلامه المزبور (انظر شرح نهج البلاغة ج 4 من طبعة مصر سنة 1329، ص 459): ” وكلمة أبى بن كعب مشهورة منقولة: ما زالت هذه الامة مكبوبة على وجهها منذ فقدوا نبيهم، وقوله: ألا هلك أهل العقدة والله ما آسى عليهم انما آسى على من يضلون من الناس “. قال ابن سعد في الطبقات في ترجمة أبى بن كعب: (ج 3 من طبع بيروت سنة 1377، ص 500 – 502) ” أخبرنا روح بن عبادة وهوذة بن خليفة قالا: أخبرنا عوف عن المحسن قال: أخبرنا عتى بن ضمرة قال: قلت لابي بن كعب: مالكم أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله نأتيكم من البعد، نرجو عندكم الخير أن تعلمونا فإذا أتيناكم استخففتم أمرنا كأنا نهون عليكم ؟ فقال: والله لئن عشت إلى هذه الجمعة لاقولن فيها قولا لا أبالى استحييتموني عليه أو قتلتموني، فلما كان يوم الجمعة من بين الايام أتيت المدينة فإذا أهلها يموجون بعضهم في بعض في سككهم، فقلت: ما شأن هؤلاء الناس ؟ قال بعضهم: أما أنت من أهل هذا البلد ؟ قلت: لا، قال: فانه قد مات سيد المسلمين اليوم أبى بن كعب قلت: والله ان رأيت كاليوم في الستر أشد مما ستر هذا الرجل. أخبرنا محمد بن عبد الله الانصاري قال أخبرنا عوف عن الحسن عن عتى السعدى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 377 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال: قدمت المدينة في يوم ريح وغبرة وإذا الناس يموج بعضهم في بعض فقلت: ما لى أرى الناس يموج بعضهم في بعض ؟ ! فقالوا: أما أنت من أهل هذا البلد ؟ فقلت: لا، قالوا: مات اليوم سيد المسلمين أبى بن كعب. أخبرنا عفان بن مسلم قال: أخبرنا جعفر بن سليمان قال أخبرنا أبوعمران الجونى عن جندب بن عبد الله البجلى قال: أتيت المدينة ابتغاء العلم فدخلت مسجد رسول الله صلى الله عليه وسلم فإذا الناس فيه حلق يتحدثون فجعلت أمضى الحلق حتى أتيت حلقة فيها رجل شاحب عليه ثوبان كأنما قدم من سفر قال فسمعته يقول: هلك أصحاب العقدة ورب الكعبة ولا آسى عليهم، أحسبه قال مرارا، قال: فجلست إليه فتحدث بما قضى له ثم قام قال: فسألت عنه بعدما قام قلت: من هذا ؟ قالوا: هذا سيد المسلمين أبى بن كعب قال: فتبعته حتى أتى منزله فإذا هو رث – المنزل رث الهيئة فإذا رجل زاهد منقطع يشبه أمره بعضه بعضا فسلمت عليه فرد على السلام ثم سألني ممن أنت ؟ قلت: من أهل العراق قال: أكثر منى سؤالا قال لما قال ذلك غضبت قال: فجثوت على ركبتي ورفعت يدى هكذا وصف حيال وجهه فاستقلبت القبلة قال قلت: اللهم نشكوهم اليك انا ننفق نفقاتنا وننصب أبداننا ونرحل مطايانا ابتغاء العلم فإذا لقيناهم تجهموا لنا وقالوا لنا، قال: فبكى أبى وجعل يترضانى ويقول: ويحك لم أذهب هناك لم أذهب هناك قال ثم قال: اللهم انى أعاهدك لئن أبقيتنى إلى يوم الجمعة لاتكلمن بما سمعت من رسول الله لا أخاف فيه لومة لائم قال لما قال ذلك انصرفت عنه وجعلت انتظر الجمعة فلما كان يوم الخميس خرجت لبعض حاجتى فإذا السكك غاصة من الناس لا أجد سكة الا يلقانى فيها الناس قال قلت: ما شأن – الناس ؟ قالوا انا نحسبك غريبا قال قلت: أجل، قالوا: مات سيد المسلمين أبى بن كعب قال جندب فلقيت أبا موسى بالعراق فحدثته حديث أبى، قال: والهفاه لو بقى حتى تبلغنا مقالته “. قال الحاكم في المستدرك في كتاب التفسير (ج 2 ص 226 – 227): ” أخبرنا ابراهيم بن عصمة بن ابراهيم العدل حدثنا السرى بن خزيمة حدثنا محمد بن عبد الله الرقاشى حدثنا جعفر بن سليمان حدثنا أبوعمران الجونى عن جندب قال: أتيت المدينة لاتعلم العلم فلما دخلت مسجد رسول الله إذا الناس فيه حلق أقول: فساق الحديث الاخير الذى نقله ابن سعد في الطبقات إلى آخره قريبا ” منه وقال بعده: ” هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 378 ]

لأقومن مقاما 1 2 أقتل فيه. قال: وسمعته قبل ذلك وهو خارج دار الفضل وهو يقول: ألا هلك أهل العقدة 2 – أبعدهم الله – والله مأ آسى [ عليهم انما آسى على الذين 3 ] يهلكون من أمة محمد صلى الله عليه وآله. فلما كان يوم الأربعاء 4 رأيت الناس يموجون فقلت: ما الخبر ؟ – فقالوا: مات سيد المسلمين 5 أبى بن كعب فقلت: ستر الله على المسلمين حيث لم يقم الشيخ ذلك المقام 6.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال الحاكم أيضا ” في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة (ج 3: ص 304 – 305): ” أخبرني أبو سهل أحمد بن محمد بن زياد حدثنا أبو قلابة قال: حدثنى أبى قال: حدثنى جعفر بن سليمان عن أبى عمران الجونى عن جندب قال: قدمت المدينة لاطلب العلم فدخلت المسجد فإذا رجل والناس مجتمعون عليه فقلت: من هذا ؟ – قالوا: هذا أبى بن كعب فتبعته فدخل منزله فضربت عليه الباب فخرج فزبرنى وكهرنى فاستقبلت القبلة فقلت: اللهم انا نشكوهم اليك ننفق نفقاتنا ونتعب أبداننا ونرحل مطايانا ابتغاء العلم فإذا لقيناهم كرهونا فقال: لئن أخرتني إلى يوم الجمعة لاتكلمن بما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وآله لا أخاف فيه لومة لائم فلما كان يوم الخميس غدوت فإذا الطرق غاصة فقلت: ما شأن الناس اليوم ؟ – قالوا: كأنك غريب ؟ قلت: أجل قالوا: مات سيد المسلمين أبى بن كعب “. 1 – في الاصل: قياما ” ” وقرينة التصحيح تأتى في آخر قصة أبى بن كعب. 2 – في الاصل: ” أهل العقد “. 3 – ما بين المعقفتين مأخوذ من كتاب المسترشد. 4 – في الاصل: ” يوم الجمعة الاربعاء “. 5 – قال ابن الجوزى في صفة الصفوة في ترجمة أبى بن كعب (ج 1، ص 189): ” قال عمر بن الخطاب في حقه: هذا سيد المسلمين، ومات في سنة ثلاثين “. وقال ابن – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 379 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حجر في تهذيب التهذيب: قال عمر بن الخطاب: سيد المسلمين أبى بن كعب ” وقال الحاكم في المستدرك في كتاب معرفة الصحابة ضمن ذكره مناقب أبى بن كعب (ج 3، ص 302): ” حدثنى محمد بن مظفر، ثنا أبو الجهم، ثنا ابراهيم بن يعقوب قال: سمعت أبا مسهر يقول: أبى بن كعب سماه رسول الله صلى الله عليه وآله سيد الانصار، فلم يمت حتى قالوا: سيد المسلمين ” وقال الجزرى في أسد الغابة في ترجمة أبى: (ج 1، ص 49): ” وكان عمر يقول: أبى سيد المسلمين “. أقول: قد نقلنا قبيل ذلك عن طبقات ابن سعد ما يدل على ذلك (انظر ص 374 و 375). 6 – هذه اللفظة تدل على أن ما كان في أصل النسخة من العبارة من قوله: ” لاقومن قياما ” مصحف وصحيحه فليكن: ” لاقومن مقاما ” ” كما ذكرنا العبارة صحيحة في المتن وأيدناها بكونها هكذا في كتاب المسترشد (انظر ص 376). ومما يناسب ذكره هنا ما نقله ابن الاثير في أسد الغابة بعد نقل رواية عن الترمذي باسناده (انظر ترجمة أبى، ج 1 ص 49): ” قال الترمذي: وبالاسناد المذكور: حدثنا ابن وكيع حدثنا حميد بن عبد الرحمن عن داود العطار عن معمر عن قتادة عن أنس أن النبي صلى الله عليه وآله قال: أرحم أمتى بأمتى أبو بكر، وأشدهم في دين الله عمر، وأصدقهم حياء عثمان، وأعلمهم بالحلال والحرام معاذ بن جبل، وأفرضهم زيد بن ثابت، وأقرؤهم أبى بن كعب، ولكل أمة أمين وأمين هذه الامة أبو عبيدة بن الجراح، وقد رواه أبو قلابة عن أنس نحوه وزاد فيه: وأقضاهم على ” وقال ابن عبد البر في الاستيعاب بعد نقله في ترجمة أبى: ” وقد ذكرنا لهذا الحديث طرقا ” فيما تقدم من هذا الكتاب ” أقول: فليتأمل العاقل الفطن في هذه الرواية كيف يلوح أثر الوضع من سياق عبارتها. فلنعد إلى ما كنا فيه مما يوضح ما في المتن قال الحافظ أبو نعيم في حلية الاولياء في ترجمة أبى بن كعب ضمن ما قال (ج 1، ص 252): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 380 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” حدثنا عبد الله بن جعفر حدثنا يونس بن حبيب حدثنا أبو داود حدثنا شعبة أخبرني أبو حمزة قال: سمعت أياس بن قتادة يحدث عن قيس بن عباد قال: قدمت المدينة للقاء أصحاب محمد صلى الله عليه وآله فلم يكن فيهم أحد أحب إلى لقاء من أبى بن كعب فقمت في الصف الاول فخرج فلما صلى حدث فما رأيت الرجال متحت أعناقها إلى شئ متوجها ” إليه فسمعته يقول: هلك أهل العقدة ورب الكعبة، قالها ثلاثا “، هلكوا وأهلكوا أما انى لا آسى عليهم ولكني آسى على من يهلكون من المسلمين. رواه أبو مجلز عن قيس بن عباد مثله. حدثنا أحمد بن جعفر بن معبد حدثنا أحمد بن عصام حدثنا يوسف بن يعقوب حدثنا سليمان التيمى عن أبى مجلز عن قيس بن عباد قال: بينما أنا أصلى في مسجد المدينة في الصف المقدم إذ جاء رجل من خلفي فجذبني جذبة فنحانى وقام مقامي فلما سلم التفت إلى فإذا هو أبى بن كعب فقال: يا فتى لا يسؤك الله ان هذا عهد من النبي صلى الله عليه وآله الينا ثم استقبل القبلة فقال: هلك أهل العقدة ورب الكعبة، لا آسى عليهم – ثلاث مرار – أما والله ما عليهم آسى ولكن آسى على من أضلوا “. قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث عمر: هلك أهل العقد ورب الكعبة يعنى أصحاب الولايات على الامصار من عقد الالوية للامراء، ومنه حديث أبى: هلك أهل – العقدة ورب الكعبة، يريد البيعة المعقودة للولاة “. أقول: انما تستقيم هذه القضية بناء على أن يكون وفاة أبى بن كعب في زمان خلافة عثمان كما يستفاد صريحا من مضمون ما سبقها في المتن فلنشر إلى شئ من ذلك قال ابن – سعد في الطبقات بالنسبة إلى وفاته ضمن نقل الاقوال: ” وقد سمعت من يقول: مات في خلافة عثمان بن عفان – رضى الله عنه – سنة ثلاثين وهو أثبت الاقاويل عندنا وذلك أن عثمان بن عفان أمره أن يجمع القرآن ” وقال الحاكم في المستدرك في ترجمة أبى: ” حدثنا أبو عبد الله الاصبهاني، حدثنا محمد بن عبد الله بن رستة، ثنا سليمان بن داود، ثنا محمد بن عمر (إلى ان قال): وقد اختلف في وقت وفاته فقيل: انه مات في خلافة عمر سنة اثنتين وعشرين، وقيل: مات في خلافة عثمان سنة ثلاثين، وهذا أثبت الاقاويل بأن عثمان أمره بأن يجمع القرآن ” وقال الجزرى في أسد الغابة: ” قال أبو نعيم: اختلف في وقت ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 381 ]

ذكر الرجعة 1 ورأيناكم عبتم عليهم شيئا ” تروونه من وجوه كثيرة عن علمائكم وتؤمنون به وتصدقونه، ونحن مفسرون ذلك لكم من أحاديثكم بما لا يمكنكم دفعه ولا جحوده.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وفاة أبى فقيل: توفى سنة اثنتين وعشرين في خلافة عمر وقيل: سنة ثلاثين في خلافة عثمان قال: وهو الصحيح لان زر بن حبيش لقيه في خلافة عثمان (إلى آخر ما قال) ” وأما بناء على ما قال ابن عبد البر في الاستيعاب في ترجمة أبى: ” قال أبو عمر: مات أبى بن كعب في خلافة عمر بن الخطاب قيل: سنة تسع عشر وقيل: سنة عشرين وقيل: سنة اثنتين وعشرين وقال على بن المدينى: مات العباس وأبو سفيان بن حرب وأبى بن كعب قريبا ” بعضهم من بعض في صدر خلافة عثمان والاكثر على أنه مات في خلافة عمر ” فلا تستقيم الا بتكلف وتجشم لان أواخر خلافة عثمان كانت زمان اعتراض أمثال أبى على عثمان وأما زمان عمر فلم يكن الوضع مقتضيا ” لامثال هذه الاعتراضات مع مؤيدات أخرى لذلك لا يسع المقام ذكرها. 1 – قال الطريحي (ره) في مجمع البحرين: ” والرجعة بالفتح هي المرة في الرجوع بعد الموت بعد ظهور المهدى – عليه السلام – وهى من ضروريات مذهب الامامية وعليها من الشواهد القرآنية وأحاديث أهل البيت – عليهم السلام – ما هو أشهر من أن يذكر حتى أنه ورد عنهم – عليهم السلام: من لم يؤمن برجعتنا ولم يقر بمتعتنا فليس منا، وقد أنكرها الجمهور حتى قال في النهاية: الرجعة مذهب قوم من العرب في الجاهلية وطائفة من فرق المسلمين وأهل البدع والاهواء ومن جملتهم طائفة من الرافضة. وفلان يؤمن بالرجعة أي بالرجوع إلى الدنيا بعد الموت وأما الرجعة بعد الطلاق فتقرأ بالفتح والكسر على المرة والحالة، وبعضهم يقتصر فيها على الفتح قال في المصباح: وهو الاصح “. فليعلم أن الرجعة من العقائد الثابتة الحقة عند الفرقة الناجية أعنى الشيعة الامامية الاثنى عشرية كما صرح بها الطريحي (ره) فيما نقلنا من كلامه ولعلمائهم رضوان الله عليهم ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 382 ]

من ذلك ما رويتم عن ابراهيم بن موسى الفراء 1 عن ابن المبارك 2 عن اسماعيل


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في ذلك رسائل وكتب لا يسع المقام ذكر أساميها فمن أراد البحث عن ذلك فيطلبها وليراجعها الا أن في المراجعة لباب الرجعة من المجلد الثالث عشر للبحار أو رسالة الرجعة للمجلسي (ره) أو كتاب حق اليقين له أو كتاب الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة للشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي (ره) كفاية للمكنفى وحسبك في الدلالة على أهمية هذا الموضوع عند الشيعة الامامية أن للمصنف (ره) وهو أحد علمائهم كتابين في ذلك الامر واثباته بل ثلاثة كتب قال الشيخ الحر العاملي (ره) في كتاب الايقاظ من – الهجعة بالبرهان على الرجعة في الباب الثاني الذى هو في الاستدلال على صحة الرجعة وامكانها ووقوعها (انظر ص 62 – 63 من طبعة قم سنة 1381): ” وقال النجاشي أيضا “: الفضل بن شاذان كان ثقة أجل أصحابنا الفقهاء والمتكلمين وله جلالة في هذه الطائفة وهو في فضله أشهر من أن نصفه وذكر الكجى أنه صنف مائة وثمانين كتابا وقع الينا منها كتاب النقض على الاسكافي (إلى ان قال) كتاب اثبات الرجعة، كتاب الرجعة، كتاب حذو النعل بالنعل (الظاهر أنه في مشابهة أحوال هذه الامة لاحوال بنى اسرائيل في الرجعة وغيرها وقد ألف الراوندي كتابا ” مختصرا ” في ذلك وجعله ملحقا ” بكتاب الخرائج والجرائح منه رحمه الله (انتهى) “. وقال الشيخ الطوسى في الفهرست: ” الفضل بن شاذان متكلم جليل القدر له كتب منها كتاب الفرائض (إلى ان قال) كتاب في اثبات – الرجعة (انتهى) ” وروى الكشى في مدحه وجلالته أحاديث بليغة تدل على صحة اعتقاداته والاعتماد على مؤلفاته فانظر إلى هذا الشيخ الذى هو أجل علماء الشيعة ومصنفيهم قد صنف كتابين في اثبات الرجعة بل ثلاثة فكيف إذا انضم إليه غيره ؟ ! (انتهى ما أردنا نقله من كلام الشيخ الحر العاملي رحمه الله تعالى) “. أقول: لى أيضا ” تأسيا ” بعلمائنا – رضى الله عنهم وأرضاهم وجعل الجنة مسكنهم ومأواهم – في موضوع الرجعة كتاب ممتع يسمى بالايمان والرجعة الا أنه لم يتم، وفقنا الله لاتمامه بحوله وقوته وفضله ورحمته. 1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” ابرهيم بن موسى بن يزيد التميمي أبو إسحاق ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 383 ]

[ 1 بن أبى خالد قال: جاء يزيد بن النعمان بن بشير إلى حلقة القاسم بن عبد الرحمن بكتاب أبيه النعمان بن بشير إلى أم عبد الله بنت أبى هاشم – يعنى إلى امه – بسم الله الرحمن الرحيم من النعمان بن بشير إلى أم عبد الله بنت أبى هاشم سلام عليك فانى أحمد اليك الله الذى لا اله الا هو (أما بعد 2) فانك كتبت إلى لأكتب اليك بشأن زيد بن خارجة 3 ] وأنه كان من أمره 4 أنه أخذه وجع في كتفه 5 وهو يومئذ من أصح 6 أهل


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الفراء الرازي يلقب بالصغير ثقة حافظ من العاشرة مات بعد العشرين ومائتين / ع ” ويريد برمز ” ع ” أنه ممن أخرج حديثه في جميع الاصول الستة. 2 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب في باب الكنى: ” ابن المبارك هو عبد الله مشهور ” وقال في ترجمته: ” عبد الله بن المبارك المروزى مولى بنى حنظلة ثقة ثبت فقيه عالم جواد مجاهد جمعت فيه خصال الخير من الثامنة مات سنة احدى وثمانين وله ثلاث وستون / ع ” يريد بالرمز أنه ممن أخرج حديثه في الاصول الستة. 1 – ما بين المعقفتين من البداية والنهاية لابن كثير وبدله في الاصل: ” عن… قال: كتب النعمان بن بشير إلى عبد الله بن رواحة فكتب إليه أما بعد فانك كتبت إلى تذكر شأن زيد بن حارثة ” وبدل النقاط بياض على قدر كلمة. 2 – ” أما بعد ” ليس في تاريخ ابن كثير. 3 – في الاصل: ” حارثة “. 4 – في تاريخ ابن كثير: ” من شأنه “. 5 – في تاريخ ابن كثير: ” في حلقه “. أما القصة فقال ابن عبد البر في الاستيعاب (ص 192 من طبعة حيدر آباد): ” زيد بن خارجة بن أبى زهير بن مالك من بنى الحارث بن الخزرج روى عن النبي صلى الله عليه وآله في الصلوة عليه صلى الله عليه وآله وهو الذى تكلم بعد الموت لا يختلفون في ذلك وذلك أنه غشى عليه قبل موته وأسرى بروحه فسجى عليه بثوبه ثم راجعته نفسه فتلكم بكلام ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 384 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حفظ عنه في أبى بكر وعمر وعثمان – رضى الله عنهم – ثم مات من حينه، روى حديثه هذا ثقات الشاميين عن النعمان بن بشير ورواه ثقات الكوفيين عن يزيد بن النعمان بن بشير عن أبيه، ورواه يحيى بن سعيد الانصاري عن سعيد بن المسيب. أخبرنا عبد الله بن محمد بن عبد المؤمن قال: أخبرنا اسماعيل بن محمد قال: أخبرنا اسماعيل بن اسحاق قال: أخبرنا على بن المدينى قال: أخبرنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب قال: أخبرنا سليمان بن بلال عن يحيى عن سعيد بن المسيب أن زيد بن خارجة الانصاري ثم من بنى الحارث بن الخزرج توفى زمن عثمان بن عفان – رضى الله عنه – فسجى بثوب ثم انهم سمعوا جلجلة في صدره ثم تكلم فقال: أحمد أحمد في الكتاب الاول، صدق صدق أبو بكر الصديق الضعيف في نفسه القوى في أمر الله كان ذلك في الكتاب الاول، صدق صدق عمر بن الخطاب القوى الامين في الكتاب الاول، صدق صدق عثمان بن عفان على منهاجهم مضت أربع سنين وبقيت اثنتان، أتت الفتن، وأكل الشديد الضعيف، وقامت الساعة وسيأتيكم خبر بئر أريس وما بئر أريس. قال يحيى بن سعيد: ثم هلك رجل من بنى خطمة فسجى بثوب فسمعوا جلجلة في صدره ثم تكلم فقال: ان أخا بنى الحارث بن الخزرج صدق صدق. وكانت وفاته في خلافة عثمان – رضى الله عنه – وقد عرض مثل قصته لاخى ربعى بن حراش أيضا ” “. وقال ابن كثير في البداية والنهاية تحت عنوان ” قصة زيد بن خارجة وكلامه بعد الموت وشهادته بالرسالة لمحمد صلى الله عليه وآله وبالخلافة لابي بكر الصديق ثم لعمر ثم لعثمان رضى الله عنهم “: ما نصه (ج 6، ص 156): ” قال الحافظ أبو بكر البيهقى: أنا أبو صالح بن أبى طاهر العنبري، أنا جدى يحيى بن منصور القاضى، ثنا أبو على بن محمد بن عمرو بن كشمرد، أنا القعنبى، أنا سليمان بن بلال عن يحيى بن سعيد عن سعيد بن المسيب أن زيد بن خارجة الانصاري ثم من بنى الحارث بن الخزرج توفى زمن عثمان (فذكر القصة إلى آخرها أعنى إلى قوله: ان أخا بنى الحارث بن الخزرج صدق صدق) وقال: ثم رواه البيهقى عن الحاكم عن أبى بكر بن اسحاق عن موسى بن الحسن عن العقنبى فذكره وقال: هذا اسناد صحيح وله شواهد “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 385 ]

المدينة حالا ” في نفسه فمات فأتاني آت وأنا أسبح بعد المغرب فقال لى: ان زيدا ” تكلم بعد وفاته، فجئته وقد حضره ناس وهو يقول: الأوسط أجلد القوم كان يمنع الناس أن يأكل قويهم ضعيفهم عبد الله عمر أمير المؤمنين صدق صدق كان ذلك في الكتاب الأول. ثم قال: عثمان أمير المؤمنين تعانى الناس ديون كثيرة 1 خلت اثنتان وبقيت أربعة فانكم على منهاج عثمان، من تولاه فلا يهدرن دما ” كان أمر الله قدرا ” مقدورا، وهذه الجنة وهذه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال ابن الاثير في أسد الغابة ضمن ترجمة زيد بن خارجة: ” وهذا زيد هو الذى تكلم بعد الموت في أكثر الروايات وهو الصحيح، وقيل: ان الذى تكلم بعد الموت أبوه خارجة، وليس بصحيح فان المشهور في أبيه أنه قتل يوم أحد وقد ذكرناه. وأما كلام زيد فانه أغمى عليه قبل موته فظنوه ميتا ” فسجوا عليه ثوبه ثم راجعته نفسه فتكلم بكلام حفظ عنه في أبى بكر وعمر وعثمان – رضى الله عنهم – ثم مات “. 6 – في الاصل: ” أصلح “. 1 – كذا في الاصل صريحا ” وفى تاريخ ابن كثير كما يأتي: ” وهو يعافى الناس من ذنوب كثيرة ” فلو كانت العبارة: ” تعانى الناس ديونا ” كثيرة ” لكان المعنى مستقيما ” بلا تكلف من قولهم: ” هو يعانى الشدائد ” أي يقاسيها ويكابدها ويعالجها والعبارة في حديث آخر ” يعفو عن ذنوب كثيرة ” فلننقل الحديث، قال السيوطي في شرح الصدور بشرح حال – الموتى والقبور في باب ” زيارة القبور وعلم الموتى بزوارهم ورؤيتهم لهم ” ضمن نقله القصة بما وجدها في الكتب المعتبرة بعباراتها المختلفة ما نصه (ص 149 من طبعة الهند): ” وقال الطبراني في الكبير: حدثنا أحمد بن المعلى الدمشقي، ثنا هشام بن عمار، ثنا الوليد بن مسلم عن عبد الرحمن بن يزيد بن جابر عن عمر بن هاني ان النعمان بن بشير حدثه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 386 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال: مات رجل منا يقال له زيد بن خارجة بن زيد فسجيناه بثوب وقمت أصلى إذ سمعت ضوضاة فانصرفت فإذا أنا به يتحرك فقال: أجلد القوم أوسطهم عبد الله عمر أمير المؤمنين القوى في جسمه القوى في أمر الله، عثمان أمير المؤمنين العفيف المتعفف الذى يعفو عن ذنوب كثيرة خلت ليلتان وبقيت أربع واختلف الناس فلا نظام لهم، يا أيها – الناس أقبلوا على امامكم واسمعوا له وأطيعوا، هذا رسول الله وابن رواحة ثم قال: وما فعل زيد بن خارجة ؟ يعنى أباه ثم قال: أخذت بئر أريس ظلما ” ثم خفت الصوت، أخرجه ابن عساكر “. وقال الحافظ نور الدين على بن أبى بكر الهيثمى في مجمع الزوائد في باب الخلفاء الاربعة من كتاب الخلافة (ج 5، ص 179 – 180) ما نصه: ” وعن النعمان بن بشير قال: بينما زيد بن خارجة يمشى في بعض طرق المدنية إذ خر ميتا بين الظهر والعصر فنقل إلى أهله وسجى بين ثوبين وكساء فلما كان بين المغرب والعشاء اجتمعن نسوة من الانصار فصرخوا حوله إذ سمعوا صوتا ” من تحت الكساء يقول: أنصتوا أيها الناس، مرتين، فحسر عن وجهه وصدره فقال: محمد رسول الله صلى الله عليه وآله النبي الامين كان ذلك في الكتاب ثم قيل على لسانه: صدق صدق أبو بكر الصديق خليفة رسول الله صلى الله عليه وآله القوى الامين كان ضعيفا ” في بدنه قويا ” في أمر الله، كان ذلك في الكتاب الاول، ثم قيل على لسانه: صدق صدق ثلاثا “، والاوسط عبد الله أمير المؤمنين رضى الله عنه الذى كان لا يخاف في الله لومة لائم، وكان يمنع الناس أن يأكل قويهم ضعيفهم، كان ذلك في الكتاب الاول، ثم قيل على لسانه: صدق صدق ثم قال: عثمان أمير المؤمنين رحيم بالمؤمنين خلت اثنتان وبقى أربع واختلف الناس فلا نظام لهم وانتحبت الاجماء يعنى تنتهك المحارم ودنت الساعة وأكل الناس بعضهم بعضا “. وفى رواية عن النعمان بن بشير قال: لما توفى زيد بن خارجة انتظرت خروج عثمان فقلت: يصلى ركعتين فكشف الثوب عن وجهه فقال: السلام عليكم، السلام عليكم، وأهل البيت يتكلمون قال: فقلت وأنا في الصلوة: سبحان الله، سبحان الله، فقال: أنصتوا أنصتوا. والباقى بنحوه، رواه كله الطبراني في الكبير والاوسط باختصار كثير باسنادين ورجال أحدهما في الكبير ثقات “.

[ 387 ]

النار يقول النبيون والصديقون: يا عبد الله بن عمر ما فعل سعد وخارجة ؟ وكانا قتلا يوم احد كلا إنها لظى نزاعة للشوى 1 ثم خفت الصوت.


1 – آيتان من سورة المعارج (آية 15 – 16). حيث ان القصة نقلت بعبارات مختلفة ومن أحسن موارد نقلها من جهة الجامعية للفوائد تاريخ ابن كثير فالاولى أن ننقل القصة بعبارة نقلها هو في تاريخه حتى يتبين معنى ما في المتن كما هو حقه فنقول: قال ابن كثير في البداية والنهاية (ج 6، ص 156 – 158) بعد ذكره ما نقلناه عنه آنفا (ص 384 من هذا الكتاب) من نقل قول البيهقى: ” وهذا اسناد صحيح وله شواهد ” ما نصه: ” ثم ساقه (ى البيهقى) من طريق أبى بكر عبد الله بن أبى الدنيا في كتاب من عاش بعد الموت: حدثنا أبو مسلم عبد الرحمن بن يونس حدثنا عبد الله بن ادريس عن اسماعيل بن أبى – خالد قال: جاء يزيد بن النعمان بن بشير إلى حلقة القاسم بن عبد الرحمن بكتاب أبيه النعمان بن بشير – يعنى إلى أمه -: بسم الله الرحمن الرحيم من النعمان بن بشير إلى أم عبد الله بنت أبى هاشم سلام عليك فانى أحمد اليك الله الذى لا اله هو فانك كتبت إلى لاكتب اليك بشأن زيد بن خارجة وأنه كان من شأنه أنه أخذه وجع في حلقه وهو يومئذ من أصح الناس أو أهل المدينة – فتوفى بين صلوة الاولى وصلوة العصر فأضجعناه لظهره وغشيناه ببردين وكساء فأتاني آت في مقامي وأنا أسبح بعد المغرب فقال: ان زيدا قد تكلم بعد وفاته فانصرفت إليه مسرعا ” وقد حضره قوم من الانصار وهو يقول أو يقال على لسانه: الاوسط أجلد الثلاثة الذى كان لا يبالى في الله لومة لائم، كان لا يأمر الناس ان يأكل قويهم ضعيفهم، عبد الله أمير المؤمنين صدق صدق كان ذلك في الكتاب الاول، ثم قال: عثمان أمير المؤمنين وهو يعافى الناس من ذنوب كثيرة، خلت اثنتان وبقى أربع، ثم اختلف الناس وأكل بعضهم بعضا ” فلا نظام وانتجت الاكما، ثم ارعوى المؤمنين (في الهامش: كذا بالاصول التى بأيدينا ولعلها: المؤمنون) ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 388 ]

فسألت القوم عما سبق من كلامه قبل أن ألحقه. قالوا: انه مات فغمضناه فاستوى جالسا ” فقال: محمد رسول الله، السلام عليك يا رسول الله ورحمة الله وبركاته وقال: أبو بكر


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال: كتاب الله وقدره، أيها الناس أقبلوا على أميركم واسمعوا وأطيعوا، فمن تولى فلا يعهدن دما وكان أمر الله قدرا مقدورا، الله أكبر هذه الجنة وهذه النار، ويقول النبيون والصديقون: سلام عليكم، يا عبد الله بن رواحة هل أحسست لى خارجة لابيه وسعدا الذين قتلا يوم أحد (كلا انها لظى نزاعة للشوى تدعو من أدبر وتولى وجمع فأوعى) ثم خفت صوته. فسألت الرهط عما سبقني من كلامه فقالوا: سمعناه يقول: أنصتوا أنصتوا، فنظر بعضنا إلى بعض فإذا الصوت من تحت الثياب، قال: فكشفنا عن وجهه فقال: هذا أحمد رسول الله سلام عليك يا رسول الله ورحمة الله وبركاته ثم قال: أبو بكر الصديق الامين خليفة رسول الله كان ضعيفا ” في جسمه قويا ” في أمر الله صدق صدق وكان في الكتاب الاول. ثم رواه الحافظ البيهقى عن أبى نصر بن قتادة عن أبى عمرو بن بجير عن على بن الحسين عن المعافى بن سليمان عن زهير بن معاوية عن اسماعيل بن أبى خالد فذكره وقال هذا اسناد صحيح. [ وقد روى هشام بن عمار في كتاب البعث عن الوليد بن مسلم عن عبد الرحمن بن يزيد بن جابر قال: حدثنى عمير بن هاني حدثنى النعمان بن بشير قال: توفى رجل منا يقال له خارجة بن زيد فسجينا عليه ثوبا ” فذكر نحو ما تقدم ]. قال البيهقى: وروى ذلك عن حبيب بن سالم عن النعمان بن بشير وذكر بئر أريس كما ذكرنا في رواية ابن المسيب. قال البيهقى: والامر فيها أن النبي (صلعم) اتخذ خاتما ” فكان في يده ثم كان في يد أبى بكر من بعده ثم كان في يد عمر ثم كان في يد عثمان حتى وقع منه في بئر أريس بعدما مضى من خلافته ست ستين فعند ذلك تغيرت عماله وظهرت أسباب الفتن كما قيل على لسان زيد بن خارجة. قلت: وهى المرادة من قوله: مضت اثنتان وبقى أربع، أو مضت أربع وبقى اثنتان، ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 389 ]

الصديق كان ضعيفا ” في جسمه قويا ” في [ أمر ] الله، صدق صدق كان ذلك في الكتاب الاول. ورويتم عن يزيد بن الحباب 1 عن يحيى بن سعيد الأنصاري عن أنس بن مالك: قال: لما مات زيد بن خارجة 2 نافست 3 الأنصار في غسله حتى كان بينهم منازعة ثم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” على اختلاف الرواية والله أعلم. وقد قال البخاري في التاريخ: زيد بن خارجة الخزرجي الانصاري شهد بدرا “، توفى زمن عثمان وهو الذى تكلم بعد الموت. قال البيهقى: وقد روى في التكلم بعد الموت عن جماعة بأسانيد صحيحة، والله أعلم. قال ابن أبى الدنيا: حدثنا خلف بن هشام البزار، حدثنا خالد الطحان عن حصين عن عبد الله بن عبيد الانصاري أن رجلا من بنى سلمة تكلم فقال: محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عثمان اللين الرحيم، قال: ولا أدرى ايش قال في عمر، كذا زواه ابن أبى الدنيا في كتابه. وقد قال الحافظ البيهقى: أخبرنا أبو سعيد بن أبى عمرو، حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، حدثنا يحيى بن أبى طالب أنبأنا على بن عاصم أنبأنا حصين بن عبد الرحمن عن عبد الله بن عبيد الانصاري قال: بينما هم يثورون القتلى يوم صفين أو يوم الجمل إذ تكلم رجل من الانصار من القتلى فقال: محمد رسول الله، أبو بكر الصديق، عمر الشهيد، عثمان الرحيم ثم سكت. [ وقال هشام بن عمار في كتاب البعث… ] “. أقول: نقل السيوطي في شرح الصدور في ” باب زيارة القبور وعلم الموتى بزوارهم ورؤيتهم لهم ” أمثال ما نقله ابن كثير في تاريخه فمن أراد البحث عن المطلب أكثر مما خضنا فيه فليراجع مظان التفصيل فان المقام لا يسع أكثر من ذلك. 1 – كذا في الاصل صريحا ” ولم أجده فيما عندي من كتب الرجال. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 390 ]

استقام رأيهم على أن يغسله الغسلتين الأولتين الذين كانوا يلون 1 غسله ثم يدخل عليه من كل فخذ سيدها فيصبون [ عليه ] الماء صبة واحدة يعنى في الغسلة الثالثة قال أنس: فأدخلت فيمن دخل فلما ذهبنا لنصب عليه الماء تكلم فقال: مضت اثنتان 2 وبقيت أربع يأكل غنيهم فقيرهم فارضوا لرضاهم لكم 3 أبو بكر الصديق لين رحيم بالمؤمنين، عمر شديد على الكفار لا يأخذه في الله لومة لائم، عثمان لين رحيم فاسمعوا له وأطيعوا فانكم على منهاج عثمان. ثم خمد صوته فإذا اللسان يتحرك والجسد ميت 4.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 2 – في الاصل: ” زيد بن حارثة ” ولا يستقيم بوجه فان زيد بن حارثة قد استشهد في غزوة موتة باتفاق من أهل التاريخ والسير مضافا ” إلى أن آخر القصة يشهد أن المراد زيد بن خارجة المتكلم بعد الموت على زعمهم. ويؤيد ذلك بل يعينه ما نقله السيوطي في شرح الصدور في أواخر باب زيارة القبور وعلم الموتى بزوارهم ورؤيتهم لهم (ص 149 من طبعة الهند) بهذه العبارة: ” وأخرج ابن عساكر عن أنس قال: لما مات زيد بن خارجة دخلنا عليه نغسله فلما ذهبنا نصب عليه تكلم فقال: مضت ثنتان وغير أربع فأكل غنيهم فقيرهم فانفضوا لا نظام لهم، أبو بكر لين رحيم بالمؤمنين، وعمر شديد على الكفار لا يخاف في الله لومة لائم، وعثمان لين رحيم بالمؤمنين وأنتم على منهاج عثمان فاسمعوا وأطيعوا، ثم خفت صوته فإذا اللسان يتحرك وإذا الجسد ميت “. 3 – في الاصل: ” نفست “. 1 – في الاصل: ” يكون “، يقال: ” ولى الامر إذا قام به “. 2 – في الاصل: ” اثنان “. 3 – في الاصل: ” فارضوا لارضائهن لكم “. 4 – في الاصل: ” فإذا الجسد واللسان ميت “.

[ 391 ]

[ 1 ورويتم عن اسماعيل بن أبى خالد عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن حراش 2 قال: كنا أربع 3 إخوة ] [ وكان الربيع أخونا أصومنا في اليوم 4 الحار وأطولنا صلوة ” 5 فخرجت فقيل لى: انه قد مات، فاسترجعت 6 ثم رجعت حتى دخلت عليه


1 – فليعلم أن هذه العبارة التى بين المعقفتين أعنى: ” ورويتم عن اسماعيل بن أبى خالد عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن حراش قال: كنا أربع اخوة ” من اضافاتنا على الكتاب وذلك لما ستعلم أن هذا صدر الحديث المنقول في المتن بشهادة الكتب التى روى فيها الحديث. 2 – قال الجوهرى في الصحاح في فصل الحاء المهملة من باب الشين: ” والحرش الاثر والجمع الحراش ومنه ربعى بن حراش ولا تقل خراش (أي بالخاء المعجمة) ” وقال الفيروز آبادى في القاموس: ” والحرش الاثر والجماعة ج حراش وربعي والربيع ومسعود بنو حراش ككتاب تابعيون ” وقال ابن حجر في التقريب: ” ربعى بن حراش بكسر المهملة وآخره معجمة أبو مريم العبسى الكوفى ثقة عابد مخضرم من الثانية مات سنة مائة وقيل: غير ذلك / ع (أي هو ممن أخرج حديثه في جميع الاصول الستة) “. 3 – هذا التعبير بناء على ما في غالب الروايات وفى بعضها ” ثلاث ” كما يتضح لك ذلك بنقلنا هنا طرفا ” منها. 4 – ح: ” في النهار “. 5 – فليعلم أنا قد ذكرنا فيما تقدم من تعليقات الكتاب (انظر ص 179) أن بعد قول المصنف (ره): ” ورويتم أنه رأى أن يجعل الخمس الذى أمر الله به في ” في نسخ ج ح س ق مج مث ضياعا ” وسقطا ” ولذا تركت الكتاب والمنتسخون هنا بياضا ” حتى يكون أمارة لهذا السقط والضياع وعلامة لذلك التلف الموجب للاسف حتى أن بعضهم ككاتب نسخة مكتبة المشهد المقدس الرضوي التى جعلنا حرف ” ق ” رمزا لها صرح في هامش الورقة بهذا المطلب بهذه العبارة ” قد سقط شئ هناك لم نعرف قدره ” فبعد البياض في النسخ المشار إليها هذه العبارة: ” وكان أصومنا في اليوم الحار وأطولنا صلوة ” إلى آخر ما يأتي في المتن فما ذكرناه في خلال ذلك أي أثناء القسمتين الموجودتين من تلك النسخ فهو مأخوذ من الموارد المختلفة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 392 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من هذه النسخ وقد جعلنا الملاك في التصحيح نسخة م لعدم سقوط شئ منها في هذا الموضع وفى جميع هذه الموارد قد أشرنا إلى الاختلاف فتفطن. فينبغي أن نشير هنا إلى أمرين، أحدهما – أن ما بين المعقفتين أعنى من قوله ” وأصومنا في اليوم الحار وأطولنا صلوة ” إلى ما يأتي بعد ذلك من قوله: ” وأنتم تنحلون الشيعة ذلك جرأة على الله وقلة رعة وقلة حياء لا تبالون ما قلتم ” ليس في نسخة م بل هو في نسخ ج ح س ق مج مث. وثانيهما – ينبغى أن نذكر ما يدل على أن ما أضفنا على المتن أعنى ” ورويتم عن اسماعيل ” إلى ” وكنا أربع اخوة ” فهو صحيح قد ضاع وسقط من الكتاب فنقول قال الحافظ أبو نعيم أحمد بن عبد الله الاصبهاني في حلية الاولياء (ج 4 من النسخة المطبوعة بمصر سنة 1354، ص 367 – 368): ” ربعى بن خراش – قال الشيخ – رحمه الله تعالى -: ومنهم المفارق للبزة والرياش، المهاجر للوطاء والفراش، العابد العبسى ربعى بن خراش، حدثنا القاضى أبو أحمد محمد بن أحمد بن ابراهيم، ثنا على بن العباس البجلى، ثنا جعفر بن محمد بن رباح الاشجعى حدثنى أبى عن عبيدة عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن خراش قال: كنا أربع اخوة وكان الربيع أخونا أكثرنا صلوة وأكثرنا صياما ” في الهواجر وأنه توفى فبينا نحن حوله وقد بعثنا من يبتاع لنا كفنا إذ كشف الثوب عن وجهه فقال: السلام عليكم، فقال القوم: وعليكم السلام يا أخا بنى عبس أبعد الموت ؟ قال: نعم انى لقيت ربى عزوجل بعدكم فلقيت ربا غير غضبان واستقبلني بروح وريحان واستبرق، ألا وان أبا القاسم – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم ينتظر الصلوة على فعجلوني ولا تؤخروني، ثم كان بمنزلة حصاة رمى بها في طست فنمى الحديث إلى عائشة – رضى الله عنها – فقالت: أما انى سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: يتكلم رجل من أمتى بعد الموت. قال على: وكان محمد بن عمر بن على الانصاري حدثنا به عن جعفر ثم سمعناه من جعفر هذا حديث مشهور رواه عن عبد الملك جماعة منهم اسماعيل بن أبى خالد وزيد بن أبى أنيسة والثوري وابن عيينة وحفص بن عمرو، والمسعودي [ ولم يرفعه أحد الا عبيدة بن حميد عن عبد الملك ورواه المسعودي نحوه (هذه الزيادة في مغ) ] نحوه في الرفع. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 393 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حدثناه أبو على محمد بن أحمد بن الحسن قال: ثنا محمد بن يحيى بن سليمان قال: ثنا عاصم بن على قال: ثنا المسعودي عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن خراش قال: مات أخ لى فسجيناه، فذهبت في التماس كفنه فرجعت وقد كشف الثوب عن وجهه وهو يقول: ألا انى لقيت ربى بعدكم فتلقاني بروح وريحان ورب غير غضبان وانه كسانى ثيابا ” خضرا ” من سندس واستبرق، وان الامر أيسر مما في أنفسكم فلا تغتروا، ووعدني رسول الله صلى الله عليه وآله أن لا يذهب حتى أدركه، قال: فما شبهت خروج نفسه الا كحصاة ألقيت في ماء فرسبت. فذكر ذلك لعائشة فصدقت بذلك وقالت: قد كنا نتحدث أن رجلا من هذه الامة يتكلم بعد موته. قال: وكان أقومنا في الليلة الباردة وأصومنا في اليوم الحار. حدثنا عثمان بن محمد العثماني، ثنا محمد بن الحسين بن مكرم: ثنا محمد بن بكار (في مغ: محمد بن بكر بن الريان، وهو خطأ) بن الريان، ثنا حفص بن عمر عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن خراش قال: كنا اخوة ثلاثة وكان أعبدنا وأصومنا وأفضلنا الاوسط منا فغبت عنه إلى السواد ثم قدمت فقالوا: أدرك أخاك فانه في الموت، فذكر نحوه “. وقال أيضا ” الحافظ أبو نعيم الاصبهاني في آخر الفصل الثاني والثلاثين من كتابه دلائل النبوة والفصل المذكور في ذكر ما جرى على يدى أصحاب النبي صلى الله عليه وآله بعده كعبور جيش سعد دجلة المدائن وكلام من تكلم بعد موته مما يدخل في هذا الباب ونص عبارته (انظر ص 213 من الطبعة الاولى في حيدر آباد الدكن سنة 1320، أو ص 511 من الطبعة الثانية من الكتاب أيضا بحيدر آباد سنة 1369) هكذا: ” قصة ربيع أخى ربعى بن حراش – حدثنا القاضى أبو أحمد محمد بن أحمد بن ابراهيم (فساق القصة وأسنادها فمن أرادها منه فليراجع الكتاب المذكور). وقال ابن سعد في الطبقات في ترجمة ربعى بن حراش بعد ذكر اسمه واسم أخيه مسعود بن حراش ما نصه (ج 6 من طبعة بيروت، ص 127): ” وأخوهما ربيع بن حراش الذى تكلم بعد موته “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 394 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال في ترجمة الربيع ما نصه (ج 6 طبعة بيروت ص 150): ” الربيع بن حراش الذى تكلم بعد موته ومات قبل ربعى بن حراش. قال: أخبرنا محمد بن عبيد قال: حدثنا اسماعيل بن أبى خالد عن عبد الملك بن عمير قال: أتى ربعى بن حراش فقيل له: قد مات أخوك، فذهب مستعجلا حتى جلس عند رأسه يدعو له ويستغفر له فكشف عن وجهه ثم قال: السلام عليكم، انى قدمت على ربى بعدكم فتلقيت بروح وريحان ورب غير غضبان وكساني ثياب سندس واستبرق وانى وجدت الامر أهون مما تظنون، ولكن لا تتكلموا احملوني فانى قد واعدت رسول الله – صلى الله عليه وسلم – أن لا يبرح حتى ألقاه. أخبرنا هشام بن عبد الملك أبو الوليد الطيالسي قال: حدثنا أبو عوانة عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن حراش أن أخاه الربيع مرض مرضا شديدا ” فثقل، قال: وقمت إلى حاجة لى ثم رجعت فقلت: ما فعل أخى ؟ – قالوا: قد قبض أخوك، فقلت: انا لله وانا إليه راجعون، قال: فدخلت فإذا هو قد سجى بثوب وأنيم على ظهره كما يصنع بالميت، فأمرت بحنوطه وكفنه فبينما أنا كذلك إذ قال بالثوب هكذا، فكشف عن وجهه ثم عاد كأصح ما كان وقد مرض قبل ذلك مرضا ” شديدا ” فقال: السلام عليكم قال: قلت: وعليك ورحمة الله. قال: قلت: سبحان الله أبعد الموت يا أخى ؟ – فقال: انى لقيت ربى بعدكم فتلقاني بروح وريحان ورب غير غضبان وكاسنى أثوابا خضرا من سندس واستبرق ووجدت الامر أيسر مما في أنفسكم، ولا تغتروا فانى استأذنت ربى لابشركم فاحملوني إلى رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم – فانه وعدني ان لا يسبقنى حتى أدركه فو الله ما شبهت موته بعد كلامه الا [ ب‍ ] حصاة قذفتها في ماء فتغيبت “. أقول: إلى مفاد هذه العبارات يشير كلام ابن عبد البر في الاستيعاب في آخر ترجمة زيد بن خارجة الانصاري بعد ذكر كلامه بعد الموت ما نصه: ” وقد عرض مثل قصته لاخى ربعى بن حراش أيضا ” “. وقال ابن الجوزى في صفة الصفوة (ج 3، ص 19): ” أخو ربعى بن حراش ولم يسم لنا – عن عبد الملك بن عمير عن ربعى بن حراش قال: كنا اخوة ثلاثة وكان أعبدنا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 395 ]

فإذا هو مسجى عليه 1 وإذا أهله عنده وهم يذكرون الحنوط، فجلست، فما أدرى أجلوسي كان أسرع أم كشف الثوب عن وجهه ثم قال: السلام عليك فأخذني ما تقدم وما تأخر من الذعر ثم قلت: وعليك السلام ورحمة الله بركاته أبعد الموت ؟ ! قال: نعم، انى لقيت ربى بعدكم فتلقاني بروح وريحان ورب غير غضبان فكساني ثياب السندس والاستبرق وان الأمر أيسر مما في أنفسكم 2 ولا تغتروا 3، وان رسول الله – صلى الله عليه وآله – أقسم على أن 4 لا يسبقنى حتى أدركه فاحملوني إلى رسول الله صلى الله عليه وآله. فما شبهت موته الا بحصاة رمى بها في ماء ثم ذكرت ذلك لعائشة فقالت: ما سمعت 5 بمثل حديث صاحبكم في هذه الامة، ولقد صدقكم.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وأصومنا وأفضلنا الاوسط (فساق القصة إلى آخرها قريبا مما مر) ” وقال الزبيدى في تاج – العروس في شرح قول الفيروز ابادى: ” وربعي بالكسر بن حراش تابعي ” ما نصه: ” يقال: أدرك الجاهلية وأكثر الصحابة تقدم ذكره في ح ر ش وكذا ذكر أخويه مسعود والربيع وروى مسعود عن أبى حذيفة وأخوه ربيع هو الذى تكلم بعد الموت فكان الاولى ذكره عند أخيه والتنويه بشأنه لاجل هذه النكتة وهو أولى من ذكر مربع بأنه كان منافقا، فتأمل “. أقول: نقل أقوال علماء الرجال في هذه القضية يفضى إلى طول لا يسعه المجال فمن أرادها فيطلبها من مظانها. 6 – قال الطريحي (ره) في مجمع البحرين: ” استرجعت منه الشئ إذا أخذت منه ما دفعت إليه، واسترجعت عند المصيبة قلت: انا لله وانا إليه راجعون فقولك: انا لله، اقرار منك بالملك، وقولك: انا إليه راجعون، اقرار منك بالهلك، والاسترجاع أيضا ” ترديد الصوت في البكاء “. 1 – كلمة ” عليه ” ليس في ح. 2 – ح: ” نفوسكم “. 3 – ق: ” ولا تفتروا ” (بالفاء). 4 – كلمة ” أن ” في ح فقط. 5 – كذا في النسخ.

[ 396 ]

وروى جرير بن عبد الحميد قال: أخبرني من كان يحرس شجرة زيد بن على قال: كنا أربعين رجلا ” نحرسه فلما ذهب من الليل ثلثه أو نحوه جاء النبي – صلى الله عليه وآله – فأنزل زيدا ” عن الخشبة ثم قال: يا زيد، قال: لبيك بأبى وأمى، قال: خذلوك وقتلوك وصلبوك ؟ قال: نعم، قال: ليخذلنهم الله وليقتلنهم 1 وليصلبنهم 2، فحدثه طويلا ” ثم سقاه ضياحا ” 3 من لبن ثم قال: اصعد الخشبة فلما كانت القابلة قال لرجل من أصحابه ممن في الحرس 4: لا تنم، فلم ينم حتى كانت تلك الساعة، فرأى 5 مثل ذلك، فلما كانت الثالثة 6 قال لآخر: لا تنم، فلم ينم، فرأى مثل ذلك، حتى


1 و 2 – انما ضبطنا الكلمتين هنا بالتشديد تبعا للقرآن المجيد فان الله تعالى نقل في موارد فيه قول فرعون للسحرة الذين آمنوا بالتشديد فقال تعالى في سورة الاعراف: ” لاقطعن أيديكم وأرجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم أجمعين ” (آية 124) ونظيرها آية 71 سورة طه وآية 49 سورة الشعراء وصرحت علماء الادب والتفسير بأن التشديد في ” قطع ” و ” صلب ” للتكثير وهو احد معاني باب التفعيل ونظيرها قوله تعالى في آخر آية 61 من سورة الاحزاب: ” وقتلوا تقتيلا “. 3 – قال ابن الاثير في النهاية: ” في حديث عمار: ان آخر شربة تشربها ضياح، الضياح والضيح بالفتح اللبن الخاثر يصب فيه الماء ثم يخلط، رواه يوم قتل بصفين وقد جيئ بلبن ليشربه ” وقال الجوهرى: ” الضيح والضياح اللبن الرقيق الممزوج “. 4 – قال الفيومى في المصباح المنير: ” حرسه يحرسه من باب قتل حفظه والاسم الحراسة فهو حارس والجمع حرس وحراس مثل خادم وخدم وخدام، وحرس السلطان أعوانه جعل علما على الجمع لهذه الحالة المخصوصة ولا يستعمل له واحد من لفظه ولهذا نسب إلى الجمع فقيل: حرسي، ولو جعل الحرس هنا جمع حارس لقيل: حارسى، قالوا: ولا يقال: حارسى الا إذا ذهب به إلى معنى الحراسة دون الجنس “. 5 – ح: ” فرأيا ” وكذا الكلمة في تلك النسخة في المورد الاتى. 6 – غير ح: ” فلما كان في الثالث “.

[ 397 ]

شاع ذلك في الناس، فبلغ يوسف بن عمر 1 فأمر صاحب شرطته 2 حراش بن حوشب 3


1 – قال اليافعي في مرآة الجنان ضمن ذكره حوادث سنة احدى وعشرين ومائة (ج 1، ص 257): ” وفيها قتل زيد بن على بن الحسين بن على بالكوفة وكان قد بايعه خلق كثير وحارب متولى العراق يومئذ الامير يوسف بن عمر الثقفى فقتله يوسف المذكور وصلبه. قلت: وقد يتوهم بعض الناس أن يوسف بن عمر الثقفى هذا أبو الحجاج وليس كذلك بل الحجاج بن يوسف عم أبيه فانه يوسف بن عمر بن محمد بن يوسف هكذا ذكر بعض المؤرخين نسبه “. 2 – ج ق س: ” صاحب شرطه ” قال الفيومى في المصباح المنير: ” والشرط بفتحتين العلامة والجمع أشراط مثل سبب وأسباب ومنه أشراط الساعة والشرطة وزان غرفة وفتح الراء مثال رطبة لغة قليلة وصاحب الشرطة يعنى الحالكم، والشرطة بالسكون والفتح أيضا ” الجند والجمع شرط مثل رطب والشرط على لفظ الجمع أعوان السلطان لانهم جعلوا لانفسهم علامات يعرفون بها للاعداء، الواحد شرطة مثل غرف جمع غرفة، وإذا نسب إلى هذا قيل: شرطى بالسكون، ردا إلى واحده، وشرط المعزى بفتحتين رذالها، قال بعضهم: واشتقاق الشرط من هذا لانهم رذال “. 3 – قال الطبري وابن الاثير في تاريخيهما ضمن ذكرهما مقتل زيد بن على في حوادث سنة اثنتين وعشرين ومائة: ” وقيل: كان خراش بن حوشب بن يزيد الشيباني على شرط يوسف بن عمر فهو الذى نبش زيدا ” وصلبه، فقال السيد الحميرى: بت ليلى مسهدا ” * ساهر الطرف مقصدا ولقد قلت قولة * وأطلت التبلدا لعن الله حوشبا ” * وخراشا ” ومزيدا ويزيدا فانه * كان أعتى وأعندا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 398 ]

أخا 1 العوام بن حوشب 2 فأنزله وجمع قصبا ” 3 فأحرقه ثم ذرى في الفرات رمادة 4. قال جرير 5: شهدته 6 حين أحرق.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ألف ألف وألف أل‍ * – ف من اللعن سرمدا إنهم حاربوا الال‍ * – ه وآذوا محمدا شركوا في دم المط * – هر زيد تعندا ثم عالوه فوق جذ – * – ع صريعا ” مجردا يا خراش بن حوشب * أنت أشق الورى غدا 1 – غير ج: ” أخو ” فالرفع بناء على أنه خبر مبتدء كما هو القاعدة عند القطع عن الوصفية، قال ابن مالك: ” وارفع أو انصب ان قطعت مضمرا * مبتدء أو ناصبا ” لن يظهرا ” 2 – قال ابن الاثير في الكامل ضمن ذكره حوادث سنة ثمان وأربعين ومائة: ” وفيها توفى عوام بن حوشب بن يزيد بن رويم الشيباني الواسطي ” وقال ابن العماد في شذرات الذهب: ” فيها (أي سنة 148) توفى العوام بن حوشب شيخ واسط روى عن ابراهيم النخعي وجماعة قال يزيد بن هارون: كان صاحب أمر بالمعروف ونهى عن المنكر “. 3 – هذا عبارة ح وأما في غيرها فكذا: ” فجمع قريش ” ولم أجد له معنى. 4 – كلمة ” رماده ” في ح فقط. 5 – ” قال جرير ” ليس في ح. 6 – ح: ” فشهدته “. أما قصة الاحراق فذكرها جمهور المؤرخين وأرباب السير فقال الطبري بعد ذكره استخراجهم اياه من قبره ما نصه (ج 8، ص 277): ” فقطعوا رأسه وصلبوا جسده ثم أمروا بحراسته لئلا ينزل فمكث يحرس زمانا ” وقيل: انه كان فيمن يحرسه زهير بن معاوية ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 399 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أبو خيثمة وبعث برسه إلى هشام فأمر به فنصب على باب مدينة دمشق ثم أرسل به إلى إلى المدينة ومكث البدن مصلوبا حتى مات هشام ثم أمر به الوليد فأنزل وأحرق “. وقال ابن الاثير في الكامل بعد أن ذكر قصة دفن زيد واجراء أصحابه الماء على مدفنه حتى لا يظفر بجسده أعداؤه ما نصه (ج 5، ص 90): ” ثم ان يوسف بن عمر تتبع الجرحى في الدور فدله السندي مولى زيد يوم الجمعة على زيد فاستخرجه من قبره وقطع رأسه وسير إلى يوسف بن عمر وهو بالحيرة سيره الحكم بن الصلت فأمر يوسف أن يصلب زيد بالكناسة هو ونصر بن خزيمة ومعاوية بن اسحاق وزياد النهدي وأمر بحراستهم وبعث الرأس إلى هشام فصلب على باب مدينة دمشق ثم أرسل إلى المدينة وبقى البدن مصلوبا إلى أن مات هشام وولى الوليد فأمر بانزاله واحراقه “. وقال ابن كثير في البداية والنهاية (ج 9، ص 331): ” وتتبع يوسف بن عمر الجرحى هل يجد زيدا ” بينهم وجاء مولى لزيد سندى قد شهد دفنه فدل على قبره فأخذ من قبره فأمر يوسف بن عمر بصلبه على خشبة بالكناسة ومعه نصر بن خزيمة ومعاوية بن اسحاق بن زيد بن حارثة الانصاري وزياد النهدي ويقال: ان زيدا ” مكث مصلوبا ” أربع سنين ثم أنزل بعد ذلك وأحرق فالله أعلم (ثم ذكر كلاما ” عن الطبري وقال في آخره): فلما ظهر على قبره حز رأسه وبعثه إلى الشام وقام من بعده الوليد بن يزيد فأمر به فأنزل وحرق في أيامه قبح الله الوليد بن يزيد “. وقال أبو الفرج الاصبهاني في مقاتل الطالبيين: ” قال أبو مخنف: حدثنى موسى بن أبى حبيب: انه مكث مصلوبا ” إلى أيام الوليد بن يزيد فلما ظهر يحيى بن زيد كتب الوليد إلى يوسف: أما بعد فإذا أتاك كتابي هذا فانظر عجل أهل العراق فأحرقه وانسفه في اليم نسفا ” والسلام. فأمر به يوسف – لعنه الله – عند ذلك خراش بن حوشب فأنزله من جذعه فأحرقه بالنار ثم جعله في قواصر ثم حمله في سفينة ثم ذراه في الفرات “. وقال اليعقوبي في تاريخه ضمن ذكره حوادث أيام هشام بن عبد الملك بن مروان (ج 3، ص 66 من طبعة مطبعة الغرى سنة 1358): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 400 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” ثم قتل زيد بن على وحمل على حمار فأدخل الكوفة ونصب رأسه على قصبة ثم جمع فأحرق وذرى نصفه في الفرات ونصفه في الزرع وقال (أي يوسف بن عمر): والله يا أهل الكوفة لادعنكم تأكلونه في طعامكم وتشربونه في مائكم، وكان مقتل زيد سنة 121 “. أما وقوع القضية المذكورة في المتن أي مجئ النبي صلى الله عليه وآله وانزاله زيدا ” عن الخشبة في اليقظة كما هو صريح عبارة المصنف (ره) نقلا عن كتب العامة فلم أجدها في كتاب نعم وقوعها في المنام فنقلها جماعة من أعلام الفريقين منهم ابن عساكر فانه قال في تاريخه في ترجمة زيد ما نصه (ج 7، ص 23): ” وبعث هشام إليه قوما فقتلوه وصلبوه على خشبة فقال الموكل بخشبته: رأيت النبي صلى الله عليه وآله في النوم وقد وقف على الخشبة وقال: هكذا تصنعون بولدى من بعدى ؟ ! يا بنى يا زيد قتلوك قتلهم الله، صلبوك صلبهم الله، فخرج هذا في الناس وكتب يوسف بن عمر إلى هشام: أن عجل أهل العراق قد فتنهم فكتب إليه: أحرقه بالنار، فأحرقه رحمة الله عليه “. ومنهم أبو الفرج الاصفهانى فانه قال في مقاتل الطالبيين في أواخر ترجمة زيد (ص 58 من طبعة ايران سنة 1307) ما نصه: ” حدثنا على بن الحسين قال: حدثنا الحسين بن محمد بن عفير قال: حدثنا أبو حاتم الرازي قال: حدثنا عبد الله بن أبى بكر العتكى عن جرير بن حازم قال: رأيت النبي صلى الله عليه وآله في المنام وهو متساند إلى جذع زيد بن على (ع) وهو مصلوب وهو يقول للناس: أهكذا تفعلون بولدى ” ومنهم السيد علي خان المدنى (ره) فاه قال في أوائل رياض – السالكين ضمن ذكره مقتل زيد بن على ما نصه: ” وعن حريز بن أبى حازم قال: رأيت النبي صلى الله عليه وآله في المنام كان مستندا إلى خشبة زيد بن على وهو يقول: هكذا تفعلون بولدى ؟ ! ” ومنهم الفاضل المامغانى (ره) فانه قال في تنقيح المقال ضمن ترجمة زيد ما نصه (ج 1، ص 469) ” ووجدت عن بعضهم أنه قال: لما قتل زيد بن على وصلب رأيت رسول الله صلى الله عليه وآله تلك الليلة مستندا ” إلى خشبة ويقول: انا لله وانا إليه راجعون، أيفعلون هذا بولدى ؟ ! وقال أيضا ” (لكن في ص 470): ” وروى الناصر الكبير الطبرستانى وأبو الفرج في كتاب المقاتل عن رجاله عن جرير بن حازم قال: رأيت (فذكر ما نقلناه عن مقاتل الطالبيين) “. أقول: لا يسع المقام أكثر من هذا مضافا إلى أن فيما ذكرناه كفاية للمكتفى.

[ 401 ]

وروى عبيد بن اسحاق العطار عن عاصم بن محمد العمرى قال: حدثنى زيد بن أسلم عن أبيه قال: بينا عمر بن الخطاب بعرض 1 إذ هو برجل معه ابنه فقال له عمر: ما رأيت غرابا ” بغراب أشبه 2 من هذا بك فقال: يا أمير المؤمنين والله ما ولدته امه الا ميتة “، فاستوى عمر جالسا ” فقال: ويحك حدثنى، قال: خرجت في غزاة وامه حامل به فقالت: تخرج وتدعنى على هذه الحال حاملا مثقلا ” ! ؟ قلت: أستودع الله ما في بطنك، فغبت، ثم قدمت فإذا بابى مغلق، قلت: ما فعلت فلانة ؟ – قيل لى 3: ماتت قلت: انا لله وانا إليه راجعون 4 فذهبت 5 إلى قبرها فبكيت عنده فلما كان من الليل جلست مع بنى عمى نتحدث 6 وليس يسترنا من البقيع شئ 7 فرفعت لى نار بين القبور فقلت لبنى عمى: ما هذه النار ؟ فتفرقوا عنى، فأتيت أقربهم منى فسألته فقال: يرى قبر فلانة كل ليلة نارا “، قلت: انا لله وانا إليه راجعون 8 أما والله لقد كانت صوامة ” قوامة ” عفيفة مسلمة ” انطلق بنا إليه وأخذت فأسا ” فإذا القبر منفرج وإذا هي جالسة وهذا يدب حولها، فناداني مناد: أيها المستودع ربه خذ وديعتك أما لو استودعته امه لوجدتها كما وجدت هذا، فأخذته وعاد القبر كما كان، فهو والله هذا يا أمير المؤمنين. قال عبيد بن اسحاق: فحدثت بهذا الحديث محمد بن ابراهيم العمرى فقال:


1 – كذا والظاهر أنه اسم موضع قال الفيروز ابادى: ” عرض بالضم بلد بالشام ” وقال الزبيدى في شرحه ” بين تدمر والرقة قبل الرصافة يعد من أعمال حلب نسب إليه جماعة من أهل المعرفة (فخاض في ذكر أسمائهم) “. 2 – غير ح: ” بأشبه “. 3 – غير ح: ” قال “. 4 – ذيل آية 156 سورة البقرة. 5 – ح: ” فمضيت “. 6 – س مج ق: ” أتحدث ” ج مث: ” أحدث “. 7 – في ح فقط. 8 – ذيل آية 156 سورة البقرة.

[ 402 ]

هذا والله حق وقد 1 سمعت عمى أبا عاصم يذكره 2 ورأيت ابن ابن هذا الرجل بالكوفة وقال لى مولانا: هو هذا الذى 3 ولدته امه ميتة ” 4.


1 – ج ق ” حق قد “. 2 – غير ح: ” يذكر “. 3 – ح: ” هو الذى “. 4 – أقول: إلى أمثال هذه القصص المذكورة في كتب العامة أشار السيد السند الجليل رضى الدين أبو القاسم على بن موسى بن طاووس (ره) في كتاب سعد السعود في ذيل كلام له استدل به على الرجعة (انظر ص 65 – 66 من طبعة النجف سنة 1369): ” أقول: ورأيت أيضا ” في كتب أخبار المخالفين عن جماعة من المسلمين أنهم رجعوا بعد الممات قبل الدفن وبعد الدفن وتكلموا وتحدثوا ثم ماتوا، فمن الروايات عنهم فيمن عاش بعد الدفن ما ذكره الحاكم النيسابوري في تاريخه في المجلد الثاني منه في حديث حسام بن عبد الرحمن عن أبيه عن جده وكان قاضى نيسابور دخل عليه رجل فقيل له: ان عند هذا حديثا عجبا “، فقال: يا هذا ما هو ؟ – فقال: اعلم أنى كنت رجلا نباشا ” أنبش القبور فماتت امرأة فذهبت لاعرف قبرها فصليت عليها فلما جن الليل قال: ذهبت لانبش عنها وضربت يدى إلى كفنها لاسلبها فقالت: سبحان الله رجل من أهل الجنة تسلب امرأة من أهل الجنة ؟ ! ألم تعلم أنك ممن صليت على وأن الله عزوجل قد غفر لمن صلى على. أقول أنا: فإذا كان هذا قد رووه ودونوه عن نباش القبور فهلا كان لعلماء أهل – البيت أسوة به ؟ ! ولاى حال تقابل روايتهم – عليهم السلام – بالنفور ؟ ! وهذه المرأة المذكورة دون الذين يرجعون لمهمات الامور ولو ذكرت كلما وقفت من رواياتهم عليه خرج كتابنا عن الغرض الذى قصدنا إليه، والرجعة التى تعتقدها علماءونا و أهل البيت – عليهم السلام – وشيعتهم تكون من جملة آيات النبي – صلى الله عليه وآله – و ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 403 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” معجزاته، ولاى حال تكون منزلته عند الجمهور دون موسى وعيسى ودانيال وقد أحيا الله جل جلاله على أيديهم أمواتا كثيرة بغير خلاف عند العلماء بهذه الامور “. أقول: نقل المجلسي (ره) هذا الكلام في المجلد الثالث عشر من البحار في آخر باب الرجعة ضمن ما نقله عن سعد السعود (فان أردت أن تلاحظه فراجع ص 236 من طبعة أمين الضرب). ونظيرها ما نقله الشهيد الثاني (ره) في كتاب مسكن الفؤاد عند فقد الاحبة والاولاد (انظر ص 68 – 69 من طبعة سنة 1310 بطهران): ” في دلائل النبوة عن أنس بن مالك قال: دخلنا على رجل من الانصار و هو مريض فلم نبرح حتى قضى فبسطنا عليه ثوبا ” وأم له عجوز كبيرة عند رأسه فقلنا له: يا هذه احتسبي مصيبتك عند الله عزوجل فقالت: مات ابني ؟ – قلنا: نعم، قالت: حقا ” تقولون ؟ قلنا: نعم، قال: فمدت يدها وقالت: اللهم انك تعلم أنى أسلمت لك وهاجرت إلى رسول الله صلى الله عليه وآله رجاء أن تعينني عند كل شدة ورخاء فلا تحمل على هذه المصيبة اليوم فكشف الثوب عن وجهه بيده ثم ما برحنا حتى طعمنا معه. وهذا الدعاء من المرأة ادلال على الله واستيناس به يقع على المحبين كثيرا فيقبل دعاؤهم وان كان في التذكير بنحو ذلك ما يقع منه قلة الادب لو وقع من غيرهم ولذلك بحث طويل وشواهد من الكتاب والسنة يخرج ذكره عن مناسبة المقام “. ونقل الشيخ الحر العاملي (ره) هذه القصة في كتاب الايقاظ من الهجعة في الباب السابع وهو في اثبات أن الرجعة قد وقعت في هذه الامة في الجملة ليزول بها استبعاد الرجعة الموعود بها في آخر الزمان ويدل على ذلك أحاديث (فساق الاحاديث إلى أن قال: انظر ص 198): ” الثاني عشر – ما رواه الشهيد الثاني في كتاب مسكن الفؤاد نقلا من كتاب دلائل النبوة عن أنس بن مالك قال: دخلنا على رجل، فنقل القصة إلى آخرها أعنى قوله ” حتى طعمنا معه “. أقول: من أراد نظائر هذه الحكايات والقصص فليراجع شرح الصدور بشرح حال الموتى في القبور للسيوطي وروض الرياحين لليافعى والرسالة القشيرية لابي القاسم القشيرى وما يشبهها من الكتب فان من راجعها يجد فيها من أمثال الحكايات شيئا ” كثيرا “.

[ 404 ]

وروى عبد الله بن المبارك 1 عن السرى بن يحيى 2 عن عمرو بن دينار 3 قال: أقبلت مع سالم بن عبد الله بن عمر من مكة حتى أتينا على 4 مقبرة بين مكة والمدينة فقال سالم: أخبرني أبى 5 أنه أتى على هذه المقبرة وهو جاء من مكة وقد علق


1 – ح: ” مبارك “. 2 – في خلاصة تذهيب الكمال للخزرجي ” السرى بن يحيى بن اياس بن حرملة الشيباني أبو الهيثم البصري عن ثابت وعمرو بن دينار (إلى آخر الترجمة) “. 3 – في خلاصة التهذيب الكمال: ” عمرو بن دينار قهرمان آل الزبير بن شعيب أبويحيى البصري عن سالم (إلى آخر الترجمة). 4 – ح: ” إلى “. 5 – في مختصر تذكرة القرطبى للشيخ عبد الله الشعرانى في باب ما ورد في عذاب القبر (ص 39 طبعة مصر سنة 1310): ” وروى الحافظ الوائلي – رحمه الله – عن ابن عمر قال: بينا نحن نسير بجبانات بدر إذ خرج رجل من الارض في عنقه سلسلة يمسك طرفها أسود فقال: يا عبد الله اسقنى فقال ابن عمر: لا أدرى أعرف اسمى أو كما يقول الانسان لاخيه: يا عبد الله، فقال لى الاسود: لا تسقه فانه كافر ثم اجتذبه فدخل الارض. قال ابن عمر: فأتيت رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم: فأخبرته فقال: أو قد رأيته ؟ ذاك عدو الله أبو جهل بن هشام وهو عذابه إلى يوم القيامة ” وذكره أيضا الشيخ حسن العدوى الحمزاوى في مشارق الانوار في فوز أهل الاعتبار في الفصل الثالث فيما يتعلق بالميت في القبر من نعيم وتعذيب (انظر ص 32 من طبعة مصر سنة 1318). قال السيوطي في شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور في باب عذاب القبر (ص 8 – 107 من طبعة مطبعة المحمدى في لاهور): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 405 ]

اداوتين من ماء على الناقة فإذا ” رجل قد خرج من قبره يشتعل نارا ” من قرنه إلى قدمه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وأخرج الطبراني في الاوسط وابن أبى الدنيا في كتاب القبور واللالكائى في السنة وابن مندة عن ابن عمر قال: بينا أنا أسير بجنبات بدر إذ خرج رجل من حفرة في عنقه سلسلة فناداني: يا عبد الله اسقنى فلا أدرى أعرف اسمى أو دعاني بدعاية العرب وخرج رجل من تلك الحفرة في يده سوط فناداني: يا عبد الله لا تسقه فانه كافر ثم ضربه بالسوط حتى عاد إلى حفرته فأتيت النبي – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم فأخبرته فقال لى: أو قد رأيته ؟ – قلت: نعم، قال: ذاك عدو الله أبو جهل وذلك عذابه إلى يوم القيامة. وأخرج ابن أبى الدنيا في كتاب من عاش بعد الموت والخلال في السنة وابن البراء في الروضة عن ابن عمر – رضى الله عنهما – قال: خرجت مرة بسفر فمررت بقبر من قبور الجاهلية فإذا رجل قد خرج من القبر يتأجج نارا ” في عنقه سلسلة من نار ومعى اداوة من ماء فلما رأني قال: يا عبد الله اسقنى إذ خرج على أثره رجل من القبر فقال: يا عبد الله لا تسقه فانه كافر ثم أخذ بالسلسلة واجتذبه فأدخله القبر. قال: ثم أضافني الليل إلى بيت عجوز إلى جانب بيتها قبر فسمعت من القبر صوتا ” يقول: بول وما بول شن وما شن، فقلت للعجوز: ما هذا ؟ – قالت: هذا كان زوجا ” لى وكان إذا بال لم يتق البول وكنت أقول له: ويحك ان الجمل إذا بال تفاج فكان يأبى وهو ينادى منذ يوم مات يقول: بول وما بول: قلت: فما الشن ؟ – قالت: جاءه رجل عطشان فقال: اسقنى فقال: دونك الشن فإذا ليس فيه شئ فخر الرجل ميتا ” فهو ينادى منذ يوم مات: شن وما شن، فلما قدمت على رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم أخبرته فنهى ان يسافر الرجل وحده. وأخرج ابن أبى الدنيا في القبور عن الحويرث بن الرباب قال: بينا أنا بالاثابة إذ خرج علينا انسان من قبر يلتهب وجهه ورأسه نارا ” في جامعة من حديد فقال: اسقنى اسقنى، وخرج ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 406 ]

وفى 1 عنقه سلسلة تشتعل نارا ” وهو والسلسلة يخرج من القبر فجعلت الناقة تحيد مما ترى وجعلت أكفها وأنظر إلى العجب فجعل يقول: يا عبد الله صب على من هذا الماء فما أدرى قوله: يا عبد الله يدعوني باسمى أو كقول الرجل للرجل: يا عبد الله، فخرج رجل آخر 2 من القبر وأخذ بطرف السلسلة فقال لى: لا تصب عليه ولا كرامة ثم جذب السلسلة حتى رجع إلى القبر وضربه بسوط يشتعل نارا ” حتى دخل القبر 3.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” في أثره انسان يقول: لا تسق الكافر فأدركه وأخذ بطرف السلسلة فكبه ثم جره حتى دخلا القبر جميعا “. قال الحويرث: فصارت الناقة لا أقدر منها على شئ حتى التوت بعرق الظبية فبركت فنزلت فصليت المغرب والعشاء ثم ركبت حتى أصبحت بالمدينة فأتيت عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – فأخبرته قال: يا حويرث والله ما أتهمك ولقد أخبرتني خبرا ” سديدا ” فأرسل عمر إلى مشيخة من كتفي الصغرا قد أدركوا الجاهلية ثم دعا الحويرث فقال: ان هذا قد أخبرني حديثا ” ولست أتهمه، حدثهم يا حويرت بما حدثتني، فحدثهم فقالوا: قد عرفنا هذا يا أمير المؤمنين، هذا رجل من بنى غفار مات في الجاهلية ولم يكن يرى الضيف حقا “. وأخرج أيضا ” عن هشام بن عروة عن أبيه قال: بينما راكب يسير بين مكة والمدينة إذ مر بمقبرة فإذا برجل قد خرج من قبره يلتهب نارا ” مصفدا ” في الحديد فقال: يا عبد الله انضح يا عبد الله انضح، وخرج آخر يتلوه: يا عبد الله لا تنضح يا عبد الله لا تنضح وغشى على الراكب فأصبح وقد ابيض شعره فأخبر عثمان بذلك فنهى ان يسافر الرجل وحده “. أقول: لعل المتصفح في الكتاب يجد للقضية نظائر الا ان فيما ذكرنا كفاية للمكتفى. 1 – غير ح: ” في ” (بلا واو). 2 – لفظة ” آخر ” في ح فقط. 3 – فليعلم أن تخطئة المصنف (ره) للمخالفين ليست راجعة إلى أن القضية ليست ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 407 ]

فقال مالك بن دينار لعمرو بن دينار: وأنت 1 سمعت هذا من سالم ؟ – قال: نعم قال: أشهد أنك لم تكذب على سالم، وأن سالما ” لم يكذب على أبيه، وأن أباه لم يكذب.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” بقابلة للقبول فانها أمر ممكن لا ينبغى أن ينكر بل هي ناظرة إلى أنهم يقبلونها لانها واردة بطرقهم فلذا لا ينكرونها وأما إذا روت الشيعة مثلها بطرقهم وينسبونها إلى من يوثق بحديثه من رواتهم أو أئمتهم فلا يقبلونها وينسبون من يرويها إلى أنه يروى أمرا ” غير معقول وكيف لا وقد وردت في أحاديثنا نظيرها ونقلت في الكتب المعتمدة بطرق معتبرة قال السيد هاشم البحراني في معالم الزلفى نقلا عن الراوندي وبصائر الدرجات للصفار باسناد عن أبى جعفر الباقر (ع) قال: كنت خلف أبى وهو على بغلته فنفرت فإذا رجل في عنقه سلسلة ورجل يتبعه فقال لابي: يا على بن الحسين اسقنى فقال الرجل الذى خلفه وكأنه موكل به: لا تسقه لا سقاه الله (الحديث) فان شئت أن تلاحظه وتلاحظ أمثاله فراجع الباب التاسع و العشرين من أبواب الجملة الثالثة من معالم البرزخ من الكتاب المذكور أعنى معالم الزلفى (ص 129 من النسخة المطبوعة) وكذا نقل المجلسي (ره) في ثالث البحار في باب أحوال البرزخ عن اختصاص المفيد بعد سوق السند ما متنه: ” سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: بينا أن وأبى متوجهين إلى مكة وأبى قد تقدمنى في موضع يقال له ضجنان إذ جاء رجل في عنقه سلسلة يجرها فأقبل على فقال: اسقنى اسقنى، فصاح بى أبى: لا تسقه لا سقاه الله قال: وفى طلبه رجل يتبعه فجذب سلسلته جذبة طرحه بها في أسفل درك من النار ” ونقل الشيخ الحر العاملي (ره) في كتاب الايقاظ من الهجعة هذا الحديث والذى قبله وحديثا آخر يفيد معناهما في الباب السابع تحت عنوان ” الحديث التاسع عشر والعشرون والحادي والعشرون (انظر ص 203 – 204) وان أردت أن تلاحظ الحديث ونظائره في البحار فراجع المجلد الثالث ص 161 من طبعة أمين الضرب. 1 – ح: ” أنت ” (بلا واو).

[ 408 ]

وروى اسماعيل بن أبى عبيدالله عن هشام 1 الكلبى قال: مر أبو الخيبرى 2 و


1 – ح ودار السلام للمحدث النوري (ره): ” اسماعيل بن أبى عبد الله هشام “. 2 – قال الناقد البصير المحدث النوري (ره) في دار السلام ما نصه (ص 62 من المجلد الاول): ” رؤيا صادقة لعدى بن حاتم طى – الثقة الجليل فضل بن شاذان صاحب الرضا (ع) في كتاب الايضاح عن اسماعيل بن أبى عبد الله هشام الكلبى قال: مر أبو الخيبرى ومعه أناس بقبر حاتم بن طى (فذكر الحكاية إلى آخرها) ” أقول: إلى هذه الحكاية يشير شيخنا الجليل الشيخ آغا بزرك الطهراني (ره) في ذيل تعريف الايضاح في الذريعة بما نصه (ج 2، ص 491) ” ونقل عنه شيخنا العلامة النوري في دار السلام حكاية ضيافة حاتم للوافدين على قبره برؤيا ابنه عدى بن حاتم “. وأما الحكاية فمشهورة جدا قد نقلها الجاحظ في المحاسن والاضداد تحت عنوان ” محاسن السخاء ” (انظر ص 82 – 83 من النسخة المطبوعة في ليدن سنة 1898 م، أو ص 53 – 54 من طبعة مصر سنة 1324، أو ص 63 – 64 من طبعة مصر سنة 1330) والتنوخى في كتاب المستجاد من فعلات الاجواد (ص 72 – 74 من النسخة المطبوعة بمطبعة الترقي بدمشق سنة 1365 ه‍ – المصححة بتصحيح الاستاذ محمد كرد على) وشارح ديوان حاتم في شرح الديوان (ص 112 من النسخة المنضمة في الطبع سنة 1293 لاربعة دواوين من سائر شعراء العرب) وابن قتيبة في الشعر و الشعراء عند ذكره حاتما ” (انظر ج 1 ص 170 طبعة دار الثقافة بيروت وص 129 – 130 طبعة ليدن) وابن عبد ربه في العقد الفريد عند ذكره أجواد أهل الجاهلية (انظر ص 199 من المجلد الاول من النسخة المطبوعة بتحقيق محمد سعيد العريان، أو ص 289 – 290 من الجزء الاول المصحح بتصحيح أحمد أمين وأحمد الزين وابراهيم الابياري من الطبعة الثانية بالقاهرة سنة 1367 ه‍) وأبو الفرج الاصبهاني في الاغانى عند ذكره أخبار حاتم ونسبه (انظر ج 16 ص 101 وص 108 من طبعة بولاق وص 97 و 104 من طبعة ساسى) والشريشى في شرح مقامات الحريري عند شرحه عبارة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 409 ]

ومعه أناس بقبر حاتم بن طيئ أيام دفن قبل أن يعلم موته فقال: والله لأخبرن العرب


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وأريحية حاتمية ” من المقامة الرابعة والاربعين المعروفة بالشتوية (أنظر ص 362 – 363 من المجلد الثاني من طبعة بولاق) والقالي في ذيل الامالى والنوادر (ص 155) وابن كثير في البداية والنهاية عند ذكره ترجمة حاتم (انظر الجلد الثاني ص 217) و محيى الدين بن العربي الحاتمى الطائى في محاضرة الابرار ومسامرة الاخبار (ج 1، ص 259 – 260 من طبعة مصر سنة 1325) والبيهقي في المحاسن والمساوي عند ذكره محاسن السخاء (ج 1، ص 146 – 147 من طبعة مصر سنة 1325) والمسعودي في مروج الذهب عند ذكره قول العرب في الهواتف والجان (ج 1، ص 330 – 331 من طبعة مصر سنة 1346، أو هامش ص 123 – 125 من المجلد الرابع من تأريخ الكامل لابن الاثير الذى طبع مروج الذهب في هامشه) وقد أشار المسعودي إلى الحكاية قبيل ذلك عند ذكره ما ذهب إليه العرب في النفوس والهام والصفر وغير ذلك من مذاهب الجاهلية (انظر ص 326 من ج 1 من الطبعة المشار إليها، أو هامش ص 113 من ج 4 من كامل ابن الاثير الذى طبع المروج في حاشيته) وابن عساكر في تاريخه (ج 3، ص 428 – 429) والسيوطي في شرح شواهد المغنى الموسوم بفتح القريب في شرح شواهد مغنى اللبيب في شرح هذا البيت: ” أما والذى لا يعلم الغيب غيره * ويحيى العظام البيض وهى رميم ” (انظر ص 96 من طبعة ايران سنة 1271) والقزويني في آثار البلاد تحت عنوان ” أجأ وسلمى (انظر ص 76 – 77 من طبعة بيروت سنة 1380) والبغدادي في خزانة الادب في شرح الشاهد التاسع والسبعين بعد المائة وهو من شواهد سيبويه والبحث في باب المفعول له (انظر ج 2، ص 494 – 495) ومحمود شكرى الالوسى في بلوغ الارب عند ذكره الاسخياء والاجواد من عرب الجاهلية (ج 1، ص 75 – 76 من الطبعة الاولى ببغداد). ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 410 ]

أنا مررنا بحاتم فلم يقرنا فجعل يقول: عجل أبا سفانة 1 قراكا * فسوف انبى سائلي نثاكا 2


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” والبستاني في دائرة المعارف (ج 6، ص 637) ومؤلف كتاب الكرماء (ص 85 – 86) ونقلها الابشهى في المستطرف لكنه نسبها إلى بعض أسخياء العرب ولم يصرح باسم حاتم (انظر الباب الثالث والثلاثين من الجزء الاول من كتابه ص 149 من طبعة مصر سنة 1308) ومؤلف ألف ليلة وليلة ضمن ذكره شيئا من أخبار الكرام والاسخياء (انظر حكاية الليلة التاسعة والستين بعد المائتين) والكاشفي السبزواري في رسالته الحاتمية المعروفة بتاريخ حاتم (انظر ص 49 – 53 من النسخة المطبوعة بتصحيح سيد محمد رضا الجلالى النائيني) وفزونى الاستر ابادى في تاريخ بحيرة في الفصل الثالث من الباب السادس عشر (ص 229) وعلى اكبر دهخدا في كتاب ” لغت نامه ” إلى غير ذلك ممن يفضى ذكر أساميهم إلى طول لا يسعه المقام. وقد نظمتها الشعراء بأبيات غراء ومضامين لطيفة يأتي ذكر بعضها في مجلد تعليقاتنا على الايضاح. فليعلم أن شرح شواهد المغنى المطبوع المذيل بتصحيحات العلامة الشيخ محمد محمود ابن التلاميذ التركزى الشنقيطى وتعليقاته لم يذكر هذه القصة فيه ولم أدر لم حذفها ولم لم يذكر سبب حذفها، والكتاب من مطبوعات لجنة التراث العربي، وهذا الامر وأمثاله ينفى الاعتماد على اللجنة ويحطها عن درجة الاعتبار فان التصرف في أمانات العلماء المودوعة في كتبهم خيانة فوق سائر أنواع الخيانة (فان شئت حقيقة الامر راجع ص 207 من القسم الاول من الطبع المذكور وص 96 من طبع ايران سنة 1271). 1 – قال الجوهرى: ” سفانة بنت حاتم الطائى وبها يكنى ” وقال الفيروز ابادى ” والسفانة مشددة اللؤلؤة وبنت حاتم طيئ وبها يكنى ” وزاد الزبيدى على العبارة قوله: ” ويقال: هو أجود من أبى سفانة “. 2 – قال الجوهرى: ” النثى مقصور مثل الثناء الا أنه في الخير والشر جميعا ” والثناء في الخير خاصة ” فليعلم أن النسخ كانت مشوشة مندمجة فصححنا البيت بمعونة سائر الكتب.

[ 411 ]

فأكثر من هذا القول ثم ناموا، فانتبه أبو الخيبرى في بعض الليل وإذا ” ناقته معترضة لا تتحرك فجعل يصيح: واراحلتاه، فانتبه أصحابه فقالوا له: مالك ؟ أصبت 1 فقال: لا والله، الا أنى رأيت حاتما ” خرج من قبره ومعه حربة حتى وجأ بها لبة 2 ناقتي وهو يقول وأنا أسمعه: أبا الخيبرى 3 وأنت امرؤ * ظلوم العشيرة شتامها تريد أذاها واعسارها 4 * وحولي عوف وأنعامها فما ذا أردت إلى رمة 5 * بداوية 6 صخب 7 هامها وانا لنطعم أضيافنا * من الكوم 8 بالسيف نعتامها 9 فقال له أصحابه: قد قراك حيا ” وميتا “، فدونك فكل من لحم ناقتك، فلما


1 – هذه الكلمة في ح فقط. 2 – في القاموس: ” اللب المنحر كاللبة ” ووجأه أي ضربه. 3 – مج مث س ق ودار السلام كعدة من سائر الكتب: ” أبا خيبرى ” وفى عدة من الكتب المشار إليها آنفا ” ” ابا البخترى “. 4 – س مث ودار السلام وبعض الكتب التى نقلت فيها القصة: ” اعشارها “. 5 – غير ح ودار السلام: ” ذمة “. 6 – في بعض النسخ والكتب: ” بدوية “. 7 – مج مث س دار السلام: ” صحب ” وفى سائر الكتب بصور أخرى. 8 – في النسخ وفى دار السلام: ” من اللؤم ” قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه انه رأى في ابل الصدقة ناقة كوماء أي مشرفة السنام عاليته ومنه الحديث فيأتى منه بناقتين كوماوين قلبت الهمزة في التثنية واوا ” ” وقال الفيومى في المصباح: ” وناقة كوماء ضخمة السنام وبعير أكوم والجمع كوم من باب أحمر “. 9 – أي نختارها قال الزمخشري في الاساس: ” اعتامه = اختاره وهو شئ معتام “.

[ 412 ]

أصبحوا أردفه بعضهم، فبينا هم يسيرون إذا هم براكب ومعه ناقته وإذا هو عدى بن حاتم وهو يقول: أيكم أبو الخيبرى ؟ قالوا: هذا، فقال له: انى رأيت أبى البارحة في النوم فأخبرني ما كان منك وأمرني أن أحملك على ناقة فدونك فاركب هذه، ففيه يقول ابن دارة العبسى 1: أبوك أبو سفانة الخير لم يزل * لدن شب حتى مات في الخير 2 راغبا به تضرب الأمثال في الجود ميتا ” * وكان له إذ كان حيا ” مصاحبا قرى قبره الأضياف إذا نزلوا به * ولم يقر قبر قبله قط راكبا 3


1 – في بعض النسخ: ” العسى ” (بلا نقطة) وفى دار السلام: ” العنسى “. 2 – في بعض النسخ وكذا في دار السلام: ” إذا شب ” وفى بعضها: ” إذا شئت “. 3 – فليعلم أنا راعينا في نقل القصة ضبط نسخ الكتاب وأما سائر الكتب المنقولة فيها القصة كما أشرنا إلى اسامى بعضها آنفا ” فلم نتعرض لما فيها من اختلاف النسخ في كلمات القصة وغيره لما يلزمه من الطول والخروج عما نحن في صدده نعم جمعتها لنفسي وصارت رسالة كبيرة ونذكر صور القصة واختلاف كلماتها في تعليقاتنا على الايضاح ان شاء الله تعالى الا أنى أحببت أن أنقل عبارة تاريخ ابن عساكر هنا للفوائد الكثيرة التى اشتملت عليها وهى بنص عبارته (ج 3، ص 428 – 429): ” ومر نفر من عبد القيس بقبر حاتم فنزلوا قريبا ” منه فقام إليه بعضهم فجعل يركض قبره برجله ويقول: يا أبا الجعراء أقرنا، فقال له بعض أصحابه: ما تخاطب من رمة قد بليت وأجنهم الليل فناموا، فقام صاحب القول فزعا ” وقال: يا قوم عليكم مطيكم فان حاتما أتانى في النوم وأنشدني شعرا وقد حفظته وهو: أبا البخترى وأنت امرؤ * ظلوم العشيرة شتامها أتيت بصحبك تبغى القرى * لدى حفرة ضحيت هامها تبغى لى الذنب عند المبيت * وحولك طيئ وأنعامها فانا سنشبع أضيافنا * ويأتى المطى فيعتامها ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 413 ]

فهذه رواياتكم 1 وروايات 2 فقهائكم في الرجعة بعد الموت 3 وأنتم تنحلون الشيعة ذلك جرأة على الله وقلة رعة 4 وقلة حياء لا تبالون ما قلتم 5 ].


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وفى رواية ثانية: انهم بعد ان انتبهوا وجدوا ناقة صاحب هذا القول تكوس عقيرا فنحروها وباتوا يشتوون ويأكلون فقالوا: والله لقد أضافنا حاتم حيا ” وميتا “. وأتى ابن دارة القطفانى عدى بن حاتم ليمتدحه فقال له: أخبرك بمالى فان رضيت فقل، قال: فما ملك ؟ فقال: مائتا سائبة وعبد وأمة وفرس وسلاح فذلك كله لك الا الفرس والسلاح فانهما في سبيل الله فقال: قد رضيت فقال: فقل، فقال ابن دارة أبوك، وساق الاشعار كما في المتن (الا انه ذكر مكان ” لدن “: ” لدى ” ومكان ” الجود “: ” الشعر ” ومكان ” قط ” الدهر) ثم قال: وهذا يحقق الحديث الذى مر آنفا “. وفى رواية اخرى ان القوم لما وجدوا ناقة صاحبهم عقيرا أردفوه وساروا، فإذا رجل يتبعهم راكبا على جمل ويقود آخر فقال: أيكم أبو البخترى ؟ فقال: أنا، فقال: ان حاتما أتانى في النوم فأخبرني أنه قرى أصحابك ناقتك وأمرني أن أحملك وهذا بعير فخذه، فدفعه إليه “. 1 – غير ح: ” روايتكم “. 2 – في النسخ: ” ورواية “. 3 – يستفاد من هذا التعبير صريحا ” أن المصنف (ره) قد استفاد من قصة حاتم أن عقر حاتم ناقة أبى الخيبرى قد كان في اليقظة والحال أن المستفاد من القصة صريحا ” على ما نقله المصنف (ره) في الكتاب وعلى ما نقله غيره هو أن الامر قد وقع في النوم والامر لا يخرج من وجهين، اما أن القصة قد كانت مذكورة في الكتاب أو لا بغير العبارة الموجودة في النسخ الان فبدلت وحرفت، واما ان الامر قد اشتبه على المصنف رحمه الله تعالى. 4 – ” الرعة ” اسم من ” ورعه إذا جانب الاثم وكف عن المعاصي والشبهات يقال: فلان سيئ الرعة أي قليل الورع “. 5 – فليعلم أن عبارة الكتاب مما تقدم آنفا من هذه الفقرة: ” وكان أصومنا في ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 414 ]

[ ورويتم عن مطرف 1 الواسطي 2 عن سعيد عن عبد الرحمن عن أبى سلمة الحارثى 3 قال: بينا أنا في منزلي إذ دخل على رجل فقال لى: ان رجلا ” منا هلك فان رأيت أن تأمر له بكفن، فبلغ ثنائهم عليه ما أحببت أن أحوز كفنه فأمرت أن يشترى له كفن بخمسة… 4 فبينا أنا أنتظر أن يجاء بالكفن إذ رأيته جلس و… 5 اللبة 6 على بطنه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” اليوم الحار وأطولنا صلوة ” الواقعة في قصة ربيع بن حراش المنسوب إليه أنه قد تكلم بعد الموت (انظر ص 391 من الكتاب) إلى هذه الفقرة أعنى ” لا تبالون ما قلتم ” ليست في م بل هي في نسخ ج ح س ق مج مث فلذا جعلناها بين المعقفتين وأشرنا في صدر العبارة وذيلها إلى ذلك لئلا يشتبه الامر على الناظر في الكتاب. 1 – كذا في الاصل: قال الفيروز ابادى: ” طرف تطريفا ” قاتل حول العسكر لانه يحمل على طرف منهم وبه سمى الرجل مطرفا ” ” فمن أراد التفصيل فليراجع تاج العروس. 2 – فليعلم أن العبارة من قوله: ” ورويتم عن مطرف الواسطي ” إلى آخر القصة أعنى إلى قوله: ” ثم عاد ميتا ” كما كان ” في نسخة م فقط وليس في سائر النسخ منها أثر. 3 – كذا السند صريحا ” في الاصل فلينقح. 4 – ضاعت وامحت هنا كلمة في الاصل ولعلها كانت: ” آلاف ” أي بخمسة آلاف. 5 – ضاعت وامحت كلمة هنا في الاصل ولم يبق منها الا هذه الصورة: ” وبرزد ” و لعلها: ” برزت “. 6 – كذا في الاصل ولعلها: ” اللبنة ” على ان تكون واحدة اللبن أي المضروب من الطين مربعا ” للبناء قال أبو نصر الفراهى في نصاب الصبيان: ” لبن خشت خام است وآجرچه پخته ” وذلك أنهم كانوا يضعون شيئا ” ثقيلا كاللبنة مثلا على بطن الميت لئلا ينتفح جسده فلعل العبارة كانت كذا في الاصل ” إذا رأتيه جلس وبرزت اللبنة التى كانت على بطنه ” أي كشف الثوب عن وجهه وجلس وظهرت اللبنة التى كانت على بطنه وسقطت ” ويؤيد هذا الاحتمال ما في القصة التى تأتى في تعليقتنا هذه نقلا عن شرح الصدور للسيوطي.

[ 415 ]

ثم قال: واويلاه واويلاه عرونى 1 وكفنوني، النار النار، قلت: يا أبا عبد الله قل: لا إله الا الله قال: ان لا إله الا الله لا تغنى عنى شيئا “، قد عرفت مقعدي من النار، ثم عاد ميتا ” كما كان 2 ]. و 3 روى على بن اخت يعلى الطنافسى ومحمد بن الحسين بن المختار كلاهما 4


1 – يقال: عراه الثوب ومنه تعرية أي نزعه عنه “. 2 – ما بين المعقفتين أعنى من قوله: ” ورويتم عن مطرف الواسطي ” إلى هنا في م فقط. ثم ليعلم أنى لم اجد القصة بعينها في كتاب حتى أصحح أغلاطها منه، نعم ذكر السيوطي في شرح الصدور بشرح حال الموتى والقبور في باب من يحضر الميت من الملائكة وغيرهم وما يراه المحتضر وما يقال له وما يبشر به المؤمن وينذر به الكافر ما يقرب من هذه القصة من بعض الجهات وهى هذه (انظر ص 47 من طبعة الهند): ” وأخرج (أي ابن أبى الدنيا) من طريق آخر عن عبد الملك بن عمير وعن أبى الخطيب بشير ولفظه: دخلت على ميت بالمدائن وعلى بطنه لبنة فبينا نحن كذلك إذ وثب وثبة فندرت اللبنة عن بطنه وهو ينادى بالويل والثبور فلما رأى ذلك أصحابه تصدعوا، فدنوت منه وقلت: ما رأيت ؟ وما حالك ؟ قال: صحبت مشيخة من أهل الكوفة فأدخلوني في رأيهم على سب أبى بكر وعمر والبراءة عنهما قلت: فاستغفر الله ولا تعد قال: وما ينفعني وقد انطلقوا بى إلى مدخلى من النار فأريته ثم قيل لى: انك سترجع إلى أصحابك فتحدثهم بما رأيت ثم تعود إلى حالك الاولى فما أدرى انقضت كلمته أم عاد ميتا على حالته الاولى “. 3 – من هنا إلى ما سيأتي من قول المصنف (ره): ” فسألوه أن ينطلق معهم ولا يتخلف فأبى ” وهو يأتي في أوائل القصة الاتية التالية لهذه القصة موجود في النسخ جميعها “. 4 – المتن موافق لغير م لكن العبارة فيها هكذا: ” ورويتم عن محمد بن الفضل رواه على بن محمد بن أخت الطنافسى “.

[ 416 ]

عن محمد بن الفضيل 1 عن اسماعيل بن أبى خالد عن فراس 2 عن الشعبى قال: اغمى على 3 رجل من جهينة 4 في بدء الاسلام كان اسمه المفضل 5 فبينا نحن كذلك عنده وقد حفر له 6 إذ مر بهم رجل يقال له المفضل 7 فأفاق الرجل فكشف 8 عن


1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” محمد بن فضيل بن غزوان بفتح المعجمة وسكون الزاى الضبى مولاهم أبو عبد الرحمن الكوفى صدوق عارف رمى بالتشيع من التاسعة مات سنة خمس وتسعين / ع ” أي روى عنه في الاصول الستة جميعها: وقال في تهذيب التهذيب في ترجمته: ” روى عن أبيه واسماعيل بن أبى خالد (إلى آخر ما قال) “. أقول: كلمة ” الفضيل ” في المتن معرف باللام كما نقلناه في المتن بخلاف ما في كتابي ابن حجر، فتفطن. 2 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” فراس بكسر أوله وبمهملة ابن يحيى الهمداني الخارفى بمعجمة وفاء أبويحيى الكوفى المكتب صدوق ربما وهم من السادسة مات سنة تسع وعشرين / ع ” أي أخرج حديثه في جميع الاصول الستة ” وقال في تهذيب – التهذيب في ترجمته: ” روى عن الشعبى وعطية العوفى (إلى آخر ما قال) “. 3 – هاتان الكلمتان ضاعتا في نسخة م فالمتن مطابق لجميع سائر النسخ. 4 – قال الجوهرى: جهينة قبيلة قال الشاعر: فقلنا أحسنى ملا جهينا “، وفى المثل وعند جهينة الخبر اليقين، ابن الاعرابي: وعند جفينة والاصمعى مثله “. 5 – في النسخ: ” الفضل ” الا أن السجعات الاتية في القصة تقتضي كون الكلمة: ” المفضل ” (بصيغة اسم المفعول من التفضيل) وكيف كان، الكلمة هنا وفى جميع الموارد الاتية في جميع النسخ ” الفضل ” وانما صححناها بقرينة السجع. 6 – غير م: ” وقد حفروا ” الا ح ففيها: ” وقد حفروا له قبرا “. 7 – في النسخ: ” الفضل “. 8 – غير م: ” وكشف “.

[ 417 ]

وجهه وقال 1: هل مر بكم المفضل ؟ – 2 قالوا: نعم، مر بنا الساعة، فقال: ويحكم كاد أن يغلط بى 3، أتانى حين رأيتموني اغمى على آت فقال 4: لامك الهبل 5 أما ترى حفرتك تنثل 6 وقد كادت امك أن تثكل أرأيت ان حولناها عنك بمحول 7 وجعلنا 8


1 – غير م: ” فقال “. 2 – في النسخ: ” الفضل “. 3 – من ” ويحكم ” إلى هنا ليس في م. 4 – ج س ق مج مث (بدلها): ” فقال: حين رأيتموني أغمى على فقعد إلى وقال ” أما نسخة ح ففيها: ” حين رأيتموني أغمى على فقصد إلى رجل وقال “. 5 – قال الجوهرى: ” الهبل بالتحريك مصدر قولك: هبلته أمه أي ثكلته ” وقال الزمخشري في الاساس: ” لامه الهبل الثكل، وهبلته أمه “. وقال الطريحي في المجمع: ” في حديث على (ع): لامك الهبل، الهبل بالتحريك مصدر قولك: هبلته أمه أي ثكلته ” وقال ابن الاثير في النهاية: ” يقال: هبلته أمه تهبله هبلا بالتحريك ثكلته، هذا هو الاصل ثم يستعمل في معنى المدح والاعجاب (إلى ان قال:) ومنه حديثه (أي حديث عمر) الاخر: لامك هبل أي ثكل وحديث الشعبى فقيل لى: لامك الهبل، ومنه حديث أم حارثة بن سراقة: ويحك أو هبلت (هو بفتح الهاء وكسر الباء) وقد استعاره هنا لفقد الميز والعقل مما أصابها من الثكل بولدها كأنه قال: أفقدت عقلك بفقد ابنك حتى جعلت الجنان جنة واحدة، ومنه حديث على: هبلتهم الهبول أي ثكلتهم الثكول وهى بفتح الهاء من النساء التى لا يبقى لها ولد “. 6 – قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: أيحب أحدكم أن تؤتى مشربته فينتثل ما فيها ؟ أي يستخرج ويؤخذ ومنه حديث الشعبى: أما ترى حفرتك تنثل ؟ أي يستخرج ترابها، يريد القبر ” أقول: يستفاد من هذه العبارة أن القصة معروفة مذكورة في الكتب المشهورة الا أنى راجعت بعض ما عندي من كتب التراجم كطبقات ابن سعد وحلية الاولياء ووفيات الاعيان ولم أظفر بها، وأما كتب الحديث فلم أراجعها فمن أراد أن يلاحظها في كتب القوم فليراجع مظانها. 7 – هذه الكلمة في غير م. 8 – غير م: ” ودفنا “. (*)

[ 418 ]

في حفرتك 1 المفضل 2 الذى مشى 3 فاجتذل 4 انه لم يؤد ولم يفعل 5 ثم ملأنا عليه الجندل 6 أتشكر لربك وتصل 7 وتدع 8 سبيل من أشرك وأضل ؟ قال: قلت: أجل 9 قال:


1 – غير م: ” فيها “. 2 – في النسخ: ” المفضل “. 3 – كذا في النسخ فكأنه بمعنى صار ذا ماشية كثيرة قال في القاموس: ” مشى يمشى مر كمشى تمشية وكثرت ماشيته ” وقال الزبيدى في شرح الفقرة الاخيرة ” يقال: مشى على آل فلان مال إذا تناتج وكثر وهو مجاز ” وعبارة الشرح مأخوذة من الاساس للزمخشري فيمكن أن يكون المعنى: المفضل الذى كثر ماله فبطر وطغى كقوله تعالى: ان الانسان ليطغى أن رأه استغنى، ويمكن أن يكون المعنى: المفضل الذى مر بقبرك وسر بموتك ويؤيده ما في نسخة م من قوله: ” مشى بحفرتك ” فان معنى: ” فاجتذل ” أي ابتهج وانبسط كما هو معناه وهذا أي سرور الانسان بموت عدوه وابتهاجه له من الامور الطبيعية وكيف كان، هذا ما عندي وعبارة المتن بمرأى منك ومسمع فاختر لمعناه ما شئت بذهنك الوقاد. 4 – عبارة م: ” الذى مشى بحفرتك ” وعبارة ح مث: ” فأخبرك ” (بضمير الخطاب في آخر الفعل من ” أخبر ” من الخبر من باب الافعال وباقى النسخ: ” الذى مشى فأجزل ” من الاجزال باللام في الاخر، فالتصحيح نظرى قال الجوهرى: ” والجذل بالتحريك الفرح وقد جذل بالكسر يجذل فهو جذلان وأجذله غيره أي أفرحه واجتذل أي ابتهج “. 5 – غير م: ” انه ظن أن لن يفعل ” فكأن العبارة مأخوذة من قول الله تعالى: ” ووجوه يومئذ باسرة تظن أن يفعل بها فاقرة ” (آية 24 و 25 سورة القيامة ” قال الطريحي في المجمع: ” قوله تعالى: تظن أن يفعل بها فاقرة، الفاقرة هي الداهية يقال: فقرته الفاقرة أي كسرت فقار ظهره “. 6 – غير م: ” ثم ملاناها عليه من الجندل ” ويشبه أن تكون عبارة المتن من قبيل ما ذكره البستانى في محيط المحيط: ” وملا عليه الارض أي ضيقها عليه “. ثم ان عبارة غير م من النسخ هكذا: ” أرأيت ان حولناها عنك بمحول ثم دفنا فيها الفضل ثم ملاناها عليه من الجندل الذى مشى فأجزل (أو: فأخبرك كما في ح مث) انه ظن ان لن يفعل “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 419 ]

فأطلق عنى 1، فعاش هو ودفن المفضل 2 مكانه 3. ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 7 – كذا في النسخ وهو صحيح أي تصلى، نظيره قول لبيد قال الجوهرى في الصحاح: ” وجلى ببصره تجلية إذا رمى به كما ينظر الصقر إلى الصيد قال لبيد: فانتضلنا وابن سلمى قاعد * كعتيق الطير يغضى ويجل أي ويجلى ” وقال الفيروز ابادى: ” وجلى ببصرة تجلية رمى ” فذكر الزبيدى في شرح العبارة قول الجوهرى وغيره. 8 – م: ” وتترك “. 9 – في غير ح: ” نعم “. 1 – في م فقط. 2 – في النسخ: ” الفضل ” وعبارة غير م هكذا: ” فعاش هو ومات الفضل ودفن فيها “. 3 – هنا تم ما أشرنا إليه في أول القصة بأن ما بين المعقوفتين (وهو تمام القصة) موجود في جميع النسخ. فليعلم أن أمثال هذه السجعات كثيرة ونقل بعضها في كتب الادب والحديث منها ما ورد: ” كيف أغرم يا رسول الله من لا شرب ولا أكل ولا نطق ولا استهل فمثل ذلك يطل ؟ ! ” (انظر مختصر كنز العمال المطبوع على هامش مسند أحمد، ج 6 ص 150) ونظيره ما نقله المحدث النوري (ره) في باب نوادر ما يتعلق بأبواب العاقلة وغيرها من كتاب الديات في مستدرك الوسائل (انظر ج 3، ص 289): ” عوالي اللئالى – وروى أبو هريرة قال: اقتتلت امرأتان من هذيل فرمت احداهما الاخرى بحجر فقتلتها فاختصموا إلى رسول الله – صلى الله عليه وآله – فقضى في دية جنينها غرة عبد أو أمة وفى رواية أو وليدة فقال حمل بن مالك النابغة الهذلى: يا رسول الله دية من لا شرب ولا أكل ولا نطق ولا استهل فمثل ذلك يطل ؟ فقال النبي – صلى الله عليه وآله -: هذا من اخوان الكهان من أجل سجعه الذى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 420 ]

[ فلم ترضوا بالرجعة حتى نسبتم ملك الموت إلى الغلط جرأة ” منكم بروايتكم 1 تروونها من رطب ويابس 2 ] ثم لم ترضوا أن تحيوا الموتى 3 من الناس 4 برواياتكم 5 حتى أحييتم البهائم من الحمر 6 وغير ذلك. من ذلك ما رواه [ عدة من فقهائكم منهم 7 ] محمد بن عبيد الطنافسى عن 8 اسماعيل بن أبى خالد عن عامر الشعبى ان قوما أقبلوا من الدفينة 9 متطوعين أو قال: مجاهدين فنفق 10 حمار رجل منهم فسألوه أن ينطلق معهم ولا يتخلف 11، فأبى 12 فقام فتوضأ


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” سجعه وفى رواية: أسجع كسجع الجاهلية ! ؟ هذا كلام شاعر وروى مثل ذلك في أخبار أهل – البيت عليهم السلام ” ويأتى نظير القصة من جهة الاشتمال على سجعات لطيفة في تعليقاتنا هذه عن قريب نقلا عن الرسالة القشيرية ان شاء الله تعالى. 1 – كذا في الاصل ولعلها: ” برواياتكم “. 2 – ما بين المعقفتين في م فقط. 3 – غير م: ” أن أحييتم “. 4 – ” من الناس ” ليس في م. 5 – في الاصل: ” بروايتكم “. 6 – غير م: ” حتى أحييتم الحمر “. 7 – ما بين المعقفتين في م فقط. 8 – غير م: ” قال: حدثنا “. 9 – م: ” من موضع ” وغير م: ” من دفينة ” قال ياقوت في معجم البلدان: ” الدفينة بفتح أوله وكسر ثانيه وياء مثناة من تحت ونون مكان لبنى سليم ويروى بالقاف وقال السكرى في شرح قول جرير ” ورعت ركبى بالدفينة بعدما * ناقلن من وسط الكراع نقيلا “: الدفينة بالفاء ماء لبنى سليم على خمس مراحل من مكة إلى البصرة نقلته من خط – ابن أخى الشافعي وكان فيه يوم من أيامهم (إلى آخر ما قال) “. 10 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث ابن عباس: الجزور نافقة أي ميتة، يقال: نفقت الدابة إذا ماتت “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 421 ]

ثم صلى ثم قال: اللهم انك تعلم أنى قد أقبلت من الدفينة 1 مجاهدا ” في سبيلك ابتغاء مرضاتك وانى أسألك أن لا تجعل لأحد على منة، وأن تبعث لى حماري، ثم قام


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 11 – المتن موافق لنسخة م لكن بدلها في ح: ” مترجلا ” وفى سائر النسخ: ” مترجلين ” ولعل الاصل كان كذا: ” أن ينطلق مهم مترجلا ولا يتخلف عنهم “. 12 – فليعلم أن نسخة م تمت هنا فكلمة ” فأبى ” آخر الموجود من تلك النسخة وسقطت بقية أوراق النسخة فما يذكر من هنا إلى آخر الكتاب فهو من النسخ الست الباقية أعنى ج ح س ق مج مث. 1 – ح: ” مردفا ” وغيرها: ” من دفينة ” والظاهر أن الدفينة اسم موضع قال الفيروز ابادى في القاموس: ” والدفينة كسفينة منزل لبنى سليم: وقال الزبيدى في شرح العبارة: ” وهى الدثينة التى أشرنا إليها قريبا ” وتقدم ذكرها في د ث ن ” وقال في د ث ن في شرح قول الفيروز ابادى: والدثينة كجهينة أو كسفينة موضع وشرحه بقوله: ” لبنى سليم على طريق حاج البصرة بين الزجيج وقبا قاله نصر وهى الدفينة أيضا ” حكاه يعقوب في المبدل وأنشد: ونحن تركنا بالدثينة حاضرا ” * لال سليم هامة غير نائم وتردد الفيروز ابادى في قوله السابق وذيله بهذه الفقرة ” أو ماء لبنى – سيار بن عمرو ” وشرحه الزبيدى بقوله وأنشد الجوهرى للنابغة الذبيانى: وعلى الرميثة من سكين حاضر * وعلى الدثينة من بنى سيار ويقال: انه ” كان يدعى ” في الجاهلية ” الدفينة ” (بالفاء) فتطيروا ” فغيروا ” فقالوا: الدثينة ” وقال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه ذكر الدثينة وهى بكسر الثاء وسكون الياء ناحية قرب عدن لها ذكر في حديث أبى سبرة النخعي ” أقول: مراده بحديث أبى سبرة هذا الحديث فانه ورد بنقل أبى سبرة أيضا ” كما ذكره ابن كثير في البداية والنهاية (انظر ص 153 من ج 6) ويأتى نقله أيضا في تعليقتنا هذه.

[ 422 ]

فضربه برجله، فقام الحمار ينفض اذنيه فأسرجه وألجمه ثم ركب حتى لحق أصحابه، فقالوا له: ما شأنك ؟ – قال: شأني أن الله بعث لى حماري. قال محمد بن عبيد: قال اسماعيل بن أبى خالد 1: قال الشعبى: فأنا رأيت حماره بيع بالكناسة 2.


1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب ” اسماعيل بن أبى خالد الاحمسي وهو بفتح الهمزة وسكون الحاء وفتح الميم ينسب إلى أحمس طائفة من بجيلة مولاهم البجلى ثقة ثبت من الرابعة مات سنة ست واربعين ” وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى عن الشعبى وقال هناك: ” قال ابن المبارك عن الثوري: حفاظ الناس ثلاثة اسماعيل وعبد – الملك بن أبى سليمان ويحيى بن سعيد الانصاري وهو يعنى اسماعيل أعلم الناس بالشعبي وأثبتهم فيه وقال مروان بن معاوية: كان اسماعيل يسمى الميزان وقال على: قلت ليحيى ابن سعيد: ما حملت عن اسماعيل عن الشعبى صحاح ؟ – قال: نعم وقال البخاري عن على له نحو ثلاثمائة وقال أحمد: أصح الناس حديثا ” عن الشعبى ابن أبى خالد ” (إلى آخر الترجمة). 2 – قال ابن كثير في البداية والنهاية ضمن ذكره معجزات النبي صلى الله عليه وآله ما نصه (انظر ج 6، ص 153 من النسخة المطبوعة): ” حديث فيه كرامة لولى من هذه الامة وهى معدودة من المعجزات لان كل ما يثبت لولى فهو معجزة لنبيه قال الحسن بن عروة: حدثنا عبد الله بن ادريس عن اسماعيل بن أبى خالد عن أبى – سبرة النخعي قال: أقبل رجل من اليمن فلما كان ببعض الطريق نفق حماره فقام وتوضأ ثم صلى ركعتين ثم قال: اللهم انى جئت من الدفينة مجاهدا ” في سبيلك وابتغاء مرضاتك وأنا أشهد أنك تحيى الموتى وتبعث من في القبور لا تجعل لاحد على اليوم منة، أطلب اليك اليوم ان تبعث حماري، فقام الحمار ينفض أذنيه. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 423 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال البيهقى: هذا اسناد صحيح ومثل هذا يكون كرامة لصاحب الشريعة قال البيهقى: وكذلك رواه محمد بن يحيى الذهلى وغيره عن محمد بن عبيد عن اسماعيل بن أبى خالد عن الشعبى وكأنه عند اسماعيل عنهما والله أعلم. طريق اخرى قال أبو بكر بن أبى الدنيا في كتاب ” من عاش بعد الموت “: حدثنا اسحاق بن اسماعيل وأحمد بن بجير وغيرهما قالوا: حدثنا محمد بن عبيد عن اسماعيل بن أبى خالد عن الشعبى ان قوما أقبلوا من اليمن متطوعين في سبيل الله فنفق حمار رجل منهم فأرادوا ان ينطلق معهم فأبى فقام فتوضأ وصلى ثم قال: اللهم انى جئت من الدفينة مجاهدا في سبيلك وابتغاء مرضاتك وانى أشهد أنك تحيى الموتى وتبعث من في القبور لا تجعل لاحد على منة فانى أطلب اليك ان تبعث لى حماري ثم قام إلى الحمار فقام الحمار ينفض أذنيه فأسرجه وألجمه ثم ركبه وأجراه فلحق بأصحابه فقالوا له: ما شأنك ؟ – فقال: شأني أن الله بعث حماري. قال الشعبى: فأنا رأيت الحمار بيع أو يباع في الكناسة يعنى بالكوفة، قال ابن أبى – الدنيا: وأخبرني العباس بن هشام عن أبيه عن جده عن مسلم عن عبد الله بن شريك النخعي أن صاحب الحمار رجل من النخع يقال له نباتة بن يزيد خرج في زمن عمر غازيا ” حتى إذا كان يلقى عميرة نفق حماره فذكر القصة غير أنه قال: فباعه بعد بالكناسة فقيل له: تبيع حمارك وقد أحياه الله لك ؟ ! قال: فكيف أصنع ؟ ! وقد قال رجل من رهطه ثلاثة أبيات فحفظت هذا البيت: ومنا الذى أحيا الاله حماره * وقد مات منه كل عضو ومفصل ” أقول: قال الدميري في حياة الحيوان في باب الحاء المهملة تحت عنوان ” الحمار الاهلى ” ما نصه: ” فائدة – روى البيهقى في دلائل النبوة بسنده إلى أبى سبرة النخعي قال: أقبل رجل من اليمن وقال بعد أن ذكر الحديث إلى آخره): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 424 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قال البيهقى: هذا اسناد صحيح ومثل هذه يكون معجزة لصاحب الشريعة حيث يكون في أمته من يحيى الله له الموتى كما سبق ويأتى، والرجل المذكور اسمه نباتة بن يزيد النخعي قال الشعبى: أنا رأيت ذلك الحمار يباع بعد ذلك في السوق فقيل للرجل: أتبيع حمارا ” قد أحياه الله لك ! ؟ – قال: فكيف أصنع ! ؟ فقال رجل من رهطه ثلاثة أبيات حفظت منها هذا البيت: ومنا الذى أحيا الاله حماره * وقد مات منه كل عضو ومفصل ” وقال عفيف الدين اليافعي في روض الرياحين في حكايات الصالحين ما نصه: ” الحكاية السابعة والعشرون بعد الاربعمائة، – روى عن الشعبى – رضى الله عنه – قال: أقبل قوم من اليمن (فساق القصة إلى أن قال) قال الشعبى: فرأيت ذلك الحمار يباع في الكناسة فذهب رجل من جلساء الشعبى إلى محلته فروى هذا عن الشعبى فكذبوه وقالوا: يحيى حمار بعد الموت ؟ ! انه يكذب على الشعبى، قم معنا إليه، فذهب معهم إلى الشعبى فقال: يا أبا عمرو ألست حدثتني بهذا الحديث ؟ فقال: متى كان ذلك ؟ فقال القوم: قد علمنا أنه يكذب على أبى عمرو، فلما رجعوا قال له الرجل: يا أبا عمرو أليس قد حدثتني به ؟ ! فقال الشعبى: ويحك، هل تباع الابل في سوق الدجاج ؟ ! رضى الله عنه. قلت: أنكر الامام الشعبى – رضى الله عنه – على هذ الرجل لكونه حكى كرامة عظيمة لقوم لا تقبلها عقولهم ولا تبلغ إليها أفهامهم، ومثل رأس مالهم في العلم برأس مال التجار في الدجاج، ومثل رأس مال من يعقلها ويقبلها في العلم برأس مال التجار في الابل وهذا تساهل منه في التمثيل بالابل ذلك أعز وأرفع وأعلى وأغلى من الجواهر النفاس، ومثل رأس مال المنكرين أقل وأصغر وأدنى وأحقر من فلوس النحاس، والى الفريقين أشار النبي المختار بقوله – عليه الصلوة والسلام -: لا تعطوا الحكمة غير أهلها فتظلموها، ولا تمنعوها عن أهلها فتظلموهم ” (انتهى كلام اليافعي) أقول: من الاحاديث المعتبرة ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 425 ]

فهذا من عجائبكم ورواياتكم ولسنا ننكر لله قدرة أن يحيى الموتى ولكنا نعجب 1


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” المشهورة: ” نحن معاشر الانبياء أمرنا أن تكلم الناس على قدر عقولهم “. ونظير القصة ما ذكره القشيرى في رسالته في أواخر باب كرامات الاولياء (ص 174 من طبعة مصر سنة 1367 بما نصه: ” سمعت حمزة بن يوسف السهمى الجرجاني يقول: سمعت أبا أحمد بن عدى الحافظ يقول: سمعت أحمد بن حمزة بمصر يقول: حدثنى عبد الوهاب وكان من الصالحين قال: قال محمد بن سعيد البصري: بينا أنا أمشى في بعض طرق البصرة إذ رأيت أعرابيا ” يسوق جملا فالتفت فإذا الجمل قد وقع ميتا ووقع الرحل والقتب فمشيت ثم التفت إذا الاعرابي يقول: يا مسبب كل سبب ويا مؤمل كل من طلب رد على ما ذهب من جمل يحمل الرحل والقتب، فإذا الجمل قائم والرحل والتقب فوقه “. قال الدميري في حياة الحيوان في باب الجيم تحت عنوان ” الجمل ” في ذيل فائدة (ص 251 ج 1 من طبعة مصر سنة 1275) ما نصه: ” وحكى القشيرى في رسالته عن محمد بن سعيد البصري أنه قال: بينما أنا أمشى في بعض طرق البصرة (فبعد أن ساق القصة إلى آخرها قال:) واحياء الموتى كرامة فهو وان كان عظيما الا أنه جائز على القول الصحيح المختار عند المحققين المعتمدين من أئمة الاصول إذ ما جاز أن يكون معجزة لنبى جاز ان يكون كرامة لولى بشرط ان لا يدعى التحدي كالنبوة، واحياء الموتى كرامة للاولياء كثير لا ينحصر وسيأتى ان شاء الله تعالى ذكر طرف من ذلك في أماكنه من هذا الكتاب “. أقول: لو أردنا أن نذكر ما ذكره علماء أهل السنة من هذا القبيل لصار المجموع كتابا ” كبيرا ” وانما ذكرنا هذا المقدار تشييدا ” لاساس ما نقله المصنف (ره) حتى لا ينكره من ليس له اطلاع على حقيقة الامر والسلام على من اتبع الهدى. 1 – قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب في الامر الثالث من الامور ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 426 ]

أنكم إذا بلغكم عن الشيعة قول عظتموه وشنعتموه وأنتم تقولون بأكثر منه والشيعة لا تروى حديثا ” واحدا ” عن آل محمد أن ميتا ” رجع إلى الدنيا كما تروون أنتم عن علمائكم، انما يروون عن آل محمد أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال لامته: أنتم أشبه شئ ببنى اسرائيل والله ليكونن فيكم ما كان فيهم حذوا النعل بالنعل والقذة بالقذة 1 حتى لو دخلوا جحر ضب لدخلتموه 2. وهذه الرواية أنتم تروونها أيضا ” وقد علمتم أن بنى اسرائيل قد كان فيهم من عاش بعد الموت ورجعوا إلى الدنيا فأكلوا وشربوا ونكحوا النساء وولد لهم الأولاد 3 ولا ننكر لله قدرة أن يحيى الموتى، فان شاء أن يرد من مات من هذه الأمة كما رد بنى اسرائيل فعل، وان شاء لم يفعل.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” المذكورة في الباب الاول (والامر المشار إليه في ذكر الموارد المخصوصة التى شبه فيها بعض هذه الامة بنظيره في الامم السابقة مدحا ” أو قدحا “) فخاض في بيان مقصوده إلى أن قال (انظر ص 91): ” قلت: والاخبار والاثار في هذا المعنى كثيرة لو أردنا استقصاءها لخرجنا عن المقصود وفيما ذكرنا كفاية للناظر البصير وقال الشيخ فضل بن شاذان صاحب الرضا عليه السلام في كتاب الايضاح في مسألة الرجعة بعد كلام طويل: ولسنا ننكر لله قدرة أن يحيى الموتى ولكنا نعجب (فساق الكلام إلى قوله) وقد علمتم أن بنى اسرائيل قد كان فيهم من عاش بعد الموت ورجعوا إلى الدنيا فأكلوا وشربوا ونكحوا النساء (إلى آخر ما قال) “. 1 – قال ابن الاثير في النهاية: ” في حديث الخوارج: فينظر في قذذه فلا يرى شيئا “، القذذ ريش السهم واحدتها قذة ومنه الحديث: لتركبن سنن من كان قبلكم حذو – القذة بالقذة، أي كما تقدر كل واحدة منهما على قدر صاحبتها وتقطع، يضرب مثلا للشيئين ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 427 ]

فهذا قول الشيعة 1 وأنتم تروون أن قوما قد رجعوا بعد الموت ثم ماتوا بعد ثم تنكرون أمرا ” أنتم تروونه وتقولون به ظلما ” وبهتانا “، فالحمد لله الذى أظهر مساويكم على ألسنتكم.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” يستويان ولا يتفاوتان، وقد تكرر ذكرها في الحديث مفردة ومجموعة “. 2 – هذه الرواية من الشهرة والاعتبار والقبول عند الفريقين بمكان لا يحتاج معه إلى بيان. 3 – ح: ” وولدوا الاولاد “. 1 – نظير هذا المقال وعديل هذا الاستدلال ما ذكر الشيخ الاجل عبد – الجليل القزويني الرازي – تغمده الله برحمته ورضوانه وأسكنه بحبوحة جنانه في كتابه الموسوم ببعض مثالب النواصب المعروف بالنقض وهو كتاب لم يعمل مثله في بابه في جواب ما نسبه إلى الشيعة صاحب كتاب بعض فضائح الروافض وهو بنص عبارته هذا (انظر ص 306 من الكتاب المطبوع بتحقيقنا): ” وأما آنچه گفته است كه ” پيش از قيامت يزيد وابن زياد وخوارج را زنده كنند وبكشند ” أصلى ندارد واز جمله خرافات و ترهات باشد وبا أصول راست نيست بلكه بقيامت زنده شوند وجزاء أعمال بد خود بستانند وبافرعون وقارون تا أبد در عقوبت دوزخ بمانند أما اين خبر قياس بايست كرد با آن خبر دروغ كه ناصبيان مجبر از منصور عمار روايت كرده اند كه: راهبي گفت: هرشبى مرغى بزرگ بكنار درياى عمان آيد وبولؤلو را زنده كند وجگرش از حلق برآرد وبمنقار پاره پاره كند وبخايد وبگلوفرو برد وتا بقيامت هرشب چنين كند كه أو كشنده عمر ست، پس حسين على (ع) بهتر است از عمر، وبولؤلؤ بهتر است از كشنده حسين (ع)، اگر ان رواست اين نيز روا بايد داشتن وگرنه دست از هر دو بداشتن وعقوبت عصاة را حوالت بقيامت كردن تا موافق عقل وشرع باشد كه كار دين وشريعت بدست مجبران نيست تا چنانكه خواهند بگردانند والحمد لله رب العالمين ” وليس قوله (ره) ” أصلى ندارد واز جمله خرافات است ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 428 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” (إلى آخره) انكارا ” للرجعة كيف لا وهو كسائر علمائنا من المعتقدين بالرجعة ومثبتيها وقد قال في الكتاب قبيل ذلك (انظر ص 295): ” وما بحمد الله انكار نميكنيم كه چون مهدى (ع) خروج كند وعيسى (ع) نزول كند بارى تعالى بدعاى ايشان جماعتي از هر امتى زنده كند چنانچه بيان كرده است وگفته: ” ويوم نحشر من كل أمة فوجا ” ممن يكذب بآياتنا ” واين آن حشر باشد كه پيش از قيامت باشد كه اجماع است كه بارى تعالى روز قيامت همه خلائق را زنده كند چنانكه گفته است: يوم يبعثهم الله جميعا (إلى آخر عبارته) ” فليحمل انكاره على قيد الخصوصية المذكورة في العبارة المشار إليها فان المتلقى بالقبول عند الفحول هو الاقرار بالرجعة والاعتقاد بها على سبيل الاجمال وأما الخصوصيات المذكورة في الاخبار فلا، وصرح بهذا جماعة منهم العلامة المجلسي في رسالة الاعتقادات وغيرها وأشرنا إلى هذا المطلب في كتابنا الموسوم بمقدمة النقض وتعليقاته (فان شئت فراجع ص 69). وأما القضية المشار إليها في كلام الشيخ عبد الجليل (ره) فلم أر أحدا ” عدها في فضائل عمر وعقوبة أبى لؤلؤ، نعم ذكرها عدة من العلماء في مناقب على – عليه السلام – وأن المعاقب بتلك العقوبة هو عبد الرحمن بن ملجم المرادى فلا بأس بالاشارة إلى ما ذكروه فقال الحافظ أبو المؤيد الموفق بن أحمد بن محمد البكري المكى الحنفي المعروف بأخطب خطباء خوارزم في كتابه الموسوم بالمناقب في الفصل السادس والعشرين الذى هو بيان مقتله (أي على) صلوات الله وسلامه عليه ما نصه (انظر ص 281 – 282 من طبعة مطبعة الحيدرية في النجف): ” وأخبرني الامام سيد الحفاظ أبو – منصور شهردار بن شيرويه بن شهردار الديلمى الهمداني فيما كتب إلى من همدان أخبرني أبى شيرويه بن شهردار أخبرني أبو الحسن على بن أحمد الميداني أخبرني أبو عمر ومحمد بن يحيى أخبرني أبو حفص عمر بن أحمد بن محمد بن عمر قال: سمعت أبا القاسم الحسن بن محمد المعروف بابن الرفاء بالكوفة يقول: كنت بالمسجد الحرام فرأيت الناس مجتمعين حول مقام ابراهيم (ع) فقلت: ما هذا ؟ قالوا: راهب أسلم فأشرفت، فإذا بشيخ كبير عليه جبة – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 429 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” صوف وقلنسوة صوف عظيم الخلق وهو قائم بحذاء مقام ابراهيم فسمعته يقول: كنت قاعدا في صومعتي فأشرفت منها فإذا طائر كالنسر قد وقع على صخرة على شاطئ البحر فتقيا بربع انسان ثم طار ثم جاء فتقيا ” بربع انسان ثم طار ثم جاء فتقيأ بربع انسان ثم طار فدنت الارباع فقامت رجلا وأنا أتعجب منه حتى انحدر الطير فضربه فأخذ ربعه وطار ثم رجع فأخذ الربع الاخر ثم رجع فأخذ الربع الثالث ثم رجع فأخذ الربع الرابع فبقيت أتفكر وتحسرت أن لا أكون لحقته فسألته من هو، فبقيت أتفقد الصخرة حتى رأيت الطير قد أقبل فتقيأ بربع انسان فنزلت فقمت بازائه فلم أزل حتى جاء الربع الرابع ثم طار فالتأم رجلا فقام قائما ” فدنوت منه فسألته فقلت: من أنت ؟ فسكت عنى فقلت: بحق من خلقك من أنت ؟ فقال: أنا عبد الرحمن بن ملجم فقلت: وأيش عملت ؟ قال: قتلت على بن أبى طالب فوكل بن هذا الطير يقتلنى كل يوم أربعين قتلة فهوى وانقض الطير فأخذ ربعه كالاول وطار فسألت عن على بن أبى طالب فقالوا: هو ابن عم رسول الله ووصيه فأسلمت “. قال على بن عيسى الاربلي في كشف الغمة ضمن ذكر قتل على (ع) ومدة خلافته (ص 130 من الطبعة الاولى سنة 1294 بطهران): ” وذكر أبو المؤيد في مناقبه: قال أبو القاسم الحسن بن محمد المعروف بابن الرفاء بالكوفة قال: كنت بالمسجد الحرام فرأيت الناس مجتمعين حول مقام ابراهيم فقلت: ما هذا ؟ قالوا: راهب أسلم فأشرفت عليه فإذا شيخ كبير عليه جبة صوف وقلنسوة صوف عظيم الخلق وهو قاعد بحذاء مقام ابراهيم فسمعته يقول: كنت قاعدا في صومعتي فأشرفت منها فإذا طائر كالنسر قد سقط على صخرة على شاطئ البحر فتقيأ فرمى بربع انسان (فساق القصة إلى آخرها ملخصة وقال) قلت: قد اختصرت بعض ألفاظ هذه القصة لما فيها من تكرار فأثبت معناها وهى تناسب قول النبي صلى الله عليه وآله حين سأله (ع): من أشقى الناس ؟ قال: عاقر الناقة وضاربك على يافوخك هذا “. قال القطب الراوندي في أوائل كتاب الخرائج والجرائح في الباب الثاني الذى في معجزات أمير المؤمنين على بن أبى طالب – عليه السلام – ما نصه (انظر ص 18 – 19 ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 430 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من طبعة بمبئى سنة 1301، أو ص 290 من طبعة ايران بطهران سنة 1301 وقد انضمت في الطبع بأربعين المجلسي): ” ومنها [ أي من معجزاته (ع) ] ما أخبرنا به أبو منصور ابن شهريار بن شيرويه بن شهريار الديلمى قال: حدثنا أبى قال: حدثنا أبو الحسن على بن أحمد بن محمد بن عمرو قال: سمعت أبا القاسم الحسن بن محمد المعروف بابن الرفاء بالكوفة يقول: كنت بالمسجد الحرام (فساق القصة إلى آخرها باختلاف يسير في بعض الفقرات) ” قال العلامة المجلسي في تاسع البحار في باب ما وقع بعد شهادته (أي أمير المؤمنين على – عليه السلام -) وأحوال قاتله – لعنه الله – ” ما نصه (ص 678 من طبعة أمين الضرب): ” يج (يريد به الخرائج والجرائح للقطب الراوندي) أخبرنا أبو منصور شهردار بن شيرويه الديلمى فساق القصة إلى آخرها نحو ما مر وقال: كشف – من مناقب الخوارزمي عن الرفاء مثله ” ونقل الشيخ الحر العاملي (ره) هذه القصة في كتاب الايقاظ من الهجعة في الباب السابع الذى هو في بيان اثبات أن الرجعة قد وقعت في هذه الامة في الجملة ليزول بها استبعاد الرجعة الموعود بها في آخر الزمان ويدل على ذلك أحاديث فخاض في نقل الاحاديث إلى ان قال (انظر ص 199): ” الثالث عشر ما رواه الشيخ الجليل قطب الدين الراوندي في كتاب الخرائج والجرائح في معجزات أمير المؤمنين (ع) قال: أخبرنا أبو منصور شهريار (فساق الحديث والسند نحو ما مر إلى آخره). وقال السيد هاشم البحراني في مدينة المعاجز في أواخر الباب الاول الذى في معاجز الامام أمير المؤمنين على بن أبى طالب – عليه السلام -: ” التاسع والاربعون وخمسمائة خبر طائر ابن ملجم – الراوندي قال: أخبرنا أبو منصور بن شهريار بن شيرويه بن شهريار الديلمى (فساق السند ومتن القصة إلى آخرها) ” فان أردت ان تراجع الكتاب فراجع ص 200 – 201. وقال السيوطي في شرح الصدور بشرح حال الموتى في القبور في باب عذاب القبر ما نصه (انظر ص 117 – 118 من طبعة الهند): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 431 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وأخرج تمام بن محمد الرازي في كتاب الرهبان له وابن عساكر أيضا ” من طريق تمام الحافظ عن أبى محمد بن هارون الانصاري عن عصمة بن أبى عصمة البخاري عن أحمد ابن خالد التمار عن عصمة العباداني قال: كنت أجول في بعض الفلوات إذ أبصرت ديرا ” وإذا في الدير صومعة وفى الصومعة راهب فقلت له: حدثنى بأعجب ما رأيت في هذا الموضع فقال: نعم بينا أنا ذات يوم إذا رأيت طائرا ” أبيض مثل النعامة قد وقع على تلك الصخرة فتقيأ رأسا ” ثم رجلا وإذا هو كلما تقيأ عضوا ” من تلك الاعضاء التأمت بعضها إلى بعض أسرع من البرق حتى إذا استوى رجلا جالسا ” فإذا هم بالنهوض نقره الطائر نقرة قطعه أعضاء ثم يرجع فيبتلعه فلم يزل على ذلك أياما ” فكثر تعجبي منه وازددت يقينا لعظمة الله تعالى وعلمت أن لهذه الاجساد حيوة بعد الموت فالتفت إليه يوما فقلت: أيها الطائر سألتك بحق الله الذى خلقك وبرأك الا أمسكت عنه حتى أسأله فيخبرني بقصته فأجابني الطائر بصوت عربي طلق: لربى الملك وله البقاء الذى يفنى كل شئ ويبقى، أنا ملك من ملائكة الله موكل بهذا الجسد لما أجرم فالتفت إليه فقلت: يا هذا الرجل المسمى إلى نفسه ما قصتك ؟ ومن أنت ؟ قال: أنا عبد الرحمن بن ملجم قاتل على – رضى الله عنه – وانى لما قتلته وصارت روحي بين يدى الله ناولنى صحيفة مكتوب فيها ما عملته من الخير والشر منذ يوم ولدتني أمي إلى أن قتلت عليا ” وأمر الله هذا الملك بعذابي إلى يوم القيامة فهو يفعل بى ما ترى ثم سكت فنقره ذلك الطائر نقرة نثر أعضاءه بها ثم جعل يبتلعه عضوا عضوا ثم مضى. قلت: هذا الاسناد ليس فيه من تكلم فيه سوى أبى على شيخ تمام فقد قال الذهبي في الميزان: انه كان يتهم، وقال ابن رجب: قد رويت هذه الحكاية من وجه آخر أخرجها ابن النجار في تاريخه من طريق السلفي باسناده إلى الحسن بن محمد بن عبيد العسكري حدثنا اسماعيل بن أحمد بن على بن أحمد بن يحيى بن المنجم سنة ثلاث عشرة وثلاث مائة انه حضر مع يوسف بن أبى التاح فأحضر راهب فحدث فذكر شبيها بالحكاية. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 432 ]

[ ذكر نهى عمر عن متعة النساء 1 ] ثم مما تعيبون الشيعة من قولكم انهم يستحلون متعة النساء 2 والمتعة زعمتم زنا 3


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ورويت من وجه آخر من طريق أبى عبد الله محمد بن أحمد بن محمد بن ابراهيم الرازي صاحب السداسيات المشهورة عن على بن بقاء بن محمد الوراق حدثنا أبو محمد عبد الرحمن بن عمر البزاز سمعت أبا بكر محمد بن أحمد بن أبى الاصبغ قال: قدم علينا شيخ غريب فذكر أنه كان نصرانيا ” سنين وأنه تعبد في صومعته فبينما هو ذات يوم جالس إذ جاء طائر كالنسر فذكر شبيها بالحكاية مختصرا ” (انتهى ما أردنا نقله في شرح الصدور). أقول: انما أطنبنا هذا الكلام بذكر القصة لانها من الدلائل على الحيوة بعد الموت عند من يقبلها، وعلم من عبارة الشيخ عبد الجليل في ما نقلنا من كتاب النقض أن القصة مسلمة عند مخالفيه، ولذا استدل به على امكان القضية بطريق الجدل على ما بين في علم المنطق وكتب الكلام، والا لا نريد باطالة الكلام اثبات صحتها بل نجعله في بقعة الامكان كما قال أبو على ابن سينا في كلامه المشهور: كلما قرع سمعك فذره في بقعة الامكان ما لم يذدك عنه قائم البرهان، والسلام على من اتبع الهدى. ومما ينبغى ان يذكر هنا ما حدثنى به السيد الجليل السيد الكاظم الاراكى الجرفاذقانى وهو من أجلاء المعاصرين ومع تخصصه في الفقه والاصول وتبحره في هذين العلمين له يد طولى في تتبع السير والاخبار وتصفح الاثار المروية عن الائمة الاطهار سلام الله عليهم من أن المعجزة المشار إليها قد نظمت بالفارسية وكانت تدرس في المكاتب والمدارس للاطفال ليتعلموها وهو ممن تدرس تلك القصة في زمان صباوته الا أن أبيات المعجزة واسم – ناظمها لم تكن في ذكرها حتى يذكرها لنا فأطال الله أيام بقائه. 1 – العنوان منا وأضفناه بقرينة ما سبق من وجود عناوين موضوعات المباحث في رؤوس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 433 ]

وأنتم تروون في المتعة عن فقهائكم وعلمائكم من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – ومن التابعين أنهم عملوا 1 بها واستحلوها على عهد رسول الله – صلى الله عليه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الابواب في نسخة م التى هي الاصل الاصيل والركن الركين في أساس تصحيح الكتاب وليعلم أن المصنف – رضوان الله عليه – رعى الترتيب في البحث عن أمر الرجعة وأمر المتعة في كتابه هذا عملا بالترتيب الواقع في الحديث المسلم الثابت المقطوع به عند الشيعة من قول أئمتهم المعصومين – عليهم السلام -: من لم يؤمن برجعتنا ولم يقر بمتعتنا فليس منا. ثم ليعلم أن البحث عن المتعتين أعنى متعة النساء ومتعة الحج قد وقع مشروحا ومبسوطا ومستوفى ومستقصي في كتب السير والاخبار والفقه والكلام فلا نشير إلى ما ذكر في هذا المطلب فضلا عن الخوض فيه والبحث عنه فمن أراد البحث عن ذلك المطلب فليراجع كتاب تشييد المطاعن وكشف الضغائن للسيد السند الجليل والحبر المعتمد النبيل السيد محمد قلى – أكرم الله مآبه وأجزل أجره وثوابه – فانه كتاب لم يعمل مثله في بابه فذلك العالم قد جعل نهى عمر عن المتعتين الطعن الحادي عشر من مطاعن عمر فخاض في البحث عن نهيه ونقل ما فيه من النقض والابرام من علماء الفريقين فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور (ج 2، ص 1004 – 1506) نعم نذكر هنا بعض ما لابد منه في ايضاح ما أورده المصنف (ره) في المتن وما زاد عليه فليطلب من مظانه. 2 – قال المحدث النوري (ره) في مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل في كتاب النكاح في باب نوادر ما يتعلق بأبواب المتعة (انظر ج 2، ص 594 – 593) ما نصه: ” الشيخ فضل بن شاذان في كتاب الايضاح في كلام له: ثم ما تعيبون الشيعة من قولكم انهم يستحلون متعة النساء (فساق الكلام إلى آخر ما ذكر تحت عنوان متعة النساء أعنى إلى قول المصنف (ره): فهذا تخليط الذين ينكره أولو الالباب) “. 3 – في المستدرك زيد قبل الكلمة: ” أنها “. 1 – ق مج س مث: ” علموا ” (بتقديم اللام على الميم).

[ 434 ]

وآله – وبعده حتى نهى عنها 1 عمر بن الخطاب في خلافته. من ذلك ما روى 2 هشام بن يوسف الصنعانى 3 عن ابن جريج 4 قال: أخبرني أبو الزبير 5 أنه سمع أبا واقد البكري بكر قريش يقول: استمتعنا أصحاب 6 النبي – صلى الله عليه وآله.


1 – ح والمستدرك: ” عنه “. 2 – ” ما روى ” في ح فقط. 3 – قال ابن الاثير في اللباب: ” الصنعانى بفتح الصاد وسكون النون وفتح العين المهملة وفى آخرها نون، هذه النسبة إلى صنعاء وهى مدينة باليمن مشهورة ينسب إليها خلق كثير ” وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” هشام بن يوسف الصنعانى أبو عبد الرحمن الا بناوي قاضى صنعاء روى عن معمر وابن جريج (إلى آخر ما قال) “. 4 – قال الزبيدى في تاج العروس في ” ج ر ج “: ” جريج مصغرا ” اسم رجل وعبد – الملك بن جريج تابعي ” وقال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” عبد الملك بن عبد – العزيز بن جريج الاموى مولاهم أبو الوليد وأبو خالد المكى أصله رومى روى عن حكيمة بنت رقيقة (إلى أن قال) وسعيد بن الحويرث وأبى الزبير ومحمد بن المنكدر (إلى آخر ما قال) “. 5 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: في حرف الزاى من باب الكنى: ” أبو – الزبير المكى هو محمد بن مسلم ” وقال في تهذيب التهذيب: ” محمد بن مسلم بن تدرس الاسدي مولاهم أبو الزبير المكى (إلى ان قال) روى عنه عطاء وهو من شيوخه والزهرى وأيوب وأيمن بن نابل وابن عون والاعمش وسلمة بن كهل وابن جريج (إلى آخر ما قال) “. 6 – كتب المحدث النوري (ره) في ذيل كلمة ” أصحاب “: ” كذا ” وقال في الهامش: ” لعله سقطت هنا كلمة وهى مع أو نحن ” أقول: كلمة ” أصحاب ” هنا منصوب على الاختصاص فلا حاجة إلى مع أو نحن مضافا ” إلى أن أبا واقد من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله فلا يستقيم معنى – الكلام إذا كانت هنا لفظة مع أو نحن كما هو واضح.

[ 435 ]

وأخبرني أبو الزبير أنه سمع أبا واقدوهو يقول: قسم النبي – صلى الله عليه وآله – بيننا غنما ” فأصابتني شاتان فاستمتعت بهما. وروى هشام بن يوسف عن ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت طاووسا ” يقول: ان ابن فلان يقول: ان ابن عباس يفتى بالزنا فبلغ ابن عباس فعدد ابن عباس رجالا ” كانوا من المتعة فلم أذكر ممن عدد منهم غير معبد بن أمية. وروى هشام عن ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير أنه سمع جابر بن عبد الله الأنصاري يقول 1: كما نستمتع 2 بالقبضة من التمر والدقيق الأيام على عهد النبي 3 – صلى الله عليه وآله – وأبى بكر حتى نهى عنها عمر بن الخطاب في شأن عمرو بن حريث قال: من أشهدت 4 ؟ – قال: أمي وأختى أو أمي وأخى فأرسل عمر إلى عمرو


1 – قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب مطاعن عمر ضمن ما ذكره تحت عنوان ” الطعن الرابع أنه حرم المتعتين ” (ص 286 من طبعة أمين الضرب): ” وروى مسلم في صحيحه عن عطاء قال: قدم جابر بن عبد الله معتمرا فجئناه في منزله فسأله القوم عن أشياء ثم ذكروا المتعة فقال: نعم استمتعنا على عهد رسول الله (صلعم) وأبى بكر وعمر وروى مسلم أيضا ” وذكره في جامع الاصول عن أبى الزبير قال: سمعت جابر بن عبد الله يقول: كنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقيق الايام على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله وأبى بكر وعمر حتى نهى عنه عمر في شأن عمرو بن حريث (إلى ان قال) وروى الترمذي في صحيحه على ما حكاه الشهيد الثاني والعلامة – رحمهما الله – أن رجلا من أهل الشام سأل ابن عمر عن متعة – النساء فقال: هي حلال فقال: ان أباك قد نهى عنها فقال أبن عمر: أرأيت ان كان أبى نهى عنها ووضعها رسول الله صلى الله عليه وآله أتترك السنة وتتبع قول أبى ! ؟ “. 2 – في المستدرك: ” نتمتع “. 3 – ج ح والمستدرك: ” على عهد رسول الله “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 436 ]

بن حريث فسأله فأخبره ذلك أمرا ” ظاهرا ” فقال عمر: الا غيرهما، فذلك حين نهى عنها. وروى 1 هشام عن ابن جريج قال: أخبرني ابن خثيم قال: كانت بمكة امرأة وكان سعيد بن جبير يكثر الدخول عليها فقلت: يا با عبد الله 2 ما أكثر ما تدخل على هذه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 4 – قال المحدث النوري (ره) في المستدرك في هامش الحديث: ” هنا نقص وخلل “. أقول: الجزء الاول من الحديث المذكور هنا رواه مسلم في صحيحه في باب نكاح المتعة (ج 1 من طبعة كراجي ص 451، أو ج 9 من الطبعة المشتملة على شرح النووي ص 183): ” حدثنى محمد بن رافع قال: حدثنا عبد الرزاق قال: حدثنا ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت جابر بن عبد الله يقول: كنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقيق الايام على عهد رسول الله – صلى الله عليه وسلم – وأبى بكر حتى نهى عنه عمر في شأن عمرو بن حريث ” ونقله مؤلف كتاب تشييد المطاعن ضمن ما ذكره من الاحاديث من صحيح مسلم (انظر ج 2، ص 1102) فقول المحدث النوري (ره) في أن هنا نقصا ” وخللا راجع إلى الجزء الثاني أعنى من قوله: من أشهدت إلى آخر الجزء المذكور فمن أراد تصحيحه فليراجع مظانه. 1 – في ح فقط. 2 – هو مخفف ” يا أبا عبد الله ” والتخفيف باسقاط الهمزة في نظائر المورد مطرد في لسان العرب فيقولون: ” يا با بصير ” و ” يا با دلف ” أما تكنية سعيد هنا بكنية أبى عبد الله فهو بناء على كون كنيته أبا عبد الله كما هو أحد القولين في ذلك قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” سعيد بن جبير بن هشام الاسدي الوالبى مولاهم أبو محمد ويقال: أبو – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “.

[ 437 ]

المرأة. ! قال: انا 1 قد 2 نكحناها متعة “. قال: وأخبرني أن سعيد بن جبير قال: المتعة أحل من شرب الماء. وروى 3 ابن أبى زائدة 4 قال أخبرنا اسماعيل بن أبى خالد عن قيس بن أبى حازم عن ابن مسعود قال 5: كنا نغزو مع رسول الله – صلى الله عليه وآله – وليس لنا نساء


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عبد الله الكوفى روى عن ابن عباس (إلى ان قال) وعنه ابناه عبد الملك وعبد الله (إلى ان قال) والاعمش وابن خثيم (إلى آخر ما قال) “. وقال أيضا ابن حجر لكن في تقريب التهذيب في حرف الخاء المعجمة من باب الكنى: ” ابن خثيم هو عبد الله بن عثمان بن خثيم ” وقال في ترجمته: ” عبد الله بن عثمان بن خثيم بالمعجمة والمثلثة مصغرا ” القارى المكى أبو عثمان صدوق من الخامسة مات سنة اثنتين وثلاثين (خت م عم) ” وقال في تهذيب التهذيب في ترجمته: ” عبد الله بن عثمان بن خثيم القارى المكى أبو عثمان حليف بنى زهرة روى عن أبى الطفيل وصفية بنت شيبة وقيلة أم بنى أنمار ولها صحبة وعطاء وسعيد بن جبير وأبى الزبير وشهر بن حوشب ومجاهد (إلى آخر ما قال) “. 1 – كلمة ” انا ” لم تذكر في المستدرك. 2 – كلمة ” قد ” لم تذكر في ح س مث. 3 – في جميع النسخ الخمس (أعنى ج س ق مج ثم) هكذا الا في ح ففيها ” روى “. 4 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب في حرف الزاى المعجمة من باب الكنى: ” ابن أبى زائدة هو زكريا وولده يحيى ” وقال في تهذيب التهذيب: ” يحيى بن زكريا بن أبى زائدة واسمه خالد بن ميمون بن فيروز الهمداني الوادعى مولاهم أبو سعيد الكوفى روى عن أبيه والاعمش وابن عون وعاصم الاحول (إلى أن قال) واسماعيل بن أبى خالد (إلى آخر ما قال) “. 5 – في ثامن البحار في باب تفصيل مثالب عمر ضمن ما ذكر تحت عنوان ” الطعن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 438 ]

فقلنا: ألا نستخصى ؟ – فنهانا عن ذلك ثم رخص لنا أن ننكح المرأة إلى أجل بالثوب ثم قرأ [ عبد الله 1 ]: يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم ولا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين 2. وروى 3 هشام عن ابن جريج قال: قال عطاء: سمعت ابن عباس يقول: يرحم الله عمر 4 ما كانت المتعة الا رحمة من الله رحم 5 بها امة محمد – صلى الله عليه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الرابع ” (ص 286 من طبعة أمين الضرب): ” وروى مسلم في صحيحه وابن الاثير في جامع الاصول عن قيس قال: سمعت عبد الله يقول: كنا نغزو مع رسول الله صلى الله عليه وآله ليس لنا نساء فقلنا ألا تستخصى ؟ فنهانا عن ذلك ثم رخص لنا أن نستمتع فكان أحدنا ينكح المرأة بالثوب إلى أجل ثم قرأ عبد الله: يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم ولا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين، وقد روى هذا الخبر في المشكوة وعده من المتفق عليه “. وقال السيوطي في الدر المنثور في تفسير آية ” والمحصنات من النساء الا ما ملكت أيمانكم كتاب الله عليكم وأحل لكم ما وراء ذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين فما استمعتم به منهن فأتوهن أجورهن فريضة ولا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة ان الله كان عليما ” حكيما، آية 24 سورة النساء (انظر ج 2، ص 140): ” وأخرج عبد الرزاق وابن شيبة والبخاري ومسلم عن ابن مسعود قال: كنا نغزو مع رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم وليس معنا نساؤنا فقلنا: ألا نستخصى ؟ فنهانا عن ذلك ورخص لنا أن نتزوج المرأة بالثوب إلى أجل ثم قرأ عبد الله: يا أيها الذين آمنوا لا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم “. 1 – ” عبد الله ” لم يذكر في النسخ وانما أصفناها لكونها في الروايتين اللتين نقلناهما عن البحار والدر المنثور. 2 – آية 87 من سورة المائدة. 3 – في ح فقط. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 439 ]

وآله – ولولا نهيه عنها ما احتاج أحد إلى الزنا الا شفى 1 قال عطاء: والله لكأنى أسمع


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 4 – قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى ” فما اسمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن فريضة (من آية 24 سورة النساء) ما نصه (انظر ص 141 من ج 2): ” وأخرج عبد الرزاق وابن المنذر من طريق عطاء عن ابن عباس قال: يرحم الله عمر ما كانت المتعة الا رحمة من الله رحم بها أمة محمد ولولا نهيه عنها ما احتاج إلى الزنا الا شفى. قال: وهى التى في سورة النساء فما استمعتم به منهن إلى كذا وكذا من الاجل على كذا كذا قال: وليس بينهما وراثة فان بدالهما أن يتراضيا بعد الاجل فنعم وان تفرقا فنعم وليس بينهما نكاح، وأخبر أنه سمع ابن عباس يراها الان حلالا “. 5 – في غير ح: ” رحم الله “. 1 – ق مج مث والمستدرك: ” شقى ” (بالقاف) قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث ابن عباس: ما كانت المتعة الا رحمة رحم الله بها أمة محمد صلى الله عليه وآله لولا نهيه عنها ما احتاج إلى الزنا الا شفى أي الا قليل من الناس من قولهم: غابت الشمس الاشفى أي الا قليلا من ضوئها عند غروبها وقال الازهرى: قوله: الا شفى، أي الا أن يشفى، أي يشرف على الزنا ولا يواقعه فأقام الاسم وهو الشفى مقام المصدر الحقيقي وهو الاشفاء على الشئ، وحرف كل شئ شفاه “. وقال الطريحي في مجمع البحرين: ” وفى حديث على – عليه السلام -: لولا ما سبقني إليه ابن الخطاب ما زنى من الناس الا شفى، أي الا قليل من قولهم: غابت الشمس الا شفى أي الا قليل من ضوئها لم يغب والمراد بما سبقه هنا تحريم المتعة فانه هو الذى حرمها بعد رسول الله صلى الله عليه وآله ولم تكن محرمة في زمانه صلى الله عليه وآله ولا في زمان الاول من الخلفاء، ومثله حديث ابن عباس: ما كانت المتعة الا رحمة رحم الله بها أمة محمد صلى الله عليه وآله فلولا نهيه عنها ما احتاج إلى الزنا الاشفى ” أقول: مع ذلك قد قرأ الكلمة بعض الناس ” شقى ” بفتح الشين وكسر القاف وتشديد الياء وأنت خبير بأنه مما لا يعبؤ به بعد تصريح أهل الفن بكون الكلمة بالفاء.

[ 440 ]

قوله: الآن الا شفى. قال عطاء: فهى التى في سورة النساء 1 فما استمتعتم به منهن فآتوهن أجورهن قال: إلى كذا وكذا من الأجل على كذا وكذا. [ قال 2: ] وليس بينهما 3 وراثة، فان بدالهما أن يتراضيا بعد الأجل فنعم، وان تفرقا فنعم وليس بنكاح. قال عطاء: وسمعت ابن عباس يراها الآن حلالا ” 4. وأخبرني أنه كان يقرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى [ فآتوهن أجورهن قال ابن عباس: قد حرف ابى 5: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى 6 ]. 1 – انظر آية 24 من تلك السورة الشريفة. 2 – هذه الكلمة من اضافاتنا لوجودها في سائر الكتب المعتبرة كما أشرنا إليها في الذيل. 3 – ق مج مث س ج: ” بيننا ” ولعل وجود هذا التصحيف في النسخ دعا المحدث النوري (ره) إلى ان ذكر في هامش المستدرك أن ” هنا نقص ” والا فلا نقص في الحديث. 4 – قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب عند خوضه في اقامة الدليل الثامن الذى في ذكر الاخبار الكثيرة التى رواها المخالفون زيادة على ما مر في المواضع السابقة (فساق الاخبار إلى أن قال في ص 176): ” لح – الشيخ فضل بن شاذان في الايضاح من طريق العامة عن هشام عن ابن جريج عن عطاء في حديث: قال: سمعت ابن عباس يراها (أي المتعة) حلالا وأخبرني أنه كان يقرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى “. 5 – كتب المحدث النوري (ره) تحت كلمة ” أبى ” لفظة: ” كذا ” وقال في الهامش: ” هنا خلل “. أقول: لا يرى فيه خلل فكأنه (ره) قرأ كلمة ” أبى ” على غير لفظ العلمية وذلك أن المراد بالكلمة أبى بن كعب قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير آية: فما استمتعتم به منهن (آية 24 سورة النساء) ما نصه (انظر ج 2، ص 140): ” وأخرج عبد بن حميد وابن جرير وابن الانباري في المصاحف والحاكم وصححه من طرق عن أبى – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 441 ]

وروى 1 هشام عن ابن جريج قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت جابر بن عبد الله يقول: استمتعنا أصحاب النبي – صلى الله عليه وآله – حتى نهى عمر في شأن عمرو بن حريث وقال جابر: إذا انقضى الأجل فبدا لهما أن يتعاودا فليمهرها مهرا ” آخر. قال: وسأله بعضنا: كم تعتد ؟ قال: حيضة ” واحدة ” كى تعتد بها المستمتع بهن. وروى 2 بشر بن المفضل 3 قال: حدثنا داود بن أبى هند 4 عن أبى نضرة 5 قال:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” نضرة قال: قرأت على ابن عباس: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى فقلت: ما نقرؤها كذلك فقال ابن عباس: والله لانزلها الله كذلك. وأخرج عبد بن حميد وابن جرير عن قتادة قال في قراءة أبى بن كعب: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى. وأخرج ابن أبى داود في المصاحف عن سعيد بن جبير قال: في قراءة أبى بن كعب: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى. وأخرج عبد الرزاق عن عطاء أنه سمع ابن عباس يقرؤها: فما استمتعتم به منهن إلى أجل فآتوهن أجورهن وقال ابن عباس في حرف ابى إلى أجل مسمى. وأخرج عبد بن حميد وابن جرير عن مجاهد: فما استمتعتم به منهن قال: يعنى نكاح المتعة “. 6 – ما بين المعقوفتين ليس في ق فكأنه قد سقط من قلم الكاتب اشتباها. 1 – في ح فقط. 2 – في النسخ: ” ورواه ” بخلاف المستدرك وفصل الخطاب ففيهما كالمتن 3 – قال المحدث النوري (ره) في فصل الخطاب ضمن ذكره الدليل الثامن على مدعاه (ص 176). ” له – الشيخ فضل بن شاذان في الايضاح عن بشر بن المفضل قال: حدثنا داود بن أبى هند عن أبى نضرة قال: سألت ابن عباس عن متعة النساء (فذكر الحديث إلى قوله: فانها كذلك فقال:) له – وفيه عن وكيع قال: حدثنا عيسى القارى عن عمر بن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 442 ]

سألت ابن عباس عن متعة النساء فقال: أو ما تقرأ 1 سورة انساء قلت: بلى، قال: وما تقرؤ 2 فيها: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى ” ؟ – قال: لو 3 قرأتها هكذا لم أسألك عنها قال: فانها كذلك. وروى 4 وكيع قال: حدثنا عيسى 5 القارى عن عمر بن مرة عن سعيد بن جبير أنه قرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى. وروى 6 أبو ثور 7 وهشام بن يوسف 8 عن معمر 9 عن الأعمش 10 قال: ما يختلف


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” مرة عن سعيد بن جبير أنه قرأ: فما استمتعتم به منهن إلى أجل مسمى “. أما بشر المذكور فقال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” بشر بن المفضل بن لاحق الرقاشى بالقاف مولاهم أبو اسماعيل البصري العابد أحد الحفاظ الاعلام عن يحيى بن سعيد وحميد وسهيل وداود بن أبى هند وخلق “. 4 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” داود بن أبى هند القشيرى مولاهم أبو بكر أو أبو محمد البصري ثقة متقن (إلى آخر ما قال) “. 5 – قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” أبو نضرة العبدى اسمه المنذر بن مالك بن قطعة العوفى البصري ” وصرح الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال بأنه يروى عن ابن عباس. 1 – في المستدرك: ” أما قرأت “. 2 – كأنها قد كانت: ” أو ما تقرؤ “. 3 – كذا في المستدرك لكن في النسخ وفى فصل الخطاب: ” لولا ” وما في المستدرك أنسب للمقام. 4 – في ح فقط. 5 – سقطت عن القلم في المستدرك. 6 – في ح فقط. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 443 ]

اثنان 1 عن على – صلوات الله عليه – أنه قال: لولا أن عمر نهى عن المتعة ما زنى فتيانكم هؤلاء. وروى 2 بشر بن المفضل عن أبى قلابة قال: قال عمر: متعتان كانتا على عهد رسول الله – صلى الله عليه وآله – أنا 3 أنهى عنهما، وأعاقب عليهما، متعة النساء ومتعة الحج. [ وروى 4 بشر بن المفضل قال: حدثنا داود بن أبى هند عن سعيد بن المسيب أن عمر نهى عن متعة النساء ومتعة الحج 5 ]. وروى 6 عبد الوهاب عن أيوب عن أبى قلابة أن عمر قال: متعتان كانتا على عهد رسول الله – صلى الله عليه وآله – أنا أنهى عنهما وأضرب فيهما.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 7 – صرح ابن حجر بأن ” أبا ثور ” كنية رجلين أحدهما حبيب بن مليكة والاخر ابراهيم ابن خالد. 8 – في المستدرك: ” هشام بن أبى يوسف ” فكلمة ” أبى ” زيدت اشتباها “. 9 – معمر بفتح الاول وسكون الثاني وعلى ما ببالى قد أشرت إلى ترجمته فيما سبق. 10 – الاعمش لقب سليمان بن مهران الاسدي الشيعي المعروف بالوثاقة والجلالة عند الفريقين. 1 – ” اثنان ” قد سقطت من قلم النوري (ره) في المستدرك. 2 – في ح فقط. 3 – كلمة ” أنا ” في ق ج فقط. 4 – في ح فقط. 5 – هذا الحديث الواقع بين المعقوفتين لم يذكر في المستدرك فسقط عن قلم مؤلفه الشريف اشتباها ” لوجوده في جميع النسخ الست (أعنى ج ح س ق مج مث). 6 – في ح فقط.

[ 444 ]

وروى 1 يزيد 2 بن هارون عن يحيى بن سعيد [ عن نافع 3 ] عن ابن عمر قال: قال عمر: لو تقدمت في متعة النساء لرجمت فيها 4. فهذه رواياتكم 5 عن علمائكم في المتعة انها كانت حلالا ” على عهد رسول الله – صلى الله عليه وآله – وعهد أبى بكر وصدر من امارة عمر ثم نهى عنها عمر برواياتكم 6.


1 – في ح فقط. 2 – كتب المحدث النوري (ره) في المستدرك فوق كلمة ” يزيد “: ” خ ل: بريد ” يريد به أن في نسخة بدل ” يزيد ” (بالياء والزاى حتى يكون علما ” منقولا من يزيد مضارع زاد): ” بريد ” (بضم الباء وفتح الراء وسكون الياء) أقول: لا يعبؤ بهذه النسخة لتصريح علماء الرجال بأن يزيد ممن ينقل عن يحيى بن سعيد ولا يرى فيمن نقل عنه رجل آخر يكون اسمه ” بريد ” حتى يصح تعدد الراويين ويحتمل صحة هذه النسخة أيضا ” قال ابن حجر في تهذيب التهذيب في حرف الياء المثناة (ج 11، ص 366): ” يزيد بن هارون بن وادى ويقال: زاذان بن ثابت السلمى مولاهم ابو خالد الواسطي أحد الاعلام الحفاظ المشاهير قيل: أصله من بخارا روى عن سليمان التيمى وحميد الطويل وعاصم الاحول واسماعيل بن أبى خالد وأبى مالك الاشجعى ويحيى بن سعيد الانصاري (إلى آخر ما قال) ” مضافا ” إلى أنه ليس في رواة العامة من يكون اسمه بريد مع كونه ابن هارون فتعين كون الكلمة ” يزيد ” بالياء والزاى. 3 – كلمتا ” عن نافع ” لم تذكرا في المستدرك مع كونهما في جميع النسخ. 4 – نقله السيوطي في الدر المنثور في ذيل آية المتعة (ج 2، ص 141) هكذا: ” وأخرج مالك وعبد الرحمن عن عروة بن الزبير أن خولة بنت حكيم دخلت على عمر بن الخطاب فقالت: ان ربيعة بن أمية استمتع بامرأة مولدة فحملت منه فخرج عمر بن الخطاب يجر رداءه فزعا فقال: هذه المتعة ولو كنت تقدمت فيها لرجمت “. 5 – كذا في المستدرك لكن في جميع النسخ الست (ج ح س ق مج مث): ” روايتكم “. 6 – كذا في المستدرك لكن في النسخ الموجودة عندي: ” بروايتكم “.

[ 445 ]

ثم أنتم تروون بعد هذا أن النبي – صلى الله عليه وآله – نهى عنها يوم خيبر وتروون أنه أمر الصحابة بها يوم الفتح ثم نهاهم عنها والفتح كان بعد خيبر فهذا تناقض 1 رواياتكم 2 واختلافها. ثم تروون أن ابن عباس نهى عنها وأن عليا ” – صلوات الله عليه – قال لابن – عباس: انك امرؤ تائه 3 وابن عباس قد كان يفتى بها بعد على – صلوات الله عليه – وأصحاب ابن عباس عطاء وسعيد بن جبير وطاوس وقول على – عليه السلام -: لولا أن عمر نهى عن المتعة ما زنى فتيانكم 4 واقرار عمر على نفسه في 5 قوله: متعتان


1 – في المستدرك: ” يناقض ” وكذا في بعض النسخ. 2 – في النسخ والمستدرك: ” روايتكم “. 3 – في المستدرك: ” أمرته ” وكتب المحدث النوري (ره) تحت الكلمة: ” كذا ” أقول: هو مصحف والصحيح ما في المتن بدليل كون العبارة كما في المتن في النسخ مضافا إلى كون العبارة منقولة هكذا في سائر الكتب، قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير قوله تعالى: فما استمتعتم، الاية (ج 2، ص 141): ” وأخرج النحاس عن على بن أبى طالب أنه قال لابن عباس: انك رجل تائه، ان رسول الله – صلى الله عليه وسلم – نهى عن المتعة ” وقال الحافظ نور الدين على بن أبى بكر الهيثمى في مجمع الزوائد في باب نكاح المتعة (ج 4، ص 265): ” وعن محمد بن الحنفية قال: تكلم على وابن عباس في متعة النساء فقال له على: انك امرؤ تائه ان رسول الله – صلى الله عليه وسلم – نهى عن متعة النساء في حجة الوداع. قلت: في الصحيح النهى عنها يوم خيبر رواه الطبراني في الاوسط ورجاله رجال الصحيح ” والى هذا يشير ابن الاثير في النهاية: ” فيه: انك امرؤ تائه أي متكبر أو ضال متحير ومنه الحديث: فتاهت به سفينته وقد تاه يتيه تيها إذا تحير وضل وإذا تكبر وقد تكرر في الحديث “. 4 – مث س مج والمستدرك: ” فتياتكم ” وهو تصحيف قطعا “. 5 – هذه الكلمة أعنى ” في ” في ح فقط، ولابد منها أو من حرف الباء أعنى كون الكلمة ” بقوله ” حتى يستقيم المعنى.

[ 446 ]

كانتا على عهد رسول الله – صلى الله عليه آله – أنا 1 أنهى عنهما وأعاقب عليهما فلو كان النبي صلى الله عليه وآله نهى عنهما لقال: متعتان كانتا على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ثم نهى عنهما فأنا أنهى عما نهى عنه رسول الله صلى الله عليه وآله. وحديث جابر بن عبد الله: كنا نستمتع على عهد رسول الله – صلى الله عليه وآله – وأبى بكر حتى نهى عنها عمر بن الخطاب، فلئن زعمتم أن عمر بن الخطاب نهى عما أمر الله به في كتابه وأمر رسول الله به الناس لقد 2 نسبتم عمر إلى الخلاف على الله وعلى رسوله بروايتكم هذه، ولئن كان عمر نهى عما نهى عنه رسول الله صلى الله عليه وآله لآية نسخت آية المتعة ثم لم يعرف ذلك على – صلوات الله عليه – وابن عباس وجابر بن عبد الله الأنصاري وابن مسعود والتابعون مثل عطاء وسعيد بن جبير وطاوس 3 وعرفتموه أنتم بعد مأتى سنة، ان هذا لهو العجب. وان زعمتم أنكم قد رويتموه عن هؤلاء الراوين 4 [ جميعا ” في التحليل والتحريم 5 ] فانما يكون التحليل والتحريم على لسان النبي – صلى الله عليه وآله – ليس لأحد


1 – في المستدرك: ” ثم أنا “. 2 – ح: ” فقد ” أقول: هذا الاختلاف ناش عما ذكره النحاة، قال ابن مالك: ” واحذف لذى اجتماع شرط وقسم * جواب ما أخرت فهو ملتزم ” ” وان تواليا وقبل ذو خبر * فالشرط رجح مطلقا بلا حذر ” ” وربما رجح بعد قسم * شرط بلا ذى خبر مقدم ” 3 – مج س ق ” طاووس ” (بواوين) وهو أيضا ” نظرا ” إلى ما ذكره علماء الادب واللغة في ضبط الكلمة إذا كان اسما ” للطائر المعروف أو علما ” للاشخاص وليطلب الفرق عن موضعه وجرينا هنا في ضبطها على ما هو المشهور بينهم من كتابتها بواو واحدة. 4 – ضبط المحدث النوري (ره) هذه الكلمة ” الراويين ” (بيائين) وكتب تحتها ” هكذا ” ولم أعرف وجهه. 5 – ما بين المعقوفتين ليس في المستدرك.

[ 447 ]

من الناس أن يحل ولا يحرم 1 بعد النبي صلى الله عليه وآله فكيف جاز لهؤلاء ان يحللوا بعد النبي صلى الله عليه وآله ما حرم 2 النبي في حياته 3 ؟ ! فان قلتم: انهم قد 4 سمعوا من النبي – صلى الله عليه وآله – التحليل ولم يسمعوا التحريم، 5 فكيف يكون ذلك وأنتم تروون عنهم أنهم حللوا 6 ذلك بعد النبي صلى الله عليه وآله وتروون عنهم أنهم حرموا ذلك بعد النبي صلى الله عليه وآله فهذا 7 تخليط في الدين 8 ينكره 9 اولوا الألباب 10. ذكر متعة الحج 11 وأخبرونا عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه كان حرم متعة النساء ونهى


1 – ح: ” ولا ان يحرم “. 2 – كذا في ح لكن في غيرها من النسخ وفى المستدرك: ” حرمه “. 3 – هاتان الكلمتان سقطتا من قلم المحدث النوري (ره) في المستدرك. 4 – في ح فقط. 5 – كأنه قد سقط من هنا كلمة ” قلنا ” الا أن المعنى مفهوم. 6 – في المستدرك: ” حرموا “. 7 – في المستدرك: ” فهذه “. 8 – كذا في ح لكن في غيرها وفى المستدرك: ” تخليط الدين “. 9 – كذا في المستدرك لكن في النسخ: ” لا ينكره ” وعلى ما في النسخ أيضا ” يصح المعنى بأن يكون المراد لا ينكر أولو الالباب كون ذلك الامر تخليطا ” في الدين. 10 – هذا آخر الباب الذى قلنا في صدره: ان المحدث النوري (ره) نقل هذا الباب بتمامه أي من قوله ” ثم ما تعيبون الشيعة ” (انظر ص 433) إلى هنا أعنى ” ينكره اولو – الالباب ” في المستدرك في كتاب النكاح في باب نوادر ما يتعلق بأبواب المتعة (ج 2، ص 594 – 593). ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 448 ]

عنها فهل تروون عنه أنه نهى عن متعة الحج [ وما معنى نهى عمر عن متعة الحج 1 ] وقد قال الله تعالى: فمن تمتع بالعمرة إلى الحج فما استيسر من الهدى 2 وتروون عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه حج حجة الوداع وأفرد الحج وساق الهدى فلما دخل مكة وطاف بالبيت وخرج إلى الصفا فصعد عليه أتاه جبرئيل وهو على الصفا قائم فقال له: مر أصحابك: من لم يسق منهم الهدى أن يحل ويجعلها متعة، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله لأصحابه: هذا جبرئيل يخبرني 3 أن آمركم: من لم يسق الهدى فليحل وليجعلها متعة، فأحل كل من لم يسق الهدى فقال 4 رسول الله – صلى الله عليه وآله -: لو أنى استقبلت من أمرى ما استدبرت لفعلت مثل ما فعلتم ولكن قد سقت [ الهدى 5 ] ولا يجوز لى ان احل حتى يبلغ الهدى محله، فقام إليه رجل فقال له: يا رسول الله العامنا هذا أو للابد ؟ – فقال: للأبد 6 ثم شبك بين أصابعه ثم قال: دخلت العمرة في الحج هكذا إلى يوم القيامة.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” 11 – فليعلم أن المصنف – رضوان الله عليه – قد ذكر متعة الحج بعد متعة النساء جريا ” على أن المتعتين قد ذكرتا كذلك في الكتب التى ورد البحث عنها فيها كما أن النهى عنهما من عمر أيضا ” قد كان كذلك في قوله المعروف المشهور المسلم بين الفريقين: ” متعتان كانتا، إلى آخره ” وحيث طال بنا الكلام في الباب السابق بحيث أفضى إلى طول كادان يوجب الملال فلا نخوض في باب متعة الحج في شرح ولا بيان لما في المتن بل نكتفي بذكر المتن فمن أراد ان يطلع على ما هو المهم في الباب فليراجع كتاب تشييد المطاعن وكشف الضغائن (ج 2، ص 1260 – 1506) فان فيه كفاية للمكتفى. 1 – ما بين الحاصرتين ليس في ح. 2 – من آية 196 سورة البقرة. 3 – مج ق ج: ” يأمرنى “. 4 – مج مث ج ق: ” وقال “. 5 – ليس في ح. 6 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث الحج قال له سراقة بن مالك: أرأيت متعتنا هذه العامنا ام للابد ؟ – فقال: بل هي للابد، وفى رواية: العامنا هذا ام لابد ؟ – فقال: بل لابد أبد، وفى أخرى: لابد الابد، والابد الدهر أي هي لاخر الدهر “.

[ 449 ]

فهذه الرواية لا تنكرونها قد روتها الفقهاء والعلماء، فلئن صححتم الرواية وصححتم على عمر أنه نهى عما أمر به رسول الله – صلى الله عليه وآله – لقد رميتموه بالعظيم، وان أنتم لم تصححوا الرواية عن النبي صلى الله عليه وآله أنه أمر بمتعة الحج لقد رميتم 1 فقهاءكم وعلماءكم 2 بالكذب على رسول الله – صلى الله عليه وآله – بروايتكم 3… إلى الشام 4 فقتل من قتل ثم توجه إلى الخوارج فقتلهم، فان كان تعمد قتل هولاء بلا عهد من رسول الله – صلى الله عليه وآله – لقد أوجبتم له النار وغضب الله عليه ولعنه، فهذه وقيعتكم في أصحاب محمد صلى الله عليه وآله. هذا، وقد روى قبيصة بن عقبة 5 أبو عامر وهو من فرسان أصحابكم قال: حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن الحسن أن 6 قيس بن عبادة 7 وحارثة بن قدامة أتيا عليا “


1 – ح: ” لقد رويتم “. 2 – غير ح: ” علماءكم وفقهاءكم “. 3 – فليعلم أن بعد هذه الكلمة في نسخ ج ح س ق مج مث هذه العبارة: ” ورويتم أن النبي صلى الله عليه وآله قال لاصحابه: ” لترجعن بعدى كفارا ” يضرب بعضكم رقاب بعض ” إلى آخر ما نقلناه سابقا ” على ترتيب نسخة م وأشرنا هناك أيضا ” إلى ذلك (راجع ص 235). 4 – قد سقط من هنا شطر من الكتاب ولا يعرف مقداره الا أن في جميع النسخ بياضا ” بمقادير مختلفة وأول الموجود من القسمة الثانية فيها: ” إلى الشام ” وآخر الموجود من القسمة الاولى: ” توجه ” وما بينهما سقط فلذا وضعنا نقاطا في المتن حتى يكون علامة للساقط والضائع من مطلب الكتاب. 5 – في النسخ: ” قبيصة عن علقمة ” قال ابن حجر في التقريب: ” قبيصة (بفتح أوله وكسر الموحدة) بن عقبة بن محمد بن سفيان السوائى (بضم المهملة وتخفيف الواو) أبو عامر الكوفى صدوق ربما خالف من التاسعة مات سنة خمس عشرة على الصحيح / ع ” (أي أخرج حديثه مؤلفوا الاصول الستة) وصرح في تهذيب التهذيب في ترجمته بأنه روى عن حماد بن سلمة وفى ترجمة حماد بأنه روى عن ثابت البنانى. 6 – كذا في ح لكن في غيرها: ” عن “. 7 – كذا في النسخ والظاهر أن الصحيح: ” قيس بن عباد ” قال في التقريب ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 450 ]

– عليه السلام – فقالا: هذا الذى تدعو إليه أشئ 1 عهده اليك رسول الله صلى الله عليه وآله أو رأى رأيته ؟ – فقال: مالكما ولهذا، أعرضا عن هذا، قالا: لا نعرض حتى تخبرنا، قال: ما عهد إلى رسول الله صلى الله عليه وآله شيئا ” اخبر الناس به الا كتابا ” 2 في قراب سيفى ثم سله 3. وروى 4 شبابة بن سوار المدايني 5 من أعدى الناس لعلى قال: حدثنا أبو بكر الهذلى عن الحسن قال: لما قدم على البصرة قام إليه ابن الكواء وقيس بن عبادة فقالا: ألا تحدثنا عن مسيرك هذا الذى سرت إليه 6 تستولى فيه الأمر وتضرب الناس بعضهم ببعض أعهد من رسول الله صلى الله عليه وآله عهده اليك ؟ – فحدثنا فأنت الموثوق به 7 المأمون على ما سمعت أو رأى رأيته حين تفرقت الامم واختلفت الأهواء ؟ – فقال: أما أن يكون عهد من رسول الله صلى الله عليه وآله إلى، فلا (في حديث طويل) يخبره فيه أن رسول الله – صلى الله عليه وآله لم يعهد إليه في قتال من قاتل، والحديثان جميعا ” يسندان إلى الحسن البصري حديث قبيصة وحديث شبابة وقد اختلفا 8 في الحديثين عن على واختلفا في


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” قيس بن عباد بضم المهملة وتخفيف الموحدة الضبعى بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو – عبد الله البصري ثقة (إلى آخره) ” وصرح في تهذيب التهذيب بأنه روى عن عمر وعن على وروى عنه الحسن فراجع مظان تحقيقه وأسهل منه أن تجد الحديث بهذا السند في كتاب معتبر من الاخبار والسير. 1 – ح: ” هذا الذى تدعو إليه عهد “. 2 – في الاصل: ” كتاب “. 3 – هذه الكلمة في ح فقط. 4 – في ح فقط وفى غيرها: ” ثم روى “. 5 – ح: ” المدينى ” ففى التقريب: ” شبابة بن سوار المدايني اصله من حراسان يقال: كان اسمه مروان مولى بنى فزارة (إلى آخر ما قال) “. 6 – غير ح: ” له “. 7 – غير ح: ” الموثق به “. 8 – ح: ” وقد اختلفوا “.

[ 451 ]

الرجلين اللذين سألاه فهذا ما يستدل به على كذبكم وتخليطكم. وروى محمد بن أبى الفضل عن سالم بن أبى حفصة عن مازن العائدى 1 قال سمعت عليا ” صلوات الله عليه يقول: ما وجدت الا السيف أو الكفر بما أنزل على محمد – صلى الله عليه وآله – وروى محمد بن الفضل وأبو زهير عبد الرحمن بن المغراء 2 قالا: حدثنا الأجلح عن قيس بن مسلم وأبى كلثوم عن ربعى بن حراش قال: سمعت عليا صلوات الله عليه بالمداين يقول: جاء سهيل بن عمرو إلى رسول الله: – صلى الله عليه وآله – فقال: يا محمد ان رجالا ” من أبنائنا وأقربائنا خرجوا معك ليس بهم الدين فارجعهم الينا 3 فقال أبو بكر: صدق يا رسول الله، فقال رسول الله – صلى الله عليه وآله: لن تنتهوا يا معاشر فريش حتى يبعث الله عليكم رجلا ” قد امتحن الله قلبه للايمان يضرب رقابكم على الدين وانتم تجفلون عنه اجفال النعم فقال أبو بكر: أنا هو يا رسول الله ؟ – فقال صلى الله عليه وآله: لا، فقال عمر: أنا هو يا رسول الله ؟ – فقال: لا ولكنه خاصف النعل 4 وفى يدى نعل أخصفها


1 – كذا في النسخ. 2 – ح: ” المعراب ” 3 – غير ح: ” علينا “. 4 – فليعلم أن هذا الحديث معروف بهذا العنوان أي بعنوان خاصف النعل ومذكور في كتب كثيرة فمن أراد مواضعة فلينظر غاية المرام وبحار الانوار وغيرهما قال المحدث القمى في سفينة البحار في خصف ” حديث خاصف النعل وقد رواه جماعة من الشيعة والسنة فمن الروايات في ذلك أن النبي صلى الله عليه وآله قال يوم الحديبية لسهل بن عمرو وقد سأله رد جماعة: يا معشر قريش لتنتهن لو ليبعثن الله عليكم من يضرب رقابكم بالسيف على الدين وقد امتحن الله قلبه بالايمان فقال بعض من حضر: يا رسول الله أبو بكر ذلك الرجل ؟ – قال: لا، قال: فعمر ؟ – قال: لا، ولكنه خاصف النعل وكان قد أعطى عليا نعله يخصفها. وفى رواية أخرى عن أبى سعيد الخدرى قال: قال النبي صلى الله عليه وآله: ان منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله فقال أبو بكر: أنا هو يا رسول الله ؟ – قال: لا، قال عمر: أنا هو يا رسول الله ؟ – قال: لا، ولكنه خاصف النعل فابتدرنا ننظر فإذا هو على يخصف نعل رسول الله صلى الله عليه وآله إلى غير ذلك ح م 456 وح لز 441 وون 560 شا 563 وط سه 319 “.

[ 452 ]

لرسول الله – صلى الله عليه وآله -. وروى اسحاق بن اسماعيل عن عمر بن أبى قيس عن ميسرة النهدي عن المنهال بن عمرو الأسدى قال: أخبرني رجل من بنى تميم قال: نزلنا مع على صلوات الله عليه – ذاقار ونحن نرى أنا سنختطف من يومنا، فقال: والله لتظهرن على هذه القرية ولتقتلن هذين الرجلين يعنى طلحة والزبير ولتستبيحن عسكرهما فقال التميمي: فأتيت ابن عباس فقلت: أما ترى ابن عمك ما يقول.. ؟ ! والله ما نرى أن نبرح حتى نختطف من يومنا: فقال ابن عباس: لا تعجل حتى ننظر ما يكون فلما كان من أمر البصرة ما كان أتيته فقلت: لا أرى ابن عمك الا قد صدق فقال: ويحك انا كنا نتحدث أصحاب محمد أن النبي – صلى الله عليه وآله – عهد إليه ثمانين عهدا ولعل هذا مما عهد إليه فهذا [ هو ] الدليل على أنه لم يقتل من قتل ولم يجرد السيف في المسلمين الا بعهد عهده إليه رسول الله – صلى الله عليه وآله – الا أنكم أردتم أن تلزموه الخطأ في الأمر العظيم وتصرفون ذلك عن غيره تعديا ” وظلما ” وجرأة ” على الله فبعدا ” للقوم الظالمين. وروى إسحاق بن إسماعيل، عن هيثم بن بشير 1 عن اسماعيل بن سالم عن أبى – ادريس عن على بن أبى طالب – صلوات الله عليه – أنه قال: فيما عهد إلى النبي – صلى الله عليه وآله – ان الأمة ستغد ربك بعدى. وروى 2 عن حماد الابح 3 عن ابن – عوف 4 عن ابن سيرين عن عبيدة 5 السلمانى قال: لما قتل على – صلوات الله عليه – 1 – في النسخ: ” وهشيم بن بشير “. 2 – ج س مج مث ق: ” ورواه “. 3 – في باب اللقب من تقريب التهذيب: ” الابح حماد بن يحيى ” وفى ترجمته تحت عنوان اسمه ” حماد بن يحيى الابح بالموحدة المفتوحة بعدها مهملة أبو بكر السلمى البصري (الترجمة) “. 4 – ج ق مج: ” عن ابن عون “. 5 – في النسخ ” أبو عبيدة ” أو ” ابن عبيدة “، قال الخزرجي في خلاصة تذهيب – ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “


[ 453 ]

أهل النهروان قال: انظروا هل تجدون رجلا ” مخدج اليد 1 فطلبوه فلم يقدروا عليه، ففتشوه فوجدوه في القتلى في حفرة فأخرجوه فإذا ” عضده كأنها ثدى امرأة فقال على (ع): صدق الله ورسوله لولا أن تبطروا 2 لأخبرتكم بما وعد الله من يقتل هؤلاء


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الكمال: ” عبيدة بن عمرو السلمانى باسكان اللام قبيلة من مراد مات النبي صلى الله عليه وآله وهو في الطريق عن على وابن مسعود وعنه الشعبى والنخعي وابن سيرين (الترجمة) “. 1 – في النسخ: ” مجذع اليد، أو معذن، أو موذن، أو معدن، أو مودن “، قال ابن الاثير في النهاية (في خ د ج): ” وخديج فعيل بمعنى مفعل أي مخدج ومنه حديث سعد: أنه أتى النبي صلى الله عليه وآله بمخدج سقيم أي ناقص الخلق ومنه حديث ذى الثدية انه مخدج اليد ” وقال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن نقله قتل ذى الثدية (ج 1 طبعة مصر ص 205): ” وروى جميع أهل السير كافة أن عليا – عليه السلام – لما طحن القوم طلب ذا الثدية طلبا ” شديدا ” وقلب القتلى ظهرا لبطن فلم يقدر عليه فساءه ذلك وجعل يقول: والله ما كذبت ولا كذبت اطلبوا الرجل وانه لفى القوم، فلم يزل يتطلبه حتى وجده وهو رجل مخدج اليد كأنها ثدى في صدره “. 2 – قال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن ذكره أخبار الخوارج، ضمن شرحه ما نقله السيد من خطبة لامير المؤمنين – عليه السلام – في تخويف أهل نهروان (ج 1 من طبعة مصر سنة 1329، ص 202): ” وفى كتاب صفين للواقدي عن على – عليه السلام -: لولا ان تبطروا فتدعوا لعمل لحدثتكم بما سبق على لسان رسول الله – صلى الله عليه وآله – لمن قتل هؤلاء ” ونقله المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب اخبار النبي صلى الله عليه وآله بقتل الخوارج ص 599) وأيضا ” في الباب نقلا عن الشرح نقلا عن الغارات للثقفي بسنده عن زر بن حبيش قال: سمعت عليا (ع) يقول: أنا فقأت عين الفتنة ولولا أنا ما قوتل أصحاب أهل النهروان ولا أصحاب الجمل ولولا أنى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 454 ]

على لسان نبيه – صلى الله عليه وآله – فقال له أبو عبيدة السلمانى: أنت سمعت هذا من رسول الله صلى الله عليه وآله ؟ – قال: أي ورب الكعبة. وروى يحيى بن يعلى الحاشرى 1 عن يونس بن خباب 2 عن أنس بن مالك قال: خرجت أنا وعلى بن أبى طالب مع النبي – صلى الله عليه وآله – في حيطان المدينة فمررنا بحديقة فقال على: ما أحسن هذه الحديقة يا رسول الله ! فقال: حديقتك في الجنة أحسن منها، حتى عد سبع حدائق، ثم وضع رسول الله – صلى الله عليه وآله – رأسه ههنا من على – صلوات الله عليه – وأومى بيده إلى منكبيه ثم بكى رسول الله – صلى الله عليه وآله فقال على: ما يبكيك يا رسول الله ؟ – فقال: ضغائن 3 في صدور أقوام 4 لن يبدوها حتى يفقدوني أو يفارقوني 5.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أخشى أن تتكلموا فتدعوا العمل لاخبرتكم بالذى قضى الله على لسان نبيكم لمن قاتلهم مبصرا ” بضلالهم عارفا ” للهدى الذى نحن عليه ” وأيضا ” في الباب (ص 606) نقلا عن الغارات: ” وأيم الله لولا أن تتكلموا وتدعوا العمل لحدثتكم بما قضى الله على لسان نبيكم لمن قاتلهم مبصرا لضلالتهم عارفا للهدى الذى نحن عليه ” إلى غير ذلك مما في مضمونه. 1 – ج س ق مج مث: ” ورواه عن يحيى بن يعلى الحارى ” والمظنون بالظن المتاخم للعلم أنه يحيى بن يعلى الاسلمي القطوانى أبو زكريا الكوفى وهو ممن روى عن يونس بن خباب كما صرح به العسقلاني في تهذيب التهذيب فراجع ان شئت. 2 – في تقريب التهذيب: ” يونس بن خباب بمعجمتين وموحدتين الاسدي مولاهم الكوفى (الترجمة) ” وفى تهذيب التهذيب في ترجمته: ” ويروى عنه يحيى بن يعلى الاسلمي “. 3 – في النسخ ” لضغائن “. 4 – ح: ” قوم “. 5 – فليعلم أن هذا الحديث معروف ومشهور جدا ونقله علماء الفريقين في كتبهم قال ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 455 ]

وروى عبد الرزاق عن أبيه عن مينا 1 مولى عبد الرحمن بن عوف قال: سمع على بن أبى طالب صلوات الله عليه – ضوضاة ” 2 في عسكره فقال: ما هذا ؟ – فقيل:


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” العلامة الحلى في نهج الحق وكشف الصدق بعد نقله من كتاب المناقب لابي بكر أحمد بن موسى بن مردويه الحافظ من الجمهور باسناده إلى ابن عباس (انظر احقاق الحق ص 279) ” فإذا كان علماؤهم قد رووا مثل هذه الرواية لم يخل اما أن يصدقوا فيجب العدول عنهم واما ان يكذبوا فلا يجوز التعويل على شئ من رواياتهم البتة ” واشار المحدث القمى إلى موارد نقله في سفينة البحار في لفظ ح د ق بهذه العبارة: ” خبر الحدائق السبع التى رآها أمير المؤمنين (ع) في المدينة وقال في كل منها: ما أحسنها من حديقة وقال له النبي صلى الله عليه وآله: ولك في الجنة أحسن منها ثم اعتنقه النبي صلى الله عليه وآله ثم أجهش باكيا ” وقال: بأبى الوحيد الشهيد فعن أمير المؤمنين (ع) قال: قلت: يا رسول الله ما يبكيك ؟ – فقال: ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك الا من بعدى أحقاد بدر وترات أحد، قلت: في سلامة من دينى ؟ – قال: في سلامة من دينك ح ب 12 إلى 17 وح 737 وط سح 508 ” (يريد بالرموز المجلد الثامن، الباب الثاني، ص 12 – 17، وأيضا المجلد الثامن ص 727 والمجلد التاسع ص 508 والصفحات كلها من طبعة أمين الضرب) ونقله السيد هاشم البحراني في غاية المرام في الباب الثالث والستين عن ابن أبى الحديد (ص 570) وكذا في الباب الخامس والستين (ص 572) وسنده هكذا: ” قال: روى يونس بن خباب عن أنس بن مالك (الحديث) والحديث المذكور في المتن ملخص فمن أراده كما ورد فليراجع الموارد المشار إليها. 1 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” مينا بكسر الميم وسكون التحتانية ثم نون ابن أبى مينا الخزاز مولى عبد الرحمن بن عوف (الترجمة) “. 2 – قال الزمخشري في الاساس: ” وسمعت ضوضأة الجيش جلبته، وضوضأ ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 456 ]

قتل معاوية، فقال: كلا ورب الكعبة لا يقتل حتى تجتمع الأمة عليه فقيل له: يا أمير المؤمنين فبم تقاتله ؟ – قال: ألتمس العذر فيما بينى وبين الله. فهذه أحاديث يرويها فقهاؤكم الذين تثقون بهم على أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قد عهد إلى على – صلوات الله عليه – امورا ” وأسرها إليه وأخبره بما يلقاه بعده وعهد إليه في ذلك عهودا ” وأنتم تكذبونه وتدفعونه بجهدكم 1 بغضا ” له وحسدا ” فان كذبتم بها فانما تكذبون أصحابكم وفقهاءكم. ثم روايتكم على عبد الله بن عمر أن رجلا ” سأله عن مسألة وعنده رجل من اليهود يقال له: يوسف، فقال ابن عمر: سل يوسف، فان الله يقول: فاسألوا أهل – الذكر ان كنتم لا تعلمون 2 فزعمتم أن ابن عمر قال: ان أهل الذكر الذين أمر الله أن نسألهم هم اليهود والنصارى 3، ولو سألنا اليهود والنصارى عن ديننا لدعونا إلى ما في


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وضوضأت ” وقال الجوهرى: ” الضوضاة أصوات الناس وجلبتهم يقال: ضوضو بلا همز وضوضيت أبدلوا من الواو ياء ” وقال ابن الاثير: ” الضوضاة أصوات الناس وجلبتهم وهى مصدر “. 1 – ح: ” جهدكم “. 2 – ذيل آيتين، احداهما آية 43 سورة النحل وثانيهتما آية 7 سورة الانبياء. 3 – كأن مورد السؤال عن ابن عمر كان من أمور تنطبق على ما رووه في كتبهم أن السؤال عن اليهود والنصارى في تلك الامور مورد الامر في الاية، ويستفاد ذلك مما رووه في تفسير الاية قال السيوطي في الدر المنثور في تفسير الاية (آية 43) من سورة النحل: ” وما أرسلنا قبلك، الاية أخرج ابن جرير وابن أبى حاتم عن ابن عباس قال: لما بعث الله محمدا ” رسولا ” أنكرت العرب ذلك ومن أنكر منهم قالوا: الله أعظم من أن يكون رسوله بشرا ” مثل محمد فأنزل الله: أكان للناس عجبا أن أوحينا إلى رجل منهم وقال: وما ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 457 ]

أيديهم، فهذا من عجائبكم وكذبكم وروايتكم الباطل على اصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله -. ثم روايتكم عن ابن عمر أنه قال: لما بايع الناس أبا بكر: سمعت سلمان الفارسى – رضى الله عنه – يقول: كرديد ونكرديد 1 أما والله لقد فعلتم فعلة ” أطمعتم فيها


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أرسلنا من قبلك الا رجالا نوحي إليهم فاسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون يعنى فأسألوا أهل الذكر والكتب الماضية أبشرا ” كانت الرسل الذين أتتهم أم ملائكة فان كانوا ملائكة أتتكم، وان كانوا بشرا فلا تنكروا ان يكون رسولا ثم قال: وما أرسلنا من قبلك الا رجالا نوحي إليهم من أهل القرى أي ليسوا من أهل السماء كما قلتم. وأخرج ابن أبى – حاتم عن السدى في قوله: وما أرسلنا من قبلك الا رجالا قال: قالت العرب: لولا أنزلت علينا الملائكة ؟ قال الله: ما أرسلت الرسل الا بشرا فاسألوا يا معشر العرب أهل – الذكر وهم أهل الكتاب من اليهود والنصارى الذين جاءتهم قبلكم ان كنتم لا تعلمون أن الرسل الذين كانوا قبل محمد كانوا بشرا ” مثله فانهم سيخبرونكم أنهم كانوا بشرا ” مثله. وأخرج الفريابى وعبد بن حميد وابن جرير وابن المنذر وابن – ابى حاتم وابن مردويه عن ابن عباس فأسألوا أهل الذكر يعنى مشركي قريش أن محمدا ” رسول الله في التوراة والانجيل. وأخرج ابن أبى حاتم عن سعيد بن جبير في قوله: فاسألوا أهل الذكر قال: نزلت في عبد الله بن سلام ونفر من أهل التوراة كانوا أهل كتب يقول: فاسألوهم ان كنتم لا تعلمون أن الرجل ليصلى ويصوم ويحج ويعتمر وانه لمنافق قيل: يا رسول الله بماذا دخل عليه النفاق ؟ – قال: يطعن على امامه وامامه من قال الله في كتابه: فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون “. أقول: أما أصل الحكاية التى أشار إليها المصنف (ره) في المتن فلم أجدها في كتاب. 1 – نقل الطبرسي في الاحتجاج تحت عنوان ” ذكر طرف مما جرى بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وآله من اللجاج والحجاج في أمر الخلافة ” ضمن حديث طويل (ص 42 من طبعة ايران ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 458 ]

الطلقاء ولعناء رسول الله – صلى الله عليه وآله قال ابن عمر: فلما سمعت سلمان يقول ذلك أبغضته وقلت: لم يقل هذا الا بغضا ” منه لأبى بكر. قال ابن عمر: فأبقاني الله حتى رأيت مروان بن الحكم يخطب على منبر – رسول الله – صلى الله عليه وآله -: فقلت: – رحم الله أبا عبد الله – لقد قال ما قال بعلم كان عنده. فلئن كان ما رويتم من قول سلمان حقا ” لقد خطأ سلمان أصحاب محمد – صلى الله عليه وآله – في بيعة أبى بكر، ولئن كان باطلا ” لقد كذبتم على سلمان وهو من خيار أصحاب محمد – صلى الله عليه وآله – ومن اشتاقت إليه الجنه بروايتكم فلستم تنجون من احدى الخلتين. وزعمتم عن ابن عمر أن رجلا ” سأله عن مسألة فلم يدر ما يجيبه فقال له: اذهب إلى ذلك الغلام فاسأله وأعلمنى ما يجيبك وأشار له إلى أبى جعفر محمد بن على بن الحسين – صلوات الله عليهم فأتاه 1 الرجل فأجابه فرجع إلى ابن عمر فأخبره فقال ابن عمر: انهم قوم مفهمون 2. ثم تروون عن على بن أبى طالب – صلوات الله عليه – أنه قال لابي جحيفة 3


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” سنة 1342) ما نصه: ثم قام سلمان الفاسى وقال: كرديد ونكرديد أي فعلتم ولم تفعلوا وقد كان امتنع من البيعة قبل ذلك حتى وجئ عنقه (الحديث) ” ونقل المجلسي الحديث بهذه العبارة في ثامن البحار (انظر ص 39 من طبعة أمين الضرب) ونقل في هامشه أن العبارة في نسخة بدل ما نقل هكذا: ” فقال: كرديد ونكرديد وندانيد كه چه كرديد أي فعلتم ولم تفعلوا وما علمتم ما فعلتم ” والعبارة من الشهرة عند أهل الرد والقبول بمكان لا ينتطح فيه عنزان فمن أراد الاطلاع عليها فليراجع مظانها أما عبارات النسخ ففى س مث: ” كردند ونكردند ” وج مج ق: ” كردند ونا كردند ” وح كما في المتن. 1 – في الاصل: ” فأتى “. 2 – في الصحاح: ” استفهمنى الشئ فأفهمته وفهمته تفهيما ” “. 3 – قال ابن حجر في تقريب التهذيب في باب الكنى: ” أبو جحيفة بالتصغير ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 459 ]

وقد سأله: هل عندكم شئ سوى الوحى ؟ – فقال: لا والذى فلق الحبة وبرأ النسمة الا أن يعطى الله فهما في كتابه أو ما 1 في الصحيفة، قلت: وما في الصحيفة ؟ 2 قال: العقل، وفكاك الأسير، وأن لا يقتل المسلم 3 بكافر.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” اسم وهب بن عبد الله، تقدموا ” وقال في موضعه من حرف الواو: ” وهب بن عبد الله السوائى بضم المهملة والمد ويقال اسم أبيه وهب أيضا ” أبو جحيفة مشهور بكنيته ويقال له وهب الخير صحابي معروف وصحب عليا ومات سنة أربع وسبعين / ع ” ويريد برمز العين أنه ممن أخرج حديثه أصحاب الاصول الستة جميعا وقال المحدث القمى في سفينة البحار: ” أبو جحيفة كجهينة وهب بن عبد الله الصحابي عده الشيخ من أصحاب على عليه السلام والبرقي من أصحابه عليه لاسلام من مصر وعن اسد الغابة أنه من صغار الصحابة ذكروا أن رسول الله صلى الله عليه وآله مات وأبو جحيفة لم يبلغ الحلم ولكنه سمع من رسول الله صلى الله عليه وآله وروى عنه وجعله على بن أبى طالب على بيت المال بالكوفة وشهد معه مشاهده كلها وكان يحبه ويثق إليه ويسميه وهب الخير ووهب الله أيضا إلى ان قال: وروى عنه عون أنه أكل ثريدة بلحم وأتى رسول الله صلى الله عليه وآله وهو يتجشأ فقال: اكفف عليك جشاءك أبا جحيفة فان أكثرهم شبعا ” في الدنيا أكثرهم جوعا ” يوم القيامة قال: فما أكل أبو جحيفة ملء بطنه حتى فارق الدنيا كان إذا تعشى لا يتغدى واذ تغدى لا يتعشى وتوفى في امارة بشير بن مروان بالبصرة سنة 72 عب وقال ايضا “: انه كان على شرطة على بن أبى طالب عليه السلام وكان يقوم تحت منبره وكان يسميه وهب الخير “. 1 – فيما يأئى من صحيح البخاري ” وما “. 2 – س ق مج مث: ” وأى صحيفة ” ج: ” وأى الصحيفة ” ح: ” وما في الصحيفة ” كما في المتن وهكذا في صحيح البخاري كما يأتي. 3 – كذا معرفا ” باللام في جميع النسخ لكن في صحيح البخاري وسائر كتب: ” مسلم ” منكرا ” كما يأتي اما الحديث فهو من الاحاديث المعتبرة فقد رواه البخاري في ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 460 ]

وأنتم تزعمون أن الشيعة يقولون 1: ان آل محمد يلهمون العلم الهاما بغير تعليم فأنتم الذين تروون ذلك إذ 2 رويتم أن ابن عمر قال: انهم قوم مفهمون وأن عليا ” قال: ما عندي سوى الوحى الا أن يعطى الله فهما ” 3 فهل الفهم الا الهام يلهمه الله


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” صحيحه في أربعة مواضع، الاول في كتاب العلم (ص 20 – 21 ج 1 من طبعة مصر سنة 1321 ه‍) والثانى في كتاب الجهاد في باب فكاك الاسير (انظر ج 2 ص 115 من الطعبة المشار إليها) والثالث في كتاب الديات في باب العاقلة (انظر ج 4 من الطبعة المذكورة، ص 117) والرابع أيضا ” في كتاب الديات لكن في ” باب لا يقتل المسلم بالكافر ” (راجع ص 118 من الجزء الرابع من الطبعة المشار إليها) ونص عبارته في كتاب الجهاد هكذا: ” حدثنا أحمد بن يونس، حدثنا زهير، حدثنا مطرف، أن عامرا ” حدثهم عن أبى جحيفة – رضى الله عنه – قال: قلت لعلى – رضى الله عنه -: هل عندكم شئ من الوحى الا ما في كتاب الله ؟ – قال: لا والذى فلق الحبة وبرأ النسمة ما أعلمه الا فهما يعطيه الله رجلا في القرآن وما في هذه الصحيفة قلت: وما في الصحيفة ؟ – قال: العقل وفكاك الاسير وأن لا يقتل مسلم بكافر “. وفى سائر الموارد المشار إليها ذكره بألفاظ متفاوتة وأسناد مختلفة لكن المعنى في جميعها محفوظ لا يتغير. ونقله أحمد بن حنبل في مسنده هكذا (ج 1 ص 79 طبعة دار صادر بيروت): حدثنا عبد الله، حدثنى أبى، حدثنا سفيان، عن مطرف عن الشعبى عن أبى جحيفة قال: سألنا عليا ” – رضى الله عنه – هل عندكم من رسول الله – صلى الله عليه وسلم شئ بعد القرآن ؟ – قال: لا والذى فلق الحبة وبرأ النسمة الا فهم يؤتيه الله عزوجل رجلا في القرآن أو ما في الصحيفة قلت: وما في الصحيفة ؟ – قال: العقل وفكاك الاسير ولا يقتل مسلم بكافر “. ونقله النسائي في سننه في كتاب القسامة والترمذي والدارمى أيضا لكنها في كتاب الديات إلى غير ذلك من موارد نقله. 1 – ج مج ق: ” تقول “. 2 – في النسخ: ” ورويتم “. 3 – غير ح: ” عبدا فهما “.

[ 461 ]

العبد 1 ؟ وأنتم تزعمون أن الرأى مباح لكم إذا ورد عليكم ما لا تجدونه في الكتاب ولا – في السنة فهل الرأى الا الهام يلقيه الله في قلب الرجل فيقول به ؟ ! وكذلك الالهام يلهمه الله الرجل فيقول به. مع أن الشيعة لا تقول بذلك 2 ولا تؤمن بما تقولون به 3 من الرأى والالهام والدليل على ذلك قول على بن أبى طالب – صلوات الله عليه -، ما عندنا الا ما في كتاب الله أو 4 ما في الصحيفة وصدق على – عليه السلام – ما كان عنده الا ما في كتاب الله لأن كتاب الله يجمع العلم كله الذى يحتاج إليه الناس في أمر دينهم فكل ما كان في الصحيفة فهو تفسير لما في كتاب الله. وأنتم تنفرون 5 أن يقال: عند آل محمد صحيفة فيها علم الحلال والحرام بخط على واملاء رسول الله 6 – صلى الله عليه وآله – فان كان ما رووه عنهم حقا ” انهم قالوا


1 – قال ابن الاثير في النهاية: ” فيه: أسألك رحمة من عندك تلهمنى بها رشدي، الالهام أن يلقى الله في النفس أمرا يبعثه على الفعل أو الترك وهو نوع من الوحى يخص الله به من يشاء من عباده وقد تكرر في الحديث “. 2 – غير ح: ” ذلك “. 3 – في النسخ: ” بما تقولونه “. 4 – كذا صريحا بلفظة ” أو ” وتقدم أن بدلها في رواية صحيح البخاري ” و “. 5 – ح: ” تتنفرون “. 6 – يستفاد من هذه العبارة صريحا ” أن ليس مراد الفضل بن شاذان من الصحيفة هنا صحيفة كانت في قراب سيف أمير المؤمنين (ع) وكانت مشتملة على أحكام قليلة أو وصايا معدودة بل مراده صحيفة ورد ذكرها في أخبار كثيرة وتشتمل على جميع ما يحتاج إليه الناس حتى أرش الخدش فالاولى أن نذكر طرفا ” مما يدل على ذلك فنقول والله المستعان: قال الطريحي (ره) في مجمع البحرين: ” والصحيفة قطعة من جلد أو قرطاس كتب فيه ومنه صحيفة فاطمة – عليها السلام – روى أن طولها سبعون ذراعا في عرض الاديم فيها كل ما يحتاج الناس إليه حتى أرش الخدش سئل – عليه السلام -: وما مصحف فاطمة ؟ قال: ان فاطمة مكثت بعد رسول الله خمسة وأربعين يوما ” وكان دخلها حزن شديد على أبيها ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 462 ]

ذلك فليس بعظيم ولا منكر أن يكون على بن أبى طالب – صلوات الله عليه –


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فكان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاءها على أبيها ويطيب نفسها ويخبرها عن أبيها ومكانه ويخبرها بما يكون بعدها في ذريتها وكان على (ع) يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة، وفى رواية أخرى عن الصادق (ع): مصحف فاطمة فيه مثل قرآنكم هذا، ثلاث مرات والله ما فيه من قرآنكم حرف واحد وليس فيه من حلال ولا حرام ولكن فيه علم ما يكون “. قال العلامة المجلسي – رفع الله درجته – فر سابع البحار في باب جهات علومهم عليهم السلام وما عندهم من الكتب (ص 279 – 280 من طبعة أمين الضرب) ما نصه: ” ير (يريد به بصائر الدرجات للصفار) الحسن بن على بن النعمان عن أبيه على بن النعمان عن بكر بن كرب قال: كنا عند أبى عبد الله عليه السلام فسمعناه يقول: أما والله ان عندنا مالا نحتاج إلى الناس، وان الناس ليحتاجون الينا، ان عندنا الصحيفة سبعون ذراعا ” بخط على (ع) واملاء رسول الله صلى الله عليه وآله على أولادهما فيها من كل حلال وحرام، انكم لتأتوننا فتدخلون علينا فنعرف خياركم من شراركم. ير – محمد بن الحسين عن ابن محبوب عن على بن رئاب عن أبى عبد الله عليه السلام أنه سئل عن الجامعة قال: تلك صحيفة سبعون ذراعا ” في عرض الاديم مثل فخذ الفالج فيها كل ما يحتاج الناس إليه وليس من قضية الا هي فيها حتى أرش الخدش بيان – الاديم الجلد أو أحمر أو مدبوغه، والفالج الجمل الضخم ذو السنامين يحمل من السند للفحل. ير – أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن ابن أبى عمير عن محمد بن حمران عن سليمان بن خالد قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: ان عندنا لصحيفة سبعون ذراعا ” املاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخط على بيده، ما من حلال والاحرام الا وهو فيها حتى أرش الخدش ير – أحمد بن محمد عن الاهوازي عن بعض رجاله عن أحمد بن عمر الحلبي عن أبى بصير قال: قال أبو عبد الله (ع): يا با محمد ان عندنا الجامعة وما يدريهم ما الجامعة قال: قلت: جعلت فداك وما الجامعة ؟ – قال: صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسول الله صلى الله عليه وآله أملا من فلق فيه وخطه على (ع) بيمينه ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 463 ]

كتب ما سمع من رسول الله فأثبته وورث العلم ولده وأنتم الفقيه منكم يورث ولده المائة


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فيها كل حلال وحرام وكل شئ يحتاج إليه الناس حتى الارش في الخدش بيان – قال الجوهرى: كلمني من فلق فيه بالكسر ويفتح أي من شقه. ير – ابن يزيد عن ابن أبى عمير عن ابراهيم بن عبد الحميد وأبى الممزا عن حمران بن أعين عن أبى جعفر (ع) قال: أشار إلى بيت كبير وقال: يا حمران ان في هذا البيت صحيفة طولها سبعون ذراعا بخط على عليه السلام واملاء رسول الله صلى الله عليه وآله لو ولينا الناس لحكمنا بما أنزل الله لم نعد ما في هذه الصحيفة. ير – ابن يزيد عن الوشاء عن ابن سنان عن أبى عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول: ان عندنا صحيفة من كتب على عليه السلام طولها سبعون ذراعا ” فنحن نتبع ما فيها لا نعدوها. وسألته عن ميراث العلم ما بلغ أجوامع هو من العلم أم فيه تفسير كل شئ من هذه الامور التى يتكلم فيه الناس مثل الطلاق والفرائض ؟ فقال: ان عليا (ع) كتب العلم كله القضاء والفرائض فلو ظهر أمرنا لم يكن شئ الا فيه سنة نمضيها. ير – ابن يزيد عن محمد بن أبى – عمير عن محمد بن حمران عن سليمان بن خالد قال: سمعته يقول: ان عندنا لصحيفة يقال لها الجامعة ما من حلال ولا حرام الا وهو فيها حتى أرش الخدش. ير – أحمد بن محمد عن على بن الحكم عن على بن أبى حمزة عن أبى بصير عن أبى جعفر (ع) قال: أخرج إلى أبو جعفر عليه السلام صحيفة فيها الحلال والحرام والفرائض قلت: ما هذه ؟ قال: هذه املاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخطه على عليه السلام بيده قال: قلت: فما تبلى ؟ قال: فما يبليها ؟ ! قلت: وما تدرس ؟ قال: وما يدرسها ؟ ! قال: هي الجامعة أو من الجامعة. بيان – قوله (ع): فما يبليها ؟ ! أي أي شئ يقدر على ابلائها والله حافظها لنا، أو لا تقع عليها الايدى كثيرا ” حتى تبلى أو تدرس وتمحى. ير – يعقوب بن اسحاق الرازي الحريري عن أبى – عمران الارمني عن عبد الله بن الحكم عن منصور بن حازم وعبد الله بن أبى يعفور قالا: قال أبو عبد الله (ع): ان عندنا صحيفة طولها سبعون ذراعا فيها ما يحتاج إليه حتى أن فيها أرش الخدش. ير – أحمد بن الحسن عن أبيه عن ابن بكير عن محمد بن عبد الملك قال: كنا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 464 ]

جلد أو أكثر أو أقل 1 مما قد سمع وكتب فلا ينكر ذلك بعضكم على بعض، وتنكرون


1 – س ق مج مث: ” وأكثر وأقل ” ج: ” أو أكثر وأقل ” ح: ” الاكثر والاقل “. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عند أبى عبد الله عليه السلام نحوا من ستين رجلا قال: فسمعته يقول: عندنا والله صحيفة طولها سبعون ذراعا ” ما خلق الله من حلال أو حرام الا وهو فيها حتى أن فيها أرش الخدش. ير – محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان عن المنخل بن جميل عن جابر بن يزيد عن أبى جعفر (ع) قال: قال أبو جعفر (ع): ان عندي لصحيفة فيها تسعة عشر صحيفة قد حباها رسول الله صلى الله عليه وآله. ير – محمد بن عيسى عن صفوان عن عبد الله بن مسكان عن زرارة قال: دخلت عليه وفى يده صحيفة فغطاها منى بطيلسانه ثم أخرجها فقرأها على ان ما يحدث بها المرسلون كصوت السلسلة أو كمناجاة الرجل صاحبه. بيان – قوله: ان ما يحدث، إلى آخرها، هو الذى قرأه عليه السلام من تلك الصحيفة. ير – محمد بن عبد الحميد عن يعقوب بن يونس عن معتب قال: أخرج أبو عبد الله (ع) صحيفة عتيقة من صحف على (ع) فإذا فيها ما نقول إذا جلسنا لنتشهد. ير – ابراهيم بن هاشم عن يحيى بن أبى عمران عن يونس عن حماد بن عثمان عن عمرو بن أبى المقدام عن أبى بصير عن أبى عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول وذكر ابن شبرمة فقال أبو عبد الله (ع): أين هو من الجامعة املاء رسول الله صلى الله عليه وآله وخط على عليه السلام فيها الحلال والحرام حتى أرش الخدش. ير – عبد الله بن محمد بن الوليد أو عمن رواه عن محمد بن الوليد عن يونس بن يعقوب عن منصور بن حازم قال: سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: ان عندنا صحيفة فيها ما يحتاج إليه حتى أن فيها أرش الخدش. ير – على بن اسماعيل عن على بن النعمان عن سويد عن أبى أيوب عن أبى بصير عن أبى جعفر (ع) قال: كنت عنده فدعا بالجامعة فنظر فيها جعفر فإذا هو فيها: المرأة تموت وتترك زوجها ليس لها وارث غيره ؟ قال: فله المال كله. ير – محمد بن الحسين عن جعفر بن بشير عن أبان عن عبد الرحمن بن أبى عبد الله عن أبى عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول: ان في البيت صحيفة طولها سبعون ذراعا [ فيها ] ما خلق الله من حلال ولا حرام ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 465 ]

على أن يكون على – صلوات الله عليه – كتب عن رسول الله – صلى الله عليه وآله –


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حتى أرش الخدش. ير – ابن معروف عن القاسم بن عروة وعبد الله بن جعفر عن محمد بن عيسى عن القاسم بن عروة عن أبى العباس عن أبى عبد الله عليه السلام قال: والله ان عندنا لصحيفة طولها سبعون ذراعا ” فيها جميع ما يحتاج إليه الناس حتى أرش الخدش أملى رسول الله – صلى الله عليه وآله – وكتبها على بيده صلوات الله عليه “. وقال في تاسع البحار في باب جوامع الاخبار الدالة على امامته من طرق الخاصة والعامة (انظر ص 291 من طبعة أمين الضرب): ” ير (أي بصائر الدرجات للصفار) عمران بن موسى عن محمد بن الحسين عن محمد بن عبد الله بن زرارة عن عيسى بن عبيدالله عن أبيه عن جده عن عمر بن أبى سلمة عن أمه عن أم سلمة قال: قلت: أقعد رسول الله صلى الله عليه وآله عليا في بيتى ثم دعا بجلد شاة فكتب فيه حتى ملا كارعه ثم دفعه إلى وقال: من جاءك بعدى بآية كذا وكذا فادفعيه إليه فأقامت أم سلمة حتى توفى رسول الله صلى الله عليه وآله وولى أبو بكر أمر الناس بعثتني فقالت: اذهب وانظر ما صنع هذا الرجل فجئت فجلست في الناس حتى خطب أبو بكر ثم نزل فدخل بيته فجئت فأخبرتها فأقامت حتى إذا ولى عمر بعثتني فصنع مثل ما صنع صاحبه فجئت فأخبرتها ثم أقامت حتى ولى عثمان فبعثتني فصنع كما صنع صاحباه فأخبرتها ثم أقامت حتى ولى على فأرسلتني فقالت: انظر ما يصنع هذا الرجل فجئت فجلست في المسجد فلما خطب على (ع) نزل فرأني في الناس فقال: اذهب فأستأذن على أمك قال: فخرجت حتى جئتها فأخبرتها وقلت: قال لى: استأذن على أمك وهو خلفي يريدك قالت: وأنا والله أريده فاستأذن على فدخل فقال: أعطيني الكتاب الذى دفع اليك بآية كذا وكذا كأنى أنظر إلى أمي حتى قامت إلى تابوت لها في جوفه تابوت لها صغير فاستخرجت من جوفه كتابا فدفعته إلى على ثم قالت لى أمي: يا بنى الزمه فلا والله ما رأيت بعد نبيك اماما ” غيره أقول: قد مضى مثله بأسانيد في باب جهات علومهم عليهم السلام “. أقول: هذا طرف يسير من الاخبار فمن أراد الكثير منها فليراجع الباب المذكور من ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية ” (*)

[ 466 ]

ما سمع منه ويعظم ذلك عندكم وأنتم تروون عنه أنه كان يقول: كنت والله أسأل فأعطى،


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” سابع البحار بل سائر كتب الاخبار أيضا ” ولاسيما الكافي للكليني – قدس الله تربته – فانه عقد بابا في أصول الكافي لنقل أخبار تلك الصحيفة وعنون الباب بقوله ” باب فيه ذكر الصحيفة والجفر والجامعة ومصحف فاطمة عليها السلام ” فيستفاد من تسميته الباب بهذا الاسم أن الصحيفة والجفر والجامعة ومصحف فاطمة كلها من سنخ واحد ومن جهة واحدة ويستفاد ذلك ايضا ” مما تقدم في الاخبار المذكورة فان الامام عليه السلام أطلق في بعضها الجامعة على الصحيفة فالاولى أن نذكر شيئا من طرف الباب فنقول: من أراد أن يلاحظ أخبار الكافي في بيان هذا الامر فليراجع الباب المشار إليه (انظر المجلد الاول من مرآة العقول ص 175 – 176). فممن صرح بهذا المطلب المحقق الشريف الجرجاني فانه قال في مبحث العلم من شرح المواقف عند ذكر الماتن أعنى القاضى عضد الدين الايجى الجفر والجامعة (انظر ص 276 من طبعة بولاق سنة 1366) ما نصه: ” وهما كتابان لعلى – رضى الله عنه – قد ذكر فيهما على طريقة علم الحروف الحوادث التى تحدث إلى انقراض العالم، وكانت الائمة المروفون من أولاده يعرفونهما ويحكمون بهما وفى كتاب قبول العهد الذى كتبه على بن موسى – رضى الله عنهما – إلى المأمون: انك قد عرفت من حقوقنا ما لم يعرف آباؤك وقبلت منك عهدك الا أن الجفر والجامعة يدلان على أنه لا يتم. ولمشايخ المغاربة نصيب من علم الحروف ينتسبون فيه إلى أهل البيت ورأيت أنا بالشام نظما ” أشير فيه بالرموز إلى أحوال ملوك مصر وسمعت أنه مستخرج من ذينك الكتابين “. وقال الشيخ الاجل بهاء الملة والدين محمد بن الحسين العاملي (ره) في شرح الاربعين حديثا ” عند شرحه الحديث الحادى والعشرين ما نصه: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 467 ]

وأسكت فابتدى وبين الجوانح منى علم جم فاسألوني 1.


1 – لا مجال لى الان للمراجعة إلى مظان هذا الحديث الا أن ما ذكره السيد الرضى (ره) في نهج البلاغة بهذه العبارة: ” ها ان ههنا لعلما ” جما ” لو أصبت له حملة ” (انظر حديث كميل في الكلم القصار من الكتاب (ص 278 طبعة تبريز سنة 1267) ونظيره قوله (ع) ضمن خطبة في باب الخطب من نهج البلاغة: ” وما سوى ذلك فعلم علمه الله نبيه فعلمنيه ودعا لى بأن يعيه صدري وتضطم عليه جوانحي ” (انظر ص 106 من طبعة المشار إليها) ومن أراد الحديث بعين عبارته فليراجع مظانه. ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وقد تظافرت الاخبار بأن النبي صلى الله عليه وآله أملى لعلى (ع) كتابي الجفر والجامعة وأن فيهما على ما كان وما يكون إلى يوم القيامة ونقل الشيخ الجليل عماد الاسلام محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الكافي عن الامام جعفر بن محمد الصادق (ع) أحاديث كثيرة في أن ذينك الكتابين كانا عنده وأنهما لا يزالان عند الائمة عليهم السلام يتوارثونه واحدا ” بعد واحد وقال المحقق الشريف في شرح المواقف في مبحث العلم الواحد بمعلومين: ان الجفر والجامعة (فنقل ما نقلناه إلى آخره وقال:) إلى هنا كلام الشريف “. وقال الدميري في حياة الحيوان في باب الجيم تحت عنوان ” الجفرة ” ما نصه: ” فائدة – قال ابن قتيبة في كتاب أدب الكاتب: وكتاب الجفر جلد جفر كتب فيه الامام جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام لال البيت كل ما يحتاجون إلى علمه وكل ما يكون إلى يوم القيامة والى هذا الجفر أشار أبو العلاء المعرى بقوله: لقد عجبوا لاهل البيت لما * أتاهم علمهم في مسك جفر ومرآة المنجم وهى صغرى * أرته كل عامرة وقفر والمسك الجلد وقيل: ان ابن تومرت المعروف بالمهدي ظفر بكتاب الجفر فرأى فيه ما يكون على يد عبد المؤمن صاحب المغرب وقصته وحليته واسمه فأقام ابن تومرت مدة يتطلبه حتى وجده وصحبه وكان يكرمه ويقدمه على سائر أصحابه وينشد إذا أبصره: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 468 ]

تم تروون عن الحسن والحسين – صلوات الله عليهما – أنهما كانا يكتبان علم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” تكاملت فيك أوصاف خصصت بها * فكلنا بك مسرور ومغتبط السن ضاحكة والكف مانحة * والنفس واسعة والوجه منبسط ولم يصح أن ابن تومرت استخلف عبد المؤمن عند موته وانما راعى أصحابه اشارته في تقديمه واكرامه فتم له الامر (إلى آخر ما قال) “. وقال الشبلنجى في نور الابصار في ترجمة مولانا أبى عبد الله جعفر الصادق (ع) ما نصه: ” وفى حياة الحيوان الكبرى: فائدة – قال ابن قتيبة فنقل كلامه إلى آخر البيتين لابي – العلاء المعرى وقال: وفى الفصول المهمة نقل بعض أهل العلم أن كتاب الجفر الذى بالغرب يتوارثه بنو عبد المؤمن بن على من كلام جعفر الصادق وله فيه المنقبة السنية والدرجة التى في مقام الفضل علية ” والمراد من الفصول المهمة تأليف ابن الصباغ والعبارة مذكورة في ترجمة الصادق عليه السلام (راجع الفصل السادس من الكتاب ص 235 من النسخة المطبوعة بايران سنة 1303) ونقل عبارة الشبلنجى بتمامها المحدث القمى في سفينة البحار في مادة ” ص د ق ” (راجع ج 2 ص 20). أقول: ذكر ابن خلكان هذه الحكاية في ترجمة أبى محمد عبد المؤمن بن على القيسي الكومى الذى قام بأمره محمد بن تومرت المعروف بالمهدي ونص عبارته هناك هذه (راجع ج 1 من طبعة بولاق سنة 1299): ” ورأيت في بعض تواريخ المغرب أن ابن تومرت قد كان ظفر بكتاب يقال له الجفر وفيه ما يكون على يده وقصة عبد المؤمن وحليته واسمه (إلى ان قال) وأما كتاب الجفر فقد ذكره ابن قتيبة في أوائل كتاب اختلاف الحديث فقال بعد كلام طويل: وأعجب من هذا التفسير تفسير الروافض للقرآن الكريم وما يدعونه من علم باطنه بما وقع إليهم من الجفر الذى ذكره سعد بن هارون العجلى وكان رأس الزيدية ثم قال: ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 469 ]

على (ع) عن 1 الحارث الأعور، فو الله لئن كان على يبذل علمه للناس ويبخل به عن ولده فلقد رميتموه بالعظيم ومالا يمكن أنه كان يخص الناس بعلمه ويكتمه 2 ولده وهم رجال قد بلغوا وولد لهم وشهدوا معه حروبه. وأخرى أنكم تروون 3 عن الشعبى أنه كان يقول إذا حدث عن الحارث


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ألم تر أن الرافضين تفرقوا * فكلهم في جعفر قال منكرا فطائفة قالوا امام ومنهم * طوائف سمته النبي المطهرا ومن عجب لم أقضه جلد جفرهم * برئت إلى الرحمن ممن تجفرا والابيات أكثر من هذا فاقتصرت منها على هذا لانه المقصود بذكر الجفر ثم قال ابن – قتيبة بعد الفراغ من الابيات: وهو جلد جفر ادعوا أنه كتب لهم فيه الامام كل ما يحتاجون إليه وكل ما يكون إلى يوم القيامة والله أعلم قلت: وقولهم: الامام يريدون به جعفر الصادق – رضى الله عنه – وقد تقدم ذكره والى هذا الجفر أشار ابو العلاء المعرى بقوله من جملة أبيات (فذكر البيتين وقال) وقوله: في مسك جفر المسك بفتح الميم (إلى آخر ما قال) “. أقول: البيتان من لزوميات أبى العلاء وما قبلهما ثلاثة أبيات فمجموع القطعة خمسة أبيات فان أردت أن تلاحظها فراجع ج 2 من طبعة مكتبة صادر بيروت ص 249 وأما الكتاب المنقول عنه الكلام فالصحيح أنه تأويل مختلف الحديث لابن قتيبة كما صرح به ابن خلكان واشتبه الامر على الدميري فانا راجعنا ادب الكاتب لابن قتيبة فلم نجد هذا المطلب فيه وأما تأويل مختلف الحديث فالقصة مذكورة فيها (انظر ص 85) وأما ما ذكره السيد الجرجاني فيما تقدم من كلامه عن الرضا عليه السلام: ” الا ان الجفر والجامعة يدلان على أنه لا يتم ” فهو مأخوذ من كتاب الفخري لابن الطقطقى فان شئت فراجع الكتاب المشار إليه. 1 – في النسخ: ” على “. 2 – غير ح: ” كتمه “. 3 – س ح مث: ” تزعمون “.

[ 470 ]

الأعور: حدثنى الحارث الأعور، وكان والله كذابا “، فلئن صدق الشعبى عن الحارث أنه كان كذابا ” لقد نسبتم ابني رسول الله وسيدي شباب أهل الجنة أنهما كانا يأخذان العلم عن الكذاب، ولئن كان الشعبى كذب على الحارث انكم لتأخذون علمكم عنه وهو كذاب يكذب على العلماء، لئن كان ما رويتم عن الشعبى باطلا ” ولم يقله 1 لقد كذبتم عليه ورميتموه بالكذب والزور فلستم تخلصون من إحدى 2 هذه الثلاث، وأنتم تزعمون أنكم أهل السنة والجماعة. ثم تروون أن على بن الحسين – صلوات الله عليه – وكان من أعلم آل رسول الله في زمانه وأشدهم 3 عبادة واجتهادا ” أنه سأل رجلا ” من أهل العراق فقال: ما فعل سعيد بن جبير ؟ قال: قلت: صالح قال: ذلك رجل كان يمر بنا فنسأله عن أشياء من أمر ديننا 4.


1 – س ق مج مث: ” باطلا لم يقله ” (من دون عاطف). 2 – غير ح: ” من أحد “. 3 – في بعض النسخ: ” من أسدهم ” (بالسين المهملة). 4 – هذه الحكاية نقلها ابن سعد في الطبقات في ترجمة سعيد بن جبير هكذا (ج 6 من طبعة بيروت، دار صادر سنة 1377 ه‍ و 1957 م، ص 258) فقال ما نصه: ” قال: أخبرنا معاوية الضرير قال: حدثنا الاعمش عن مسعود بن مالك قال قال لى على بن الحسين: ما فعل سعيد بن جبير ؟ – قال: قلت: صالح، قال: ذاك رجل كان يمر بنا فنسائله عن الفرائض وأشياء مما ينفعنا الله بها، انه ليس عندنا ما يرمينا به هؤلاء وأشار بيده إلى العراق ” ويقرب منه ما نقله الحافظ أبو نعيم في حلية الاولياء في ترجمة مولانا زين العابدين على بن الحسين بهذه العبارة (انظر ج 3 ص 137 – 138): ” حدثنا عمر بن أحمد بن عثمان قال: حدثنا الحسين بن محمد بن سعيد قال: حدثنا الربيع بن سليمان قال: حدثنا بشر بن بكر والخصيب بن ناصح قالا: حدثنا عبد الله بن جعفر عن عبد الرحمن بن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 471 ]

فزعمتم أن على بن الحسين – صلوات الله عليه – [ كان ] يحتاج أن يسأل سعيد ابن جبير 1 وأنتم تروون عن سعيد بن جبير أنه كان يفتى الناس بمتعة النساء ويقول: هي


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” حبيب بن أزدك قال: سمعت نافع بن جبير يقول لعلى بن الحسين: غفر الله لك أنت سيد – الناس وأفضلهم تذهب إلى هذا العبد فتجلس معه يعنى زيد بن أسلم ؟ ! فقال: انه ينبغى للعلم أن يتبع حيثما كان، حدثنا أبو حامد بن جبلة قال: حدثنا محمد بن اسحاق قال: حدثنا أبويحيى صاعقة قال: حدثنا سعيد بن سليمان قال: حدثنا هشيم عن محمد بن عبد الرحمن المدينى قال: كان على بن الحسين يتخطى حلق قومه حتى يأتي زيد بن أسلم فيجلس عنده [ سقط من هنا شئ فكأن مفاده: فاعترض عليه ] فقال: انما يجلس الرجل إلى من ينفعه في دينه “. 1 – يقرب من هذا على زعم العامة ما ذكره أبو جعفر الطبري الشيعي في أوائل كتاب المسترشد طاعنا به على أهل السنة (ص 11 من طبعة النجف): ” ومن رواتكم وجلة فقهائكم سعيد بن المسيب الذى زعمتم أنه لم يقم للوليد بن عبد الملك وهو أشد بنى أمية تجبرا ” حتى جاء ووقف عليه وسلم وعددتم ذلك فضيلة له ويموت على بن الحسين (ع) ولا يصلى عليه ويقول: ركعتين أصليهما أحب إلى من حضور ابن – رسول الله صلى الله عليه وآله رواه الواقدي قال: حدثنا أبو معشر عن سعد المقرى قال: لما وضعت جنازة على بن الحسين – عليه السلام – ليصلى عليه اتسع الناس إلى جنازته داخل المسجد فقال حسوم مولى النخع لسعيد بن المسيب: ألا نشهد هذا الرجل في البيت الصالح ؟ وسعيد لم يخرج قال سعيد: ركعتين أصليهما في بيتى أحب إلى من أن أشهد هذا الرجل الصالح في البيت الصالح فهذا سعيد بن المسيب فقيه أهل الحجاز يمتنع أن يشهد ابن – رسول الله صلى الله عليه وآله فليت شعرى أي دين هذا ؟ ! ابن ناقل هذا الدين يموت فلا يشهده ؟ ! وعلى بن الحسين عليه السلام عند جميع الامة من جملة العباد وهذا فعل سعيد به والله المستعان “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 472 ]

أحل من شرب الماء وأنتم تروون أن المتعة الزنا وقد نهى عنها رسول الله صلى الله عليه وآله فتزعمون أن على بن الحسين – صلوات الله عليه – كان يسأل رجلا ” عن دينه والرجل مستحل للزنا عندكم تعالى الله عما تقولون علوا ” كبيرا “.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أقول: أكبر من هذا وأمثاله بمراتب ما صدر من البخاري في حق مولانا أبى عبد الله جعفر بن محمد الصادق – عليه السلام – وهو مذكور في كثير من الكتب ونحن نكتفي هنا بما ذكره السيد محمد العلوى في كتاب النصائح الكافية لمن يتولى معاوية فانه قال بعد ذكره جماعة ممن عده أصحاب الاصول الستة من العدول وليسوا منهم ما نصه (ص 92 من الطبعة الثانية ببغداد سنة 1367): ” وأكبر من هذا كله جرح بعضهم الامام جعفر الصادق على آبائه وعليه أفضل الصلوة والسلام وتسورهم على سمى مقامه. أرادت عرارا ” بالهوان ومن يرد * عرارا لعمري بالهوان فقد ظلم واليك بعض ما ذكروا عنه قال في تهذيب التهذيب: قال ابن المدينى: سئل يحيى بن سعيد القطان عن جعفر الصادق فقال: في نفسي منه شئ ومجالد أحب إلى منه، وقال سعيد بن أبى مريم: قيل لابي بكر بن عياش: مالك لم تسمع من جعفر وقد أدركته ؟ قال: سألته عما يحدث به من الاحاديث أشئ سمعته ؟ – قال: لا، ولكنها رواية رويناها عن آبائنا. وقال ابن سعد: كان جعفر كثير الحديث ولا يحتج ويستضعف، سئل مرة: هل سمعت هذه الاحاديث عن أبيك ؟ – قال: نعم، وسئل مرة فقال: انما وجدتها في كتبه. قال الحافظ ابن حجر: يحتمل أن يكون السؤالان وقعا عن احاديث مختلفة فذكر فيما سمعه: أنه سمعه، وفيما لم يسمعه: أنه وجده: وهذا يدل على تثبته (انتهى). قلت: احتج الستة في صحاحهم بجعفر الصادق الا البخاري فكأنه اغتر بما بلغه عن ابن سعد وابن عياش وابن القطان في حقه على أنه احتج بمن قدمنا ذكرهم وهنا يتحير ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 473 ]

ثم ما رواه وكيع عن الفضيل بن مرزوق 1 عن الحسن بن الحسن بن على 2 أنه قال: مرقت علينا الرافضة كما مرقت الخوارج على على – صلوات الله عليه – وان أمكننا 3 الله منهم لا نقبل منهم توبة “، وذلك أنهم ادخلوا باب التقية 4 فإذا شاؤا أن يكونوا، كانوا، وانما التقية باب رخصة للمسلم يدرأ بها عن نفسه إذا خاف، والفضل في القيام بأمر الله. فانظروا ما تروون وما تنسبون إليه ولد رسول الله – صلى الله عليه وآله – وأنهم


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” العاقل ولا يدرى بماذا يعتذر عن البخاري – رحمه الله – وقد قيل في هذا المعنى شعرا: قضية أشبه بالمرزئه * هذا البخاري امام الفئه بالصادق الصديق ما احتج في * صحيحه واحتج بالمرجئة ومثل عمران بن حطان أو * مروان وابن المرأة المخطئة مشكلة ذات عوار إلى * حيرة أرباب النهى ملجئه وحق بيت يممته الورى * مغذة في السير أو مبطئه ان الامام الصادق المجتبى * بفضله الاى أتت منبئه أجل من في عصره رتبة * لم يقترف في عمره سيئه قلامة من ظفر ابهامه * تعدل من مثل البخاري مئه ” (انتهى ما أردنا نقله) 1 – قال ابن حجر في تهذيب التهذيب: ” فضيل بن مرزوق الاغر الرقاشى ويقال الرواسى الكوفى أبو عبد الرحمن مولى بنى عنزة (إلى ان قال) وروى عنه زهير بن معاوية ووكيع “. 2 – ” ابن على ” في غير ح ومث. 3 – في النسخ: ” أمكن “. 4 – كذا ولم أتبين معناه.

[ 474 ]

يخالفون الله ورسوله ويزعمون أنهم لا يقبلون توبة ” ممن تاب والله يقول: وهو الذى يقبل التوبة عن عباده ويعفو عن السيئات ويعلم ما تفعلون 1 في آيات كثيرة في كتاب الله يخبر عباده أنه يقبل توبتهم إذا تابوا من الشرك ومن الذنوب. وقد قبل على بن أبى طالب – عليه السلام – توبة الخوارج يوم خرجوا عليه بحر وراء 2 ورئيسهم يومئذ ابن الكواء فلما كلمهم وحاجهم رجعوا وتابوا، فقبل منهم. ثم قد رويتم عنه – صلوات الله عليه – أنه كان يخطب الناس على منبر الكوفة فحكمت عليه الخوارج من نواحى المسجد يقولون: لا حكم الا لله، فقطع خطبته ثم أقبل عليهم فقال: حكم الله أنتظر فيكم كلمة حق يلتمس بها باطل 3 أما ان لكم عندنا يا معشر 4 الخوارج ثلاثا ” لا نمنعكم مساجد الله أن تذكروا فيها اسمه، ولا نمنعكم الفئ ما دامت أيديكم مع أيدينا، ولن نقاتلكم حتى تبدؤونا، ثم خرجوا عليه يوم النهروان فخرج إليهم فحاجهم فرجع منهم أقوام وتابوا، فقبل توبتهم وكف عنهم، وأبى الآخرون أن يتوبوا، فقاتلوه، فقتلهم أجمعين الا نفرا ” منهم يسيرا ” أصابهم جراحات فأتوه فتابوا، فقبل منهم وخلى سبيلهم. فزعمتم في روايتكم عن الحسن بن الحسن أنه قال: إن أظفرني 5 الله بمن يخالفني


1 – آية 25 سورة الشورى. 2 – قال ياقوت في معجم البلدان: ” حروراء بفتحتين وسكون الواو وراء أخرى والف ممدودة قرية بظاهر الكوفة وقيل: موضع على ميلين منها نزل به الخوارج الذين خالفوا على بن أبى طالب – رضى الله عنه – فنسبوا إليها. وقال ابن الانباري: حروراء كورة. وقال أبو منصور: الحرورية منسوبة إلى موضع بظاهر الكوفة نسبت إليه الحرورية من الخوارج وبها كان أول تحكيمهم واجتماعهم حين خالفوا عليه قال: ورأيت بالدهناء رملة وعثة يقال لها: رملة حروراء “. 3 – كذا في النسخ منكرا. 4 – ح: ” يا معاشر “. 5 – مج: ” ان ظفرني “.

[ 475 ]

فتاب من مخالفته قتلته ولم أقبل توبته، والرافضة عند الحسن بن الحسن ان كان قال هذا القول هم الذين لا يرون قتال أحد من المسلمين الا مع إمام عدل عالم بما يأتي ويذر، فان كان لا يقبل التوبة من هؤلاء فهو والله منكم ومن توبتكم ان ظفر بكم أجدر أن لا يقبل لأنكم الطاعنون عليه والرادون لقوله وهو يرى سفك دمائكم ودماء أئمتكم قربة إلى الله واستباحة 1 أموالكم، أما تسمعون إلى قوله: وانما الفضل في القيام بأمر الله أي تجريد السيف وقتل من خالفه، ولو جعلتم للذين تسمونهم الرافضة ما في الارض من ذهب أو فضة على أن يستحلوا قتل رجل مسلم أو أخذ ماله ما استحلوا ذلك الا مع امام مثل على – صلوات الله عليه – في علمه بما يأتي وما يذر، وهو المهدى الذى تروون أنه يعدل بين الناس، فان كذبتم على الحسن أنه قال: لا أقبل من مذنب توبة، فقد كذبتم على رسول الله – صلى الله عليه وآله – وكذبتم على أصحابه، وإن كنتم صدقتم عليه فان الحسن بن الحسن رجل من أهل بيت رسول الله – صلى الله عليه وآله – يخطئ ويصيب ليس هو بنبى ولا وصى نبى انما هو رجل غضب فتكلم في غضبه بكلمة قد علم حين رضى أنه قد أخطأ. ثم ما رويتم عن أبى جعفر محمد بن على – صلوات الله عليه – أنه قال: لو 2 قد قام قائمنا بدأ بالذين ينتحلون حبنا، فيضرب أعناقهم فانما عناكم أبو جعفر بذلك لانكم تنتحلون حبهم وتزعمون أنكم أنتم شيعتهم. وانما المنتحل الذى ينتحل الشيئ وليس هو عليه وينسب نفسه إليه وليس هو منه، فأما من خلصت مودته لآل محمد – عليهم السلام – ونيته فصار بذلك عند العامة مهجورا ” لا تقبل له شهادة، ولا يزوج إن خطب، ولا يصلى خلفه، ولا يعاد إن مرض، ولا يصلى عليه إن مات، وهو عند السلطان مضروب ومحبوس ومقتول 3 فإذا


1 – ج س ق مج مث: ” واستباح “. 2 – ج مج ق س: ” انه لو “. 3 – ح: ” مضروب محبوس مقتول ” (من دون حرف عطف).

[ 476 ]

قام القائم (ع) [ على ما ] زعمتم بدأ بهم فقتلهم فهذا غير حكم الله وحكم رسوله فهذا ما تنسبون إليه آل رسول الله – عليهم السلام – وانما تريدون بذلك عيبهم وتهجينهم وأنتم تروون أن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال لعلى – عليه السلام -: يا على أنت وشيعتك في الجنة، وتروون عن أم سلمة زوج النبي – رضى الله عنها – أنها قالت: سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول: شيعة على هم الفائزون فالويل لمن كفر بالله، أما – تعقلون ما تروون 1 وما تحكمون ؟ هل يكون شيعة على الا من تولاه، وعادى من عاداه، وأطاع أمره، ورضى بحكمه، وتولى صالح ولده… ! ؟ فان زعمتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – قال له: إن قوما ” ينتحلون حبك يقال لهم الرافضة فان لقيتهم فاقتلهم فانهم مشركون، وآية ذلك أنهم يسبون أبا بكر وعمر 2 فالويل لمن كفر بالله وكذب على رسول الله، هل يشرك أحد بسب أحد أو يقتل أحد بسب أحد الا من سب رسول الله – صلى الله عليه وآله -.


1 – س مج مث: ” ترون “. 2 – قال ابن حجر الهيتمى المكى في الصواعق المحرقة في المقدمة الاولى فيما قال: ” وأخرج الذهبي عن ابن عباس مرفوعا: يكون في آخر الزمان قوم يسمون الرافضة يرفضون الاسلام فاقتلوهم فانهم مشركون. وأخرجه أيضا عن ابراهيم بن حسن بن حسين ابن على عن أبيه عن جده – رضى الله عنهم -: قال على بن أبى طالب: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يظهر في أمتى في آخر الزمان قوم يسمون الرافضة يرفضون الاسلام. وأخرج الدارقطني عن على عن النبي – صلى الله عليه وسلم – قال سيأتي من بعدى قوم لهم نبز يقال لهم الرافضة فان أدركتهم فاقتلهم فانهم مشركون قال: قلت: يا رسول الله ما العلامة فيهم ؟ قال يقرظونك بما ليس فيك ويطعنون على السلف. وأخرجه عنه من طريق أخرى – الايضاح- الفضل بن شاذان الأزدي ص 477: الكتاب هدانا الله واياكم إلى الصواب. 3 – ما قبل العبارة قد نقلناه فيما سبق لكونه في نسخة م في ذلك الموضع (انظر ص 198). 4 – قال الطريحي في مجمع البحرين: ” سواد الكوفة نخليها وأشجارها ومثله سواد العراق سمى بذلك لخضرة أشجاره وزروعه، حد طولا من حديثة الموصل إلى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 478 ]

عليه – ان هذا مال أصبتموه ولم تصيبوا مثله فان بعتهم بقى من يدخل في دين الله لا شئ له قال: فما أصنع ؟ – قال: دعهم سكرة 1 للمسلمين فتركهم على أنه عبيد.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عبادان وعرضا من العذيب إلى حلوان وهو الذى فتح على عهد عمر وهو أطول من العراق بخمسة وثلاثين فرسخا “، كذا نقلا عن المغرب وفى الحديث: سئل عن السواد ما منزلته ؟ فقال: هو لجميع المسلمين ” وقال ياقوت في معجم البلدان: ” السواد موضعان أحدهما – نواحى قرب البلقاء سميت بذلك لسواد حجارتها فيما أحسب. والثانى – يراد به رستاق العراق وضياعها التى افتتحها المسلمون على عهد عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – سمى بذلك لسواده بالزروع والنخيل والاشجار لانه حين تاخم جزيرة العرب التى لا زرع فيها ولا شجر كانوا إذا خرجوا من أرضهم ظهرت لهم خضرة الزرع والاشجار فيسمونه سوادا ” كما إذا رأيت شيئا ” من بعد قلت: ما ذلك السواد ؟ وهم يسمون الاخضر سوادا والسواد أخضر (إلى أن قال) وحد السواد من حديثة الموصل طولا إلى عبادان ومن العذيب بالقادسية إلى حلوان عرضا ” فيكون طوله مائة وستين فرسخا ” وأما العراق في العرف فطوله يقصر عن طول السواد وعرضه مستوعب لعرض السواد لان أول العراق (فخاض في بيانه إلى ان قال) وقال الاصمعي: السواد سوادان سواد البصرة دستميسان والاهواز وفارس، وسواد الكوفة كسكر إلى الزاب وحلوان إلى القادسية… (إلى آخر ما ذكره فمن أراده فليراجع كتابه “. 1 – كذا ولم أظفر بالحديث في مورد آخر حتى أصححه فيمكن أن تكون الكلمة مما ذكره ابن منظور في لسان العرب بما نصه: ” وسكر النهر يسكره سكرا ” سدفاه وكل شق سد فقد سكر، والسكر ما سد به والسكر سد الشق ومنفجر الماء، والسكر اسم ذلك السداد الذى يجعل سدا ” للشى ونحوه وفى الحديث انه قال للمستحاضة لما شكت إليه كثرة الدم: اسكريه أي سديه بخرقة وشديه بعصابة تشبيها بسكر الماء ” فيراد منه دعهم حتى يكونوا سكرة للمسلمين أي وسيلة تسد خللهم وتزيح علتهم وأنت خبير بأن القلب لا يطمئن بهذا المعنى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 479 ]

ثم قال – صلوات الله عليه -: فمن أسلم منه فنصيبي منه حرام.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الا أن العلماء قد نقلوا هنا أحاديث يستفاد منها معنى الكلمة تقريبا فقال البلاذرى في فتوح البلدان تحت عنوان ” يوم جلولاء الوقيعة ” ضمن ما نقله: ” حدثنى الحسين بن الاسود قال: حدثنا يحيى بن آدم عن اسرائيل عن أبى اسحاق عن حارثة بن مضرب أن عمر بن الخطاب أراد قسمة السواد بين المسلمين فأمر أن يحصوا فوجد الرجل منهم نصيبه ثلاثة من الفلاحين فشاور أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله في ذلك فقال على: دعهم يكونوا مادة للمسلمين، فبعث عثمان بن حنيف الانصاري فوضع عليه ثمانية وأربعين وأربعة وعشرين واثنى عشر “. وقال ياقوت في معجم البلدان تحت عنوان ” السواد ” ضمن ما قال: ” وقيل: أراد عمر قسمة السواد بين المسلمين فأمر أن يحصوا فوجدوا الرجل يصيبه ثلاثة من الفلاحين فشاور أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله في ذلك فقال على (رض): دعهم يكونوا مادة للمسلمين، فبعث عثمان بن حنيف الانصاري فمسح الارض ووضع الخراج ووضع على رؤوسهم ما بين ثمانية وأربعين درهما وأربعة وعشرين درهما واثنى عشر درهما، وشرط عليهم ضيافة المسلمين وشيئا ” من بر وعسل ووجد السواد ستة وثلاثين ألف ألف جريب فوضع على كل جريب درهما وقفيزا ” ” وقال البلاذرى في فتوح البلدان تحت عنوان ” جلولاء الوقيعة ” ما نصه: ” حدثنى الحسين بن الاسود قال: حدثنى يحيى بن آدم قال: أخبرنا ابن المبارك عن ابن لهيعة عن يزيد بن أبى – حبيب قال: كتب عمر بن الخطاب إلى سعد بن أبى وقاص حين فتح السواد أما بعد فقد بلغني كتابك تذكر أن الناس سألوك أن تقسم بينهم ما أفاء الله عليهم فإذا أتاك كتابي فانظر ما أجلب عليه أهل العسكر بخيلهم أو ركابهم من مال أو كراع فاقسمه بينهم بعد الخمس واترك الارض والانهار لعمالها ليكون ذلك في أعطيات المسلمين فانك ان قسمتها بين من حضر لم يكن لمن يبقى بعدهم شئ ” وقال ياقوت في معجم البلدان: ” قالوا: وكتب عمر بن الخطاب إلى سعد بن الوقاص (فذكر الحديث مثله) “. وقال ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة ضمن ذكره الطعن العاشر من المطاعن التى طعن بها على عمر وهو ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 480 ]

و 1 أنتم اليوم تدعون لهم المواشى وتقولون: لا صدقة عليها وانما مال المملوك لمولاه، وله من الغنم والبقر والطعام والحمير ما ليس للمسلمين لا ترون 2 عليهم أكثر من


1 – حرف العطف في ح فقط. 2 – غير ح: ” لا تردون ” (بالدال مضارعا ” من رد المضاعف). ” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” قولهم انه أبدع في الدين مالا يجوز كالتراويح وما عمله في الخراج الذى وضعه على السواد وفى ترتيب الجزية (انظر آخر الجزء الثاني عشر المنطبق على ص 180 من المجلد الثالث من طبعة مصر سنة 1329): ” فأما حديث الخراج فقد ذكره أرباب علم الخراج والكتاب وذكره الفقهاء أيضا ” في كتبهم وذكره أرباب السيرة وأصحاب التاريخ قال قدامة ابن جعفر في كتاب الخراج: اختلف الفقهاء في أرض العنوة فقال بعضهم: تخمس ثم تقسم أربعة أخماس على الذين افتتحوها، وقال بعضهم: ذلك إلى الامام ان رأى ان يجعلها غنيمة ليخمسها ويقسم الباقي كما فعل رسول الله صلى الله عليه وآله بخيبر فذلك إليه، وان رأى أن يجعلها فيئا ” فلا يخمسها ولا يقسمها بل تكون موقوفة على سائر المسلمين كما فعل عمر بأرض السواد وأرض مصر وغيرهما مما افتتحوا عنوة (إلى آخر كلامه الطويل الذيل فمن أراده فليراجع الكتاب المذكور) “. أقول: البسط في المطلب والخوض في بيانه على سبيل الاستيفاء يقتضى تأليف كتاب مستقل لان المسألة من المسائل التى هي معركة للاراء فمن أراد البحث عنه فليراجع كتاب المغنى للقاضى عبد الجبار فان علم الهدى (ره) قال في الشافي (ص 261 من النسخة المطبوعة): ” قال صاحب الكتاب (ويريد به القاضى المذكور): شبهة اخرى لهم وربما قالوا: انه أبدع في الدين مالا يجوز كالتراويح وما عمله في الخراج الذى وضعه على السواد وفى ترتيب الجزية وكل ذلك مخالف للقرآن والسنة (إلى آخر الكلام) وخاض القاضى والسيد كل في اثبات مدعاه ونقض خلافه وكذا خاض في البحث عنه شيخ الطائفة في تلخيص الشافي (انظر آخر مطاعن ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 481 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” عمر ص 50 – 53 من الجزء الرابع من طبعة النجف) والعلامة الحلى في كشف الحق ونهج الصدوق والفاضل روزبهان في ابطال الباطل والقاضى التسترى في احقاق الحق (انظر ص 493 من النسخة المطبوعة، والبحث عن المطلب ضمن ذكرهم مطاعن عمر) وابن أبى جمهور الاحسائي في كتاب المجلى تحت عنوان ” وضع الخراج على المسلمين وأن عمر أول من وضع الخراج (ص 38 – 39 من النسخة المطبوعة) إلى غير ذلك ممن خاض في البحث عنه ومن مظانه القوية تجريد العقائد للخواجة نصير الدين وشروح التجريد والاحكام السلطانية للماوردى ونظائرها وحيث نقلنا فتاوى علماء العامة في المطلب فلنذكر هنا ما ذكره المجلسي في ثامن البحار ضمن ذكره الطعن الرابع عشر من مطاعن عمر، وهو في أنه أبدع في الدين بدعا كثيرة فقال ضمن تعداده البدع المشار إليها ما نصه (انظر ص 300 – 301 من طبعة أمين الضرب): ” ومنها أنه وضع الخراج على أرض السواد ولم يعط أرباب الخمس منها خمسهم وجعلها موقوفة على كافة المسلمين وقد اعترف بجميع ذلك المخالفون وقد صرح بها ابن أبى الحديد وغيره وكل ذلك مخالف للكتاب والسنة وبدعة في الدين وقال العلامة (ره) في منتهى المطلب: أرض السواد هي الارض المفتوحة من الفرس التى فتحها عمر بن الخطاب وهى سواد العراق وحده في العرض من منقطع الجبال بحلوان إلى طرق القادسية المتصل بعذيب من أرض العرب ومن تخوم الموصل طولا إلى ساحل البحر ببلاد عبادان من شرقي دجلة، فأما الغربي الذى يليه البصرة فاسلامي مثل شط عثمان بن أبى العاص وما والاها كانت سباخا ” ومواتا ” فأحياها ابن أبى العاص، وسميت هذه الارض سوادا ” لان الجيش لما خرجوا من البادية رأوا هذه الارض والتفاف أشجارها فسموها السواد لذلك، وهذه الارض فتحت عنوة فتحها عمر بن الخطاب ثم بعث إليها بعد فتحه ثلاث أنفس، عمار ابن ياسر على صلوتهم أميرا، وابن مسعود قاضيا ووليا على بيت المال، وعثمان بن حنيف ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 482 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” على مساحة الارض، وفرض لهم في كل يوم شاة شطرها مع السواقط لعمار وشطرها للاخرين، ومسح عثمان بن حنيف أرض الخراج واختلفوا في مبلغها، فقال الساجى: اثنان وثلاثون ألف ألف جريب، وقال أبو عبيدة: ستة وثلاثون ألف ألف جريب، ثم ضرب على كل جريب نخل عشرة دراهم، وعلى الكرم ثمانية دراهم، وعلى جريب الشجر والرطبة ستة دراهم، وعلى الحنطة أربعة دراهم وعلى الشعير درهمين ثم كتب بذلك إلى عمر فأمضاه. وروى أن ارتفاعها كان في عهد عمر مائة وستين ألف ألف درهم فلما كان زمن الحجاج رجع إلى – ثمانية عشر ألف ألف درهم، فلما ولى عمر بن عبد العزيز رجع إلى ثلاثين ألف ألف درهم في أول سنة، وفى الثانية بلغ ستين ألف ألف درهم، فقال: لو عشت سنة أخرى لرددتها إلى ما كان في أيام عمر فمات في تلك السنة. فلما أفضى الامر إلى أمير المؤمنين أمضى ذلك لانه لم يمكنه أن يخالف ويحكم بما يجب عنده فيه. قال الشيخ (ره): والذى يقتضيه المذهب أن هذه الاراضي وغيرها من بلاد خرج ويخرج خمسها لارباب الخمس وأربعة الاخماس الباقية تكون للمسلمين قاطبة، الغانمون وغيرهم سواء في ذلك ويكون للامام النظر فيها ويقبلها ويضمنها بما شاء ويأخذ ارتفاعها ويصرفه في مصالح المسلمين وما ينوبهم من سد الثغور وتقوية المجاهدين وبناء القناطر وغير ذلك من المصالح وليس للغانمين في هذه الارضين على وجه التخصيص شئ بل هم والمسلمون فيه سواء ولا يصح بيع شئ من هذه الارضين ولا هبته ولا معاوضته ولا تملكه ولا وقفه ولا رهنه ولا اجارته ولا ارثه، ولا يصح أن يبنى دورا ومنازل ومساجد ومسقايات، ولا غير ذلك من أنواع التصرف الذى يتبع الملك، ومتى فعل شئ من ذلك كان التصرف باطلا هو باق على الاصل. ثم قال (ره): وعلى الرواية التى رواها أصحابنا أن كل عسكر أو فرقة غزت بغير أمر الامام فغنمت تكون الغنيمة للامام خاصة تكون هذه الارضون وغيرها مما فتحت بعد الرسول صلى الله عليه وآله الا ما فتح في أيام أمير المؤمنين (ع) ان صح شئ من ذلك ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “.

[ 483 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” للامام خاصة وتكون من جملة الانفال التى له خاصة لا يشركه فيها غيره. (انتهى كلامه رفع الله مقامه). أقول: فالبدعة فيها من وجوه: أحدها – منع أرباب الخمس حقهم وهو مخالف لصريح آية الخمس وللسنة أيضا حيث ذكر ابن أبى الحديد أن رسول الله صلى الله عليه وآله قسم خيبر وصيرها غنيمة وأخرج خمسها لاهل الخمس وكان الباعث على ذلك اضعاف جانب بنى هاشم والحذر من أن يميل الناس إليهم لنيل الحطام فتنتقل إليهم الخلافة فينهدم ما أسسوه يوم السقيفة وشيدوه بكتابة الصحيفة. وثانيها – منع الغانمين بعض حقوقهم من أرض الخراج وجعلها موقوفة على مصالح المسلمين وهذا الزامي عليهم لما اعترفوا به من أن رسول الله صلى الله عليه وآله قسم الارض المفتوحة عنوة بين الغانمين وبه أفتى الشافعي وأنس بن مالك والزبير وبلال كما ذكره المخالفون وما ذكروه من أنه عوض الغانمين ووقفها فهو دعوى بلا ثبت بل يظهر من كلام الاكثر خلافه كما يستفاد من كلام ابن أبى الحديد وغيره. وثالثها – أن سيرة الرسول صلى الله عليه وآله في الاراضي المفتوحة عنوة كانت أخذ حصته (ع) من غلتها دون الدراهم المعينة وسيأتى بعض القول في ذلك في باب العلة التى لم يغير – عليه السلام – بعض البدع في زمانه “. أقول: يريد بالباب المشار إليه الباب الذى ذكره في أواخر ذلك المجلد أعنى ثامن البحار وعنونه بقوله: ” باب علة عدم تغيير أمير المؤمنين (ع) بعض البدع في زمانه (انظر ص 704 – 706 من طبعة أمين الضرب) فمن أراد أن يلاحظ ما ذكره المجلسي (ره) في الباب المذكور فليراجعه فان المقام لا يسع أكثر من ذلك ولولا أن فهم متن الكتاب اقتضى نقل هذا المقدار لما نقلته أيضا “. ثم ليعلم أن من أراد ان يلاحظ ما ذكره الطبري في تاريخه في بيان هذا المطلب فليراجع ما ذكره في أواخر ما وقع من القضايا التاريخية في السنة الرابعة عشر من الهجرة تحت عنوان ” ذكر أهل السواد ” (انظر الجزء الثالث من الطبعة الاولى ص 143 – 148).

[ 484 ]

اثنى عشر وأربعة وعشرين وثمانية وأربعين 1.


1 – هذه المراتب من الاعداد اشارة إلى اختلاف مراتب الجزية كما ذكر في كتب الفريقين فلنشر إلى شئ منها أما أحاديث العامة فمنها ما تقدم نقله عن معجم – البلدان قبيل ذلك عند البحث عن لفظة ” السواد ” (انظر ص 236 من الكتاب الحاضر) ومنها ما ذكره هناك أيضا تحت عنوان السواد بهذه العبارة ” أمر عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – بمسح السواد الذى تقدم حده (إلى أن قال): وحتم الجزية على ستمائة ألف انسان وجعلها طبقات الطبقة العالية ثمانية وأربعون درهما “، والوسطى أربعة و عشرون درهما “، والسفلى اثنا عشر درهما “، فجبى السواد مائة ألف ألف وثمانية وعشرين ألف ألف درهم ” وقال أيضا ” هناك: ” وقال محمد بن عبد الله الثقفى: وضع عمر – رضى الله عنه – على كل جريب من السواد عامرا ” كان أو غامرا ” يبلغه الماء درهما ” وقفيزا “، وعلى جريب الرطبة خمسة دراهم وخمسة أقفزة، وعلى جريب الكرم عشرة دراهم وعشرة أقفزة ولم يذكر النخل وعلى رؤوس الرجال ثمانية وأربعين وأربعة وعشرين واثنى عشر درهما ” “. وقال البلاذرى في فتوح البلدان تحت عنوان ” يوم جلولاء الوقيعة ” (ص 217 طبعة مصر سنة 1959 م): ” حدثنى الوليد بن صالح قال: حدثنا يونس بن أرقم المالكى قال: حدثنى يحيى بن أبى الاشعث الكندى عن مصعب بن يزيد عن أبى زيد الانصاري عن أبيه قال: بعثنى على بن أبى طالب على ما سقى للفرات فذكر رساتيق وقرى فسمى نهر الملك وكوثى وبهر سير والرومقان ونهر جوبر ونهر درقيط والبهقبا ذات (إلى ان قال) وأمرني أن أضع على الدهاقين الذين يركبون البراذين ويتختمون بالذهب على الرجل ثماينة وأربعين درهما ” وعلى أوسطهم من التجار على رأس كل رجل أربعة وعشرين درهما في السنة وأن أضع على الاكرة وسائر من بقى منهم على الرجل اثنى عشر درهما ” إلى غير ذلك مما هو بهذا المضمون. وأما أحاديث الخاصة فقد روى الشيخ محمد بن الحسن الحر العاملي في وسائل الشيعة في باب تقدير الجزية وما توضع عليه وقدر الخراج نقلا عن فروع الكافي ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 485 ]

فلئن كانوا عندكم أحرارا ” فقد طعنتم على عمر فيما أراد من بيعهم. وروى أسد 1 بن عمر القاضى أن عمر قال: من كان منكم عليه دين ولم يجد


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” للكليني في حديث ذكره باسناد له عن مصعب بن يزيد الانصاري قال: استعملني أمير المؤمنين على بن أبى طالب على أربعة رساتيق المدائن، البهقيا ذات ونهر شيريا ونهر جوير ونهر الملك وأمرني أن أضع على كل جريب (إلى أن قال) وأمرني ان أضع على الدهاقين الذين يركبون البراذين ويتختمون بالذهب على كل رجل منهم ثمانية وأربعين درهما “، وعلى أوساطهم والتجار منهم على كل رجل منهم أربعة وعشرين درهما، وعلى سفلتهم وفقرائهم اثنى عشر درهما على كل انسان منهم قال: فجبيتها ثمانية عشر ألف ألف درهم في كل سنة ورواه الصدوق باسناده عن مصعب بن يزيد ورواه المفيد في المقنعة عن يونس بن ابراهيم ” وقال أيضا ” في الباب: ” محمد بن محمد المفيد في المقنعة: وعن أمير المؤمنين أنه جعل على أغنيائهم ثماينة وأربعين درهما “، وعلى أوساطهم أربعة وعشرين درهما “، وجعل على فقرائهم اثنى عشر درهما وكذلك صنع عمر بن الخطاب قبله وانما صنعه بمشورته عليه السلام (فان أردت أن تلاحظ الباب فراجع كتاب الجهاد من المجلد الثاني من طبعة أمير بهادر ص 467 – 468) ” وقال المحدث النوري في مستدرك الوسائل في مستدرك الباب المذكور (انظر ج 2 ص 267): ” دعائم الاسلام عن على – عليه السلام قال: الجزية على أحرار أهل الذمة الرجال البالغين وليس على العبيد ولا على النساء ولا على الاطفال جزية، يؤخذ من الدهاقين وأمثالهم من أهل السعة في المال على كل رجل منهم ثمانية وأربعون درهما ” كل عام، ومن أهل الطبقة الوسطى أربعة وعشرون درهما “، ومن أهل الطبقة السفلى اثنا عشر درهما، وعليهم مع ذلك الخراج لمن كانت له الارض منهم من كبير أو صغير أو رجل أو امرأة فالخراج على الارض ومن أسلم منهم وضعت عنه الجزية ولم يوضع عنه الخراج على الارض “. 1 – ج: ” أسيد “.

[ 486 ]

ما يقضى دينه وله جار من أهل السواد فليبع جاره ويقض 1 دينه فأوجب أنهم عبيد ولم يوافقه عليه أحد من الصحابة 2.


1 – في النسخ: ” ويقضى “. 2 – في النسخ: ” من أصحابه “. فليعلم أنى لم أجد فيما عندي من الكتب هذه العبارة بهذا اللفظ نعم قد ذكر أبو الفضل أحمد بن طاهر الكاتب المعروف بابن طيفور المتوفى سنة 280 في أوائل كتاب بغداد ما نصه (انظر ص 43 – 45 من طبعة السيد عزت العطار الحسينى سنة 1368 ه‍، أو ص 38 – 40 من النسخة المطبوعة سنة 1388 ه‍): ” وذكر لى أن رجلين تنازعا ” بباب الجسر أحدهما من العظماء والاخر من السوقة فقنع الذى من الخاصة الذى من العامة فصاح العامي: واعمراه ذهب العدل مذ ذهب، فأخذ الرجل، وكتب ابراهيم السندي بخبره فدعا به المأمون فقال: ما كنت حالك ؟ فأخبره، فأحضر خصمه فقال له: لم قنعت هذا الرجل ؟ قال: يا أمير المؤمنين ان هذا الرجل يعاملني وكان سيئ المعاملة فلما كان في هذا اليوم مررت بباب الجسر فأخذ بلجامى ثم قال: لا أفارقك حتى تخرج لى من حقى وغرمه، انى كنت صبورا ” على سوء معاملته لى، فقلت له: انى أريد دار اسحاق بن ابراهيم فقال: والله لو جاء اسحاق بن ابراهيم ما فارقتك، ولو جاء من ولى اسحاق وعنف بى فما صبرت حين عرض بالخلافة ووهن من ذكرها أن قنعته فصاح: واعمراه، ذهب العدل مذ ذهبت، فقال للرجل: ما تقول فيما قال خصمك ؟ فقال: كذب على وقال الباطل، فقال خصمه: لى جماعة يا أمير المؤمنين تشهد على مقالته، ان أذن لى أمير المؤمنين أحضرتهم قال: فقال المأمون للرجل: ممن أنت ؟ فقال: من أهل فامية فقال: أما ان عمر بن الخطاب – رحمه الله – كان يقول: من كان جاره نبطيا ” واحتاج إلى ثمنه فليبعه فان كنت انما طلبت سيرة عمر فهذا حكمه في أهل فامية ثم أمر له بألف درهم وأطلقه. فقال لى الذى حدثنى بهذا الحديث: فحدثت هذا الحديث بعض مشايخنا ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 487 ]

فان كان قال حقا ” فقد خالفوه، وان كان قال باطلا فقد نسبتم إليه الباطل فقد


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” فقال: أما الذى عندنا فخلاف هذا: انما مر بعض الزهاد في زورق فلما نظر إلى بناء المأمون وأبوابه صاح: واعمراه فسمعه المأمون فأمر باحضاره ثم دعا به فلما صار بين يديه قال: ما أحرجك إلى أن قلت ما قلت ؟ قال: رأيت آثار الاكاسرة وبناء الجبابرة فقال له المأمون: أفرأيت ان تحولت من هذه المدينة فنزلت أيوان كسرى بالمداين كان لك أن تعيب نزولي هناك ؟ قال: لا، قال: فأراك انما عبت اسرافي في النفقه ؟ قال: نعم، قال: فلو وهبت قيمة هذا البناء أكنت تعيب ذاك ؟ قال: لا، قال: فلو بنى ذلك الرجل بما كنت أهب له بناء أكنت تصيح به كما صحت بى ؟ قال: لا، قال: فأراك انما قصدتني لخاص نفسي لا لعلة هي غيرى قال: واسحاق بن ابراهيم حاضر قال: فقال: يا أمير المؤمنين مثل هذا لا يقومه القول دون السوط أو السيف، قال: هما أرش جنايته. ثم قال له: يا هذا ان هذ أول ما بنيناه وآخره، وانما بلغت النفقة عليه ثلاثة آلاف ألف وهو ضرب من مكايدتنا الاعداء من ملوك الامم كما ترانا نتخذ السلاح والادراع والجيوش والجموع وما بنا إلى أكثرها حاجة الساعة. وأما ذكرك سيرة عمر – رحمه الله – فانه كان يسوس أقوما ” كراما ” قد شهدوا نبيهم – صلى الله عليه وسلم – ونحن انما نسوس أهل بزوفر وفامية ودستميسان ومن أشبه هؤلاء الذين ان جاعوا أكلوك، وان شبعوا قهروك، وان ولوا عليك استعبدوك، وكان عمر يسوس قوما قد تأدبوا بأخلاق نبيهم – صلى الله عليه وسلم – الطاهرة، وصانوا أحسابهم الشريفة، وما أثله لهم آباؤهم في الجاهلية والاسلام من الافعال الرضية والشيم الكريمة ونحن نسوس من ذكرنا لك من هؤلاء الاقوام الخبيثة. قال: ثم أمر بصلته فقال: لا تعودن إلى مثل هذا فتمسك عقوبتي فان الحفظة ربما صرفت رأى ذى الرأى إلى هواه فاستعمله وخلى سبيل الحلم “. ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 488 ]

رجعت الوقيعة منكم ومنهم فيه 1. ورويتم أنه قضى في المفقود أن تربص امرأته أربعة 2 سنين فان قدم والا تزوجت،


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال ياقوت في معجم البلدان بعد أن ذكر أن فامية مدينة كبيرة وكورة من سواحل حمس وذكر ما يرجع إلى تعريفها ما نصه: ” وفامية أيضا ” قرية من قرى واسط بناحية فم الصلح (إلى أن قال) وذكر أحمد بن أبى طاهر أنه رفع إلى المأمون أن رجلا من الرعية لزم بلجام رجل من الجند يطالبه بحق له فقنعه بالسوط فصاح الفامى: واعمراه ذهب العدل منذ ذهبت، فرفع ذلك إلى المأمون فأمر باحضارهما، فقال للجندي: مالك وله ؟ – فقال: ان هذا رجل كنت أعامله وفضل له على شئ من النفقة فلقينى على الجسر فطالبني فقلت: انى أريد دار السلطان فإذا رجعت وفيتك فقال: لو جاء السلطان ما تركتك فلما ذكر الخلافة يا أمير المؤمنين لم أتما لك فعلت ما فعلت، فقال للرجل: ما تقول فيما يقول ؟ – فقال: كذب على وقال الباطل، فقالا الجندي: ان لى جماعة يشهدون ان أمر أمير المؤمنين باحضارهم أحضرتهم فقال المأمون: ممن أنت ؟ – قال: من أهل فامية قال: أما عمر بن الخطاب كان يقول: من كان جاره نبطيا ” واحتاج إلى ثمنه فليبعه فان كنت انما طلبت سيرة عمر فهذا حكمه في أهل فامية، ثم أمر له بألف درهم وأطلقه. وهذه فامية التى عند واسط بغير شك “. أقول: حكم ياقوت بكون الرجل من أهل فامية هذه على سبيل القطع لما ذكره أهل – الفن في معنى النبط قال الفيومى في المصباح المنير: ” النبط جيل من الناس كانوا ينزلون سواد العراق ثم استعمل في أخلاط الناس وعوامهم والجمع أنباط مثل سبب وأسباب الواحد نباطى بزيادة ألف، والنون تضم وتفتح قال الليث: ورجل نبطى ومنعه ابن الاعرابي “. 1 – ح: ” فيهم ” وهو اشتباه من طغيان القلم من دون شك. 2 – ج: ” أربع “.

[ 489 ]

فان قدم الزوج الأول بعد فيخير بين 1 امرأته والصداق، فأيهما اختار دفع إليه والأمة. مجمعة على خلاف هذا 2. فلا طعن على رجل 3………………………………


1 – كلمة ” بين ” في ج وق فقط ولم تذكر في سائر النسخ. 2 – قال أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الشيعي الطبري (ره) في كتاب المسترشد بالنسبة إلى هذا المطلب وما سبقه من حكم عمر في أهل السواد وجزيتهم ضمن ذكره ما نقموا على عمر وطعنوا عليه به ما نصه (انظر ص 144 من طبعة النجف): ” ومما نقموا عليه ما عمل به في أمر السواد بالشام والعراق من اقراره ما أقر من غير قسمة في أيدى أهله ووضعه الخراج على ما فعله المسلمون ومساحته العامر والغامر بدرهم وقفيز حنطة فعل الاكاسرة رغبة عن دين الله تعالى ودين رسوله صلى الله عليه وآله. ومما نقموا عليه وضعه عن جماجم أهل العهد على أقدارهم في اليسار من اثنى عشر درهما ” إلى ثمانية واربعين درهما، والفقهاء مجمعون على أن رسول الله صلى الله عليه وآله أخذ عن كل حالم دينارا ومضت به السنة، فاطرح عمر قول رسول الله صلى الله عليه وآله وعمل برأيه. ومما نقموا عليه حكمه في امرأة المفقود أن تتربص بنفسها أربع سنين. أترى لا يمكن أن يغيب الرجل في موضع لا يقدر على الخروج أربعين سنة فضلا عن أربع سنين حتى أطلق التزويج لامرأة متزوجة فأباح الفروج حتى أن المرأة كانت تتزوج في أيامه فيقدم الزوج الاول فيخير بين المرأة والصداق خلافا ” على الله وعلى رسوله وجرأة على أحكام الله عزوجل اقتحاما ” على حدود الله ثم لا مغير يغير ولا منكر ينكر ثم يزعمون أنه لم يغير ولم يبدل وهذا حكمه. ثم أورد طامة هي أعظم من هذا نحن نحكيها هنا (فذكر قضية أخرى فمن أرادها فليراجع المسترشد) “. 3 – فليعلم أن هنا سقطا ونقصا في جميع النسخ الست التى عندي أعنى ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 490 ]

….. عير إلى ثور 1 فمن أحدث فيها حدثا ” أو آوى محدثا فعليه لعنة الله والملائكة


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ج ح س ق مج مث ولم يكتف فيها بانقطاع الربط بين السابق واللاحق مما هو موجود في النسخ من العبارة في الدلالة على وجود النقص بل جعل بياض هنا في النسخ حتى يكون امارة للسقط والنقص وزيد عليها في بعضها بان كتب في هامش البياض كنسخة المشهد المقدس الرضوي هذه العبارة: ” قد سقط من هنا شئ لم نعرف مقداره ” ويتصل هذا الكلام الموجود هنا ” فلا طعن على رجل ” بما يأتي بعد البياض من قوله: ” عير إلى ثور ” رزقنا الله نسخة كاملة من الكتاب حتى يرتفع النقص منه ببركته. 1 – فليعلم أن صدر الرواية مع ذيل عبارة ” فلا طعن على رجل ” أي ما بين العبارتين المذكورتين سقط من جميع النسخ الست التى هي عندي الا أن صدر الرواية معلوم لما ذكر في الكتب المعتبرة قال ابن الاثير في النهاية بعد ان ذكر الجبل الذى بالمدينة اسمه عير: ” ومنه الحديث: ” انه حرم ما بين عير إلى ثور أي جبلين بالمدينة وقيل ثور بمكة ولعل الحديث ما بين عير إلى أحد وقيل بمكة جبل يقال له عير أيضا ” ” وقال في ثور: ” وفيه أنه صلى الله عليه وآله حرم المدينة ما بين عير إلى ثورهما جبلان أما عير فجبل معروف بالمدينة وأما ثور فالمعروف أنه بمكة وفيه الغار الذى بات به النبي صلى الله عليه وآله لما هاجر وفى رواية قليلة ما بين عير وأحد وأحد بالمدينة فيكون ثور غلطا ” من الراوى وان كان هو الاشهر في الرواية والاكثر وقيل: ان عيرا ” جبل بمكة ويكون المراد أنه صلى الله عليه وآله حرم من المدينة قدر ما بين عير وثور من مكة، أو حرم المدينة تحريما مثل تحريم ما بين عير وثور بمكة على حذف المضاف ووصف المصدر المحذوف ” وقال ياقوت في معجم البلدان في ” عير “: وفى الحديث ان النبي صلى الله عليه وآله حرم ما بين عير إلى ثوروهما جبلان عير بالمدينة وثور بمكة وهذه رواية لا معنى لها لان ذلك باجماعهم غير محرم وقد ذكر في ثور وقال بعض أهل الحديث: انما الرواية الصحيحة أنه (ع) حرم ما بين عير إلى أحد وهما بالمدينة ” ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 491 ]

والناس أجمعين 1 وأشهد أن عليا ” قد أحدث فيها فقال له رجل: كذب


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وقال في ثور ضمن ما ذكر: ” وفى حديث المدينة أنه صلى الله عليه وآله حرم ما بين عير إلى ثور قال أبو عبيد: أهل المدينة لا يعرفون بالمدينة جبلا يقال له ثور وانما ثور بمكة قال: فيرى أهل الحديث أنه حرم ما بين عير إلى أحد وقال غيره: إلى بمعنى مع كأنه جعل المدينة مضافة إلى مكة في التحريم، وقد ترك بعض الرواة موضع ثور بياضا ” ليبين الوهم وضرب آخرون عليه وقال بعض الرواة: من عير إلى كدى وفى رواية ابن سلام: من عير إلى احد والاول أشهر وأشد، وقد قيل: ان بمكة ايضا ” جبلا اسمه عير ويشهد بذلك بيت أبى طالب المذكور آنفا ” فانه ذكر جبال مكة وذكر فيها عيرا ” فيكون المعنى أن حرم المدينة مقدار ما بين عير إلى ثور اللذين بمكة، أو حرم المدينة تحريما ” مثل تحريم ما بين عير وثور بمكة بحذف المضاف واقامة المضاف إليه مقامه ووصف المصدر المحذوف ولا يجوز أن يعتقد أنه حرم ما بين عير الجبل الذى بالمدينة وثور الجبل الذى بمكة فان ذلك بالاجماع مباح ” فمن أراد التفصيل فليراجع وفاء الوفاء أو خلاصة الوفاء للسمهودي أو سائر المفصلات. 1 – الحديث إلى هنا وارد في الصحيحين عن أبى هريرة قال البيهقى في السنن في باب ما جاء في حرم المدينة ما نصه (انظر ج 5، ص 196): ” وأخبرنا أبو عبد الله الحسين بن الحسن بن محمد بن القاسم الغضائري ببغداد، ثنا أبو عمر وعثمان بن أحمد بن السماك حدثنا أحمد بن عبد الجبار العطارى ثنا أبو معاوية عن الاعمش عن أبى صالح عن أبى هريرة قال قال رسول الله – صلى الله عليه وسلم: المدينة حرم ما بين عير إلى ثور فمن أحدث فيها حدثا أو آوى محدثا ” فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين. وأخبرنا أبو عبد الله الحافظ وأبو سعيد بن أبى عمرو قالا: حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب، ثنا أحمد بن عبد الجبار فذكره باسناده مثله وزاد: لا يقبل منه صرف ولا عدل، أخرجه البخاري ومسلم في ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 492 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” الصحيح من حديث زائدة وغيره عن الاعمش “. قال ابن الاثير في النهاية: ” وفى حديث المدينة: من أحدث فيها حدثا ” أو آوى محدثا “، الحدث الامر الحادث المنكر الذى ليس بمعتاد ولا معروف في السنة والمحدث يروى بكسر الدال وفتحها على الفاعل والمفعول فمعنى الكسر من نصر جانيا ” أو آواه وأجاره من خصمه وحال بينه وبين أن يقتص منه والفتح هو الامر المبتدع نفسه ويكون معنى الايواء فيه الرضا به والصبر عليه فانه إذا رضى بالبدعة وأقر فاعلها ولم ينكر عليه فقد آواه “. قال السمهودى في خلاصة الوفاء في الفصل الثالث من الباب الاول ما نصه: وفى الصحيحين في أحاديث تحريم المدينة: فمن أحدث فيها حدثا ” أو آوى محدثا ” فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل الله منه يوم القيامة صرفا ” ولا عدلا، ولفظ البخاري: لا يقبل منه صرف ولا عدل، والجمهور على أن الصرف الفريضة والعدل النافلة وقيل عكسه وقيل: الصرف التوبة والعدل الفدية أي أتى فيها اثما أو آوى من أتاه وحماه فلا يقبل منه فريضة ولا نافلة قبول رضا ” ولا يجد في القيامة ما يفتدى به من كافر وقيل غير ذلك، ولعنه ابعاده عن رحمة الله وطرده عن الجنة أولا لا كلعن الكفار وفيه دلالة على أن ذلك من الكبائر مطلقا إذا للعن خاص بها فيستفاد منها أن الصغيرة بها كالكبيرة بغيرها تعظيما ” للحضرة النبوية “. أقول: عقد المجلسي (ره) في سابع البحار بعد باب وجوب موالاة أولياء الائمة ومعاداة أعدائهم بابا ” بعنوان ” باب آخر في عقاب من تولى غير مواليه ومعناه ” وذكر أخبارا ” تشتمل على مثل ما تقدم نقله من الصحيحين للبخاري ومسلم ومنها هذا الحديث: ” ب – (يريد به قرب الاسناد للحميري) ابن طريف عن ابن علوان عن جعفر عن أبيه قال: وجد في غمد سيف رسول الله صلى الله عليه وآله صحيفة مختومة ففتحوها فوجدوا فيها: ان أعتى الناس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 493 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” على الله القاتل غير قاتله والضارب غير ضاربه ومن أحدث حدثا ” أو آوى محدثا ” فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين لا يقبل الله منه صرفا ” ولا عدلا، ومن تولى إلى غير مواليه فقد كفر بما أنزل على محمد صلى الله عليه وآله “. فبعد أن أورد من الاخبار ما أراد نقله نقل ما نقلناه من نهاية ابن الاثير بقوله: وقال الجزرى: في حديث المدينة فساق كلامه إلى آخر ما نقلناه وختمه بقوله: ” انتهى ” قال (راجع ج 7، ص 371 من طبعة أمين الضرب) ونص عبارته هكذا: ” أقول: ظاهر أنه أراد ما علم أنهم يبتدعونه في المدينة من غصب الخلافة وما لحقه من سائر البدع التى عم شؤمها الاسلام أقول: فما رواه الصدوق في العلل باسناده عن جميل عن أبى عبد الله عليه السلام أنه قال: لعن رسول الله صلى الله عليه وآله من أحدث في المدينة حدثا ” أو آوى محدثا ” قلت: وما ذلك الحدث ؟ – قال: القتل، لعله خص به تقية لاشتهار هذا التفسير بينهم وروى الصدوق أيضا ” باسناده عن المخالفين إلى أمية بن زيد القرشى قال: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من أحدث حدثا ” أو آوى محدثا ” فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين ولا يقبل منه صرف ولا عدل يوم القيامة فقيل: يا رسول الله ما الحدث ؟ قال: من قتل نفسا بغير نفس أو مثل مثلة بغير قود أو ابتدع بدعة بغير سنة أو انتهب نهبة ذات شرق قال: فقيل: ما العدل يا رسول الله ؟ قال: الفدية قال: فقيل: فما الصرف يا رسول الله ؟ قال: التوبة “. ومن الموارد التى عبر فيها بهذا التعبير الحديث المتواتر بين الفريقين عن النبي صلى الله عليه وآله ” يرد على الحوض يوم القيامة رهط من أصحابي فيحلؤون عن الحوض فأقول: يا رب أصحابي فيقال: انه لا علم لك بما أحدثوا بعدك، انهم ارتدوا على أعقابهم القهقرى ” ونظير هذا التعبير ما ورد عن عائشة وذلك قال ابن عبد ربه في العقد الفريد في آخر ما ذكره تحت عنوان ” قولهم في أصحاب الجمل ” ضمن ذكره وقائع زمان خلافة أمير المؤمنين على بن أبى طالب – رضى الله عنه – ما نصه (انظر ص 108 ج 3 من طبعة مصر سنة 1353): ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 494 ]

أبو هريرة 1. فو الله لئن كان أبو هريرة صادقا ” لقد صارت لعنة الله والملائكة والناس أجمعين


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” ” وماتت عائشة في أيام معاوية وقد قاربت السبعين وقيل لها: تدفنين مع رسول الله – صلى الله عليه وسلم – قالت: لا، انى أحدثت بعده حدثا فادفنوني مع اخوتى بالبقيع، وقد كان النبي – صلى الله عليه وسلم – قال لها: يا حميراء كأنى بك تنبحك كلاب الحوأب تقاتلين عليا ” وأنت له ظالمة والحوأب قرية في طريق المدينة إلى البصرة وبعض الناس يسمونها الحوب بضم الهاء وتثقيل الواو، وقد زعموا أن الحوأب ماء في طريق البصرة قال في ذلك بعض الشيعة: انى أدين بحب آل محمد * وبنى الوصي شهودهم والغيب وأنا البرئ من الزبير وطلحة * ومن التى نبحت كلاب الحوأب ” 1 – قال ابن أبى الحديد عند ذكره من وضع أحاديث في مذمة على عليه السلام ما نصه: (وقوله هذا في شرح كلام له (ع) مبدو بهذه العبارة: اما انه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم مند حق البطن، انظر ص 358 – 360 من المجلد الاول من طبعة سنة 1329). ” وذكر شيخنا أبو جعفر الاسكافي – رحمه الله تعالى وكان من المتحققين بموالاة على – عليه السلام – والمبالغين في تفضيله وان كان القول بالتفضيل عاما ” شائعا ” في البغداديين من أصحابنا كافة الا أن ابا جعفر أشدهم في ذلك قولا وأخلصهم فيه اعتقادا أن معاوية وضع قوما ” من الصحابة وقوما ” من التابعين على رواية أخبار قبيحة في على عليه السلام تقتضي الطعن فيه والبراءة منه وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله ما اختلقوا ما أرضاه منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة ومن التابعين عروة بن الزبير (إلى ان قال:) ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 495 ]

على معاوية بن أبى سفيان وبطلت الروايات التى رويت من مناقب أمير المؤمنين على بن أبى طالب صلوات الله عليه عن النبي صلى الله عليه وآله وكذب من روى فيه


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” وروى الاعمش قال: لما قدم أبو هريرة العراق عام جماعة جاء إلى مسجد الكوفة فلما رأى كثرة من استقبله من الناس جثا على ركبتيه ثم ضرب صلعته مرارا ” وقال: يا أهل – العراق أتزعمون أنى أكذب على الله وعلى رسوله وأحرق نفسي بالنار والله لقد سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول: ان لكل نبى حرما ” وان حرمى بالمدينة ما بين عير إلى ثور فمن أحدث فيها حدثا فعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين وأشهد بالله ان عليا ” احدث فيها فلما بلغ معاوية قوله أجازه وأكرمه وولاه أمارة المدينة. قلت: أما قوله: ما بين عير إلى ثور، فالظاهر أنه غلط من الراوى لان ثورا ” بمكة وهو جبل يقال له: ثور أطحل، وفيه الغار الذى دخله النبي – صلى الله عليه وآله – وأبو بكر، وانما قيل: أطحل، لان أطحل بن عبد مناف بن اد بن طابخة بن الياس ابن مضر بن نزار بن معد بن عدنان كان يسكنه وقيل: اسم الجبل أطحل فأضيف ثور إليه وهو ثور بن عبد مناف والصواب: ما بين عير إلى أحد. فأما قول أبى هريرة: ان عليا ” – عليه السلام – أحدث بالمدينة فحاش لله كان على – عليه السلام – أتقى لله من ذلك والله لقد نصر عثمان نصرا لو كان المحصور جعفر بن أبى طالب لم يبذل له الا مثله. قال أبو جعفر: وأبو هريرة مدخول عند شيوخنا غير مرضى الرواية ضربه عمر بالدرة وقال: قد أكثرت من الرواية وأحربك ان تكون كاذبا ” على رسول الله – صلى الله عليه وآله – وروى سفيان الثوري عن منصور عن ابراهيم التيمى قال: كانوا لا يأخذون عن أبى – هريرة الا ما كان من ذكر جنة أو نار وروى ابو أسامة عن الاعمش قال: كان ابراهيم صحيح الحديث فكنت إذا سمعت الحديث أتيته فعرضته عليه فأتيته يوما ” بأحاديث من حديث ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 496 ]

تلك المناقب، ولئن كان أبو هريرة كذب في قوله وكذب لقد هلك من يروى عنه الحديث لأن الرجل إذا استحل كذبه فقد هلك في كذبه. فلما بلغ معاوية قوله في على – عليه السلام – أكرمه وأجازه وولاه المدينة


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” أبى صالح عن أبى هريرة فقال: دعني من أبى هريرة انهم كانوا يتركون كثيرا ” من حديثه. وقد روى عن على – عليه السلام – انه قال: ألا ان أكذب الناس أو قال: أكذب الاحياء على رسول الله – صلى الله عليه وآله أبو هريرة الدوسى – وروى أبو يوسف قال: قلت لابي حنيفة: الخبر يجيئ عن رسول الله – صلى الله عليه وسلم – يخالف قياسنا فما نصنع به ؟ – قال: إذا جاءت به الرواة الثقات عملنا به وتركنا الرأى فقلت: ما تقول في رواية أبى بكر وعمر ؟ – فقال: ناهيك بهما، فقلت: على وعثمان ؟ – قال: كذلك فلما رأني أعد الصحابة قال: والصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا ثم عد منهم أبا هريرة وأنس بن مالك وروى سفيان الثوري عن عبد الرحمن بن القاسم عن عمر بن عبد الغفار أن ابا هريرة لما قدم الكوفة مع معاوية كان يجلس بالعشيات بباب كندة ويجلس الناس إليه فجاء شاب من الكوفة فجلس إليه فقال: يا أبا هريرة أنشدك الله أسمعت من رسول الله – صلى الله عليه وآله – يقول لعلى بن أبى طالب: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ؟ فقال: اللهم نعم قال: فأشهد بالله لقد واليت عدوه وعاديت وليه ثم قام عنه وروت الرواة أن أبا هريرة كان يؤاكل الصبيان في الطريق ويلعب معهم وكان يخطب وهو أمير المدينة فيقول: الحمد لله الذى جعل الدين قياما ” وأبا هريرة اماما ” يضحك الناس بذلك، وكان يمشى وهو أمير المدينة في السوق فإذا انتهى إلى رجل يمشى امامه ضرب برجليه الارض ويقول: الطريق الطريق قد جاء الامير يعنى نفسه. قلت: قد ذكر ابن قتيبة هذا كله في كتاب المعارف في ترجمة أبى هريرة وقوله فيه حجة لانه غير متهم عليه “.

[ 497 ]

فهذا من كذبكم على رسول الله – صلى الله عليه وآله – فاما أن تكونوا قد صدقتم أبا هريرة وصدق في قوله فتكونوا قد طعنتم على على (ع) ورميتموه بالعجب، واما أن تكونوا قد كذبتم عليه وكذب هو في قوله فقد كذبتم رجلا ” من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله تروون عنه الحلال والحرام فلستم تنجون من إحدى الخصلتين. ثم ما رواه يزيد بن هارون عن أبى المعلى الجريرى 1 قال: حدثنا ميمون بن مهران 2 قال: قلت لعبدالله بن عمر: حدثنى عن مقتل عمر فقال: لما طعن عمر دعا الحارث بن كلدة الثقفى وكان طبيبا ” فقال: اسقوه لبنا 3 فأسقوه لبنا ” فخرج من جراحته محضا ” فقال له الحارث: اعهد ايها الرجل فلست خلوا ” من أصحاب القبور، فقال له الناس: استخلف علينا، فقال: ما أنا بالذى أتحملها حيا ” وميتا ” قالوا: فان المسلمين يرضون بعبدالله بن عمر فقال: حسب آل عمر منها تحمل رجل منهم الخلافة 4 فقالوا: ألا تشير علينا ؟ ! فقال: لا ابالى أن أفضل 5 رؤوس قريش ومن سمى رسول الله صلى الله عليه وآله من أهل الجنة سبعة نفر، على بن أبى طالب، وعثمان بن عفان، وطلحة،


1 – ح مث مج س: ” الجزرى ” ج ق: ” الحريري ” قال ابن حجر في تقريب – التهذيب في باب الانساب: ” الجريرى بالتصغير سعيد ابن اياس ” وقال في باب الاسماء: ” سعيد بن اياس الجريرى، بضم الجيم، أبو مسعود البصري (الترجمة) وصرح في تهذيب – التهذيب بأنه ممن يروى عنه يزيد بن هارون ” ونقل مصحح التهذيب في ذيل كلمة الجريرى عن المغنى ما نصه: ” والجريري بضم الجيم وفتح راء اولى وكسر الثانية وسكون ياء بينهما نسبة إلى جرير بن عباد بن ضبيعه بن قيس بن ثعلبة “. 2 – صرح ابن حجر بروايته عن ابن عمر، فمن أراد كلامه فليراجع تهذيب التهذيب (ج 10، ص 390). 3 – هذه القصة قد تقدمت (راجع ص 163 – 166 و 272). 4 – عبارة النسخ مشوشة والتصحيح من رواية ابن قتيبة في الامامة والسياسة. 5 – في بعض النسخ بالصاد المهملة.

[ 498 ]

الزبير، وسعد، وعبد الرحمن بن عوف، وسعيد بن زيد، وليس من الأمر في شئ. فقالوا: يا أمير المؤمنين قل فيهم فقال: لا يمنعنى من عثمان إلا عصبيته 1 وحبه لقومه، ولا يمنعنى من 2 على بن أبى طالب إلا حرصه عليها وأنه رجل تلعابة 3 ولا يمنعنى من


1 – قال ابن الاثير في النهاية: ” وفيه: العصبي من يعين قومه على الظلم، العصبي هو الذى يغضب لعصبته ويحامى عنهم، والعصبة الاقارب من جهة الاب لانهم يعصبونه ويعتصب بهم أي يحيطون به ويشتد بهم، ومنه الحديث: ليس منا من دعا إلى عصبية أو قاتل عصبية، العصبية والتعصب المحاماة والمدافعة وقد تكرر في الحديث ذكر العصبية والعصبة “. 2 – في بعض النسخ: ” عن ” وكذا في الموارد الاتية الا أن ” منعه منه وعنه ” بمعنى وكلاهما واردان في اللغة. 3 – قد تكرر نقل المصنف (ره) هذا الكلام المسلم صدوره من عمر في حق على – عليه السلام – (منها ما مر في ص 163 – 166) ولم نذكر شيئا ” في بيانه فالاولى ان نذكر هنا ما ذكر ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة عند شرحه قوله (ع): ” عجبا ” لابن – النابغة يزعم لاهل الشام أن في دعابة وأنى امرؤ تلعابة أعافس وأمارس ” فانه قد أطال الكلام هنا في ترجمة عمرو بن العاص وأجاب عن هذا الامر وقال بالنسبة إلى ما نحن بصدده ما نصه (انظر المجلد الثاني من طبعة دار الكتب العربية بمصر سنة 1329، ص 114): ” فأما ما كان يقوله عمرو بن العاص في على – عليه السلام – لاهل الشام أن فيه دعابة يروم أن يعيبه بذلك عندهم فأصل ذلك كلمة قالها عمر فتلقفها منه من تلقفها حتى جعلها أعداؤه عيبا ” له وطعنا ” عليه قال أبو العباس يحيى ثعلب في كتاب الامالى: كان عبد الله بن عباس عند عمر فتنفس عمر نفسا ” عاليا ” قال ابن عباس: حتى ظننت أن أضلاعه قد انفرجت فقلت له: ما أخرج منك هذا النفس يا أمير المؤمنين الا هم شديد قال: أي والله يا ابن عباس انى فكرت فلم أدر فيمن أجعل هذا الامر بعدى ثم قال: لعلك ترى صاحبك لها أهلا ؟ قلت: وما يمنعه من ذلك ؟ مع جهاده وسابقته وقرابته وعلمه قال: صدقت ولكنه امرؤ فيه دعابة قلت: فأين أنت من طلحة ؟ قال: هو ذو البأو ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 499 ]


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” باصبعه المقطوعة قلت: فعبد الرحمن ؟ قال: رجل ضعيف لو صار الامر إليه لوضع خاتمه في يد امرأته، قلت: فالزبير ؟ قال: شكس لقس يلاطم في البقيع في صاع من بر، قلت: فسعد بن أبى وقاص ؟ قال: صاحب مقنب وسلاح، قلت: فعثمان قال: أوه أوه، مرارا “، ثم قال: والله لئن وليها ليحملن بنى أبى معيط على رقاب الناس ثم لتنهضن إليه العرب فتقتله ثم قال: يا ابن عباس: انه لا يصلح لهذا الامر الا خصيف العقدة قليل الغرة، لا تأخذه في الله لومة لائم، يكون شديدا من غير عنف لينا ” من غير ضعف، جوادا ” من غير سرف، ممسكا ” من غير وكف، قال ابن عباس: وكانت هذه صفات عمر ثم أقبل على فقال: ان أحراهم أن يحملهم على كتاب ربهم وسنة نبيهم لصاحبك، والله لئن وليها ليحملنهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم. واعلم أن الرجل ذا الخلق المخصوص لا يرى الفضيلة الا في ذلك الخلق ألا ترى أن الرجل يبخل فيعتقد أن الفضيلة في الامساك، والبخيل يعيب أهل السماح والجود وينسبهم إلى التبذير واضاعة الحزم، وكذلك الرجل الجواد يعيب البخلاء وينسبهم إلى ضيق النفس وسوء الظن وحب المال، والجبان يعتقد أن الفضيلة في الجبن ويعيب الشجاعة ويعتقد كونها خرقا ” وتغريرا ” بالنفس كما قال المتنبي: يرى الجبناء أن الجبن حزم، والشجاع يعيب الجبان وينسبه إلى الضعف ويعتقد أن الجبن ذل ومهانة وهكذا القول في جميع الاخلاق والسجايا المقتسمة بين نوع الانسان ولما كان عمر شديد الغلظة وعر الجانب خشن الملمس دائم العبوس كان يعتقد أن ذلك هو الفضيلة وأن خلافه نقص حتى لو قدرنا أن خلقه حاصل لعلى – عليه السلام – وخلق على حاصل له لقال في على: لولا شراسة فيه فهو غير ملوم عندي فيما قاله ولا منسوب إلى أنه أراد الغض من على والقدح فيه ولكنه أخبر عن خلقه ظانا أن الخلافة لا تصلح الا للشديد الشكيمة العظيم الوعورة (إلى أن قال) ومن تأمل كتب السير عرف صدق هذا القول وعرف أن عمرو بن العاص أخذ كلمة عمر إذ لم يقصد بها العيب فجعلها عيبا وزاد عليها أنه كثير اللعب يعافس النساء ويمارسهن وانه صاحب هزل، ولعمر الله لقد كان أبعد الناس ” بقية الحاشية في الصفحة الاتية “

[ 500 ]

الزبير إلا أنه مؤمن الرضا كافر الغضب، ولا يمنعنى من طلحة إلا نخوته وكبره، ولا يمنعنى من سعد إلا فظاظته وعنفه، ولا يمنعنى من عبد الرحمن بن عوف إلا أنه قارون هذه الأمة، يجمعون في البيت ثلاثا “، ويصلى بالناس صهيب، ويحضر عبد الله ابن عمر مشيرا ” ووزيرا ” وليس له 1 من الأمر شئ فإذا استقام رأى خمسة وأبى واحد فاجلدوا عنقه، إن 2 استقام رأى أربعة وأبى اثنان، فاجلدوا أعناقهما، وإن استقام ثلاثة 3 وأبى ثلاثة 4 فتحاكموا إلى عبد الله بن عمر فأى الفريقين قضى لهم فاقتلوا الباقين (في حديث طويل). وفى رواية أخرى: فان مضت ثلاثة أيام ولم يبايعوا رجلا ” منهم فاقتلوهم جميعا “.


” بقية الحاشية من الصفحة الماضية ” من ذلك وأى وقت كان يتسع لعلى – عليه السلام حتى يكون فيه على هذه الصفات فان أزمانه كلها في العبادة والصلوة والذكر والفتوى والعلم واختلاف الناس إليه في الاحكام وتفسير القرآن، ونهاره كله أو معظمه مشغول بالصوم وليله كله أو معظمه مشغول بالصلوة، هذا في أيام سلمه فأما أيام حربه فبالسيف الشهير والسنان الطرير وركوب الخيل وقود الجيوش ومباشرة الحروب ولقد صدق – عليه السلام – في قوله: اننى ليمنعني من اللعب ذكر الموت ولكن الرجل الشريف النبيل الذى لا يستطيع أعداؤه أن يذكروا له عيبا ” أو يعدوا عليه وصمة لابد أن يحتالوا ويبذلوا جهدهم في تحصيل أمر ما وان ضعف يجعلونه عذرا ” لانفسهم في ذمه ويتوسلون به إلى أتباعهم في تحسينهم لهم مفارقته والانحراف عنه (إلى آخر ما قال فمن أراده فليراجع ذلك الكتاب) “. 1 – كذا في ح لكن في غيرها: ” إليه “. 2 – ح: ” وإذا ” وكذا فيما يأتي من نظائره في الحديث. 3 و 4 – أي استقام رأى ثلاثة ولم يستقم رأى ثلاثة. (*)

[ 501 ]

فانظروا إلى روايتكم عن عمر 1 وما نسبتموه إليه ان كنتم صادقين عليه في قوله [ على ما ] زعمتم: حسب آل عمر منها، فو الله ان كانت 2 لله رضى ما كان ينبغى له أن يخرج آل عمر منها، وان كانت لله سخطا ما كان ينبغى له أن يصرف عنها ولده ويلقى 3 فيها 4 أصحاب رسول الله الذين شهد لهم رسول الله صلى الله عليه وآله أنهم من أهل الجنة. ثم زعمتم أنه اختار لهم قوما ” من أهل الجنة ثم ذكرهم بما ذكرهم 5 من التنقص 6 ان عثمان صاحب عصبية، وعليا ” 7 تلعابة حريص عليها، والزبير مؤمن الرضا كافر الغضب، وطلحة صاحب نخوة وكبر، وسعدا ” 8 صاحب فظاظة وعنف، وعبد الرحمن قارون هذه الأمة، فهل يعاب أحد بأشد مما عابهم به وزعم أنه اختارهم لأمة محمد صلى الله عليه وآله وهم بهذه الصفة التى وصف، فلئن كنتم صادقين عليه أنه فعل ذلك وتكلم [ به ] وأمر بقتلهم فلقد نسبتموه إلى ما تنسب إليه الصعاليك 9 الذين لا يخافون الله، ولئن كنتم كذبتم عليه لقد تحملتم بكذبكم عليه وزرا وإثما ” عظيما “. فهذه وقيعتكم في خيار أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله وأنتم ترمون الشيعة بذلك وهم


1 – ج ق س مج مث: ” على عمر “. 2 – في النسخ: ” كان “. 3 – ح: ” يبقى “. 4 – ” فيها ” في مج وق فقط. 5 – غير ح: ” بما ذكر “. 6 – ح: ” من النقص “. 7 و 8 – غير ح: ” على وسعد ” كلاهما بالرفع وذلك مبنى على ما هو المقرر في النحو من أن المعطوف على اسم ان بعد مضى الخبر جائز رفعه ونصبه، قال ابن مالك: ” وجائز رفعك معطوفا ” على * منصوب ان بعد ان تستكملا ” ” وألحقت بان لكن وأن * من دون ليت ولعل وكان “. 9 – ج س ق مج مث: ” السعاليك ” (بالسين)، وفى الصحاح والقاموس: ” صعاليك العرب ذؤبانها “. وقال ابن الاثير في النهاية في ذوب: ” وفى حديث الغار فيصبح في ذوبان الناس يقال لصعاليك العرب ولصوصها ذوبان لانهم كالذئاب والذوبان جمع ذئب والاصل فيه الهمز ولكنه خفف فانقلب واوا، وذكرناه ههنا حملا على لفظه “.

[ 502 ]

أتقى الناس مما ترمونهم به في روايات 1 كثيرة تروونها على أبى بكر وعمر وعثمان من 1 أشنع ما يكون من الرواية عن قوم تزكونهم وتأخذون الحديث عنهم لو كتبناها كلها لاحتجنا إلى أجلاد 3 كثيرة وفيما كتبنا وبينا بلاغ لقوم يعقلون. ثم إقراركم على الصحابة أنهم اختلفوا، فان زعمتم أنهم في اختلافهم مطيعون، فقد زعمتم أن الله نهاهم عن الطاعة لأن الله قال: واعتصموا بحبل الله جميعا ” ولا تفرقوا 4، وقال: ولا تكونوا كالذين تفرقوا واختلفوا من بعد ما جاءهم البينات اولئك لهم عذاب عظيم 5، وان زعمتم أنهم عاصون في اختلافهم، فقد وقعتم فيهم وزعمتم أن النبي – صلى الله عليه وآله – أمرنا بالاقتداء بالعصاة، فهذا ما لا مخرج لكم منه. فوجدناكم أخذتم عن قوم رددتم أقاويلهم في بعض وقبلتموها في بعض وكنتم أنتم المختارين مما قالوا، فما استحسنتم أخذتموه وقبلتموه، وما كرهتم تركتموه، وطعنتم على من زكيتموه، وزكيتم من طعنتم عليه، فكنتم أئمة أنفسكم فيما نقلوا اليكم واتبعتم في ذلك ظنكم وهواكم، وتركتم شيئا ” ارتضاه بعضكم، ورضيتم شيئا كرهه بعضكم، ولا يخلو ما اختلفتم فيه من أن يكون بعضه سخطا ” لله أو كله، أو يكون رضى 6 بعضه وكرها 7 بعضه فترضون ما يزعم بعضكم أن الله كرهه، وتكرهون ما يزعم بعضكم أن الله رضيه فلا حقا ” 8 تعرفون ولا باطلا ” 9 تنكرون فكلكم راض عمن خالفكم


1 – غير ح: ” في رواية “. 2 – ح: ” ومن “. 3 – الا جلاد جمع الجلد كالجلود قال الفيومى في المصباح المنير: ” قال الازهرى: الجلد غشاء جسد الحيوان والجمع جلود وقد يجمع على أجلاد مثل حمل وحمول وأحمال “. 4 – صدر آية 103 من سورة آل عمران. 5 – آية 105 من سورة آل عمران. 6 و 7 – في بعض النسخ كلاهما بصورة الفعل فيكون المعنى: ” رضى الله بعضه وكره بعضه “. 8 و 9 – في النسخ: ” فلا حق ” ” ولا باطل “.

[ 503 ]

طاعن عليه. ومن 1 جهة أخرى تروون عن المرجئة ويروون عنكم، وتروون عن القدرية ويروون عنكم، وتروون عن الجهمية ويروون عنكم، فتقبلون منهم بعض أقاويلهم وتردون عليهم بعضها، فلا الحق أنتم منه على ثقة، ولا الباطل أنتم منه على يقين، وأنتم عند أنفسكم أهل السنة والجماعة فهذه صفتكم التى تعرفونها من أنفسكم وتنطق بها عليكم ألسنتكم فالحمد لله الذى بصرنا ما جهلتم [ به ] وعرفنا ما جحدتم به 2 وله المزيد بذلك [ والحمد لله كثيرا ” وصلواته 3 على سيد الأولين والآخرين محمد النبي وآله الطاهرين 4 ]. عبارات خواتم النسخ عبارة آخر نسخة ق: ” تم الكتاب بتوفيق من الله في شهر رمضان سنة اثنى وسبعين بعد ألف وكتب من نسخة كتب فيها: بلغ عرضا ” فصح بقدر الجهد وذلك بأصله المنقول منه ووقع الفراغ من التنميق في محرم سنة خمس وستمائة. الخط يبقى زمانا ” بعد كاتبه * وصاحب الخط تحت الأرض مدفون “. عبارة آخر نسخة س: ” تم الكتاب بتوفيق من الله تعالى بقلم الفقير عبد آل محمد أحمد بن شرف الدين عليهم الصلوة والسلام “. وفى هامشها بخط المتن: ” بلغ قبالا من الفاتحة إلى الخاتمة والذى فيه من الأوراق البيض قد سقط من نسخة الأصل يسر الله نسخه من نسخة أخرى وكان ذلك في عدة مجالس آخرها ليلة الخميس


1 – انما جعلناها صدر الجملة لكونها مصدرة بالواو فلا تكون صلة لما قبلها. 2 – لم تذكر في ح. 3 – مج: ” وصلوة ” ق: ” وصلوته “. 4 – ح (بدل ما بين الحاصرتين): ” والصلوة على نبيه وآله المعصومين “.

[ 504 ]

ثامن عشر من شهر صفر ختم بالخير والظفر من شهور سنة تسعين وتسعمائة، حرره فقير ربه الولى محمد على عفى عنه بمحمد وعلى “. وعبارة آخر نسخة مث: ” وفى المنتسخ منه: بلغ قبالا ” من الفاتحة إلى الخاتمة، والذى فيه من الأوراق البيض قد سقط من نسخة الأصل يسر الله نسخه من نسخة أخرى وكان ذلك في عدة مجالس آخرها ليلة الخميس ثامن عشر من شهر صفر ختم بالخير والظفر سنة تسعين وتسعمائة (انتهى). ” وعبارة آخر نسخة مج: ” تم الكتاب بتوفيق من الله تعالى “. وعبارة آخر نسخة ح: ” تم كتابة ” على نسخة مغلوطة كتبت على نسخة تأريخها تسعمائة وتسعون، كانت ناقصة من أواسطها أوراق مقدرة بالبياض، وانتهى على يد محمد السماوي بالنجف لثمان بقين من ربيع ا [ لا ] ول سنة 1235 حامدا ” مصليا ” مسلما “. وعبارة آخر نسخة ج: ” تم في الثاني والعشرين من جمادى الثانية من شهور سنة 1118 “. تأريخ فراغي من التصحيح البدوى والنهائى: تم تحرير ذلك بيد العبد الآثم جلال الدين بن القاسم الحسينى منتصف ليلة الجمعة وكانت الليلة السابعة من شهر رمضان المبارك من سنة 1390. ومن الاتفاق كان تصحيحة النهائي بعد ترتيب الحروف ليلة الاربعاء وكانت الليلة السابعة من شهر رمضان المبارك من سنة 1391. فكانت الفاصلة بين التصحيحين سنة كاملة قمرية “، والحمد لله رب العالمين.


[ 505 ]

تعليقات الكتاب لما كان ما ذكره ابن أبى الحديد في شرح نهج البلاغة في شرح هذه العبارة من أصل الكتاب: ” وقال – عليه السلام – لعمار بن ياسر – رحمه الله تعالى. – وقد سمعه يراجع المغيرة بن شعبة كلاما “: دعه يا عمار فانه لم يأخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا وعلى عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذرا ” لسقطاته ” مشتملا ” على مطالب مهمة مرتبطة بما في كتاب الايضاح للفضل بن شاذان غاية الارتباط وقد أشرنا في ذيل بعض صفحات الكتاب إلى ذلك (انظر ص 65 و 376) رأينا من المهم أن ننقله هنا حتى ينتفع به الناظرون في ذلك الكتاب والله المستعان وعليه التكلان. قال ابن أبى الحديد في شرح الكلام المذكور ما نصه: (راجع ج 4، ص 453 – 463 من النسخة المطبوعة بمصر سنة 1329) ” الشرح – أصحابنا غير متفقين على السكوت على المغيرة بل أكثر البغداديين يفسقونه ويقولون فيه ما يقال في الفاسق، ولما جاء عروة بن مسعود الثقفى إلى رسول الله – صلى الله عليه وآله – عام الحديبية نظر إليه قائما على رأس رسول الله مقلدا ” سيفا ” فقال: من هذا ؟ – قيل: ابن أخيك المغيرة قال: وأنت ههنا يا غدر والله انى إلى الآن ما غسلت سوأتك وكان اسلام المغيرة من غير اعتقاد صحيح ولا انابة ولا نية جميلة كان قد صحب قوما ” في بعض الطرق فاستغفلهم وهم نيام فقتلهم وأخذ أموالهم وهرب خوفا ان يلحق فيقتل أو يؤخذ ما فاز به من أموالهم فقدم المدينة فأظهر الاسلام وكان رسول الله – صلى الله عليه وآله – لا يرد على أحد اسلامه أسلم عن علة أو عن اخلاص، فامتنع بالاسلام واعتصم وحمى جانبه.


[ 506 ]

ذكر حديثه أبو الفرج على بن الحسين الاصفهانى في كتاب الاغانى. قال: كان المغيرة يحدث حديث اسلامه قال: خرجت مع قوم من بنى مالك ونحن على دين الجاهلية إلى المقومس ملك مصر فدخلنا إلى الاسكندرية وأهدينا للملك هدايا كانت معنا فكنت أهون أصحابي عليه وقبض هدايا القوم وأمر لهم بجوائز وفضل بعضهم على بعض وقصر بى فأعطاني شيئا ” قليلا ” لا ذكر له وخرجنا فأقبلت بنو – مالك يشترون هدايا لأهلهم وهم مسرورون ولم يعرض أحد منهم على مواساة فلما خرجوا حملوا معهم خمرا فكانوا يشربون منها فأشرب معهم ونفسي تأبى ان تدعني معهم وقلت: ينصرفون إلى الطائف بما أصابوا وما حباهم به الملك ويخبرون قومي بتقصيره بى وازدرائه اياى فأجمعت على قتلهم فقلت: انى أجد صداعا فوضعوا شرابهم ودعوني فقلت: رأسي يصدع ولكن اجلسوا فأسقيكم فلم ينكروا من أمرى شيئا ” فجلست أسقيهم وأشرب القدح بعد القدح فلما دبت الكأس فيهم اشتهوا الشراب فجعلت أصرف لهم وأترع الكأس فأهمدتهم الخمر حتى ناموا ما يعقلون فوثبت إليهم فقتلتهم جميعا ” وأخذت جميع ما كان معهم وقدمت المدينة فوجدت النبي – صلى الله عليه وآله – بالمسجد وعنده أبو بكر وكان بن عارفا فلما رأني قال: ابن أخى عروة ؟ – قلت: نعم قد جئت أشهد أن لا اله الا الله وأن محمدا رسول الله، فقال أبو بكر: من مصر أقبلت ؟ – قلت: نعم قال: فما فعل المالكيون الذين كانوا معك ؟ – قلت: كان بينى وبينهم بعض ما يكون بين العرب ونحن على دين الشرك فقتلتهم وأخذت أسلابهم وجئت بها إلى رسول الله – صلى الله عليه وآله – ليخمسها فانها غنيمة من المشركين فقال رسول الله: أما اسلامك فقد قبلته ولا نأخذ من أموالهم شيئا ” ولا نخمسها لأن هذا غدر والغدر لا خير فيه فأخذني ما قرب وما بعد فقلت: يا رسول الله انما قتلتهم وأنا على دين قومي ثم أسلمت حين دخلت اليك الساعة فقال – عليه السلام -: الاسلام يجب ما قبله. قال: وكان قتل منهم ثلاثة عشر انسانا ” واحتوى على ما معهم فبلغ ذلك ثقيفا “


[ 507 ]

بالطائف فتداعوا للقتال ثم اصطلحوا على ان حمل عمى عروة بن مسعود ثلاث عشرة دية. قال: فذلك معنى قول عروة يوم الحديبية: يا غدر أنا إلى الامس أغسل سوأتك فلا أستطيع أن أغسلها. فلهذا قال أصحابنا البغداديون: من كان اسلامه على هذا الوجه وكانت خاتمته ما قد تواتر الخبر به من لعن على – عليه السلام – على المنابر إلى ان مات على هذا الفعل وكان المتوسط من عمره الفسق والفجور واعطاء البطن والفرج سؤالهما وممالأة الفاسقين وصرف الوقت إلى غير طاعة الله كيف نتولاه ؟ ! وأى عذر لنا في الامساك عنه ؟ ! وأن لا نكشف للناس فسقه ؟ ! وحضرت عند النقيب أبى جعفر يحيى بن محمد العلوى البصري في سنة احدى عشرة وستمائة ببغداد وعنده جماعة وأحدهم يقرأ في الاغانى لأبى الفرج فمن ذكر المغيرة بن شعبة وخاض القوم فذمه بعضهم وأثنى عليه بعضهم وأمسك عنه آخرون فقال بعض فقهاء الشيعة ممن ان يشتغل بطرف من علم الكلام على رأى الأشعري: الواجب الكف والامساك عن الصحابة وعما شجر بينهم فقد قال أبو المعالى الجوينى: ان رسول الله – صلى الله عليه وآله – نهى عن ذلك وقال: اياكم وما شجر بين صحابتي. وقال: دعوا لى أصحابي فلو أنفق أحدكم مثل أحد ذهبا ” لما بلغ مد أحدهم ولا نصيفه. وقال: أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم. وقال: خيركم القرن الذى أنا فيه ثم الذى يليه ثم الذى يليه ثم الذى يليه. وقد ورد في القرآن الثناء على الصحابة وعلى التابعين وقال رسول الله – صلى الله عليه وآله -: وما يدريك لعل الله اطلع على أهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم. وقد روى عن الحسن البصري أنه ذكر عنده الجمل وصفين فقال: تلك دماء طهر الله منها أسيافنا فلا نلطخ بها ألسنتنا ثم ان تلك الاحوال قد غابت عنا وبعدت أخبارها على حقائقها فلا يليق بنا ان نخوض فيها ولو كان واحد من هؤلاء قد أخطأ لوجب


[ 508 ]

ان يحفظ رسول الله – صلى الله عليه وآله – فيه ومن المرؤة أن يحفظ رسول الله – صلى الله عليه وآله – في عائشة زوجته وفى الزبير ابن عمته وفى طلحة الذى وقاه بيده، ثم ما الذى ألزمنا وأوجب علينا ان نلعن أحدا ” من المسلمين أو نبرأ منه وأى ثواب في اللعنة والبراءة ؟ ! ان الله تعالى لا يقول يوم القيامة للمكلف: لم لم تلعن ؟ بل قد يقول له: لم لعنت ؟ ولو أن انسانا ” عاش عمره كله لم يلعن ابليس لم يكن عاصيا ” ولا آثما “، وإذا جعل الانسان عوض اللعنة: أستغفر الله، كان خيرا ” له. ثم كيف يجوز للعامة ان تدخل أنفسها في امور الخاصة واولئك قوم كانوا أمراء هذه الامة وقادتها ونحن اليوم في طبقة سافلة جدا ” عنهم فكيف يحسن بنا التعرض لذكرهم ؟ ! أليس يقبح من الرعية ان تخوض في دقائق امور الملك وأحواله وشؤونه التى تجرى بينه وبين أهله وبنى عمه ونسائه وسراريه وقد كان رسول الله – صلى الله عليه وآله – صهرا ” لمعاوية وأخته ام حبيبة تحته فالأدب ان تحفظ ام حبيبة وهى ام – المؤمنين في أخيها وكيف يجوز ان يلعن من جعل الله تعالى بينه وبين رسوله مودة أليس المفسرون كلهم قالوا: هذه الاية أنزلت في أبى سفيان وآله وهى قوله تعالى: عسى الله ان يجعل بينكم وبين الذين عاديتم منهم مودة، فكان ذلك مصاهرة رسول الله – صلى الله عليه وآله – أبا سفيان وتزويجه ابنته على أن جميع ما تنقله الشيعة من الاختلاف بينهم والمشاجرة لم يثبت وما كان القوم الا كبنى ام واحدة ولم يتكدر باطن احد منهم على صاحبه قط ولا وقع بينهم اختلاف ونزاع. فقال أبو جعفر رحمه الله: قد كنت منذ أيام علقت بخطى كلاما ” وجدته لبعض الزيدية في هذا المعنى نقضا ” وردا ” على أبى المعالى الجوينى فيما اختاره لنفسه من هذا الرأى وأنا أخرجه اليكم لأستغنى بتأمله عن الحديث على ما قاله هذا الفقيه فانى أجد ألما ” يمنعنى من الاطالة في الحديث لاسيما إذا خرج مخرج الجدل ومقاومة الخصوم ثم أخرج من بين كتبه كراسا ” قرأناه في ذلك المجلس واستحسنه الحاضرون وأنا أذكر ههنا خلاصته.


[ 509 ]

قال: لولا أن الله تعالى أوجب معاداة أعدائه كما أوجب موالاة أوليائه وضيق على المسلمين تركها إذا دل العقل عليها أو صح الخبر عنها بقوله سبحانه: لا تجد قوما ” يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حاد الله ورسوله ولو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو اخوانهم أو عشيرتهم وبقوله تعالى: ولو كانوا يؤمنون بالله والنبى وما أنزل إليه ما اتخذوهم أولياء وبقوله سبحانه: لا تتولوا قوما ” غضب الله عليهم، ولاجماع المسلمين على أن الله تعالى فرض عداوة أعدائه وولاية أوليائه، وعلى ان البغض في الله واجب والحب في الله واجب لما تعرضنا لمعاداة أحد من الناس في الدين ولا البراءة منه ولكانت عداوتنا للقوم تكلفا ” ولو ظننا أن الله عزوجل يعذرنا إذا قلنا: يا رب غاب أمرهم عنا فلم يكن لخوضنا في أمر قد غاب عنا معنى ” لاعتمدنا على هذا القدر وواليناهم ولكنا نخاف ان يقول سبحانه لنا: ان كان أمرهم قد غاب عن أبصاركم فلم يغب عن قلوبكم وأسماعكم قد أتتكم به الاخبار الصحيحة التى بمثلها ألزمتم أنفسكم الاقرار بالنبي – صلى الله عليه وآله – وموالاة من صدقه ومعاداة من عصاه وجحده وأمرتم بتدبر القرآن وما جاء به الرسول فهلا حذرتم من ان تكونوا من أهل هذه الآية غدا “: ربنا انا أطعنا سادتنا وكبراءنا فأضلونا السبيلا. فأما لفظة اللعن فقد أمرنا الله تعالى بها وأوجبها ألا ترى إلى قوله: اولئك يلعنهم الله ويلعنهم اللاعنون فهو اخبار معناه الأمر كقوله: والمطلقات يتربصن بأنفسهن ثلاثة قروء وقد لعن الله تعالى العاصين بقوله: لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود، وقوله: ان الذين يؤذون الله ورسوله لعنهم الله في الدنيا والآخرة وأعد لهم عذابا ” مهينا “، وقوله: ملعونين أينما ثقفوا أخذوا وقتولا تقتيلا، وقال الله تعالى لابليس: وان عليك لعنتي إلى يوم الدين وقال: ان الله لعن الكافرين وأعد لهم سعيرا “. فأما قول من يقول: أي ثواب في اللعن وان الله تعالى لا يقول للمكلف: لم لم تلعن بل قد يقول له: لم لعنت وانه لو جعل مكان: لعن الله فلانا “، اللهم اغفر لى، لكان خيرا له، ولو أن انسانا ” عاش عمره كله لم يلعن ابليس لم يؤاخذ بذلك، فكلام


[ 510 ]

جاهل لا يدرى ما يقول: اللعن طاعة ويستحق عليه الثواب إذا فعلت على وجهها وهو ان يلعن مستحق اللعن لله وفى الله لا في العصبية والهوى ألا ترى أن الشرع قد ورد بها في نفى الولد ونطق بها القرآن وهو ان يقول الزوج في الخامسة: أن لعنة الله عليه ان كان من الكاذبين فلو لم يكن الله تعالى يريد ان يتلفظ عباده بهذه اللفظة وانه قد تعبدهم بها لما جعلها من معالم الشرع ولما كررها في كثير من كتابه العزيز ولما قال في حق القائل: وغضب الله عليه ولعنه وليس المراد من قوله: ولعنه، الا الأمر لنا بأن نلعنه ولو لم يكن المراد بها ذلك لكان لنا ان نلعنه لأن الله تعالى قد لعنه أفيلعن الله تعالى انسانا ولا يكون لنا أن نلعنه، هذا مالا يسوغ في العقل كما لا يجوز أن يمدح الله انسانا ” الا ولنا ان نمدحه ولا يذمه الا ولنا أن نذمه وقال تعالى: هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة ” عند الله من لعنه الله، وقال: ربنا آتهم ضعفين من العذاب والعنهم لعنا ” كبيرا “، وقال عزوجل: وقالت اليهود يد الله مغلولة غلت أيديهم ولعنوا بما قالوا. وكيف يقول القائل: ان الله تعالى لا يقول للمكلف: لم لم تلعن ؟ ! ألا يعلم هذا القائل أن الله تعالى أمر بولاية أوليائه وأمر بعداوة أعدائه فكما يسأل عن التولى يسأل عن التبرى ألا ترى أن اليهودي إذا أسلم يطالب بأن يقال له تلفظ بكلمة الشهادتين ثم قل: برئت من كل دين يخالف دين الاسلام فلابد من البراءة لان بها يتم العمل ألم يسمع هذا القائل قول الشاعر: تود عدوى ثم تزعم أننى * صديقك ان الرأى عنك لعازب فمودة العدو خروج عن ولاية الولى وإذا بطلت المودة لم يبق الا البراءة لأنه لا يجوز ان يكون الانسان في درجة متوسطة مع أعداء الله تعالى وعصاته بأن لا يودهم ولا يبرأ منهم باجماع المسلمين على نفى هذه الواسطة. وأما قوله: لو جعل عوض اللعنة أستغفر الله لكان خيرا له فانه لو استغفر من غير أن يلعن أو يعتقد وجوب اللعن لما نفعه استغفاره ولا قبل منه لأنه يكون عاصيا ” لله تعالى مخالفا ” أمره في امساكه عمن أوجب الله تعالى عليه البراءة منه واظهار البراءة،


[ 511 ]

والمصر على بعض المعاصي لا تقبل توبته واستغفاره عن البعض الآخر وأما من يعيش عمره ولا يلعن ابليس فان كان لا يعتقد وجوب لعنه فهو كافر، وان كان يعتقد وجوب لعنه ولا يلعنه فهو مخطئ على أن الفرق بينه وبين ترك لعنه رؤوس الضلال في هذه الامة كمعاوية والمغيرة وأمثالهما ان احدا ” من المسلمين لا يورث عنده الامساك عن لعن ابليس شبهة في أمر ابليس والامساك عن لعن هؤلاء وأضرابهم يثير شبهة عند كثير من المسلمين في أمرهم، وتجنب ما يورث الشبهة في الدين واجب، فلهذا لم يكن الامساك عن لعن ابليس نظيرا للامساك عن أمر هؤلاء. قال: ثم يقال للمخالفين: أرأيتم لو قال قائل: قد غاب عنا أمر يزيد بن معاوية والحجاج بن يوسف فليس ينبغى أن نخوض في قصتهما ولا ان نلعنهما ونعاديهما ونبرأ منهما هل كان هذا الا كقولكم: قد غاب عنا أمر معاوية والمغيرة بن شعبة وأضرابهما فليس لخوضنا في قصتهم معنى. وبعد كيف أدخلتم أيها العامة والحشوية وأهل الحديث أنفسكم في أمر عثمان وخضتم فيه وقد غاب عنكم وبرئتم من قتلته ولعنتموهم وكيف لم تحفظوا أبا بكر الصديق في محمد ابنه فانكم لعنتموه وفسقتموه ولا حفظتم عائشة أم المؤمنين في أخيها محمد المذكور ومنعتمونا ان نخوض وندخل أنفسنا في أمر على والحسن والحسين ومعاوية الظالم له ولهما المتغلب على حقه وحقوقهما، وكيف صار لعن ظالم عثمان من السنة عندكم ولعن ظالم على والحسن والحسين تكلفا ” ؟ ! وكيف أدخلت العامة أنفسها في أمر عائشة وبرئت ممن نظر إليها ومن القائل لها: يا حميراء أو انما هي حميراء ولعنته بكشفه سترها ومنعتنا نحن عن الحديث في أمر فاطمة وما جرى لها بعد وفاة أبيها. فان قلتم: ان بيت فاطمة انما دخل وسترها انما كشف حفظا لنظام الاسلام وكيلا ينتشر الأمر ويخرج قوم من المسلمين أعناقهم من ربقة الطاعة ولزوم الجماعة قيل لكم: وكذلك ستر عائشة انما كشف وهودجها انما هتك لأنها نشرت حبل الطاعة


[ 512 ]

وشقت عصا المسلمين وأراقت دماء المسلمين من قبل وصول على بن أبى طالب – عليه السلام – إلى البصرة وجرى لها مع عثمان بن حنيف وحكم بن جبلة ومن كان معهما من المسلمين الصالحين من القتل وسفك الدماء ما ينطق به كتب التواريخ والسير فإذا جاز دخول بيت فاطمة لأمر لم يقع بعد جاز كشف ستر عائشة على ما قد وقع وتحقق، فكيف صار هتك ستر عائشة من الكبائر التى يجب معها التخليد في النار والبراءة من فاعله ومن أوكد عرى الايمان وصار كشف بيت فاطمة والدخول عليها منزلها وجمع حطب ببابها وتهددها بالتحريق من أوكد عرى الدين وأثبت دعائم الاسلام ومما أعز الله به الدين وأطفأ به نائرة الفتنة والحرمتان واحدة والستران واحد ؟ ! وما نحب ان نقول لكم: ان حرمة فاطمة أعظم ومكانها أرفع وصيانتها لأجل رسول الله – صلى الله عليه وآله – أولى فانها بضعة منه وجزء من لحمه ودمه وليست كالزوجة الأجنبية التى لا نسب بينها وبين الزوج وانما هي وصلة مستعارة وعقد يجرى مجرى اجارة المنفعة وكما يملك رق الامة بالبيع والشراء ولهذا قال الفرضيون: أسباب التوارث ثلاثة، سبب ونسب وولاء، والنسب القرابة والسبب النكاح والولاء ولاء العتق، فجعلوا النكاح خارجا ” عن النسب ولو كانت الزوجة ذات نسب لجعلوا الأقسام الثلاثة قسمين وكيف تكون عائشة أو غيرها في منزلة فاطمة وقد أجمع المسلمون كلهم من يحبها ومن لا يحبها منهم انها سيدة نساء العالمين. قال: وكيف يلزمنا اليوم حفظ رسول الله – صلى الله عليه وآله – في زوجته وحفظ أم حبيبة في أخيها ولم تلزم الصحابة أنفسها حفظ رسول الله – صلى الله عليه وآله – في أهل بيته ولا ألزمت الصحابة أنفسها حفظ رسول الله – صلى الله عليه وآله – في صهره وابن عمه عثمان بن عفان وقد قتلوهم ولعنوهم وقد كان كثير من الصحابة يلعن عثمان وهو خليفة منهم عائشة كانت تقول: اقتلوا نعثلا ” لعن الله نعثلا، ومنهم عبد الله بن مسعود، وقد لعن معاوية على بن أبى طالب وابنيه حسنا ” وحسينا ” وهم أحياء يرزقون بالعراق وهو يلعنهم بالشام على المنابر ويقنت عليهم في الصلوات وقد لعن أبو بكر وعمر سعد بن


[ 513 ]

عبادة وهو حى وبرئا منه وأخرجاه من المدينة إلى الشام، ولعن عمر خالد بن الوليد لما قتل مالك بن نويرة، وما زال اللعن فاشيا ” في المسلمين إذا عرفوا من الانسان معصية ” تقتضي اللعن والبراءة. قال: ولو كان هذا معتبرا وهو ان يحفظ زيد لاجل عمرو فلا يلعن لوجب ان تحفظ الصحابة في أولادهم فلا يلعنوا لأجل آبائهم فكان يجب ان يحفظ سعد بن أبى وقاص فلا يلعن عمر بن سعد قاتل الحسين، وان يحفظ معاوية فلا يلعن يزيد صاحب وقعة – الحرة وقاتل الحسين ومخيف المسجد الحرام بمكة، وان يحفظ عمر بن الخطاب في عبيدالله ابنه قاتل الهرمزان والمحارب عليا ” – عليه السلام – في صفين. قال: على أنه لو كان الامساك عن عداوة من عادى الله من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – من حفظ رسول الله – صلى الله عليه وآله – في أصحابه ورعاية عهده وعقده لم نعادهم ولو ضربت رقابنا بالسيوف ولكن محبة رسول الله – صلى الله عليه وآله – لأصحابه ليست كمحبة الجهال الذين يضع أحدهم محبته لصاحبه موضع العصبية وانما أوجب رسول الله – صلى الله عليه وآله – محبة أصحابه لطاعتهم لله فإذا عصوا الله وتركوا ما أوجب محبتهم فليس عند رسول الله – صلى الله عليه وآله – محاباة في ترك لزوم ما كان عليه من محبتهم ولا تغطرس في العدول عن التمسك بموالاتهم فلقد كان – صلى الله عليه وآله – يحب أن يعادى أعداء الله ولو كانوا عترته كما يحب ان يوالى أولياء الله ولو كانوا أبعد الخلق نسبا منه، والشاهد على ذلك اجماع الامة على أن الله تعالى قد أوجب عداوة من ارتد بعد الاسلام وعداوة من نافق وان كان من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – وان رسول الله – صلى الله عليه وآله – قد أوجب قطع السارق وضرب القاذف وجلد البكر إذا زنى وان كان من المهاجرين أو الأنصار ألا ترى أنه صلى الله عليه وآله قال: لو سرقت فاطمة لقطعتها، فهذه ابنته الجارية مجرى نفسه


[ 514 ]

لم يحابها في دين الله ولا راقبها في حدود الله وقد جلد أصحاب الإفك ومنهم مسطح بن اثاثة وكان من أهل بدر. قال: وبعد فلو كان محل أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – محل من لا يعادى إذا عصى الله سبحانه ولا يذكر بالقبيح بل يجب ان يراقب لأجل اسم الصحبة ويغضى عن عيوبه وذنوبه لكان كذلك صاحب موسى المسطور ثناؤه في القرآن لما اتبع هواه فانسلخ مما اوتى من الآيات وغوى قال سبحانه: واتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين، ولكان ينبغى ان يكون محل عبدة العجل من أصحاب موسى هذا المحل لأن هؤلاء كلهم قد صحبوا رسولا ” جليلا ” من رسل الله سبحانه. قال: ولو كانت الصحابة عند أنفسها بهذه المنزلة لعلمت ذلك من حال أنفسهم لأنهم أعرف بمحلهم من عوام أهل دهرنا وإذا قدرت أفعال بعضهم ببعض دلتك على أن القصة كانت على خلاف ما قد سبق إلى قلوب الناس اليوم، هذا على وعمار وأبو الهيثم ابن التيهان وخزيمة بن ثابت وجميع من كان مع على – عليه السلام – من المهاجرين والأنصار لم يروا ان يتغافلوا عن طلحة والزبير حتى فعلوا بهما وبمن معهما ما يفعل بالشراة في عصرنا، وهذا طلحة والزبير وعائشة ومن كان معهم وفى جانبهم لم يروا ان يمسكوا عن على حتى قصدوا كما يقصد للمتغلبين في زماننا، وهذا معاوية وعمرو لم يريا عليا ” – عليه السلام بالعين التى يرى بها العامي صديقه أو جاره ولم يقصرا دون ضرب وجهه بالسيف ولعنه ولعن أولاده و [ قتل ] كل من كان حيا ” من أهله وقتل – أصحابه وقد لعنهما هو أيضا في الصلوة المفروضات ولعن معهما أبا الاعور الاسلمي وأبا – موسى الاشعري وكلاهما من الصحابة، وهذا سعد بن أبى وقاص ومحمد بن مسلمة وأسامة بن زيد وسعد بن زيد بن عمرو بن نفيل وعبد الله بن عمر وحسان بن ثابت


[ 515 ]

وأنس بن مالك لم يروا ان يقلدوا عليا ” في حرب طلحة ولا طلحة في حرب على – وطلحة والزبير باجماع المسلمين أفضل من هؤلاء المعدودين لانهم زعموا أنهم قد خافوا ان يكون على قد غلط وزل في حربهما، وخافوا ان يكونا قد غلطا وزلا في حرب على، وهذا عثمان قد نفى أبا ذر إلى الربذة كما يفعل بأهل الخنا والريب، وهذا عمار وابن – مسعود تلقيا عثمان بما تلقيا به لما ظهر لهما بزعمهما منه ما وعظاه لأجله، ثم فعل بهما عثمان ما تناهى اليكم، ثم فعل القوم بعثمان ما قد علمتم وعلم الناس كلهم، وهذا عمر يقول في قصة الزبير بن العوام لما استأذنه في الغزو: ها انى ممسك بباب هذا الشعب ان تتفرق أصحاب محمد في الناس فيضلوهم، وزعم أنه وأبا بكر كانا يقولان: ان عليا ” والعباس في قصة الميراث زعما هما كاذبين ظالمين فاجرين وما رأينا عليا ” والعباس اعتذرا ولا تنصلا ولا نقل أحد من أصحاب الحديث ذلك ولا رأينا أصحاب – رسول الله أنكروا عليهما ما حكاه عمر عنهما ونسبه اليهما، ولا أنكروا أيضا على عمر قوله في أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – أنهم يريدون اضلال الناس ويهمون به، ولا أنكروا على عثمان دوس بطن عمار ولا كسر ضلع ابن مسعود ولا على عمار وابن – مسعود ما تلقيا به عثمان كانكار العامة اليوم الخوض في حديث الصحابة، ولا اعتقدت الصحابة في أنفسها ما يعتقده العامة فيها اللهم الا ان يزعموا أنهم أعرف بحق القوم منهم، وهذا على وفاطمة والعباس ما زالوا على كلمة واحدة يكذبون الرواية: نحن معاشر الأنبياء لا نورث، ويقولون: انها مختلقة، قالوا: وكيف كان النبي – صلى الله عليه وآله – يعرف هذا الحكم غيرنا ويكتمه عنا ونحن الورثة ونحن أولى الناس بأن يؤدى هذا الحكم إليه، وهذا عمر بن الخطاب يشهد لأهل الشورى أنهم النفر الذين توفى رسول الله – صلى الله عليه وآله – وهو عنهم راض ثم يأمر بضرب أعناقهم ان أخروا فصل حال الامامة، هذا بعد أن ثلبهم وقال في حقهم ما لو سمعه العامة اليوم من قائل لوضعت ثوبه في عنقه سحبا ” إلى السلطان ثم شهدت عليه بالرفض واستحلت دمه، فان


[ 516 ]

كان الطعن على بعض الصحابة رفضا ” فعمر بن الخطاب أرفض الناس وامام الروافض كلهم. ثم ما شاع واشتهر من قول عمر: كانت بيعة أبى بكر فلتة وقى الله شرها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه، وهذا طعن في العقد وقدح في البيعة الأصلية ثم ما نقل عنه من ذكر أبى بكر في صلاته وقوله عن عبد الرحمن: ابنه دويبة ولهو خير من أبيه. ثم عمر القائل في سعد بن عبادة وهو رئيس الأنصار وسيدها: اقتلوا سعدا ” قتل الله سعدا “، اقتلوه فانه منافق. وقد شتم أبا هريرة وطعن في روايته وشتم خالد بن الوليد وطعن في دينه وحكم بفسقه وبوجوب قتله، وخون عمرو بن العاص ومعاوية بن أبى سفيان ونسبهما إلى سرقة مال الفئ واقتطاعه وكان سريعا ” إلى المساءة كثير الجبة والشتم والسب لكل أحد وقل أن يكون في الصحابة من سلم من معرة لسانه أو يده ولذلك أبغضوه وملوا أيامه مع كثرة الفتوح فيها فهلا احترم عمر الصحابة كما تحترمهم العامة اما ان يكون عمر مخطئا ” واما ان تكون العامة على الخطأ، فان قالوا: عمر ما شتم ولا ضرب ولا أساء الا إلى عاص مستحق لذلك قيل لهم: فكأنا نحن نقول: انا نريد أن نبرأ ونعادى من لا يستحق البراءة والمعاداة، كلا ما قلنا هذا ولا يقول هذا مسلم ولا عاقل وانما غرضنا الذى إليه نجرى بكلامنا هذا ان نوضح أن الصحابة قوم من الناس لهم ما للناس وعليهم ما عليهم، من أساء منهم ذممناه ومن أحسن منهم حمدناه، وليس لهم على غيرهم من المسلمين كبير فضل الا بمشاهدة الرسول ومعاصرته لا غير، بل ربما كانت ذنوبهم أفحش من ذنوب غيرهم لأنهم شاهدوا الاعلام والمعجزات فقربت اعتقاداتهم من الضرورة ونحن لم نشاهد ذلك فكانت عقائدنا محض النظر والفكر وبعرضية الشبه والشكوك فمعاصينا أخف لأنا أعذر. ثم نعود إلى ما كنا فيه فنقول: وهذه عائشة ام المؤمنين خرجت بقميص رسول الله – صلى الله عليه وآله – فقالت للناس: هذا قميص رسول الله لم يبل وعثمان قد أبلى سنته. ثم تقول: اقتلوا


[ 517 ]

نعثلا ” قتل الله نعثلا ” ثم لم ترض بذلك حتى قالت: أشهد أن عثمان جيفة على الصراط غدا “، فمن الناس من يقول: روت في ذلك خبرنا ومن الناس من يقول: هو موقوف عليها وبدون هذا لو قاله انسان اليوم يكون عند العامة زنديقا “، ثم قد حصر عثمان حصرته أعيان الصحابة فما كان أحد ينكر ذلك ولا يعظمه ولا يسعى في ازالته وانما أنكروا على المحاصرين له وهو رجل كما علمتم من وجوه أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – ثم من أشرافهم ثم هو أقرب إليه من أبى بكر وعمر وهو مع ذلك امام المسلمين والمختار منهم للخلافة وللامام حق على رعيته عظيم فان كان القوم قد أصابوا فإذا ” ليست الصحابة في الموضع الذى وضعتها به العامة وان كانوا ما أصابوا فهذا هو الذى نقول من أن الخطأ جائز على آحاد الصحابة كما يجوز على آحادنا اليوم، ولسنا نقدح في الاجماع ولا ندعى اجماعا ” حقيقيا ” على قتل عثمان وانما نقول: ان كثيرا من المسلمين فعلوا ذلك والخصم يسلم أن ذلك كان خطأ ومعصية فقد سلم أن الصحابي يجوز ان يخطئ ويعصى وهو المطلوب. وهذا المغيرة بن شعبة وهو من الصحابة ادعى عليه الزنا وشهد عليه قوم بذلك فلم ينكر ذلك عمر ولا قال: هذا محال ولا باطل لأن هذا صحابي من صحابة رسول الله – صلى الله عليه وآله – لا يجوز عليه الزنا وهلا أنكر عمر على الشهود وقال لهم: ويحكم هلا تغافلتم عنه لما رأيتموه يفعل ذلك فان الله تعالى قد أوجب الامساك عن مساوى أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – وأوجب الستر عليهم وهلا تركتموه لرسول الله في قوله: عدوا لى أصحابي، ما رأينا عمر الا قد انتصب لسماع الدعوى واقامة الشهادة وأقبل يقول للمغيرة: يا مغيرة ذهب ثلاثة أرباعك حتى اضطرب الرابع فجلد الثلاثة، وهلا قال المغيرة لعمر: كيف تسمع في قول هؤلاء وليسوا من الصحابة وأنا من الصحابة ورسول الله – صلى الله عليه وآله – قد قال: أصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم، ما رأيناه قال ذلك بل استسلم لحكم الله تعالى. وههنا من أمثل من المغيرة وأفضل قدامة بن مظعون لما شرب الخمر في أيام


[ 518 ]

عمر فأقام عليه الحد وهو رجل من علية الصحابة ومن أهل بدر المشهود لهم بالجنة فلم يرد عمر الشهادة ولا درأ عنه الحد لعلة أنه بدرى ولا قال: قد نهى رسول الله – صلى الله عليه وآله – عن ذكر مساوى الصحابة وقد ضرب عمر أيضا ” ابنه حدا ” فمات وكان ممن عاصر رسول الله – صلى الله عليه وآله – ولم تمنعه معاصرته له من اقامة الحد عليه. وهذا على – عليه السلام – يقول ما حدثنى أحد بحديث عن رسول الله – صلى الله عليه وآله – الا استخلفته عليه، أليس هذا اتهاما ” لهم بالكذب، وما استثنى أحدا من المسلمين الا أبا بكر على ما ورد في الخبر. وقد صرح غير مرة بتكذيب أبى هريرة وقال: لا أحد أكذب من هذا الدوسى على رسول الله – صلى الله عليه وآله – وقال أبو بكر في مرضه الذى مات فيه: وددت أنى لم أكشف بيت فاطمة ولو كان أغلق على حرب، فندم والندم لا يكون الا عن ذنب. ثم ينبغى للعاقل أن يفكر في تأخر على – عليه السلام – عن بيعة أبى بكر ستة أشهر إلى ان ماتت فاطمة فان كان مصيبا ” فأبو بكر على الخطأ في انتصابه في الخلافة وان كان أبو بكر مصيبا ” فعلى على الخطأ في تأخره عن البيعة وحضور المسجد، ثم قال أبو بكر في مرض موته أيضا للصحابة فلما استخلفت عليكم خيركم يعنى عمر فكلكم ورم لذلك أنفه يريد أن يكون الأمر له لما رأيتم الدنيا قد جاءت اما والله لتتخذن ستائر الديباج ونضائد الحرير، أليس هذا طعنا ” في الصحابة وتصريحا بأنه قد نسبهم إلى الحسد لعمر لما نص عليه بالعهد ولقد قال له طلحة لما ذكر عمر للأمر: ماذا تقول لربك إذا سألك عن عباده وقد وليت عليهم فظا ” غليظا ” ؟ فقال أبو بكر: أجلسوني بالله تخوفنى ؟ ! إذا سألني قلت: وليت عليهم خير أهلك ثم شتمه بكلام كثير منقول، فهل قول طلحة الا طعن في عمر ؟ ! وهل قول أبى بكر الا طعن في طلحة ؟ ! ثم الذى كان بين أبى بن كعب وعبد الله بن مسعود من السباب حتى نفى كل واحد منهما الآخر عن أبيه وكلمة أبى بن كعب مشهورة منقولة: ما زالت هذه الأمة


[ 519 ]

مكبوبة على وجهها منذ فقدوا نبيهم. وقوله: ألا هلك أهل العقدة والله ما آسى عليهم انما آسى على من يضلون من الناس. ثم قول عبد الرحمن بن عوف: ما كنت أرى أن أعيش حتى يقول لى عثمان: يا منافق. وقوله: لو استقبلت من أمرى ما استدبرت ما وليت عثمان شسع نعلي. وقوله: اللهم ان عثمان قد أبى ان يقيم كتابك فافعل به وافعل. وقال عثمان لعلى – عليه السلام – في كلام دار بينهما: أبو بكر وعمر خير منك فقال على: كذبت أنا خير منك ومنهما عبدت الله قبلهما وعبدته بعدهما. وروى سفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار قال: كنت عند عروة بن الزبير فتذاكرنا: كم أقام النبي صلى الله عليه وآله بمكة بعد الوحى ؟ فقال عروة: أقام عشرا فقلت: كان ابن عباس يقول: ثلاث عشرة فقال: كذب ابن عباس. وقال ابن عباس: المتعة حلال فقال له جبير بن مطعم: كان عمر ينهى عنها فقال: يا عدو نفسه من ههنا ضللتم، أحدثكم عن رسول الله – صلى الله عليه وآله – وتحدثني عن عمر.. ! وجاء في الخبر عن على – عليه السلام -: لولا ما فعل عمر بن الخطاب في المتعة ما زنى الا شقى وقيل: ما زنى الا شفى أي قليلا “. فأما سب بعضهم بعضا ” وقدح بعضهم في بعض في المسائل الفقهية فأكثر من ان يحصى مثل قول ابن عباس وهو يرد على زيد مذهبه العول في الفرائض: ان شاء أو قال: من شاء باهلته، ان الذى أحصى رمل عالج عددا ” أعدل من ان يجعل في مال نصفا ” ونصفا ” وثلثا “، هذان النصفان قد ذهبا بالمال فأين موضع الثلث ؟ ! ومثل قول أبى ابن كعب في القرآن: لقد قرأت القرآن وزيد هذا غلام ذو ذؤابتين يلعب بين صبيان اليهود في المكتب. وقال على – عليه السلام – في امهات الاولاد وهو على المنبر: كان رأيى ورأى عمر ان لا يبعن وأنا أرى الآن بيعهن فقام إليه عبيدة السلمانى فقال: رأيك في الجماعة أحب الينا من رأيك في الفرقة. وكان أبو بكر يرى التسوية في قسم الغنائم وخالفه عمر وأنكر فعله، وأنكرت عائشة على أبى سلمة بن عبد الرحمن خلافه على ابن عباس في عدة المتوفى عنها زوجها وهى


[ 520 ]

حامل وقالت: فروح يصقع مع الديكة، وأنكرت الصحابة على ابن عباس قوله في الصرف وسفهوا رأيه حتى قيل: انه تاب من ذلك عند موته، واختلفوا في حد شارب الخمر حتى خطأ بعضهم بعضا ” وروى بعض الصحابة عن النبي – صلى الله عليه وآله – أنه قال: الشؤم في ثلاثة، المرأة والدار والفرس، فأنكرت عائشة ذلك وكذبت الراوى وقالت: انما قال عليه السلام ذلك حكاية عن غيره. وروى بعض الصحابة عنه – عليه السلام – أنه قال: التاجر فاجر، فأنكرت عائشة ذلك وكذبت الراوى وقالت: انما قال عليه السلام ذلك في تاجر دلس. وأنكر قوم من الأنصار رواية أبى بكر: الائمة من قريش، ونسبوه إلى افتعال هذه الكلمة وكان أبو بكر يقضى بالقضاء فينقضه عليه أصاغر الصحابة كبلال وصهيب ونحوهما، قد روى ذلك في عدة قضايا. وقيل لابن عباس: ان عبد الله بن الزبير يزعم أن موسى صاحب الخضر ليس موسى بنى – اسرائيل فقال: كذب عدو الله أخبرني أبى بن كعب قال خطبنا رسول الله – صلى الله عليه وآله – وذكر كلاما ” يدل على أن موسى صاحب الخضر هو موسى بنى اسرائيل، وباع معاوية أواني ذهب وفضة بأكثر من وزنها فقال له أبو الدرداء: سمعت رسول الله – صلى الله عليه وآله – ينهى عن ذلك فقال معاوية: أما أنا فلا أرى به بأسا ” فقال أبو الدرداء: من عذيري من معاوية، اخبره عن الرسول – صلى الله عليه وآله – وهو يخبرني عن رأيه والله لا اساكنك بأرض أبدا “. وطعن ابن عباس في خبر أبى هريرة عن رسول الله – صلى الله عليه وآله – إذا استيقط أحدكم من نومه فلا يدخلن يده في الاناء حتى يتوضأ وقال: فما نصنع بالمهراس ؟ ! وقال على – عليه السلام – لعمر وقد أفتاه الصحابة في مسألة وأجمعوا عليها: ان كانوا راقبوك فقد غشوك، وان كان هذا جهد رأيهم فقد أخطأوا. وقال ابن عباس: ألا يتقى الله زيد بن ثابت يجعل ابن الابن ابنا ” ولا يجعل أب الاب أبا ” ؟ ! وقالت عائشة: أخبروا زيد بن أرقم أنه قد أحبط جهاده مع رسول الله – صلى الله عليه وآله – وأنكرت الصحابة على أبى موسى قوله: ان النوم لا ينقض الوضوء، ونسبته إلى الغفلة وقلة التحصيل. وكذلك أنكرت على أبى طلحة الأنصاري قوله: ان


[ 521 ]

أكل البرد لا يفطر الصائم وهزئت به ونسبته إلى الجهل. وسمع عمر أن عبد الله بن مسعود وأبى بن كعب يختلفان في صلوة الرجل في الثوب الواحد فصعد المنبر وقال: إذا اختلف اثنان من أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – فعن أي فتياكم يصدر المسلمون لا أسمع رجلين يختلفان بعد مقامي هذا الا فعلت وصنعت. وقال جرير بن كليب: رأيت عمر ينهى عن المتعة وعلى – عليه السلام – يأمر بها فقلت: ان بينكما لشرا “، فقال على – عليه السلام – ليس بيننا الا الخير ولكن خيرنا أتبعنا لهذا الدين. قال هذا المتكلم: وكيف يصح ان يقول رسول الله – صلى الله عليه وآله – أصحابي كالنجوم بأيهم أقتديتم اهتديتم، لا شبهة أن هذا يوجب أن يكون أهل الشام في صفين على هدى وان يكون أهل العراق أيضا على هدى، وأن يكون قاتل عمار بن ياسر مهتديا ” وقد صح الخبر الصحيح انه – صلى الله عليه وآله – قال له: تقتلك الفئة الباغية، وقال في القرآن: فقاتلوا التى تبغى حتى تفيئ إلى أمر الله، فدل على أنها ما دامت موصوفة بالمقام على البغى مفارقة لأمر الله، ومن يفارق أمر الله لا يكون مهتديا “، وكان يجب ان يكون بسر بن أرطاة الذى ذبح ولدى عبيدالله بن عباس الصغيرين مهتديا “، لأن بسرا ” من الصحابة أيضا “، وكان يجب أن يكون عمرو بن العاص ومعاوية اللذان كانا يلعنان عليا ” أدبار الصلوة وولديه مهتديين، وقد كان في الصحابة من يزنى ومن يشرب الخمر كأبى محجن الثقفى ومن يرتد عن الاسلام كطليحة بن خويلد فيجب ان يكون كل من اقتدى بهؤلاء في أفعالهم مهتديا “. قال: وانما هذا من موضوعات متعصبة الأموية فان لهم من ينصرهم بلسانه وبوضعه الأحاديث إذا عجز عن نصرهم بالسيف وكذا القول في الحديث الآخر وهو قوله: القرن الذى أنا فيه، ومما يدل على بطلانه أن القرن الذى جاء بعده بخمسين سنة شر


[ 522 ]

قرون الدنيا وهو أحد القرون التى ذكرها في النص وكان ذلك القرن هو القرن الذى قتل فيه الحسين واوقع بالمدينة وحوصرت مكة ونقضت الكعبة وشربت خلفاؤه والقائمون مقامه والمنتصبون في منصب النبوة الخمور وارتكبوا الفجور كما جرى ليزيد ابن معاويه وليزيد بن عاتكة وللوليد بن يزيد وأريقت الدماء الحرام وقتل المسلمون وسى الحريم واستعبد أبناء المهاجرين والأنصار ونقش على أيديهم كما ينقش على أيدى الروم وذلك في خلافة عبد الملك وامرة الحجاج، إذا تأملت كتب التواريخ وجدت الخمسين الثانية شرا كلها لا خير فيها ولا في رؤسائها وأمرائها والناس برؤوسائهم وأمرائهم، والقرن خمسون سنة فكيف يصح هذا الخبر ؟ ! قال: فأما ما ورد في القرآن من قوله تعالى: لقد رضى الله عن المؤمنين، وقوله: محمد رسول الله والذين معه، وقول النبي – صلى الله عليه وآله -: ان الله اطلع على أهل بدر ان كان الخبر صحيحا ” فكله مشروط بسلامة العاقبة ولا يجوز ان يخبر الحكيم مكلفا غير معصوم بأنه لا عقاب عليه فليفعل ما شاء. قال هذا المتكلم: من أنصف وتأمل أحوال الصحابة وجدهم مثلنا يجوز عليهم ما يجوز علينا ولا فرق بيننا وبينهم الا بالصحبة لا غير، فان لها منزلة وشرفا ” ولكن لا إلى حد يمتنع على كل من رأى الرسول أو صحبه يوما ” أو شهرا ” أو أكثر من ذلك ان يخطئ ويزل، ولو كان هذا صحيحا ما احتاجت عائشة إلى نزول براءتها من السماء بل كان رسول الله – صلى الله عليه وآله – من أول يوم يعلم كذب أهل الإفك لأنها زوجته وصحبتها له آكد من صحبة غيرها. وصفوان بن المعطل أيضا ” كان من الصحابة فكان ينبغى أن لا يضيق صدر رسول الله – صلى الله عليه وآله – ولا يحمل ذلك الهم والغم الشديدين الذين حملهما، ويقول: صفوان وعائشة من الصحابة والمعصية عليهما ممتنعة، وأمثال هذا كثير وأكثر من الكثير لمن أراد أن يستقرئ أحوال القوم وقد كان التابعون يسلكون بالصحابة


[ 523 ]

هذا المسك ويقولون في العصاة منهم مثل هذا القول وانما اتخذهم العامة أربابا ” بعد ذلك. قال: ومن الذى يحترئ على القول بأن أصحاب محمد لا تجوز البراءة من أحد منهم وان أساء وعصى بعد قول الله تعالى للذى شرفوا برؤيته: لئن أشركت ليحبطن عملك ولتكونن من الخاسرين، وبعد قوله: قل انى أخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم، وبعد قوله: فاحكم بين الناس بالحق ولا تتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد، الا من لا فهم له ولا نظر معه ولا تمييز عنده. قال: ومن أحب أن ينظر إلى اختلاف الصحابة وطعن بعضهم في بعض ورد بعضهم على بعض وما رد به التابعون عليهم واعترضوا به أقوالهم واختلاف التابعين أيضا ” فيما بينهم وقدح بعضهم في بعض فلينظر في كتاب النظام، قال الجاحظ: كان النظام أشد الناس انكارا ” على الرافضة لطعنهم على الصحابة حتى إذا ذكر الفتيا وتنقل الصحابة فيها وقضاياهم بالامور المختلفة وقول من استعمل الرأى في دين الله انتظم مطاعن الرافضة وغيرها وزاد عليها وقال في الصحابة أضعاف قولها. قال: وقال بعض رؤساء المعتزلة: غلط أبى حنيفة في الأحكام عظيم لانه أضل خلقا “، وغلط حماد أعظم من غلط أبى حنيفة لأن حمادا ” أصل أبى حنيفة الذى منه تفرع، وغلط ابراهيم أغلظ وأعظم من غلط حماد لأنه أصل حماد، وغلط علقمة والأسود أعظم من غلط ابراهيم لأنهما أصله الذى عليه اعتمد، غلط ابن مسعود أعظم من غلط هؤلاء جميعا ” لأنه أول من بدر إلى وضع الأديان برأيه وهو الذى قال: أقول فيها برأيى، فان يكن صوابا ” فمن الله وان يكن خطأ فمنى.


[ 524 ]

قال: واستأذن أصحاب الحديث على ثمامة بخراسان حيث كان مع الرشيد بن المهدى فسألوه كتابه الذى صنفه على أبى حنيفة في اجتهاد الرأى فقال: لست على أبى حنيفة كتبت ذلك الكتاب وانما كتبته على علقمة والأسود وعبد الله بن مسعود لأنهم الذين قالوا بالرأى قبل أبى حنيفة. قال: وكان بعض المعتزلة أيضا ” إذا ذكر ابن عباس استصغره وقال صاحب الذؤابة يقول في دين الله برأيه. وذكر الجاحظ في كتابه المعروف بكتاب التوحيد أن أبا هريرة ليس بثقة في الرواية عن رسول الله – صلى الله عليه وآله – قال: ولم يكن على – عليه السلام – يوثقه في الرواية بل يتهمه ويقدح فيه وكذلك عمر وعائشة. وكان الجاحظ يفسق عمر بن عبد العزيز ويستهزئ به ويكفره وعمر بن عبد العزيز وان لم يكن من الصحابة فأكثر العامة يرى له من الفضل ما يراه لواحد من الصحابة وكيف يجوز ان نحكم حكما ” جزما ” أن كل واحد من الصحابة عدل ومن جملة الصحابة الحكم بن أبى العاص وكفاك به عدوا ” مبغضا ” لرسول الله – صلى الله عليه وآله – ومن الصحابة الوليد بن عقبة الفاسق بنص الكتاب، ومنهم حبيب بن مسلمة الذى فعل ما فعل بالمسلمين في دولة معاوية وبسر بن أرطاة عدو الله وعدو رسوله، وفى الصحابة كثير من المنافقين لا يعرفهم الناس وقال كثير من المسلمين: مات رسول الله – صلى الله عليه وآله – ولم يعرفه الله سبحانه كل المنافقين بأعيانهم وانما كان يعرف قوما منهم ولم يعلم بهم أحدا ” الا حذيفة فيما زعموا، فكيف يجوز ان نحكم حكما جزما أن كل واحد ممن صحب رسول الله أو رآه أو عاصره عدل مأمون لا يقع منه خطأ ولا معصية، ومن الذى يمكنه ان يتحجر واسعا كهذا التحجر أو يحكم هذا الحكم ؟ ! قال: والعجب من الحشوية وأصحاب الحديث إذ يجادلون على معاصي الانبياء ويثبتون


[ 525 ]

أنهم عصوا الله تعالى وينكرون على من ينكر ذلك ويطعنون فيه ويقولون: قدري معتزلي وربما قالوا: ملحد مخالف لنص الكتاب وقد رأينا منهم الواحد والمائة والألف يجادل في هذا الباب فتارة يقولون: ان يوسف قعد من امرأة العزيز مقعد الرجل من المرأة، وتارة ” يقولون: ان داود قتل اوريا لينكح امرأته، وتارة ” يقولون: ان رسول الله صلى الله عليه وآله كان كافرا ” ضالا ” قبل النبوة وربما ذكروا زينب بنت جحش وقصة الفداء يوم بدر فأما قدحهم في آدم – عليه السلام – واثباتهم معصيته ومناظرتهم من ينكر ذلك فهو دأبهم وديدنهم، فإذا تكلم واحد في عمرو بن العاص أو في معاوية وأمثالهما ونسبهم إلى المعصية وفعل القبيح احمرت وجوههم وطالت أعناقهم وتخازرت أعينهم وقالوا: مبتدع رافضي يسب الصحابة ويشتم السلف، فان قالوا: انما اتبعنا في ذكر معاصي الأنبياء نصوص الكتاب. قيل لهم: فاتبعوا في جميع العصاة نصوص الكتاب فانه تعالى قال: لا تجد قوما ” يؤمنون بالله واليوم الآخر يوادون من حاد الله ورسوله، وقال: فان بغت احداهما على الأخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفيئ إلى أمر الله، وقال: أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واولى الأمر منكم. ثم يسألون عن بيعة على – عليه السلام – هل هي صحيحة لازمة لكل الناس فلابد من: بلى، فيقال لهم: فإذا خرج على الامام الحق خارج أليس يجب على المسلمين قتاله حتى يعود إلى الطاعة فهل يكون هذا القتال الا البراءة التى نذكرها لانه لا فرق بين الأمرين وانما برئنا منهم لأنا لسنا في زمانهم فيمكننا ان نقاتل بأيدينا فقصارى أمرنا الآن أن نبرأ منهم ونلعنهم ويكون ذلك عوضا عن القتال الذى لا سبيل لنا إليه. قال هذا المتكلم: على أن النظام وأصحابه ذهبوا إلى انه لا حجة في الاجماع وانه يجوز أن تجتمع الأمة على الخطأ والمعصية وعلى الفسق بل على الردة وله كتاب موضوع في الاجماع يطعن فيه في أدلة الفقهاء ويقول: انها الفاظ غير صريحة في كون الاجماع


[ 526 ]

حجة ” نحو قوله: جعلناكم امة ” وسطا “. وقوله: كنتم خير امة، وقوله: يتبع غير سبيل – المؤمنين. وأما الخبر الذى صورته: لا تجتمع امتى على الخطأ، فخبر واحد وأمثل دليل للفقهاء قولهم: ان الهمم المختلفة والآراء المتباينة إذا كان أربابها كثيرة عظمية فانه يستحيل اجتماعهم على الخطأ وهذا باطل باليهود والنصارى وغيرهم من فرق الضلال. هذه خلاصة ما كان النقيب أبو جعفر علقه بخطه من الجزء الذى أقرأناه. ونحن نقول: أما اجماع المسلمين فحجة ولسنا نرتضى ما ذكره عنا من أنه أمثل دليل لنا أن الهمم المختلفة والآراء المتباينة يستحيل أن تتفق على غير الصواب ومن نظر في كتبنا الأصولية على وثاقة أدلتنا على صحة الاجماع وكونه صوابا ” وحجة تحرم مخالفته وقد تكلمت في اعتبار الذريعة للمرتضى على ما طعن به المرتضى في أدلة الاجماع. وأما ما ذكره من الهجوم على دار فاطمة وجمع الحطب لتحريقها فهو خبر واحد غير موثوق به ولا معمول عليه في حق الصحابة بل ولا في حق أحد من المسلمين ممن ظهرت عدالته وأما عائشة والزبير وطلحة فمذهبنا أنهم أخطأوا ثم تابوا وأنهم من أهل – الجنة وأن عليا – عليه السلام – شهد لهم بالجنة بعد حرب الجمل. وأما طعن الصحابة بعضهم في بعض فان الخلاف الذى كان بينهم في مسائل الاجتهاد لا يوجب اثما ” لأن كل مجتهد مصيب وهذا أمر مذكور في كتب أصول الفقه وما كان من الخلاف خارجا ” عن ذلك فالكثير من الاخبار الواردة فيه غير موثوق بها وما جاء من جهة صحيحة نظر فيه ورجح جانب أحد الصحابيين على قدر منزلته في الاسلام كما يروى عن عمر وأبى هريرة. فأما على – عليه السلام – فانه عندنا بمنزلة الرسول – صلى الله عليه وآله – في تصويب قوله والاحتجاج بفعله ووجوب طاعته ومتى صح عنه أنه برئ من أحد من الناس برئنا منه كائنا ” من كان ولكن الشأن في تصحيح ما يروى عنه – عليه السلام –


[ 527 ]

فقد أكثر الكذب عليه وولدت العصبية أحاديث لا أصل لها. وأما براءته – عليه السلام – من المغيرة وعمرو بن العاص ومعاوية فهو عندنا معلوم جار مجرى الاخبار المتواترة فلذلك لا يتولاهم أصحابنا ولا يثنون عليهم وهم عند المعتزلة في مقام غير محمود وحاش لله أن يكون – عليه السلام – ذكر من سلف من شيوخ المهاجرين الا بالجميل والذكر الحسن بموجب ما تقتضيه رئاسته في الدين واخلاصه في طاعة رب العالمين ومن أحب تتبع ما ورى عنه مما يوهم في الظاهر خلاف ذلك فليراجع هذا الكتاب أعنى شرح نهج البلاغة فانا لم نترك موضعا ” يوهم خلاف مذهبنا الا وأوضحناه وفسرناه على وجه يوافق الحق وبالله التوفيق. فأما عمار بن ياسر – رحمه الله – فنحن نذكر نسبه وطرفا ” من حاله مما ذكره ابن عبد البر في كتاب الاستيعاب. قال أبو عمرو بن عبد البر – رحمه الله -: (فخاض في نقل ما ذكره ابن عبد البر في ترجمة عمار فمن أراده فليطلبه من هناك أو من الاستيعاب) “. أقول: قال المحقق الجليل السيد محمد قلى – أعلى الله درجته – في أواخر المجلد الثاني من كتاب تشييد المطاعن وكشف الضغائن ما نصه (انظر ص 429): ” وابن أبى الحديد از أستاد خود نقيب أبو جعفر در مذمت وطعن صحابه رساله لطيفي نقل كرده كه أكثر آن كلام صحيح وغير ممكن الجواب است لهذا بنقل آن پرداخته ميشود پس بدانكه بعد نبذى از كلام در وجوب لعن ومعادات اعداء الله گفته: وبعد فلو كان محل أصحاب رسول الله – صلى الله عليه وآله – محل من لا يعادى إذا عصى الله سبحانه (فنقل الرسالة إلى آخره وهو قوله: وهذه خلاصة ما كان النقيب أبو جعفر – رحمه الله – علقه بخطه من الجزء الذى أقرأناه “. (فمن اراد ان يراجع الكتاب فلينظر 429 – 439).


[ 528 ]

نبذة من سائر التعليقات الكتاب قال المصنف (ره) ضمن ذكر عقائد أهل الحديث (ص 11، س 2): ” ويروون أن الله خلق الملائكة من شعر ذراعيه وصدره، ويروون أن الله خلق نفسه من عرق الخيل “. قد أشرنا في ذيل الصفحة إلى بعض ما يزيف مضمون ما رووه ونشير هنا إلى شئ مما فاتني ذكره هناك بعنوان استدراك ما فات وهو: قال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث ضمن كلام له: (ص 90 من طبعة مصر سنة 1326 ه‍) وقال ابن المبارك في أحاديث أبى بن كعب ” من قرأ سورة كذا فله كذا، ومن قرأ سورة كذا فله كذا “: أظن أن الزنادقة وضعته وكذلك هذه الاحاديث التى يشنع بها عليهم من عرق الخيل وزغب الصدر وقفص الذهب وعيادة الملائكة كلها باطل، لا طرق لها ولا رواة، ولا نشك في وضع الزنادقة لها “. قال المصنف (ره) عند ذكره أقاويل أصحاب الحديث ما نصه: (انظر ص 17، س 1) ” ورووا أن الله عزوجل فوق العرش له أطيط كأطيل الرحل بالراكب ” قال الجزرى في النهاية: ” فيه: أطت السماء وحق لها أن تئط، الأطيط صوت الأقتاب، وأطيط الابل أصواتها وحنينها، أي أن كثرة ما فيها من الملائكة


[ 529 ]

قد أثقلها حتى أطت، وهذا مثل وايذان بكثرة الملائكة وان لم يكن ثم أطيط، وانما هو كلام تقريب أريد به تقرير عظمة الله تعالى. ه‍ ومنه الحديث الآخر: العرش على منكب اسرافيل وانه ليئط أطيط الرحل الجديد يعنى كور الناقة أي انه ليعجز عن حمله وعظمته إذ كان معلوما ” أن أطيط الرحل بالراكب انما يكون لقوة ما فوقه وعجزه عن احتماله. ه‍ ومنه حديث أم زرع: فجعلني في أهل أطيط وصهيل أي في أهل – ابل وخيل، ومنه حديث الاستسقاء: لقد أتيناك ومالنا بعير يئط، أي يحن ويصيح، يريد مالنا بعير أصلا ” لأن البعير لابد أن يئط، ومنه المثل: لا آتيك ما أطت الابل، ومنه حديث عتبة بن غزوان: ليأتين على باب الجنة وقت يكون له فيه أطيط أي صوت بالزحام “. قال المصنف (ره) عند ذكره أقاويل أهل الحديث ما نصه: (انظر ص 44، س 4 – 5): ” ورووا أن الفأرة يهودية، وفى بعض الامثال: ان فأرة قالت لصاحبتها: يزعمون أننا يهود قالت لها صاحبتها: بيننا وبينهم السبت وأكل الجرى ولحم الجمل وذبائح المسلمين، قالت لها صاحبتها: هذه حجة بينة يقطع بها العذر “. قال الدميري في حياة الحيوان في باب الهمزة تحت عنوان ” الابل “: ” الحكم – يحل أكل الابل بالنص والاجماع قال الله تعالى: أحلت لكم بهيمة الأنعام وأما تحريم اسرائيل وهو يعقوب – عليه السلام – على نفسه أكل لحوم – الابل وشرب ألبانها فكان ذلك باجتهاد منه على الصحيح والسبب في ذلك أنه كان يسكن البدو فاشتكى عرق النساء فلم يجد شيئا يؤلمه الا لحوم الابل وألبانها فلذلك


[ 530 ]

حرمها (واسرائيل لفظة عبرانية) “. وأشار في باب الجيم من الكتاب تحت عنوان ” الجمل ” إلى ذلك الكلام بقوله: ” وحكمه وخواصه قد تقدما في الابل “. وقال أيضا ” الدميري في حياة الحيوان في باب الهمزة تحت عنوان ” انكليس “: ” الانكليس بفتح الهمزة والكاف وكسرهما معا سمك شبيه بالحيات ردئ الغذاء وهو الذى يسمى الجرى الآتى في باب الجيم ان شاء الله تعالى ويسمى المار ماهى وسيأتى ان شاء الله تعالى في باب الصاد في لفظ الصيد فان البخاري ذكره في حديثه (إلى آخر ما قال) “. وقال في باب الصاد تحت عنوان ” الصيد ” ما نصه: ” الصيد مصدر عومل معاملة الأسماء فأوقع على الحيوان المصيد قال الله تعالى: يا أيها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد وأنتم حرم، وقال أبو طلحة الأنصاري رضى الله عنه: أنا أبو طلحة واسمى زيد * وكل يوم في سلاحي صيد وبوب البخاري في أول الربع الرابع من كتابه فقال: باب قول الله تعالى: أحل لكم صيد البحر وطعامه، وقال عمر: صيده ما اصطيد وطعامه ما رمى به، وقال أبو بكر الطافى حلال وقال ابن عباس: طعامه ميتة الا ما قذرت منها، والجرى لا تأكله اليهود ونحن نأكله (إلى آخر ما قال) “. وقال في باب الجيم تحت عنوان ” الجريث ” ما نصه: ” الجريث بكسر الجيم وبالراء المهملة والثاء المثلثة وهو هذا السمك الذى يشبه الثعبان وجمعه جراثى ويقال له أيضا ” الجرى بالكسر والتشديد وهو نوع من


[ 531 ]

السمك يشبه الحية ويسمى بالفارسية مار ماهى، وقد تقدم في باب الهمزة أنه الانكليس قال الجاحظ: انه يأكل الجرذان هو حية الماء وحكمه الحل، قال البغوي عند قوله تعالى أحل لكم صيد البحر وطعامه: ان الجريث حلال بالاتفاق وهو قول أبى بكر وعمر وابن عباس وزيد بن ثابت وأبى هريرة وبه قال شريح والحسن وعطاء وهو مذهب مالك وظاهر مذهب الشافعي والمراد هذه الثعابين التى لا تعيش الا في الماء وأما الحيات التى تعيش في البر والبحر فتلك من ذوات السموم وأكلها حرام وسئل ابن عباس عن الجرى فقال: هو شئ حرمته اليهود ونحن لا نحرمه “. وقال أيضا الدميري في حياة الحيوان في باب الفاء ضمن ما ذكره تحت عنوان ” الفأر “: ” وفي البخاري ومسلم عن أبى هريرة أن النبي – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم قال: فقدت أمة من بنى اسرائيل ولا يدرى ما فعلت ولا أراها الا الفأر ألا تراها إذا وضع لها لبن الابل لم تشربه، واذ وضع لها لبن الشاء شربته، قال النووي وغيره: ومعنى هذا أن لحوم الابل وألبانها حرمت على بنى إسرائيل دون لحوم الغنم وألبانها، فدل امتناع الفأرة من لبن الابل دون لبن الغنم على أنها مسخ من بنى اسرائيل “. أقول: هذا ما ذهبت إليه علماء العامة وأما قول فقهاء الخاصة في كل من الامور المشار إليها فيطلب من كتبهم فانا لسنا في مقام نقل قولهم فمن أراده فليطلبه من موضعه، ونختم الكلام على هذا الموضوع بنقل كلام يرتبط بهذا المقام وغيره من المطالب الكثيرة المعنونة في ايضاح الفضل بن شاذان (ره) وهو هذا:


[ 532 ]

قال ابن قتيبة في أوائل كتاب تأويل مختلف الحديث ضمن ذكره وجوه اعتراض الناس بعضهم على بعض وأن في أقوال أصحاب الحديث أشياء تنكر ما نصه: (انظر ص 7 – 9 من طبع مصر سنة 1386 ه‍) ” هذا مع روايات كثيرة في الأحكام اختلف لها الفقهاء في الفتيا حتى افترق الحجازيون العراقيون في أكثر أبواب الفقه وكل يبنى على أصل من روايتهم. قالوا: ومع افترائهم على الله تعالى في أحاديث التشبيه كحديث ” عرق الخيل ” و ” زغب الصدر ” و ” نور الذراعين ” و ” عيادة الملائكة ” و ” قفص الذهب على جمل – أورق عشية العرفة ” و ” الشاب القطط ” ودونه ” فراش الذهب ” و ” كشف الساق يوم القيامة إذا كانوا يباطشونه ” و ” خلق آدم على صورته ” و ” وصع يده بين كتفي حتى وجدت برد أنامله بين ثندوتى ” و ” قلب المؤمن بين أصبعين من أصابع الله تعالى “. ومع روايتهم كل سخافة تبعث على الاسلام الطاعنين وتضحك منه الملحدين وتزهد من الدخول فيه المرتادين وتزيد في شكوك المرتابين كروايتهم في عجيزة الحوراء ” انها ميل في ميل ” وفيمن قرأ سورة كذا وكذا أسكن من الجنة سبعين ألف قصر، في كل قصر سبعون ألف مقصورة، في كل مقصورة سبعون ألف مهاد، على كل مهاد سبعون ألف كذا. وكروايتهم في الفأرة انها يهودية وانها لا تشرب ألبان الابل كما أن اليهود لا تشربها، وفى الغراب انه فاسق، وفى السنور انها عطسة الأسد، والخنزير انه عطسة الفيل، وفى الاربيانة انها كانت خياطة تسرق الخيوط فمسخت، أن الضب كان يهوديا ” عاقا ” فمسخ، وأن سهيلا ” كان عشارا ” باليمن، وأن الزهرة كانت بغيا ” عرجت إلى السماء باسم الله الاكبر فسمخها الله شهابا “، وأن الوزغة كانت تنفخ


[ 533 ]

النار على ابراهيم، وأن العظايه تمج الماء عليه، وأن الغول كانت تأتى مشربة أبى – أيوب كل ليلة، وأن عمر – رضى الله عنه – صارع الجنى فصرعه، وأن الارض على ظهر حوت، وأن أهل الجنة يأكلون من كبده أول ما يدخلون، وأن ذئبا دخل الجنة لأنه أكل عشارا “، وإذا وقع الذباب في الاناء فامقلوه، فان في أحد جناحيه سما ” وفى الآخر شفاء، وأن الابل خلقت من الشيطان مع أشياء كثيرة يطول استقصاؤها “. استدراك لما في الكتاب الا أنى ليس ببالى مورد نقله حتى أشير إليه قال عبد الوهاب الشعرانى في أوائل كتاب الميزان تحت عنوان ” فصول في بيان ما ورد في ذم الرأى عن الشارع وعن أصحابه والتابعين وتابع التابعين لهم باحسان إلى يوم الدين ” (انظر ص 53 من الجزء الأول من طبعة مصر سنة 1351 ه‍): ” وكان عمر بن الخطاب رضى الله عنه إذا أفتى الناس يقول: هذا رأى عمر فان كان صوابا ” فمن الله، ان كان خطأ فمن عمر، وروى البيهقى عن مجاهد وعطاء أنهما كانا يقولان: ما من أحد الا ومأخوذ من كلامه مردود عليه الا رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم – قلت: وكذلك كان مالك بن أنس – رحمه الله تعالى – يقول كما سيأتي في الفصل الذى بعده ان شاء الله تعالى ” وقال في الفصل المشار إليه: (انظر ص 56 من الجزء المذكور) ” وكان (أي مالك) – رضى الله عنه – إذا استنبط حكما ” يقول لأصحابه: انظروا فيه فانه دين وما من أحد الا ومأخوذ من كلامه ومردود عليه الا صاحب – هذه الروضه يعنى به رسول الله – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم “.


[ 534 ]

قال المصنف (ره) في ترجمة حذيفة عند ذكره تناقض أخبارهم ما نصه: (انظر ص 58، س 2) ” ان النبي صلى الله عليه وآله مال إلى سباطة قوم فبال قائما ” (إلى آخر ما قال) “. أقول: قد ذكر أبو جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الشيعي هذا التناقض في كتابه المسترشد كما ذكره الفضل بن شاذان وفاتنا الاشارة إلى ذلك في ذيل الصفحة فاستدركناه هنا فنقول: قال أبو جعفر محمد بن جرير الطبري الشيعي في أوائل كتاب المسترشد معترضا ” بقوله هذا على العامة ما نصه: (انظر ص 14 من طبعة النجف): ” وروى عن حذيفة قال: قام رسول الله صلى الله عليه وآله إلى سباطة قوم فبال قائما ” ففج حتى شفقت عليه أن يقع، فدنوت من عقبه فصببت الماء من خلفه فاستنجى، رواه هشام بن عبد الله عن محمد بن جابر عن الأعمش عن حذيفة، وقد روى أن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: لا يرى أحد عورتى الا عمى، وأن على بن أبى طالب (ع) أراد أن يخلع منه القميص نودى من جانب البيت: لا تكشفوا عورة نبيكم صلى الله عليه وآله “. وقال ابن قتيبة في تأويل مختلف الحديث ما نصه: (انظر ص 110 من الطعبة الاولى بمصر سنة 1326 ه‍) ” قالوا: حديثان متناقضان، قالوا: رويتم عن عائشة أنها قالت: ما بال رسول الله صلى الله عليه وآله قائما ” قط ثم رويتم عن حذيفة أنه بال قائما ” وهذا خلاف ذاك ! ؟


[ 535 ]

قال أبو محمد: ونحن نقول: ليس ههنا بحمد الله اختلاف ولم يبل قائما ” قط في منزله والموضع الذى كانت تحضره فيه عائشة – رضى الله عنها – وبال قائما في المواضع التى لا يمكن ان يطمئن فيها اما للثق في الأرض وطين أو قذر وكذلك الموضع الذى رأى فيه رسول الله صلى الله عليه وآله حذيفة يبول قائما ” كان مزبلة لقوم فلم يمكنه القعود فيه الا الطمأنينة، وحكم الضرورة خلاف حكم الاختيار. قال أبو محمد: حدثنى محمد بن زياد الزيادي قال: أنا عيسى بن يونس قال: أنا الأعمش عن أبى وائل عن حذيفة قال: رأيت رسول الله صلى الله عليه وآله أتى سباطة قوم قبال قائما فذهبت أتنحى فقال: ادن منى فدنوت منه حتى قمت عند عقبه فتوضأ ومسح على خفيه، والسباطة المزبلة وكذلك الكساحة والقمامة “. قلنا في ذيل قول المصنف (ره): ” ذكر أبى هريرة الدوسى ” (ص 60، س 1) قد نقلنا ترجمته في تعليقاتنا في آخر الايضاح وهو قولنا: ممن قدح في أبى هريرة وطعن عليه وقال: انه ساقط عن درجة الاعتبار عند المعتزلة ابن أبى الحديد ونقلنا قوله فيما مر من تعليقاتنا على الكتاب (انظر ص 495 – 496). نقل العلامة المجلسي (ره) في ثامن البحار في آخز باب عقده فيه لذكر أصحاب – النبي صلى الله عليه وآله وأمير المؤمنين (ع) ولذكر بعض المخالفين والمنافقين (ص 735 من طبعة أمين الضرب) نقلا ” عن كتاب الغارات لابراهيم بن هلال الثقفى بعد نقل تراجم جماعة من المنحرفين عن أمير المؤمنين عليه السلام ما نصه: ” وقال: لما دخل معاوية الكوفة دخل أبو هريرة المسجد فكان يحدث ويقول: قال رسول الله، وقال أبو القاسم، وقال خليلي فجاءه شاب من الأنصار يتخطأ الناس حتى دنا منه فقال: يا أبا هريرة حديث أسألك عنه فان كنت سمعته من النبي حدثتنيه،


[ 536 ]

أنشدك بالله سمعت النبي صلى الله عليه وآله يقول لعلى: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ؟ – قال أبو هريرة: نعم، والذى لا اله الا هو لسمعت من النبي صلى الله عليه وآله يقول العلى (ع): من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، فقال له الفتى: لقد والله واليت عدوه وعاديت وليه فتناول بعض الناس الشاب بالحصى وخرج أبو هريرة فلم يعد إلى المسجد حتى خرج من الكوفة “. قال ابن شهر اشوب في المناقب في ترجمة أمير المؤمنين على عليه السلام في الفصل الذى عنونه بعنوان ” فصل في المسابقة بالاسلام ” (انظر ص 241 من المجلد الاول من طبعة طهران سنة 1317) ضمن كلام له في الرد والقبول ما نصه: ” وأما رواية أبى هريرة فهو من الخاذلين وقد ضربه عمر بالدرة لكثرة روايته وقال: انه كذوب ” ونقله العلامة المجلسي في تاسع البحار في باب أنه – صلوات الله عليه سبق الناس في الاسلام والايمان والبيعة (انظر ص 315 من طبعة امين الضرب) عن المناقب. قال المحدث الجليل الخبير الحاج الشيخ عباس القمى – طيب الله مضجعه في سفينة البحار في ترجمة أبى هريرة (انظر مادة هر ج 2، ص 712 – 713) بعد الاشارة إلى ما ذكره المجلسي في البحار بالنسبة إلى أبى هريرة ما نصه: ” أقول: كان أبو هريرة يلعب بالشطرنج قال الدميري: والمروى عن أبى هريرة من اللعب به مشهور في كتب الفقه، وقال الجزرى في النهاية في سدر: وفى حديث بعضهم: قال: رأيت أبا هريرة يلعب السدر والسدر لعبة يقامر بها وتكسر سينها و تضم وهى فارسية معربة عن سه در يعنى ثلاثة أبواب (انتهى) وكانت عائشة تتهم أبا هريرة بوضع الحديث وترد ما رواها ومن أراد الاطلاع على ذلك فعليه بكتاب عين الاصابة فيما استدركته عائشة على الصحابة، ولما بلغ عمر أن أبا هريرة يروى بعض مالا يعرف قال: لتتركن الحديث عن رسول الله اولا لحقنك بجبال دوس فروى عن أبى هريرة قال: ما كنا نستطيع ان نقول: قال رسول الله – صلى الله عليه


[ 537 ]

وآله – حتى قبض عمر، وعن الفائق للزمخشري وغيره قال: أبو هريرة استعمله على البحرين فلما قدم عليه قال: يا عدو الله وعدو رسوله سرقت من مال الله ؟ ! فقال: لست بعدو الله وعدو رسوله ولكني عدو من عاداهما، ما سرقت ولكنها سهام اجتمعت ونتاج خيل فأخذ منه عشرة آلاف درهم فألقاها في بيت المال (إلى آخره) وعن شعبة قال: كان أبو هريرة يدلس. وعن ربيع الأبرار للزمخشري قال: وكان يعجبه أي أبا هريرة المضيوة جدا ” فيأكلها مع معاوية وإذا حضرت الصلوة صلى خلف على فإذا قيل له قال: مضيرة معاوية أدسم وأطيب والصلوة خلف على أفضل فكان يقال له شيخ – المضيرة وقال أيضا “: كان أبو هريرة يقول: اللهم ارزقني ضرسا ” طحونا “، ومعدة هضوما “، ودبرا ” نثورا “. وحكى عن أبى حنيفة أنه سئل فقيل له: إذا قلت قولا ” و كتاب الله تعالى يخالف قولك ؟ – قال: أترك قولى بكتاب الله، فقيل له: إذا كان الصحابي يخالف قولك ؟ – قال: أترك قولى بجميع الصحابي الا ثلاثة منهم، أبو هريرة وأنس بن مالك وسمرة بن جندب. وروى أنه سأله أصبغ بن نباتة في محضر معاوية فقال: يا صاحب رسول الله انى أحلفك بالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهادة وبحق حبيبه محمد المصطفى – صلى الله عليه وآله – الا أخبرتني، أشهدت غدير خم ؟ – قال: بلى شهدته، قلت: فما سمعته يقول في على ؟ – قال: سمعته يقول: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله، قلت له: فأنت إذا واليت عدوه وعاديت وليه، فتنفس أبو هريرة صعداء وقال: انا لله وانا إليه راجعون، إلى غير ذلك ” وقال المحدث القمى – قدس سره – أيضا ” لكن في الكنى والالقاب ” أبو هريرة صحابي معروف أسلم بعد الهجرة بسبع سنين قال الفيروز ابادى في القاموس: وعبد الرحمن بن صخر رأى النبي – صلى الله عليه وآله – في كمه هرة فقال: يا أبا هريرة فاشتهر به، واختلف في اسمه على نيف وثلاثين قولا ” انتهى وذكر ابن أبى الحديد في الجزء الرابع من شرحه على النهج عن شيخه أبى جعفر الاسكافي أن


[ 538 ]

معاوية وضع قوما ” من الصحابة وقوما ” من التابعين على رواية أخبار قبيحة (فنقل شيئا ” مما نقلناه وأحال باقيه إلى شرحه بقوله: إلى آخره، فساق نحو ما أورده في سفينة البحار وزاد في آخره) وخبر ضرب عمر بين ثدييه (يعنى أبا هريرة) ضربة خر لإسته حيث جاء بنعلى رسول الله – صلى الله عليه وآله – يبشر بالجنة من لقيه يشهد ان لا اله الا الله مشهور “. أقول: مراده بالخبر المذكور ما أشار إليه في سفينة البحار في ترجمة أبى هريرة بهذه العبارة ” ضرب عمر بين ثديى أبى هريرة ضربة خر لاسته حيث جاء بنعلى رسول الله – صلى الله عليه وآله – يبشر بالجنة من لقيه يشهد ان لا اله الا الله مستيقنا بها قلبه ح كج 281 “. والرموز اشارة إلى ثامن البحار باب مطاعن عمر (ص 281 من طبعة امين الضرب وعبارة المجلسي فيه هكذا: ” واعلم أنهم عدوا من فضائل عمر بن الخطاب أنه كان يرد على رسول الله صلى الله عليه وآله في كثير من المواطن ويرجع إلى قوله ويترك ما حكم به فمن ذلك ما رواه ابن – أبى الحديد في خبار عمر في الجزء الثاني عشر ورواه مسلم في صحيحه في كتاب الايمان عن أبى هريرة قال: كنا قعودا حول النبي صلى الله عليه وآله ومعنا أبو بكر وعمر في نفر فقام رسول الله صلى الله عليه وآله من بين أظهرنا فأبطأ علينا فخشينا ان يقطع دوننا وفزعنا وقمنا وكنت أول من فزع فخرجت أبتغى رسول الله صلى الله عليه وآله حتى أتيت حائطا ” للأنصار لقوم من بنى النجار فلم أجد له بابا ” فإذا ربيع يدخل في جوف حائط من بئر خارجة والربيع الجدول فاحتفزت فدخلت على رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: أبو هريرة ؟ فقلت: نعم يا رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: أبو هريرة ؟ فقلت: نعم يا رسول الله صلى الله عليه وآله فقال: ما شأنك ؟ – قلت: كنت بين أظهرنا فقمت فأبطأت علينا فخشينا ان تقطع دوننا ففزعنا فكنت أول من فزع فأتيت هذا الحائط فاحتفرت كما تحتفر الثعلب وهؤلاء الناس ورائي فقال: يا أبا هريرة وأعطاني نعليه


[ 539 ]

قال: اذهب بنعلى هاتين فمن لقيت من وراء هذا الحائط يشهد ان لا اله الا الله مستيقنا ” بها قلبه فبشره بالجنة فكان اول من لقيت عمر فقال: ما هاتان النعلان يا أبا هريرة ؟ – قلت: هاتان نعلا رسول الله صلى الله عليه وآله بعثنى بهما من لقيت يشهد ان لا اله الا الله مستيقنا بها قلبه بشرته بالجنة فضرب عمر بيده بين ثديى فخررت لاستى فقال: ارجع يا أبا هريرة فرجعت إلى رسول الله صلى الله عليه وآله فأجهشت بكاء وركبني عمر فإذا هو على أثرى فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: مالك يا أبا هريرة ؟ – قلت: لقيت عمر فأخبرته بالذى بعثتني به فضرب بين يدى ضربة خررت لاستى قال: ارجع، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله: ما حملك على ما فعلت ؟ – فقال: يا رسول الله صلى الله عليه وآله بأبى أنت وأمى أبعثت أبا هريرة بنعليك من لقى يشهد أن لا اله الا الله مستيقنا ” بها قلبه بشره بالجنة ؟ – قال: نعم، قال: فلا تفعل فانى أخشى ان يتكل الناس عليها فخلهم يعملون قال رسول الله صلى الله عليه وآله: فخلهم. قوله: ” من بين أظهرنا ” أي من بيننا، و ” يقطع دوننا ” أي يصاب بمكروه من عدو وغيره، و ” بئر خارجة ” على التوصيف أي قليب خارجة عن البستان، وقيل: البئر هو البستان كقولهم: بئر أريس وبئر بضاعة، وقيل: الخارجة اسم رجل فيكون على الاضافة و ” احتفزت ” بالزاى أي تضاممت ليسعنى المدخل كما يفعل الثعلب وقيل: بالراى. وروى البخاري في تفسير سورة براءة (فنقل الحديث وتكلم فيه بما تكلم وقال:) ولا يذهب عليك أن الرواية الاولى مع أن راويها أبو هريرة الكذاب ينادى ببطلانها سخافة اسلوبها وبعث أبى هريرة مبشرا للناس وجعل النعلين علامة لصدقه وقد أرسل الله تعالى رسوله – صلى الله عليه وآله – مبشرا ” ونذيرا ” للناس وأمره ان يبلغ ما أنزل إليه من ربه ولم يجعل أبا هريرة نائبا ” له في ذلك ولم يكن القوم المبعوث إليهم أبو هريرة غائبين عنه حتى يتعذر عليه ان يبشرهم بنفسه وكان الاحرى تبليغ تلك البشارة في المسجد وعند اجتماع الناس لا بعد قيامه من بين القوم وغيبته عنهم واستتاره


[ 540 ]

بالحائط، ولم تكن هذه البشارة مما يفوت وقته بالتأخير إلى حضور الصلوة واجتماع الناس أو رجوعه (ع) عن الحائط وكيف جعل النعلين علامة ” لصدق أبى هريرة مع أنه يتوقف على العلم بأنهما نعلا رسول الله صلى الله عليه وآله وقد جاز ان لا يعلم ذلك من يلقاه أبو – هريرة فيبشره وإذا كان ممن يظن الكذب بأبى هريرة أمكن ان يظن أنه سرق نعلي رسول الله صلى الله عليه وآله فلا يعتمد على قوله (إلى آخر ما قال في الطعن على الخبر فمن أراده فليطلبه من هناك) ومن أراد ملاحظة الحديث في شرح ابن الحديد فليراجع اوائل الجزء الثاني عشر فان هذا الجزء بأسره في ترجمة عمر لان الجزء مصدر بكلام لأمير المؤمنين على عليه السلام وهو ” لله بلاد فلان فقد قوم الاود وداوى العمد وأقام السنة وخلف الفتنة، ذهب نقى الثوب قليل العيب أصاب خيرها وسبق شرها، ادى إلى الله طاعته واتقاه بحقه، رحل وتركهم في طرق متشعبة لا يهتدى بها الضال ولا يستيقن المهتدى ” والجزء الثاني عشر بتمامه شرح الكلام وذلك أن ابن أبى الحديد صرح بأنه وجد تصريح الرضى جامع نهج البلاغة بان المراد بالموصوف في الكلام عمر بن الخطاب فجعل الجزء في شرحه وخاض في ترجمة هذا الخليفة بما في وسعه فصار الجزء ترجمة له فمن أراد ترجمته بأحسن وجه فليراجع هناك والحديث المشار إليه في أوائل الجزء (انظر ص 108 من المجلد الثالث من الشرح من طبعة مصر سنة 1329). أقول: قد أشرنا في أول البحث عن ترجمة أبى هريرة إلى انا نكتفي بما ذكره ابن أبى الحديد والمحدث القمى فلنكتف به الا انا نشير إلى شئ مما ذكره العالم الجليل الحاج الشيخ عبد الله المامغانى (ره) في تنقيح المقال فانه ايضا خاض في ترجمة الرجل وقال بعد ان عنون الرجل في حرف العين بعنوان ” عبد الله أبو هريرة الدوسى ” ونقل شيئا ” من كلمات علماء الرجال في حقه ما نصه (ج 2 ص 165 من المجلد الثاني): ” وبالجملة فالاعتماد على روايته خطأ وكيف يمكن الاعتماد على رواية من هو المشهور بالكذب على الله تعالى ورسوله عند أصحابنا والعامة أما عند أصحابنا


[ 541 ]

فواضح لبلوغ حاله عندنا إلى حد يضرب بأخباره المثل وقد روى في الخصال عن محمد بن ابراهيم بن اسحق الطالقاني عن عبد العزيز بن يحيى عن محمد بن زكريا عن جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه قال: سمعت جعفر بن محمد عليهما السلام يقول: ثلاثة كانوا يكذبون على رسول الله صلى الله عليه وآله أبو هريرة وأنس بن مالك وامرأة و أقول: المراد بالمرأة ظاهر ولم يسمها تقية وأما عند العامة فقد قال ابن أبى الحديد في شرح النهج ان ابا حنيفة كان لا يعمل بأحاديث أبى هريرة ولا يعتمدها، ونقل أيضا ” في الشرح عن أبى جعفر الاسكافي منهم أن أبا هريرة مدخول عند شيوخنا (فنقل ما نقلناه أو قريبا ” منه وقال). وعن الجاحظ في كتابه المعروف بكتاب التوحيد أن أبا هريرة ليس بثقة في الرواية عن رسول الله صلى الله عليه وآله قال: ولم يكن على يوثقه في الرواية بل يتهمه ويقدح فيه وكذلك عمر وعائشة (انتهى) فنقل أشياء ثم قال: وفى شرح النهج عند ذكر من كان منحرفا ” عن على ويبغضه ويتقول عليه: وأما أبو هريرة فروى عنه الحديث الذى معناه: ان عليا (ع) خطب ابنة أبى جهل في حياة رسول الله صلى الله عليه وآله فأسخطه فخطب على المنبر فقال: لا ها الله لا تجتمع ابنة ولى الله وابنة عدو الله، ان فاطمة بضعة منى يؤذيني ما يؤذيها فان كان على يريد ابنة أبى جهل فليفارق ابنتى وليفعل ما يريد، والحديث مشهور من رواية الكرابيسى قلت: الحديث أيضا مخرج في صحيحي مسلم والبخاري عن المسور بن مخرمة عن الزهري. فذكر حديثا قد نقلناه وخاض في تزييف الرجل وقدحه والطعن عليه والتحذير عن السكون إلى روايته فمن أراده فليراجع هناك. أقول: قد ألف السيد شرف الدين العاملي (ره) كتابا ” في ترجمته وشرح حاله فمن أراد ان يراجعه فليطلبه فان نسخته ليست موجودة عندي.


[ 542 ]

قد ذكر المصنف (ره) في آخر ترجمة سمرة بن جندب (ص 69) ما نصه: ” قال: هذا عمل أخيك زياد وهو أمرنى بذلك، قال: أنت وأخى في النار ” وقلنا في حاشية الصفحة: ” ان قوله: هذا عمل أخيك زياد، اشارة إلى أن سمرة قد عمل هذا العمل بأمر زياد بن أبيه وهو أخو أبى بكرة فالاولى أن نحيل هذا البحث إلى تعليقات آخر الكتاب فان الخوض فيه يفضى إلى طول فلا يسعه المقام فسنذكر ان شاء الله هناك ترجمته ببيان مبسوط يكشف عن حقيقة حاله وسوء منقلبه ومآله “. فالحري بالمقام أن ننجز ما وعدناه فنذكر قبل الخوض في انجاز ما وعدناه شيئا ” من ترجمته وسوانحه الحياتية حتى يعرفه الناظرون في هذا الكتاب فنقول: قال المحدث القمى (ره) في سفينة البحار في ” سمر ” (ج 1، ص 654): ” سمرة بفتح السين وضم الميم ابن جندب من أصحاب النبي صلى الله عليه وآله وكان منافقا ” لأنه كان يبغض عليا – عليه السلام – وكان بخيلا ” وهو الذى ضرب ناقة رسول الله صلى الله عليه وآله القصوى بعنزة كانت له على رأسها فشجها فخرجت إلى النبي فشكته (راجع سادس البحار ص 127 من طبعة امين الضرب) وروى في الكافي عن زرارة عن أبى جعفر – عليه السلام – أن سمرة بن جندب كان له عذق في حائط لرجل من الانصار وكان منزل الأنصاري بباب البستان فكان يمر به إلى نخلته ولا يستأذن فكلمه الأنصاري ان يستأذن إذا جاء فأبى سمرة فلما تأبى جاء الانصاري إلى رسول الله صلى الله عليه وآله فشكا إليه وخبره الخبر فأرسل إليه رسول الله وخبره بقول الأنصاري وما شكا ” وقال: إذا أردت الدخول فاستأذن فأبى فلما أبى ساومه حتى بلغ من الثمن ما شاء الله فأبى أن يبيع، فقال: لك بها عذق مذلل في الجنة فأبى ان يقبل، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله للانصاري:


[ 543 ]

اذهب فاقلعها وارم بها إليه فانه لا ضرر ولا ضرار (إلى ان قال) قال ابن أبى الحديد: وكان سمرة أيام مسير الحسين عليه السلام إلى الكوفة على شرطة ابن زياد وكان يحرض الناس على الخروج إلى الحسين عليه السلام وقتاله (انظر ثامن البحار ص 728) أقول: لما هلك المغيرة بن شعبة وكان واليا ” على الكوفة استعمل معاوية زيادا ” عليها فلما وليها سار إليها واستخلف على البصرة سمرة بن جندب وكان زياد يقيم بالكوفة ستة أشهر وبالبصرة ستة أشهر فلما استخلف سمرة على البصرة أكثر القتل فيها فقال ابن – سيرين: قتل سمرة في غيبة زياد هذه ثمانية آلاف فقال له زياد: أما تخاف ان تكون قتلت بريئا ” ؟ – فقال: لو قتلت معهم مثلهم ما خشيت، وقال أبو السوار العدوى: قتل سمرة من قومي في غداة واحدة سبعة وأربعين كلهم قد جمع القرآن، كذا في كال ابن الاثير ” أقول: قال الفاضل المامغانى (ره) في تنقيح المقال بعد نقل نظير ما نقله المحدث القمى عن كامل التواريخ لابن الاثير عن تاريخ الطبري ما نصه (ج 2، ص 69): ” فقد روى الطبري أيضا في أحداث السنة المذكورة أي في أحداث سنة الخمسين باسناده عن عوف قال: أقبل سمرة من المدينة فلما كان عند دور بنى أسد خرج رجل من بعض أزقتهم ففاجأه أول الخيل فحمل عليه رجل من القوم فأوجره الحربة قال: ثم مضت الخيل فأتى عليه سمرة بن جندب وهو متشحط بدمه فقال: ما هذا ؟ – قيل: أصابته أوائل خيل الأمير فقال: إذا سمعتم بنا ركبنا فاتقوا أسنتنا (انتهى). وفى كتب التاريخ أيضا أنه كان في زمن ولايته البصرة يخرج من داره مع خاصته ركبانا بغارة فلا يمر بحيوان ولا طفل ولا عاجز ولا غافل الا سحقه هو وأصحابه بخيلهم، وهكذا إذا رجع، ولا يمر عليه يوم يخرج به الا وغادر به قتيلا أو أكثر، وهذا لا يفعله الا كل طاغ متكبر قد نزعت الرحمة من قلبه بعد خلع ربقة الاسلام من عنقه. ونقل الطبري وابن الاثير: ان معاوية أقر سمرة بعد زياد ستة أشهر ثم عزله فقال سمرة: لعن الله معاوية والله لو أطعت الله كما أطعت معاوية ما عذبني أبدا. وروى عن سلمان بن مسلم العجلى قال: شهدت سمرة وأتى بناس كثير وأناس بين


[ 544 ]

يديه فيقول للرجل: ما دينك ؟ – فيقول: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له وأن محمدا عبده ورسوله وانى برئ من الحرورية فيقدم فتضرب عنقه حتى مر بضعة وعشرون “. أقول: ترجمته على سبيل التفصيل تحتاج إلى بسط ولا يقتضى المقام أكثر من ذلك ومن قضاياه المعروفة أنه تعهد لمعاوية ان يضع ويختلق في شأن نزول آية ” ومن الناس من يعجبك ” وآية ” من الناس من يشرى نفسه ” حديثا ” في ازاء أن يبذل له معاوية أربعمائة دينار فبذله له واختلق الحديث “. أقول: لا يسع المقام أكثر من ذلك فمن أراد التفصيل في ذلك فليراجع مظانه. أما ما أشرنا إليه من أن أبا بكرة كان أخا زياد بن أبيه فيكشف عن ذلك ما يقرع سمعك وهو: قال ابن خلكان في وفيات الأعيان في ترجمة أبى عثمان يزيد بن زياد بن ربيعة بن مفرغ وهو من شعراء الحماسة وممن لج في هجاء بنى زياد حتى تغنى أهل البصرة بأشعاره بعد أن خاض في ترجمته ونقل أشعارا من صاحب الترجمة فيهم ما نصة: (انظر ص 388 ج 2 من طبعة بولاق سنة 1299) ” قلت: وقد تكرر في هذه الترجمة حديث زياد وبنيه وسمية وأبى سفيان ومعاوية وهذه الاشعار التى قالها يزيد بن مفرغ فيهم ومن لا يعرف هذه الأسباب قد يتشوف إلى الاطلاع عليها فنورد منها شيئا ” مختصرا ” فأقول: ان أبا الجبر الملك الذى ذكره أبو بكر بن دريد في المقصورة المشهورة في البيت الذى يقوله فيها وهو: وخامرت نفس أبى الجبر جوى * حتى حواه الحتف فيمن قد حوى كان أحد ملوك اليمن واسمه كنيته وقيل: هو أبو الجبر يزيد بن شراحيل الكندى، وقيل: أبو الجبر بن عمر وتغلب عليه قومه فخرج إلى بلاد فارس يستجيش عليهم كسرى فبعث معه جيشا


[ 545 ]

من الأساورة فلما ساروا إلى كاظمة ونظروا وحشة بلاد المغرب وقلة خيرها قالوا: إلى أين نمضى مع هذا ! ؟ فعمدوا إلى سم فدفعوه إلى طباخه ووعدوه بالاحسان إليه ان ألقى ذلك السم في طعام الملك، ففعل ذلك فما استقر الطعام في جوفه حتى اشتد وجعه فلما علم الاساورة ذلك دخلوا عليه فقالوا له: إنك قد بلغت إلى هذه الحالة فاكتب لنا إلى الملك كسرى انك قد أذنت لنا في الرجوع فكتب لهم بذلك ثم ان أبا الجبر خف ما به فخرج إلى الطائف البليدة التى بقرب مكة وكان بها الحارث بن كلدة طبيب – العرب الثقفى فعالجه فأبرأه فأعطاه سمية (بضم السين المهملة وفتح الميم وتشديد – الياء المثناة من تحتها وفى آخره هاء) وعبيدا (بضم العين المهملة تصغير عبد) وكان كسرى قد أعطاهما أبا الجبر في جملة ما أعطاه، ثم ارتحل أبو الجبر يريد اليمن فانتقضت عليه العلة فمات في الطريق ثم ان الحارث بن كلدة الثقفى زوج عبيدا ” المذكور سمية المذكورة فولدت سمية زيادا ” على فراش عبيد وكان يقال: زياد بن عبيد وزياد بن سمية وزياد بن أبيه وزياد بن أمه وذلك قبل أن يستلحقه معاوية كما سيأتي ان شاء الله تعالى. وولدت سمية أيضا ” أبا بكرة نفيع بن الحارث بن كلدة المذكور ويقال: نفيع بن مشروح وهو الصحابي المشهور بكنيته رضى الله عنه، وولدت أيضا ” شبل بن معبد ونافع بن الحارث وهؤلاء الإخوة الأربعة هم الذين شهدوا على المغيرة بن شعبة – رضى الله عنه – بالزنا وسيأتى خبر ذلك بعد الفراغ من حديث زياد ان شاء الله تعالى. وكان أبو سفيان صخر بن حرب الاموى والد معاوية بن أبى سفيان يتهم في الجاهلية بالترداد إلى سمية المذكورة فولدت سمية زيادا في تلك المدة ولكنها ولدته على فراش زوجها عبيد، ثم ان زيادا ” كبر وظهرت منه النجابة والبلاغة وهو أحد – الخطباء المشهورين في العرب بالفصاحة والدهاء والعقل الكثير حتى أن عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – كان قد استعمل أبا موسى الاشعري رضى الله عنه على البصرة فاستكتب زيادا ” ابن أبيه ثم ان زيادا ” قدم على عمر – رضى الله عنه – من عند أبى موسى فأعجب به عمر – رضى الله عنه – فأمر له بألف درهم ثم تذكرها بعدما مضفقال:


[ 546 ]

لقد ضاع ألف أخذها زياد فلما قدم عليه بعد ذلك قال له: ما فعل ألفك يا زياد ؟ قال: اشتريت بها عبيدا فأعتقته يعنى أباه فقال: ما ضاع ألفك يا زياد، هل أنت حامل كتابي إلى أبى موسى الاشعري في عزلك عن كتابته ؟ – قال: نعم يا أمير المؤمنين ان لم يكن ذلك على سخطة قال: ليس عن سخطة قال: فلم تأمره بذلك ؟ قال: كرهت أن أحمل الناس على فضل عقلك واستكتب أبو موسى بعد زياد أبا الحصين بن أبى – الحر العنبري فكتب إلى عمر – رضى الله عنه – كتابا ” فلحن في حرف منه فكتب إليه أن قنع كاتبك سوطا ” وكان عمر – رضى الله عنه – إذا وفد عليه من البصرة رجل أحب أن يكون زيادا ” ليشفيه من الخبر، وكان عمر – رضى الله عنه – قد استعمله على بعض – أعمال البصرة ثم عزله فقال: ما عزلتك لجريمة ولكن كرهت أن أحمل الناس على فضل عقلك، وكان عمر – رضى الله عنه – قد بعثه في اصلاح فساد وقع باليمن فرجع من وجهه وخطب خطبة لم يسمع الناس مثلها فقال عمرو بن العاص: أما والله لو كان هذا الغلام من قريش لساق العرب بعصاه فقال أبو سفيان: انى لأعرف الذى وضعه في رحم أمه فقال له على بن أبى طالب – رضى الله عنه -: ومن هو يا أبا سفيان ؟ – قال: أنا، قال: مهلا ” أبا سفيان، فقال أبو سفيان: أما والله لولا خوف شخص * يرانى يا على من الاعادي لأظهر سره صخر بن حرب * وان تكن المقالة عن زياد وقد طالت مجاملتي ثقيفا ” * وتركي فيهم ثمر الفؤاد فلما صار الأمر إلى على رضى الله عنه وجه زيادا إلى فارس فضبط البلاد وحمى وجبى وأصلح الفساد فكاتبه معاوية يروم افساده على على – رضى الله عنه – وفيه شعر تركته فكتب إليه على: انى ما وليتك الا وأنت أهل لذلك عندي ولن تدرك ما تريده مما أنت فيه الا بالصبر واليقين وانما كانت من أبى سفيان فلتة زمن عمر رضى الله عنه لا يستحق بها نسبا ” ولا ميراثا “، وان معاوية يأتي المرء من بين يديه ومن خلفه فاحذره ثم احذره والسلام.


[ 547 ]

فلما قرأ زياد الكتاب قال: شهد لى أبو الحسن ورب الكعبة، فذلك الذى جرأ يزيد بن معاوية على ما صنع، فلما قتل على رضى الله عنه وتولى ولده الحسن رضى الله عنه ثم فوض الأمر إلى معاوية كما هو مشهور أراد معاوية استمالة زياد إليه وقصد تأليف – قلبه ليكون معه كما كان مع على رضى الله عنه فتعلق بذلك القول الذى صدر من أبيه بحضرة على وعمرو بن العاص فاستلحق زيادا في سنة أربع وأربعين للهجرة فصار يقال له: زياد بن أبى سفيان، فلما بلغ أخاه أبا بكرة أن معاوية استلحقه وانه رضى بذلك حلف يمينا ” أن لا يكلمه أبدا وقال: هذا زنى أمه وانتفى من أبيه والله ما علمت سمية رأت أبا سفيان قط ويله ما يصنع بأم حبيبة بنت أبى سفيان زوج النبي صلى الله عليه وسلم أيريد أن يراها فان حجبته فضحته وان رآها فيالها من مصيبة يهتك من رسول الله صلى الله عليه وسلم حرمة عظيمة، وحج زياد في زمن معاوية ودخل المدينة فأراد الدخول على أم حبيبة لأنها اخته على زعمه وزعم معاوية ثم ذكر قول أخيه أبى بكرة فانصرف عن ذلك، وقيل: ان ام حبيبة حجبته ولم تأذن له في الدخول عليها، وقيل: إنه حج ولم يزر من أجل قول أبى بكرة وقال: جزى الله أبا بكرة خيرا ” فما يدع النصيحة على كل حال. وقدم زياد على معاوية وهو نائب عنه وحمل معه هدايا جليلة من جملتها عقد نفيس فأعجب به معاوية فقال زياد: يا أمير المؤمنين دوخت لك العراق وجبيت لك برها وبحرها وحملت اليك لبها وقشرها، وكان يزيد بن معاوية جالسا ” فقال له: أما انك إذ فعلت ذلك فانا نقلناك من ثقيف إلى قريش، ومن عبيد إلى أبى سفيان، ومن القلم إلى المنابر، فقال له معاوية: حسبك وريت بك زنادى، وقال أبو الحسن المدائني: أخبرنا أبو الزبير الكاتب عن ابن اسحاق قال: اشترى زياد أباه عبيدا فقدم زياد على عمر رضى الله عنه فقال له: ما صنعت بأول شئ أخذت من عطائك ؟ قال: اشتريت به أبى، قال: فأعجب ذلك عمر رضى الله عنه وهذا ينافى استلحاق معاوية اياه، ولما ادعى معاوية زيادا ” دخل عليه بنو امية وفيهم عبد الرحمن بن الحكم أخو مروان بن الحكم الأموي فقال له: يا معاوية لو لم تجد الا


[ 548 ]

الزنج لاستكثرت بهم علينا قلة وذلة فأقبل معاوية على أخيه مروان بن الحكم وقال: أخرج عنا هذا الخليع فقال مروان: والله انه لخليع ما يطاق قال معاوية: والله لو لا حلمي وتجاوزي لعلمت أنه يطاق ألم يبلغني شعره في وفي زياد ثم قال لمروان أسمعنيه فقال: ألا أبلغ معاوية بن صخر * لقد ضاقت بما يأتي اليدان أتغضب أن يقال أبوك عف * وترضى أن يقال أبوك زان وقد تقدم ذكر بقيه هذه الأبيات منسوبة ” إلى يزيد بن مفرغ وفيها خلاف هل هي ليزيد بن مفرغ ام لعبد الرحمن بن الحكم فمن رواها لابن مفرغ روى البيت الاول على تلك الصورة، ومن رواها لعبد الرحمن رواها على هذه الصورة. ولما استلحق معاوية زيادا ” وقربه وأحسن إليه وولاه صار من أكبر الأعوان على بنى على بن أبى طالب رضى الله عنه حتى قيل: انه لما كان أمير العراقين طلب رجلا ” يعرف بابن سرح من أصحاب الحسن بن على بن أبى طالب رضى الله عنه وكان في الأمان الذى كتب لاصحاب الحسن رضى الله عنه لما نزل عن الخلافة لمعاوية فكتب الحسن إلى زياد: من الحسن إلى زياد، أما بعد فقد علمت ما كنا أخذنا لاصحابنا من الأمان وقد ذكر لى ابن سرح أنك عرضت له فأحب ان لا تعرض له الا بخبر والسلام فلما أتاه الكتاب وقد بدأ فيه بنفسه ولم ينسبه إلى أبى سفيان غضب وكتب إليه: من زياد بن أبى سفيان إلى الحسن أما بعد فانه أتانى كتابك في فاسق تأويه الفساق من شيعتك وشيعة أبيك وأيم الله لاطلبنه ولو كان بين جلدك ولحمك وان أحب الناس إلى لحما ” أن آكله للحم أنت منه، فلما قرأه الحسن رضى الله عنه بعث به إلى معاوية فلما قرأه غضب وكتب إلى زياد: من معاوية بن أبى سفيان إلى زياد، أما بعد فان الحسن بن على بعث إلى بكتابك إليه جواب كتاب كان كتبه اليك في ابن سرح فأكثرت التعجب منه وقد علمت أن لك رأيين رأيا من أبى سفيان ورأيا من سمية فأما رأيك من أبى سفيان فحلم وحزم، وأما رأيك من سمية فكما يكون رأى مثلها


[ 549 ]

ومن ذلك كتابك إلى الحسن تسبه وتعرض له بالفسق ولعمري لأنت أولى بذلك منه فان كان الحسن ابتدأ بنفسه ارتفاعا ” عنك فان ذلك لن يضعك وأما تركك تشفيعه فيما شفع فيه اليك فحظ دفعته عن نفسك إلى من هو أولى به منك فإذا أتاك كتابي فخل ما بيدك لابن سرح ولا تعرض له فيه فقد كتبت إلى الحسن بخبره ان شاء اقام عنده وان شاء رجع إلى بلده، وانه ليس لك عليه سبيل بيد ولا لسان، وأما كتابك إلى الحسن باسمه ولا تنسبه إلى أبيه فان الحسن ويحك ممن لا يرمى به الرجوان أفاستصغرت أباه وهو على بن أبى طالب رضى الله عنه أم إلى امه وكلته وهى فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فذلك أفخر له ان كنت عقلت والسلام (قوله: لا يرمى به الرجوان) بفتح الراء والجيم وهو لفظ مثنى ومعناه المهالك. قلت: وقد رويت هذه الحكاية على صورة اخرى وهى: كان سعيد بن سرح مولى كريز بن حبيب بن عبد شمس من شيعة على بن أبى – طالب رضى الله عنه فلما قدم زياد بن أبيه الكوفة واليا ” عليها أضافه وطلبه فأتى المدينة فنزل على الحسن بن على رضى الله عنه فقال له الحسن: ما السبب الذى أشخصك وأزعجك ؟ فذكر له قصته وصنيع زياد به فكتب إليه الحسن: أما بعد فانك عمدت إلى رجل من المسلمين له ما لهم وعليه ما عليهم فهدمت عليه داره وأخذت ماله وعياله فإذا أتاك كتابي هذا فابن له داره واردد عليه ماله وعياله فانى قد أجرته فشفعني فيه، فكتب إليه زياد: من زياد بن أبى سفيان إلى الحسن بن فاطمة، اما بعد فقد أتانى كتابك تبدأ فيه باسمك قبل اسمى وأنت طالب للحاجة وأنا سلطان وأنت سوقة وكتابك إلى في فاسق لا يأويه الا فاسق مثله وشر من ذلك توليه أباك وقد آويته اقامة منك على سوء الرأى ورضى بذلك وأيم الله لا يسبقنى إليه ولو كان بين جلدك ولحمك فان أحب لحم إلى أن آكله للحم أنت منه فأسلمه بجريرته إلى من هو أولى به منك فان عفوت عنه لم أكن شفعتك وان قتلته لم أقتله الا بحبه أباك، فلما قرأ الحسن رضى الله عنه الكتاب كتب إلى معاوية يذكر له حال ابن سرح وكتابه إلى زياد


[ 550 ]

فيه واجابة زياد اياه ولف كتابه في كتابه وبعث به إليه وكتب الحسن إلى زياد: من الحسن بن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى زياد بن سمية عبد بنى ثقيف الولد للفراش وللعاهر الحجر، فلما قرأ معاوية كتاب الحسن رضى الله عنه ضاقت به الشام وكتب إلى زياد: أما بعد فان الحسن بن على بن أبى طالب رضى الله عنهما بعث إلى بكتابك جواب كتابه اليك في ابن سرح فأكثرت التعجب منه وعلمت أن لك رأيين أحدهما من أبى سفيان وآخر من سمية، فأما الذى من أبى سفيان فحلم وحزم، وأما الذى من سمية فكما يكون رأى مثلها ومن ذلك كتابك إلى الحسن تشتم أباه و تعرض له بالفسق، ولعمري لأنت أولى بالفسق من الحسن ولأبوك إذ كنت تنسب إلى عبيد أولى بالفسق من أبيه، فان كان الحسن بدأ بنفسه ارتفاعا ” عنك فان ذلك لم يضعك وأما تشفيعه فيما شفع اليك فيه فحظ دفعته عن نفسك إلى من هو أولى به منك، فإذا قدم عليك كتابي هذا فخل ما في يدك لسعيد بن سرح وابن له داره ولا تغدر به و اردد عليه ماله فقد كتبت إلى الحسن أن يخبر صاحبه بذلك فان شاء أقام عنده وان شاء رجع إلى بلده، فليس لك عليه سلطان بيد ولا لسان، وأما كتابك إلى الحسن باسمه واسم امه ولا تنسبه إلى أبيه فان الحسن ويلك ممن لا يرمى به الرجوان أفاستصغرت أباه وهو على بن أبى طالب ام إلى امه وكلته لا ام لك فهى فاطمة بنت رسول الله – صلى الله عليه وسلم فتلك أفخر له ان كنت تعقل والسلام. وقال عبيدالله بن زياد: ما هجيت بشئ أشد على من قول ابن مفرغ: فكر ففى ذاك ان فكرت معتبر * هل نلت مكرمة الا بتأمير عاشت سمية ما عاشت وما علمت * أن ابنها من قريش في الجماهير وقال قتادة: قال زياد لبنيه وقد احتضر: ليت أباكم كان راعيا ” في أدناها وأقصاها ولم يقع بالذى وقع فيه. قلت: فبهذا الطريق كان ينظم ابن مفرغ هذه الأشعار في زياد وبنيه ويقول: انهم أدعياء حتى قال في زياد وأبى بكرة ونافع أولاد سمية: ان زيادا ” ونافعا ” وأبا – * بكرة عندي من أعجب العجب


[ 551 ]

هم رجال ثلاثة خلقوا * في رحم انثى وكلهم لأب ذا قرشي كما يقول وذا * مولى وهذا ابن عمه عربي وهذه الأبيات تحتاج إلى زيادة ايضاح فأقول: قال أهل العلم بالأخبار: ان الحارث بن كلدة بن عمرو بن علاج بن أبى سلمة بن عبد العزى بن غيرة بن عوف بن قسى وهو ثقيف هكذا ساق النسب ابن الكلبى في كتاب الجمهرة وهو طبيب العرب المشهور ومات في أول الاسلام وليس يصح اسلامه وروى أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أمر سعد بن أبى وقاص أن يأتي الحارث بن كلدة يستوصفه في مرض نزل به فدل ذلك على أنه جائز أن يشاور أهل الكفر في الطب إذا كانوا من أهله وكان ولده الحارث بن الحارث من المؤلفة قلوبهم وهو معدود في جملة الصحابة رضى الله تعالى عنهم ويقال: ان الحارث بن كلدة كان رجلا ” عقيما ” لا يولد له وانه مات في خلافة عمر رضى الله عنه ولما حاصر رسول الله صلى الله عليه وسلم الطائف قال: أيما عبد تدلى إلى فهو حر فنزل أبو بكرة رضى الله عنه من الحصن في بكرة (قلت: وهى بفتح الباء الموحدة وسكون الكاف وبعدها راء ثم هاء وهى التى تكون على البئر وفيها الحبل يستقى به والناس يسمونها بكرة بفتح الكاف وهو غلط الا أن صاحب كتاب العين حكاها بالفتح أيض ” ا وهى لغة ضعيفة لم يحكها غيره) قال: فكناه رسول الله صلى الله عليه وسلم أبا بكرة لذلك وكان يقول: أنا مولى رسول الله صلى الله عليه وسلم وأراد أخوه نافع أن يدلى نفسه في البكرة أيضا ” فقال له الحارث بن كلدة: أنت ابني فأقم، فأقام ونسب إلى الحارث، وكان أبو بكرة قبل أن يحسن اسلامه ينسب إلى الحارث أيضا ” فلما حسن اسلامه ترك الانتساب إليه ولما هلك الحارث بن كلدة لم يقبض أبو بكرة من ميراثه شيئا ” تورعا “، هذا عند من يقول: ان الحارث أسلم و الا فهو محروم من الميراث لاختلاف الدين فلهذا قال ابن مفرغ الأبيات الثلاثة البائية لأن زيادا ” ادعى أنه قرشي باستلحاق معاوية له، وأبو بكرة اعترف بولاء رسول الله صلى الله عليه وسلم، ونافع كان يقول: انه ابن الحارث بن كلدة الثقفى وأمهم واحدة


[ 552 ]

وهى سمية المذكورة وهذا سبب نظم البيتين في آل أبى بكرة كما تقدم ذكره، وعلاج جد الحارث بن كلدة كما ذكرته، هذه قصة زياد وأولاده ذكرته مختصرة. قلت: الا ان قول ابن مفرغ في البيت الثاني ” وكلهم لاب ” ليس بجيد فان زيادا ” ما نسبه أحدا ” إلى الحارث بن كلدة بل هو ولد عبيد لأنه ولد على فراشه، أما أبو بكرة ونافع فقد نسبا إلى الحارث فكيف يقول: ” وكلهم لاب ” فتأمله. وذكر ابن النديم في كتابه الذى سماه الفهرست: ان أول من ألف كتابا في المثالب زياد بن أبيه فانه لما طعن عليه وعلى نسبه عمل ذلك لولده وقال لهم: استظهروا به على العرب فانه يكفون عنكم وأما حديث المغيرة بن شعبة الثقفى والشهادة عليه فان عمر بن الخطاب – رضى الله عنه – كان قد رتب المغيرة أميرا ” على البصرة وكان يخرج من دار الامارة نصف النهار وكان أبو بكرة يلقاه فيقول: أين يذهب الأمير ؟ – فيقول: في حاجة فيقول: ان الامير يزار ولا يزور، قالوا: وكان يذهب إلى امرأة يقال لها أم – جميل بنت عمرو وزوجها الحجاج بن عتيك بن الحارث بن وهب الجشمى وقال ابن الكلبى في كتاب جمهرة النسب: هي ام جميل بنت الأفقم بن محجن بن أبى – عمرو بن شعبة بن الهرم وعدادهم في الانصار وزاد غير ابن الكلبى فقال: الهرم بن رويبة بن عبد الله بن هلال بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن والله أعلم قال الراوى: فبينما أبو بكرة في غرفة مع اخوته وهم نافع وزياد المذكوران وشبل بن – معبد والجميع أولاد سمية المذكورة فهم اخوة لام وكانت ام جميل المذكورة في غرفة اخرى قبالة هذه الغرفة فضربت الريح باب غرفة ام جميل ففتحته ونظر القوم قاذا هم بالمغيرة مع المرأة على هيئة الجماع فقال أبو بكرة: هذه بلية قد ابتليتم بها فانظروا فنظروا حتى أثبتوا فنزل أبو بكرة فجلس حتى خرج عليه المغيرة فقال له: انه كان من أمرك ما قد علمت فاعتزلنا قال: وذهب المغيرة ليصلى بالناس الظهر ومضى أبو بكرة فقال أبو بكرة: لا والله لا تصل بنا وقد فعلت ما فعلت، فقال الناس: دعوه فليصل فانه الأمير واكتبوا بذلك إلى عمر – رضى الله عنه – فكتبوا إليه فأمرهم أن يقدموا عليه


[ 553 ]

جميعا “، المغيرة والشهود، فلما قدموا عليه جلس عمر رضى الله عنه فدعا بالشهود و المغيرة فتقدم أبو بكرة فقال له: رأيته بين فخذيها ؟ قال: نعم والله لكأنى أنظر إلى تشريم جدري بفخذيها، فقال له المغيرة: لقد ألطفت في النظر فقال أبو بكرة: لم آل أن أثبت ما يحزنك الله به، فقال عمر رضى الله عنه: لا والله حتى تشهد لقد رأيته يلج فيها ولوج المرود في المكحلة فقال: نعم أشهد على ذلك، فاقل: اذهب مغيرة، ذهب ربعك، ثم دعا نافعا ” فقال له: علام تشهد ؟ قال: على مثل شهادة ابى بكرة قال: لا حتى تشهد أنه ولج فيها ولوج الميل في المكحلة، قال: نعم حتى بلغ قذذه (قلت: القذذ بالقاف المضمومة وبعدها ذالان معجمتان وهى ريش السهم) قال الراوى: فقال له عمر رضى الله عنه: اذهب مغيرة قد ذهب نصفك، ثم دعا الثالث فقال له: علام تشهد ؟ – فقال: على مثل شهادة صاحبي، فقال له عمر رضى الله عنه: اذهب مغيرة ذهب ثلاثة أرباعك، ثم كتب إلى زياد وكان غائبا ” وقدم فلما رآه جلس له في المسجد واجتمع عنده رؤوس المهاجرين والانصار فلما رآه مقبلا ” قال: انى أرى رجلا ” لا يخزى الله على لسانه رجلا من المهاجرين ثم ان عمر رضى الله عنه رفع رأسه إليه فقال: ما عندك يا سلح الحبارى فقيل: ان المغيرة قام إلى زياد فقال: لا مخبأ لعطر بعد عروس قلت: وهذا مثل للعرب لا حاجة إلى الكلام عليه فقد طالت هذه الترجمة كثيرا (قال الراوى) فقال له المغيرة: يا زياد اذكر الله تعالى واذكر موقف يوم القيامة فان الله تعالى وكتابه ورسوله وأمير المؤمنين قد حقنوا دمى الا ان تتجاوز إلى ما لم تر مما رأيت فلا يحملنك سوء منظر رأيته على أن تتجاوز إلى ما لم ترفو الله لو كنت بين بطني وبطنها ما رأيت ان يسلك ذكرى فيها قال: فدمعت عينا زياد واحمر وجهه وقال: يا أمير المؤمنين أما أن أحق ما حق القوم فليس عندي ولكن رأيت مجلسا ” وسمعت نفسا ” حثيثا ” وانتهازا ” ورأيته مستبطنها فقال له عمر رضى الله عنه: رأيته يدخل كالميل في المكحلة ؟ – فقال: لا، وقيل: قال زياد: رأيته رافعا ” رجليها فرأيت خصيته تتردد إلى ما بين فخذيها ورأيت حفزا ” شديدا ” وسمعت نفسا ” عاليا “، فقال عمر رضى الله عنه: رأيته يدخله ويخرجه كالميل


[ 554 ]

في المكحلة ؟ – فقال: لا، فقال عمر رضى الله عنه: الله اكبر قم يا مغيرة إليهم فاضربهم، فقام إلى أبى بكرة فضربه ثمانين وضرب الباقين وأعجبه قول زياد ودرأ الحد عن المغيرة فقال أبو بكرة بعد ان ضرب: أشهد أن المغيرة فعل كذا وكذا، فهم عمر رضى الله عنه أن يضربه حدا ” ثانيا ” فقال له على بن أبى طالب رضى الله عنه: ان ضربته فأرجم صاحبك فتركه واستتاب عمر أبا بكرة فقال: انما تستتيبنى لتقبل شهادتى ؟ – فقال: أجل، فقال: لا أشهد بين اثنين ما بقيت في الدنيا فلما ضربوا الحد قال المغيرة: الله أكبر الحمد لله الذى أخزاكم، فقال عمر: بل أخزى الله مكانا ” رأوك فيه – وذكر عمر بن شبة في كتاب أخبار البصرة أن أبا بكرة لما جلد أمرت امه بشاة فذبحت وجعلت جلدها على ظهره فكان يقال: ما ذاك الا من ضرب شديد وحكى عبد الرحمن بن أبى بكرة أن أباه حلف لا يكلم زيادا ” ما عاش فلما مات أبو بكرة كان قد أوصى أن لا يصلى عليه الا أبوبرزة الاسلمي وكان النبي صلى الله عليه وسلم آخى بينهما وبلغ ذلك زيادا ” فخرج إلى الكوفة وحفظ المغيرة بن شعبة ذلك لزياد وشكره ثم ان ام جميل وافت عمر بن الخطاب بالموسم والمغيرة هناك فقال له عمر: أتعرف هذه المرأة يا مغيرة ؟ فقال: نعم، هذه ام كلثوم بنت على فقال عمر: أتتجاهل على والله ما أظن أبا بكرة كذب عليك وما رأيتك الا خفت أن أرمى بحجارة من السماء. قلت: ذكر الشيخ أبو إسحاق الشيرازي في أول باب عدد الشهود في كتاب المهذب: وشهد على المغيرة ثلاثة، أبو بكرة ونافع وشبل بن معبد وقال زياد: رأيت استا ” تنبو ونفسا ” يعلو، ورجلين كأنهما اذنا حمار ولا أدرى ما وراء ذلك، فجلد عمر الثلاثة ولم يحد المغيرة قلت: وقد تكلم الفقهاء على قول على – رضى الله عنه – لعمر: ان ضربته فأرجم صاحبك، فقال أبو نصر بن الصباغ المقدم ذكره وهو صاحب كتاب الشامل في المذهب: يريد أن هذا القول ان كان شهادة اخرى فقد تم العدد، وان كان هو الأول فقد جلدته عليه، والله أعلم: وذكر عمر بن شبة في أخبار البصرة ان العباس بن عبد المطلب – رضى الله عنه – قال لعمر رضى الله عنه: ان رسول الله صلى الله


[ 555 ]

عليه وسلم أقطعنى البحرين فقال: ومن يشهد لك بذلك ؟ – قال المغيرة بن شعبة، فأبى أن يجيز شهادته. قلت: وقد طالت هذه الترجمة وسببه أنها اشتملت على عدة وقائع فدعت الحاجة إلى الكلام على كل واحدة منها فانتشر القول لأجل ذلك وما خلا عن فوائد “. قال المصنف (ره) في ترجمة عائشة (ص 77، س 1): ” ورويتم عن عبد الله بن مسعود عن اسرائيل بن سباط عن عروة ” وذكرت في ذيل الصفحة (ص 20) ما نصه: ” السند هكذا في الأصل وهو مشوش قطعا ” ونقل الحديث ابن طاووس في كتاب سعد السعود بهذا السند (إلى آخر ما نقلناه) “. فبعد طبع الكراسة المشار إليها اطلعت على موضع من مواضع نقل الحديث وهو: قال الحافظ نور الدين على أبى بكر الهيثمى في مجمع الزوائد ومنبع الفوائد في باب فيما كان في الجمل وصفين وغيرهما (ج 7، ص 237): ” وعن سعيد بن كوز قال: كنت مع مولاى يوم الجمل فأقبل فارس فقال: يا أم المؤمنين فقالت عائشة: سلوه من هو ؟ قيل: من أنت ؟ – قال: أنا عمار بن ياسر قالت: قولوا له: ما تريد ؟ – قال: أنشدك بالله الذى أنزل الكتاب على رسول الله (صلعم) في بيتك أتعلمين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعل عليا ” وصيا ” على أهله وفى أهله ؟ – قالت: اللهم نعم، قال: فمالك ؟ – قال: أطلب بدم عثمان أمير المؤمنين، قال: فتكلم.


[ 556 ]

ثم جاء فوارس أربعة فهتف بهم رجل منهم قال: تقول عائشة: ابن أبى طالب ورب الكعبة سلوه: ما يريد ؟ – قالوا: ما تريد ؟ – قال: أنشدك بالله الذى أنزل الكتاب على رسول الله (صلعم) في بيتك، أتعملين أن رسول الله صلى الله عليه وآله جعلني وصيا ” على أهله وفى أهله ؟ – قالت: اللهم نعم، قال: فمالك ؟ – قالت: أطلب بدم أمير المؤمنين عثمان قال: أريني قتلة عثمان ثم انصرف والتحم القتال، قال: فرأيت هلال بن وكيع رأس بنى تميم معه غلام له حبشي مثل الجان وهو يقاتل بين يدى عائشة وهو يقول: أضربهم بذكر القطاط * إذ فرعون وأبو حماط ونكب الناس عن الصراط فحانت منى التفاتة فإذا هو قد شدخ وغلامه. رواه الطبراني وسعيد بن كوز وأسباط بن عمرو الراوى عنه لم أعرفهما، و بقية رجاله ثقات “. قال المصنف (ره) في ترجمة أم المؤمنين عائشة (ص 79، س 10 و 14): ” والله لترحلن أو لابعثن اليك بالكلمات ” وقلنا في ذيل صفحة 80: ” أقول: يأتي الكلام في ذلك الباب في مجلد تعليقاتنا على الكتاب ان شاء الله تعالى ” فنقول: ” قال المجلسي (ره) في ثامن البحار في باب ورود البصرة ووقعة الجمل، ص 436 ما نصه: ” ج – (يريد به الاحتجاج للطبرسي): روى عن الباقر (ع) أنه قال: لما كان يوم الجمل وقد رشق هودج عائشة بالنبل قال على (ع): والله ما أرانى الا مطلقها فأنشد الله رجلا ” سمع من رسول الله صلى الله عليه وآله يقول: يا على أمر نسائى بيدك من بعدى ؟ قال: فبكت


[ 557 ]

عائشة عند ذلك حتى سمعوا بكاءها فقال على: لقد أنبأني رسول الله صلى الله عليه وآله بنبإ وقال: يا على ان الله يمدك بخمسة آلاف من الملائكة مسومين. بيان – رشقه = رماه بالسهام، والنبل السهام العربية ولا واحد لها من لفظها فلا يقال نبلة، ذكرهما في النهاية “. أقول: وخبر سعد بن عبد الله القمى (ره) في هذا الأمر معروف وهو الذى أشار إليه المحدث القمى (ره) فيما نقلناه من كلامه في تعليقة الصفحة المشار إليها. قد قلنا في ذيل قصة ضيافة حاتم للوافدين على قبره بعد الاشارة إلى شئ من موارد نقلها (انظر ص 410، س 12 – 13): ” وقد نظمتها الشعراء بأبيات غراء ومضامين لطيفة يأتي ذكر بعضها في مجلد تعليقاتنا على الايضاح “. وحيث كان ذكر جميع ما دونته وجمعته في ذلك الموضوع هنا مما يفضى إلى طول ممل فانه قد صار رسالة كبيرة كما ذكرنا في ص 412، س 13 فلنقتصر على ذكر منظومة هنا لكونها في مورد لا تصل إليه أيدى جمهور الفضلاء وذلك أنها مذكورة في سفينة مخطوطة في مكتبة مجلس الشورى بطهران مضبوطة تحت رقم 5996 من فهرست المكتبة (انظر ص 41 – 43 منها) ونص العبارة فيها هكذا: ” از محمد قلى سليم طهراني طوطى كلكم كه بمرغ چمن * تازگى آموخت ز طرز سخن گفت كه: روزى پى سامان كار * قافله أي جمع شد از هر ديار قافله أي مردم أو با صواب * گشته جهان را همه چون آفتاب نقد خرد مايه بازارشان * جنس هنر بود همه بارشان


[ 558 ]

از رخ شان نور سعادت عيان * بر سرشان بال هما سايه بان شاد وشكفته همه با يكدگر * خنده هريك چو گل از روى زر خيمه زده هر كه سزاوار خود * همچو شكو [ فه ] بسر بار خود غير جرس هيچ دلى در جهان * ناله نميكرد در آن كاروان مهر چو سر بر سر كهسار برد * قافله دستى زپى بار برد گشت روان از پى هم كاروان * همچو سرشك از مژه عاشقان هر جرسي زمزمه آغاز كرد * گمشدگان را بره آواز كرد كف بلب از مستى بسيار داشت * ناقه ندانم كه چه در بار داشت رفت بتعجيل ز آرامگاه * قافله چون يك دوسه فرسنگ راه دهر شد از ظلمت شب ناگهان * سرمه كش ديده سيارگان تيره شبى همچو سر زلف يار * گم شده در ظلمت أو روزگار رفته خود از عالم واز مرگ أو * گشته سيه پوش جهان دو رو چرخ سيه دل همه دم از شهاب * تير فكنده زپى آفتاب گشته زبس ظلمت شب روى ماه * همچو رخ كاغذ مشقى سياه در طلب راه زنزديك ودور * گشته سراسيمه تر از خيل مور دست ودل جمله چو از كار شد * آتشى از دور نمودار شد روى نهادند دوان بى قرار * جانب آتش همه پروانه وار بر اثر شعله در آن روى دشت * يك دو سه فرسنگ چو پيموده گشت روضه أي آمد بنظر همچو نور * سنگ بنايش همه از كوه طور ديده زبس فيض بهر منظرش * كعبه شده حلقه بگوش درش شمع درو گشته علم در سخا * داده بدشمن سر خود بارها جمله قناديل وى وشمعدان * چون دل عاشق همه وقف كسان


[ 559 ]

فيض زكثرت شده ظاهر درو * جود وسخا گشته مجاور درو جانب آن روضه كسى در زمان * رفت كه پرسد خبرى زان مكان گفت باو شخصي ازآن سرزمين * مقبره حاتم طائيست اين روى ازين مژده سوى راه كرد * قافله را زين سخن آگاه كرد بارگشودند در آن خوش مكان * بر در أو حلقه شده كاروان بيهده گوئى زميان گروه * گفت كه: أي حاتم دريا شكوه قافله ما شده مهمان تو * چشم نهاده همه بر خوان تو زود پى مائده تدبير كن * قافله گرسنه را سير كن بود هنوز اين سخنش بر زبان * كز پى سر گريه كنان ساربان گفت: كه خورد آن شتر برق تاز * مهره بدل از فلك حقه باز اين سخنش كرد چه در گوش راه * جست سراسيمه چو از سينه آه گفت ببريد سرش را زتن * تا كه شود مائده انجمن گفت كه: أي حاتم صاحب كرم * خواستم از جود تو فيضى برم طوف مزار تو مرا شوم شد * همت تو بر همه معلوم شد يافتم اكنون كه چه سان بوده است * جود تو از خوان كسان بوده است حيف زنى لاف كرم چون حباب * به كه ببخشى وگر از بجر آب أو شده در طعنه زدن بى قرار * روح كرم پيشه ازو شر مسار گشته خوى افشان زخجالت براه * همچو تهيدست بر قرضخواه صبح كه اين ناقه گيتى نورد * از طرف دشت برانگيخت گرد صاحب جمازه پى كار خود * گشت فرومانده تر از بار خود بود سراسيمه كه از يك كنار * خاست غباري چو خط از روى يار اندكى آن گرد چو شد جلوه گر * ناقه سوارى شد ازو جلوه گر بار شتر اطعمه بيكران * ناقه ديگر برديفش روان


[ 560 ]

ناقه صرصر روشى خوش تكى * كوه بپشت وى وكوهان يكى از اثر تندى آن خوش نشان * خاك برفتار چو ريگ روان گفتى از آن سان كه سبكتاز بود * همچو شتر مرغ بپرواز بود سالكي آزاده ز سامان راه * سينه خود در بغلش نان راه از خورش مائده روزگار * شعله صفت كرده قناعت بخار كف بلب آورده زمستى وهوش * بر صفت صوفي پشمينه پوش بيم وى از دورى منزل نبود * گرده شتر بود شتر دل نبود كرد نمايان جل رنگين بناز * همپو عروسي كه نمايد جهاز راند بسرعت شتر آن نوجوان * گشت چو نزديك بآن خوش مكان رفت سوى روضه نخستين چو باد * كرد طوافي ز سر اعتقاد پس بسر قافله بى شمار * بار فكن گشت چو ابر بهار مردم آن قافله را جابجا * داد سوى تربت حاتم صلا سفره أي از مائده ترتيب داد * جانب آن قافله برد وگشاد سفره أي از مائده آراسته * يافته دل هر چه درو خواسته سفره چو برداشته شد از ميان * عذر طلب كرد از يشان جوان قاعده مهر وكرم تازه كرد * رو بسوى صاحب جمازه كرد گفت: گلى از چمن حاتمم * همچو زبان بر سخن حاتمم دوش زانديشه چو خوابم ربود * شعله صفت گرم بچشمم نمود گفت كه: امشب ز قضا ناگهان * قافله أي گشت مرا ميهمان مقدم شان گرچه خوش آهنگ بود * وقت چو دست ودل من تنگ بود يك شتر اكنون ز همان كاروان * قرض گرفتم پى ترتيب خوان خيز كه هنگام خور وخواب نيست * در لحدم از غم اين خواب نيست مائده أي در خور احسان من * آنچه تو ديدى بسر خوان من


[ 561 ]

همره يك ناقه رهوار زود * جانب آن قافله بر همچو دود چون رسى آنجا كه بود كاروان * پيش رو ومائده را بگذران معذرت من همه را تازه ده * ناقه بآن صاحب جمازه ده مردم آن قافله را اين سخن * شور بر آورد زجان وزتن هر كسى از بهر مرادى چوباد * رو بسوى تربت حاتم نهاد صاحب جمازه هم آواز كرد * پيش كسان معذرت آغاز كرد گفت كه: أي شمع شبستان جود * وى كف تو ابر گلستان جود بى ادبى كرده ام از حد بدر * تو ز ادب كردن من درگذر چون زدمت دست بدامن چوخار * دامن خود جمع مكن غنچه وار همچو دلت روح تو مسرور باد * همچو رخت خاك تو پر نور باد أي چو گل افكنده هوسهاى تو * بر سر زر لرزه هر اعضاي تو دارى اگر اصل چو در يتيم * روى مگردان زكرم چون سليم تمت “. قال المصنف (ره): ” ورويتم عن الشعبى أن الحجاج بن يوسف سأله عن ام واخت وجد ” (انظر ص 342 – 345): ونقلنا في ذيل الصفحة ما اطلعنا عليه الا أنى وقفت بعد ذلك على مورد آخر ينبغى أن نذكره هنا وهو هذا: قال المسعودي في مروج الذهب تحت عنوان ” ذكر طرف من أخبار الحجاج وخطبه وما كان منه في بعض أفعاله ” ضمن ما ذكر (انظر ج 3 من النسخة المصححة بتصحيح محمد محيى الدين عبد الحميد) ما نصه: ” حدثنا المنقرى عن جعفر بن عمرو الحرصى عن مجدي بن رجاء قال: سمعت


[ 562 ]

عمران بن مسلم بن أبى بكر الهذلى يقول: سمعت الشعبى يقول: أتى بى الحجاج موثقا “، فلما دخلت عليه استقبلني يزيد بن مسلم فقال: انا لله يا شعبى على ما بين دفتيك من العلم، وليس بيوم شفاعة، بؤ للامير بالشرك وبالنفاق على نفسك، فبالحرى أن تنجو منه، فلما دخلت عليه استقبلني محمد بن الحجاج فقال لى مثل مقالة يزيد، فلما مثلت بين يدى الحجاج قال: وأنت يا شعبى فيمن خرج علينا وكثر ؟ قلت: نعم، أصلح الله الأمير، أحزن بنا المبرك وأجدب بنا الجناب وضاق المسلك واكتحلنا السهاد واستحلسنا الخوف ووقعنا في فتنة لم نكن فيها بررة أتقياء ولا فجرة أقوياء، قال: صدق والله ما بروا بخروجهم علينا ولا قووا إذ فجروا، أطلقوا عنه. قال الشعبى: ثم احتاج إلى فريضة فقال: ما تقول في اخت وام وجد ؟ قلت: اختلف فيها خمسة من أصحاب رسول الله صلى الله عليه [ وآله ] وسلم، عبد الله وزيد وعلى وعثمان وابن عباس، قال: فماذا قال فيها ابن عباس ؟ فلقد كان متقيا “، قلت: جعل الجد أبا ” وأعطى الام الثلث ولم يعط الاخت شيئا “، قال: فماذا قال فيها عبد الله ؟ قلت: جعلها من ستة، فأعطى الاخت النصف، وأعطى الام السدس، وأعطى الجد الثلث، قال: فما قال فيها زيد ؟ قلت: جعلها من تسعة، فأعطى الام ثلاثة، وأعطى الاخت سهمين، وأعطى الجد أربعة، قال: فما قال فيها أمير المؤمنين عثمان ؟ قلت: جعلها أثلاثا “، قال: فما قال فيها أبو تراب ؟ – قلت: جعلها من ستة، أعطى الاخت النصف، وأعطى الام الثلث، وأعطى الجد السدس، قال: فضرب بيده على أنفه وقال: انه المرء لا يرغب عن قوله، ثم قال للقاضى: أمرها على مذهب أمير المؤمنين عثمان “. أقول: انما استدركنا هذا المطلب هنا لبعض ما فيه من اختلاف اللفظ مع ما نقلناه في ذيل الصفحة آنفا.


[ 563 ]

قال المصنف (ره) في سند حديث خاصف النعل ما نصه: (راجع ص 451، س 4) ” وروى محمد بن الفضل وأبو زهير عبد الرحمن بن المغراء قالا (إلى آخر ما قال) “. أقول: كانت كلمة ” المغراء ” في النسخ مشوشة جدا ” بحيث كانت الاشارة إليها في ذيل الصفحة غير ممكنة رأينا أن نبحث عنها هنا فنقول: قال الخزرجي في خلاصة تذهيب الكمال: ” عبد الرحمن بن مغراء بفتح الميم أوله واسكان المعجمة آخره راء الدوسى أبو زهير الكوفى نزيل الرى عن ابن اسحاق واسماعيل بن أبى خالد وعنه يوسف بن موسى وسهل بن زنجلة وثقة أبو خالد الأحمر وابن حبان وقال أبو زرعة: صدوق، وقال ابن عدى: يكتب حديثه، له عن الأعمش أحاديث لا يتابعه عليها أحد “. قال ابن حجر في تقريب التهذيب: ” عبد الرحمن بن معن صوابه ابن مغراء و هو الذى بعده ” ويريد بقوله: ” وهو الذى بعده ” ما ذكره بعده بلا فاصلة بقوله: ” عبد الرحمن بن مغراء بفتح الميم وسكون المعجمة ثم راء مقصورا ” الدوسى أبو نصير الكوفى نزيل الرى صدوق تكلم في حديثه عن الأعمش من كبار التاسعة مات سنة بضع وستين / بخ ع “. وقال في تهذيب التهذيب: ” عبد الرحمن بن معن عن الأعمش صوابه بن مغراء وهو الاتى “. وقال بعده بلا فاصلة ما نصه: ” عبد الرحمن بن مغراء بن عياض بن الحارث بن عبد الله بن وهب الدوسى أبو زهير الكوفى سكن الرى وولى قضاء الأردن روى عن أخيه خالد وأبى بردة بن عبد الله بن أبى بردة بن أبى موسى والأعمش وابن اسحاق والفضل بن مبشر وعبيدالله


[ 564 ]

بن عمر وحجاج بن أبى عثمان ومجالد بن سعيد ومحمد بن عمرو بن علقمة ومحمد ابن سوقة ويحيى بن سعيد الأنصاري وصالح بن صالح بن حى وغيرهم، وعنه ابراهيم بن موسى الفراء وابراهيم بن مخلد الطالقاني والحسين بن منصور بن جعفر و سهل بن زنجلة ومحمد بن حميد والفضل بن غانم واسحاق بن الفيض الاصبهاني و يوسف بن موسى القطان وأبو جعفر مخلد بن مالك ومحمد بن عبد الله بن حماد القطان وموسى بن نصر بن دينار الرازي خاتمة أصحابه قال عيسى بن يوسف: كان طلابة وقال عثمان بن أبى شيبة: رأيت أبا خالد الأحمر يحسن الثناء عليه وقال: طلب الحديث قبلنا وبعدنا وكذا قال وكيع، وقال أبو زرعة: صدوق وقال أبو خالد الاحمر أيضا ” ثقة وقال على بن المدينى: ليس بشئ كان يروى عن الأعمش ستمائة حديث تركناه لم يكن بذاك، قال ابن عدى: وهو كما قال على: انما أنكرت على أبى زهير هذا أحاديث يرويها عن الأعمش لا يتابعه عليها الثقات وله عن غير الأعمش وهو من جملة الضعفاء الذين يكتب حديثهم وقال أبو جعفر محمد بن مهران: كان صاحب – سمر وقال الحاكم أبو أحمد: حدث بأحاديث لم يتابع عليها وذكره ابن حبان في الثقات، قلت: ووثقه الخليلى وقال الساجى: من أهل الصدق فيه ضعف “. أقول: يحتمل أن يكون كنية حميد بن المثنى العجلى أبى المعزى الكوفى الذى هو من رواة الشيعة أيضا ” أبا مغرى ” فلا بأس بالاشارة إلى شئ من أقوال علمائنا في ضبط الكلمة فنقول: قال المامغانى (ره) في تنقيح المقال في باب الميم من فصل الكنى: ” أبو المعزى هو حميد بن المثنى العجلى الكوفى الصيرفى الثقة وعن الخليل ان المعزى بضم الميم وسكون المعجمة والمهملة والمد أبوالمغر الخصاف (إلى آخر ما قال) “. وقال في ترجمة حميد المشار إليه ما نصه: ” حميد بن المثنى العجلى ابو المعزى الكوفى الضبط المثنى بالميم المضمومة و


[ 565 ]

الثاء المثلثة المفتوحة والنون المشددة والياء المقلوبة ألفا ” مقصورة والمعزى بكسر الميم وسكون العين وفتح الزاى بعدها الف بمعنى المعز وهو خلاف الضأن وقد جعلها العلامة (ره) في ايضاح الاشتباه بالقصر وابن طاوس وتلميذه ابن داود والسيد الداماد بالمد والفرق بينهما أن الممدود يكتب بالالف كصفراء والمقصور يكتب بالياء كحبلى وظاهر القاموس وغيره أن القياس هو القصر لانه ذكره بالياء ثم قال: ويمد وبالجملة فالموجود ثبتا ” في كتب اللغة بالقصر وثبت كتب الرجال لا عبرة به وليس فيها ما هو خط مصنفه ولو وجد فالغالب على المصنفين في غير اللغة عدم مطابقة كتابتهم لقواعد الكتابة وعدم موافقتها للغة كما لا يخفى (إلى آخر ما قال) “. أقول: من أراد التحقيق فليخض فيه فان المقام لا يقتضى أكثر من ذلك وما ذكرناه احتمال محض والسلام على من اتبع الهدى. قال المصنف (ره) في أواخر كتابه (ص 447، س 6) ” وروى شريك وغيره أن عمر أراد بيع أهل السواد (إلى آخر ما قال) “. أقول: قد ذكرت في ذيل العبارة ما هو شاف واف لايضاح المطلب وكاف في بيان المقصود الا أنى اطلعت بعد ذلك على تحقيق في ذلك الموضوع أحببت أن أشير إليه هنا وهو: قال فضل الله بن روزبهان الاصبهاني في كتاب سلوك الملوك ما نصه بالفارسية (انظر الباب السادس، الفصل الثاني من النسخة المطبوعة، ص 277): ” بدان أيدك الله تعالى كه اختلافست ميان أصحاب مذهبين در تعيين أراضي عشرى وخراجي، أما در مذهب حنفيه در محيط گويد: خراج أراضي دو نوع است


[ 566 ]

خراج وظيفه وخراج مقاسمه: خراج مقاسمه صورتش آنست كه امام فتح كند بعضى از بلاد أهل حرب را بقهر وزور ومنت نهد بر ايشان بآنكه گردنهاى ايشان را وزمينهاى ايشان راببخشد ومقاسمت كند با ايشان در زراعتهاى زمينهاى ايشان وميوهاى تاكهاى ايشان بر نصف يا ثلث يا ربع، واين نوع از خراج بفعل پيغمبر – صلى الله عليه [ وآله ] وسلم ثابت شده كه چون آن حضرت فتح خيبر فرمود بعضى از زمينها را ميان غانمان قسمت كرد ومنت نهاد ببعضى بر ايشان مناصفه كرد با ايشان در زروع آنچه منت نهاده بود بر آن تا رزق ايشان گردد. وخراج وظيفه صورت آن چنانست كه فتح كند امام بلده را از بلاد حرب بعنوه وزور، ومنت نهد بر ايشان برقاب وأراضى ايشان وتوظيف كند بر اراضى مقداري معلوم از دراهم ودنانير يا قفيزى چند معلوم از طعام، واين نوع از خراج بقضاى أمير المؤمنين عمر – رضى الله عنه – معلوم شده، زيرا كه أو چون فتح سواد عراق كرد خواست كه اين نوع خراج بر سواد عراق نهد صحابه بر آن راضى شدند وانقياد كردند مگر اندكى از ايشان وايشان هم آخر برأى أو بازگشتند أمير المؤمنين عمر – رضى الله عنه – حذيفة بن اليمان وعثمان بن حنيف را فرستاد تا زمين را مساحت كردند وامر كرد ايشان راكه وظيفه كنند بر هر جريبى از جريبهاى زراعت يك درهم، وبر هر جريبى از جريبهاى زمين تاك ده درهم، وبر هر جريبى از زمين اسپست پنج درهم، ايشان مساحت كردند وبدستورى كه أمير المؤمنين عمر فرموده بود عمل كردند، چون بازگشتند أمير المؤمنين عمر گفت با ايشان: شايد كه شما حمل كرده باشيد زمين را آن چيزى كه طاقت آن نداشته باشد آن زمين ؟ پس ايشان گفتند: بلكه ما زمين را چيزى بار كرده ايم كه طاقت آن دارد واگر زيادت مى كرديم هم طاقت داشت، پس أمير المؤمنين عمر ساكت شد وبرآن قرارداد در زمان صحابه وحضور ايشان. وروايت كرده اند كه أمير المؤمنين عمر از آن پشيمان شد وخواست كه زيادت


[ 567 ]

گرداند ايشان را نوبتي ديگر فرستاد كه در هر جريبى از زمين زراعت با درهمى قفيزى از گندم زيادت كنند ودر روايتي آمده كه قفيزى از زرع آن زمين زيادت كنند، ونيز امر كرد كه بر هر زمينى از زمين تاك با ده درهم ده قفيز گندم بنهند واين از باب مقادير است ومقادير بقياس ثابت نمى گردد وثبوت أو بسماع مى تواند بود وآن با امير المؤمنين عمر رسيده از حديث أبو هريرة – رضى الله عنه – اينست سخن محيط. واز آنجا مستفاد شد كه خراج بدو نوع مى باشد خراج مقاسمه وخراج وظيفه (إلى ان قال في ص 284) وأما زمين وآب خراجي وعشرى در مذهب شافعي، در انوار شافعيه گويد كه: هر مملكتي كه امام آن را فتح كرده بقهر وزور أملاك وعمارات آن تمامى غنيمت مسلما نانست وملك ايشان مى گردد بعد از قسمت، وسواد عراق مفتوح شده عنوة وقسمت كرده شده ميان غانمان، بعد از آن أمير المؤمنين عمر – رضى الله عنه – غانمان را استطابه خاطر كرد وايشان را از ملكيت فرو آورد ووقف ساخت سواد عراق را بر مسلمانان وبساكنان آنجا اجارت داد وخراجي كه بر سواد عراق ختم كرده اند اجر تيست منجمه كه هر ساله ادا كنند وصرف كنند در مصالح مسلمانان آنچه أهم باشد، وجايز است صرف كردن آن بفقرا واغنيا از أهل فيئ وغير ايشان. وسواد عراق از عبادان است تا بحديثه موصل بطول، واز قادسيه است تا بحلوان بعرض، وبغداد ونواحى آن از جمله سواد عراق است، وطول أو صد و شش فرسخ است وعرض أو هشتاد فرسخ است، وگاهى كه وقف كند واقف قريه را بر قومي جايز است در آنجا ساختن مسجد ومقبره وسقايه، اينست حكم سواد عراق واو تمامى خراجيست “. أقول: من أرد جميع ما ذكره الفاضل المذكور من تحقيقه النفيس في هذا الموضوع فليراجع الفصل الثاني من الباب السادس من الكتاب المشار إليه أعنى سلوك الملوك


[ 568 ]

(انظر ص 277 – 287 من الطبعة الاولى بحيدر اباد دكن سنة 1386 ه‍ ق). مطلب مهم فليعلم أن مطاوى الكتاب كانت تقتضي أن نشير إلى مطالب نفيسة قد حققت ونقحت في كتب علمائنا الأعلام – رضى الله عنهم وأرضاهم وجعل الجنة مسكنهم و مثواهم – وذلك ككتب حامل لواء الشيعة وحافظ ناموس الشريعة السيد السند الجليل والحبر المعتمد النبيل مير حامد حسين النيسابوري الهندي – قدس الله تربته – فانه قد حقق المباحث المربوطة بأمر الامامة في كتابيه عبقات الأنوار في اثبات امامة الائمة الاطهار، واستقصاء الافحام واستيفاء الانتقام في نقض منتهى الكلام، بما لا مزيد عليه مع أنا لم نشر إلى تلك المباحث، وكذا الحال في سائر كتب علمائنا وذلك لنكات لا يسع المقام ذكرها، وقد أشرت إلى نكتة منها عند الاعتذار من عدم النقل في هذه التعليقات عن كتاب بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض المعروف بكتاب النقض للشيخ المتكلم المتبحر الجليل عبد الجليل الرازي القزويني – طيب الله مضجعه – (انظر ص 8) فمن أراد التحقيق في هذه المطالب فليراجع مظانها فانا فد اكتفينا في هذه التعليقات بما هو المهم بل الأهم. هذا آخر ما وفقنا الله له من تدوين تعليقات الكتاب وقد بقى منها شئ كثير لم نوفق له مع أنا قد أشرنا في ذيل الصفحات كرارا ” إلى أنا سوف نذكره في تعليقات آخر الكتاب الا أن العوائق عاقتنا والشواغل منعتنا أن نخوض في البحث عنها وننجز ما وعدنا للقارئين لهذا الكتاب، والسلام على من اتبع الهدى. وكان الفراغ من هذه التعليقات ليلة السبت من غرة شهر شوال المكرم (أعنى ليلة عيد الفطر) من السنة الحادية والتسعين بعد ألف وثلاثمائة من الهجرة النبوية – (29 آبان سنة 1350 بالتاريخ الهجرى الشمسي) مير جلال الدين الحسينى الارموى المحدث


[ 569 ]

كلمة ثناء ودعاء تشتمل على ذكر جميل وشكر جزيل لما كان تصحيح بعض كراريس الكتاب وأجزائه، واستخراج فهارسه التسعة كلها وتنظيمها وترتيبها باهتمام ولدى الأعز النبيه على المحدث – لا زال كجده و أبيه خادما ” للعلم وبنيه ومحبا ” للفضل وذويه – أحببت أن أذكر اسمه هنا حتى يكون ذلك جزاء لخدمته وثناء على همته، وذريعة لتحريضه على معالى الامور ووسيلة إلى ترغيبه في مصالح الجمهور، التى تخلد ذكر الانسان في صفحة الدهر إلى يوم النشور. اللهم اشكر سعيه وأحسن رعيه، واشرح صدره وارفع قدره، وانظر إليه نظر من ناديته فأجابك واستعملته بمعونتك فأطاعك، واجعله متجردا ” لطلب العلم (29 آبان سنة 1350 بالتاريخ الهجرى الشمسي) مير جلال الدين الحسينى الارموى المحدث


[ 569 ]

كلمة ثناء ودعاء تشتمل على ذكر جميل وشكر جزيل لما كان تصحيح بعض كراريس الكتاب وأجزائه، واستخراج فهارسه التسعة كلها وتنظيمها وترتيبها باهتمام ولدى الأعز النبيه على المحدث – لا زال كجده و أبيه خادما ” للعلم وبنيه ومحبا ” للفضل وذويه – أحببت أن أذكر اسمه هنا حتى يكون ذلك جزاء لخدمته وثناء على همته، وذريعة لتحريضه على معالى الامور ووسيلة إلى ترغيبه في مصالح الجمهور، التى تخلد ذكر الانسان في صفحة الدهر إلى يوم النشور. اللهم اشكر سعيه وأحسن رعيه، واشرح صدره وارفع قدره، وانظر إليه نظر من ناديته فأجابك واستعملته بمعونتك فأطاعك، واجعله متجردا ” لطلب العلم وتحصيله وجاهدا ” في اتباع الدين مجاهدا ” في سبيله، ووفقه للعمل في يومه لغده من قبل أن يخرج الأمر من يده، وثبت له قدم صدق عندك فيما تحب وترضى، وأحيه حياة محمد وذريته وأمته على دينه وملته ومنهاج الأئمة الأوصياء من عترته. اللهم أجب دعوتي وأنجح منيتى، واسمع ندائى وتقبل دعائي، وحقق بفضلك أملى ورجائي، انك على كل شئ قدير وبالاجابة جدير. مير جلال الدين الحسينى الارموى المحدث

اترك تعليقاً